جلوه وحدت در جام علم و عرفان


گذرى و نظرى بر کتاب چهل حديث

کتاب چهل حديث امام خمينى (ره) کتابى است علمى و همانگونه که از نامش پيداست ادامه سنت حسنه اى است که علماى بسيارى در گذشته بدان مقيد بوده اند. عموما اين گروه به دنبال اجر جزيلى بوده اند که چنين امرى آن را پى داشته است. اصولا بر اساس يک ماثور هر کس که چهل حديث را بدرستى بر امت پيامبر بازگويد به او وعده داده شده که در قيامت فقيه محشور گردد. چه بسا بسيارى اين امر را ناشى از يک سنت الهى شمارند که تنها و فقط حفظ چهل حديث مى تواند تحقق آن را ضامن باشد. معناى واقعيتر آن است که اصطلاحا استيعاب و وعى اين چهل حديث - که بى شبهه بايد به لحاظ متن و سند متين باشند - وضعا و کونا موجب آگاهى فقيهانه انسان مى شود. با اين مقدمه مى توان با قاطعيت تاکيد کرد که شايد کتاب "چهل حديث" حضرت امام (ره) در ميان ساير کتابهاى "اربعين" از اين حيث جامعيت و غناى بيشترى دارد.
اين مجموعه اى متفرق الاجزا نيست، وحدت با تمام وجود در آن تبلور يافته و يکدستى و انسجام آن حيرت برانگيز است. همگونى کلمات و جمله ها و عبارات تنها عوامل ايجاد اين شعور در خواننده نيستند، بلکه کليت نظاممند مجموعه است که اين حالت را پديد مى آورد. برحسب علم آشنايان حتى علوم قديمه نيز از چنان فراخنايى برخوردارند که کمتر کسى امکان احاطه بر آنها دارد. و اين شايد ساده ترين زمينه جامعيت در اين کتاب باشد. تمدن اسلامى مهد پرورش عقايد و افکار گوناگون به لحاظ کلامى و فلسفى بوده است و تقريبا هر دانشمند برجسته اى در اين تمدن به نحوى به يکى از اين جريانات منتسب بوده و هست ودر اين ميان اندک کسانى بوده اند که از بند اين جريانات رها بوده و حريت فکرى ايشان آنان را به گزينش عالمانه بهترينها رهنمون شده باشد. امام خمينى (ره) يکى از اين اشخاص است و شايد اغراق نباشد اگر ايشان را بارزترين مصداق اين گروه بدانيم. در همين پيوند شايد کتاب "چهل حديث" تنها نمونه و زيباترين نمونه اى است که بازتاب اين حريت به حساب مى آيد، طبيعتا نحوه بررسى افکار و آراى ديگران از سوى مولف ارجمند خود نقش مهمى در شکل گيرى احتياج به وحدت دارد، روش ايشان تنفيذ و رد آراى ديگران با عبارات معمول در نظر اين کتابها نيست. بلکه ايشان مطالب تازه خود را طورى مطرح مى فرمايند که تمايز را کاملا نمايانگر است و در کنار آراى ديگران هم مى آيد و در پرتو قدرت،
متانت و قوت طرح حضرت ايشان است که خواننده خود به بهترين انديشه رهنمون مى شود .
در ذيل به پاره اى از خصوصيات منحصر به فرد اين کتاب اشاره مى شود:

