سخن تو را شنيدم آماده جنگ سختى باش و بدان كه ما كشنده تو و يارانت هستيم... علىعليهالسلام به آنها فرمود: واى بر شما مرا به واسطه جمعيت و تعداد خود تهديد كرده و مى ترسانيد... هر دو گروه به سپاه خود برگشتند چون تاريكى شب همه جا را فرا گرفت آن حضرت به لشكر خود دستور داد كه به چهارپايان خود رسيدگى نمايند و اسبها را براى سوارى آماده و زين بگذارند چون صبح طالع شد نماز صبح به سرعت خوانده شد سپس بر لشكر يابس حمله بردند و آنها هيچ نفهميدند تا اينكه صداى پاى اسبان را شنيدند و هنوز همه لشكريان على، با سپاه دشمن درگير نشده بودند كه جنگجويان كشته و فرزندانشان اسير شدند.
حضرت علىعليهالسلام طبق دستور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم عمل نمود و با اسرا و اموال آنها بسوى مدينه برگشت. جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى علىعليهالسلام و مسلمين را به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم داد. حضرت علىعليهالسلام به محض ديدن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از مركب پايين آمد و رسول خدا نيز فرود آمد مسلمانان مدينه نيز همه با دين علىعليهالسلام به تبعيت از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پياده شدند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ميان دو چشمان علىعليهالسلام را بوسيد.
امام صادقعليهالسلام فرمود: غنايمى كه در اين جهاد به دست آمد در هيچ يك از جهادها نصيب مسلمين نشد مگر در جنگ خيبر آن هم به دست اميرالمؤمنينعليهالسلام و كشتن مرحب يهودى.( ۱۹۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
... اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمودند: آنگاه (پس از خطبه خواندن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در فضيلت ماه رمضان) من از جا برخاستم و پرسيدم اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بهترين كارها در اين ماه چيست؟ حضرت فرمودند: اى ابوالحسن بهترين كارها در اين ماه ورع و پرهيزكارى از محرمات خداوند عز و جل است و سپس حضرت گريستند من پرسيدم يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم چه چيزى شما را به گريه واداشت؟
حضرت فرمودند: اى علىعليهالسلام از حادثه اى كه در اين ماه بر سر تو خواهد آمد گويى من هستم و تو مشغول نمازگزاردن براى پروردگارت هستى و شقى ترين كس در بين گذشتگان و آيندگان، بدتر از پى كننده شتر قوم ثمود از جا برمى خيزد و ضربتى بر فرق سرت مى زند كه رويت از خون آن رنگين مى شود. اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمودند: آنگاه پرسيدم اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آيا اين حادثه در هنگامى رخ مى دهد كه دين من سالم است؟
حضرت فرمود: آرى در زمان سلامت دينت خواهد بود. آنگاه حضرت فرمود: اى علىعليهالسلام هر كس تو را بكشد مرا كشته است و هر كسى با تو كينه ورزد با من كينه ورزيده است و هر كسى به تو ناسزا گويد: به من ناسزا گفته است چرا كه تو به منزله خود من هستى...( ۱۹۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نقل شده هنگامى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم براى اولين برا حضرت علىعليهالسلام را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب كرد جمعى از قريش به حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آمدند و عرض كردند: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مردم تازه مسلمان هستند از اين رو راضى نيستند كه تو داراى مقام نبوت باشى و مقام امامت به پسر عمويت على واگذار شود اگر در اين مورد مدتى صبر كنى بعد اعلام امامت علىعليهالسلام را بنمايى بهتر است (و قضيه مورد قبول مردم واقع خواهد شد) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: من اين كار را به راءى خود انجام نداده ام بلكه فرمان خدا چنين بوده است، آنها گفتند: اگر پيشنهاد ما را به خاطر اينكه مخالفت با دستور خدا مى شود نمى پذيرى پيشنهاد ديگرى داريم و آن اينكه در امر خلافت مردى از قريش را با علىعليهالسلام شريك گردان تا دلهاى مردم به سوى علىعليهالسلام متوجه و آرام شود و در نتيجه امر خلافت و رهبرى آسيب پذير نگردد و مردم در اين مورد با تو مخالفت نكنند در اين هنگام جبرئيل از طرف خدا آمد و آيه (۶۵ سوره زمر) را نازل كرد اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيانكاران خواهى بود.( ۱۹۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: روزى ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف و چند نفر ديگر از اصحاب به دنبال پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم كه در خانه ام سلمه بود آمدند ليكن مرا ديدند كه بر در خانه نشسته ام سراغ پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را از من گرفتند به آنها گفتم صبر كنيد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم الان از خانه بيرون خواهد آمد، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نيز بى درنگ بيرون آمد و دست بر پشت من زد و فرمود: زنده و پاينده باشى اى پسر ابيطالبعليهالسلام كه تو پس از من با مردم محاكمه كنى و با شش دليل بر آنان پيروز شوى كه هيچ يك از آن دلايل را قريش ندارند و آن دلايل عبارتند: از اينكه تو نخستين كس از آنان هستى كه ايمان به خدا آورده اى و در اجراى دستورات از همه استوارتر و بر پيمان هاى خداوند از همه پايدارتر و به زيردستان از همه مهربانتر و در قضاوت از همه داناتر و در مراعات حق تساوى در تقسيم از همه كس دقيقتر و مقام و منزلت تو در پيشگاه الهى از همه والاتر مى باشد.( ۱۹۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت علىعليهالسلام از پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نقل مى كند كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به من فرمود: اى علىعليهالسلام به خدا سوگند تو در زمين عراق كشته شده و همانجا دفن مى شود عرض كردم: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم چه مزيت و فضيلتى است براى كسى كه قبور ما را زيارت كرده و تعمير نموده و از آن مواظبت نمايد. حضرت فرمود: اى ابوالحسنعليهالسلام خداوند قبر تو و فرزندانت را قطعه زمينهايى از زمينهاى بهشت و مساحت و فضايى از ميدانهاى آن قرار داده است، و خداوند دلهاى پاكان نژادان خلق و برگزيدگان بندگانش را قرار داده است كه اشتياق به شما پيدا كرده و خوارى و آزار در راه شما را متحمل مى شوند پس آنها براى تقرب جستن به خداوند و دوستى با پيغمبرش قبور شما را آباد نموده و بسيار زيارتش مى كنند...( ۱۹۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
على بن ابيطالبعليهالسلام از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم در وصيتى طولانى روايت مى كند كه فرمود: اى علىعليهالسلام عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين مردم از جهت يقين گروهى هستند كه در آخرالزمان مى باشند. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را درك نكرده اند و امام از آنها پنهان است پس ايمان مى آورند به واسطه سياهى (نوشته ها) كه بر سفيد نگاشته (صفحات) شده است.( ۱۹۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام حسن و مام حسينعليهالسلام كه تولد آنها بيش از يك سلام فاصله نداشت روزى هر كدام در يك صفحه خطى نوشته بودند سپس خط خود را خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آورده و سئوال كردند يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم خط كدام يك از ما بهتر است؟ حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم كه نمى خواست خط يكى را بر ديگرى ترجيح دهد فرمود: هر دو آنها خوب است. عرض كردند: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم كدام بهتر است؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: عزيزان من مى دانيد كه من امى هستم يعنى هرگز مكتب نرفته و الفبا ننوشته ام و من حتى وحى الهى را هم خودم نمى نويسم خطشناسى كار كسى است كه خود نويسنده باشد. خوب است اين را از پدرتان علىعليهالسلام بپرسيد كه خط نويس و كاتب وحى الهى است. آنها خدمت پدر رسيدند و پس از نشان دادن خطها سئوال كردند، پدر كداميك از اين خطها بهتر است؟ علىعليهالسلام فرمود: هر دو آنها خوب است، هم خوانا و هم زيباست. گفتند: نه، كدام بهتر است؟ حضرت فرمود: خوب اگر شما مكتب مى رفتيد حق اين بود كه اين را از استادتان بپرسيد اما شما خود آموخته ايد و هنوز هم خردساليد، به كارهاى كودكان هم مادران بيشتر مى رسند قضاوت مادرتان زهراعليهاالسلام هم درست مانند من است من در اين خطها هيچ عيبى نمى بينم ولى بهتر است كه از مادرتان بپرسيد، هر چه او بگويد من هم همان را مى پسندم، اگر در خانه مطلب روشن نشد آن وقت شورايى از اصحاب تشكيل مى دهيم و حكميت را به ايشان وا مى گذاريم. حسنينعليهالسلام گفتند: فرمايش شما صحيح است. لذا خدمت مادر رسيدند و همان پرسش را كردند. حضرت زهراعليهاالسلام فرمود: هر دو را خوب مى بينم. تفاوت گذاشتن ميان آنها خيلى مشكل است... اصلا بهتر است يك كار ديگرى بكنيم؟ عرض كردند چه كنيم؟ حضرت فاطمهعليهاالسلام گردنبدى از استخوان عاج داشت كه داراى هفت دانه بود. فرمود: اين دانه ها را روى زمين مى ريزم هر كدام دانه هاى بيشترى جمع كرد خطش را بهتر حساب مى كنيم. گفتند: خوب است، اگر چه كار قرعه كشى است و خطشناسى نيست، ولى خوب است. آن وقت حضرت دانه ها را بر زمين ريخت و حسنينعليهالسلام دويدند و هر كدام سه دانه برداشتند اما دانه آخرى نصف شده بود و به هر كدام يك نصفه رسيد و نتيجه مساوى بود و هر دو راضى شدند (در نقلى ديگر جبرئيل دانه هفتمى را به فرمان الهى به دو نيم كرد)( ۱۹۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
