نهضت امام حسين (ع) و انسجام اسلامى
چکيده
با ژرف نگرى در تاريخ اسلام از منظرى تحليلى به اين نتيجه مى رسيم که بر خلاف آنچه برخى از علما مدعى شده اند، نهضت امام حسين (ع) براى تفرقه و جدايى بين مسلمانان صورت نگرفت؛ بلکه با توجه به مبانى قرآنى و الگوى نبوى (ص)، اين حرکت و نهضت، وحدت و انسجام جامعه اسلامى را در پى داشت؛ وحدت و انسجامى که در آن مقطع زمانى در نتيجه رسوخ عصبيت جاهلى، بنيانهاى اسلامى خود را از دست داده بود؛ به نحوى که اطلاق جامعه و امت اسلامى بر آن دشوار مى نمود. حرکت امام حسين (ع) براى احياى دوباره اين بنيانها و بر اثر احساس مسئوليت درباره آنها صورت پذيرفت.واژه هاى کليدي: امام حسين (ع)، انسجام اسلامى، مبانى قرآنى، الگوى نبوى (ص).
مقدمه
با وجود آنکه در طول تاريخ اسلام، اکثريت قريب به اتفاق علماى اهل سنت، قيام امام حسين (ع) بر ضد يزيد را در مسير احياى اسلام و ارزشهاى آن دانسته اند، در اين ميان دو تن به نامهاى ابوبکربن العربى (468ـ543ق) [1] و ابن تيميه (661ـ728ق) اين نهضت را طغيان عليه حاکميتِ مشروع جامعه اسلامى پنداشته اند. به زعم اينان، اين حرکت باعث گسست و جدايى در امت اسلامى گرديد. از اين رو، آنان رويارويى يزيد با امام حسين (ع) و در نهايت شهادت آن حضرت را توجيه کرده و به شهادت رساندن آن حضرت و يارانش را در مسير اجراى دستور رسول الله (ص) قلمداد و به اين حديث از پيامبر اعظم (ص) استناد کرده اند که فرمود: «هر کس بخواهد در جمع امت من تفرقه ايجاد کند، با او با شمشير روبه رو شويد؛ هر که خواهد باشد.» [2] ابن تيميه مشخصاً در مورد نهضت امام حسين (ع) مى گويد: «در خروجش، نه براى دين و نه براى دنيا مصلحتى نبود... در خروج و قتلش فسادى به بار آمد که اگر در شهر خود مى نشست به بار نمى آمد.» [3]در اين پژوهش کوشش خواهد شد با توجه به مبانى قرآنى و الگوى نبويِ (ص) انسجام اسلامى و بيشتر با استفاده از منابع اهل سنت، تبيين شود که آيا حرکت و نهضت امام حسين (ع) باعث تفرقه و گسست در جامعه گرديد، يا وحدت و انسجام جامعه اسلامى را در پى داشت. براى دستيابى به اين مطلوب، آگاهى اجمالى درباره معنا و مفهوم انسجام و جايگاه آن در شکل گيرى جامعه ضرورى است.
معناى انسجام
انسجام از مادّه «سجم» در لغت عربى به معناى روان و جارى شدن است. در لغت فارسى تناسب کلام و روانى آن از تکلف را انسجام گويند. [4] به هماهنگى و يکپارچگى و همخوانى در اجزاى چيزى نيز انسجام گفته مى شود. [5] به نظر مى رسد در خصوص اصطلاح ترکيبى انسجام اسلامى، تعريف اخير کاربرد گوياترى داشته باشد.نخستين بار انسجام به عنوان يک عامل عمده در شکل گيرى و پيشبرد جامعه تحت عنوان يک نظريه اجتماعى، در آثار اميل دورکيم (جامعه شناس معروف فرانسوي) مورد استفاده قرار گرفت. [6] البته ابن خلدون پيش از او به گونه اى نقش انسجام را تحت عنوان عصبيت در شکل دهى اجتماع يادآور شده بود. [7] نظريات اجتماعى ديگر در مورد شکل گيرى جامعه مانند قانون، شخصيتها، مذهب و نژاد نيز در جهت انسجام جامعه قابل پيگيرى است و هيچ رابطه تناقض آميزى برقرار نمى کند.
در مورد جامعه اسلامى، مفهوم انسجام از جايگاه ويژه و برجسته اى برخوردار است. چرا که با ظهور اسلام و جامعه اسلامى، پارادايم [8] جديدى در عرصه شکل گيرى اجتماع به ميان آمد. در اين مسير، اسلام از بنيانهاى اصيل و ماندگارى نظير وحى، به عنوان کلام جاويد پروردگار، پيامبر، به مثابه رهبر جامعه اسلامى و مسلمانان، به عنوان زمينه شکل گيرى جامعه، بهره برد. آنچه اين عناصر سه گانه را به هم پيوند مى زد، ايمان مؤمنان به وحى و سنت پيامبر گرامى اسلام (ص) بود. بدين ترتيب، مسلمانان زمانى قادرند رشته پيوند را مستحکم نگه دارند که بين آنها انسجام و همگرايى بر اساس و مبنايى اسلامى برقرار باشد. بر اين اساس، در مسير تحليل نهضت و حرکت امام حسين (ع)، آگاهى اجمالى به مبانى قرآنى و الگوى نبوى (ص) انسجام جامعه اسلامى، ضرورى است.