1- جامعيت کتاب به لحاظ تبلور معارف گوناگون

الف) ادبيات فارسى

کليه آثار حضرت امام حتى آنهايى که به زبان عربى نگاشته شده اند بيانگر اهميت والايى است که ايشان براى ادب فارسى قايل بوده اند. در اين کتاب نيز ويژگيهاى بسيار وجود دارد که بر اين معنا دلالت دارد. اين ويژگيها گاه لفظى است و گاه معنوى که به برخى از آنها اشاره مى شود. در عين حال ايشان خود در مقدمه (ص 1) تصريح مى فرمايند: "و از اين جهت آن را به فارسى نگاشتم که فارسى زبانان نيز از آن بهره برگيرند. " اين عبارت به رغم جزالت حاوى معنايى خطير و مهم است و مفاهيم بسيار مى توان از آن استنباط نمود که جملگى در نهايت اهتمام ايشان به ادب فارسى را نشان مى دهد. در اينجا بد نيست تا به چند خصوصيت ادبى - به معناى خاص اش - بپردازيم:
- به کارگيرى کلمات و ترکيباتى در فارسى که ضمن مترادف بودن با معادلهاى عربى زيبا باشد و قرار گرفتن آنها در ميان ديگر کلمات آهنگى گوشنواز آورد. براى نمونه مى توان به قطعه اى از خطبه افتتاح کتاب تمثل جست. اينکه اين خطبه اصلا برخلاف عادت رايج علما به پارسى نگاشته شده خود رمز علاقه حضرت امام است به زبان فارسي. ايشان چنين مى فرمايند:
"خداوندا! آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش، و زنگار شرک و دوبينى را از لوح دل پاک گردان، و شاهراه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حيرت و ضلالت بنما، و ما را به اخلاق کريمانه متخلق فرما، و از نفحات و جلوه هاى خاص خود که مختص اولياى درگاه است ما را نصيبى ده، و. . . " ص 1
- عدم تقيد به اصول و قواعد فارسى در ترجمه برخى اصطلاحات فني:
آشنايان با اينگونه اصلاحات فنى به خوبى آگاه اند که ترجمه لفظى پاره اى از اين الفاظ بکلى موجب اختلال معنا در آنها مى شود و با اين همه تعمد در به کارگيرى ناشيانه ترجمه هاى لفظى هميشه باعث ابهام و غموض در ترجمه متون فنى بوده است.
امام (ره) خود را به هيچ روى مقيد در به کارگيرى چنين ترجمه هايى نمى دانند، گرچه چنانکه خواهد آمد ايشان نهايت دقت و امانتدارى را در ترجمه ها به کار مى برند، به عنوان نمونه:
"بدان که انسان اعجوبه اى است داراى دو نشات و دو عالم: نشات ظاهره ملکيه دنيويه که آن بدن اوست و نشات باطنيه غيبيه ملکوتيه که از عالم ديگرست" ص 4
گذشته از چشمپوشى از برخى اصول و قواعد لغوى به نفع درک و فهم بهتر خواننده، حضرت ايشان پاره اى اوقات - به نظر مى رسد - که حتى در به کارگيرى برخى کلمات عربى تعمد ورزيده اند و گويا از اين کار هدف خاصى را دنبال مى نموده اند. يک احتمال در اين مورد آن است که از آنجا که کتاب ايشان على رغم پهنه گسترده معلومات و دقت و طرح باز هم يک کتاب درسى مانند شرح مواقف در کلام، اسفار و شفا در فلسفه، محجة البيضاء و جامع السعادات در اخلاق و فصوص الحکم و رساله قشيريه در عرفان به حساب نمى آيد. از همين رو امام سعى داشته اند تا ذهن خوانندگان مشتاق براى مطالعه را به اين کلمات آشنايى بيشترى بخشند و شايد سر به کارگيرى برخى ترکيبات و عبارات به همانگونه که در عربى وجود دارد از سوى ايشان هم در همين باشد. و شايد غرض از به کارگيرى اين نوع مفردات آن باشد که ايشان، چون معادلهاى فارسى آنها را در ابلاغ معنا کافى نمى دانسته اند کوشيده اند تا با به کارگيرى اصل کلمات هيچ بخش از معنا را از دست ندهند. به عنوان مثال، ايشان در حايى که از آزادگى سخن مى گويند به عبارتى عربى استشهاد مى فرمايند بدون آنکه ترجمه اى عرضه دارند که:
". . . و در جميع احوال آزاد شود، چنانچه در حديث شريف فرمايد: ان الحرحر على جميع احواله".
و يا:
"واما حال خواص و اوليا غير از آن است که ذکر کرده اند. زيرا که خوف و رجايى که از مشاهده عظمت اجلال و تجلى اسماء لطف و جمال در قلب حاصل شود. به معاينه امور آخرت زايل نشود، و رجحان بر يکديگر پيدا نکنند. بلکه آثار جلال و عظمت و تجليات جمال و لطف در عالم آخرت بيشتر است و خوف حاصل از عظمت حق از لذايذ روحانيه است و منافات با آيه کريمه "الا ان اولياءالله لاخوف عليهم و لاهم يحزنون" ندارد. ص 202.
- در اين مقام گرچه براى به کارگيرى قواعد مصطلحات و واژه هاى عربى در سخنان ايشان مى توان به دنبال محاملى وجيه بود، در عين حال تجلى تاثر ايشان از سبک نگارش نوشته هاى عربى در اين کتاب به هيچ روى قابل انکار نيست. در اين مورد عناوين فصلها و اصولا نحوه فصل بندى مبين اين حقيقت اند. به عنوان مثال در ص 11 ايشان در مقام دوم مى فرمايند: "و در آن نيز چند فصل است" که دقيقا ترجمه "وفيه ايضا فصول" مى تواند باشد و يا در ص 2 در عنوان يکى از فصلها مى فرمايند: "اشاره الى بعض القوى الباطنيه" باشد و مانند آنها. در اين زمينه حتى برخى جملات ايشان در متن هم تلويحا مى تواند نشانگر چنين امرى باشد. براى مثال، ايشان در جايى مى فرمايند: "و شايد موفق شدم به بيان بعضى از آن در اين ورقه ها ان شاءالله" که براحتى مى تواند برگردان جمله اى باشد نظير اين: "ولعلنى وفقت لبيانها فى هذه الاوراق ان شاءالله "که مهمترين عامل پيدايش چنين گمانى به کارگيرى کلمه اى مانند "شايد" در ابتداى جمله و تطابق نظم و ترتيب قرار گرفتن کلمه ها باشد.
- با اينهمه در کتاب، خدمات شايانى نسبت به ادب پارسى وجود دارد که به هيچ روى نبايد ناديده گرفته شوند; و از آن جمله است عرضه تفسيرها و تحليلهاى مستند و بجا و قابل قبولى از ابيات پيچيده شعر فارسى که ما در اينجا تنها به ذکر يک نمونه اکتفا مى کنيم:
ايشان در بيان آنکه انسان عارف را دو نظر است اين بيت از حافظ را تفسير نموده اند:
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد
ايشان اين بيت را که از ابيات غامض به حساب مى آيد در سياق عبارت چنين تفسير فرموده اند:
"بدان که انسان عارف به حقايق و مطلع از نسبت بين ممکن و واجب - جل و علا - داراى دو نظر است:
يکى نظر به نقصان ذاتى خود و جميع ممکنات و سيه رويى کائنات که در اين نظر علما يا عينا بيابد که سرتاپاى ممکن در دل نقص و در بحر ظلمانى امکان و فقر و احتياج فرو رفته از لاوابدا، و به هيچ وجه از خود چيزى ندارد و ناچيز صرف و بى آبرويى محض و ناقص على الاطلاق است. بلکه اين تعبيرات نيز در حق او درست نيايد و از تنگى تعبير است و ضيق مجال سخن، والانقص و فقر و احتياج، فرع تسيئيت است و براى جميع ممکنات و کافه خلايق از خود چيزى نيست. در اين نظر اگر تمام عبادات و اطاعات و عوارف و معارف را در محضر قدس ربوبيت برد، جز سرافکندگى و خجلت و ذلت و خوف چاره اى ندارد. چه اطاعات و عبادتي؟ از کى براى کي؟ تمام محامد راجع به خود اوست، و ممکن را در او تصرفى نيست، بلکه از تصرف ممکن، نقص عارض اظهار محامد و ثناى حق شود که اکنون عنان قلم را از او منصرف مى نماييم. و در اين مقام فرمايد: " ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سيئه فمن نفسک. " چنان چه در مقام اول فرمايد: "قل کل من عندالله". و قائل در اين مقام گويد:
پير ما گفت. . .
"قول پير راجع به مقام دوم و قول خود قائل راجع به مقام اول است. پس در اين نظر خوف و حزن و خجلت و سرافکندگى انسان را فرا گيرد".

