تلاش ها و مبارزات فرهنگی امام هادی (علیه السلام)
گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه
دوران امامت امام على النقى (علیه السلام) به دلیل گسترش فرهنگى در گرایش هاى اعتقادى و بحث هاى علمى که از برخورد میان مکتب هاى کلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مکتب هاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى کلان چون جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افکار عمومى جامعه را دست خوش تاخت و تازهاى فکرى کرده بود. سرچشمه این تحولات فکرى، در رویکرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى شود. دستگاه حکومتى، کتاب هاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مى کرد و در اختیار مسلمانان مى گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه کتاب هاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه کرد.
«جرجى زیدان» در این باره مى نویسد: «مأمون هم وزن کتاب هاى ترجمه شده طلا مى داد و به قدرى به ترجمه کتابها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مى شد، از خود علامتى مى گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى کرد. با دانشمندان خلوت مى نمود و از معاشرت با آنان لذت مى برد». (1)
پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت که ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این کار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد کتاب فروشان و کاغذ فروشان در بغداد فزونى مى یافت و انجمن هاى علمى و ادبى تشکیل مى شد و مردم بیش از هر کار به مباحثات علمى و مطالعه مى پرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و کتاب هاى بسیارى از زبان هاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید. (2) عباسیان لحظه اى دانشمندان غیرمسلمان را از خود دور نمى کردند. متوکل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى نشاندند و با آنان شراب مى نوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مى داشتند، به گونه اى که هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت. (3) نزدیکى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى ساخت. به خوبى آشکار است که این احترام و صرف آن همه بودجه هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى کتاب هاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظره هاى علمى فراهم آوردند که اهداف مشخص و از پیش تعیین شده اى را در این موضوع دنبال مى کرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى (علیه السلام) در مناظره هاى علمى به دست مى آید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشکار مى سازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردیده و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروه هاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و... نمود یافت. حاکمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دست یابى به اهداف خود بهره مى جست. عباسیان مى خواستند از این جریان ها به عنوان حربه اى براى تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى کنند.
در این میان، تیز بینى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه هاى دین ستیزانه آنان را آشکار مى ساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندکى آنان را در رسیدن به هدف ننگین شان یارى مى داد و عدم دسترسى به امام، مشکلات جامعه اسلامى را افزون تر مى کرد، ولى امام با نهایت درایت، در خنثى کردن این توطئه هاى فرهنگى مى کوشید.
تلاش هاى گسترده امام در زمینه هاى فرهنگى
یکى از پر دامنه ترین تلاش هاى امام در دوران زندگى شان، فعالیت هاى ایشان در زمینه هاى فرهنگى بود که برخى از مهمترین آنها در قالب هاى ذیل انجام مى پذیرفت؛
1. مبارزه فرهنگى با گروه هاى منحرف عقیدتى
همان گونه که گفته شد، دوران امام هادى (علیه السلام)، اوج پیدایش مکتب هاى گوناگون عقیدتى بود که بستر آن با ایجاد فضاى فکرى از سوى حکومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکت ها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل مى دادند. این گروه ها عبارت بودند از:
الف) «غلات»، انسان هایى تندرو، افراطى و بى منطق بودند که درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مى بردند و با بهره گیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، که خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگ ها فراهم مى آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بى آلایش به امام مى پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت هاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مى کرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: «على بن حسکه قمی»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمی»؛ «قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیرى یا فهری». (4) که هر کدام از این افراد، به گونه اى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسکه قمى، امام هادى (علیه السلام) را پروردگار جهانیان مى دانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفى کرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و... را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعت هاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ (5) را افزود. (6)
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
«ابن حسکه ـ که نفرین خدا بر او باد ـ دروغ گویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمى پندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمى توانیم براى خدا نشانه اى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مى گوید، بیزارى مى جویم و از چنین گفته هایى به خدا پناه مى برم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى کند. (7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم که از سران غلات بود نیز فرمان داد. (8) که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد کرد.
