آزادي معنوي نام کتاب : آزادي معنوي

نام نويسنده : استاد شهيد مرتضي مطهري



فصل اول : آزادى معنوى (١)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين بارى الخلايق اجمعين و الصلاه و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على اله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيئنا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئنا و لا يتخذ بعضنا بعضا از بابا من دون الله . (١)
در مرحله سوم درباره وابستگى اين دو نوع آزادى به يكديگر يعنى درباره اينكه آيا مثلا آزادى معنوى بدون آزادى اجتماعى ميسر هست يا نه ، و بالعكس آيا آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر هست يا نه ، و بيشتر در قسمت دوم بحث مى كنيم ، يعنى وابستگى آزادى اجتماعى به آزادى معنوى .

كلمه مولا
در مقدمه سخنم مطلبى را به مناسبت امروز كه روز ولادت مولاى متقيان على عليه السلام است و من به همين مناسبت اين بحث را انتخاب كردم ، عرض مى كنم از جمله كلماتى كه ما زياد درباره وجود مقدس ايشان استعمال مى كنيم كلمه مولا است : مولاى متقيان ، مولى الموالى و گاهى مولا به طور مطلق ، مولا چنين فرمود به قول مولا چنين اين كلمه را اول بار شخص مقدس رسول اكرم درباره على عليه السلام در آن جمله معروف كه شيعه و سنى درباره آن اتفاق نظر دارند اطلاق كرد، فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه (٢) آن كه من مولاى او هستم ، اين على (كه من دست او را بلند كرده ام ) مولاى اوست . بگذريم از اينكه در قرآن هم آيه اى هست كه اين كلمه در آن به كار رفته و در تفسير آن وارد شده مقصود على عليه السلام است ، آنجا كه مى فرمايد: فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين (٣) ولى اين جمله اى كه عرض كردم نص ‍ صريح رسول اكرم است .
كلمه مولا يعنى چه ؟ امشب نمى خواهم درباره كلمه مولا زياد صحبت كنم . همين قدر اجمالا عرض مى كنم كه مفهوم اصلى اين كلمه قرب و دنو است . در مورد دو چيز كه پهلوى يكديگر و متصل به يكديگر باشند، كلمه ولا يا ولى يا كلمه مولا به كار برده مى شود و لهذا غالبا در دو معنى متضاد به كار مى رود. مثلا به خداوند اطلاق مولا نسبت به بندگان شده است و بالعكس ، به آقا هم اطلاق شده و به غلام هم گفته مى شود يكى از معانى كلمه مولا كه مقصودم همين است ، معتق يعنى آزاد كننده است . به كسى كه آزاد مى شود معتق مى گويند. كلمه مولا، هم به معتق اطلاق شده است و هم به معتق يعنى هم به آزادكننده مولا مى گويند، هم به آزاد شده .
اينكه رسول اكرم فرمودند: من كنت مولاه فهذا على مولاه مقصود چيست ؟ مقصود كداميك از معانى مولا است ؟ من نمى خواهم بگويم كه چه معانى از نظر عقيده خودم در اينجا درست است ولى به مناسبت بحثم عرض مى كنم ملاى رومى همين حديث را در مثنوى آورده و يك ذوقى به خرج داده است و از كلمه مولا يعنى معتق يعنى آزادى بخش را گرفته است . ظاهرا در دفتر ششم مثنوى است . داستان معروفى دارد، داستان قاضى خيانتكار و زن ، كه قاضى مى خواهد در صندوق مخفى بشود او را مخفى مى كنند و به دوش حمال مى دهند بعد قاضى به آن حمال التماس مى كند كه هر چه مى خواهى به تو مى دهم ، تو برو و معاون مرا خبر كن تا بيايد اين صندوق را بخرد معاون او را خبر مى كنند، مى آيد صندوق را مى خرد و او را آزاد مى كند بعد ملا از اينجا گريز مى زند، مى گويد: همه ما در صندوق شهوات تن زندانى شهوات تن زندانى هستيم ولى خودمان نمى دانيم احتياج به آزاد كننده اى داريم كه ما را از اين صندوق شهوات نفس و بدن نجات بخشد، انبياء و مرسلين آزادكننده و نجات بخش هستند. سپس مى گويد :

زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود وان على مولا نهاد گفت هر كس را منم مولا و دوست ابن عم من على مولاى اوست كيست مولا، آن كه آزادت كند بند رقيت ز پايت بر كند
اين واقعا يك حقيقتى است ، يعنى قطع نظر از اينكه معنى جمله من كنت مولاه فهذا على مولاه همين باشد يا نباشد، يعنى پيغمبر كه خودش و على را مولا نام نهاد به اعتبار آزادبخشى بود يا نبود، اين خود حقيقتى است كه هر پيغمبر بر حقى براى آزاد كردن مردم آمده است و خاصيت هر امام بر حقى همين جهت بوده است .