... و روز بيست و پنجم از ماه ذى الحجه خداوند بواسطه نزول سوره هل اتى از صدقه اهل بيتعليهالسلام قدردانى فرمود، و هديه شان را در راه خدا پذيرفت و وصف و مدح و ثناى آنها را در كتابش فرو فرستاد. شرح اين ماجرا چنين است كه حسنينعليهالسلام بيمار شدند و جد ايشان و عموم مردم به عيادتشان آمدند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از حضرت علىعليهالسلام پرسيد: اى ابوالحسن چرا براى فرزندانت نذرى نمى كنى، علىعليهالسلام جواب داد: نذر مى كنم كه اگر فرزندانم از اين بيمارى شفا يافتند به عنوان شكرگزارى از خداوند عز و جل سه روز را روزه بگيرم. فاطمهعليهاالسلام و فضه خدمتكار آنها نيز همين نذر را كردند امام حسن و امام حسينعليهالسلام وقتى شفا يافتند كه هيچ چيز در خانه آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم نبود علىعليهالسلام كسى را پيش شمعون خيبرى فرستاد تا از او سه پيمانه جو قرض كند و در بعضى روايتها چنين آمده است كه: علىعليهالسلام كسى را پيش همسايه يهودى اش كه پشم ريس بود و او را شمعون صدا مى كردند فرستاد، تا از او بپرسد آيا پشمى دارد كه بدهند فاطمهعليهاالسلام دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم آنرا بريسد و در مقابل سه پيمانه جو مزد بگيرد يا نه؟ آن يهودى پذيرفت، و پشم و جو را پيش فاطمهعليهاالسلام آورد. گفته اند: فاطمهعليهاالسلام از جا برخاست و جو را آسيا كرد و پنج گرده نان باى هر يك از اهل خانه تهيه كرد. علىعليهالسلام هم نماز مغرب را با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم برگزار كرد و به منزل آمد، وقتى كه غذا را پيش روى آن حضرت گذاشتند درمانده اى بر آستانه در ظاهر شد و اظهار داشت: سلام بر شما اهلبيت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم درماندهاى از درماندگان مسلمانم غذايى به من بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى نصيبتان كند. علىعليهالسلام اين صدا را شنيد فرمان داد گرده هاى نان را به او بدهند آنگاه شب و روز را صبر كردند و جز آب چيزى نخوردند وقتى روز دوم، شد فاطمهعليهاالسلام ، برخاست و جو را آسياب كرد و نان پخت، علىعليهالسلام با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نماز مغرب را گزارد و به منزل بازگشت مجددا وقتى غذا را پيش روى حضرتش گذاشتند يتيمى بر آستانه در ظاهر شد، و گفت: سلام بر شما اهل بيت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم يتيمى هستم از مهاجر زاده ها كه پدرم در روز عقبه به شهادت رسيده است غذايى به من بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى نصيب شما بكند، همانند شب قبل همگى غذا را به آن يتيم دادند روز سوم نيز فاطمه زهراعليهاالسلام پيمانه سوم جو را آسياب كرد، و نان را آماده كرد شب هنگام موقعه افطار ناگهان اسيرى بر آستانه در ايستاد و گفت: سلام بر شما اهلبيت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم آيا ما را اسير مى كنيد و آن وقت غذايى بما نمى دهيد؟ علىعليهالسلام فرمان داد، غذاى آن شب را هم به او بدهند لذا آنها سه شبانه روز جز آب هيچ نخوردند، روز چهارم كه شد نذرشان پايان يافت، علىعليهالسلام دست حسنعليهالسلام را در دست راستش و دست حسينعليهالسلام را در دست چپش گرفت و پيش رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمدند وقتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آنان را چنين ديد رو به حضرت علىعليهالسلام كرد و پرسيد، اى ابوالحسن چرا شما را در اين وضعيت سخت مى بينم؟ بياييد به اطاق فاطمهعليهاالسلام برويم.
وارد اتاق او شدند ديدند، حضرت فاطمهعليهاالسلام در محراب نماز خود ايستاده و از شدت گرسنگى چشمهايش گود افتاده، وقتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فاطمه زهراعليهاالسلام را اين گونه ديد فرمود: پناه بر خدا. اهل بيت محمد دارند از گرسنگى مى ميرند كه ناگه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: اى محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم آنچه را كه خداوند نسبت به اهلبيت تو گوارا داشته است بگير. حضرت فرمود: جبرئيل چه چيزى را بگيرم؟ جبرئيل او را به خواندن وا داشت هل اتى على الانسان حين من الدهر؛ تا آنجا كه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا تا آخر سوره، و ثعلبى روايت كرده است كه در اين روز غذايى از آسمان برايشان فرود آمد كه تا هفت روز از آن غذا مى خوردند.( ۱۹۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آب خواست در آن وقت علىعليهالسلام و فاطمهعليهاالسلام و حسن و حسينعليهالسلام در محضرش بودند وقتى كه آب آوردند، پيامبر ظرف آب را نخست به حسنعليهالسلام و بعد به حسينعليهالسلام و سپس به فاطمهعليهاالسلام داد. هر كدام از آنها كه آب مى آشاميدند، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به آن ها مى فرمود: هنيئا مريئالك... يعنى گوارا باد و نوش جانت باد اى... ولى وقتى كه ظرف آب را به علىعليهالسلام داد و او از آن آب نوشيد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمود: هنيئا مريئالك يا ولى و حجتى على خلقى گوارا و نوش جانت باد اى ولى و حجت من بر مخلوفات آنگاه سجده خدا را بجا آورد. فاطمهعليهاالسلام از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيد، يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم راز سجده شما چه بود. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: هنگامى كه هر كدام از شما آب نوشيديد و من گفتم گوارا باد و نوش جانت باد با گوشم شنيدم كه فرشتگان و جبرئيل نيز با من هم صدا شده و همين سخن را گفتند ولى هنگامى كه علىعليهالسلام آب آشاميد و گفتم هنيئا مريئالك، صداى ذات پاك خدا را شنيدم كه همين سخن را فرمود: از اين رو خدا را به عنوان شكر در برابر نعمتهايش سجده كردم.( ۱۹۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كه از طريق وحى از توطئه دارالندوه( ۱۹۹) مشركين مطلع شده بود پس از خروج از مكه در غار ثور ۳ روز توقف داشت در اين مدت ۳ روز علىعليهالسلام علاوه بر تاءمين نيازهاى غذايى آن حضرت اخبار مكه را به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم گزارش مى داد( ۲۰۰) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در شب چهارم توقف در غار پس از سفارشهاى لازم به علىعليهالسلام از بيراهه رهسپار يثرب شد( ۲۰۱) رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از ۹ روز حركت روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول به قبل رسيد( ۲۰۲) . اميرالمؤمنينعليهالسلام پس از هجرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به يثرب سه روز در مكه ماند و سفارشهاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را به انجام رسانيد، سپس به همراه مادرش فاطمه بنت اسد و حضرت فاطمهعليهاالسلام و فاطمه دختر زبير و گروهى ديگر، با پاى پياده فاصله حدود چهارصد و هفتاد كيلومترى مكه - مدينه را طى كرد و روز پنج شنبه نيمه ماه ربيع الاول در قبا به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ملحق شد.( ۲۰۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جنگ بدر كه در روز يكشنبه ۱۲ ماه رمضان از سال دوم هجرت و به همراه ۳۱۳ نفر از مسلمانان (۸۲ مهاجر و ۲۳۱ انصار) مرحله تداركاتى آن شروع شد، سرانجام در روز هفدهم ماه رمضان دو سپاه در كنار چاههاى بدر رو در روى هم قرار گرفتند. ابتدا جنگ از سوى دشمن شروع شد، در مرحله تن به تن سه نفر از قهرمانان شرك به نامهاى عتبه، شيبه، وليد به توسط حضرت علىعليهالسلام و حمزه و عبيده به هلاكت رسيدند علىعليهالسلام مى فرمايد: هنگامى كه (تنور) جنگ برافروخته مى شد ما به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پناه مى برديم و هيچ كس از ما به دشمن نزديكتر از او نبود بيشتر كشته شدگان اين چنگ به دست علىعليهالسلام بود (بنا به نقل مورخان) لذا از جمع كشته هاى مشركين كه ۷۰ نفر بودند مرحوم مفيد، رقم كشته هاى دشمن را كه به دست علىعليهالسلام كشته شده اند را ۳۶ نفر ذكر كرده است( ۲۰۴) از همين جهت بود كه كفار قريش حضرتش را مرگ سرخ ناميدند.