50%
جلسه اول : نماز جلوه اى از معرفت خدا


به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)

نويسنده : آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

جلسه اول : نماز جلوه اى از معرفت خدا

اهميت و جايگاه نماز

از قرآن و روايات و همچنين برهان هاى عقلى استفاده مى شود كه هدف نهايى از آفرينش انسان ، تكامل روحى و معنوى و رسيدن به مقامى است كه قرب به خداوند متعال ناميده مى شود، و انسان با انجام دادن اعمال اختيارى مى تواند به اين مقام والا برسد.
اعمال اختيارى در صورتى كه موجب نزديك شدن به قرب الهى باشند «عبادت» ناميده مى شوند. در اين باره قرآن كريم مى فرمايد:
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ (١)
«و جنيان و آدميان را نيافريدم مگر براى اين كه مرا بپرستند».
عبادات را مى توان به دو دسته تقسيم كرد:
برخى از آنها فقط براى اظهار بندگى به پيشگاه الهى صورت مى گيرند. قوام اين گونه اعمال «نظير نماز و روزه» به قصد قربت مى باشد و بدون آن ، ماهيتشان تحقق نمى يابد.
دسته دوم ، اعمال ديگرى است كه با هدف خاصى انجام مى شوند و اگر مورد رضايت خداوند باشند و با قصد قربت تحقق يابند، عبادت به شمار مى آيند.
بنابراين شرط اساسى در عبادت بودن يك عمل ، قصد قربت است و هر قدر نسبت به آن اهتمام ورزيم ، ارتباط نزديك ترى بين ما و خداوند برقرار مى گردد و از جنبه معنى ، به خداوند نزديكتر مى شويم .
از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه نماز، عبادت برتر است و خداوند متعال همه پيامبران و اولياء را به آن سفارش كرده و اين امر از قطعيات اسلام به شمار مى رود. در قرآن نيز آمده است كه خداوند به حضرت موسى عليه السلام وحى فرمود:
و اءقم الصلاة لذكرى ؛ (٢)
«و براى ياد من نماز را بر پا دار».
حضرت عيسى عليه السلام نيز در گهواره اين سفارش خداوند را يادآور شد:
و اءوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّا؛ (٣)
«و تا زنده ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است».
اهميت نماز تا به حدى است كه قبولى عبادات ديگر به قبولى آن بستگى دارد و اگر نماز مورد قبول درگاه الهى قرار نگيرد، بقيه عبادات نيز قبول نخواهد شد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
ان اول ما يحاسب به العبد الصلوة فان قبلت قبل ما سواها؛ (٤)
«اولين چيزى كه بنده درباره آن حساب رسى مى شود، نماز است ؛ پس ‍ اگر پذيرفته شد، بقيه اعمال نيز پذيرفته خواهد شد.»
ارتباط بين قبولى نماز و قبولى عبادات ديگر به توضيحى نياز دارد كه فعلا در صدد بيان آن نيستيم . منظور ما اين است كه بهترين راه رسيدن به قرب خداوند و نايل شدن به سعادت ابدى ، نماز است ؛ از اين رو بايد در انجام دادن آن اهتمام جدى داشت .
توجه به اين نكته ضرورى است كه نماز ويژگى هايى دارد كه به ظاهر شريعت مربوط مى شود و رعايت آنها براى انجام دادن نماز صحيح لازم است ؛ اما آنچه باعث تقرب حقيقى به خداوند مى شود، روح نماز و توجه دل به خداوند است . به عبارت ديگر، انسان از راه دل با خداوند ارتباط برقرار مى كند، نه از طريق شكل رفتار.
بنابراين براى استفاده بهتر و شايسته تر از نماز، بايد بكوشيم روح نماز را بيشتر درك كنيم كه اين مهم با تعلق بيشتر دل به نماز حاصل مى شود. بر اين اساس ، سعى ما بر آن است كه درباره محتواى نماز مباحثى را ارائه كنيم .