معنى آزادى
حال ببينيم معنى آزادى چيست . اين آزادى و آزادگى كه مى گويند يعنى چه ؟ آزادى يكى از لوازم حيات و تكامل است ، يعنى يكى از نيازمنديهاى موجود زنده آزادى است . فرق نمى كند كه موجود زنده از نوع گياه باشد يا از نوع انسان ، هر حال نيازمند به آزادى است . منتها آزادى گياه متناسب با ساختمان آن است ، آزادى حيوان طور ديگرى است ، انسان به آزاديهاى ديگرى ماوراى آزاديهاى گياه و حيوان نياز دارد. هر موجود زنده خاصيتش ‍ اين است كه رشد مى كند، تكامل ندارند، نيازمند به آزادى هم نيستند. اصلا آزادى براى جمادات مفهوم ندارد. ولى گياه بايد آزاد باشد. موجودات زنده براى رشد و تكامل به سه چيز نياز دارند:
١. تربيت ٢. امنيت ٣. آزادى
تربيت عبارت است از يك سلسله عوامل كه موجودات زنده براى رشدشان به آنها احتياج دارند. مثلا يك گياه براى رشد و نموش به آب و خاك احتياج دارد به نور و حرارت احتياج دارند يك حيوان احتياج به غذا دارد و يك انسان تمام احتياجات گياه و حيوان را دارد، بعلاوه يك سلسله احتياجات انسانى كه همه آنها در كلمه تعليم و تربيت جمع است اين عوامل به منزله غذاهايى است كه بايد به يك موجود زنده برسد تا رشد بكند باور نكنيد كه يك موجود زنده بتواند بدون غذا رشد بكند قوه غاذيه يكى از لوازم زندگى موجود زنده است .
دومين چيزى كه موجود زنده به آن احتياج دارد امنيت است امنيت يعنى چه ؟ يعنى موجود زنده چيزى را در اختيار دارد، حيات دارد، لوازم و وسايل حيات را هم دارد، بايد امنيت داشته باشد تا آنچه را دارد از او نگيرند، يعنى از ناحيه يك دشمن ، از ناحيه يك قوه خارجى ، آنچه دارد از او سلب نشود. انسان هم به تعليم و تربيت احتياج دارد و هم به امنيت ، يعنى جان دارد جانش را از او نگيرند، ثروت دارد ثروتش را از او نگيرند، سلامت دارد سلامتش را از او نگيرند، آنچه را دارد از او نگيرند.
سومين چيزى كه هر موجود زنده اى به آن احتياج دارد آزادى است . آزادى يعنى چه ؟ يعنى جلوى راهش را نگيرند پيش رويش مانع ايجاد نكنند. ممكن است يك موجود زنده امنيت داشته باشد، عوامل رشد هم داشته باشد ولى در عين حال موانع جلوى رشدش را بگيرد، مثلا يك درخت وقتى مى خواهد رشد بكند بايد جلويش فضاى بازى باشد اگر شما نهالى را در زمين بكاريد در حالى كه بالاى آن يك سقف بزرگى باشد. ولو اين نهال نهال چنار باشد امكان رشد براى آن نيست هر موجود زنده اى كه مى خواهد راه رشد و تكامل را طى كند، يكى از احتياجاتش آزادى است پس آزادى يعنى چه ؟ يعنى نبودن مانع ، انسانهاى آزاد انسانهايى هستند كه با موانعى كه در جلوى رشد و تكاملشان هست مبارزه مى كنند، انسانهايى هستند كه تن به وجود مانع نمى دهند، اين هم تعريف مختصرى از آزادى .