( ۲۰۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام چيزى براى خوردن از فاطمه زهراعليهاالسلام خواست او گفت: سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوت و ترا به وصيت، گرامى داشت امروز چيزى براى تغذيه تو ندارم و دو روز است كه غذايى نداريم. علىعليهالسلام فرمود: اى فاطمهعليهاالسلام چرا اين مطلب را به من نگفتى تا چيزى براى شما تهيه كنم. فاطمه گفت: يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم كه تو را وادار به چيزى كنم كه انجام آن را نتوانى. علىعليهالسلام از خانه خارج شد و يك درهم قرض نمود بر حسب اتفاق به مقداد بن اسود آن يار باوفاى خود برخورد نمود كه در آن هواى گرم از شدت حرارت رنگش افروخته بود حضرت پرسيد اى مقداد چه شده كه در اين هواى گرم از خانه بيرون آمدى؟ عرض كرد: يا اباالحسن مرا بحال خود واگذار و چيزى مپرس. حضرت فرمود: اى برادر من نمى توانم ترا رها كنم تا اينكه از حال تو با خبر شوم. مقداد عرض كرد يا اباالحسن بخاطر خدا و خودت مرا رها كن و از وضع و حالم مپرس. علىعليهالسلام فرمودى: اى برادر تو نمى توانى حال خود را از من پنهان كنى. مقداد عرض كرد: حالا كه اصرار مى كنى به خدايى كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را به نبوت و ترا به وصيت گرامى داشته سوگند چيزى جز تهيدستى مرا از خانه بيرون نياورده و من در حالى كه خانواده ام گرسنه بودند از خانه خارج شدم و چون صداى گريه اهل خانه را شنيدم نتوانستم تحمل كنم اين است وضع و حال من؛ از شنيدن اين سخنان چشمان علىعليهالسلام اشك آلود شد و گريه كرد. آنگاه به مقداد فرمود: به همان كسى كه توبه آن قسم ياد كردى من نيز سوگند مى خوردم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورده مگر همان چيزى كه ترا از خانه بيرون آورده است ولى حالا من يك دينار قرض كرده ام و آن را به تو مى دهم و من ترا بر خود مقدم مى دارم. علىعليهالسلام دينارى را كه قرض كرده بود به مقداد داد و خود روانه مسجد شد آنگاه نماز ظهر و عصر و مغرب را پشت سر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم خواند، چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم خواست از مسجد خارج شود، علىعليهالسلام را كه در صف اول نماز بود مشاهده كرد نوك پايى به او زد و راه افتاد آن حضرت برخاسته و خود را به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رسانيد و سلام كرد. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پاسخ سلام را داد و فرمود: يا اباالحسن آيا در خانه غذايى دارى كه امشب با هم شام بخوريم؟ علىعليهالسلام كه از ظهر در مسجد مانده بود از شرم سر بزير افكند و متحير ماند كه در پاسخ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم چه بگويد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم هم از طريق وحى از تمام ماجرا آگاه شده بود و مى دانست كه وضع اين خانواده از چه قرار است با وجود اين از جانب خداوند ماءمور بود كه آن شب را براى شام به خانه علىعليهالسلام برود و چون سكوت علىعليهالسلام را ديد فرمود: يا اباالحسن يا بگو نه، تا من برگردم و يا بگو آرى، تا با هم به خانه برويم. عرض كرد تشريف بياوريد. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم دست علىعليهالسلام را گرفت و به سوى خانه براه افتاد و وارد خانه شدند فاطمهعليهاالسلام نمازش را خواند و در مصلاى خود نشسته بود و در پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم بود كه بخار از آن بلند مى شد چون صداى پدر را شنيد از مصلى خود خارج شد و به آن حضرت سلام كرد و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كه فاطمهعليهاالسلام را از همه بيشتر دوست داشت پاسخ سلامش را داد و دستش را بسر او كشيد و فرمود: دخترم غذايى براى شام ما آماده كن. زهراعليهاالسلام رفت و قدح را آورد. علىعليهالسلام وقتى غذا را ديد با تعجب پرسيد يا فاطمهعليهاالسلام اين غذا از كجاست؟ ما در خانه غذايى نداشتيم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در اين موقع دست مباركش را روى شانه علىعليهالسلام گذاشت و فرمود: يا علىعليهالسلام اين مائده آسمانى است كه به فاطمهعليهاالسلام نازل شده و بجاى آن دينارى است كه تو در راه خدا دادى...( ۲۰۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته از علىعليهالسلام روايت نمود كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به من فرمود: يا علىعليهالسلام ايا مى دانى معنى شب قدر چيست؟ عرض كردم نه يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم . پيامبر فرمود: خداوند تبارك و تعالى در آن شب، به تقدير و سرنوشتى كه روز قيامت خواهد بود قضا و حكم و اندازه گيرى نمود و در آنچه خداى عزوجل فرمان داد ولايت تو بود و نيز ولايت امامان، از نسل تو تا روز قيامت و در روايتى ديگر امام صادقعليهالسلام در پرسش مفضل بن عمر فرمود:... در آن شب (قدر) ولايت اميرالمؤمنينعليهالسلام نازل شد. مفضل مى گويد عرض كردم: در شب قدرى كه ما آن را در ماه رمضان اميد داريم؟ حضرت فرمود: آرى. شبى كه در آن شب آسمانها و زمين اندازه گيرى شده و ولايت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام در آن تقدير و معين شده است.( ۲۰۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى شخصى نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و عرض كرد يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم من خانه اى در فلان جا خريده ام و نزديكترن همسايه اين منزل كسى است كه خيرى از او توقع ندارم ولى از اذيت و آزار او در امان نيستم. پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام و ابوذر و... فرمودند: برويد به مسجد و با صداى بلند در مسجد اعلام كنيد، كسى كه همسايه اش را آزار دهد ايمان ندارد. علىعليهالسلام و ابوذر و.. به مسجد رفته و ۳ بار اين سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را با صداى بلند براى مردم تكرار كردند. آنگاه حضرت با دست خود به چهل خانه از هر طرف (جلو، عقب، چپ و راست) اشاره كرد (كه تا چهل خانه همسايه محسوب مى شوند)( ۲۰۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حماد مى گويد: امام صادقعليهالسلام از پدرش بر ايمان نقل كرد: كه جابربن عبدالله گفت: سه سال قبل از اينكه روح پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به ملكوت اعلى پرواز كند از آن حضرت شنيدم كه به على بن ابيطالبعليهالسلام مى فرمود: سلام خدا بر تو باد! اى پدر دو ريحانه. سفارش مى كنم تو را به دو ريحانه من در دنيا، پيمانه عمر من نزديك است و بزودى از ميان شما خواهم رفت، به خداوند سوگند، كه بزودى دو تكيه گاه تو در هم فرو ريزند، به خدا سوگند خلافت و جانشينى من بر عهده تو است. چون پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم جان به جان آفرين تسليم كرد. علىعليهالسلام فرمود: اين يكى از آن دو ركنى است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به من فرموده بود و چون فاطمه زهراعليهاالسلام شهيده گرديد علىعليهالسلام فرمود: اين هم تكيه گاه دومى بود كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرموده بود.( ۲۰۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام فرمود: دو نفر نزد علىعليهالسلام رفتند اميرالمؤمنينعليهالسلام براى هر كدام يك پشتى (متكا) آورد تا پشت خود بگذارند يكى از آنها بر آن نشست و به آن تكيه داد ولى ديگرى بر ننشست. حضرت به او فرمود: بر آن متكا بنشين و تكيه بده كه احترام و اكرام را رد نمى كند مگر الاغ، و در جايى ديگر علىعليهالسلام فرمود: وقتى عدى پسر حاتم طايى نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم او را به خانه خود برد و تنها تشك و متكايى كه آنجا بود براى او انداخت و او را بر آن نشاند.( ۲۱۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام در روزهاى آخر عمر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم لحظه اى آن حضرت را تنه نمى گذاشت در يكى از روزها علىعليهالسلام براى انجام كارى از نزد حضرت خارج شد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم وقتى به هوش آمد، ديد علىعليهالسلام بر بالين او حاضر نيست به يكى از همسرانش كه حاضر بود فرمود: برادر و دوست مرا بگوييد نزد من آيد. عايشه به دنبال ابوبكر فرستاد و او بر بالين حضرت حاضر شد اما پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم همين كه او را ديد از او روى برگردانيد. ابوبكر برخاست و گفت اگر با من كارى مى داشتند مى فرمودند، اين را گفت و رفت. حضرت باز تقاضاى خود را تكرار كرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روى خود را تكرار كرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روى خود را از او برگردانيد او هم عمل و حرف ابوبكر را تكرار كرد و رفت. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مجددا تقاضاى خود را بيان داشت، ام سلمه گفت بخدا قسم او علىعليهالسلام را مى خواهد، پس او را حاضر نمودند چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم علىعليهالسلام را ديد او را به سينه خود چسبانيد و صحبت هاى مخفيانه اى با او كرد كه بسيار هم طول كشيد بعدا از علىعليهالسلام سئوال كردند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم چه چيزى به شما گفت؟ حضرت فرمود: هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب ديگر برايم باز شد و وصايايى به من كرد كه ان شاء الله به آنها عمل خواهم كرد.( ۲۱۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم خود امين قريش بود لذا همه امانتهاى آنها نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بود. لذا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم وقتى مجبور به هجرت شد علىعليهالسلام را جانشين مردم در مدينه كرد تا امانات خود را به صاحبانشنان برگرداند و قرضهاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را بدهد، سپس دختران و زنانش را به مدينه برساند. پس از اينكه كفار قريش نزديك سپيده دم به خانه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ريختند علىعليهالسلام در رختخواب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ديدند با حالت آشفته پرسيدند: كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم كجاست؟ علىعليهالسلام گفت: مگر من ماءمور و مسئول نگهدارى او بودم. آنها علىعليهالسلام را با زد و خورد به مسجدالحرام بردند و اندكى بعد رها ساختند.( ۲۱۲)