محتواى نماز و شناخت خداوند

به جز حركات و اقوال ، نماز از محتوا و روحى ارزشمند برخوردار است كه با استفاده از آن ، انسان به عالى ترين مراتب قرب الهى دست مى يابد. انديشه در محتواى نماز و آشنايى با عناصر معنوى اين معجون الهى ، به ما كمك مى كند كه نمازمان را بهتر به جا آوريم و استفاده بيشترى از آن ببريم .
اهميت توجه به روح و محتواى نماز از اين سخن امام رضا عليه السلام به خوبى روشن مى شود:
الصلوة قربان كل تقىّ؛ (٥)
«نماز، وسيله تقرب هر تقواپيشه است .»
چنانكه اشاره كرديم ، نماز غير از حركاتى نظير ايستادن ، ركوع ، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنى هايى نيز دارد كه خود به سه دسته تقسيم مى شوند:
دسته اول از خواندنى هاى نماز، اذكار است ؛ مانند «الله اكبر» و «الحمدلله» و «سبحان الله».
دسته دوم ، قرائت قرآن است . در ركعت اول و دوم نماز، بايد سوره حمد و سوره اى ديگر از قرآن خوانده شود.
دسته سوم ، از خواندنى هاى نماز، عبارت است از دعاهايى كه در نماز مى خوانيم . البته اين دعاها «نظير دعايى كه در قنوت ، ركوع و سجده ، و نيز دعاهايى كه قبل از نماز يا در تعقيبات نماز خوانده مى شوند» واجب نيستند و از مستحبات نماز به شمار مى آيند.
در بين اذكار، ذكرى كه بيش از همه در نماز تكرار مى شود، «تكبير» است . ما در اذان نماز شش مرتبه تكبير را تكرار مى كنيم و سپس در اقامه چهار مرتبه تكبير مى گوييم ؛ آنگاه نماز خود را با تكبيرة الاحرام آغاز مى كنيم . در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى ، مستحب است تكبير بگوييم ؛ بعد از اتمام نماز نيز مستحب است ، كه سه بار تكبير بگوييم . همچنين در تسبيحات فاطمه زهرا سلام الله عليها كه پس از نماز مى خوانيم ، سى و چهار مرتبه تكبير مى گوييم .
حال با توجه به اين كه تكبير ذكرى محورى است ، بايد در معناى آن دقت بيشترى داشته باشيم . شكى نيست كه شناخت معناى الله اكبر، متوقف بر شناخت معارف عميق الهى و عقلى است ؛ زيرا درباره ذكر الله اكبر «= خدا بزگتر است» اين سوال مطرح مى شود كه «الله» كيست ، و ما چه معنايى را از آن درك مى كنيم ؟ اين سوال به ظاهر ساده ، از مسائل بسيار پيچيده و عميق است كه به راحتى نمى توان از عهده تبيين آن برآمد و ما مى كوشيم در حد فهم خود آن را روشن كنيم .

