عاشورا و روشنگران عاشورايى



بحث تحريف زدايى از واقعه کربلا از مباحث مهم امروز جامعه ما است. سؤالى مطرح است که آيا واقعه کربلا که يک تراژدى انسانى بوده و بيشترين نفرات يک طرف درگيرى شهيد شدند. از منابع کافى و لازم براى تبيين و روشنگرى برخوردار است، تا مانع تحريف آن باشد، يا نه؟ بسيارى از حوادث آن مکتوم مانده و همين باعث آميخته شدن حقايق با افسانه و وقايع غيرواقعى شده است. آيا گزارش هاى آن يک طرفه و از سوى جريان پيروز و با توجيه عملکرد آنها صورت نپذيرفته است. آن گونه که رويدادهاى تاريخى مرسوم است؟ و اصولاً آغازين نگارش ها و روشنگرى ها درباره رويداد کربلا در چه زمانى سامان يافته و روند نگارش وقايع کربلا چه سيرى داشته و به چه نکاتى تکيه مى شده که ما بتوانيم درست آن را بيابيم و تبيين کنيم.
در پاسخ به اين سؤال بايد ديد رويداد کربلا در چه زمانى نگارش يافته و روند روشنگرى وقايع کربلا چه سيرى را طى کرده است و به چه نکاتى تکيه مى شده و آيا گزارشگرانى بوده اند يا نه؟
مى توان ادعا کرد که رويداد کربلا جزو حوادثى است که بسيارى از جزئيات آن در تاريخ ثبت شده و براى ما به يادگار مانده است و از چنان وضوحى برخوردار است که توجيه گران دستگاه حاکمه بنى اميه، فقط با چشم پوشى از برخى حقايق توانسته اند در جهت تطهير حکومت بنى اميه گام بردارند. و برخى حقايق آن را وارونه جلوه دهند و افرادى نيز، در جهت تکريم اهل بيت بر ساخته هايى به آن، افزوده اند. زيرا استقبال و توجه مردم به اين رخداد، سبب افزايش پيرايه ها گرديده است که با تبيين درست و کامل واقعه و بيان شاخص هاى آن مى توان بخش درست را از نادرست تشخيص داد و نيازى به روضه هاى جعلى و غيرمستند نيست.
شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:
«اگر کسى تاريخ عاشورا را بخواند مى بيند از زنده ترين و مستندترين و پر منبع ترين تاريخ هاست ما احتياجى به (اين دروغ ها) نداريم، حالا گذشته از اين که اصلاً دروغ جعل کردن، کار غلطى است، احتياجى نيست. آن قدر راست هست که همان ها را اگر بگوييم کافى است. مرحوم آخوند خراسانى مى گفته است اين هايى که دنبال روضه نو نشنيده هستند، بروند روضه هاى راست را پيدا کنند که آنها را احدى نشنيده است و اين طور است». (1)
براى روشن شدن اين نکته که در واقعه کربلا بسيارى از جزئيات آن هم ذکر شده، به چهار عاملى که در اين روشنگرى نقش داشته اند اشاره کنيم:
1. گزارش هاى حاضران در متن واقعه؛
2. اسارت اهل بيت؛
3. روند تغييرات سياسى، اجتماعي؛
4. نگارش ها.

الف: گزارش هاى حاضران در متن واقعه

شمارى از افراد که در رويداد کربلا حضور داشته و از نزديک حادثه را ديده بودند، به گزارش آن پرداخته اند. افزون بر امام سجاد (ع) و اهل بيت امام حسين و امامان معصوم (2) دو گروه ديگر به نقل وقايع کربلا پرداختند.
گروه اول: کسانى از لشکر عمر سعد بودند که خود در حادثه اى نقش داشتند، قاتل يا جانى بودند و عملکرد خود را نقل و يا از آن دفاع کردند. مانند: هانى بن ثبيت حضرمي. (3) افرادى نيز بودند که فقط به گزارش اين حادثه پرداخته و از درگيرى و جنگ خوددارى نمودند مانند: حميد بن مسلم. که از وقايع نگاران واقعه کربلا بود. حميد بن مسلم از گزارشگران رويداد کربلا است و در سپاه عمر سعد بود، (4) اما با توجه به تعداد زياد سپاه کوفه وى در عمليات جنگى شرکت نداشته و کار اصلى وى ثبت حوادث بوده است. ابو مخنف وقايع نگار حادثه کربلا با يک واسطه رواياتى را از حميد بن مسلم به وسيله افرادى مانند: سليمان بن ابى راشد و عبدالرحمان بن يزيد بن جابر (5) وقايع کربلا را گزارش کرده است.
گروه دوم: کسانى از همراهان امام حسين (ع) بودند که به گونه اى از کشته شدن در امان ماندند با اين که در حساس ترين لحظات واقعه عاشورا در کربلا، همراه امام حسين (ع) حاضر بودند و شاهد وقايع تلخ آن روز بودند.