اقسام آزادى
انسان كه يك موجود خاصى است و زندگى او زندگى اجتماعى است و علاوه بر اين در زندگى فردى خود موجود تكامل يافته اى است و يا گياه و حيوان بسيار تفاوت دارد، گذشته از آزاديهايى كه گياهان و حيوانات به آنها نيازمندند يك سلسله نيازمنديهاى ديگرى هم دارد كه ما آنها را به دو قسم منقسم مى كنيم يك نوع آزادى اجتماعى است . آزادى اجتماعى يعنى چه ؟ يعنى بشر بايد در اجتماع از ناحيه ساير افراد اجتماع آزادى داشته باشد، ديگران مانعى در راه رشد و تكامل او نباشند، او را محبوس نكنند، به حالت يك زندانى درنياورند كه جلوى فعاليتش گرفته شود، ديگران او را استثمار نكنند، استخدام نكنند، استعباد نكنند، يعنى تمام قواى فكرى و جسمى او را در جهت منافع خودشان به كار نگيرند، اين را مى گويند آزادى اجتماعى خود آزادى اجتماعى است كه انسان از ناحيه افراد ديگر آزاد باشد.
يكى از گرفتاريهاى زندگى بشر در طول تاريخ همين بوده است كه افرادى نيرومند و قدرتمند از قدرت خودشان سوء استفاده كرده و افراد ديگرى را در خدمت خودشان گرفته اند، آنها را به منزله برده خودشان قرار داده اند و ميوه وجود آنان را كه بايد متعلق به خودشان باشد به نفع خود چيده اند.
مى دانيد كلمه استثمار يعنى چه ؟ يعنى چيدن ميوه ديگرى . هر كسى وجودش مثل يك درخت پرميوه است . ميوه درخت وجود هر كسى يعنى محصول كار و فكرش ، محصول فعاليتش ، محصول ارزشش بايد مال خودش باشد. وقتى كه افرادى كارى مى كنند كه محصول درخت وجود ديگران را به خودشان تعلق مى دهند و ميوه هاى وجود آنها را مى چينند، مى گويند اين فرد فرد ديگر را استثمار كرده است يكى از گرفتاريهاى بشر در طول تاريخش همين بوده است كه فردى فرد ديگر را، قومى قوم ديگر را استثمار مى كرده به بردگى خود مى كشيده است يا حداقل براى اينكه ميدان براى خودش باز باشد ميدان را از او مى گرفته است ، او را استثمار نمى كرده ، ولى ميدان را از او گرفته است مثلا فرض كنيد زمينى بوده است متعلق به دو نفر، هر دو از زمين استفاده مى كرده اند، آن كه قويتر و نيرومندتر بوده ، براى اينكه ميدان خودش وسيعتر باشد زمين ديگرى را از او مى گرفته و او را از زمين بيرون مى كرده است ، و يا او را هم با زمين در خدمت خود مى گرفته كه اين اسارت و بردگى نام دارد.

آزادى اجتماعى در قرآن
در نص قرآن مجيد، يكى از هدفهايى كه انبياء داشته اند اين بوده است كه به بشر آزادى اجتماعى بدهند، يعنى افراد را از اسارت و بندگى يكديگر نجات بدهند. قرآن كتاب عجيبى است ! بعضى از معانى و مفاهيم است كه در يك عصر به اصطلاح گل مى كند، زنده مى شود اوج مى گيرد ولى در عصرهاى ديگر اگر نگاه بكنيد آنقدر اوج نداشته است در بعضى از عصرها مى بينيم كه برخى از كلمات ، بحق اوج مى گيرد وقتى به قرآن مراجعه مى كنيم . مى بينيم چقدر در قرآن اين كلمه اوج دارد، و اين عجيب است يكى از حماسه هاى قرآنى ، همين موضوع آزادى اجتماعى است . من خيال نمى كنم كه شما بتوانيد جمله اى زنده تر و موجدارتر از جمله اى كه در اين مورد در قرآن هست پيدا كنيد، شما در هيچ زمانى پيدا نخواهيد كرد، در قرن هيجدهم ، نه در قرن نوزدهم و نه در قرن بيستم در اين قرنهايى كه شعار فلاسفه آزادى بشر بوده است و آزادى بيش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است . شما جمله اى پيدا بكنيد زنده تر و موجدارتر از اين جمله اى كه قرآن دارد:
قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بيننكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخد بعضنا بعضا اربابا من دون الله . (٤)
اى پيغمبر! به اين كسانى كه مدعى پيروى از يك كتاب آسمانى گذشته هستند، به اين يهوديها، به اين مسيحى ها، به اين زرتشتيها - و حتى شايد به اين صابئيها كه در قرآن اسمشان آمده است - و به همه ملتهايى كه پيرو يك كتاب قديم آسمانى هستند اين طور بگو: بياييد همه ما جمع شويم دور يك كلمه ، زير يك پرچم آن پرچم چيست ؟ دو جمله بيشتر ندارد. يك جمله اش ‍ اين است : الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا در مقام پرستش ، جز خداى يگانه چيزى را پرستش نكنيم ، نه مسيح را بپرستيم نه غير مسيح را و نه اهرمن را پرستش كنيم ، جز خدا هيچ موجودى را پرستش ‍ نكنيم .
