ادب نقد و روش انتقاد از ديدگاه شهيد مطهرى
مقدمه
چيستى نقد و چگونگى آن يکى از مهمترين عناصر اخلاقى براى توسعه و پيشرفت همه جانبه است. اين مقاله درصدد است تا ادب نقد و روش انتقاد را در آثار استاد نقّاد، شهيد مرتضى مطهرى جستجو کند:
مبانى دينى نقد
روايت بسيار معروفى در «کتاب العقل و الجهل» کتاب کافى، بحار و تحف العقول داريم که «هشام بن حکم» متکلم معروف آن را از حضرت امام موسى بن جعفر (ع) خطاب به خود هشام نقل کرده، که روايت بسيار مفصلى است.
در آنجا حضرت به يک آيه از قرآن، که در سوره «زمر»، آيه 20، آمده استناد مى کند و مى فرمايد: «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنة اولئک الذين هديهم الله و اولئک هم اولوا الالباب.»
آيه عجيبى است: بشارت بده بندگان مرا، آنان که سخن را استماع مى کنند. بعد چکار مى کنند؟ آيا هر چه را شنيدند همان را باور مى کنند و همان را به کار مى بندند، يا همه را يک جا رد مى کنند؟ «فيتبعون احسنه»، نقادى مى کنند، سبک سنگين مى کنند، ارزيابى مى کنند و آن را که بهتر است انتخاب مى کنند، و آن انتخاب بهتر را پيروى مى نمايند. آن وقت مى فرمايد: چنين کسانى هستند که خدا آن ها را هدايت کرده (و هدايت الهى يعنى، استفاده از نيروى عقل) و اولئک هم اولوا الالباب، اينها به راستى صاحبان عقل هستند. اين، دعوت عجيبى است.
حضرت خطاب به هشام اين طور مى فرمايد: «يا هشام ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى کتابه فقال» خدا اهل عقل و فهم را بشارت داده و فرموده: «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه...».
از اين آيه و حديث کاملا پيداست که يکى از بارزترين صفات عقل براى انسان همين تمييز و جدا کردن است، جدا کردن سخن راست از سخن دروغ، سخن ضعيف از سخن قوى، سخن منطقى از سخن غير منطقى، و خلاصه غربال کردن. عقل آن وقت براى انسان عقل است که به شکل غربال دربيايد، يعنى هر چه را که وارد مى شود سبک سنگين کند، غربال کند، آن هايى را که به درد نمى خورد دور بريزد و به درد خورها را نگاه دارد.
حديث ديگرى نيز هست که ظاهرا از پيغمبر اکرم بوده و ناظر به همين مطلب است. حضرت مى فرمايد: «کفى بالمرء جهلاً أن يحدث بکل ماسمع؛ براى جهالت انسان همين بس که هر چه مى شنود «نقل کند».
بعضى ها خاصيت ضبط صوت و گرامافون را دارند. کأنه هر چه ديگران مى گويند پر مى شوند و بعد هم در جاى ديگر تحويل مى دهند، بدون آنکه تشخيص بدهند، که آنچه مى شنوند صحيح است يا غلط. انسان خيلى چيزها مى شنود، که بايد کمى از آن را قابل قبول و قابل نقل بداند؛ زيرا بعضى از عالم ها - عالم هاى خيلى عالم - کمتر از آنچه که عالمند عاقلند. (عقلى که در اينجا مى گوييم، معيارش يکى همين است).
عالمند به معناى اينکه اطلاعات بسيار وسيعى دارند. کمتر عاقلند براى اين که هر چه را از هر جا ديدند جمع مى کنند و برايشان فرق نمى کند، زيرا همه را پس مى دهند بدون اين که فکر بکنند که اين امر با واقع جور درمى آيد يا جور در نمى آيد. و عجيب اين است که با اينکه ما در روايات خودمان داريم که راوى بايد نقاد باشد و هر چه را که مى شنود روايت نکند، با وجود اين مى بينيم که در ميان همين راويان، محدثان و يا مورخان خودمان فراوان ديده مى شوند افرادى که اين اصل را رعايت نمى کنند.
... «جهل» غالبا در احاديث جعل در مقابل علم نيست، بلکه در مقابل عقل است؛ يعنى بى فکرى، نه بى علمي. براى بى فکرى و حساب نکردن انسان کافى است که هر چه را مى شنود باور و نقل کند.