ب) ادبيات عرب

طبيعى است که بسيارى از معارف اين کتاب - گذشته از تحليلها و طرحهاى نوين عرضه شده - غالبا برگرفته شده از م آخذ عربى باشند، ليکن خواننده ريزنگر بزودى متوجه خواهد شد که اثر حاوى خصوصياتى تعليمى در ادبيات عرب است که در سياق کلى مطالب عرضه شده و بخوبى مى تواند در بالا بردن سطح درک و فهم در اين زمينه مفيد و موثر افتد که از آن جمله اند:
- استفاده بجا از کلمات و واژه هاى عربى، اينکه غرض حضرت امام در به کارگيرى اين کلمه ها چه مى توانسته باشد در بخشهاى گذشته اين مقاله اندک توضيحى درباره اش داده شد، ولى ويژگى بارز اين به کارگيرى که روش آموزشى حضرت ايشان را در کار نشان مى دهد استفاده از کلمات گاه نامانوس براى خواننده است که در سياق جمله و يا عبارت به خوبى معنا و مفهوم مى يابند. بدين ترتيب که حضرت ايشان - آنطور از استقصاى موارد برمى آيد - در به کارگيرى اينگونه واژه ها تعمد داشته اند، تا آنها را در سياقى قرار دهند که بدون هيچ عامل خارجى نظير ترجمه و يا مانند آن معنا و مفهومشان به طور واضح براى خواننده روشن باشد. مثلا:
"شکر ، تصور نعمت و اظهار آن است و گفته شده که آن مقلوب شکر به معنى کشف است و ضد آن کفر است و آن نسيان نعمت و ستر آن است و دابه شکور آن است که به چاقى خود اظهار نعمت صاحب خود کند. و گفته شده اصل آن از عين شکريى يعنى ممتلئه و پر شده است" ص 294
گرچه اينگونه سخنان در ابتدا نشان دهنده آن است که نويسنده مخاطبان خاصى دارد ولى مطالعه نه چندان متعمقانه کتاب نشان مى دهد که روى سخن ايشان به همه کسانى است که مى فهمند و مى خواهند ياد بگيرند که لزوما از طبقه طلاب نيستند.
- مهارت و امانتدارى در ترجمه متون
در اين قسمت ما از سه کلمه براى توصيف ويژگى ديگر اين اثر در خصوص ادبيات عرب بهره گرفته ايم که هر کدام به نحوى بايد که در اين توصيف وجود داشته باشند. اول مهارت است که چيزى است از امانتدارى و اين امرى است دقيق که جز براى مترجمان چيره دست از وضوح کافى برخوردار نيست و دوم امانتدارى است که معنايش در همين ارتباط بايد مورد توجه قرار گيرد و سومين واژه واژه متون است. اين واژه بدان دليل به کار رفته که نشان دهد چيره دستى ايشان در ترجمه نوشتاريهاى خفيف و احيانا ضعيف نيست و بلکه در متون است که دشوارى برگردان آنها به زبان ديگر بر هيچ کس مخفى نيست و ما براى روشنتر ساختن اين موضوع به ذکر يک متن همراه با ترجمه آن که از سوى ايشان به عمل آمده اکتفا مى کنيم:
"فى التورة مکتوب: "در تورات نوشته شده است"، "يا بن آدم! " "اى پسر آدم! " " تفرغ بعبادتى املاقلبک غنى" "فارغ شو از براى عبادت من تا پر کنم قلب تو را از بى نيازى"، "ولا اکلک الى طلبک"، "و واگذار نکنم تو را به سوى طلب خويش"، "و على ان اسد فاقتک"، "و بر من است که ببندم راه ناقه تو را"، "و املاقلبک خوفامني. " "و پر کنم دل تو را از خوف خويش"، "و ان لاتفرغ لعبادتى املاقلبک شغلا بالدنيا" "و اگر فارغ نشوى به سوى عبادتم پر کنم دل تو را از شغل به دنيا"، "ثم لااسد فاقتک واکلک و الى طلبک" "پس از آن نبندم فقر تو را، و واگذارم تو را به سوى طلبت".
دقت در ترجمه همين يک متن بيانگر توانايى بى نظير مترجم آن است و منعکس کننده خصوصيات يک ترجمه خوب از يک متن.
1- سعى شده تا کلمات در ترجمه و متن به لحاظ موقعيت مکانى در همگونى و توازن باشند و اين امرى است ستوده تا جايى که مخل به معنا - و يا به عقيده برخى - مخل به زيبايى نباشد و چون اين امر در ترجمه حضرت ايشان طورى انجام گرفته که ضمن حفظ معنا زيبايى يک متن قديم را همه بدان داده است بايد دانست که ترتيب کلمه ها و ساخت جمله هاى برگردان کارى تصادفى نبود بلکه عنايت بسيار مترجم را به همراه داشته است.
2- امتناع از به کارگيرى لفظ و يا ترکيب مصطلح در زبان فارسى که ظاهرا رساننده معناى لفظ يا ترکيب عربى است و يا حتى ممکن است معنايى به نظر رسد که در فارسى غير از آوردن کلمه اى براى اين لازم معنا وجود نداشته باشد. مثلا ايشان در ترجمه اين عبارت "و على ان اسد فاقتک "نمى فرمايند "و بر من است که ببندم راه فقر را بر تو" بلکه مى فرمايند "و بر من است که ببندم راه فقر تو را".
- امام در اين ترجمه در برخى موارد معين، کلمه عربى را ذکر کرده اند و گاه معادل فارسى آن را آورده اند. از آن جمله کلمه "غنا" است که ايشان آن را به " بى نيازى" ترجمه کرده اند، ولى در مورد کلمه خوف همان کلمه خوف را و در مورد کلمه طلب همان کلمه طلب را آورده اند. در مورد کلمه خوف بايد گفت که آواشناسان ادب عربى معتقدند که برخى کلمات به دليل وزن و اعراب اصولا داراى تناسبى فيزيکى با معانى و يا مصاديق معانى خود هستند. مثل کلمه "ريح" که با تلفظ صحيح و کمى ممتد ساختن حرف آخر متبادر سازنده "حرکت آرام باد" است. از اين رو در مورد اين کلمات گرچه آوردن لفظ صددرصد معادل مى تواند به لحاظ معنا حق ترجمه را ادا کند، ليکن خصوصيات ديگرى از جمله خصوصيات آوايى از بين مى رود و به نظر مى رسد مناسب آن است تا در جايى که امکان داشته باشد از خود لفظ استفاده شود و عينا چنين امرى در کلمات ايشان مرعى و ملحوظ شده است. در مورد "طلب" هم اين مشکل وجود دارد که ما با معناهاى مختلفى از آن در اينجا مواجهيم و اين نه يک استنباط ذهنى و بلکه يک مشاهده عينى است که در تفاسير و شروح وجود دارد. و لذا امام (س) کوشيده اند تا اگر نظر خاصى هم نسبت به يکى از معانى اين کلمه دارند در شرح توضيح فرمايند و در ترجمه که بايد صادقانه و امانتدارانه باشد کار را به خود خواننده واگذاشته اند.
- رعايت معنا و نه لفظ: گرچه بوضوح زيبايى الفاظ و عبارت در ترجمه واضح است، ليکن بايد گفت که به نظر ايشان اگر قرار باشد ترجيحى ميان لفظ و معنا باشد جانب معنا را خواهند داشت و اگر اجمال اصل اول جمال باشد آن را خواهند گذاشت. مثلا ايشان در برگردان "ثم "فرموده اند "پس از آن"، معمولا اين کلمه در ترجمه هاى ديگر به انواع مختلف ترجمه شده است، مثل "آنگاه"، "سپس"، "پس" که تقريبا هيچ کدام رساننده معناى ترتيب وجودى و زمانى که "ثم" خود رساننده آن است، نيستند و بدين ترتيب تنها قسمتى از معناى کلمه و جزئى از معناى کل جمله را ادا مى نمايند.

