توحید عملی و توحید نظری
- منتشر شده در
-
- نویسنده:
- مرتضی مطهری
اياک نعبد و اياک نستعين : پروردگاراتنها و تنها ترا ميپرستيم و تنها و تنها از تو استعانت ميجوئيم.
با اينکه انسان گمان ميکند; که توحيد يکي از مسائل اسلام است و هزاران مسئله ديگر در اسلام در کنار توحيد قرار گرفته است، ولي وقتي با نگاهي دقيقتر مينگرد ميبيند اسلام سراسرش توحيد استيعني تمام مسائل آن چه آنها که مربوط به اصول عقائد است و چه آنها که به اخلاقيات و امور تربيتي و يا به دستور العملهاي روزانه ارتباط دارد همگي يکجا و يکپارچه توحيد است.
در منطق اصطلاحي وجود دارد که ميگويند. تحليل و ترکيب اين دو کلمه که در آنجا در فکر بکار ميرود از علوم طبيعي اتخاذ شده است. و مراد اين است که همانطور که در عالم ماده تجزيه و ترکيب است، يعني همه مرکبات تجزيه ميشود به عناصر اوليه و اگر آنعناصر را ترکيب کنند دو مرتبه آن مرکب تشکيل ميگردد، و در انديشهها و فکرها نيز همين طور است. تمام انديشههها و افکار بشر را فيلسوفان ميگويند به اصل عدم تناقض بر ميگردد. يعني اگرتحليل و تجزيه بکنند، بازگشتبه اين اصل مسلم بديهي مينمايد.
در اسلام چنين اصلي وجود دارد که همان توحيد است، يعني تمام مباني اسلامي را اگر تحليل کنيم بازگشتبه توحيد ميکند.
اگر نبوت و معاد را که دو اصل ديگر از اصول اعتقادي هستند و يا امامت را مورد تحليل قرار دهيم در شکل ديگر، توحيد است. و اگر دستورهاي اخلاقي و يا احکام اجتماعي اسلامي را مورد بررسي قرار دهيم در شکل ديگر، توحيد است. و اگر دستورهاي اخلاقي و يا احکام اجتماعي اسلامي را مورد بررسي قرار دهيم در شکل توحيد خودنمائي ميکنند.
ما اين بحث را اينک بهمين مقدار اکتفاء ميکنيم و تفصيل بيشتر آن را به مورد ديگري ايکال مينمائيم. در تفسير الميزان، در موارد متعددي اين مطلب بيان شده است.
توحيد نظري و توحيد عملي در اسلام دو توحيد وجود دارد : نظري و عملي. توحيد نظري مربوط به عالم شناخت و انديشه است. يعني خدا را به يگانگي شناختن، و توحيد عملي يعني خود را در عمل يگانه و يک جهت و در جهت ذات يگانه ساختن. به عبارت ديگر توحيد نظري يعني ناختيگانه بودن خدا، و توحيد عملي يعني يگانه شدن انسان!!
نکتهاي که ميخواهم تذکر دهم اين است که در سوره حمد آنچه از اول سوره تا اين جا آمده است مربوط به نوع اول يعني توحيد نظري است، و از اين جا (اياک نعبد) به بعد بيان توحيد عملي است. اينجا است که انسان بع عظمتبيمانند اين سوره کوچک پس ميبرد و نمونه واضحي از اعجاز اين کتاب کريم را دراين سوره کوچک درمييابد. راستي انسان نميتواند از شگفتخودداري نمايد، که چگونه بر زبان مردي امي و درس نخوانده و در محيط اميت و بيسوادي و بيخبري از علم و فرهنگ اين چنين سخناني جاري ميشود که از نظر عمق و ژرفا بزرگترين حکماي الهي را به فکر فرو ميبرد و از نظر عذوبت و سلاست در حدي است که انسان هرگز از تکرار آن سير نميشود.
توضيح مطلب اين که :
جملهها و کلماتي که از اول سوره تا "مالک يوم الدين" گذشت; يک سلسله مسائل شناختي درباره خداوند مطرح ساخت. او "الله" است، او "رحمان" است، او "رحيم" است، او "رب العالمين" است، او "مالک يوم الدين" است. به علاوه او ذاتي است که "محمود" علي الاطلاق است، همه حمدها و سپاسها به او تعلق دارد.
راستي تمام الهيات در اين چند کلمه گنجانيده شده است. عمدهترين مسائل الهي در اين چند کلمه طرح شده است.
علماي و حکماء اسلام به حق استنباط کردند که طرح اين مسائل از طرف قرآن، دعوت به غور در عمق و ژرفاي اين حقايق است، قرآن نميخواهد که ما صرفا با لقلقه زبان اين کلمات را بر زبان آوريم بلکه ميخواهد حقايق اينها را درک نمائيم.
آن که در نماز خود خدا را با اين اوصاف ياد ميکند در حقيقت در مقام ارعاي ناختخداوند به اين اسماء و صفات است.
شناخت اين که او "الله" استيعني ذات کامل و شايسته پرستش که همه موجودات عالم بالفطره متوجه اويند. به عبارت ديگر شناخت و اقرار و اعتراف به موجودي که کامل مطلق است، نقص، کاستي و نيستي و نياز را در او راهي نيست، و به همين دليل همه چيز از او و متوجه او و به سوي او است.