كيفيت و گونه هاى شناخت خداوند

در زبان عربى ، اسم جلاله «اله» به صورت اسم خاص و علم شخصى براى خداوند به كار مى رود و معنايى راشناساند كه مخصوص ‍ پروردگار است . در تعريف اين واژه گفته شد:
الله اسم لذات مستجمع لجميع الصفات الكمالية ؛
«الله اسم براى ذاتى است كه همه صفات كمالى را دارد.»
در مقابل اسم الله كه اسم ذات خداوندى است ، نام هاى ديگرى براى ذات پروردگار وضع نشده اند، بلكه براى بيان اوصاف خداوند وضع گرديده اند؛ مثلا رحمان ، رحيم ، خالق و عليم ، عنوان هايى براى صفات خداوند هستند و ما با هر يك از آنها به صفتى از صفات خداوند اشاره مى كنيم .
پس از آنكه ما كسى را شناختيم و به ذات او آگاهى يافتيم ، مى توانيم با استفاده از اسم خاص به ذات وى اشاره كنيم .
وقتى نام «حسن» را مى شنويم ، آن را بر شخص خاصى تطبيق مى دهيم و اين نام ، اسم ذات و علم براى آن شخص و مفهومى جزئى به شمار مى رود، و با ويژگى هايى چون عالم فقيه و مانند آنها كه از اوصاف شخص حكايت دارند و در زمره مفاهيم كلى به شمار مى روند، متفاوت است . اسم خاص كسى را هنگامى به كار مى بريم كه ذات او را بشناسيم و آن اسم ، از شخص معين و شناخته شده حكايت كند و قابل شناساندن به ديگران باشد.
اكنون اين سوال مطرح مى شود كه وقتى گفته مى شود الله اسم ذات خداوند است ، آيا شخص خداوند را شناخته ايم تا با كلمه الله به او اشاره كنيم ؟ وقتى تصور ما اين است كه الله اسم شخص و علم ذات خداوند است ، آيا همانگونه كه حسن را مى شناسيم و وقتى نام حسن برده مى شود ذهن ما متوجه آن شخص مى شود، ايا شخص خداوند را شناخته ايم تا وقتى نام الله برده مى شود، فورا ذهن ما متوجه آن حقيقت و واقعيت شود؟ يا اين كه ما شناخت عينى و حقيقى به خداوند نداريم و شناخت ما به خداوند غيرمستقيم و از طريق شناخت اوصاف او «نظير آفريننده جهان و روزى دهنده» حاصل شده است . در اين صورت با توجه به اين كه اوصاف ، مفاهيمى كلى هستند، شناخت ما به خداوند نيز بشناختى كلى خواهد بود، نه شناختى جزئى و شخصى .
از قرآن استفاده مى شود كه انسان به شخص و ذات خداوند معرفت دارد و اين معرفت در عالم ديگرى ، به نام «عالم ميثاق» و يا «عالم ذر» به دست آمده است .
خداوند متعال درباره اين معرفت مى فرمايد:
و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم اءلست بربكم قالوا شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين ؛ (٦ )
«[ياد كن] آنگاه كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ، فرزندان آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد، [فرمود] آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، گواهى مى دهيم ؛ [اين گواهى را گرفتيم] تا روز رستاخيز نگوييد كه ما از اين ، بى خبر بوديم».
موضوع عالم ميثاق و عالم ذر از مباحث بسيار پيچيده و عميق قرآنى است كه فعلا ما در صدد بيان آن نيستيم ؛ (٧) اما آنچه به طور اجمال از آيه فوق برداشت مى شود، اين است كه خداوند متعال در نشئه اى ديگر، نوعى مواجهه و رويارويى با همه انسان ها داشته و در آن رويارويى ، از آنان اقرار بر پروردگار بودن خود گرفته ، و همه انسان ها به اين حقيقت كه خداوند پروردگار آنهاست شهادت داده اند.
فايده اين اعتراف آن است كه هيچ كس حجتى براى انكار خداوند ندارد و در روز قيامت كافران و تبه كاران نمى توانند خطاب به خداوند بگويند:
«ما تو را نمى شناسيم».
براى تبيين معرفت فوق و كيفيت حصول آن و نحوه به انجام رسيدن حجت بر انسان ها در روز قيامت ، آنچه مى توان ذكر كرد اين است كه اساسا ما از سه نوع شناخت برخورداريم :
١. شناخت آگاهانه ؛
٢. شناخت نيمه آگاهانه ؛
٣. شناخت ناآگاهانه ؛
شناختى كه در آيه ميثاق از آن ياد شده ، از نوع شناخت ناآگاهانه است .
توضيح اين كه ممكن است كسى چيزى را بداند؛ اما به دانسته خود توجه نداشته باشد و ناگاه شرايطى براى او فراهم آيد كه به آنچه مى دانسته ، توجه يابد و دانسته اى كه از آن غافل بود، به ساحت آگاهى او وارد شود.
با توجه به اين حقيقت ، آيات و روايات فراوانى دلالت دارند كه انسان به خداوند معرفتى ناآگاهانه دارد و اگر حجاب ها برداشته شوند، به آن معرفت آگاهى مى يابد.
هنر انسان اين است كه در همين عالم بكوشد كه با اختيار خود آن معرفت ناآگاهانه را به معرفتى آگاهانه تبديل كند؛ يعنى با تلاشى توان فرسا توفيق يابد شخص خدا را بشناسد و شناخت حقيقى به خداوند پيدا كند، نه اين كه او را از طريق مفاهيم كلى بشناسد. مسلما اگر كسى شخص خداوند را شناخت و با او انس گرفت ، ديگر او را فراموش نمى كند و از او غافل نمى شود.