ج) شرح وافى عبارات عربى

در ميان علماى گذشته کسان بسيارى بوده اند که ذيل هر عبارت شروح لغوى عرضه داشته اند، ولى در ميان ايشان اندک کسانى بوده اند که در کتب فارسى هم دست به چنين کارى زده باشند و در ميان اينها نيز تنها تعداد انگشت شمارى بوده اند که توانسته اند سلامت و روانى را نيز رعايت کنند، و بدون شبهه حضرت امام (ره) از اين گروه اند به عنوان نمونه ايشان در شرح حديث بيست و هفتم (السابع و العشروون) مى فرمايند:
"تفرغ لکذا - از باب تفعل - يعنى تمام وقت خود را صرف آن کرد، به طورى که به چيز ديگر اشتغال نورزيد. و تفرغ قلب براى عبادت، خالى نمودن از توجه به هر چيزى ست براى آن، و ملا الاناء ماء و من الماء و بالماء، وضع فيه بقدر ماياخذه. يعنى، در آن (آب) ريخت به قدرى که مى گرفت. و "اکل" متکلم و من يکل، و کل اليه الامر، اى سلمه و فوضه و ترکه اليه واکتفى به. يعنى، امر را به او واگذار و موکول کرد و خود در آن تصرفى ننمود. "اسد". . . "