علىعليهالسلام پس از انجام سفارشات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به همراهى فاطمه (مادر خود) و فاطمه (دختر پيامبر) و فاطمه (دختر زبير) و ديگران به سوى مدينه به راه افتاد. پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ۵ روز در محله قبا توقف كرد و فرمود: تا برادرم علىعليهالسلام به من ملحق نشود وارد مدينه نمى شوم... در بين راه هشت تن از كفار مكه راه را بر علىعليهالسلام بستند آنگاه جناج غلام حرب بن اميه راه را بر حضرت علىعليهالسلام بست. حضرت به ايمن (پسرام ايمن) و ابو واقد دستور داد شترهاى زنان را بخوابانند، آنگاه حضرت علىعليهالسلام با جناح جنگيد و او را دو نيم كرد، لذا مابقى كفار از ترس راه را بر حضرت باز كردند( ۲۱۳) ... حضرت علىعليهالسلام در آن، شب براى حفظ جان پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم با خطر مواجه بود چنانچه خود آن حضرت مى فرمايد:
وقيت بنفسى خير من وطى الحصى
و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر( ۲۱۴)
يعنى: با جان خدم بهترين كسى را كه پا بر زمين نهاده و به كعبه و حجر اسماعيل طواف نموده نگهدارى نمودم.
و در منزلت و شاءن علىعليهالسلام نيز خداى تعالى با فرستادن آيه شريفه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله( ۲۱۵)
از جانفشانى مخلصانه علىعليهالسلام قدردانى كرد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در مسجد مدينه، نماز ظهر را مى خواند، علىعليهالسلام نيز در آنجا حاضر بود، فقيرى وارد مسجد شده و از مردم خواست كه به او كمك كنند، هيچ كس به او چيزى نداد. دل فقير شكست و عرض كرد: خدايا گواه باش كه من در مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم درخواست كمك كردم ولى هيچكس به من كمك نكرد در اين هنگام علىعليهالسلام كه در ركوع نماز خود بود، با انگشت كوچكش اشاره كرد، فقير جلو آمد، و با اشاره علىعليهالسلام انگشترى را از انگشت علىعليهالسلام بيرون آورد و رفت. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از نماز به خدا متوجه شد و عرض كرد: پروردگارا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقده من لسانى يفقهوا قولى و اجعل لى و زير من اهلى، هارون اخى، اشدد به ارزى، و اشركه فى امرى( ۲۱۶) ؛ يعنى: سينه مرا گشاده دار، كار مرا آسان كن و گره از زبانم بگشا، تا سخنان مرا بفهمند و وزيرى از خاندانم براى من قرار بده. برادرم هارون را به وسيله او پشتم را محكم گردان، و او را در كار من شريك كن پس از اين پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم عرض كرد: اللهم اشرح لى صدرى و يسرلى امرى واجعل لى وزيرا من اهلى عليا، اشدد به ظهرى؛ پروردگارا سينه ام را گشاده دار، كار مرا بر من آسان گردان، و وزيرى از خاندان برايم قرار بده كه علىعليهالسلام باشد، بوسيله او پشتم را محكم كن
هنوز سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به پايان نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد، و اين آيه (مائده / ۵۵) را نازل كرد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنو الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون؛ سرپرست و رهبر شما، تنها خداست و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز بپا مى دارند و در حال ركوععليهالسلام زكات مى پردازند.
بدين ترتيب ولايت و رهبرىعليهالسلام عليهالسلام پس از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از سوى خدا اعلام گرديد.( ۲۱۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت علىعليهالسلام فرمود: مردى در خانه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و اجازه ورود خواست من به او گفتم نمى توانى نزد آن حضرت (كه در حال كسالت بود و در روزهاى آخر عمر بسر مى برد) بروى هم خواسته اى دارى با من بگو گفت: چاره اى نيست جز اينكه نزد او بروم. علىعليهالسلام از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم اجازه گرفت و آن شخص وارد شد بالاى سر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نشست و سلام كرد: پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم جواب سلام او را داد و فرمود: چه خواسته و حاجتى دارى؟ گفت: من از طرف خدا رسولى هستم به سوى تو. حضرت فرمودند: چه رسالتى بر عهده تو مى باشد. گفت من عزرائيل هستم، خدا مرا به سوى تو فرستاده و سلام به تو رسانده و تو را بين لقاء با خود و بين بازگشت به دنيا مخير كرده است. حضرت فرمود: صبر كن تا جبرئيل بيايد و با او مشورت كنم. عزرائيل خارج شد و به سوى آسمانها رفت در بين راه با جبرئيل برخورد نمود. جبرئيل پرسيد آيا روح محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را قبض كردى؟ نه اى جبرئيل او از من خواست تا رفتن تو به نزدش صبر كنم ايا نمى بينى كه درهاى آسمان براى روح محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم باز شده و همه جا آزين بندى شده است، جبرئيل نزد حضرت آمد و سلام كرد حضرت جواب سلام او را داد. جبرئيل گفت اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پروردگارت مشتاق تو مى باشد و عزرائيل تا به حال از كسى اجازه نگرفته و بعد از تو هم از هيچ كس اجازه نخواهد گرفت. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: او مرا مخير بين لقاء پروردگار و بقا در دنيا كرد. جبرئيل گفت: لقاء پروردگار بر اين دنيا بهتر است. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود من هم آن را بهتر مى دانم. تو از نزد من خارج مشو تا ملك الموت بيايد مدتى بعد عزرائيل آمد و سلام كرد، حضرت سلام او را پاسخ داد و گفت عزرائيل چه اراده كرده اى گفت: گرفتن جان شما را حضرت فرمود: آنچه به تو امر شد اجرا كن. جبرئيل بنا به خواسته پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نزديك او (در طرف راست) قرار گرفت و ميكائيل در سمت چپ نشست و عزرائيل شروع به قبض روح كرد. جبرئيل گفت: اى عزرائيل عجله نكن تا نزد خدا رفته و بازگردم عزرائيل گفت: روح او به جايى رسيده كه ديگر قدرت بر تأخیر و نگهدارى آن ندارم جبرئيل گفت: سفارش خدا را در مورد آسان گرفتن جان او فراموش نكن. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به على عليه السلام فرمود: نزديك من بيا كه امر خدا فرا رسيده است پس دهان خود را كنار گوش علىعليهالسلام گذاشت و با او سخن گفت تا اينكه روح مباركش از بدن خارج شد. علىعليهالسلام دست خود را زير چانه مباركش گذاشت و چشمان شريف آن حضرت را بسته و برخاست و در حالى كه گريه مى كرد به حاضرين گفت: خدا اجر شما را زياد كند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از دنيا رفت در اين لحظه بود كه صداى گريه و ضجه مردم بلند شد.( ۲۱۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