مبانى قرآنى و الگوى نبوى (ص) انسجام
اصولاً شکل گيرى انسجام در جوامع مختلف ممکن است از مؤلفه هاى بسيارى مانند اشتراکات نژادى و زبانى، منافع مشترک، شرايط جغرافيايى و نظاير آن ناشى شود. آموزه هاى اسلامى، انسجام انسانها بر اساسِ معيارها و شاخصه هاى مذکور را بر نمى تابد. [9] آنچه بر اساس مبانى اسلامى باعث حيات و سرزندگى و انسجام يک جامعه و تمدن مى گردد، در سه مبناى اصولى مذکور يعنى خداوند [10] (وحي)، پيامبر (ص) و مسلمانان خلاصه مى شود. بنابراين در صورت فقدان يکى از اين مبانى و يا نابسامانى و نارسايى در ارتباط بين آنها، انسجام در تمدن اسلامى به عنوان يک کليت، که بايد از شاخصه زنده بودن و حيات برخوردار باشد، با مشکل جدى روبه رو خواهد شد.مبانى ياد شده به صورت زيبايى در اين آيه قرآن مورد تأکيد قرار گرفته است:
لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات وأنزلنا معهم الکتاب والميزان ليقوم النّاس بالقسط؛
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها کتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل کرديم تا (مردم) قيام به عدالت کنند. [11]
در جاى ديگر مى فرمايد:
يا أيّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه وللرّسول إذا دعاکم لما يحييکم...؛
اى کسانى که ايمان آورده ايد، دعوت (خدا) و (پيامبر) را استجابت کنيد هنگامى که شما را به سوى چيزى فرا مى خوانند که به شما حيات مى بخشد. [12]
در اين دو آيه، مبانى و ارکان سه گانه انسجام تمدن اسلامى به صراحت و روشنى در کنار هم قرار گرفته است، اول، خداوند است که منشأ تمام امور است و همه چيز به دست تواناى اوست. دوم، رسول الله4 است و در نهايت انسانهاى مؤمن اند که هدف پروردگار و رسولش در هدايت آنها خلاصه مى شود. آن رشته اى نيز که هر سه رکن و مبناى ياد شده را به هم پيوند و اتصال مى دهد ايمان است. ايمان به مبانى سه گانه و تلاش و مجاهدت در راه تحقق اين اصول، اساس و مبناى انسجام در تمدن اسلامى را شکل مى دهد. از اين رو، آموزه هاى الهى و سنت نبوى (ص) حول اين سه رکن و مبناى تمدن ساز مى چرخند.
اگر با اين رويکرد و از اين زاويه به تاريخ صدر اسلام و مشخصاً سيره رسول الله (ص) توجه کنيم، در خواهيم يافت که پيامبر اعظم (ص) در راه ايجاد همبستگى و انسجامى که قرآن مى فرمايد، دو مرحله اساسى را پشت سر گذاشته است: مرحله اول قبل از هجرت و مرحله دوم پس از هجرت. از همين رو، به دليل اهميت فوق العاده هجرت پيامبر (ص)، اين رويداد، مبدأ تاريخ اسلام قرار گرفته است. اين تقسيم بندى در مبحث مورد نظر ما نيز از محوريت برخوردار مى باشد.
بى ترديد، اقدام بنيادين و بسيار مهم رسول الله (ص) در دوره سيزده ساله بعثت تا هجرت، در هم شکستن انسجام و عصبيت جاهلى بود. اين حرکت به سهولت و آسانى براى رسول الله (ص) و مسلمانان امکان پذير نشد و آنان در اين مسير مشقات و رنجهاى فراوانى را متحمل شدند. با وجود اين، پيامبر اعظم (ص) توانست با مجاهدت بسيار، طى اين دوره افراد بسيارى را از طريق دعوت مخفيانه و بعد دعوت علنى جذب اسلام نمايد. اين اقدامات حضرت نظام جاهلى را با چالشى عظيم روبه رو کرد. از اين رو، مهم ترين اعتراض مشرکان مکه به پيامبر اعظم (ص) اين بود که آن حضرت جماعت و انسجام آنها را از بين برده است. براى مثال، آنها در اعتراض به رسول الله (ص) و خطاب به ابوطالب که حامى حضرت به شمار مى آمد، چنين مى گفتند: «شتّت امرنا و فرّق جماعتنا؛ [فرزند برادر تو] کار ما را متشتت کرده و ميان جماعت ما جدايى انداخته است.» [13]
اهميت از بين بردن عصبيت جاهلى و انسجام مشرکان مکه و تعريف جديدى از انسجام بر اساس مبانى قرآنى، در ميان مؤمنان مکه، به هيچ روى کمتر از تشکيل حکومت اسلامى در مدينه نبود. چه بسا اين مهم، اساس و زيربناى تشکيل حکومت اسلامى در مدينه و متعاقب آن در شبه جزيره عربستان به شمار مى آمد. اگر رسول خدا (ص) قادر نمى شد پايه هاى عصبيت جاهلى را در مکه و بين قبايل سست کند، هرگز موفق به پايه گذارى حکومت در بين مردم بر اساس اصل ايمان به خداوند نمى گشت. از اين رو، واقعيت تخريب انسجام جاهلى به وجود آورنده و زمينه سازِ تکميل انسجام اسلامى به شمار مى آيد. بدين جهت، هجرت پيامبر (ص) از مکه به مدينه، فارغ از نمادين بودن آن براى مسلمانان در طول تاريخ، جايگاه خاصى را در تحليلهاى تاريخى به خود اختصاص مى دهد.
