تشویق در سیره امام حسن عسکری (علیه السلام)
طلیعه
«تشویق»، «تنبیه» و «تغافل»، سه اصل مهمّ تربیتى، آموزشى و مدیریتى است که مى بایست در مواقع لازم و مناسب و با کمیّت و کیفیّت ویژه، مورد استفاده قرار بگیرد.
در این میان، «تشویق» از جایگاه ارزشمند و والایى برخوردار است؛ به گونه اى که در تاریخ زندگى پیامبران، امامان: و... مى توان نمونه هاى فراوانى را به دست آورد. از این رو، گلچینى از تشویقات متنوّع امام حسن عسکرى (علیه السلام) را به پیشگاه خوانندگان محترم تقدیم مى داریم. (1)
نگاهى گذرا
در یک معرّفى اجمالى، مى توان عناوین کلّى «تشویق هاى امام عسکرى (علیه السلام)» را یادآور شد؛ از جمله:
1. «تأیید» برخى از اصحاب به شکل حضورى و غیابی؛ مثل شاگردان قمى و نیشابوری. (2)
2. «تقریظ شفاهی» براى تعدادى از نویسندگان و کتاب هاى آنان.
3. انتصاب عدّه اى به «وکالت»، «خدمت گزاری» و «نامه رسانی».
4. پذیرفتن گروهى به عنوان «شاگرد».
5. رفتن به منازل بعضى از شیعیان؛ مثل تشریف فرمایى حضرت به شهر گرگان. (3)
6. «عیادت» از بیماران و آرزوى بهبودى براى آنان.
7. «دعا کردن» در حق مردم (گشایش در زندگى، برخوردارى از نعمت فرزند، آزادى از زندان، تسلیت به بازماندگان اموات و غیره).
8. کمک هاى فراوان مالی.
شایان توجه اینکه: در ویژه نامة امام عسکرى (علیه السلام)، ش 60، نمونه هایى از «تشویق هاى حضرت» بیان شده است؛ لذا در این مقاله:
الف) یا از تکرار آن، خوددارى شده.
ب) و یا به اختصار، نگارش یافته است.
بشارت به «مهدى موعود علیه السلام»
امام عسکرى (علیه السلام) از طریق نامه یا حضورى، تولّد «مهدى موعود (علیه السلام)» را به برخى از یارانش بشارت داد؛ از جمله: به وکیل خود در قم.
- امام (علیه السلام) طیّ نامه اى به احمد بن اسحاق فرمود:
«براى ما فرزندى متولّد شده؛ نزد تو مستور بماند و از همه مردم پنهان باشد. زیرا ما از آن خبردار نکنیم مگر خویشاوندان رازدار و دوستان صمیمى خود را؛ احببنا إعلامک لیسرّک الله به مثل ما سرّنا به؛ ما تو را به این مسأله مطّلع کردیم تا خدا، تو را بدان شاد کند چنانچه ما را بدان شاد کرده است!» (4)
- وقتى احمد بن اسحاق به سامرّا آمد و خدمت امام (علیه السلام) رسید... آن حضرت، پسرش مهدى (عج) را به او نشان داد؛ آنگاه فرمود:
«اى احمد بن اسحاق! این، امرى است از امر خدا و سرّى است از سرّ خدا و غیبى است از آنچه من به تو افاده کردم. اگر باعث کرامت تو نزد خداوند متعال و حجّت هاى او نبود، من این فرزندم را به تو نشان نمى دادم.»
امام (علیه السلام) بعد از سفارش به مخفى کردن تولّد مهدى (علیه السلام) ، فرمود: «و کن من الشّاکرین تکن معنا غداً فى علّییّن؛ و از شکرگزاران باش تا فرداى قیامت در بهشت و مرتبه والاى آن، با ما باشی.» (5)
خبرى شادمانه
ابوهاشم جعفرى - شاگرد ممتاز امام عسکرى (علیه السلام) - بارها از سوى حضرت مورد قدردانى و تجلیل قرار گرفته بود؛ که به یک نمونه بسنده مى کنیم:
- روزى یکى از شیعیان به محضر امام (علیه السلام) شرفیاب شده و تقاضا نمود که «دعایی» به وى آموزش دهد؛ آن حضرت هم این دعا را یاد داد: «یا اسمع السّامعین... و اجعلنى ممّن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بى غیری.»