آخرين روزهاى عمر پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم بود عباس بن عبدالمطلب و على بن ابيطالبعليهالسلام و تعدادى از اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نزد آن حضرت نشسته بودند عباس عرض كرد: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم آيا مساءله خلافت و رهبرى در خاندان ما مى ماند؟ اگر چنين است ما را با خبر آن بشارت بده، و اگر چنين نيست سفارشات لازم را به ما بفما. رسول اگرمصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: شما بعد از من به استضعاف كشيده مى شويد سپس ساكت شد. اهل بيت برخاستند و در حاليكه همه از حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ماءيوس شده و گريه مى كردند مجلس را ترك كردند، چون خارج شدند حضرت فرمود: به عباس و علىعليهالسلام بگوييد نزد من بازگردند آنها آمدند و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به عباس فرمود: عمو جان آيا وصيت مرا قبول مى كنى؟ عباس گفت: اى پسر برادرم، عموى تو پير شده و داراى عيالات بسيار است. آنگاه حضرت رو به علىعليهالسلام كرد و فرمود: اى برادرم آيا وصيتم را عمل مى كنى و قرضم را ادا مى كنى. علىعليهالسلام گفت: آرى اى رسول خدا پدر و مادرم فداى شما باد. پس حضرت فرمود: نزديك من بيا او را به سينه خود چسبانيد بين دو چشم او را بوسيد و با او معانقه كرد و هر دو تا مدتى مى گريستند. سپس انگشتر خود را از دستش بيرون آورد و به او داد. شمشير و زره و اسب و شتر و پارچه اى را كه در جنگها به شكم مباركش مى بست طلب كرد و همه را به علىعليهالسلام داد و فرمود: اينها را به خانه خود ببر على برخاست و به منزل خود رفت.( ۲۱۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اواخر عمر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم عده اى از اصحاب به خدمت حضرت رسيدند و سلام كردند. حضرت جواب سلام آنها را داد. از بين آنها عمار بن ياسر برخاست و عرض كرد، پدر و مادرم فداى شما باد اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بفرمائيد وقتى شما از دنيا رحلت فرموديد، چه كسى شما را غسل مى دهد؟ حضرت فرمود: برادر و پسر عمويم على بن ابيطالبعليهالسلام و ملائكه او را در غسل دادن من كمك مى كنند، عمار عرض كرد، يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم چه كسى از ما بر شما نماز مى گذارد؟ حضرت فرمود: اى عمار خدا ترا بيامرزد، بگو علىعليهالسلام نزد من آيد. علىعليهالسلام آمد و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمودند: مرا بنشان و پشتى برايم بگذار. حضرت را نشانيدند، آنگاه حضرت فرمود: اى پسر عمو وقتى مرگ من فرا رسيد سرم را در دامانت بگذار و مرا به سوى قبله قرار بده چون قبض روح شدم مرا غسل بده و كفن بنما. كفن مرا يا همين دو لباس خودم قرار بده يا پارچه سفيدى مصرى، سعى كن آن را ساده انتخاب كنى (گران قيمت نباشد) بعد اول تو بر من نماز بگذار. سپس جبرئيلعليهالسلام و ميكائيلعليهالسلام و اسرافيلعليهالسلام و نگهبانان عرش خدا و نگهداران آسمانها و پس از تو اهلبيت من نماز بگذارند.... آنگاه فرمودند: مرا با گريه و زارى بلند خود آزار ندهيد.( ۲۲۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اسماء بنت عميس گفت: فاطمه زهرا عليها السلام به من فرمود: شبى كه من به خانه علىعليهالسلام رفتم (در نيمه هاى شب) از خواب بيدار شدم و ديدم زمين با علىعليهالسلام سخن مى گويد: و علىعليهالسلام نيز با آن حرف مى زند. صبح نزد پدرم جريان را گفتم پدرم سجده اى طولانى كرد و سرش را بلند كرد و فرمود: دخترم بشارت باد تو را به اولاد صالح و نسل پاكيزه زيرا خداوند شوهرت را بر ساير مردم برترى داده و به زمين دستور داده كه با او سخن بگويد و از اخبار شرق و غرب عالم او را مطلع كند.( ۲۲۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام به يكى از اصحاب خود فرمود: مى خواهى جريانى از زندگى خودم با فاطمه زهراعليهاالسلام را برايت تعريف كنم؟ فاطمهعليهاالسلام آنقدر در خانه من با مشك آب حمل كرد كه دستش تاول زد آن قدر خانه را جاروب كرد كه بر لباس او گرد و خاك نشست آن قدر آتش زير ديگ روشن كرد كه لباسش دوده اى و سياه شد و او زياد كار كرد و بسيار هم آسيب ديد...( ۲۲۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام فرمود: من با عده اى از اصحاب نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نشسته بوديم. آن حضرت فرمودند: آيا مى دانيد كه بهترين خصوصيت و صفت براى زنها چيست؟ هيچ يك از حاضرين نتوانستند جوابى بدهند بعد از پايان جلسه من به خانه رفته و جريان آن مجلس و سئوال پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم و نداشتن جواب آن را با فاطمه زهراعليهاالسلام بيان كردم او به من گفت: يا علىعليهالسلام من جواب سئوال پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را مى دانم. بهترين چيز براى زن آن است كه نه نامحرمى او را ببيند و نه او نامحرمى را ببيند! من نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بازگشتم و آن جواب را گفتم، حضرت فرمود: يا على تو وقتى نزد من بودى جواب سئوال را نمى دانستى اينك چه كسى جواب را به تو گفته است؟ عرض كردم: فاطمهعليهاالسلام جواب را به من ياد داد! پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم تعجب كرده و فرمود: فاطمه پاره تن من است.( ۲۲۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
كليد دارى كعبه از مناصب و مقام هاى بزرگ در ميان قريش و اهل مكه بود، قبل از فتح مكه شخصى از مشركان بنام عثمان بن ابى طلحه كليددار بود. پس از آنكه در سال هشتم هجرت، مكه بدست مسلمين به فرماندهى رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم فتح گرديد، عثمان، در كعبه را بسته بود و به پشت بام كعبه رفته بود. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم كليد در كعبه را از او طلبيد، او گفت: اگر مى دانستم كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كليد را از من مى خواهد، از دادن كليد به آن حضرت، خوددارى نمى كردم. علىعليهالسلام بر بام كعبه رفت و كليد را از او گرفت و در كعبه را باز كرد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند، وقتى كه از كعبه بيرون آمد، عباس عموى پيامبر از آن حضرت خواست كه كليد را به عثمان بن ابى طلحه بدهد، و در اين هنگام اين آيه نازل شد: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى هلها؛ بى گمان خداوند فرمان مى دهد شما را كه امانت ها را به صاحبش بازگردانيد( ۲۲۴) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم دستور داد، كليد را به عثمان بدهند و از او عذرخواهى كنند. عثمان به علىعليهالسلام عرض كرد: نخست چهره ات نسبت به من درهم و خشن بود، ولى اينك مى بينم با چهره اى باز و نگاهى مهرآميز به من مى نگرى؟!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عفيف كندى از يمن به مكه آمده بود و براى عباس بن عبدالمطلب چندى شيشه عطر آورده بود، سراغ را گرفت. گفتند: كه وى در فناى كعبه (به عادت رجال قريش كه عصرها در آنجا پاطوق داشتند) نشسته است. عفيف يك راست به آنجا رفت. عباس را ديد و عطرهاى يمنى را به او داد. عفيف با آنها نشست، آفتاب مكه آهسته در مغرب فرو مى رفت. عفيف در اين هنگام مردى زيبا روى و مشكين موى را ديد كه از راه رسيد و بى آنكه توجهى به بزرگان قريش كند در آستانه مسجدالحرام ايستاد و نگاهى به آسمان انداخت و آن وقت آستين هايش را بالا زد و بعد در كنار چاه زمزم با آب دلو، دست و رويش را شست و سر و پاى خود را مسح كرد و سپس پا به مسجدالحرام گذاشت. در همين هنگام زن جوانى با عجله پديدار شد و به دنبالش يك جوان درشت هيكل و استخوانى و برومند وارد مسجدالحرام شدند. آنها ايستادند اين سه نفر با ترتيب شگفت انگيزى به قيام و قعود و ركوع و سجود پرداختند. عفيف از عباس پرسيد: اينها كيستند؟ اينها در اينجا چكار مى كنند؟ عباس گفت: آن مرد برادرزاده ام محمد بن عبداللهصلىاللهعليهوآلهوسلم و اين زن خديجه است و آن جوان هم پسر برادرم ابوطالب است. اسمش علىعليهالسلام است. محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم دين جديدى آورده و اين دو نفر هم بدينش ايمان آورده اند. عفيف گفت: اى كاش من چهارمين نفرشان بودم( ۲۲۵) .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پس از تصميم سران قريش مبنى بر حمله شبانه به خانه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم و قتل آن حضرت، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رداى خود را به سر كشيد و به عزم خانه ابوبكر و مهاجرت به مدينه از خانه خود خارج شد. علىعليهالسلام در بستر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم دراز كشيد شيوخ قريش تا نيمه هاى شب عبابر سر و شمشير بدست، بر در آن خانه منتظر فرصت نشستند. آنها برنامه خود را اينگونه آغاز كردند كه ابتدا به خوابگاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم سنگ بيندازند، وقتى بيدارش كردند يكباره به وى حمله كنند و او را به قتل برسانند سنگ او را انداختند، و با سنگ دوم بود كه علىعليهالسلام سر از بالين برداشت. رجال قريش تعجب كردند، اين كيست؟ گوينده اى گفت: اين على بن ابيطالبعليهالسلام ، است علىعليهالسلام از جا برخاست و فرمود: با چه كسى كار داريد و چه مى خواهيد همه يك صدا گفتند پس محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم كجاست. علىعليهالسلام خونسردانه جواب داد: مگر او را به من سپرده ايد كه از من مى خواهيدش. سراقه بن مالك گفت: حالا كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم فرار كرده خوبست علىعليهالسلام را بجاى او بكشيم. ابوجهل با اين فكر مخالفت كرد و گفت: دست از جان اين طفل برداريد او كه گناهى ندارد محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم او را فريفته و فدايى خود ساخته است. علىعليهالسلام فرياد زد، اى ابوجهل، آن مايه خرد و بينشى كه خداوند به من عطا كرده اگر ميان سفها و مجانين دنيا تقسيم شود همه آنها خردمند و عاقل مى شوند و اگر ضعفاى جهان از توانايى من بهره ببرند، همه قوى و نيرومند خواهند شد ولى افسوس كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم اجازه نفرموده، و گرنه در دل امشب شهامت و شجاعت مرا از نزديك مى شناختيد گم شويد، دور شويد كه هميشه از مسير سعادت بى نصيب بمانيد. ابوالبحترى به خشم آمد و با شمشير كشيده جلو رفت ولى نتوانست حمله كند سرش گيج خورد و به زمين افتاد.