جمله دوم : و لا يتخذ بعضنا بعضا از بابا من دون الله اينكه هيچ كدام از ما ديگرى را بنده و برده خودش نداند و هيچ كس هم يك نفر ديگر را ارباب و آقاى خودش نداند. يعنى نظام آقايى و نوكرى ملغى ، نظام استثمار، مستثمر و مستثمر ملغى ، نظام لامساوات ملغى ، هيچ كس حق استثمار و استعباد ديگرى را نداشته باشد.
تنها اين آيه نيست آياتى كه در قرآن در اين زمينه هست زياد است چون مى خواهم عرايضم را به طور فشرده عرض كنم ، بعضى را مى گويم :
قرآن از زبان موسى عليه السلام نقل مى كند كه وقتى با فرعون مباحثه مى كرد و فرعون به او گفت : الم نربك فينا و ليدا و لبثت فينا من عمرك سنين و فعلت فعلتك التى فعلت و انت من الكافرين (٥) موسى به او گفت : و تلك نعمة تمنها على آن عبدت بنى اسرائيل (٦) فرعون به موسى گفت : تو همان كسى هستى كه در خانه ما بزرگ شدى ، سر سفره ما بزرگ شدى ، تو همان كسى هستى كه وقتى بزرگ شدى آن جنايت را انجام دادى (به تعبير فرعون )، آن آدم را كشتى مى خواست منت بر سرش ‍ بگذارد كه در خانه ما بزرگ شده اى ، سر سفره ما بزرگ شده اى موسى به او گفت : اين هم شد حرف ؟! من در خانه تو بزرگ شدم ، حالا كه در خانه تو بزرگ شده ام ، در مقابل اينكه تو قوم من را برده و بنده خودت قرار داده اى سكوت كنم ؟ من آمده ام كه اين بردگان را نجات بدهم .
مرحوم آيه الله نائينى در كتاب تنزيه الامة مى گويد: همه مى دانند كه قوم موسى ، اولاد يعقوب ، هرگز فرعون را مثل قبطيها پرستش نكردند ولى در عين حال چون فرعون آنها را مانند برده خودش استخدام كرده بود، قرآن اين را با كلمه تعبيد از زبان موسى نقل مى كند.
يكى از مقاصد انبياء به طور كلى و به طور قطع اين است كه آزادى اجتماعى را تامين كنند و با انواع بندگى ها و بردگيهاى اجتماعى و سلب آزاديهايى كه در اجتماع هست مبارزه كنند. دنياى امروز هم آزادى اجتماعى را يكى از مقدسات خودش مى شمارد اگر مقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر را خوانده باشيد، اين را مى فهميد، در آنجا مى گويد: علة العلل تمام جنگها، خونريزيها و بدبختيها كه در دنيا وجود دارد اين است كه افراد بشر به آزادى ديگران احترام نمى گزارند.
آيا منطق انبياء تا اينجا با منطق امروز توافق است ؟ آيا آزادى مقدس است ؟ بله مقدس است و بسيار هم مقدس است پيغمبر اكرم جمله اى دارد كه مى گويند متواتر هم هست ، فرمود: اذا بلغ بنوابى العاص ثلاثين اتخدوا عبادالله خولا و مال الله دولا و دين الله دخلا (٧) پيغمبر اكرم هميشه از امويها بيم داشت و از آينده آنها بر امت نگران بود. فرمود: اولاد ابى العاص اگر به سى نفر برسند، بندگان خدا را بنده خود و مال خدا را مال خود حساب كه آزادى اجتماعى مقدس است .

آزادى معنوى
اما نوع ديگر آزادى ، آزادى معنوى است . تفاوتى كه ميان مكتب انبياء و مكتبهاى بشرى هست در اين است كه پيغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادى اجتماعى به بشر آزادى معنوى بدهند، و آزادى معنوى است كه بيشتر از هر چيز ديگر ارزش دارد تنها آزادى اجتماعى مقدس نيست ، بلكه آزادى معنوى هم مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست . و اين است درد امروز جامعه بشرى كه بشر امروز مى خواهد آزادى معنوى ميسر و عملى نيست و اين است درد امروز جامعه بشرى كه بشر امروز نمى تواند، قدرتش را ندارد، چون آزادى معنوى را جز از طريق نبوت ، انبياء، دين ، ايمان و كتابهاى آسمانى نمى توان تامين كرد.