نهضت امام حسين (ع)
نهضت امام حسين (ع) از نقاط عطف تاريخ اسلام است که تحليلهاى پيرامونى بسيارى را در پى داشته است. اين نهضت، با پيشينه تمدن اسلامى و عوامل انسجام آفرين و وحدت بخش آن تمدن، قابل تفسير و پيگيرى است. اصولاً امکان اينکه بتوان نهضت امام حسين (ع) را در دوره تاريخى کوتاه و مشخصى مورد تحليل و ارزيابى صحيح قرار داد، وجود ندارد؛ لاجرم بايد آن را با رويکردى اصولى و اسلامى مبتنى بر آموزه هاى بنيادين اسلامى در کليت جامعه و تمدن اسلامى، در مقطع تاريخى بسيار گسترده ترى مورد واکاوى و بازشناسى قرار داد. از اين رو، مبانيِ ياد شده قرآنى و الگوى نبويِ (ص) انسجام اسلامى، در چگونگى، چرايى و ثمرات نهضت امام حسين (ع) با لحاظ راهبرد و عملکرد سياسى و گفتار آن بزرگوار، از زمان عدم بيعتش با يزيد تا هنگامه شهادتش قابل پيگيرى است.الف) انسجام اسلامى در راهبرد و عملکرد سياسى امام حسين (ع)
راهبرد و عملکرد سياسى امام حسين (ع) در مواجهه با حاکميت وقت، دو عرصه را فرا روى هر ناظر بيرونى قرار مى دهد. از يک سو، وضعيت نابهنجار و از هم گسيخته جامعه اسلامى در آن مقطع تاريخى را به نمايش مى گذارد ـ وضعيتى که در آن معيارِ قرآنى انسجام تمدن اسلامى، که در زمان رسول الله (ص) جامه عينيت به خود پوشيده بود، عملاً در حاکميت بنى اميه به فراموشى سپرده شده و انسجام بر پايه الگوهاى جاهلى جايگزين آن شده بود ـ و از سوى ديگر، نقش و جايگاه وى را در احياى انسجام اسلامى بر اساس مبانى قرآنى و الگوى نبوى (ص) به تصوير مى کشد.راهکار و سياستِ امام حسين (ع) در حرکت به سوى کوفه، بحث و ارزيابيهاى گوناگونى را در پى داشته و از اين رو، هر پژوهشگرى از منظرى به آن پرداخته است. اما به نظر مى رسد ويژگيهاى خاص سياست آن حضرت و پى ريزى مدبرانه آن از چند جهت براى نشان دادن از هم پاشيدگى انسجام جامعه اسلامى ـ مبتنى بر مبانى قرآنى و الگوى نبوى (ص)ـ حائز اهميت فراوان است.
بدين سياستها به صورت بسيار گذرا اشاره مى شود:
1. اولين اقدام عملى آن حضرت عدم پذيرش و قبول مشروعيت حاکميت وقت است. اباعبدالله (ع) گذشته از عدم بيعت با يزيد ـ که خود را امام مسلمانان مى پنداشت ـ نماينده اى را به کوفه فرستاد تا از مردم برايش بيعت بگيرد. اين اقدام فرزند رسول الله (ص) دقيقاً بر اين نکته تأکيد مى ورزد که رهبرى وقتِ جامعه به عنوان يکى از عناصر اصلى و انسجام بخش جامعه اسلامى، از مشروعيت برخوردار نيست.
2. نحوه سازماندهى نهضت امام حسين و چراييِ حرکت حضرت به سوى کوفه، با وجود اطلاعِ مؤثق وى از اينکه مردم کوفه به او وفادار نخواهند بود، بازگوکننده اين مهم است که بين مسلمانان، رهبرى جامعه و دين اسلام انسجام وجود ندارد؛ چرا که آنان گاهى به دنبال رهبرى مانند حسين اند و گاه در پى يارى يزيد. اين اقدام و سياست اباعبدالله (ع) ايمانِ مسلمانان را که رشته اصلى انسجام تمدن اسلامى مى باشد، مخاطب ساخته است. از ديگر سو، اقدام آن حضرت براى اخذ بيعت از کوفيان بيانگر اين مهم است که وجود رهبرى آگاه، مدبّر و خردمند بدون همراهى مردم و به تنهايى کارساز نخواهد بود و همراهى و مسئوليت پذيرى مردم و ايمان و پايمردى آنها در اين مسير براى حفظ و بسط ارزشهاى اسلامى ضرورى است.
3. در ابعاد تمدنى ، امام حسين (ع) هوشمندانه با راهبرد سياسى خويش رسوخ معيارهاى جاهلى به جاى معيارهاى اسلاميِ انسجام را گوشزد مى کند؛ بدين ترتيب که با وجود شهرها و گزينه هاى ديگرى براى شروع قيام و نهضت، کوفه را براى قيام انتخاب مى کند، چون بيشترين فاصله و گسيختگى بين ارکان انسجام بخش تمدن اسلامى ـ دين، رهبرى و مردم ـ در کوفه وجود داشت. کوفيان عدم انسجام بر اساس مبانى قرآنى و الگوى نبوى (ص) را در زمان امام على (ع) و امام حسن (ع) به صراحت نشان داده بودند. با اين رهيافت سياسى، امام حسين (ع) آگاهانه به هدف خويش که همانا آگاهى بخشى به مسلمانان بود نائل مى آمد، چرا که مبتنى بر اين استدلال، نهضت حسينى مى توانست بيشترين بازتاب و انعکاس را در اين نقطه از سرزمينهاى اسلامى داشته باشد.
بر اين اساس، از منظر برونى، اين گونه قابل استنباط است که اقدامات و منش سياسى حضرت بيشترين آسيبها و ضربات را بر معيارهاى جاهلى انسجام وارد نمود. از يک سو، نظام حاکم را با اين رويکرد سياسى، نظامى غير اسلامى معرفى کرد و در نتيجه به شهادت تاريخ غيراسلامى بودنِ آن را به اثبات رسانيد و از سوى ديگر، عدم انسجام بين ارکان تمدن اسلامى را به ويژه در بين کسانى که معتقد و قائل به موجوديت جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى قرآنى و سنت رسول الله (ص) در اين مقطع زمانى بودند، خاطر نشان کرد. اين واقعيت را مى توان از درون نهضت و در گفتار آن حضرت نيز جست وجو کرد.
