صدای اذان ظهر از مسجد رسول خدا به گوش میرسد، همه مسلمانان برای خواندن نماز به مسجد میآیند.
سلمان وضو میگیرد و به سوی مسجد میآید، در بین راه با راستگوترین فرد تاریخ، ابوذر برخورد میکند.24
این دو به یکدیگر علاقه زیادی دارند و وقتی یکدیگر را میبینند مثل این است که تمام دنیا را به آنها دادهاند.
سلمان رو به ابوذر میکند و میگوید: آیا امروز به خانه من میآیی تا ناهار در خدمت شما باشم!
ابوذر لبخندی میزند. آنها نماز را همراه با رسول خدا میخوانند و بعد از عرض سلام و ادب خدمت آن حضرت به سوی خانه سلمان حرکت میکنند. سلمان بسیار خوشحال است چرا که امروز مهمان عزیزی دارد. او با ظرف آبی از مهمان خود پذیرایی میکند و با هم مشغول گفتگو میشوند. موقع صرف غذا میشود و سلمان سفره را پهن میکند. در میان سفره دو قرص نان است و یک ظرف آب! ابوذر دست خود را به سوی نانها میبرد، آنها را از روی سفره برمیدارد و نگاه کرده و براندازی میکند. سلمان رو به ابوذر میکند و میگوید: برای چه به نانها نگاه کردی؟
ابوذر میگوید: میخواستم ببینم آیا آنها خوب پخته شدهاند یا نه؟
سلمان جواب میدهد: ای ابوذر! آیا میدانی در تهیّه شدن این نان چقدر زحمت کشیده شده است؟ آیا میدانی فرشتگان باران، رحمت خدا را نازل کردند و زمین دانه گندم را در خود پذیرا شد تا دانه گندم سبز شود. آیا میدانی چقدر رحمت و برکت خدا در این نان وجود دارد؟ آیا تو این گونه شکر نعمت خدا را مینمایی؟
ابوذر سر خود را پایین انداخته، به سخنان سلمان گوش میدهد. آری، نان محترم است و ما باید با احترام با آن برخورد کنیم.
این احترام ما به برکت خدا است که نشان دهنده شکر ما میباشد.
ابوذر میگوید: من از این کاری که انجام دادم عذرخواهی میکنم و از خداوند هم میخواهم این کار مرا ببخشاید.
دوست من! دیدید که سلمان با ابوذر چگونه برخورد کرد. اگر الآن سلمان سر سفرههای ما حاضر شود چه میگوید؟ ما چقدر از نان احترام میگیریم. بیجهت نیست که برکت زندگی ما کم شده است.
شکر نعمت خدا به این نیست که به سجده برویم و صد بار «شکرا اللّه» بگوییم. شکر واقعی این است که برکت خدا را احترام کنیم و از اسراف کردن خودداری کنیم.25