( ۲۲۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام عمروبن عبدود را در كنار خندقى كه دور مدينه حفر شده بود بر روى زمين خوابانيد و سرش را از تنش جدا كرد آنگاه سر او را به پيشگاه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم برد، پيكر بى سر او را در ميدان رها كرد تا اقوام و خويشان او جنازه بى سر او را از خاك برداشته و مكه برگردانند. خبر قتل عمرو در سپاه احزاب زلزله اى عظيم انداخت و بسيج آنها را از هم پريشان ساخت. خواهر عمرو تنها زنى بود از خويشاوندان او بود كه به مدينه آمده بود سر و پاى برهنه به سراغ جنازه ى برادرش رفت، مردم انتظار مى كشيدند اين زن خود را بر روى هيكل سر بريده و پا بريده عمرو بيندازد و شيون كند، اما او وقتى جنازه برادرش را ديد آرام گرفت تا اينكه گفت آن حريف كريم و شرافتمند كه برادرم را كشته كى بود؟ گفتند: على بن ابيطالبعليهالسلام آهى كشيد و گفت من هم اينطور حدس مى زنم زيرا تا وقتى ديدم زره زراندود و گرانبهاى برادرم هنوز بر تنش مى درخشد دريافتم كه قاتلش مردى كريم و نجيب مى باشد و بعد شعرى گفت: كه معنى آن عبارت است اگر جز علىعليهالسلام ، ديگرى برادرم را بخاك مى افكند تا پايان ابديت در عزاى برادرم مى گريستم، ولى چه بگويم كه قاتل او مردى بى نظير است، مردى كه پدرش بر تارك مكه همچون تاج مى درخشيد.
لو كان قاتل عمرو غير قاتله | لكنت ابكى عليه آخر الابد | |
لكن قاتله من لانظير له | و كان يدعى ابوه بيضة البلد( ۲۲۷) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جنگ خندق عمروبن عبدود و ضراربن حطاب توانستند اسب خود را به آن سوى خندق برسانند عمربن عبدود در قدرت و زورمندى بعضا بچه شترى را بلند مى كرد و به عنوان سپر خود از آن استفاده مى كرد و با هزار نفر جنگ مى كرد البته عمروبن عبدود در اوائل سنش از بعضى از كاهنها شنيده بود كه قاتل او شخصى است بنام حيدر، اما او بدون خبر از اينكه علىعليهالسلام در اين ميدان به جنگ او خواهد آمد، طلب مبارز مى كرد. ابتدا عمر بن خطاب به اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم گفت كسى نزديك او نرود كه كشته خواهد شد و آشكارا اظهار عجز مى كرد. علىعليهالسلام در آن وقت جوانى بيست و پنج ساله بود و در مقابل مردى مى خواهد بجنگد كه با دست خود بچه شتر را سپر مى كند و با دست راست شمشير مى زند! بالاخره علىعليهالسلام به ميدان عمرو بن عبدود رفت علىعليهالسلام طى رجزى خود را معرفى كرد عمروبن عبدود تا نام حيدر را شنيد ناگهان به ياد پيش بينى كاهنان افتاد و ترس او را گرفت، خواست كارى بند كه علىعليهالسلام برگردد. شروع كرد به ترساندن حضرت، و گفت تو جوانى چگونه مى توانى با من بجنگى، معلوم مى شود محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم حسابش را نكرده و ترا فرستاده به جنگ من، چه اطمينانى دارى كه من اين نيزه را به شكمت فرو كنم و بين آسمان و زمين نگهت دارم. حضرت فرمود: اين حرفها را رها كن من هم خيلى دلم مى خواهد كه تو بدست من كشته شوى. علىعليهالسلام سه پيشنهاد به او كرد، اول اينكه به او گفت، بيا و مسلمان شو، او گفت اين پيشنهاد تو غير قابل قبول است اگر كوه ابوقبيس را روى گردنم بگذارم سبكتر و آسانتر از اين است كه بگويم لا اله الا الله؛ علىعليهالسلام فرمود: برگرد با من جنگ نكن، عمرو گفت: من نذر كردم كه با مسلمانان جنگ كنم و تلافى جنگ بدر را بكنم حضرت علىعليهالسلام پيشنهاد سوم خود را مطرح كرد و فرمود: تو سواره اى و من پياده هستم پياده شو، تا با من مطابق شوى و جنگ كنيم.( ۲۲۸)
عمرو خشمگين شد، و گفت: من باور نمى كردم كسى از عرب چنين جراتى كند به من بگويد كه از اسب پياده شوم، از اسب پياده شد و ضربه اى بر سر علىعليهالسلام زد، علىعليهالسلام ضربه را با وسيله سپر خود دفع كرد ولى شمشير از سپر گذشت و سر علىعليهالسلام لطمه اى خورد در اينجا علىعليهالسلام از روش خاصى استفاده كرد و فرمود: تو قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند؟ تا عمرو نگاهى به پشت سر خود كرد، علىعليهالسلام با ضربه اى پاى او را قطع كرد، و او بر زمين افتاد. حضرت وقتى بر سينه او نشست تا سر او را جدا كند، عمرو در صورت حضرت آب دهن انداخت، حضرت برخاست و دوى زد و مجدد اراده كرد تاسر او را جدا كند، سپس سر او را جلوى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم انداخت اينجا بود كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود اگر اين كار امروز تو را با اعمال جميع امت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در مسجد بودم آن حضرت پس از نماز صبح فرمود: من به خانه عايشه مى روم، من نيز به منزل خود بازگشتم. لحظاتى در منزل بودم كه از جا برخاستم و راهى منزل عايشه شدم در زدم عايشه پرسيد، كيستى؟ گفتم: على. گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم خفته است! برگشتم ولى با خود گفتم جايى كه عايشه در منزل باشد چگونه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرصت استراحت و خواب پيدا نموده است!! برگشتم و دوباره در زدم اين بار نيز گفت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كارى دارند. برگشتم ولى باز مجددا برگشتم و اما اين بار شديدتر از دفعات پيش در زدم. عايشه گفت: كيستى؟ گفتم: على، صداى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به گوشم رسيد، كه فرمود: عايشه در را باز كن... پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از آنكه مرا كنار خود نشاند فرمود: اباالحسن آيا نخست من قصه خود را بگويم يا ابتدا تو از تأخیر خود مى گويى؟ عرض كردم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم شما بگوييد: كه خوش گفتاريد. آنگاه فرمود: مدتى بود گرسنه بودم. از اين روبه خانه عايشه آمدم اينجا هم چيزى نبود لذا دست به دعا برداشتم از خداوند در خواست كردم ناگاه جبرئيل از آسمان فرود آمد و اين مرغ بريانى را به همراه خود آورد و گفت: هم اينك خداوند بر من وحى فرمود: اين مرغ بهشتى را براى شما بياورم، من نيز به پاس عنايت و اجابت پروردگار به شكر و ستايش او مشغول شدم و سپس عرض كردم خداوندا! از تو مى خواهم كسى را در خوردن اين غذا همرده من كنى كه من و و را دوست داشته باشد. لحظاتى منتظر ماندم ولى كسى بر من وارد نشد دوباره دست بر دعا برداشتم عرض كردم: خدايا آن بنده را توفيق ده كه در صرف اين غذا با من همراه شود... اينجا بود كه صداى در لند شد و فرياد تو با گوشم رسيد و به عايشه گفتم، علىعليهالسلام را داخل كن، كه تو وارد شدى.... يا علىعليهالسلام تو همان كسى هستى كه خدا و رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم او را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند آنگاه فرمود: علىعليهالسلام مشغول شو، از غذا بخور...( ۲۲۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در داستان گذشته بيان شد كه عايشه چگونه برخوردى از خود نشان داد، اما پس اينكه مرغ بهشتى( ۲۳۰) توسط جبرئيل آورده شده بود و با دعاى مستجاب شده پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم علىعليهالسلام هم سفره حضرتش شد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از اتمام غذا از علىعليهالسلام علت تأخیر خود را سئوال كرد. حضرت علىعليهالسلام
ممانعت ها و بهانه تراشى هاى عايشه را به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در موقع ورودش را عرض كرد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رو به عايشه كرد و فرمود: عايشه چرا چنين كردى. عايشه گفت: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم من مى خواستم اين افتخار خوردن غذاى بهشتى نصيب پدرم (ابوبكر) شود. حضرت فرمود: اين اولين بار نيست كه كينه توزى تو نسبت به علىعليهالسلام آشكار مى شود من از آنچه نسبت به علىعليهالسلام در دل دارى، باخبرم، عايشه كار تو به آنجا خواهد كشيد كه به جنگ با علىعليهالسلام بر مى خيزى. عايشه گفت: مگر زنان هم به مردان نبرد مى كنند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: همان كه گفتم تو به جنگ و نبرد با علىعليهالسلام كمر همت بندى، و در اين كار نزديكان و ياران من (طلحه و زبير) تو را همراهى كنند و بر وى بشوريد، در جنگ رسوايى به بار خواهيد آورد كه زبانزد همگان گرديد در اين مسير به جايى مى رسى كه سگهاى حواب بر تو پارس كنند.... تو آنجا پشيمان مى شوى و در خواست بازگشت مى كنى... كه كه آنوقت چهل مرد به دروغ شهادت دهند كه آن مكان حواب نيست.... چون پيش گويى حضرت به آنجا رسيد عايشه گفت: اى كاش مرده بودم و آن روزها را نمى ديدم. سپس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: علىعليهالسلام برخيز كه وقت نماز ظهر است بايد بلال را براى اذان خبر كنى.