شناخت آنکه او رحمن است که جدا بايستي (چنانکه بحث کرديم) انسان انديشهاش را بسيار دقيق و لطيف کند تا بتواند خدا را باين صفتبشناسد. يعني درک کند که سراسر وجود، مظهر رحمانيت ذات حق است، آن چه ازا و صدور مييابد جز خير و رحمت نيست، هيچ موجودي از آن جهت که موجودي است از آن جهت که منتسب به ذات حق استيعني از آن جهت که عيني و واقعي است جز خير و رحمت نيستشريت و نقمت از جنبههاي عدمي و نسبي و اضافي اشياء است نه در جنبههاي وجودي و في نفسه آنها. (1)
شناخت آن که او رحيم است. بندهاي که خدا را با اين صفت ميخواند ادعا ميکند که با اين مرحله از معرفت و شناخت رسيده که نه تنها نظام خلق و صدور اشياء را تشخيص ميدهد که مظهر ذات حق است، نظام بازگشت اشياء به سوي حق نيز نظام خير و رحمت استيعني موجودات از رحمت آمده و به رحمتباز ميگردند.
اين به معني سبقت و تقدم رحمتبر غضب و نقمت است و به تعبير ديگر : نقمت و عذاب نيز اگر درستشناخته شود رحمتي است در لباس نقمت.
به عبارت ديگر : خداوند متعال داراي صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال از قبيل علم و قدرت و حيات و جود و رحمت، و صفات جلال از قبيل قدوسيت، جباريت، منتقميت و امثال اينها.
خدواند متعال در مرتبه ذات خود داراي دوگانگي نيست که مثلا نيمي از ذاتش رحمت و خير و جود و ربوبيتباشد و نيم ديگر قدوسيت و جباريت و انتقام. و همچنين خداوند از همان حيث و در همان مرتبهاي که خير و جود و رحمت است جبار و منتقم نيست، بلکه نوعي تقدم و تاخر ميان اسماء و صفاتش حکمفرما است.
اهل حکمت و معرفت تحقيقات بسيار جالب و عميقي در اين زمينه کردهاند که از باارزشترين محصولات انديشه بشري است و تنها افرادي که از قريحهاي سرشار توام با تعمقي فراوان و پيگيريي خستگي ناپذير برخوردار بودهاند به عمق اين حقايق رسيدهاند.
آري نوعي تقدم و تاخر ميان اسماء و صفات پروردگار حکمفرماستيعني بعضي از اسماء و صفات زائيده و مولود بعضي ديگر است. بطور کلي صفات جماليه بر صفات جلاليه تقدم دارند صفات جلاليه مولود و زائيده صفات جماليه است. آنکه جباريت و منتقمش بر هر چيز ديگر تقدم دارد "يهو" خداي ساختگي يهود است، نه "الله" خداي واقعي جهان و معرفي شده از طرف قرآن.
اينجاست که به خوبي ميتوان درک کرد که چرا "بسم الله" قرآن با رحمان و رحيم توام است نه مثلا با جبار منتقم، زيرا نمايش هستي از نظر قرآن، نمايش الله رحمان رحيم است. و حتي جباريت و منتقميت نيز شکلي ديگر از رحمانيت و رحيميت است.
البته پيداست که رحمت رحيميه، يعني رحمتي که موجودات در بازگشتبه سوي حق مشمول آن ميشوند، در درجه اول شامل حال اهل ايمان استيعني آنها هستند که آنچه به آنها ميرسد ظاهرا و باطنا رحمت است. رحمتي است در صورت رحمت نه در صورت نقمت، رحمتي است مطلق نه نسبي.
اينکه گفته ميشود فرق رحمان و رحيم اين است که رحمان مربوط به دنياست و رحيم مربوط به آخرت، يا گفته ميشود که رحمان شامل همه مردم اعم از کافر و مؤمن ميشود اما رحيم شامل حال مؤمنين ميگردد مقصود همان است که قبلا توضيح داديم.
دنيا و آخرت از آن نظر که دو جهانند با يکديگر فرق دارند که يکي اعتبار رحمت را از ماده و تبصره "رحمان" و ديگري ازم اده يا تبصره "رحيم" يا مثلا رحمتهاي مشترک کافر و مؤمن از يک ماده و يا تبصره تامين شده باشد و رحمتهاي خاص اهل ايمان از ماده يا تبصره ديگر.
جهان هستي اينچنين تقسيمات ندارد; تقسيم هستي از نظر رحمت اين است که جهان "آمده" دارد و "بازگشتن" . جهان "از اوئي" دارد و "به سوي اوئي" . خداوند رحمان ستيعني آمدن و "از اوئي" جهان مظهر رحمت است، و خداوند رحيم استيعني بازگشتن و "به سوي اوئي" جهان نيز مظهر رحمت است. حتي جهنم و عذاب الهي که مظهر جباريت و انتقام الهي است نيز مولود رحيميت او است. در اينجا بيش از اين نميتوان توضيح داد.