1. حسن بن حسن بن على بن ابى طالب حسن مثنى همراه عمويش جنگيد و مجروح شد و از اسب بر زمين افتاد. وقتى که کوفيان سرهاى شهدا را قطع مى کردند و وى هنوز زنده بود. اسماء بن خارجه فزارى که از دائى هاى وى بود از او شفاعت کرد و بخشيده شد. حسن مثنى را به کوفه برد و وى را معالجه کرد تا اين که خوب شد. سپس به مدينه رفت. (6)

2. عُقبة بن سمعان وى غلام رباب، دختر امرء القيس، همسر امام حسين (ع) و مادر سکينه و على اصغر بود. او را به عنوان اسير نزد عمر سعد آوردند و زمانى که فهميد او برده است وى را آزاد کرد. (7)
ابو مخنف توسط حارث بن کعب والى، جريان خروج امام حسين (ع) را از مکه و گفت وگوى حضرت را با ابن عباس، از او نقل کرده است. (8) و بخشى از جريان ديدار حضرت را با حرّ. (9)

3. مسلم بن رياح وى غلام حضرت على (ع) (10) بوده که با امام حسين (ع) در کربلا حضور داشت و پس از شهادت حضرت جان سالم بدر برد، وى برخى حوادث کربلا را گزارش کرده است. (11)

4. ضحاک بن عبدالله مشرقى وى از کسانى بود که مشروط به سپاه امام حسين (ع) پيوست و در آخرين لحظات برابر شرطى که با حضرت داشت از معرکه درگيرى فرار کرد. (12)
ابو مخنف توسط عبدالله بن عاصم فائشى رويدادهايى از حوادث روز عاشورا را از وى نقل مى کند. (13)

5. مرقع بن سُمامه اسدى وى از ياران امام حسين (ع) و از تيراندازان حضرت بود، که اسير و قبيله اش براى وى امان خواستند. ابن زياد هم او را به زراره در سرزمين بحرين (14) يا زبده در عمان، يا رنده تبعيد کرد و پس از مرگ يزيد و رفتن عبيدالله به کوفه بازگشت. در اشاره به اين گروه از گزارشگران واقعه کربلا است شهيد مطهرى مى نويسند:
«علاوه بر نقل کسانى که در واقعه عاشورا حاضر بوده اند، چه از دشمنان و چه از دوستان (همه اين ها جزئيات اين حادثه را روشن کرده اند)، سه چهار نفر از دوستان امام حسين (ع) بودند که جان به سلامت بيرون بردند از جمله غلامى است به نام عقبة بن سمعان و اين مرد از مکه همراه امام بود و وقايع نگار قضيه کربلا بوده است. وى از لشکريان اباعبدالله بود که در روز عاشورا گرفتار شد ولى چون گفت غلام هستم آزادش کردند. اين مرد وقايع را نوشته است. مرد ديگرى است به نام حميد بن مسلم که وقايع نگار لشکر عمر بن سعد بوده است او هم نوشته است...» (15)