حال ببينيم آزادى معنوى يعنى چه . انسان يك موجود مركب و داراى قوا و غرايز گوناگونى است در وجود انسان هزاران قوه نيرومند هست . انسان شهوت دارد، غضب دارد حرص و طمع دارد، جاه طلبى و افزون طلبى دارد. در مقابل ، عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقى دارد انسان از نظر معنا، از نظر باطن و از نظر روح خودش ممكن است يك آدم آزاد باشد و ممكن هم هست يك آدم برده و بنده باشد، يعنى ممكن است انسان بنده حرص ‍ خودش باشد، اسير شهوت خودش باشد، اسير خشم خودش باشد، اسير افزون طلبى خودش باشد و ممكن است از همه اينها آزاد باشد گفت :

فاش مى گويم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
ممكن است انسانى باشد كه همان طور كه از نظر اجتماعى آزادمرد است ، زير بار ذلت نمى رود، زير بار بردگى نمى رود و آزادى خودش را در اجتماع حفظ مى كند، از نظر اخلاق و معنويت هم آزادى خود را حفظ كرده باشد، يعنى وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد. اين آزادى همان است كه در زبان دين تزكيه نفس و تقوا گفته مى شود.

وابستگى آزادى اجتماعى به آزادى معنوى
آيا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ يعنى بشر اسير شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ولى در عين حال آزادى ديگران را محترم بشمارد؟
امروز عملا مى گويند: بله . عملا مى خواهند بشر برده حرص و آز و شهوت و خشم خودش باشد، اسير نفس اماره خودش باشد و در عين حال چنين بشرى كه اسيرى خودش است ، آزادى اجتماعى را محترم بشمارد. اين يكى از نمونه هاى كوسه و ريش پهن است . يكى از تضادهاى اجتماع امروز بشر همين است . به قول منطقيين يك سبر و تقسيمى مى كنيم :
بشر دوران قديم آزادى را محترم نمى شمرد. آزادى را پايمال مى كرد. بسيار خوب ، چرا پايمال مى كرد؟ آيا چون نادان بود آزادى ديگران را سلب مى كرد و همينكه بشر دانا شد ديگر كافى است كه آزادى ديگران را محترم بشمارد؟ مثلا در بيماريها روبرو مى شد، از داورى مخصوصى كه تعيين كرده بود هيچ نتيجه نمى گرفت ولى امروز كه دانا شده ، كافى است كه آن طرز معالجه را دور بريزد و معالجه جديد را جاى آن بياورد. ما مى خواهيم ببينيم آيا بشر قديم كه آزادى ديگران را سلب مى كرد از اين جهت بود كه نمى توانست ؟ از روى نادانى آزادى را سلب مى كرد؟ خير، نادانى و دانش ‍ در او تاثيرى نداشت ، از روى دانش سلب مى كرد، به خاطر اينكه سود خودش را تشخيص مى داد. آيا بشر قديم كه آزادى و حقوق ديگران را محترم نمى شمرد از اين جهت بود كه قوانينش اين طور وضع شده بود، كه تا قانون را عوض كرديم ديگر تمام بشود؟ مانند قوانين قرار دادى كه بشر مى گذارد؛ مثلا در آمريكا بگويند قانون بردگى ملغى ، همينكه گفتند قانون بردگى ملغى ، ديگر واقعا بردگى ملغى شد؟ يا شكل و فرمش عوض شد، محتوا همان محتواست ؟ آيا علت اينكه بشر قديم آزادى و حقوق را محترم نمى شمرد طرز تفكر فلسفى اش بود؟ هيچ كدام از اينها نبود، فقط يك چيز و آن منفعت طلبى بود.