د) اخلاق

عموما کتاب "چهل حديث" توسط هر کس به رشته نگارش درآمده باشد کتابى است در زمينه اخلاق اين کتاب از آغاز همان هدفى را دنبال مى کند که عموما در کتابهاى اخلاقى دنبال مى شود. در اغلب اين نوع کتابها عناوين فصول و ابواب و اصولا تبويب کتاب بر حسب عرف رايج در کتب اخلاقى صورت بسته است. کتاب چهل ديث حضرت امام نيز همين ويژگى را داراست و در همين پيوند از حسن انتظام بسيار برخوردار است و مقتضيات احاديث که دستمايه اولين کار هستند باعث نشده تا حضرت امام در تدوين و تنظيم منطقى فصول و ابواب اين کتاب اخلاقى خود را براى شکل خاصى از کار در حرج ببينند براى نشان دادن اين امر کافى است تا به موضوع کلى احاديث موجود در کتاب اشاره اى بشود:
1- حديث اول (در باب جهاد نفس) در تفکر، در مشارطه و مراقبه و محاسبه. . .
2- حديث دوم (در باب ريا) در اقسام ريا، در علاج آن، در اخلاص و. . .
3- حديث سوم (در باب عجب) در مراتب عجب، در مفاسد آن و. . .
4- حديث چهارم (در باب کبر) در درجات کبر، در علاج کبر و. . .
5- حديث پنجم (در باب حسد) در موجبات حسد، در حديث رفع. . .
6- حديث ششم (در باب حب دنيا) بيان مجلسى در حب دنيا، در باب تشخيص کمال. . .
7- حديث هفتم (در باب غضب) در بيان فوائد قوه غضبيه، در بيان علاج غضب. . .
8- حديث هشتم (در باب عصبيت) در بيان صورت ملکوتيه عصبيت. . .
9- حديث نهم (در باب نفاق) در بيان مراتب نفاق، اقسام آن و علاجش و. . .
10- حديث دهم (هواى نفس و طول الامل) در بيان حيوان بالفعل بودن بدائى انسان. . .
11- حديث يازدهم (در باب فطرت) در معناى فطرت. . .
12- حديث دوازدهم (در باب تفکر) در بيان فضيلت تفکر، تفکر در مصنوع و. . .
13- حديث سيزدهم (در باب توکل) در بيان معنى توکل، در تفريق ميان آن و رضا و. . .
14- حديث چهاردهم (در باب خوف و رجاء) در بيان مراتب آنها، در فرق رجاء و غرور و. . .
15- حديث پانزدهم (در باب امتحان و آزمايش مومنين) در بيان معنى امتحان، در شدت ابتلاى پيامبران و. . .
16- حديث شانزدهم (در باب صبر) در بيان اينکه اسارت شهود منشا همه اسارتهاست و. . .
17- حديث هفدهم (در باب توبه) در ارکان توبه، در شرايط آن، تفسير توبه نصوح و. . .
18- حديث هجدهم (در باب ذکر خدا) در احاطه قيومى حق تعالى، در فرق تذکر و تفکر و. . .
19- حديث نوزدهم (در باب غيبت) در تعريف غيبت، در حرمت آن. . .
20- حديث بيستم (در باب اخلاص) توضيح ابتلاى حق تعالى، تعريف اخلاص، اخلاص بعد از عمل و . . .
21- حديث بيست و يکم (در باب شکر) در حقيقت شکر، در چگونگى شکر، در فضيلت آن. . .
22- حديث بيست و دوم (در باب کراهت از مرگ) دخالت اعمال در کيفيت بهشت و. . .
23- حديث بيست و سوم (در باب اصناف طالبان علم) کيفيت حصول علم و تقسيم طالبان آن و. . .
24- حديث بيست و چهارم (در باب اقسام علم) در تقسيمات کلى علوم انساني. . .
25- حديث بيست و پنجم (در باب وسواس) مخالفت آن با موازين شريعت، علاج آن. . .
26- حديث بيست و ششم (در باب فضيلت علم) فضل عالم بر عابد و علما ورثه انبيا هستند و. . .
27- حديث بيست و هفتم (در باب عبادت و حضور قلب) در بيان فراغت وقت و قلب، در بيان مراتب حضور قلب.
28- حديث بيست و هشتم (در باب لقاء. . . ) در لقاءالله و کيفيت آن. . .
29- حديث بيست و نهم (در باب وصيت حضرت رسول به حضرت امير) در مفاسد دروغ، در خوف خداوند، در عدد نوافل و. . .
30- حديث سيم (در باب اقسام قلوب) مبناى تقسيم، حالات قلوب و. . .
31- حديث سى و يکم (در باب عدم شناخت حقيقى خداوند و رسول و ائمه عليهم السلام) در بيان مراد از عدم توصيف حق، در بيان مراد از "احتجب" و. . .
32- حديث سى و دوم (در باب يقين، حرص، رضا) در علامتهاى صحت يقين، در نقل کلام معتزله و اشاعره و. . .
33- حديث سى و سوم (در باب ولايت شرط قبولى اعمال) در بيان اخبار آن و. . .
34- حديث سى و چهارم (در باب حال مومن نزد خداى متعال) در حديث ترديد و توجيهات آن و. . .
35- حديث سى و پنجم (در باب معرفت حق و اسماء او) در اشاره به مسئله جبر وتفويض. . .
36- حديث سى و ششم (در باب معرفت حق و صفات او) در عينيت صفات با ذات و. . .
37- حديث سى و هفتم (در باب طريق معرفت حق تعالى و اولى الامر) در بيان " اعرفوالله بالله" و. . .
38- حديث سى و هشتم (در باب خداوند آدم را به صورت خود آفريد) در مظهر تام بودن و اسم اعظم بودن آدم. . .
39- حديث سى و نهم (در باب خير و شر) در ابطال جبر. . .
40- حديث چهلم (در باب حقيقت توحيد) در تفسير سوره مبارکه توحيد و. . .
در همين مجال اخلاق نکات قابل ذکر ديگرى درباره کتاب وجود دارد و از آن جمله است: با اينکه حضرت امام (قدس سره) در بيان هر کدام از مسايل اخلاقى تقريبا همان منهج پيشينيان را پى گرفته اند و در ابتدا تعريف و تحليلى از مسئله عرضه فرموده و سپس به مسائل فرعى و مترتب پرداخته و آنگاه به بيان علاج مبادرت مى ورزند ولى به هيچ رو نمى توان مطالبى را که حضرت ايشان در هر کدام از اين بخشها مطرح فرموده اند برگرفته و يا پيروى محض از سالفان دانست. ابداعات فراوان در همه زمينه ها متجلى است و در هر زاويه از کتاب تلالو نوآورى را مى توان واضح ديد. در برخى جاها حضرت ايشان در تعريف ادواء يا آفات و يا حتى فضايل انقلابى پديد آورده اند و در همانجا و يا در جاهاى ديگر در عرضه امور فرعى و مترتبات بر موضوعات بالا بکلى شيوه هاى ديگر و متطابق تر با حال و روز را گزيده اند و سرانجام در بيان علاج دايى و يا توصيه به تخلق به خلق حسنى، ايشان راه حلهاى نوينى طرح فرموده اند که کلا کتاب را از ساير کتب اخلاقى و در بين آنها کتب اربعين متمايز مى سازد.
براى نمونه ايشان در بخشى از سخنان خود در علاج عملى حسد مى فرمايند:
". . . نفس تو را دعوت مى کند که او را اذيت کن، توهين کن، دشمنى داشته باش. مفاسد و مساوى او را بر تو عرضه مى دارد. تو برخلاف ميل نفس به او ترحم کن و تجليل و توقير نما، زبان را به خير او وامدار کن، گرچه اينها که مى کنى در اول امر با تکلف است، از روى مجاز و غير واقع است، ليکن چون مقصود، اصلاح نفس و برطرف کردن اين نقص و رذيله است، بالاخره به حقيقت نزديک مى شود و کم کم تکلف کم مى شود و نفس عادى مى شود و واقعيت پيدا مى کند و. . . انسان بايد بداند که اگر در صدد ايجاد حبت برآمد، زود موفق مى شود، زيرا که نور محبت قاهر است بر ظلمت و کدورت". ص 97.
- نکته مهم ديگر اين نوشتار اخلاقى اشاره به مسائلى است که در عين جانبى بودن در متن اخلاق قرار دارند و يا کمتر به آنها اشاره شده و يا معهود نبوده است که در متون اخلاقى تاکيدى بيشترى بر آنها مبذول شود. اين مسائل جانبى طيف گسترده اى دارند و از تنوع بسيار برخوردارند و از آن جمله اند قضاياى سياسى - اجتماعى که در عين اهميت و خطورت فوق العاده آنها طورى مطرح شده اند که يکسره موجب خلط ميان سياسى - اجتماعى بودن کتاب و علمى بودنش نشوند از جمله ايشان در بيان فوايد قوه غضبيه مى فرمايند:
"اگر اين قوه شريفه در انسان نبود علاوه بر اين که از بسيارى از کمالات و ترقيات باز مى ماند. بلکه حد تفريط و نقص از حال اعتدال نيز از مذام اخلاق و نقايص ملکات شمرده شود که بر آن مفاسدى بسيار و معايبى بيشمار مترتب گردد، از قبيل ترس و ضعف و سستى و تنبلى و طمع و کم صبرى و قلت ثبات - در مواردى که لازم است - و راحت طلبى و خمودى و زيربار ظلم رفتن و انظلام و رضاى به رذايل و فضايح که پيش آيد براى خود يا عايله اش و بى غيرتى و کم همتي.
خداى تعالى در صفت مومنين فرمايد "اشداء على الکفار رحماء بينهم".
اداره امر به معروف و نهى از منکر و اجراى حدود و تعزيرات و ساير سياسات دينيه و عقليه نشود مگر در سايه قوه شريف غضبيه; پس آنها. . . جهاد با اعداى دين و حفظ نظام عايله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و ساير نواميس الهيه، و جهاد با نفس که اعداى عدو انسان است، صورت نگيرد مگر به اين قوه شريفه. حفظ تجاوزات و تعديات و حدود و ثغور و دفع موذيات و مضرات از جامعه و شخص در زير پرچم اين قوه انجام گيرد. " ص 115-114