عالى ترين مرتبه شناخت خداوند

شناخت خداوند و معرفت الهى ، در كلمات بزرگان ، هدف آفرينش معرفى شده است ؛ چنان كه در سخنان امام راحل رحمة الله آمده كه هدف آفرينش ‍ «معرفة الله» است و اگر گفته مى شود كه پيامبران براى اجراى عدالت مبعوث شدند، اجراى عدالت هدف نهايى نيست ، بلكه مقدمه معرفة الله مى باشد. (٨)
پس بالاترين مرتبه شناخت خداوند، معرفت شخصى ذات پروردگار است كه طى آن انسان با همه وجود خداوند را مى بيند و شهود مى كند و به مرتبه اى از درك و يقين به ذات حق مى رسد كه هيچ شكى در وجود خداوند براى او باقى نمى ماند. هنگام عبادت اگر توجه انسان از غير خداوند قطع شود و با حضور قلب كامل به خداوند توجه يابد، مرتبه اى از معرفت شخصى به ذات خداوند براى وى حاصل مى آيد. البته معرفت به اسما و صفات خداوند، مطلوب و لازم است ؛ اما اين معرفت مقدمه رسيدن به معرفت ذات پروردگار مى باشد.
روشن شد كه ما به ذات خداوند معرفتى ناآگاهانه داريم كه در عالم ميثاق براى ما حاصل شده و شناخت ما از «الله» كه اسم ذات خداوند است ، فعلا معرفتى اجمالى و ناقص است و وقتى در پايان مراحل تكاملى معرفت ، به او معرفت آگاهانه يافتيم ، ذات وى كاملا براى ما شناخته خواهد شد و قابل اشتباه با موجود ديگرى نخواهد بود.
اگر در اين دنيا به معرفت شهودى دست نيابيم ، در قيامت كه حجاب هاى معرفت از فراروى ما برداشته مى شود، خود را در محضر خداوند مى بينيم و حجتى در قبال گناهان و كوتاهى هاى خود نداريم . در آن روز همه مردم خدايى را كه ناآگاهانه مى شناختند، آگاهانه خواهند شناخت و اگر جز او كس ديگرى را عبادت كرده اند، به اشتباه خود پى مى برند. در آن روز، با همه وجود به مالكيت مطلق خداوند اعتراف مى كنند:
يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار؛ (٩)
«روزى كه نمايان شوند، هيچ چيز از آنان بر خدا پوشيده نباشد، [و ندا آيد كه] امروز فرمانروايى از آن كيست ؟ از آن خداوند يكتاى قهار است ».
راه تبديل معرفت ناآگاهانه به معرفت آگاهانه ، عمل به دستورات شريعت و پيروى از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام و همچنين شناخت صفات خداوند و توجه به آنهاست كه از همه ما بر مى آيد. با شناخت و توجه به صفات خداوند و تمركز بر روى آنها، رفته رفته زمينه توجه كامل قلبى به خداوند و معرفت آگاهانه به او فراهم مى شود و به مرحله اى مى رسيم كه خداوند براى ما حاصل مى گردد. اين ، همان مسيرى است كه فراروى انبياء، ائمه و اولياى خداوند گشوده بود و آنان از اين طريق ، به معرفت آگاهانه خداوند رسيدند و ما را نيز به پيمودن آن دعوت كردند.
در تعريف واژه «الله» كه اسم خاص خداوند است ، گفته مى شود: ذات مستجمع لجميع الصفات الكمالية
در اين تعريف مفهوم «ذات» كه مفهومى است كلى ، شناختى كلى و غيرمستقيم از خدا به دست مى دهد و شخص خداوند شناخته نمى شود. با چنين تعبيرى تنها اشاره اى به موجودى عينى و خاص مى شود. چنان كه وقتى بخواهيم شناختى كلى و اجمالى از شخصى به نام «حسن» ارائه دهيم ، مى گوييم : حسن فرزند على است كه در فلان تاريخ متولد شده است . در اين معرفى حسن با مفاهيمى كلى شناخته شده و به هيچ وجه وجود مشخص و عينى او كه با مشاهده شناخته مى وشد، به ديگران نمايانده نشده است .
شناخت ذات خداوند هم با الفاظ و مفاهيم به دست نمى آيد، بلكه با تجلى ذات خداوند بر قلب انسان و هدايت خاص او حاصل مى گردد و در پرتو تابش نور علم الهى به قلب انسان كه وى ذات خداوند را مى شناسد.
پس مى توان ذات خداوند را شناخت و بايد بكوشيم كه به اين شناخت دست يابيم ؛ اما بايد توجه داشت كه اين شناخت مراتبى دارد كه عالى ترين مرتبه آن «شناخت كامل ذات خدا» به خداوند اختصاص دارد و حتى انبيا و اولياى خاص خدا نيز، به آن مرتبه نمى رسند. انسان ها در حد سعه وجودى خود مى توانند كمابيش به ساير مراتب معرفت خداوند دست يابند.