ب) انسجام اسلامى در گفتار امام حسين (ع)
سخنان امام حسين (ع)، به ويژه از ابتداى شروع نهضت، به وضوح اين هدف فرزند رسول الله (ص) يعنى پيگيرى انسجام اسلامى بر مبناى قرآنى و الگوى نبوى (ص) را منعکس مى کند. آن بزرگوار در اولين واکنش خود به درخواست بيعت بايزيد به برادرش محمد حنفيه چنين مى فرمايد:يا أخى والله لو لم يکن فى الدنيا ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيدبن معاوية ابداً؛ برادرم به خدا سوگند اگر در دنيا هيچ پناهى نداشته باشم، باز هم با يزيدبن معاويه بيعت نمى کنم. [14]
اين واکنش حضرت به خوبى بيانگر اين واقعيت است که حضرت به هيج روى در مقابل گسست کامل مبانى انسجام اسلامى و جايگزين شدنِ معيارهاى جاهلى انسجام نظير برترى نژادى، عصبيت، قدرت اقتصادى و نظامى ـ که عملکرد سياسى و دينى يزيد بن معاويه و دودمان بنى اميه مصداق بارز آن است ـ سازش نخواهد کرد.
يکى از متونى که به ما در تحليل حرکت امام حسين (ع) به سوى رهيافت يادشده يارى مى رساند، وصيت نامه آن حضرت به برادرش محمد حنفيه است. حضرت دليل نهضت و قيام خود را چنين يادآور مى شود:
انّى لم أخرج اشراً و لابطراً ولاظالماً بل خرجتُ لطلب الاصلاح فى اُمة جدى (ص) اُريد أن آمربالمعروف وانهى عن المنکر وأسيربسيرة جدى وأبى على بن ابى طالب (ع)؛ من از روى هوا و هوس، تبهکارى و ستمگرى خروج نکردم، بلکه به انگيزه اصلاح در امت جدم حرکت کردم، مى خواهم امر به نيکيها کنم و از بديها باز دارم و روش جد خود و پدرم على (ع) را دنبال کنم. [15]
با در دست داشتن اين وصيت نامه مى توانيم اهداف حرکت امام حسين (ع) را در ابتداى خيزش او مورد ارزيابى قرار دهيم. اين وصيت نامه از چند جهت هدف امام حسين (ع) را در جهت تحقق انسجام اسلامى بر مبناى قرآنى و الگوى نبوى (ص) برجسته مى سازد:
1. امام حسين (ع) با بيان جمله : «انّى لم اخرج اشراً و لابطراً...» حرکت و خروج خود را خروج عليه حکومت اسلامى و مختل کردن نظم و انسجام آن که مستلزم ظلم و فساد در جامعه باشد، نمى داند. بلکه حکومتِ وقت را، با اين بيان خويش، به وضوح حکومتى غير اسلامى معرفى مى کند.
2. حضرت در اين عبارت، از کلمه خروج به معناى قيام و به پا خواستن استفاده مى کند. از سوى ديگر، او دليل قيام و خروج خويش را اصلاح امت جدش قلمداد مى کند. در واقع وى با آوردن عبارت «طلب اصلاح» به کجروى و انحراف از مبانى اسلامى توسط امت جدش اشاره دارد و با درج کلمه «جدّي»، جايگاه و نقش خويش را در قبال اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامى يادآور مى شود.
3. اصل ديگرى که حضرت در وصيت نامه اش مورد تأکيد قرار داده، امر به معروف و نهى از منکر است. مى توان استنباط کرد که او با دعوت به امر به معروف و نهى از منکر، بعد از اعلان خروج و بيانِ طلب اصلاح در امت جدش رسول الله (ص)، هر سه رکن انسجام بخش جامعه و تمدن اسلامى ـ يعنى دين، جانشين پيامبر يا امام و حاکم جامعه اسلامى و مسلمانان ـ را مورد خطاب قرار مى دهد و به وضوح به عدم انسجام جامعه و تمدن اسلامى، در اين مقطع زمانى، يعنى در آغاز شروع نهضتش، صحه مى گذارد.
ج) گفتار امام حسين (ع) و مبانى قرآنى انسجام
در اين مبحث، با توجه به سخنان امام حسين (ع)، ترسيم وضعيت جامعه، مبتنى بر مبانى قرآنى انسجام، مورد نظر است.1. دين در اين مقطع زمانى، تعاليم و آموزه هاى راستين دين مبين اسلام که نشأت گرفته از وحى الهى و حامل جوهره وحدت و انسجام جامعه اسلامى بود متروک گشته و اسلام جبرى مسلک و جاهلى در نهادهاى اجتماعى و حکومتى استقرار يافته بود. رسوخ اين طرز تفکر را مى توان در گفتار مدعيان اين نوع اسلام مشاهده کرد. شمربن ذى الجوشن در گفتارى که حکايت از مسلکِ جبرى او مى کند، در روز عاشورا خطاب به يکى از ياران امام (ع) چنين مى گويد: «خداوند به زودى کشنده تو و مولايت خواهد بود.» [16] يا عمروبن حجاج، از فرماندهان سپاه کوفه، به ياران خود چنين مى گفت:
يا اهل الکوفة إلزموا طاعتکم وجماعتکم ولا ترتابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف امام؛ اى کوفيان، از ابن زياد و جمع خود دست نکشيد و در کشتن کسى که از دين بيرون رفته و با امام خود مخالفت کرده، ترديد نکنيد. [17]
هنگامى که امام حسين (ع) و يارانش در روز عاشورا به نماز ايستاده بودند، حصين بن تميم فرياد مى زد: « انها لاتقبل؛ نماز شما پذيرفته شده نيست.» [18] همچنين وقتى عمربن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت رى امام حسين (ع) را کشتى، در پاسخ گفت: «اين کار از جانب خدا مقدر شده بود.» [19] اين سخنان به روشنى نشان دهنده اين مهم است که چه انحراف عميقى در دين روى داده و چگونه سردمداران اموى و علماى وابسته به آن، عامدانه اسلام را وارونه جلوه داده بودند. از اين رو، دين در کليت آن قادر نبود به عنوان رکن بنيادين و انسجام بخش جامعه اسلامى، نقش ايفا نمايد.
