وقتی ندای جهاد را شنید متحیر شد ، چه کند ؟ از این جهت از پیامبر اجازه گرفت که یک شب در مدینه توقف کند و آنگاه بامدادان خود را به مسلمانان برساند ، پیامبر موافقت کرد او حنظله فرزند ابی عامر ، جوانی بود که بیست و چند بهار از عمرش گذشته بود او به راستی مصداق آیه: یخرج الحی من المیت (62) بود ؛ زیرا وی فرزند ابو عامر دشمن پیامبر بود و پدر او در نبرد احد در ارتش قریش شرکت داشت و یکی از عناصر بدخواهی بود که قریش را در نبرد با پیامبر تحریک کرد و در دشمنی با اسلام هیچگاه کوتاهی نکرد مع الوصف فرزند او حنظله جوان پاک بازی بود که رگ و پوستش مملو از عشق و علاقه به اسلام و پیامبر بود ، عواطف فرزندی ، او را از شرکت در جنگ بر ضد پدر منصرف نساخت
شب عروسی او مصادف با حرکت مسلمانان به سرزمین احد بود ، وقتی ندای جهاد را شنید متحیر شد چه کند ، چاره ندید جز این که از پیامبر اجازه بگیرد که یک شب در مدینه توقف کند و بامدادان خود را به مسلمانان برساند ، پیامبر با درخواست او موافقت کرد وی پس از انجام مراسم عروسی ، پیش از آنکه غسل کند آهنگ عزیمت به میدان جنگ کرد هنگام خروج از خانه دیدگان نو عروس او غرق در اشک گشت و دست در گردن شوهر خود افکند و درخواست کرد که لحظاتی صبر کند آنگاه افرادی را به شهادت طلبید تا همگی از حنظله بشنوند که حنظله و او با یکدیگر زن و شوهر شده اند وقتی که حنظله رفت عروس رو به گواهان کرد و گفت :
دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافت ؛ و شوهرم داخل آن گردید ، سپس شکاف به هم آمد من از این رویا احساس می کنم که روان شوهرم به سوی جهان بالا خواهد رفت و شربت شهادت را خواهد نوشید
حنظله یکسره به احد آمد چشم او به ابوسفیان افتاد که در میان دو سپاه مشغول گردش و حرکت بود ، او در یک حمله ، شمشیرش را متوجه او ساخت ، اتفاقا شمشیر بر پشت ابوسفیان فرود آمد و نقش زمین گردید در این موقع بود که یک سرباز قریش بنام لیثی به کمک ابوسفیان شتافت و او را از چنگ حنظله رها ساخت و سپس نیزه داری از قریش به حنظله حمله کرد و آن را در بدن او فرو برد حنظله به تعقیب او پرداخت و با شمشیری که در دست داشت وی را از پای درآورد و سپس خود به زمین افتاد و شهد شیرین شهادت را چشید
رسول گرامی فرمود :
می دیدم فرشتگان بدن حنظله را غسل می دادند و به این خاطر او لقب غسیل الملائکه به خود گرفت
ابوسفیان می گفت :
اگر چه در جنگ بدر مسلمانان فرزندم حنظله را کشتند ، در عوض ما نیز در جنگ احد حنظله آنها را کشتیم
این عروس و داماد از نمونه های تاریخ می باشند ؛ زیرا آنان جانباز راه حق بودند ولی پدران آنها از دشمنان سرسخت اسلام به شمار می رفتند پدر عروس عبدالله بن ابی سلول رئیس منافقان مدینه بود و داماد او فرزند ابی عامر ، راهب دوران جاهلیت بود که پس از اسلام ، به مشرکان مکه پیوست و هرقل را برای کوبیدن حکومت جوان اسلام دعوت نمود(63)
وقتی نادرشاه به حکومت رسید ، عراق در دست حکومت عثمانی بود نادرشاه سپاهی تهیه نمود و به عراق حمله کرد و آن را از چنگ عثمانی ها بیرون آورد آنگاه تصمیم گرفت برای زیارت علیعليهمالسلام به نجف برود
وقتی می خواست وارد حرم شود ، کوری را دید که در صحن حرم نشسته و گدایی می کند به او گفت : چند سال است در این جا هستی ؟ کور گفت : بیست سال نادر گفت : بیست سال است در این جا هستی و هنوز بینایی چشمانت را از امیرالمؤمنین نگرفته ای ؟ من به حرم می روم و بر می گردم ، اگر هنوز بینایی ات را نگرفته باشی تو را می کشم شاه به حرم رفت و گدا از ترس او ، شروع به دعا و ناله و زاری کرد و از علیعليهمالسلام درخواست کرد چشمانش را به او باز دهد
وقتی نادرشاه از حرم بیرون آمد ، دید که مرد ، بینایی اش را به برکت توسل به علیعليهمالسلام به دست آورده است. (64)