معناى نقد
مسأله ديگرى که نزديک به اين مطلب است و از همين آيه و از بعضى احاديث استنباط مى شود، مسأله تجزيه کردن يک سخن است، يعنى عناصر درست را از عناصر نادرست جدا کردن. فرق است ميان اينکه انسان از دو سخن، درستش را بگيرد و نادرستش را رها کند، و بين تجزيه کردن يک سخن، که انسان عناصر درستش را بگيرد و عناصر نادرستش را الغاء کند، و اين قدر تشخيص داشته باشد، که بگويد: از اين سخن اين قسمتش درست است و اين قسمتش نادرست. و اين، همان مطلبى است که در روايات از آن تعبير به نقد و انتقاد شده است.
وقتى مى گويند: انتقد الدرهم، يا انتقد الکلام (که در هر دو مورد به کار مى رود) يعنى «اظهر عيوبه و محاسنه؛ عيوب و محاسن آن دِرْهم و يا کلام را آشکار کرد». چنان که سکه اى را که به محک مى زنند، طلاى خالص و به اصطلاح عيارش را به دست مى آورند. کلامى را نقد کردن نيز، يعنى خوبى هاى آن را از بدى هاى آن جدا کردن.
در اين زمينه احاديث زياد و عجيبى داريم. يکى اين است که در روايات ما از حضرت مسيح روايت شده که مى فرمود: «خذ الحق من أهل الباطل ولا تأخذ الباطل من اهل الحق»، که در اينجا ظاهرا توجه به اين است که شما به گوينده سخن توجه نداشته باشيد، بلکه سخن شناس باشيد، تکيه تان روى گوينده سخن نباشد، اى بسا حق را از اهل باطل بشنويد، بگيريد، و اى بسا باطل را از اهل حق بشنويد، نگيريد. شاهدم اين جمله آخر است که فرمود: «کونوا نقاد الکلام، صراف سخن باشيد».
در ادامه امام جمله هايى در همين زمينه و در خطاب به هشام مى فرمايد:
«يا هشام ان الله تبارک و تعالى اکمل للناس الحجج بالعقول، و نصرالنبيّين بالبيان، و دلّهم على ربوبيّته بالأدلاء، فقال: «الهکم اله واحد، لااله الا هوالرحمن الرحيم، إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف الليل والنهار... لايات لقوم يعقلون؛ خداوند حجت هاى خودش را به وسيله عقول، بر مردم اکمال (اتمام) کرده و پيغمبران را به وسيله بيان يارى نموده، و به سبب برهان ها به ربوبيت خويش دلالتشان کرده است». بعد حضرت استدلال مى کند به آيه: «إنّ فى خلق السموات والارض... لآيات لقوم يعقلون».(2)
حقيقت يابى هدف از نقد
دانشجويان محترم بايد خود را براى فرا گرفتن تعليمات يک مکتب فلسفى که به تدريج، مشخصات و مميزات آن را درک خواهند کرد، آماده کنند، و چون سر و کار ما با علم و فلسفه است در عقايد خود در درجه اول تجزيه و تحليل هاى علمى را سند قرار مى دهيم و به نظريات دانشجويان محترم نيز احترام مى گذاريم، يعنى هر يک از آقايان هرگونه نظر يا سؤالى داشته باشد و در خارج از کلاس بخواهد صحبت کند و يا آن که کتبا نظر خود را ارائه دهد، ما با کمال امتنان و اشتياق، نظر خود را درباره آن عرض مى کنيم.
خوشبختانه ما پيرو دينى هستيم که تعقّل، تفکر و پيروى از عقل و حکمت يکى از اصول تعليمات آن به شمار مى رود. قرآن کريم با کمال صراحت مى گويد: مردم را به راه خدا از طريق حکمت و برهان عقلى و علمى دعوت کن «ادع الى سبيل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن» (نحل، آيه 125) در هيچ دين و مذهب ديگر پيدا نخواهيم کرد که اين طور با تأکيد و تصريح، پيروان خود را امر کند که از راه حکمت؛ يعنى راه عقل و علم در مسائل ماوراء الطبيعه وارد شوند(3).