ه) عرفان نظرى

در زمينه عرفان نظرى اين کتاب تنها يک مصدر عادى به حساب نمى آيد، مصدرى است اساسي. در اين کتاب قضايا و آموزه هايى از عرفان نظرى طرح و بررسى شده اند که شايد نظاير آنها را در هيچ کجاى ديگر نتوان يافت. در حقيقت مولف ارجمند کتاب خود ادعيه دار بررسى مباحث عرفان نظرى نيست، او در هر جا که به يکى از موضوعات اصلى اين علم اشاره مى فرمايد و يا آن را به تحليل مى گذارد چنان از آنجا به سرعت عبور مى نمايد که گويى هيچ سابقه اى در اين زمينه موجود نبوده است و در عين حال نظرى گذرا بر آرايى از عرفان نظرى که در اينجا به مناسبتهاى گوناگون طرح شده حکايت از عظمت علم و انديشه مولف گرانقدر در اين زمينه ها دارد. يکى از اين موضوعات حضور قلب و تجليات افعالى اسمائى و صفاتى در آن است. اين موضوع به انحاى گوناگون در کتب مختلف مورد اشاره و بحث قرار گرفته است که مهمترين آنها در حقيقت اثر جاويدان شيخ اکبر "التجليات الالهيه" مى باشد. و شايد مهمترين مکان بحث اين موضوع هم همين کتاب باشد با اين حال آشنايان با اين کتاب مى دانند که کتاب نوشتارى است رمز آلود و استجلاى معانى آن خود محتاج خبرتى است عظيم و پس از آن نيز هر شارحى برداشت خود را خواهد داشت. استاد دکتر عثمان يحيى در مقدمه خود بر اين کتاب کوشيده اند تا موضوع بالا را با قلمى ساده و روان شرح دهند که انصاف عدم توفيق ايشان است، ليکن اين موضوع با قلم تواناى حضرت امام (قده) به خوبى توضيح و شرح داده شده است.
بخشى از کلمات فيض بار ايشان در اين موضوع چنين است.
"و اما حضور قلب در معبود: و آن نيز داراى مراتبى است که عمده آن سه مرتبه است: يکى حضور قلب در تجليات افعالى و ديگر حضور قلب در تجليات اسمائى و معانى و سوم حضور قلب در تجليات ذاتى و از براى هر يک چهار مرتبه است به طريق کلي: مرتبه علمى و مرتبه ايمانى و مرتبه شهودى و مرتبه فنايي. و مقصد از حضور قلب در تجليات افعاليه علما آن است که تمام مراتب وجود و مشاهد غيب و شهود پرتو فيض. تجلى ذات اقدس اند و از اخير. عالم طبيعت تا سرچشمه ملکوت اعلى و جبروت اعظم به يک طور و به يک نحو حاضرند. . . " ص 366
- شايد مهمترين دليل تجلى عرفان نظرى در اين کتاب آن باشد که حضرت مولف عموما راه وصول به حقايق را عرفان مى دانسته اند و از همين رو در تقرير برخى حقايق ناگزير حق مطلب را با توجيهات عرفانى ادا فرموده اند.
ايشان در بسيارى از قضايا ضمن عرضه آراء و عقايد گوناگون سرانجام آنچه را که ذوق و کشف تاکيد کرده اند پذيرفته اند. مهمترين موضوع فلسفه الهى موضوع وجود است که ايشان در مقام سخن از ترديد در حضرت الهى پس از ذکر عقايد و آراء اظهار شده با يک توجيه عرفانى کار را به سرانجام مى رسانند. توجه فرماييد:
"بايد دانست که جميع مراتب وجود از غايت اوج ملکوت و نهايت ذروه جبروت تا منتهى النهايات عالم ظلمات و هيولى، مظاهر جمال و جلال حق و مراتب تجليات ربوبيت است و هيچ موجودى را از خود استقلالى نيست و صرف ربط و و تعلق و عين فقر و تدلى به ذات مقدس حق على الاطلاق است. . . " ص 491 - 585
موضوع انسان کامل هم در اين کتاب کاملا بر حسب مشرب عرفا بيان شده چنانکه:
". . . و اول اسمى که به تجلى احديت و فيض اقدس در حضرت علميه و احديه ظهور يابد و مرآت آن تجلى گردد. اسم اعظم جامع اللهى و مقام مسماى الله است که در وجهه غيبيه عين تجلى به فيض اقدس است، و در تجلى ظهورى کمال جلا و استجلاء عين مقام جمع و احديت به اعتبارى و کثرت اسمائيه به اعتبارى است و تعين اسم جامع و صورت آن عبارت از عين ثابت انسان کامل و حقيقت محمديه (ص) است چنانچه مظهر تجلى عينى فيض اقدس فيض مقدس است.
- در کتاب آيات و علامات ديگرى نيز وجود دارد که نماينده ذوق عرفانى حضرت مولف در اين اثر است و از جمله آنها استناد به برخى احاديث است که توسط جمع کثير و در عين حال ثقه اى از علما مورد انکار قرار گرفته اند. نظير "لى مع الله حال لايسعه ملک مقرب ولا نبى مرسل" که گرچه خود حضرت ايشان به مشهور بودن نيز اشاره دارند ليکن طرز تمسک حضرت نشان وثوق ايشان به خبر است و براى رفع شبهه مقدر مى فرمايند: "صرف عدم تمتع به آن حال نبايد موجب انکار باشد. "