ب: حضور و اسارت اهل بيت

به اسارت رفتن اهل بيت رسول خدا (ص)، نقش مهمى در نقل و ثبت واقعه کربلا داشت. و مانع رواج بر ساخته هاى دستگاه خلافت اموى گرديد. زمانى که يک گروه به عنوان اسير وارد شهر بزرگى مانند کوفه و مرکز پايتختى مانند شام بشوند، براى کسانى که آنها را مى بينند و افرادى که در مناطق ديگر خبر آن را مى شنوند پرسش هايى مطرح مى شود و همه در پى کسب اطلاعات بيشتر درباره اين واقعه مهم برمى آيند. اين جاست که بسيارى از پرسش ها، پاسخ لازم را مى يابد. برخى پرسش ها از خود اسيران مى شده و پرسش کننده پاسخ خود را مى يابيد، به ويژه که اين اسيران از مردم هند و ديلم نيستند و با زبان مردمى سخن مى گويند که به استقبال آنها آمده اند و به اسارت بردن جمعى همراه با سرهاى مردان در اسلام سابقه ندارد. اسيران نيز افرادى نيستند که شهادت بزرگان و مردان و فرزندان آنها سبب خمودى آنها شود و آنان را سرافکنده کند زيرا آنان براى دستيابى به هدفى بزرگ و مقدس کشته شده اند و در جامعه اسلامى نيز برترين موقعيت اجتماعى را دارا بودند. حرکت آنها همراه با روشنگرى و نقل تاريخ حادثه کربلا بود. آنان با هرگونه تبليغ و تحريفى که از سوى دستگاه خلافت انجام مى گرفت مبارزه مى کردند. سخنرانى زينب در دروازه کوفه، مناظره وى و امام سجاد در مجلس عبيدالله بن زياد، همه حکايت از اين شهامت وصف ناپذير آنان داشت.
اعتراض شديد عبدالله بن عفيف ازدى، به سخنان دروغ عبيدالله بن زياد، در هنگامى که در اوج قدرت بود و هيمنه خود را به رخ مردم مى کشيد، حکايت از تأثير تلاش اين اسيران در بند دارد. (16)
وقتى سرها بالاى نيزه قرار مى گيرد، همه سؤال مى کنند اين ها کى هستند؟ و چرا سرهاى آنها قطع شده و چرا آنها را کشته اند و چه کسانى در قتل آنها شرکت داشتند؟ به ويژه که شمارى از سرها از مردم کوفه بودند و قاتلان نيز در همين شهر به سر مى بردند و اين جاست که جريان فرزند حبيب بن مظاهر خود را، نشان مى دهد که وقتى نمى تواند سر پدر را از حامل آن بگيرد وى را تعقيب مى کند و در فرصتى مناسب به انتقام پدر او را مى کشد. (17)
در شام نيز امام سجاد با شمارى سخن مى گويد و خود را معرفى مى کند و به پرسش هاى افراد پاسخ مى دهد و حتى خود براى آنها سؤال طرح مى کند. (18) و با خطبه خود در مجلس يزيد و سخنرانى زينب (س) به روشنگرى اذهان خفته شام مى پردازند. به گونه اى که يزيد تلاش مى کند تمام گناهان را متوجه عبيدالله بن زياد نموده و خود را تبرئه کند، که راضى به کشتن حضرت نبوده است. (19) اما برنامه استقبال از اسرا و آذين بندى شام و مجلس آرائى کاخ امارت و خلافت در کوفه و شام و شخصيت هايى که به آن مجلس دعوت شده اند. وجود چوب خيزران در هر دو مجلس و زدن آن به لب ها و دندان هاى امام حسين (ع) و اشعارى که خوانده مى شود، همه حکايت از هماهنگى کامل در برگزارى اين دو مجلس دارد، افشاگرى اسيران، چنان توفنده بود که يزيد چاره اى جز متهم کردن عبيدالله نداشت، او مى خواست مردم را آرام کند و از اثرات نفوذ کلام اسيران بکاهد. اگر واقعاً يزيد راضى نبوده و عبيدالله مجرم بوده است. چرا او را عزل نکرد، حاکم مصر در زمان عثمان يک نفر را کشت، مصريان به مقابله با وى پرداخته و خواهان عزل او شدند. عثمان نيز پذيرفت و محمد بن ابى بکر را حاکم مصر قرار داد. (20) اما ابن زياد شريف ترين و برترين و گرامى ترين شخصيت جهان اسلام را به شهادت رساند، نه تنها مجازات نمى شود و عزل نمى گردد، بلکه به او پاداش داده مى شود و در بزم خصوصى يزيد حضور مى يابد. عبيدالله حقيرتر از آن بود که بدون اجازه يزيد دست به چنين کار مهمى بزند و فاجعه آفرينى کند.
زمانى عبيدالله بن زياد خانه هاى افرادى را که از مردم بصره نزد برادرش سلم بن زياد به خراسان مى رفتند خراب کرد سلم جريان را به اطلاع يزيد رساند يزيد طى نامه اى که به عبيدالله نوشت از او خواست هر خانه را که خراب کرده با گچ و آجر و ساج تجديد بنا کند، عبيدالله هم با کمال حقارت برابر دستور يزيد عمل کرد. (21) اين نشان مى دهد که عبيدالله به هيچ وجه نمى توانسته برابر خواست خود عمل کند.
جريان فاجعه کربلا و اسارت اهل بيت به گونه اى عجيب بود که مردم مدينه گروهى را به رهبرى عبدالله بن حنظله غسيل الملائکه براى تحقيق به شام فرستادند تا درباره مجرم اصلى واقعه کربلا؛ يعنى خليفه مستقر در شام، تحقيق کنند و آنان پس از بازگشت به مدينه، مردم را به مبارزه عليه خليفه دعوت کردند. بديهى است که در روند چنين حوادثى جزئيات واقعه کربلا نيز روشن و ثبت مى شود.