ابزار نقد
از نظر مذهبى نيز ما مکلفيم تا با سلاح حکمت؛ يعنى سلاح منطق و عقل در مسائل ماوراء الطبيعه مجهز باشيم.(4)
حد شناسى
بر انسان لازم است قبل از هر چيزى حد فکرى خود را از جنبه نوعي؛ يعنى از اين جنبه که حد فکر بشر چقدر است و همچنين از جنبه شخصي؛ يعنى ميزان معلومات و اطلاعات شخصى خودش به دست آورد و حدود توانايى خود را بيازمايد و در همان حدود، نفى و اثبات و تصديق و انکار کند، آن وقت است که از خطا و لغزش مصون مى ماند.
بيمارى هاى موجود در بين ما
ما وظيفه داريم، درباره مسلمان ها و برادران مومن خودمان تا هر حدى که برايمان مقدور است، حمل به صحّت کنيم، مگر آنجايى که شرعاً اين راه بسته شده باشد. اين کار نقطه مقابل آن بيمارى است که در حال حاضر در ميان ما وجود دارد؛ زيرا اين دستور ميان ما هيچ اجرا نمى شود و بلکه هميشه ضدّ آن اجرا مى شود. فرض کنيد افرادى مى آيند به ما و شما درباره فردى حرفى مى زنند، مى گويند فلان فرد فلان فسق را مرتکب مى شود، يا فلان انحراف عقيده اى را پيدا کرده است. ما از خودمان مى پرسيم: درباره تو چنين حرفى را مى زنند، قضيه چيست؟ يک وقت خودش اقرار مى کند و مى گويد: راست مى گويند. اگر اقرار کرد ديگر کار تمام شده (اقرار العقلاءعلى انفسهم جايز). و يک وقت مى گويد: خير، دروغ مى گويند، من چنان فسقى را مرتکب نشده ام، يا فلان انحراف عقيده اى را که به من نسبت مى دهند، اين جور نيست. کسى در کتابش چيزى نوشته، از خودش مى پرسند، مقصود تو در اينجا چه بوده است؟ از خودش بايد توضيح خواست. اصلاً دستور اسلام اين است. و ما درست بر ضد دستور اسلام رفتار مى کنيم(6).
روش نقد
يک کسى کتاب مى نويسد و مثلاً ازکتاب او بوى اين مى آيد که در باب علم امام حرفى زده که معنايش اين بوده که امام حسين (ع) از شهادت خودش در کربلا بى خبر بوده است. ما چکار بايد بکنيم؟ خود آن آقا را مى خواهيم. اصلاً وظيفه اسلامى اين است. قبل از اينکه جار و جنجال راه بيندازيم و سر و صدا بکنيم، قبل از اينکه حرفى بزنيم، بايد خود اورا بخواهيم، بگوييم ما از شما خواهش مى کنيم نظر خودتان رادرباره اين مسئله توضيح بدهيد.
او نظر خودش را مى گويد. يک وقت به طور صريح و قاطع مى گويد: خير، من اين مطلب را قبول ندارم. و اگر سخنى گفت که بر خلاف عقيده ما بود و اين عقيده از عقايدى بود که جزء ضروريات مذهب است، مى گوييم راه تو از راه ما جداست. اما اگر خودش توضيح داد، و لو توضيح اش بر خلاف ظاهرش بود، و ما ديديم آنچه را که او توضيح مى دهد چيز بدى نيست، ديگر نبايد حمل به فساد کنيم و جار و جنجال راه بيندازيم و تکفير و تفسيق کنيم واحياناً (واويلا چه چيزهايى هست)
اگر افرادى بگويند من يقين دارم که اين آدم ولدالزناست. از کجا؟ چون مى گويند فلان حرف را زده. چه صغرا و کبراهايى مى چينند. و چه گناهان بزرگى را به نام نهى از منکر مرتکب مى شوند.
اسلام مى گويد: «إن شهد عندک خمسون قسامه على أنّه قاله و قال لم اقله فصدّقه و کذبهم» اگر پنجاه بيّنه شرعى حرفى را مى زنند، از خودش که پرسيديد گفت من چيزى نگفتم، حرف خودش را بپذيريد. وقتى از خودش پرسيديد و گفت نه، حرف خودش را قبول کنيم». حالا که حرف او را قبول کرديم، پس با کسى که آمده و عليه وى نظر داده و او را متهم کرده چه رفتارى مى کنيم؟ آيا آنها را تفسيق کنيم که شما چرا تهمت زديد يا نه، با آنان هم بد رفتارى نمى کنيم، فقط به آنها مى گوييم: شما هم اشتباه مى کنيد. ديگران مى گويند. پس آنها چه گفتند؟ مى گوييم آنها هم اشتباه کرده اند، برايشان سوء تفاهم پيدا شده است (7).
