بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
درباره اين گناه يعنى كشتن دختر در عربستان نوشته اند: پادشاهى بود كه قبيله اى با او از در شورش و مخالفت در آمدند، پادشاه لشگرى را فرستاد تا آنها را سركوب كند.
لشگر بر آنان تاختند و اموالشان را غارت كردند و زنانشان را به اسيرى گرفتند و مردانشان هم فرار كردند.
وقى زنها را از نزد پادشاه آوردند دستور داد هر كس يكى را بردارد. بعد از مدتى مردان قبیله كه فرار كرده بودند پشيمان شدند و به شعراء خود گفتند: نزد پادشاه برويد و شعرى در عذر خواهى و پشيمانى بگوئيد.
آنان نزد پادشاه آمدند و زبان حال مردان را به سمع او رساندند و تقاضا كردند كه زنان را به قبيله برگردانند، پادشاه گفت : زنهاى شما را تقسيم كرده ايم ، اختيار آمدن را به خودشان وا مى گذاريم ، مى خواهند برگردند و مى خواهند بمانند.
قيس بن عاصم خواهرى داشت كه نصيب جوان خوشگل و قوى هيكلى شد، و گفت : من به قبيله خود نمى آيم هر چه قيس به خواهرش تكليف كرد فايده اى نداشت
قيس كه مرد بزرگى در قبيله خود بود گفت : دختران وفا ندارند، از اين تاريخ به بعد هر كس دختری زايد، زنده بگورش كنيد. پس اين موضوع سنت شد.(٦٩٢)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل به شخصى گذشت كه زير ديوارى جان داده بود، و نيمى از بدنش را بيرون از ديوار درنده و حيوانات پاره كرده بود.
از آن شهر گذشت و به شهر ديگرى آمد و ديد: يكى از بزرگان آن شهر كه مرده بود كفن ديباج بر او نموده و بر تابوت زر قيمت نهاده و عود و عنبر بر جنازه اش مى ريختند و جمعيت زيادى در تشييع جنازه اش شركت كرده اند!!
عرض كرد: خدايا تو حكيم عادل هستى و ستم روا نمى دارى از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نياورد، آن طور بميرد، و اين شخص كه هرگز پرستش ننموده اين طور بميرد.
خطاب شد: همانطور كه گفتى من حكيم هستم و ستم روا نمى دارم ، اما آن بنده گناهانى داشت ، خواستم به اين نوع مردن كفاره گناهانش باشد، كه پاكيزه نزدم آيد. و اين شخص نيكوكاريهائى داشت ، خواستم پاداش آن را در دنيا به او بدهم و چون نزدم آيد كردار نيكى برايش نباشد.(٦٩٣)