2. مردم مردم (=مسلمانان)، به عنوان يکى از سه رکن انسجام بخش جامعه اسلامى فرسنگها با آنچه قرآن و سنت رسول الله (ص) ترسيم مى کرد، فاصله داشتند. به جز تعداد اندکى، عموم مردم در جهالت به سر مى بردند و به جايگاه و مسئوليت خطير خود در جامعه اسلامى آگاه نبودند و به شدت گرفتار اسلام منحرفى بودند که سردمداران جاهلى تبليغ مى کردند. لذا کورکورانه از اربابان جاهلى اطاعت مى کردند و در همسويى کامل با آنها در جهت اضمحلال کامل فرهنگ عميق اسلامى قدم بر مى داشتند. امام حسين (ع) در تعبير زيبايى آنان را چنين معرفى مى کند: «فأصبحتم إلباً على أوليائکم و يداً عليهم لأعدائکم؛ همه با هم دشمن دوستان خود، و يکدست بر آن شديد تا دشمن خود را خرسند کنيد.» [20] حضرت در توصيفى ديگر در خطبه اش در روز عاشورا چنين مى فرمايد:
فقبحاً لکم، فانّما انتم من طواغيت الاُمة و شذاذ الاحزاب و نبذة الکتاب و نفثة الشيطان و عصبة آلاثام و مُحرفى الکتاب و مطفيء السنن و قتلة اولاد الانبياء و مبيرى عترة الاوصياء؛
زشتى بر شما باد، شماييد سرکشان امت و نابابان طوائف و دور افکنان قرآن و بارورشدگان شيطان و هواداران گناه و تحريف کنندگان قرآن و خاموش کنندگان سنت رسول الله (ص) و کشندگان اولاد انبيا و نابودکنندگان خاندان اوصيا. [21]
کاملاً پيداست که با وجود مسلمانانى اين چنين که کمترين آگاهى و مسئوليت پذيرى نسبت به مبانى اسلامى ندارند، آينده روشنى براى موجوديت جامعه و تمدن اسلامى قابل ترسيم نيست؛ جامعه اى که در آن، دين و مؤمنان در کنار هم قرار ندارند، اکثر مردم دين را براى دنيا طالب اند و قدرتمندان و اربابان جاهلى از انحراف به وجود آمده در آن، براى بسط سلطه خويش بر مردم سود مى جويند.
3. رهبرى جامعه اسلامى سومين رکن انسجام جامعه و تمدن اسلامى، در مقطع قيام امام حسين (ع)، يعنى حاکم جامعه که خود را جانشين رسول الله (ص) معرفى مى کند، در توصيف امام حسين (ع) از او چنين خوانده مى شود: «يزيد رجلٌ فاسقٌ شارب خمرٍ قاتل النفس المحرمة معينٌ بالفسق؛ يزيد مردى است تبهکار و شرابخوار و قاتل انسانهاى محترم، که آشکارا گناه مى کند.» [22] امام (ع) در جاى ديگر مى فرمايد: «مسندنشينان اطاعت خدا را ترک و پيروى شيطان را بر خود واجب کرده اند و فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل ساخته اند.» [23]
حضرت با اين سخنان، رکنِ سوم انسجام تمدن اسلامى را فاقد مشروعيت و صلاحيت مى داند و وجود شخصيتى مانند يزيد در رأس آن را معضل و آسيبى اساسى براى جامعه اسلامى ترسيم مى کند و چاره کار را در احيا و بازسازى هر سه رکن انسجام جامعه اسلامى (دين، رهبرى و مردم) مى شمارد و اذعان مى دارد که اگر اين سه رکن به صورت مناسب و به شکل صحيح در کنار هم قرار گيرد، بين آنها انسجام شکل خواهد گرفت. حضرت چگونگى اين مهم را در نامه اى به بزرگان کوفه يادآور مى شود:
اما بعد، خداوند محمد (ص) را بر خلايق خويش برگزيد و او را به پيامبرى خود گرامى داشت. پس او را نزد خود بُرد، در حالى که رسالتش را انجام داده و به صلاح مردم عمل کرده بود. ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او و سزاوارترين مردم به جانشينى او بوديم که ديگران بر ما پيشى جستند، ما تفرقه را نخواستيم و به عافيت (وحدت و انسجام) پاسخ گفتيم. اين در حالى بود که ما مى دانستيم ما برحق ولايت از متوليان آن سزاوارتريم... انا أدعوکم الى کتاب الله و سنة نبيه، فان السنة قد اُمتيت و ان البدعة قد اُحييت و إن تسمعوا قولى و تطيعوا أمرى اهدکم سبيل الرشاد؛ من شما را به پيروى از کتاب خدا و راه و روش پيامبر (ص) فرا مى خوانم، به درستى که سنت پيامبر (ص) از بين رفته و بدعتها و احکام ناروا زنده شده، پس اگر گوش به اين پيام فرا دهيد و آن را بپذيريد شما را به سعادت رهبرى خواهم کرد. [24]
با جمع بندى سخنان امام حسين (ع) مى توان به اين نتيجه رسيد که او قيام خود را موجب انسجام تمدن اسلامى و استمرار حرکت عظيم اسلامى به رهبرى رسول الله (ص) و انتقال آن به آيندگان و ترسيم خطوط کلى حرکت آيندگان مى داند. لذا نمى توان آن حضرت را از بين بَرنده انسجام اسلامى قلمداد کرد، چرا که همان گونه که گذشت، در اين دوره هيچ گونه انسجامى مبتنى بر آموزه هاى اصيل و جاودان اسلامى عينيت خارجى نداشت و اگر انسجام يا به تعبير صحيح تر عصبيتى وجود داشت، اساس و اصول آن بر معيارهاى جاهلى استوار بود. از همين رو، امام حسين (ع) قيام خويش را مطابق سيره جدش محمد مصطفى (ص) ارزيابى مى کند و در پايان وصيت نامه اش مى نويسد: «وأسير بسيرة جدي.»
