بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
مقداد از ياران باوفاى علىعليهالسلام مى گويد: نزد ((ابوهريره )) رفتم ، شنيدم مى گفت : پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: ((فكر كردن يك ساعت بهتر از يك سال عبادت است .))
نزد ((ابن عباس )) رفتم ، شنيدم گفت : پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: ((فكر كردن يك ساعت بهتر از هفت سال عبادت است .))
نزديكى ديگر از اصحاب رفتم و شنيدم از قول پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مى گفت : ((فكر كردن يك ساعت بهتر از هفتاد سال عبادت است .))
تعجب كردم كه هر كس به خلاف ديگرى نقل مى كند، نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رفتم و هر سه قول را نقل كردم
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: همه آن سه نفر راست مى گويند، سپس (براى روشن شدن مطلب ) آن سه نفر را خواست و آنها حاضر شد، من هم بودم
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به ابوهريره فرمود: تو چگونه فكر مى كنى ؟ عرض كرد: طبق آنچه خداوند در قرآن فرموده : ((صاحبان خود در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند))(٢١٧)
من هم درباره اسرار آسمان و زمين مى انديشم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: ((فكر كردن يك ساعت تو بهتر از يك سال عبادت است .))
سپس به ابن عباس فرمود: تو چونه فكر مى كنى ؟ او در پاسخ گفت : ((من درباره مرگ و وحشت روز قيامت مى انديشم )) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: فكر كردن يك ساعت تو بهتر از هفت سال عبادت است
بعد به آن صحابه فرمود: تو چگونه مى انديشى ؟ او در پاسخ عرض كرد: من درباره آتش جهنم و وحشت و سختى آن مى انديشم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: فكر كردن يك ساعت تو بهتر از هفتاد سال عبادت است
به اين ترتيب ، مساءله اختلاف در انواع تفكر و انديشه حل گشته و روشن شد كه پاداش فكر كردن بستگى به نيتها دارد.(٢١٨)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
((سعدى )) گويد: يكى از دوستان كه از رنج روزگار خاطرى پريشان داشت نزدم آمد و از درآمد اندك و عيال بسيار و فقر گله كرد و گفت : قصد دارم براى حفظ آبرو به شهر ديگرى بروم تا كسى از نيك و بدكار من باخبر نشود.
بعد گفت : تو مى دانى كه در علم حسابدارى اطلاعاتى دارم ، اكنون نزد شما آمده ام تا از مقام ارجمند شما كارى در دستگاه دولتى برايم معين شود و باقيمانده عمر را با خاطرى آسوده بگذارنم و از شما تشكر كنم !
به او گفتم : اى برادر! كارمند حسابدارى شدن براى پادشاه دو بختى است ، از يك سوء اميدوار كننده است و از سوى ديگر ترس دارد، و به خاطر اميدى خود را در معرض ترس قرار نده
دوستم گفت : مناسب حال من سخن نگفتى و جواب مرا درست ندادى من گفتم : تو قطعا داراى دانش و تقوا و امانت دارى هستى ولى حسودان عيبجو در كمين هستند، مصلحت آن است كه زندگى را با قناعت بگذرانى و رياست را ترك كنى
دوستم از حرفهايم ناراحت شد و گفت : اين چه عقل و تدبير است ، دوستان در گفتارى به كار آيند وگرنه در كنار سفره نعمت همه دشمنان دوست نما خواهند بود.
ديدم از پندم آزرده خاطر شد ناچار او را نزد صاحب ديودن (وزير دارايى ) كه سابقه آشنائى داشتم بردم ، و وضع حال او را گفتم او دوستم را سرپرست به كار سبكى گماشت
زمانى گذشت ، او را مردى خوش اخلاق و با تدبير يافتند و درجات او را بالا برند.
مدتى گذشت ، اتفاقا با كاروانى از ياران به سوى مكه سفر كردم موقع بازگشت در دو منزلى وطنم همين دوستم را ديدم به پيشواز من آمد با ظاهرى پريشان و به شكل فقيران بود!
پرسيدم : چرا چنين شده اى ؟ گفت : همانگونه كه تو گفتى طايفه اى بر من حسد بردند و به خيانت متهم كردند؛ شاه بدون تحقيق مرا زندان كرد و آزار داد، تا خبر آمدن حاجيان رسيد مرا از زندان آزاد كردند؛ كارم به جائى رسيده كه شاه حتى ارث پدرى مرا هم مصادره كرد.
سعدى گويد به او گفتم : قبلا تو را نصحيت كردم كه ((كار براى شاهان مانند سفر دريا، هم خطرناك است و هم سودمند، يا گنج برگيرى يا در طلسم بميرى ، ولى نصحيت مرا نپذيرفتى .))(٢١٩)