هيچ کس از نقد مبرّا نيست
استاد مطهرى در پاسخ به نقدهايى بر کتاب «مسئله حجاب» آنجا که وى را به توهين علما متهم کرده اند مى نويسد:
در نوشته هاى خودم تصريح کرده ام، که مراجع، فوق انتقاد به مفهوم صحيح اين کلمه نيستند، و معتقد بوده و هستم که هر مقام غير معصومى که در وضع غير قابل انتقاد قرار گيرد، هم براى خودش خطر است و هم براى اسلام. البته تزکيه نفس نمى کنم «و ما اُبرّء نفسى ان النفس لأمّارة بالسوء» اما اين قدر مى دانم که همواره زبان خود را از زشتگويى، خصوصا نسبت به طبقه مراجع، حتى نسبت به آنهايى که از آنها به شخص من بدى رسيده است، حفظ کرده ام، ضمن اينکه مانند عوام فکر نمى کنم که هر که در طبقه مراجع قرار گرفت، مورد عنايت خاص امام زمان ( عج ) است و مصون از خطا و گناه و فسق است. اگر چنين چيزى بود، شرط عدالت بلاموضوع بود. به هر حال من که چنين چيزى يادم نيست و باور هم نمى کنم، ولى شما مى فرماييد که فراموش نکرده ايد، اميدوارم اشتباه نکرده باشيد. به هر حال خدا فراموش نمى کند. «عِلْمُها عندَ ربّى فى کتاب لا يضلّ رَبّى و لا ينسي».(8)
«... من هرگز خود را فوق اشتباه تصور نمى کنم. به تعبير نهج البلاغه: «لست بفوق ان اخطا»، به خداوند متعال از خطاهاى خودم پناه مى برم، ولى هرگز هم حاضر نيستم که به بهانه جايزالخطا بودن، مرتکب اشتباه بزرگ تر، بلکه گناه عظيم بشوم اگر هم اشتباه کنم از اين نوع نخواهد بود که باورهاى آباء و اجدادى را تحقيق نکرده، با حقيقت اسلام يکى بدانم. اگر هم اشتباه کنم، اشتباه نمى کنم که هميشه نبايد انتظار داشته باشم که با گفتن حقيقت دستم را ببوسند و وجوهات بيشترى بدهند معيار تصحيح اشتباهاتم متون اصلى کتاب و سنت و حکم روشن عقل است نه پسند عوام الناس(9).
رعايت ادب در نقد
استاد مطهرى در مقدمه کتاب «نظام حقوق زن دراسلام» با احترام و ادب از نويسنده هايى که به نقد آن پرداخته اند نام مى برد و با عناوينى چون «فقيد» از او ذکر مى کند و براى وى دعا نموده و مى نويسد:
«آنچه اکنون از نظر خواننده محترم مى گذرد، مجموع مقالاتى است که به مناسبت خاصى، اين بنده در سال هاى 46 و 45 در مجله زن روز تحت عنوان (زن در حقوق اسلامي) نشر دادم و توجه فراوانى جلب کرد. براى افرادى که سابقه کار را نمى دانند و در آن اوقات در جريان نبودند و اکنون مى شنوند، که اين مقالات در آن مجله اولين بار نشر يافته است، قطعا موجب شگفتى خواهد بود، که چگونه بنده آن مجله را براى اين سلسله مقالات انتخاب کردم؟ و چگونه آن مجله حاضر شد بدون هيچ دخل و تصرفى اين مقالات را چاپ کند. از اين رو لازم مى دانم (تا فلسفه نوشتن) اين مقالات را بيان نمايم:
در سال 45 تب تعويض قوانين مدنى در مورد حقوق خانوادگى، در سطح مجلات، خصوصا مجلات زنانه، سخت بالا گرفت. و نظر به اينکه بسيارى از پيشنهادهايى که مى شد بر ضد نصوص مسلم قرآن بود، طبعا ناراحتى هايى در ميان مسلمانان ايران به وجود آورد. در اين ميان، قاضى فقيد ابراهيم مهدوى زنجانى، عفى الله عنه، بيش از همه گرد و خاک مى کرد و حرارت به خرج مى داد.