ج: روند تغييرات سياسى، اجتماعى

تغيير و تحولات سياسى جامعه اسلامى پس از واقعه کربلا سبب شد که بسيارى از جزئيات حادثه روشن شود. تشويقى که از جنايتکاران اين رويداد پس از عاشورا 61 هجرى مى شد و جوائزى که به آنها داده مى شد انگيزه اى بود که عده اى از آنها آنچه انجام داده اند بدون هيچ نگرانى و شايد همراه با اغراق ابراز کنند و اظهارات آنان توسط ديگران که در کربلا حاضر بودند تأييد و در حافظه تاريخ سپرده شود. اشعارى که آورنده سر امام حسين (ع) نزد عبيدالله ايراد مى کند (22) و گزارش ناجوانمردانه مفصلى که زحر بن قيس جعفى، آن گاه که سر امام حسين (ع) را به شام مى برد به يزيد مى دهد، حکايت از اين خوش خدمتى دارد. و اينک جنايتکاران کربلا از آنچه انجام داده اند نه تنها پشيمان نيستند بلکه آن را افتخار مى شمارند (23) از سوى ديگر مدت زيادى نگذشت که با مرگ يزيد در سال 64 هجرى کوفه از مناطق تحت نفوذ شام خارج شد. پس از مرگ يزيد چون تکليف خليفه نامشخص بود مردم بصره عبيدالله بن زياد را پذيرفتند اما کوفيان به وى رأى ندادند. برخى پيشنهاد کردند که عمر سعد امير کوفه شود که اين پيشنهاد با مخالفت يزيد بن رويم يکى از فرماندهان سپاه عمر سعد در کربلا مواجه شد (24). و زنان قبيله هَمْدان به طور گسترده به اين پيشنهاد اعتراض کردند. (25) مخالفت آنها همراه با گريه بر امام حسين (ع) بود، که اجازه نمى دهند قاتل فرزند پيامبر، حاکم کوفه شود، در نتيجه خواستار اعزام شخصى از عبدالله بن زبير به کوفه شدند.
اين واقعه تاريخى نشان مى دهد که تا آن زمان جوّ شهر کوفه در اختيار قاتلان امام حسين (ع) بوده و کار آنها از نظر اجتماعى مثبت تلقى مى شده است؛ اما اعتراض زنان همدانى و وضعيت جديد، با مرگ يزيد نشان از رخدادى ديگر بود. پس از چندى که قيام توابين آغاز شد و آن گاه که مختار بر کوفه مسلط گرديد و خيانتکاران کربلا و مجرمان آن واقعه تحت تعقيب قرار گرفته و جرم آنها نيز، در کربلا محرز و روشن مى شد و پس از اثبات جرم، به کيفر اعمال ننگين خود مى رسيدند. اين سبب روشن شدن بخشى ديگر، از وقايع کربلا براى مردم و بازگويى و انتشار آن در ميان مردم مى شد و توسط افراد ثبت و ضبط مى گرديد، به تعبير ديگر حادثه کربلا کانون توجه مردم کوفه و حاکم آن مختار بود.
اوضاع بعدى عراق و تسلط بنى اميه بر اين منطقه حساس از زمان عبدالملک به بعد و سختگيرى هايى که کارگزاران بنى اميه درباره شيعيان روا مى داشتند و موقعيت بالايى که مخالفان اهل بيت در دستگاه اموى پيدا کردند، سبب شد که برخى قاتلان واقعه کربلا که از دست مختار فرار کرده بودند، بدون هيچ ترس و نگرانى و با افتخار تمام، گوشه اى از جنايات خود را مطرح کنند که به نمونه هايى اشاره مى شود.
1. هانى بن ثبيت حضرمى يکى از جانيان رويداد کربلاست. وى جنايت هاى زيادى مرتکب شده است. او دو تن از فرزندان اميرالمؤمنين (ع)، برادران عباس را، شهيد کرد، (26) حمزة بن بيض، در زمان حکومت خالد، بر عراق گزارشى از شخص وى درباره يکى از اين دو جنايت وى نقل کرده است. (27) خالد بن عبدالله قسرى از سال 106 تا 120، در زمان هشام بن عبدالملک حاکم عراق شد. وى نسبت به على (ع)، بغض و عداوت داشت. هانى در چنين مقطعى به راحتى بخشى از جنايات خود را در کربلا با افتخار بازگو مى نمايد. گفته وى، توسط گزارش هاى ديگران، تأييد شده است. ابومخنف با يک واسطه جريان گفت وگوى امام حسين (ع) و عمر سعد را از قول هانى بن ثبيت گزارش نموده است. (28)
2. عبدالملک بن عمير بن سويد حارثه قرشى، فقيه و قاضى شهر کوفه، يکى ديگر از اين گونه انسان هاى فاسد و جانى است. در سير اعلام النبلاء گويد: او على و ابوموسى اشعرى را ديده، شهر بن حوشب، در صحيح مسلم از وى روايت کرده اند. حدود 200 حديث دارد. او مسند اهل کوفه ناميده مى شد و مدتى قاضى آن شهر بود و در سال 136 ه درگذشت. (29)
سيد مرتضى (ره) او را اين گونه معرفى مى کند: او از شيعيان بنى اميه بود و قضاوت آنها را پذيرفت و به شدت ناصبى بود و از اهل بيت منحرف... وقتى بر مجروحين از اصحاب امام حسين (ع) مى رسيد آنها را مى کشت، به اين جهت مورد سرزنش قرار گرفت گفت: من آنها را راحت مى کنم. (30) او رشوه مى گرفت، تجاهر به فسق و فجور داشت و زن ها را به دام مى انداخت. (31) بنابر گزارش طبرى، وى به طور مشخص عبدالله بن يقطر سفير و نامه رسان امام حسين (ع) را، به مسلم و مردم کوفه، پس از آن که از بالاى قصر دارالاماره کوفه به زمين انداخته شد و هنوز زنده بود سر بريد. (32) و مدعى بود اين کار براى راحتى او بوده است، وى پاداش کار خود را در منصب قضاوت براى بنى اميه دريافت کرد و رشوه مى گرفت و تجاهر به فحشا داشت او توانسته بود از انتقام مختار بگريزد و يا زيرکانه هميشه خود را با اوضاع جديد هماهنگ سازد. همو است که داستان کشته شدن حسين (ع) را به دست عبيدالله و کشته شدن عبيدالله را به دست مختار و کشته شدن مختار را به دست مصعب و کشته شدن مصعب را به دست عبدالملک مروان و به نمايش گذاشته شدن سر آنها را نقل مى کند. (33)
3. سنان بن انس، يکى ديگر از جنايتکاران واقعه کربلا بود. بنا به نقلى، وى سر امام حسين (ع) را از بدن جدا کرد. او نيز از انتقام مختار گريخت. زمانى که حجاج بن يوسف ثقفى از او سؤال مى کند چگونه با امام حسين (ع) برخورد شد؟ گويد او را با نيزه زدم و با شمشير زدم... .