ابوهاشم مى گوید: در دلم گفتم: «خدایا! مرا جزو گروه و حزب خود قرار بده». در این هنگام، امام عسکرى (علیه السلام) به من فرمود:
«أَنْتَ فِي حِزْبِهِ وَ فِي زُمْرَتِهِ إِذْ كُنْتَ بِاللَّهِ مُؤْمِناً وَ لِرَسُولِهِ مُصَدِّقاً وَ لِأَوْلِيَائِهِ عَارِفاً وَ لَهُمْ تَابِعاً فَأَبْشِرْ ثُمَّ أَبْشِرْ؛ تو در حزب خدا هستى زمانى که: 1. به خدا، مؤمن باشی؛ 2. نبوّت پیامبرش را تصدیق کنی؛ 3. به حقّانیّت و مقام اولیاء الله، آگاه باشی؛ 4. و از آنان تبعیّت کنی. پس، بشارت و مژده باد تو را و شادمان باش (که داراى این ویژگى ها هستی)!» (6)
تقریظ بر بعضى تألیفات
- ابوهاشم جعفرى مى گوید: من کتاب «یوم و لیلة» یونس (بن عبدالرحمن) را خدمت امام تقدیم کردم... حضرت در حقّ نویسنده اش چنین دعا کرد:
«اعطاه الله بکلّ حرف نوراً یوم القیامة؛ خداوند در قیامت به تعداد هر حرف این کتاب، به وى نورى عنایت فرماید.»
همچنین امام بعد از مطالعة کتاب، فرمود: «هذا دینى و دین آباى و هو الحقّ کلّه؛ این، دین و عقیده من و پدرانم مى باشد و تمام مطالب کتاب، درست و صحیح است.» (7)
- ابو محمد فضل بن شاذان نیشابورى به محضر امام عسکرى (علیه السلام) رسیده بود؛ در هنگام وداع، یکى از کتاب هایش به زمین افتاد. امام (علیه السلام) آن را برداشته و نگریست و براى وى از درگاه الهى، آمرزش طلبید و سپس فرمود:
«أغبط أهل خراسان لمکان الفضل...؛ بر مردم خراسان غبطه مى خورم از اینکه (شخصیت فرزانه اى مانند) فضل بن شاذان در میان آنهاست! و همین افتخار، آنان را بس است.» (8)
خلعتِ «وکالت»
- امام (علیه السلام) در حقّ عثمان بن سعید عَمرى فرموده است:
«هذا ابو عمر و الثّقة الامین، ثقة الماضى و ثقتى فى المحیا والممات...؛ این ابو عمرو، ثقه و امین است. او مورد اعتماد امام گذشته (امام هادى علیه السلام) و در زندگى و پس از مرگم، مورد اعتماد من است. آنچه را به شما بگوید، از جانب من گفته...» (9)
همچنین در حضور عده اى از شیعیان فرمود:
«اشهدوا على أنّ عثمان بن سعید العمرى وکیلی...؛ گواه باشید که عثمان بن سعید عمرى، وکیل من و پسرش محمد، وکیل فرزندم مهدى شماست.» (10)
مدالِ «خدمت گزاری»
- یکى از ایرانیان به سامرّا رفت و خدمت امام عسکرى (علیه السلام) رسید؛ آن حضرت پرسید: براى چه به اینجا آمده ای؟ گفت: به خاطر شوقى که به شما دارم، براى خدمت گزارى آمده ام. امام فرمود: «بنابراین، دربان من باش.»