و) فلسفه

فلسفه در اين اثر ارزشمند در سه بعد تجمع يافته است که به ترتيب عبارتند از:
1- دفاع از فلسفه، يکى از موضوعات مهمى که هميشه در ارتباط با فلسفه مطرح بوده است قبول و دفاع از آن و يا رد و تنفيذ آن بوده است و اين انتظار هميشه از علما مى رفته تا موضع خود را در اين موضوع روشن گردانند. کلمات حضرت امام در اين اثر در باب پذيرش فلسفه متفاوت است. مثلا ايشان در باب تقسيم علوم در تاييد سخن شيخ اشراق در ابتداى حکمت الاشراق مى فرمايند:
". . . و بعضى علماى اخلاق و تهذيب باطن، منشا تمام کمالات را تعديل خلق و تهذيب قلب و اعمال قلبيه دانند و ديگر حقايق عقليه و احکام ظاهريه را به پشيزى محسوب ندارند. بلکه خار طريق سلوک شمرند و بعضى از علماى ظاهر، علوم عقليه و باطنيه و معارف الهيه را کفر و زندقه پندارند و با علما و محصلين آن عناد ورزند. و اين سه طايفه که داراى اين عقايد باطله هستند هر سه از مقامات روح و نشات انسانيه محجوب هستند و درست تدبر در علوم انبيا و اوليا نکرده اند و. . . " ص 328 - 388
ايشان کمى بعد در همين باره مى فرمايند:
". . . بلکه مى توان گفت تنها چيزى را که کتاب خدا از هر چند بيشتر متکفل است همين علم است، و دعوت به مبدا و معاد است به طريق برهان صحيح و تبيان کامل که محققين بيان آن را فرموده اند و دو مرتبه ديگر در کتاب الهى نسبت به اين مرتبه قدر قليلى دارد. "
ص 330 - 329
- يک نکته بسيار مهم در اينجا آن است که حضرت امام با طرح اين مطلب که " شريعت" نامى است که بر هر سه گونه علم - که در کتاب برشمرده اند اطلاق مى شود وسيله تخاصم را از دست متخاصمين خارج ساخته اند. ايشان هر کدام از علوم سه گانه اى که منجر به تکامل مى شود را جزئى از شريعت و شايسته داشتن نام آن دانسته و بدين گونه با عرضه راه حلى منطقى و معقول راه را براى وحدت هر چه بيشتر اصحاب عقايد آماده فرموده اند. ايشان مى فرمايند:
". . . پس معلوم شد علوم شريعت منحصر به اين سه قسم است بر طبق احتياجات بشر و مقامات ثلاثه انسانيه، هيچيک از علماى يکى از علوم، حق اعتراض به ديگرى ندارند و لازم نيست اگر انسان داراى علمى نشد از آن تکذيب کند و به صاحب آن جسارت نمايد. . . "
جملات بعدى کاملا نشان مى دهد که حکمت از اين سه دسته علوم است که بايد نام شريعت بر آن نهاد:
". . . اگر خداى تعالى از ما سئوال کند که شما که مثلا معنى وحدت وجود را به حسب مسلک حکما نمى دانستيد و از عالم آن علم و صاحب آن فن اخذ نکرديد و تعلم آن علم ومقدمات آن نکرديد براى چه کور کورانه آنها را تکفير و توهين کرديد؟ . . . چيزى را که چندين هزار سال است حکما و فلاسفه در آن بحث کرده اند و موشکافى نموده اند تو مى خواهى با مطالعه يک کتاب يا شعر مثنوى مثلا با عقل ناقص خود ادراک کني. "ص 329
- در عين حال حضرت ايشان خود نشان داده اند که قصد و غرض ايشان در تبجيل و احترام حکما و فلاسفه نقد نظريات ايشان نيست، بلکه قصد عدم جواز رد ايشان بدون اطلاع و آگاهى است. در اين مورد مى توان به نقد ايشان از غزالى و آخوند ملاصدرا (ص 349) مراجعه کرد.
2- بعد ديگر، ديدگاه و قلم فلسفى حضرت امام (قده) در اين کتاب است. در سراسر کتاب سياق کلام ايشان مصبوغ است به استدلالهاى فلسفي. با اين حال اين رنگ. فلسفى چنان پر رنگ نيست که زنندگى داشته و يا موجبات ملالت را فراهم آورد معناى اين سخن آن است که کلمات ايشان در اتاق و احکام و رصانت و در دلنشينى رنگ و بوى فلسفى دارد و از آنجا که از جزم گراييها، تطرفها و تندرويهاى رايج و معمول در فلسفه به دور است موجب ملالت و آزردگى نيست. حضرت مولف (قده) کوشيده اند تا از اصول موضوعه و براهين و ادله بديهيه که اجماعى همه انسانهاست نه به صورت اشکالى عوامانه بلکه به صورت اشکال عالمانه اش - که در فلسفه الهى - مقرر است استفاده کنند. براى نمونه در بيان آنکه تمام سکنه آسمان و زمين استغفار مى کنند براى طالب علم، مى فرمايند:
"بدان که در محل خود مقرر است که حقيقت وجود، عين تمام کمالات و اسما و صفات است. چنانچه صرف وجود صرف کمال است و از اين جهت حق - تع - که صرف وجود است تمام کمالات است و عين همه صفات جماليه و جلاليه است و. . . ".
و از اين مقدمه نسبتا فلسفى و طولانى براى اثبات مطلب خود که در اخبار مسنون آمده است بهره مى گيرند.
3- خوض در مسائل فلسفى صرف
گذشته از تطرق، حضرت ايشان به برخى فروغ و استفاده از پاره اى قواعد در اثبات موضوعاتى نظير موضوع بالا، در پاره اى موارد ايشان صراحتا موضوعاتى فلسفى را گزيده اند که در فلسفه الهى جزو سر فصلها و رئوس مطالب مى باشند و بسيار عالمانه و با بحثهاى مشبع آنها را مورد تحليل قرار داده اند، که از آن جمله اند:
- عينيت صفات حق ذات او.
- در بيان علم قبل از ايجاد.
- در بيان کيفيت تعلق علم حق بر معلومات.
- در بيان ميزان صفات ثبوتيه و سلبيه.
- در اشاره به مسئله جبر و تفويض.
و. . .
که علاقه مندان بدين گونه مسائل مى توانند به کتاب مراجعه فرمايند.

ز) کلام

کتاب "چهل حديث" در مورد کلام نيز از نکات ارزشمند و در خورى برخوردار است و کافى است که بدانيم مقاطع مهمى از اين علم که سالها موضوع بحث و تدقيق متکلمان بوده است به طور تفصيلى سرفصلهايى از اين کتاب را تشکيل مى دهند. برخى از اين مقاطع عبارت اند از:
- کيفيت وقوع خير و شر در فضاى الهي.
- در کيفيت اجراى خير و شر به دست بندگان.
- در ابطال جبر.
- در بيان مراد از عدم توصيف حق.
- در بيان معناى تفويض امر به رسول الله.
- در باب لقاءالله و کيفيت آن.
و. . .
در اين بخش هم سخنان تازه اى که حضرت امام (ره) دارند هم در باب اين علم و هم در موضوع وحدت جلب توجه مى کنند. به عنوان مثال، ايشان پس از آنکه درباره کيفيت لقاءالله سخن مى گويند به سوخته دلى مى فرمايند:
"البته با اين خودبينى و خودخواهى و خودپرستى بايد از تجليات حق تعالى و جمال و جلال او چيزى نفهميم، بلکه کلمات اوليا و اهل معرفت را تکذيب کنيم". . .
"ما رايت شيئا، لاورايت معه الله و قبله و فيه" را حمل بر رويت آثار مى کنيم. . . "لم اعبدربا" "لم اره" را به علم به مفاهيم کليه مثل علوم خود حمل مى کنيم. آيات لقاءالله را به لقاء روز جزا محمول مى داريم. "لى مع الله حال" را به حالت رقت قلب مثلا حمل مى کنيم "وارزقنى النظر الى وجهه الکريم" و آن هم سوز و گدازهاى اوليا را از درد فراق، به فراق حورالعين و طيور بهشتى حمل مى کنيم، و اين نيست جز اينکه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز خط حيوانى و جسمانى چيز ديگر نمى فهميم. . . "
"اگر يکى از حقايق را از لسان عارف شوريده يا سالک دل سوخته يا حکيم متالمى بشنويم، چون سامعه ما تاب شنيدن آن ندارد و حب نفس مانع شود که به قصور خود حمل کنيم، فورا او را مورد همه طور طعن و لعن و تکفير وتفسيقى قرار مى دهيم و از هيچ غيبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمى کنيم"صص 384-383
در حقيقت اين يکى از خصوصيات عمومى ادب حضرت ايشان در نوشتارهاست. ايشان اولا در يک کتاب که اولا و بالذات هدف ترويج مکارم اخلاق را دنبال مى کند به يک بحث بسيار مهم و خطير کلامى مى پردازند و آن را چنان مورد بررسى قرار مى دهند که نظيرش در جاى ديگر ديده نشده و آنگاه هنگامى که هنوز در حاق اين بحث هستند به يک موضوع اخلاقى اشاره مى کنند که از طريق استقصا اغلب در رد و ابطال خودپسندى انسان است.