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. مجموعه آثار استاد مطهرى، ج 17، ص 96، حماسه حسينى، انتشارات صدرا.
2. مسند الامام الشهيد، عزيز الله عطاردى، ج 2، ص 134، به نقل از امام باقر، همان، ص 209، به نقل از امام رضا، همان، ص 199. و به نقل از امام صادق.
3. مقتل الحسين، مقدم، ص 280.
4. ابن کثير، البداية و النهايه، ج 8، ص 202.
5. تاريخ طبرى، ج 4، ص 311.
6. حياة الامام الحسين، سيد محمد باقر قرشى، ج 3، ص 312.
7. همان، ج 3، ص 313.
8. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 287 و 289.
9. همان، ج 4، ص 308.
10. تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 223.
11. موسوعة کلمات امام حسين، ص 502.
12. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 339؛ انصار الحسين، شمس الدين، ص 47 و 54.
13. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 317 - 318 - 319.
14. قرشى، ج 3، ص 313.
15. مجموعه آثار استاد مطهرى، ج 17، ص 96.
16. مقتل الحسين، ج مقرم، ص 327.
17. وقعة الطف، ابومخنف، تحقيق محمد هادى، يوسفى، ص 231، مؤسسة النشر الاسلامي.
18. ر.ک؛ مقتل الحسين، مقرم، ص 9.
19. الاکتفاء، تحقيق محمد جواد جلالى، ص 756، ح 247؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 94 - 90.
20. تاريخ الطبرى، ج 3.
21. الفتوح، ج 5 - 6، ص 159.
22. الفتوح، ج 5 - 6، ص 138.
23. همان، ج 148.
24. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 403.
25. مروج الذهب، ج 3، ص 93، دارالمعرفة، بيروت.
26. انساب الاشراف، بلارى، ج 3، ص 407، دارالفکر، بيروت.
27. مقاتل الطالبين، ابوالفرج.
28. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 312.
29. سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 226، 223، 222.
30. الشافى، سيد مرتضى، ج 2، ص 308، تلخيص اشاقى، حسين طوسى، ج 2، ص 389.
31. الاقضاح، ص 220، مؤسسة البعثه، قم.
32. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 300.