با توجه به همين رويکرد، امام حسين (ع)وقتى ظهر عاشورا در مقابل مردم جاهل قرار مى گيرد، طى خطبه اى پس از معرفى خود و سرزنش کوفيان مى فرمايد:
الاان الدّعى وابن الدّعى قدر رَکَزَ بين اثنتين بين السلة والذلة وهيهات منّا الذلّة؛ آگاه باشيد که زنازاده اى فرزند زنازاده اى بر يکى از دو چيز پا فشرده است: بر کشتن ما و يا بر ذلت ما؛ و هيهات که ما ذلت را بپذيريم. [25]
و بلافاصله پس از اين جمله به صورت زيبايى به سه مبناى قرآنيِ انسجام اسلامى تمسک مى جويد و در پيامى زيبا و تاريخ ساز مى فرمايد: «أبى الله ذلک و رسوله و المؤمنون؛ خداوند و پيامبر (ص) و مؤمنان اين ذلت را نمى پذيرند.» [26] و در پايان خطابة خويش شعر بلندى را قرائت مى فرمايد که مى توان جواب بسيارى از پرسشها را در آن جست وجو کرد. مَطلع اين شعر بلند چنين است:
فَاِن نهزم فهزَّامون قَدِمآ وإن نُهزَم فغيرُ مُهزَّمينا
«اگر دشمن را بشکنيم [برآن پيروز شويم]، از دير باز شکننده بوده ايم و اگر مغلوب شويم، باز شکست نخورده ايم.» [27]
در واقع پيروزى نظامى امام حسين (ع) در روز عاشورا و يا عدم پيروزى او تفاوت چندانى با هم نداشت. چرا که او با حرکت آگاهانه خود ـ همانند جد بزرگوارش ـ نظام و انسجام جاهلى را با چالشى عظيم روبه رو ساخت؛ چالشى که از همان روز عاشورا با پيوستن حربن يزيد رياحى و تعدادى ديگر به امام حسين (ع) و شهادت آنها در مسير اهداف حسينى که همانا انسجام تمدن اسلامى بر مبناى قرآنى و الگوى نبوى (ص) بود، کاملاً هويداست. پيوستن حرّ از آن نظر اهميت مضاعف دارد که در هيچ رويارويى ديده نشده است که افراد سپاه غالب به سپاه مغلوب بپيوندند.
با اين توصيفات، هدف انسجام بخشى امام حسين (ع) از نهضتش کاملاً مشخص است. از اين رو، به هيچ وجه نمى توان حرکت آن حضرت را مانند گفته ابن العربى مالکى و ابن تيميه در جهت تفرقه امت اسلامى و فساد در جامعه قلمداد کرد؛ چرا که اساساً در اين دوره جامعه و امت اسلامى به معناى قرآنى آن موجوديت خارجى نداشته است. وجود طيف عظيمى از دينداران که بخشى از آنان را صحابه و تابيعن به خود اختصاص مى دادند، در اين دوره به هيچ وجه قابل انکار نيست، ولى متأسفانه همين دينداران تا قبل از قيام امام حسين (ع) شناخت و آگاهى کافى از مبانى انسجام اسلامى و نقش رهبرى در پيشبرد آن و مسئوليت پذيرى نسبت به آن نداشتند.
سئوال مهمى که باقى مى ماند، آن است که حضرت تا چه حد در اهدافى که از راهبرد سياسى و گفتارش استنباط مى شود، موفق بوده است. به ديگر سخن، آيا مسلمانان توانستند از لابه لاى عملکرد سياسى و گفتار امام حسين (ع) رهيافتى براى آينده تمدن اسلامى جست وجو کنند يا خير؟
4. مهم ترين دستاورد مهم ترين دستاورد نهضت انسجام بخش امام حسين (ع) آگاهى بخشى به مردم و ايجاد مسئوليت پذيريِ آنها در قبال جامعه اسلامى بود. حرکت امام حسين باعث دو نوع آگاهى بخشى و مسئوليت پذيرى در بين مردم در قبال جامعه اسلامى شد که در انسجام اسلامى از اهميت بسيار برخوردار است: 1. آگاهى بخشى و مسئوليت پذيرى ديني. 2. آگاهى بخشى و مسئوليت پذيرى سياسي.