آنگاه بلال اذان گفت: و حضرت به نماز ايستاد و من هم با آن حضرت نماز خواندم.( ۲۳۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد رسول خداعليهالسلام در منزل يكى از همسران خويش به سر مى برد به قصد ديدار آن حضرت به آنجا رفتم. پيش از ورود اجازه خواستم وقتى داخل شدم. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: يا علىعليهالسلام آيا نمى دانى كه خانه من خانه توست تو براى ورود محتاج به اجازه نيستى. عرض كردم: اى رسول خداعليهالسلام از اجازه را از روى علاقه گرفتم. فرمود: تو به چيزى علاقه دارى كه محبوب خداست... آيا نمى دانى كه آفريدگار من نمى خواهد كه هيچ سرى از اسرار من بر تو پوشيده بماند. اى علىعليهالسلام تو وصى پس از من هستى، مظلوم و مغلوبى هستى كه پس از من به او ظلم مى كنند... آن كس كه از تو كناره بگيرد از من جدا شده. دروغ مى گويد: كسى كه دعوى محبت من را دارد ولى با تو با دشمنى مى كند. چرا كه خداى متعال آفرينش من و تو را از نور واحدى قرار داده است.( ۲۳۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: روزى رسول خداعليهالسلام در بستر بيمارى بود كه من به قصد عيادت حضرتش رفته بودم، در آنجا مردى را حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ديدم كه از حيث حسن و جمال بى نظير بود، آن مرد سر مبارك پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را در دامن خود داشت و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نيز خواب بود وقتى من داخل شدم آن مرد مرا به نزد خود فرا خواند، و گفت: نزديك عموزاده خود بنشين كه تو از، من بر او سزاوارترى! علىعليهالسلام مى فرمايد: جلو رفتم و آن مرد برخاست و جاى خود را به من داد و رفت، من نشستم و سر مبارك رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را در دامن خود گرفتم. ساعتى گذشت. پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بيدار شد و از من پرسيد مردى كه سر بر دامن او داشتم كجا رفت؟ عرض كردم، وقتى من داخل شدم جايش را به من داد و رفت. حضرت فرمود: او را شناختى؟ عرض كردم نه پدر و مادرم فداى شما. حضرت فرمود: او جبرئيل بود من سر بر دامن او نهاده بودم و به سخنانش گوش مى دادم تا اينكه در دم سبك شد و خواب بر چشمانم غلبه كرد.( ۲۳۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد روزى مريض شده بودم كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به ديدنم، آمد من در بستر بودم كه آن حضرت كنارم نشست و جامه اى از خود را بر رويم كشيد ولى چون شدت بيمارى مرا ديد برخاست و به مسجد رفت و در آنجا لحظاتى را به دعا و نماز پرداخت. سپس نزد من بازگشت و جامه ام را پس زد و فرمود: علىعليهالسلام برخيز كه بهبودى خود را بازيافتى. من از بستر برخاستم در حالى كه هيچ دردى احساس نمى كردم. آنگاه فرمود:
من هيچ گاه از خداوند درخواستى نكردم مگر آنكه بر آورده كرده و هر گاه چيزى براى خود خواستم براى تو نيز طلب كردم.( ۲۳۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: با پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در يكى از كوچه هاى مدينه قدم مى زديم در طول مسير به باغ سرسبزى به آن حضرت عرض كردم عجب باغ زيبايى است؟ حضرت فرمود: آرى زيباست ولى باغ تو در بهشت زيباتر خواهد بود. به باغ ديگرى رسيديم باز گفتم: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم عجب باغ زيبايى است؟ حضرت فرمود: آرى زيباست اما باغ تو در بهشت زيباتر است. به همين ترتيب در طول راه با هفت باغ مواجه شديم و هر بار گفتگوى من با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم تكرار مى شد تا اينكه به پايان راه رسيديم. پس ناگهان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم دست بر گردنم انداخت در حالى كه مرا به سينه خود مى فشرد به گريه انداخت و فرمود: پدرم به فداى آن شهيد تنها. عرض كردم اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم گريه شما براى چيست؟ حضرت فرمود: از كينه هاى مردمى كه در سينه هاى خود نسبت به تو پنهان كردند تا پس از من آن را آشكار كنند. كينه هايى كه ريشه در بدر واحد دارد... آنها خونهاى ريخته شده در احد را از تو طلب مى كنند. پرسيدم اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آيا در آن روز دينم سلامت خواهد بود. حضرت فرمود: آرى.( ۲۳۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: پس از فتح مكه رسول اكرمعليهالسلام عده اى را به اطراف مكه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولى به آنها فرمان جنگ نداد. از جمله كسانى كه فرستاد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بود، خالدبن وليد بود كه وى را براى تبليغ اسلام به ميان قبيله بنى جذيمه فرستاد. خالد به منظور انتقام جويى و تسويه حساب شخصى خود از اين قبيله كه در جاهليت گذشته خونى از اقوام او ريخته بودند اقدام به كشتار عده اى از آنها زد و گروهى ديگر از آنها را اسير و اموالشان را به يغما برد. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كه از رفتار او با خبر شد به مسجد رفت و به منبر نشست و سه بار گفت: پروردگارا! من از آنچه كه خالد مرتكب شده بيزارم، و از كار او متنفرم. آن گاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از من خواست تا به منظور جبران زيانهايى كه به آن قبيله رسيده بود و پرداخت ديه كسانى كه به ناحق كشته شده بودند به آنجا رفته و جبران آن ضايعات را بنمايم. علىعليهالسلام مى فرمايد: در آنجا من غرامت و ديه آسيب ديدگان را پرداخت كردم و به ايشان گفتم: شما را به خدا سوگند اگر در ميان شما كسى هست كه حقى از او ضايع شده بگويد، تا پرداخت كنم. عده اى برخاستند و گفتند: حال كه چنين است و تو ما را به خدا سوگند دادى، بايد بگوييم كه تعدادى زانوبند شتر و ظرف مخصوص سگ نيز از ما در اين حادثه مفقود شده است. علىعليهالسلام مى فرمايد: من آنها را نيز حساب كردم و وجه آنها را داده ام حضرت مى گويد: سپس ديدم هنوز مبالغى از پولى كه با خود آورده بودم باقى است. به مردم گفتم: اين پولها را نيز به شما مى بخشم تا برائت ذمه كامل رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم حاصل شده باشد. علىعليهالسلام مى فرمايد: پس از اتمام كار نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمدم و نحوه عملكرد خود را به عرض ايشان رساندم. حضرت فرمود: يا علىعليهالسلام به خدا سوگند اگر به جاى اين كار شتران سرخ مو برايم هديه مى آوردند اين قدر خوشحال نمى شدم.( ۲۳۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد در صبح همان شبى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به معراج رفت من در خدمت آن حضرت بودم كه حضرتش داخل حجره نماز مى گزارد و من نيز در كنار او به نماز ايستاده بودم. پس از اتمام نماز ناگهان صداى ضجه و ناله اى به گوشم رسيد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيدم: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم اين چه صدايى بود؟