وى همراه دیگر خادمان، امور خانة حضرت را به عهده گرفته و مشغول انجام خدمت بود تا اینکه یک روز چشمش به جمال نورانى امام مهدى (علیه السلام) روشن مى شود... (11)
توفیقِ «شاگردی»
- دو خانواده از اهالى «استرآباد» به علت ستم و اذیت هاى «زیدیّه»، به سامرّا هجرت کرده بودند، وقتى نزد امام عسکرى (علیه السلام) شرفیاب شدند، آن حضرت در حقّ آنان چنین فرمود:
«مرحباً بایوین الینا، المتجئین الى کنفنا، قد تقبّل الله سعیکما...؛ خوش آمدید اى کسانى که به ما پناهنده شدید! خداوند، تلاش و سعى شما را پذیرفته است...»
سپس به آنها فرمود:
«خلّفا علیّ ولدیکما هذین یفیدهما العلم الذى یشرّفهما الله تعالى به...؛ دو فرزند خود را اینجا بگذارید تا به آنان «دانشی» بیاموزم که خداوند متعال به سبب آن، شرافت و بزرگوارى به آنان بخشد...»
بدین ترتیب بود که ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن على بن محمد بن یسار (سیّار) به مدت هفت سال، از دانش بى کران امام (علیه السلام) در زمینة «تفسیر» بهره مند شده و مجموعه گران سنگ تفسیر امام حسن عسکرى (علیه السلام) را از خود به یادگار نهادند. (12) (13)
پاداشِ «تشویق کننده»
- یکى از اصحاب، جریان درد دل و گلایه یک مرد شیعه را ـ که در معاشرت و گفت و گو با اهل سنّت دچار مشکلاتى شده بود ـ براى امام عسکرى (علیه السلام) بازگو کرد و توضیح داد که راهکارهایى را به عنوان «تقیّه» به وى آموخته که مؤثر هم واقع شده است. امام (علیه السلام) بعد از شنیدن این ماجرا، خطاب به او فرمود:
«أنت کما قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) أَلدّالُّ عَلَى الْخَيْرِ كَفاعِلِه؛ تو مصداق فرموده رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هستى که فرمود: ثواب کسى که به کار نیک راهنمایى کند، مانند کسى است که آن کار را انجام داده است!»
آن حضرت بعد از بیان پاداش هاى آن مرد شیعه که «تقیّه» نموده بود، از صحابى اش چنین قدردانى کرد:
«خداوند، به تو نیز که او را راهنمایى کرده اى، به همان اندازه پاداش و حسنه خواهد داد.» (14)
گشایش در زندگى
- محمد بن حمزه سروى مى گوید:
نامه اى به امام عسکرى (علیه السلام) نوشتم و درخواست کردم که براى بیرون آمدن از فقر و تنگ دستى، برایم دعا کند. حضرت در پاسخ نوشت:
«أبشر، فقد أتاک الله بالغنی...؛ مژده باد که خداوند، تو را بى نیاز و ثروتمند گردانید! زیرا پسر عمویت از دنیا رفت و صد هزار درهم به جاى گذاشت و جز تو، وارثى ندارد. خدا را سپاس گو و در امر زندگى، میانه رو باش و از اسراف بپرهیز؛ چرا که اسراف، کارى شیطانى است.» (15)
تجلّى نور
- على بن عاصم - که نابینا بود - وقتى نزد امام عسکرى (علیه السلام) آمد، آن حضرت به وى چنین فرمود:
«مرحباً بک یا ابن عاصم! إجلس، هنیئاً لک یا ابن عاصم!»
آنگاه حضرت در حقّ وى دعا کرده و بینا مى شود و فرش و زیراندازى را که متعلق به عده اى از پیامبران و صالحان بود، به او نشان مى دهد... (16) (17)
دعاى برکت
- امام عسکرى (علیه السلام) در نخستین دیدار خود با یکى از نوادگان امام سجاد (علیه السلام) - در حالى که او به امامت حضرت اعتقاد نداشت - به وى چنین فرمود:
1. به من نزدیک مشو؛ زیرا جاسوس ها، مرا زیر نظر دارند و تو نیز در خطری.
2. ... من از خدا مى خواهم که خواسته ات (سلامتى پدرت) را بر آورده سازد.
3. «کثّرالله ولدک و جعل فیکم ابراراً؛ خداوند، فرزندانت را فزونى بخشد و آنها را افرادى نیکوکار قرار دهد.»