ب) صوفیه از دیگر اندیشه هاى منحرفى که با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهره اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستى ها و آلایش هاى دنیایى، مردم را گمراه مى کردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوان ها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینه هاى گونه گون بهره مند مى شدند. آنها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) گرد هم مى آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مى پرداختند، به گونه اى که مردم با دیدن حالت آنها مى پنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى گرفتند. امام هادى (علیه السلام) نیز با واکنش هایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را کشف و خنثى ساخت. نگاشته اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) شده و گوشه اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مى زنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مى شوند. امام با دیدن اعمال فریب کارانه آنها، به یاران خود فرمود:
«به این جماعت حیله گر و دو رو توجهى نکنید. اینان هم نشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه هاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره اى زاهدانه از خود نشان مى دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى کنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مى کنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمى گویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمى خورند مگر این که بتوانند کاسه هاى بزرگ خود را پر سازند و دل هاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مى گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى {که خود کنده اند} مى اندازند. همه این وردهایشان، سماع و کف زدنشان و ذکرهایى که مى خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمى کند و به سوى آنان گرایش نمى یابد. هر کس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اینجا رسید، یکى از حاضران با انگیزه اى که امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته ها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
«دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى شود. {آنان که این اعمال را انجام مى دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند} پست ترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین ها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.» (9)
ج) واقفیه «واقفیه» از دیگر فرقه هاى دوران امامت امام هادى (علیه السلام) بودند که امامت على بن موسى الرضا (علیه السلام) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (علیه السلام)، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان پس از امام کاظم (علیه السلام) و موضع گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى (علیه السلام) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه اى به امام هادى (علیه السلام) مى نویسد: «فدایت شوم! من مى دانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى کنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد (10) و این گونه بر اندیشه هاى گمراه کننده آنان خط بطلان کشیدند. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنی» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا (علیه السلام) از پرداخت مالیات هاى اسلامى به امام خوددارى کرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى زد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى (علیه السلام) ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصری» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیی؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید. (11)
د) مجسّمیه این گروه مى پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره ماده بود، انکار مى کردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مى کشیدند. کم کم آنها و اندیشه هاى بدوى و یکسویه شان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى نگرى و کوته بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى (علیه السلام) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانی» در نامه اى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) افرادى پیدا شده اند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته اند و مى پندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت (علیهم السلام) در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمى شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست». (12)
ه) باورمندان به رؤیت اشاعره گروهى بودند که مى پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شى ء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شى ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مى تواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم {جسم} خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علت ها با معلول هاى خود رابطه اى جدایى ناپذیر دارند». (13)
بدین ترتیب، امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد.
2. تحریر رساله کلامى
از جمله تلاش هاى علمى ـ فرهنگى امام على النقى (علیه السلام) در گستره اعتقادات، نوشتن رساله کلامى است که آن را به انگیزه پاسخ گویى به مشکلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحث هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسک به آن، مبحث جبر و تفویض را که از پیچیده ترین مسائل کلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد کرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است. در بخشى از این رساله آمده است:
«در این باره به گفتار امام صادق (علیه السلام) آغاز مى کنم که فرمود: نه جبر است و نه تفویض؛ بلکه مقامى است میان آن دو که عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت کافى و توشه، مانند مرکب سوارى و وسیله تحریک فاعلى بر کار خود.
پس این پنج چیز است که امام صادق (علیه السلام) به عنوان اسباب جمع کننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده اى یکى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن کاستى و کمبود، تکلیف از او ساقط است... همچنین روایت شده که فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مى شوند: دسته اى مى پندارند که کار به آنها وانهاده شده است که آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاک انداخته اند. دسته اى دیگر مى پندارند که خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مکلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مى انگارند که سبب هلاک خود را با این اندیشه فراهم آورده اند. دسته اى دیگر معتقدند که خداوند بندگان را به اندازه توانشان مکلف فرموده و تکلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون کار نیک انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد کنند، از او آمرزش بخواهند که اینان به حق رسیدگانند. پس امام صادق (علیه السلام) خبر داده که هر کس پیرو جبر و تفویض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را که هر کس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بیان کردم که کسى که پیرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما میان این دو نظریه است...»
سپس حضرت به بررسى بیشتر مسئله جبر و تفویض در قالب پنج مثال دیگر مى پردازد که در تفسیر تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگیزه بیان مى دارند و با بهره گیرى از آیات قرآن و استدلال هاى عقلانى و با نهایت دقت و حوصله، آن را از زوایاى مختلف بررسى مى کنند؛ به گونه اى که مطالب با بیانى بسیار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى شوند و در عین کامل و مبسوط بودن، جمله اى را تکرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوایى لازم نمى یابیم. (14)
3. مناظره هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم (علیهم السلام) چشمه هاى جوشان معرفت و گنجینه هاى دانش الهى اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى کنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریکى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید مى ساختند.