حضرت فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است او از معراج من با خبر شده و از اينكه در روى زمين از او پيروى شود ماءيوس شده است.( ۲۳۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: روزى به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم وارد شدم. حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود (گويا بخشى از اين سوره به تازگى نازل شده بود و وجود مبارك آن حضرت در حالى تلقى وحى و اخذ آيات قرآنى بود كه من وارد شدم) رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از من خواست آيات آن سوره را بنويسم من نيز با املاى حضرتش كار نوشتن را شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تا رسيدم به اين آيه شريفه انما وليكم الله و رسوله، و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكوة و هم راكعون، ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسول و مومنانى هستند كه نماز به پا مى دارند و به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند.( ۲۳۸) ناگاه ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه فرو رفته ولى در عين حال زبان او همچنان بر املاى آيات مشغول است من نيز آنچه را مى شنيدم همه را مى نوشتم تا اينكه كار كتابت سوره پايان گرفت. در اين هنگام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از آن حالت خلسه بيرون آمد و فرمود: بنويس آنگاه شروع كرد و از آغاز همان آيه اى كه در لحظاتى قبل در خلسه رفته بود، تلاوت كرد، به او گفتم: مگر شما هم اينك اين آيات را تا پايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها را نوشتم ديدم صداى حضرت به تكبير بلند شد و فرمود: آن كسى كه اين آيات را بر تو املا مى نمود جبرئيل بوده است. لذا علىعليهالسلام با املاى جبرئيل ايمن كار كتابت اين سوره را به اتمام مى رساند.( ۲۳۹)
۱۹۲ - صداى جبرئيل در جنگ احد
در جنگ احد پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم با سپاه خود وارد منطقه جنگ كه در حاشيه كوه احد بود شدند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم براى جلوگيرى از حمله دشمن از پشت عبد الله بن جبير را به همراه ۵۰ نفر از تيراندازان ماهر را ماءمور حفاظت از دهانه شكاف كوه كرد و تاءكيد فرمودند: به هيچ وجه تنگه را رها نكنند، بعد از اينكه جنگ شروع شد و لشكر دشمن رو به فرار گذاشت، مسلمين به جمع آورى غنائم پرداختند و محافظين كوه به جز ۱۰ نفر پستهاى خود را براى جمع آورى غنائم ترك كردند. ابوسفيان قبلا خالد بن وليد را ماءمور اينكار كرده بود تا در موقع مقتضى از پشت حمله نمايد لذا او با حمله به عبد الله آنها را كشت و از پشت به لشكر اسلام حمله كرد در همين موقع سردار رشيد اسلام حضرت حمزهعليهالسلام و بعضى ديگر از ياران پيامبرعليهالسلام شهيد شدند و عده اى نيز پروانه وار پيامبرعليهالسلام را مراقبت مى كردند بيشتر از همه علىعليهالسلام بود كه هر حمله اى را از جانب دشمن دفع مى كرد. علىعليهالسلام آنقدر جنگيد كه شمشيرش شكست پيغمبر شمشير خود را كه به ذوالفقار معروف بود، به علىعليهالسلام داد، و خود در جايى سنگر گرفت. علىعليهالسلام از آن حضرت دفاع مى كرد، آنچنان كه بيش از شصت زخم بر سر و صورت و بدنش وارد شد. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمدعليهالسلام ، معناى مواسات همين است. پيامبر عليه السلام فرمود: علىعليهالسلام از من است و من از اويم. جبرئيل گفت: من هم از هر دوى شما، و نيز جبرئيل در همان وقت گفت: (لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار) بطورى كه همه اين صدا را شنيدند.
بدر در شام احد، تصوير كيست؟
در غلاف لافتى شمشير كيست؟( ۲۴۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جنگ احد كه بنام كوهى است نزديك مدينه، در سال سوم هجرى روى داد و هفتاد تن از مسلمانان نيز در آن به شهادت رسيدند، اين جنگ بنابر ضبط مورخين روز شنبه هفتم شوال رخ داده در اين جنگ تيرى بر پاى حضرت امير علىعليهالسلام خورد.( ۲۴۱) بعد از جنگ هر چه مى كردند به علت ناراحتى شديد امام نمى توانستند تير را از پاى حضرت خارج نمايند تا اينكه منتظر شدند حضرت وارد نماز شود، در حين اقامه نماز تير را از پاى حضرت خارج كردند بعد از نماز حضرت ديد درد زخم كمتر شده است و محل نماز خون آلوده شده است بعد متوجه شد كه تير از پاى او خارج شده است. سپس حضرت فرمود: بخالق الاكبر من متوجه خارج شدن تير نشدم.( ۲۴۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم در پاسخ به كسانى كه نزد ايشان از تندى هاى علىعليهالسلام اظهار ابودردا مى گويد: روزى در يكى از نخلستانهاى اطراف مدينه جسد علىعليهالسلام را ديدم كه مانند چوب خشك بر زمين افتاده است. او به خيال اينكه حضرت علىعليهالسلام از دنيا رفته است براى خبر دادن واقعه به خانه آن حضرت آمد و به حضرت فاطمه زهراعليهالسلام درگذشت همسرش را تسليت گفت: فاطمه زهراعليهالسلام فرمود: پسر عموى من نمرده است.
بلكه در حال عبادت از خوف خدا غش كرده است و اين حال براى او بسيار اتفاق مى افتد.( ۲۴۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جابر بن عبد الله مى گويد: حضرت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم در سال حجة الوداع در منى خطبه اى خواندند و متذكر شدند كه خداوند متعال فرموده بعد از تو اى پيغمبرعليهالسلام جمعيتى به كفر برمى گردند و عده اى را نيز گردن مى زنند، اى مردم آگاه باشيد بخدا سوگند اين كارهاى زشت كه از آنان سر مى زند ما هم در عالم رجعت بازگشت مى كنيم و گردن آنها را خواهيم زد، آنگاه آن حضرت با حالى محزون به حضرت علىعليهالسلام توجه نموده و فرمودند: يا علىعليهالسلام شما را نيز مى كشند.( ۲۴۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مرحوم كلينى در كتاب كافى روايتى از امام صادقعليهالسلام نقل مى كند كه فرمودند: على بن ابيطالبعليهالسلام يك روز دچار درد چشمش شد. پيغمبرعليهالسلام وقتى آمدند تا از على عيادت كنند ديدند علىعليهالسلام از شدت درد فرياد مى كشد، پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: يا علىعليهالسلام جزع و فزع مى كنى؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟ علىعليهالسلام عرض كرد: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم تا به حال چنين دردى نداشته ام. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: يا علىعليهالسلام وقتى كه ملك الموت يم آيد تا جان انسان كافرى را بگيرد سفودى (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را مى گيرد و اين قبض روح آن چنان دردناك است كه كافر فرياد مى زند. حضرت علىعليهالسلام همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم. بعد گفت: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضى ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح مى شوند.
۱- كسى كه مسئوليتى دارد و ظلم مى كند ۲- گروهى كه مال يتيم مى خورند۳- شاهدى كه به دروغ شهادت دهد.( ۲۴۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم و مسلمانان بر اثر محاصره اقتصادى قريش به مدت ۳ سال در شعب ابى طالب ساكن شدند، ابوطالب فداكارى را به جايى رساند كه علاوه بر ساختن برجهاى مخصوصى، كه جلوگيرى از حمله قريش مى كرد هر شب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را از خوابگاه خود بلند مى كرد و جايگاه ديگرى براى استراحت او تهيه مى نمود و فرزند دلبندش علىعليهالسلام را بجاى او مى خوابانيد و هنگامى كه علىعليهالسلام مى گفت: پدر جان من با اين وضع بالاخره كشته مى شوم پاسخ مى داد: عزيزم بردبارى را از دست مده هر زنده اى بسوى مرگ رهسپار است من تو را فداى محمد بن عبد اللهعليهالسلام نمودم. على عليه السلام در جواب پدر گفت: پدر جان اين كلام من نه به خاطر اين بود كه از كشته شدن در راه محمدعليهالسلام هراسى دارم بلكه بخاطر اين بود كه مى خواستم بدانى چگونه در برابر تو مطيع و آماده براى يارى احمدعليهالسلام هستم. ابوطالب در شعرى چنين مى گويد:
و لقد علمت بان دين محمد | من خير اديان البرية دينا |
يعنى: هر آينه دانسته ام كه دين محمد بهترين دينى است كه براى بشريت آمده است.( ۲۴۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