4. این سیصد دینار را بگیر. بارک الله لک فیها؛ خداوند در آن پول ها برایت خیر و برکت قرار دهد. (18)
- ابو یوسف ـ شاعر متوکل ـ مى گوید:
پسرى برایم متولد شد، در حالى که دچار تنگناى شدید مالى بودم؛ به هرکسى نامه نوشتم، پاسخ مثبتى نداد. در اطراف خانه با نا امیدى قدم مى زدم که غلام امام عسکرى (علیه السلام) آمده و بعد از دادن کیسة پول، بشارت حضرت را چنین بازگو کرد:
«أنفق هذه على المولود، بارک الله لک فیه؛ این پول ها را صرف فرزندت نما. خداوند، او را سبب خیر و برکت تو قرار دهد.» (19)
شکوفایى غنچه
- عیسى بن صبیح مى گوید:
امام عسکرى (علیه السلام) در زندان نزد ما آمد... از من پرسید: آیا فرزندى به تو روزى شده است؟ گفتم: نه. فرمود:
«اللّهمّ ارزقه ولداً یکون له عضداً، فنعم العضد الولد؛ خدایا! به وى پسرى عطا فرما تا اینکه قوّه بازویش باشد. پس، خوب بازویى (و مدد کاری) است فرزند!» (20)
- محمد بن محمد قلانسى - در حالى که همسرش نزدیک وضع حملش بود - نامه اى نوشت و از امام (علیه السلام) درخواست کرد:
1. دعا کند که زایمان همسرش به خوبى پایان پذیرد؛
2. خداوند، به وى پسرى بدهد؛
3. نامى نیکو براى فرزندش انتخاب کند.
آن حضرت در پاسخ نوشت:
«رزقک الله ذکراً سوّیاً و نعم الإسم محمّد و عبدالرّحمن؛ خداوند، به تو پسرى تندرست و سالم عطا فرماید. و چه نیکوست نام محمد و عبدالرحمن!»
همسر قلانسى «دوقُلو» زایید که هردو پسر بودند؛ بر یکى از آنها که کاملاَ در سلامت و تندرستى بود، نام «محمد» و بر دیگرى که در پایش انگشت اضافه داشت، اسم «عبدالرّحمان» نهاده شد. (21)
یادگارى
- احمد بن اسحاق اشعرى قمى مى گوید:
به محضر امام عسکرى (علیه السلام) رسیده و تقاضا کردم با خطّ خود چیزى بنویسد تا هر وقت که آن خط را دیدم، بشناسم... امام (علیه السلام) دوات و قلمى طلبید و مقدارى نوشت. من درخواست کردم قلمى را که با آن مى نوشت، (به عنوان تبرّک) به من ببخشد؛ حضرت بعد از پاک کردن جوهر قلم، آن را به من داد. (22)
فرستادن کفن و...
- امام (علیه السلام) به احمد بن اسحاق قمى فرمود: «تو در این سال، از دنیا خواهى رفت.» وى پارچه اى براى کفن تفاضا نمود؛ حضرت بعد از دادن مقدارى پول، فرمود: «در وقت حاجت، به تو خواهد رسید.»... احمد در مسیر بازگشت به قم، در منطقة حلوان (سرپل ذهاب) بیمار شده و رحلت کرد. دو نفر از جانب امام عسکرى (علیه السلام) برایش کفن و حنوط آوردند و به همسفرانش تسلیت گفتند. کافور - خادم حضرت - به آنان گفت:
«همانا احمد، عزیزترین شما بود به جهت قرب الهى در نزد آقا و مولاى شما.» (23)
دادن انگشتر
- ابوهاشم جعفرى مى گوید: خدمت امام رسیدم و تصمیم داشتم از ایشان قدرى نقره بگیرم تا به عنوان «تبرّک» از آن، انگشتر بسازم؛ اما دچار فراموشى شدم. هنگام وداع، آن حضرت انگشترش را به من داد و فرمود: «تو نقره مى خواستى، ما انگشتر به تو دادیم؛ نگین و مزد ساخت آن هم مال تو باشد. گواراى تو باد اى ابوهاشم!»