بشر قديم به حكم طبيعت فردى خودش منفعت طلب بود، سود طلب بود، از هر وسيله اى مى خواست به نفع خودش استفاده كند. يكى از وسايل ، افراد بشر بودند. همان طورى كه از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر مى خواست به نفع خودش استفاده كند، از انسان هم مى خواست استفاده كند. آن وقتى كه درختى را مى كاشت يا مى بريد، چيزى كه درباره اش فكر نمى كرد خود آن درخت بود، فقط درباره خودش ‍ فكر مى كرد. گوسفند را اگر چاق مى كرد و آن وقتى كه سرش را مى بريد چه منظورى داشت ؟ جز منافع خودش چيزى را در نظر نمى گرفت . همين طور افراد ديگر را اگر برده مى گرفت و بنده خودش مى كرد. اگر حقوقشان را سلب مى كرد، به خاطر منفعت طلبى خودش بود. پس آن علتى كه در دوران گذشته بشر را وادار مى كرد به سلب آزادى اجتماعى و پايمال كردن حقوق اجتماعى ديگران ، حس منفعت طلبى او بوده است و بس . حس ‍ منفعت طلبى بشر امروز چطور؟ هست يا نيست ؟ بله هست ، آن كه فرقى نكرده است . دهان بشر امروز براى بلعيدن ، اگر بيشتر از دهان بشر ديروز باز نباشد كمتر باز نيست .
نه علم توانسته است جلوى آز را بگيرد نه تغيير قوانين . تنها كارى كه كرده است اين است كه شكل و فرم قضيه را عوض نموده است ، محتوا همان محتواست ؛ يك روپوش ، يك زرورق روى آن مى گذارد. بشر قديم يك موجود صريح بود، هنوز به حد نفاق و دورويى نرسيده بود. فرعون مردم را استعباد مى كرد، رسما هم مى گفت : و قومهما لنا عابدون (٨) موسى چه مى گويى ؟ اينها بندگان ما هستند، بردگان ما هستند. ديگر يك روپوش روى استثمار و استعباد خودش نمى گذاشت . اما بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادى ، تمام سلب آزاديها، سلب حقوقها، بندگيها و بردگيها را دارد، چرا؟ چون آزادى معنوى ندارد، چون در ناحيه روح خودش آزاد نيست ، چون تقوا ندارد.
على عليه السلام جمله اى دارد كه مانند همه جمله هاى ايشان با ارزش ‍ است ؛ راجع به تقواست كه به نظر بعضيها ديگر خيلى كهنه شده است ! مى فرمايد: ان تقوى الله مفتاح سداد و خيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاه من كل هلكة (٩) تقواى الهى كليد هر راه راستى است . بدون تقوا انسان به راه راست نمى رود، راه خود را كج مى كند. بدون تقوا انسان اندوخته اى براى آخرت ندارد. بدون تقوا بشر آزادى ندارد: و عتق من كل ملكة تقواست كه بشر را از هر رقيتى آزاد مى كند.

آزاد مرد واقعى
بشر بايد در ناحيه وجود خودش ، در ناحيه روح خودش آزاد بشود تا بتواند به ديگران آزادى بدهد. لهذا آزاد مرد واقعى جهان كيست ؟ على بن ابى طالب يا افرادى كه از طراز على بن ابى طالب و يا تربيت شده دبستان او باشند، چون اينها افرادى هستند كه در درجه اول از اسارت نفس خودشان نجات پيدا كرده اند.
على عليه السلام مى فرمايد:
اءاقنع من نفسى بان يقال اميرالمؤ منين ؟ (١٠)
و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها. (١١)
آن كس مى تواند واقعا آزاد و آزادى بخش باشد كه هميشه مانند على است و يا لااقل پيرو اوست ؛ از نفس و روح خودش حساب بكشد، تنها در محراب عبادت دست به محاسن شريفش بگيرد و بگويد: يا دنيا! غرى غيرى (١٢) اى زرد و سفيد دنيا، اى طلا و نقره دنيا! برو غير على را فريب بده ، من تو را سه طلاقه كرده ام . آن كسى واقعا و نه از روى نفاق و دورويى ، براى حقوق و آزادى مردم احترام قائل است كه در دلش ، در ضميرش ، در وجدانش يك نداى آسمانى است و او را دعوت مى كند. آن وقت شما مى بينيد كه يك همچون كسى كه آن تقوا را دارد، آن معنويت را دار، آن خدا ترسى را دارد، وقتى كه حاكم بر مردم مى شود و مردم محكوم او هستند، چيزى را كه احساس نمى كند همين حاكم و محكومى است . مردم روى سوابق ذهنى خودشان مى خواهند از او حريم بگيرند ؛ مى گويد حريم نگيريد، با من باشيد. وقتى كه براى جنگ صفين مى رفت يا از آن برمى گشت ، به شهر انبار - كه الان يكى از شهرهاى عراق است و از شهرهاى قديم ايران بوده است - رسيد. ايرانيان آنجا بودند. عده اى از كدخداها، دهدارها، بزرگان به استقبال خليفه آمده بودند. به خيال خودشان على عليه السلام را جانشين سلاطين ساسانى مى دانستند. وقتى كه به ايشان رسيدند. در جلوى مركب امام شروع كردند به دويدن . على عليه السلام صدايشان كرد، فرمود: چرا اين كار را مى كنيد؟ گفتند: آقا! اين يك احترامى است كه ما به بزرگان خودمان ، به سلاطين خودمان مى گزاريم .