مشاراليه لايحه اى در چهل ماده به همين منظور تنظيم کرد و در مجله فوق الذکر چاپ نمود. مجله مزبور نيز با چاپ صفحاتى جدول دار و به اصطلاح آن روز (کوپن)، از خوانندگان خود درباره چهل ماده پيشنهادى نظر خواست. مشاراليه ضمنا وعده داد، طى يک سلسله مقالات در مجله فوق الذکر، به طور مستدل از چهل ماده پيشنهادى خود دفاع نمايد.
مقارن اين ايام يکى از مقامات محترم و مشهور روحانى تهران به اين بنده تلفن کردند و اظهار داشتند: در مجلسى با مديران موءسسه کيهان و موءسسه اطلاعات ملاقاتى داشتم و درباره برخى مطالب، که در مجلات زنانه اين دو موءسسه درج مى شود تذکراتى دادم. مشاراليه ما اظهار داشتند: اگر شما مطالبى داريد بدهيد، ما قول مى دهيم که در همان مجلات عيناً چاپ شود.
معظم له پس از نقل اين جريان، به من پيشنهاد کردند، که اگر وقت و فرصت اجازه مى دهد، اين مجلات را بخوانم و برخى تذکرات لازم در هر شماره را بدهم. بنده گفتم من به اين صورت که در هر شماره حاشيه اى بر گفته اى بنويسم حاضر نيستم، ولى نظر به اينکه آقاى مهدوى قرار است يک سلسله مقالات ديگر در دفاع از چهل ماده پيشنهادى خود در مجله زن روز بنويسد، من حاضرم طى سلسله مقالاتى درباره همان چهل ماده در همان مجله در صفحه مقابل بحث کنم. تا هر دو منطق در معرض افکار عمومى قرار گيرد. معظم له از من فرصت خواستند تا بار ديگر با متصديان تماس بگيرند.
مجدداً به من تلفن کردند و موافقت آن مجله را با اين شکل اعلام داشتند. پس از اين جريان اين بنده نامه اى به آن مجله نوشتم و آمادگى خود را براى دفاع از قوانين مدنى تا آن حدى که با فقه اسلام منطبق است اعلام کردم و درخواست نمودم که مقالات اينجانب و مقالات آقاى مهدوى دوش به دوش يکديگر و در برابر يکديگر در آن مجله چاپ شود. ضمنا يادآورى کردم که اگر آن مجله با پيشنهاد من موافق است، عين نامه مرا به علامت موافقت چاپ کند. مجله موافقت کرد و عين نامه در ... اولين مقاله در شماره 88 درج گرديد.
من قبلا ضمن مطالعات خود درباره حقوق زن، کتابى از مهدوى فقيد در اين موضوعات خوانده بودم و مدت ها بود که به منطق او و امثال او آشنا بودم. به علاوه، سال ها بود که حقوق زن در اسلام مورد علاقه شديد من بود و يادداشت هاى زيادى در اين زمينه تهيه کرده و آماده بودم. مقالات مهدوى فقيد چاپ شد و اين مقالات نيز رو در روى آنها قرار گرفت. طبعا من از موضوعى شروع کردم که مشاراليه بحث خود را شروع کرده بود. درج اين سلسله مقالات مشاراليه را در مشکل سختى قرار داد، ولى شش هفته بيشتر طول نکشيد که با سکته قلبى در گذشت و براى هميشه از پاسخگوئى راحت شد. (10)
پى نوشت ها :
1. اصول کافى، ج1، ص14؛ تحف العقول، ص384.
2. مرتضى مطهرى، تعليم وتربيت دراسلام، تهران، صدرا، 1381، ص37 - 40.
3. مرتضى مطهرى، مقالات فلسفى، ج2، ص10.
4. همان، ص11.
5. مرتضى مطهرى، بيست گفتار، تهران، صدرا، ص267.
6. مرتضى مطهرى، پانزده گفتار، تهران، صدرا ، 1382، ص147.
7. همان، ص148 - 149.
8. پاسخ هاى استاد به نقدهايى برکتاب مسأله حجاب، ص71.
9. همان، ص72.
10. مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن دراسلام، تهران، صدرا، 1369، ص27.