من با خوشحالى، به «امامت» حضرت گواهى دادم؛ امام نیز فرمود: «غفر الله لک یا اباهاشم؛ خدا، تو را بیامرزد اى ابوهاشم!» (24)
بخشش اسب
- على بن زید بن على مى گوید:
اسبى نیکو و ممتاز داشتم؛ یک روز امام عسکرى (علیه السلام) به من فرمود که آن را بفروشم. ولى به عللى تأخیر کردم؛ در نتیجه، اسبم مُرد و بسیار اندوهگین شدم! بعد از چند روز، خدمت حضرت شرفیاب شدم... امام (علیه السلام) اسب خودش را به من بخشید و فرمود:
«این مرکب، بهتر از اسب تو است؛ عمرش طولانى تر و راهوارتر از آن مى باشد.» (25)
پى نوشت ها :
1. شایان توجه اینکه: نگارنده از سال 1375 ش. داستان هاى فراوانى از «تشویق در سیره معصومان (علیهم السلام)» گردآورى کرده ام که هنوز به چاپ نرسیده است!
2. ر.ک: مجله فرهنگ کوثر، ش 60.
3. ر.ک: همان.
4. کمال الدین، شیخ صدوق، ترجمة کمره اى، ج 2، ص 107 و 108.
5. همان، ص 57 - 55؛ گزیدة کفایة المهتدى، میرلوحى، ص 178 - 175، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، اول، 1373 ش.
6. بحارالانوار، ج 50، ص 298 و 299.
7 حیاة الامام العسکرى (علیه السلام)، محمد جواد طبسى، ص 326 و ترجمة آن «با خورشید سامرّا»، ص 296 و 297؛ مجمع الرجال، علامه قهپایى، ص 294، مجلد سوم (ج 6)، دارالکتب العلمیه، قم.
8. حیاة الامام العسکرى (علیه السلام)، ص 325؛ با خورشید سامرّا، ص 296.
9. همان، ص 325 و 336؛ همان، ص 295، 304 و 305.
10. همان، ص 336 و 340؛ همان، ص 309 و 310.
11 داستان هاى اصول کافى، محمد محمدى اشتهاردى، ج 2، ص 142 و 143، دفتر نشر معارف اسلامى، قم، اول، 1413 ق.
12. حیاة الامام العسکرى (علیه السلام)، ص 202 - 200؛ با خورشید سامرّا ، ص 188 - 186.
13. در مجله فرهنگ کوثر، ش 60، داستان فوق به تفصیل آمده است. ر.ک: مقالة «پژوهشى پیرامون تفسیر امام عسکرى (علیه السلام)»، محمد محسن طبسی.
14. حیاة الامام العسکرى (علیه السلام)، ص 239 و 240؛ با خورشید سامرّا، ص 218.
15. همان، ص 256؛ همان، ص 237 و 238.
16. همان، ص 133 - 131؛ همان، ص 130 - 127؛ بحارالانوار، ج 50، ص 316؛ زندگانى عسکریّین (علیه السلام) و تاریخچة سامرا، ابوالقاسم سحاب، ج 2، ص 38 - 36.
17. امام (علیه السلام) درحقّ على بن عاصم، عنایات دیگرى نیز داشته است. ر.ک: مجلة فرهنگ کوثر، ش 60.
18. حیاة الامام العسکرى (علیه السلام)، ص 266؛ با خورشید سامرّا، ص 247 و 248.
19. همان، ص 263؛ همان، ص 245.
20. زندگانى عسکریّین (علیه السلام)، ج 2، ص 30 و 31.
21. حیاة الامام العسکرى (علیه السلام)، ص 256؛ با خورشید سامرّا، ص 237.
22. داستان هاى اصول کافى، ج 2، ص 140.
23. ر.ک: گزیده کفایة المهتدى، ص 206؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 473؛ زندگانى عسکریّین (علیه السلام)، ج 2، ص 45 و 46.
24. داستان هاى اصول کافى، ج 2، ص 135.
25. زندگانى عسکریّین (علیه السلام)، ج 2، ص 34 و 35.
نشريه فرهنگ كوثر، تابستان 1385