شترهای افتاده و نیمهجان یا تلف شده در کنار راه میدیدیم، و هر شتری که زمین میخورد و جمالها نمیتوانستند حرکتش بدهند، فوراً بار او را برداشته و آن حیوان را به حال خود گذاشته و میگذشتند!! حسن اتفاق این بود که امشب، ماه شب چهارده هم، با اشعه عالم تابش ما را روشن داشت، وگرنه ممکن نبود از این راه در شب تاریک بتوان عبور نمود.
اول طلیعه فجر رسیدیم به قله کوه که آن را «رأسالغایر» میگویند، بعد وارد شدیم به یک زمین هموار و صافی که موسوم به «سطحالغایر» است، نماز صبح را آنجا خوانده و به اجازه جمالها سوار شدیم، و به وسیلهیک خواب مختصری درکجاوه، جبرانخستگیهایشب را نمودیم.
دوشنبه سیزدهم محرم مطابق «ششم میزان»، منزلگاه امروز ما در کنار چاهی بود موسوم به «بئر خطیه» بالتصغیر، وجه تسمیه آن را نفهمیدم، لکن آب صاف و گوارائی داشت، این محل جزو «سطحالغایر» است و مشجر به «امّ غیلان»، و چندین قسم درختهای جنگلی است که یک قسم از آنها، گلهای سفید کوچک و بسیار معطری داشت، اسم آنرا پرسیدم گفتند «طرفاء» است، چندین قسم طیور کوچک، از قبیل سار سیاه و قمری و گنجشک و غیره در اینجا بود، که از شاخهای به شاخه دیگر میپریدند و فضا را از نغمات خود پر کرده بودند، هوا هم بیاندازه لطیف و معطر بود واقعاً خستگیهای چندماهه ما امروز مرمت و جبران شد و خیلی روز خوشی داشتیم.
در اینجا چند باب دکان بود که در کوه حفر کرده، و در آن خرما و علوفه گذاشته میفروختند، امشب را به واسطه خستگی شترها، لنگ کردند، و شب با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابیدیم.
از جمله چیزهای قابل ذکر که برای نمونه از سرسختی و ضخامت جلد اعراب کافی است، آنکه امروز «سعید» و «ابراهیم» را که هر دو شاگرد عکام ما هستند دیدم، پهلوی هم نشسته آواز میخواندند، «ابراهیم» یک سوزن درشتی در دست گرفته، و شکافهای کف پای سعید را که یک انگشت در آن جا میگرفت میدوخت، بدون آن که سعید ابداً اظهار تألمی کند، و بعد سعید یک سیخ آهنی روی آتش سرخ کرده، شکافهای پای «ابراهیم» را داغ میکرد، و «ابراهیم» مشغول کشیدن جیگاره و زمزمهاش بود و ابداً متأثر نمیشد!! «ابراهیم» به قول خودش از اهالی «سنگال فرانسه»(۱) بود، که در «مدینه» مجاورت اختیار کرده، و چون چند سال خدمت بزرگان عثمانی را کرده معقول و باتربیت است، اما «سعید» جوانی است از اهل «مکه» و خیلی کثیف و کریهالمنظر، لکن به واسطه لودگی و بیعاری و حرکات مضحکهآمیز و ادا و اصولهای خوش مزهاش، خاطر تمام حجاج را به خود جلب کرده، و همه با او شوخی و مزاح میکردند.