فرايند شناخت صفات خداوند

گفتيم كه از جمله راه هاى توجه به خداوند و شناخت او، توجه به صفات اوست ؛ از اين رو در نماز ذكرهايى امده كه باعث توجه به خداوند مى شوند. آن اذكار در تسبيحات چهارگانه ؛ سبحان الله ، الحمد لله ، لا اله الا الله و الله اكبر خلاصه مى شوند. البته در نماز مى توان از ذكرهايى چون «شكر لله» نيز استفاده كرد؛ اما آنها جزء نماز به شمار نمى آيند.
در بين ذكرهايى كه در نماز بايد خوانده شود، بر «الله اكبر» بيشتر تاكيد شده است و مى توان گفت كه الله اكبر، ذكر محورى نماز است . اين ذكر هم قبل از نماز - در اذان و اقامه - هم در طليعه آن ، هم در بين نماز و هم پس از نماز خوانده مى شود. در اين ذكر، صفت «اكبر» محور قرار گرفته است و ما از طريق اين صفت مى خواهيم خداوند را بشناسيم ؛ به همين دليل بايسته است كه در مفهوم «اكبر» بيشتر دقت كنيم ؛ اما اين مفهوم چگونه شناخته مى شود؟ و اساسا ما مفاهيم را چگونه درك مى كنيم ؟
در پاسخ به پرسش فوق ، بايد گفت كه معمولا شناخت هاى آگاهانه انسان ، از طريق حواس ظاهرى و باطنى حاصل شوند: ما با ديدن ، شنيدن ، لمس ‍ كردن و چشيدن به پديده هاى ظاهرى و مادى كه با حواس ظاهرى قابل درك هستند، علم پيدا مى كنيم . همچنين احساسات باطنى ؛ چون غم ، شادى ، ترس و اميد، به وسيله حواس باطنى و با علم حضورى درك مى شوند. «روشن است كه منظور ما در اين جا تحصيل معرفت آگاهانه است ، نه معرفت ناآگاهانه . چنان كه گفتيم ، ما به خداوند معرفت ناآگاهانه داريم كه اين معرفت بر جاى مانده از عالم ميثاق است و از قبيل علم حصولى آگاهانه نيست .»
پس از آنكه از طريق حواس ، معرفت هايى براى ما حاصل شد، ذهن به واسطه توانايى ها و قدرت تجزيه و تحليلى كه دارد، مى تواند از معلومات حسى مفاهيمى را انتزاع كند. اين مفاهيم در زمره مدركات حسى ما به شمار نمى آيند و با عموميتى كه دارند، امور غير مادى و نامحسوس را هم شامل مى شوند؛ نظير مفهوم «كمال» و «شدت» كه در اثر مقايسه اى كه ذهن روى مدركات خارجى و محسوس انجام داده ، انتزاع شده ؛ اما دايره صدق آنها محدود به محسوسات نيست .
همچنين ، مفهوم «بزرگى» و «كوچكى» از مفاهيم نسبى و اضافى هستند. بزرگى و كوچكى از امور محسوس نيستند كه بتوان آنها را مشاهده كرد، بلكه پس از آنكه مقايسه اى بين دو چيز انجام گرفت ، دو مفهوم متضايف «كوچك و بزرگ» انتزاع مى شوند؛ آنگاه در مقايسه اى ديگر چيزى را كه به مفهوم بزرگ متصف شده ، با چيزى كه حجم بيشترى دارد مقايسه مى كنيم و آن را با مفهوم «بزرگ تر» توصيف مى نماييم .
در حقيقت مفهوم بزرگتر در اثر عروض اضافه ثانوى بر اضافه اولى به دست مى آيد.
