12%

فصل ششم : واقعات شام

خزان سرد

يكى روزيست بس سرد

تمام برگها زرد

خزان چهره نموده

گل از گلشن ربوده

بكرده برج عقرب

قواى خود مرتب

گشوده دست ايشان

به تاراج درختان

برفته بلبل از باغ

گرفته جاى او زاغ

شده در اين مه شوم

چمن منزلگه بوم

هواى برج عقرب

چنان سرد است در شب

كه بى پوشاك كامل

گذارى است مشكل

گذشته عقرب از نيم

دل مردم پر از بيم

هراسان تنگ دستان

كه مى آيد زمستان

نفوس مردم شام

شده از خاص و از عام

به پشمين رخت مستور

نباشد يك نفر عور

اگر يك شخص مسكين

ندارد رخت پشمين

و يا نبود لحافش

به مقدار كفافش

كند سرما دلش ريش

زند چون عقربش نيش