امام عليه السلام فرمود: نه ، اين كار، را نكنيد. اين كار، شما را پست و ذليل مى كند، شما را خوار مى كند. چرا خودتان را در مقابل من كه خليفه تان هستم خوار و ذليل مى كنيد؟ من هم مانند يكى از شما هستم . تازه شما با اين كارتان به من خوبى نكرديد بلكه بدى كرديد ؛ با اين كارتان ممكن است يك وقت خداى ناكرده غرورى در من پيدا شود و واقعا خودم را برتر از شما حساب كنم .
اين را مى گويند يك آزاد مرد، كسى كه آزادى معنوى دارد، كسى كه نداى قرآن را پذيرفته است : الا نعبد الا الله جز خدا هيچ چيزى را، هيچ كسى را، هيچ قدرتى را، هيچ نيرويى را پرستش نكنيم ؛ نه انسانى را، نه سنگى را، نه حجرى را، نه مدرى را، نه آسمان را، نه زمين را، نه هواى نفس را، نه خشم را، نه شهوت را، نه حرص و آز را و نه جاه طلبى را، فقط خدا را بپرستيم . آن وقت او مى تواند آزادى معنوى بدهد.
خطابه اى دارد مولا على عليه السلام كه من قسمتى از آن را برايتان مى خوانم ، ببينيد واقعا كسى كه آزاد مرد معنوى است چه روحى دارد! شما مى توانيد يك چنين روحى در دنيا پيدا كنيد؟ اگر پيدا كرديد، به من نشان بدهيد.
خطبه خيلى مفصل است ، راجع به به حقوق والى بر مردم و حقوق مردم بر والى است .
مسائلى دارد كه حضرت بحث مى كند، بعد در ذيل آن جملاتى دارد. (ببينيد، اينها را كه مى گويد؟ خود والى و حاكم است كه به مردم مى گويد. در دنياى ما حداكثر اين است كه ديگران به مردم مى گويند با حاكمهاى خودتان اينطور نباشيد، آزاد مرد باشيد. على عليه السلام مى گويد با من كه حاكم هستم اين گونه نباشيد، آزاد مرد باشيد.) لا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة مبادا آن اصطلاحاتى را كه در مقابل جباران به كار مى بريد كه خودتان را كوچك مى كنيد، ذليل مى كنيد، خاك پا مى كنيد و او را بالا مى بريد، به عرش مى رسانيد، براى من به كار ببريد.

نه كرسى فلك نهد انديشه زير پاى تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند
مبادا با من اين گونه حرف بزنيد، ابدا. با من همان طور كه با ديگران حرف مى زنيد، صحبت كنيد. و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادرة و اگر ديديد احيانا من عصبانى و ناراحت شدم ، حرف تندى زدم ، خودتان را نبازيد، مردانه انتقاد خودتان را به من بگوييد، از من حريم نگيريد. و لاتخالطونى بالمصانعة با بارى به هر جهت ، هر چه شما بفرماييد صحيح است ، هر كارى كه شما مى كنيد درست است (اين را مى گويند مصانعه و سازش ) با من رفتار نكنيد. هرگز با من به شكل سازشكارها معاشرت نكنيد. و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى گمان نكنيد كه اگر حقى را در مقابل من بگوييد، يعنى اگر عليه من كلمه اى بگوييد كه حق است ، بر من سنگين خواهد آمد. به حق از من انتقاد كنيد، ابدا بر من سنگين و دشوار نخواهد بود، با كمال خوشرويى از مشا مى پذيرم . و لا التماس اعظام لنفسى اى كسانى كه من حاكم و خليفه تان هستم و شما رعيت من هستيد، خيال نكنيد كه من از شما اين خواهش را دارم كه از من تمجيد و تعظيم كنيد، از من تملق بگوييد، مرا ستايش كنيد، ابدا.