مفاهيم كوچك و بزرگ و بزرگتر، از امور مادى و محسوس انتزاع شده اند؛ اما با تعميم و تجريدى كه ذهن درباره آنها انجام مى دهد، بر اشياى نامحسوسى نيز قابل صدق مى باشند. البته اين كه چگونه ما از عالم محسوسات به معانى انتزاعى و مفاهيم غير مادى و غير حسى منتقل مى شويم و فرآيند انتزاع مفاهيم از امور محسوس چيست ، از مباحث فلسفى پيچيده اى است كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان بوده است ، گرچه نحوه انتزاع مفاهيم ، براى ما ناشناخته باشد، همه ما مفاهيم انتزاعى را مى شناسيم و تجربه ثابت كرده كه ما با مقايسه بين دو جسم مادى ، مفهوم بزرگتر را انتزاع و بر يكى از آن دو اطلاق مى كنيم . گاهى اين مقايسه را در امور معنوى و غير مادى انجام مى دهيم و شخصى را به لحاظ روحى و معنوى «بزرگ» مى نامى و منظورمان بزرگى او در جهات مادى نيست ، بلكه بزرگى معنوى وى مدنظر ما است . چنان كه درباره دو صفت نسبى و اضافى «بالا» و «پايين»، گاهى دو امر محسوس ‍ مثل سقف و كف اتاق را با يكديگر مقايسه مى كنيم و مى گوييم يكى كف و پايين و ديگرى فوق و بالاست . گاهى نيز اين مقايسه را در امور معنوى انجام مى دهيم و علو و رفعت معنوى را اراده مى كنيم .
وقتى قرآن درباره خداوند مى فرمايد:
هو الغنى الحميد؛ (١٠)
«و خداست والا و بزرگ»
يا مى فرمايد: الكبير المتعال ؛ (١١)
«بزرگ و برتر است»
به هيچ وجه منظور بزرگى مادى نيست ، بلكه اين بلندمرتبگى از مفاهيم معنوى است ؛ چون اين مفاهيم به جز مصاديق مادى ، مصداق هاى معنوى نيز دارد.
حاصل آنكه مفاهيمى چون بزرگى و بالايى ابتدا در عالم محسوسات براى ما درك مى شوند و بعد از تجريد و تعميم ، آن مفاهيم را براى امور معنوى نيز محدوديت دارند، وقتى بر امور معنوى و از جمله خداوند اطلاق مى شوند، بايد از خواص مادى تنزيه شوند.
به طور كلى آنچه را درك مى كنيم ، محدود است و ذهن ما آمادگى درك نامحدود را ندارد. پس وقتى از نامحدود بودن موجودى سخن مى گوييم ، بدان معنا نيست كه حقيقت نامحدود بودن را شناخته ايم ، بلكه با تركيب كردن مفهوم «نفى» (نا) و «محدود» به امرى كه حقيقتش ‍ را نشناخته ايم ، اشاره مى كنيم . چنان كه وقتى موجودى را به «نامتناهى» توصيف مى كنيم ، حقيقت نامتناهى براى ما شناخته شده نيست ، بلكه پس از درك مفهوم «متناهى» و مفهوم «نا» آن دو را با هم تركيب مى كنيم و به اين وسيله ، از نامتناهى بودن خداوند خبر مى دهيم .
علم ما بسيار محدود است و در مقابل علم مطلق خداوند چيزى به شمار نمى آيد و چنان كه قرآن كريم مى فرمايد، بهره كمى از علم الهى نصيب ما شده است :
و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا؛ (١٢)