ح) تفسير

اين کتاب گرچه به دليل عدم تمرکز زايد بر تفاسير رسمى قرآنى نمى تواند به عنوان يک کتاب جامع در اين باب مورد توجه قرار گيرد ليکن برخى استنباطهاى تازه و نو که روى هم رفته خود مبتنى بر م آخذ سنتى تفسير مى باشند کتاب را به لحاظ تفاسير قرآنى داراى ويژگى خاصى کرده است. ادب حضرت امام (س) در اين اثر ايراد تفاسير قرآنى به طور جداگانه و متمايز نيست، بلکه ايشان در ابتدا انديشه اى بديع را که محتملا مستلهم از حديثى از احاديث است مطرح فرموده، آنگاه اين انديشه را به وسيله يک يا چند آيه قرآنى معاضدت مى فرمايند به طورى که گاه به نظر مى رسد اين طرح درانداخته شود مى توان محمل و تفسير مناسبى براى کلام خداوند باشد، مثلا:

نکته مهم

و نکته اينکه فرموده است: "سلک الله به الى الجنه" و سلوک علمى را به عبد نسبت داده و سلوک الى الحنه را به ذات مقدس حق نسبت داده است، براى آن است که در مقام کثرت، جنبه کسب عبد را غلبه داده و در مقام رجوع به وحدت، جنبه حق را غلبه داده و الا با نظرى توان گفت سلوک الى الجنه هم منسوب به عبد است: "و وجدوا ما عملو حاضرا فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره" و با نظرى توان فت سلوک الى العلم نيز به تاييد و توفيق حق و منسوب به ذات مقدس است: "قل کل من عندالله" ص 349
- يکى از موضوعاتى که هميشه در مطالعات قرآنى و خصوصا تفسير مورد اهتمام بوده است موضوع تاويل است. اين موضوع خصوصا در کارهاى علمى عرفا و فلاسفه از اهميت خاص برخوردار مى شود، چرا که در گمان بسيارى و در واقع بسيارى از اين جماعت در اثبات عقايد و آموزه هاى خود به تاويل آيات قرآنى حتى آيات محکمات تشبث جسته اند. از اين رو در اين باب بد نيست تا نظر حضرت امام را که خود کتابى مشحون از عقايد فلسفى، کلامى و عرفانى دارند درباره تاويل بشنويم. البته گفتنى است که يکى از مقاطع خواندنى در باب تاويل عرفا خاصه در مقدمه آقاى دکتر عفيفى بر "فصوص الحکم" وجود دارد. امام فرموده اند:
". . . در هر صورت صرف کردن امثال اين آيات و روايات را از ظاهر خود با آنکه مطابق برهان قوى است - که در محل خود مقرر است - به مجرد آنکه به عقل ما درست نمى آيد و مطابق با مذهب حکما و فلاسفه است مستحسن نيست. بهترين امور تسليم در محضر قدس کبرياى حق و اولياى معصومين است".
ختام: در تکريم وحدت
چنانکه در ابتدا اشاره رفت، حضرت امام - رضوان الله تعالى عليه - ادبياتى از خود بر جاى گذارده اند که سطر سطر آن و بلکه کلمه کلمه آن گوياى حس وحدت طلبى در ايشان است. و همان گونه که در خلال مباحث گذشته آمد ايشان از تحزب و خودپسندى و خودگرايى در عقايد بسيار ناراضى بودند و دايما به حريت و آزادگى در انديشه فرا مى خواندند و لهذا نوشتار ايشان در اين کتاب از دو خصوصيت بسيار مهم برخوردار شده است.
اول آنکه مطالعه اى است مقارنه اى و يا به قول امروزيها (Comparative study) دليل اين پديده آن مى تواند باشد که حضرت ايشان از اعماق وجود معتقد به شنيدن همه سخنان و بهترين آنها بودند و اطاعت اين امر قرآنى را ضامن انتخاب صحيح و حفظ يکپارچگى، دوستى و صلح مى شمردند. امثال متونى که حاوى اين گونه بررسيها در اين کتاب هستند بسيارند و ما تنها به چند تاى از آنها اشاره مى کنيم:
1- کلام ايشان در باب فناى اسمائى و فناى ذاتى در صفحه هاى 497، 498، 499 که در آن نظريه سه تن از مهمترين انديشمندان، شيخ بهائى، محقق طوسى و مرحوم مجلسى را آورده و پس از تنقيح موضوع نظريه خود را عرضه مى کنند.
2- کلام ايشان هم در باب ابتلاى انبيا شامل تنقيح نظريات محقق طوسى و علامه مجلسى است. ص 211 - 210
3- در ص 472 در جايى که سخن از رزق مقسوم است ايشان با نقل کلام اشاعره و معتزله راى صحيح در نظر خود را عرضه مى دارند.
4- در ص 510 در تقسيم اوصاف حق ايشان براى تبيين مطلب به ايراد آراء حکما در اين زمينه پرداخته اند. و. . .
- و در آخر اين کتاب جايکاه تبجيل و بزرگداشت بسيارى از علماست که نه تنها لزوما از شيعيان نبوده اند بلکه ضرورتا از کسانى هم نبوده اند که موارد ثابت احترام از سوى ساير مسلمانان باشند. در هر حال تکريمى که از آنها در اين اثر به عمل آمده خصوصا از جانب يک مرجع بزرگ فقهى جهان تشيع خود حاوى دلالتهاى فراوان است. به عنوان مثال امام (ره) در اين کتاب از خواجه عبدالله انصارى با عنوان جناب عارف حکيم خواجه عبدالله انصارى (در ص 281) ياد مى فرمايند و با ايراد سخنى از شيخ نجم الدين رازى ارادت خود را به او نشان مى دهند. (ص 375) ايشان همچنين با ايراد سخنى ازشيخ محقق محيى الدين عربى - به تعبير خودشان - نه تنها ظاهرا از شخص او و بلکه باطنا از برخى عقايد او به نکويى ياد مى کنند. کلام امام به نقل از شيخ اکبر چنين است:
"و از شيخ محقق محيى الدين عربى نقل است که گفته است:
الالله الدين الخالص عن شوب الغيريه و الا نانيه، لانک لفنائک فيه بالکليه فلاذات لک ولا صفه و لا فعل و لا دين و الا لما خلص الدين بالحقيقه فلايکون لله. "
ما هم در نهايت بى مناسبت نمى بينيم به بيتى از ابن عربى - که مورد توجه خاص امام بوده است - تمثيل جوييم که:
ادين بدين الحب انى توجهت کائبه فالحب دينى و ايمانى