بعد يك قاعده كلى را ذكر مى كند: فانه من استثقل الحق آن يقال له او العدل آن يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه يعنى آن آدمى كه وقتى حق را به او مى گويى دشوارش مى آيد و ناراحت مى شود كه چرا حق را گفتى ، عمل كردن حق براى او سخت تر است .
كريستن سن مى نويسد: انوشيروان عده اى را به عنوان مشورت جمع كرده بود و با آنها درباره مساله اى مشورت مى كرد. عقيده خودش را گفت ، همه گفتند هر چه شما بفرماييد همان درست است . يكى از دبيران ، بيچاره گول خورد، خيال كرد واقعا جلسه ، جلسه مشورت اس و او هم حق دارد رايش ‍ را بگويد.گفت اجازه بفرماييد من نظرم را بگويم . نظرش را گفت ، عيبهاى نظر انوشيروان را هم بيان كرد. انوشيروان گفت : اى بى ادب ! اى جسور! و بلافاصله دستور داد كه مجازاتش كنند. قلمدانهايى را كه آنجا بود در حضور سايرين آنقدر به سرش كوبيدند تا مرد.
آن كه حق را سنگين مى شمرد كه به او گفته شود و اگر به او بگويند كه به عدالت رفتار كن ، بر او سخت است ، قطعا بدانيد كه عمل به حق و عدالت خيلى برايش سخت تر است .
و در آخر خواهش مى كند: فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل (١٣) اى اصحاب من ، ياران من ايها الناس ! از شما خواهش مى كنم كه هرگز از سخن حق و انتقاد حق و از اينكه مشورت خودتان را به من بگوييد نسبت به من مضايقه نكنيد.
اين نمونه اى كامل از مردى است كه از نظر معنوى آزاد است و در مقام حكومت بدين گونه به ديگران آزادى اجتماعى مى دهد.
خدايا تو را قسم مى دهيم به حقيقت على بن ابى طالب عليه السلام كه ما را از پيروان واقعى على قرار بده .


فصل اول : آزادى معنوى (٢)

و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم . (١٤)
در هفته گذشته عرض كردم كه مجموع عرايض ما در مبحث آزادى معنوى مشتمل بر سه قسمت است ؛ يكى اينكه معنى آزادى چيست . دوم اينكه آزادى بر دو قسم است : آزادى معنوى و آزادى اجتماعى . مرحله سوم وابستگى اين دو نوع آزادى به يكديگر و مخصوصا وابستگى آزادى اجتماعى به آزادى معنوى است . امشب مى خواهم عرايض خودم را اختصاص بدهم به خود آزادى معنوى كه اساسا آزادى معنوى يعنى چه و آيا ضرورتى دارد كه بشر آزادى معنوى داشته باشد يا نداشته باشد؟ و مخصوصا من اين مساله را از اين جهت بيشتر مورد توجه قرار مى دهم كه امروز توجه به آزادى معنوى بسيار كم شده است و همين خود يكى از علل نابسامانيهاى امروز است . بسيارى خيال مى كنند كه اين مسائل ديگر منسوخ شده است ، در صورتى كه بر عكس در عصر امروز نياز بشر به آزادى معنوى از اعصار گذشته اگر بيشتر نباشد كمتر نيست .
آزادى معنوى يعنى چه ؟ آزادى هميشه دو طرف مى خواهد به طورى كه چيزى از قيد چيز ديگر آزاد باشد. در آزادى معنوى ، انسان از چه مى خواهد آزاد باشد؟ جواب اين است كه آزادى معنوى برخلاف آزادى اجتماعى ، آزادى انسان خودش از خودش است . آزادى اجتماعى آزادى انسان است از قيد و اسارت افراد ديگر، ولى آزادى معنوى نوع خاصى از آزادى است و در واقع آزادى انسان است از قيد و اسارت خودش . قهرا اين سوال پيش ‍ مى آيد كه مگر انسان مى تواند در قيد و اسارت خودش باشد؟ مگر يك چيز مى تواند خودش ، هم برده باشد و هم برده گير، هم اسير باشد و هم اسير كننده ، مگر چنين چيزى ممكن است ؟ جواب اين است : بله ممكن است . در مورد ديگر اگر ممكن نباشد، فى المثل اگر در حيوانات بردگى معنوى و متقابلا آزادى معنوى معنى و امكان ندارد، در انسان ، اين موجود عجيب ، اينكه انسان خود برده و اسير خود باشد و يا خود آزاد از خود باشد. معنى دارد. چون ممكن است ؟