همان گونه که پیش تر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسه هاى مناظره و گفت وگوى علمى بود که برقرارى این گونه جلسه ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى (علیه السلام) نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شکستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشکیل مى شد. البته با این کار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمى رسیدند، بلکه موجب رسوایى و فضاحت آنان نیز مى شد؛ چرا که آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن کردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مى کردند. دولت عباسى مى کوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و کنترل شدید ملاقات هاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردمى جلوگیرى کند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشست هاى علمى در تناقض با این سیاست بر مى آمد و تمام تلاش هاى عباسیان را بیهوده مى ساخت. پى گیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاکى از کوته فکرى، ناکارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بست هاى فکرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوکل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نام هاى «یحیى بن اکثم» و «ابن سکّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى (علیه السلام) ترتیب دهند. در نشستى که به این منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از ابن سکّیت خواست تا پرسش هاى خود را مطرح کند. او نیز پرسید: «چرا موسى با عصا بر انگیخته شد، عیسى (علیه السلام) با شفاى بیماران و زنده کردن مردگان و محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) با قرآن و شمشیر؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى (علیه السلام) با عصا و ید بیضا در دوره اى بر انگیخته شد که مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه اى آورد که جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسى (علیه السلام) با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده کردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشکى و پیشرفت هاى آن، مردم را شگفت زده کرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى کرد و بیماران بى درمان را شفا مى داد. محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) با قرآن و شمشیر در دوره اى بر انگیخته شد که شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حکمرانى مى کرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسیار روشن و قانع کننده بود. ابن سکیت از روى ناچارى پرسشى بى محتوا را بیان کرد و گفت: «اکنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با کنایه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل که به خوبى در مى یابد آن که به خدا دروغ بندد، رسوا مى شود». شکست ابن سکیت در این گفت وگوى کوتاه و آن هم فقط با یک پرسش ساده، خشم یحیى بن اکثم را بر انگیخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سکیت را به مناظره چه کار؟! او هم نشین نحو و شعر و لغت است». سپس کاغذى بیرون آورد که در آن پرسش هاى پراکنده اى را مطرح کرده بود و پاسخ را از امام به طور مکتوب خواست. (15) پرسش هاى او درباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احکام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملکرد امیرمؤمنان على (علیه السلام) بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و کمال به پرسش هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ هاى امام هادى (علیه السلام) آن چنان کوبنده و دقیق بود که یحیى بن اکثم در پایان این رویارویى به متوکل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش ها دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله اى پیچیده تر از اینها وجود ندارد {و او از عهده پاسخ گویى به همه آنها بر آمد} و موجب آشکار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد». (16)
4. رفع شبهه هاى دینى
افزون بر شبهه هاى خرد و کلانى که از سوى دانشمندان مزدور و فرقه هاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مى شد، کشمکش هاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى نمود که دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گسترده اى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مى گرفت. یکى از بزرگ ترین این فتنه جویى ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود که مدت ها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسان هایى که به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان شان را به شدت سرکوب مى کردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعی» را مى توان نام برد که از مخالفان دولت عباسى بود و یک بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را کشید، ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او با طرح این پرسش که آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سرکوب او را آغاز کرد و پس از بیان پرسش هاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانه اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت. (17) واثق، احمد بن نصر را که معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى که از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان کنند و برگه اى به گوش او آویختند که بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است که معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!» (18)
معتزله که گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن کریم را حادث و مخلوق مى دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقه هاى این کشمکش که برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حکومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مکتب کلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حکمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شکنجه و سرکوب مى کردند. با به حکومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه هاى گوناگون از صحنه روزگار پاک مى شدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى کردند و کسانى را که به عقاید معتزله پایبند نبودند، شکنجه مى کردند یا از میان برمى داشتند.
هنگامى که متوکل به حکومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگى هاى اعتقادى، امام هادى (علیه السلام) پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحث ها، خط سیر مکتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم کرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه هاى این روزگار در پناه دارد که در این صورت بزرگ ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است که در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد کسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى که بر سر {مخلوق بودن یا نبودن} قرآن در گرفته، این است که آن بدعتى بیش نیست که در گناه این بدعت پرسش کننده و پاسخ دهنده، هر دو یکسانند؛ چرا که براى پرسش کننده سودى در بر نخواهد داشت {و به واقع آن دست نمى یابد} و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى که از فهم و درک او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز کلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید که از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد که فرمود: آنان کسانى هستند که در نهان از خداى خویش مى ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند». (19)
و این گونه شیعیان را از آشفتگى فکرى بیرون آوردند. (20) این پرسش پیش تر نیز از امامان پرسیده شده بود که از امام رضا (علیه السلام) پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن کلام خداست، همین و بس!» (21) بدین ترتیب، امام با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از کاوش در این گونه بحث و جدل هایى که ثمره اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان کرده اند.
ادامه دارد.
پى نوشت ها :
1. جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى امیرکبیر، 1333 ش، ج 3، ص 216.
2. همان.
3. همان، ص (علیه السلام)237.
4. باقر شریف قرشى، حیاة الامام على الهادى (علیه السلام)، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.
5. حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد.
6. حیاة الامام على الهادى (علیه السلام)، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال کشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.
7. محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.
8. رجال کشى، ص 518.
9. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 58.
10. رجال کشى، ص 460.
11. سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث فى طبقات الرواة، منشورات آیة الله الخویى، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
12. شیخ صدوق، التوحید، تهران، مکتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسیم و صورة، ص 100.
13. احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.
14. ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، کتاب فروشى اسلامیة، 1384 ق، ص 496.
15. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
16. همان.
17. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بى تا، ج 9، ص 134.
18. جلال الدین السیوطى، تاریخ الخلفاء، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاریخ طبرى، ج 9، ص134.
19. انبیاء، 49.
20. التوحید، ص 223.
21. همان.