الف) آگاهى بخشى و مسئوليت پذيرى دينى
يکى از دستاوردها و ثمرات نهضت امام حسين (ع) که محرک بسيارى از دگرگونيها در اعتقادات مسلمانان گرديد، هدف قرار دادن اعتقاد به جبر و اطاعت محض از حاکم است. حضرت با بيعت نکردن با يزيد به مسلمانان گوشزد کرد که بيعت نکردن با حاکم ظالم و فاسد، به معناى نقض جماعت مسلمانان و از بين بردن وحدت و انسجام آنان نيست. [28] جبريون و مرجئه به عنوان تفکر دينى غالب در اين دوره و از حاميان و پشتوانه هاى اصلى نظام جاهلى، اعتقاد داشتند که نظام اموى با تمام جناياتش از سوى خدا مقدر شده است و مسلمانان نبايد با آن مخالفت کنند. همان طور که ابن تيميه نيز در تبيين خود از فلسفه قيام امام حسين (ع) و نکوهش آن بر پايبندى خود به اين مسلک اشاره مى کند. [29] سردمداران اموى نيز براى انحصار خلافت و حکومت، به شدت اين انديشه را تبليغ مى کردند و مدعى بودند که خداوند به ايشان چنين جايگاهى عطا کرده و حاکميت آنها عطيه الهى است؛ لذا به اراده خدا حکم مى کنند و به خواست و مشيت او در امور دخل و تصرف مى نمايند. [30]
امام حسين (ع) با راهبرد سياسى و عملکردش که از سخنان و گفتارش نيز به دست مى آيد، به شدت با اين طرز تفکر مقابله کرد و آن را با چالشى عظيم روبه رو نمود و مسئوليت پذيرى دينى را به مسلمانان خاطر نشان ساخت. او درصدد بود که پيام اين آيه تمدن ساز را به مردم برساند که «انّ الله لايُغيرما بقوم حتى يِغيروا ما بانفسهم؛ خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.» [31] امام حسين (ع) چنين کرد و پيروان او نيز در دشوار ترين شرايط از افکار او تبيعت کردند و جبر را برنتافتند. از اين رو، وقتى اسراى اهل بيت (ع) را به شام پيش يزيد بردند، يزيد از امام سجاد (ع) پرسيد: اسمت چيست؟ فرمود: على بن الحسين. يزيد گفت: آيا على بن الحسين را خدا در کربلا نکشت؟ حضرت فرمود: «من برادر بزرگ ترى داشتم که نام او على بود. شما او را کشتيد.» [32]
نهضت امام حسين (ع) نه تنها باعث اتحاد و انسجام مخالفان نظام جاهلى گرديد و آگاهى دينى و مسئوليت پذيرى آنها در قبال جامعه و رهبرى را در پى داشت، بلکه در ميان مرجئه که حاميان فکرى امويان به شمار مى آمدند، نيز مؤثر افتاد و اعتقادات آنها را درباره رهبرى جامعه اسلامى دگرگون ساخت. قيامهاى يزيدبن مهلب در عراق، [33] عبدالرحمن بن محمدبن اشعث در ايران و عراق، [34] و حارث بن سريج تميمى در خراسان بر ضد بنى اميه، خود گوياى اين مهم است، چرا که تعداد بسيارى از مرجئه و رهبران آن در اين قيامها شرکت داشتند که شعارشان عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله (ص) بود. [35]
ب) آگاهى بخشى و مسئوليت پذيرى سياسى
با سياست راهبردى و خردمندانه اى که حضرت امام حسين (ع) براى انعکاس و بازتاب قيام انسجام بخش خود سنجيده بود، پيام نهضتش بسيار زود در تمام بلاد اسلامى دريافت شد. اولين پيامى که مسلمانان از اين مسير دريافت کردند، برملاشدن صالح و شايسته نبودن کسى بود که خود را جانشين رسول الله (ص) قلمداد مى کرد. براى مثال، عبدالله بن مطيع، از رهبران قيام مردم مدينه در سال63 ق عليه يزيد، در ترغيب مردم به قيام چنين مى گفت: «ان يزيد يشرب الخمر و يترک الصلاة و يتعدى حکم الکتاب.» [36] در حالى که همين عبدالله بن مطيع، امام حسين (ع) را از رفتن به کوفه و قيام نهى مى کرد.
در قيام مردم مدينه (واقعه حره) که عمال نظام جاهلى اموى آن را به بى رحمانه ترين شکلى سرکوب کردند، هشتاد نفر از اصحاب پيامبر (ص) و هفتصد نفر از قريش و انصار و ده هزار نفر از عامه مسلمانان در مخالفت با يزيد کشته شدند. جالب اينجاست که بسيارى از آنها پس از جنگ زمانى کشته شدند که حاضر به بيعت با يزيد نگرديدند. اينان کسانى بودند که در سال60 ق همگى به دليل ناآگاهى از ماهيت زمامدار جامعه اسلامى و يا بى اعتنايى به آن، با او دست بيعت داده بودند. [37]
اين مقايسه به خوبى دستاورد نهضت امام حسين (ع) در آگاهى بخشى به مسلمانان و ايجاد حس مسئوليت پذيرى در آنها را به نمايش مى گذارد؛ دستاوردى که در کوتاه مدت حرکتهاى ديگرى نظير قيام توابين و مختار را نيز در پى داشت. اين حرکتها از مسئوليت پذيرى مسلمانان ناشى مى شد و هدفش در کنار مبارزه با حاکميت نامشروع اموى، بازگرداندن حاکميت به جايگاه اصلى و شايسته اش بود.
مجموع اين واکنشها به خوبى رويکرد دوباره مسلمانان در بازشناسى نقش رهبرى در انسجام جامعه اسلامى را منعکس مى کند. اين امر به روايت تاريخ، تحولات و پيامدهاى سياسى و اجتماعى بسيارى را براى جامعه اسلامى در پى داشت؛ پيامدهايى که تا به امروز نيز نقش خود را در تحولات سياسى ـ اجتماعى در جهان اسلام ايفا مى کند.
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. برخى او را با ابن عربى عارف مشهور اشتباه گرفته اند. مانند اسد حيدر، در کتاب مع الحسين فى نهضته، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چاپ سوم، 1399، ص151؛ محيى الدين عربى (636 ـ560ق) يک قرن بعد از ابوبکر ابن العربى به دنيا آمد.
2. ابن العربى، ابوبکر، العواصم من القواصم، تحقيق: محب الدين الخطيب، قاهره، مطبعة سلفية، 1300ق، ص231؛ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه: محمد پروين گنابادى، تهران، انتشارات علمى فرهنگى، ج1، ص418.