«آنچه را ما درك مى كنيم ، محدود و همراه با نقص ، عيب و ضعف است»؛
اما خداوند اين امكان را به ما داده است كه با تركيب كلمه نفى و تنزيه با يكى از مفاهيم محدود، او را از آن نقص ها و محدوديت ها منزه بدانيم ؛ مثلا بگوييم خداوند موجودى است كه فقر و جهل ندارد و از هر نقصى منزه است ، يا بگوييم خداوند علم نامحدود دارد. اگر جز اين بود، راهى براى بيان صفات خداوند نداشتيم .
بنابراين ، معرفت هاى آغازين ما آكنده از نقايصند، محدوديت ها و نقايصى كه خداوند از آنها منزه مى باشد. حتى علم ما، از طريق ديدن ، شنيدن و ساير حواس محدود به دست آمده و نمى توان چنين علم محدود و ضعيفى را به خداوند نسبت داد. شايد سرّ اين كه قرآن كريم تكبير و تهليل خداوند را به موجودات نسبت نداده و تسبيح وى را به همه موجودات نسبت داده است و فرموده :
سبح لله ما فى السموات و الارض ؛ (١٣)
«آنچه در آسمان ها و زمين است ، خدا را به پاكى مى ستايند».
اين است كه اولين مرتبه معرفت خداوند كه براى هر موجودى حاصل مى شود، تنزيه او از نقايص است ؛ آنگاه با تنزيه و رفع نقايص از خداوند، اين زمينه پديد مى آيد كه خداوند را موجود كاملى بدانيم كه مصاديق صفات كامل در وجود او جمع شده و از اين جهت كه ما يقين داريم او كمال بى نهايت است و همه ويژگى هاى مثبت را دارد، وى را به «اكبر» متصف مى كنيم ؛ گرچه نه حقيقت خداوند براى ما عيان شده و نه حقيقت صفات كماليه او.
اگر بخواهيم معناى «اكبر» در «الله اكبر» را بشناسيم و به بزرگى خداوند توجه پيدا كنيم ، اول بايد درباره بزرگى جسمانى بينديشيم و سپس ذهن مان را از عالم جسمانى فراتر ببريم و به بزرگى معنوى معطوف سازيم و باور كنيم كه بزرگى به امور جسمانى اختصاص ندارد، با زدودن شائبه هاى ماديت ، نقص و محدوديت است كه روح ما آمادگى يابد تا از عالم ذهن به عالم ديگرى كه آن را «قلب» مى نامند، منتقل شود و به اندازه ظرفيت ، نورانيت و صفايش با مصداق اين مفاهيم آشنا شود.
كسى كه در عالم لفظ و مفهوم محبوس مانده ، با كسى كه به مصداق و حقيقتى فراتر از مفهوم دست يافته ، فاصله زيادى دارد. براى تقريب به ذهن ، اگر كسى دركى از شادى و غم نداشته باشد، وقتى لفظ شادى و غم تعريف مى شود، تنها مى تواند مفهومى مبهم از آنها را تصور كند؛ اما كسى كه شادى و غم را حس كرده است ، هنگام ذكر اين دو واژه به مصداق غم و شادى و خاطره اى كه از آن دو دارد، توجه پيدا مى كند و در اين صورت او شناخت روشنترى از غم و شادى خواهد داشت . همچنين كسى كه حقيقت ترس را درك كرده و در جريان حادثه اى ترسيده باشد، نسبت به كسى كه اصلا نترسيده درك روشن ترى از مفهوم ترس دارد.