12%

آغاز جنگ

چو خورشيد جهانگير

به قدر طول يك تير

ز مشرق كرد طى راه

عيان گرديد ناگاه

در افواج يزيدى

جُم و جوش شديدى

سپه سالار اردو

نكرده عقل و دين بو

عمر بن سعد وقاص

به بحر جهل غواص

غريق قلزم قى

حريص كشور رى

ز جاى خود بر آمد

به پيش عسكر آمد

به فرمان دادن او

مرتب گشت اردو

نبرده از حيا سهم

نهاده در كمان سهم

بگفت اى جمع ياران

پياده يا سواران

به سوى من نگاهى

كنيد آنگه گواهى

دهيد اندر بر مير

كه اول من زدم تير

چو تير آن مرد نامرد

رها سوى حسين كرد

شد از آن زشتكاران

شروع تير باران

كمان داران هر صف

كمان بگرفته بر كف

خدنگ از آن كمانها

پرد سوى نشانها

هوا از پرّش آن

چو جولانگاه مرغان

ورودش بر هدفها

به لرز افكنده صفها

ز ضرب نعل اسبان

زمين گرديد جنبان

غبار آنسان عيان شد

كه خور در آن نهان شد

تو گفتى ابر مرگ است

خدنگ آنرا تگرگ است

چو ياران شهنشاه

جنود خاص الله

هجوم تير ديدند

سپر در سر كشيدند

به ميدان پا فشردند

به حربه دست بردند

ز جام عشق حق مست

سنان و تيغ در دست

سبك كردند جمله

به دشمن سخت حمله

بدل شد تير جنگى

به يك شمشير جنگى

غبار آنسان عيان شد

كه خور در آن نهان شد

قريب يك دو ساعت

شدند آن دو جماعت

به هم مشغول پيكار

ز هر دو كشته بسيار

سپس آن جنگ سر شد

عيان وضع دگر شد

دو قوم از هم جدا شد

بيابان بى صدا شد

به جاى خويش هر قوم

ستاند اندر آن يوم

پس از يك جنگ خونى

بشد صمت و سكونى

عيان در بين آن خيل

دمى آرام شد سيل