3. «لم يکن فى خروجه مصلحة لا فى الدين و لا فى الدنيا.....و کان خروجه و قتله من الفساد ما لم يکن يحصل لو قعده فى بلده»؛ ابن تيميه، تقى الدين الحرانى، منهاج السنة النبوية فى نقض کلام الشيعة والقدرية، تصحيح عبدالله محمود محمد عمر، بيروت، دارالکتب العلمية، 1999چاپ اول، جلد دوم، ص 347. او در جاى ديگر مى گويد: «فهذا رأى فاسد فان مفسدته اعظم من مصلحته و قلّ من خرج على امام ذى سلطان الا ما کان تولّد على فعله من الشرّ اعظم مما تولد من الخير؛ اين رأى فاسد است (جواز بر خروج عليه حاکم ظالم) زيرا مفسده آن بيشتر از مصلحت آن است. اغلب اين چنين است که هر کس عليه حاکم صاحب سلطنتى شورش کند، آنچه از شر انجام مى دهد بيش از خير خواهى آن است.» همان، ص346.
4. دهخدا، على اکبر، لغت نامه، موسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، دوره جديد، 1377، ص3550.
5. انورى، حسن و ديگران، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، 1381، جلد اول، ص 618.
6. آنتونى گيدنز، دورکيم، ترجمه: يوسف اباذرى، تهران، انتشارات خوارزمى، 1363، ص 9و43.
7. شيخ، محمد على، پژوهشى در انديشه هاى ابن خلدون، تهران، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى، چ سوم، 1371، ص148.
8. پارادايم يک جهان بينى و نظريه کلى است که انسان راجع به قلمروى از هستى دارد و با توجه به آن نظريه به تفحص و بررسى جزئيات در آن قلمرو مى پردازد (سيدحسين نصر، «رويارويى تمدنها و آينده بشر»، ماهنامه کلک، شماره 60، اسفند 1373، ص16).
9. ر.ک: فى فلسفة التاريخ، دکتر احمد محمود صبحى، بيروت، دارالنهضة العربية، 1994، ص85ـ86.
10. از اين مبنا گاه تحت عنوان کلى تر دين و قرآن که وحى پروردگار است نيز استفاده مى شود.
11. حديد: 25.
12. انفال: 24.
13. بلاذرى، احمدبن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زکار، چ اول، بيروت، دارالفکر، 1417ق، ج1، ص221؛ ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1985م، ج1، ص 295.
14. ابن اعثم، احمدبن على، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، تهران، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، 1374ش، ص832.
15. خوارزمى، موفق بن احمد، مقتل الحسين، تحقيق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، 1418ق، ج1، ص273؛ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص833.
16. طبرى، محمدبن جرير، تاريخ الامم والرسل والملوک، بيروت، دارالکتب العلمية، چاپ دوم، 1408ق، ج3، ص317.
17. همان، ص324.
18. همان، ص326.
19. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، تحقيق سهيل کيالى، بيروت، دارالفکر، 1414ق، ج5، ص148.
20. خوارزمى، مقتل الحسين، ج2، ص9.
21. خوارزمى، همان؛ ابن عساکر، على بن حسن الشافعى، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينة الدمشق، تحقيق: محمدباقر محمودى، چاپ اول، بيروت، 1398ق، ص217.
22. خوارزمى، ج1، ص267.
23. طبرى، ج3، ص307؛ ابن اثير، عزالدين، الکامل فى التاريخ، بيروت، دارالکتب العلمية، 1998، جلد3، ص408.
24. طبرى، ج3، ص280.
25. ابن عساکر، پيشين، ص 217؛ خوارزمى، پيشين، ج2، ص10. با اندکى تغيير [بين القتلة و الذلة وهيهات منا اخذ الدنية].
26. ابن عساکر، همان ص217.
27. خوارزمى، پيشين، ج2، ص10؛ ابن عساکر، همان، ص218.
28. چرا که اعتقاد عده اى از مسلمانان بر اين بود که قيام عليه حاکم جايز نيست (مقدمه ابن خلدون، ج1، ص416).
29. ابن تيميه مى گويد: «فهذا رأى فاسد فانّ مفسدته اعظم من مصلحته و قلّ من خرج على امام ذى سلطان الا ماکان تولّد على فعله من الشرّ اعظم مما تولد من الخير»؛ منهاج السنة النبوية فى نقض کلام الشيعة والقدرية، جلد دوم، ص346.
30. ر.ک: حتّى، فيليپ خورى، تاريخ عرب، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران ، انتشارات علمى فرهنگى، چاپ سوم، 1380ش، ص318؛ ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران کتابفروشى اسلاميه، چاپ دوم، 1338ش، ج1، ص387؛ مادلونگ، ويلفرد، فرقه هاى اسلامى، ترجمه ابوالقاسم سّرى، تهران انتشارات اساطير، چ اول، 1377ش، ص37.
31. رعد: 11.
32. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ترجمه هاشم رسولى محلاتى، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1380ش، ص146.
33. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، تحقيق: قاسم السماعى و ديگران، بيروت، دارالارقم بن ابى الارقم، 2003، ص194.
34. ابن اثير الجزرى، على بن ابى الکريم، الکامل فى التاريخ، تحقيق: محمديوسف دقاقه، بيروت، دارالکتب العلمية، 1418، ج4، ص 280
35. از رهبران مرجئه که در اين قيامها نقش داشتند مى توان به سعيدبن جبير در قيام ابن اشعث (طبرى ج3، ص61) و ثابت قُطنه ازدى و جعد بن درهم در قيام يزيدبن مهلب (طبرى، ج4، ص79) و جهم بن صفوان در قيام ابن سريج اشاره کرد (فرقه هاى اسلامى در شام، ص102).
36. ابن منظور، محمدبن مکرم، مختصر تاريخ دمشق، دمشق، دارالفکر، 1405ق، ج28، ص27.
37. دينورى، ابن قتيبه، امامت و سياست، ترجمه سيدناصر طباطبايى، تهران انتشارات ققنوس، 1380، صص 224ـ225.