او مالک يوم الدين است. در اينجا معرفت و شناخت ديگري مطرح است.
بنده مدعي شناختسر انجام آفرينش استيعني آن که او ميداند روز جزائي است و در اين روز منکشف خواهد شد که هيچ اسباب و وسيلهاي اصالت نداشته و ملک ومالک بالاصله خداوند بوده است.
اينها همه با آن تفسيرهائي که قبلا گفته شد، در قلمرو توحيد نظري است، يعني توحيدي که از مقوله شناخت است و اين شناختها فوقالعاده لازم و ضروري است. و هيچگاه نبايد گفت که اين مرحله يک مرحله ذهني است و ضرورتي ندارد خير، بلکه در اسلام شناختخودش اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد انسان در عمل پيش نخواهد رفت.
اما آيا مرحله کافي است؟ يعني اگر انسان فقط بشناسد و بفهمد موحد محسوب شده است؟
خير; بلکه اين شناختن و فهميدن مقدمه شدن است. يعني بايد بشناسد و بفهمد تا بشود. (توحيد عملي)
آنگاه که ميگوئيم اياک نعبد توحيد عملي را آغاز نمودهايم و ميخواهيم اظهار يگانه شدن کنيم.
ريشه لغت عبادت در زبان عربي وقتي که چيزي رام، نرم مطيع بشود; بطوريکه هيچگونه عصيان و تعدي و مقاومتي نداشته باشد، اين حالت را تعبد ميگويند.
در قديم راهها و جادهها اين طور نبود که مانند امروز بوسيله ماشينهاي راه سازي اول راه را بسازند بعد روي آن راه بروند، بلکه راهها با رفتن ساخته ميشد و لذا در روزهاي اول بطوري بود که سنگريزهها خرد و نرم ميشدند و مقاومتي در مقابل عابرين نداشتند، پاي انسانها و حيوانها را آزار نميدادند بلکه رام و آرام بودند، در حاليکه راهي که بيراهه بود سنگها زير پا نا آرام و عاصي بودند. اين طريق يعني راهي که نرم و رام شده بود ميگفتند : طريق معبد. (2)
انسان عبد و معبد يعني کسي که رام و تسليم و مطيع است و هيچ گونه عصياني ندارد. اين گونه بودن يعني رام و مطيع بودن. يک ذره عاصي نبودن، حالتي است که انسان بايد فقط نسبتبه خداوند داشته باشد. عبد خدا بودن يعني اين حالت را نسبتبه ذات حق و فرمانهاي ذات حق داشتن. و اما توحيد در عبد بودن و در عبادت، به معني اين است که در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگري اين حالت را نداشته باشد، بلکه نسبتبه غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد. پس همواره انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد، تسليم محض خدا، و عصيان محض غير خدا. اين است معني اياک نعبد خدايا تنها تو را ميپرستيم و غير تو را نميپرستيم.
بايد توجه داشت اطاعت آنهائيکه خداوند دستور اطاعت آنها را داده مثل پدر و مادر امام و رهبر جامع شرايط، همه در واقع اطاعتخدا است. زيرا چون خدا گفته است اطاعت ميکنيم هر رشتهاي که به اينجا برسد عبادت خدا است، ولي هرچه در کنار خدا قرار بگيرد، يعني در عرض خدا قرار بگيرد نه در طول، شرک است.
شرکها و توحيدها در قرآن مصاديق گوناگوني براي شرک آمده است که ما به بعضي از آنها اشاره ميکنيم که ضمنا معني توحيد عملي قرآن اجمالا روشن ميگردد.
1- افرايت من اتخذ الهه هواه (فرقان 43)
آيا ديدي آن کس را که هواي نفس خودش را معبود خودش قرار داده است.
در اين آيه انسان شهوت پرست مشرک شمرده شده است مثنوي گويد :
مادر بتها بت نفس شماست جونکه آن بت ما را و اين بت اژدهاست آهن و سنگ است نفس و بت شرار آن شرار از آب ميگيرد قرار سنگ و آهن زآب کي ساکن شود آدمي با اين دو کي ايمن شود
پس از آن جا که ميگوئيم اياک نعبد و معبوديت غير خدا را نفي ميکنيم، مدعي اين مطلب شدهايم که خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميلها و هواها و هوسها و شهوتهاي خودمان.
2- اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (سوره توبه آيه 31)
در حاليکه يهوديان و مسيحيان را مذمت ميفرمايد ميگويد! آنان بدون آنکه مستندي از امر خدا داشته باشند، حبرهاي خودشان (حبر عالم يهود را گويند) و راهبهاي خودشان را، خداي خويش قرار دادهاند و پرستش ميکنند.
ميدانيم يهوديان و مسيحيان علما و مقدسين خود را به آن شکل که بتپرستها بت را عبادت ميکردند عبادت نميکردند. يعني آنها را مثلا سجده نميکردند بلکه همينقدر بود که در مقابل آنان متعبد بودند، يعني بدون آن که از طرف خداوند اجازه داشته باشند مطيع و تسليم آنها بودند و در حقيقت مطيع ميلها و هواهاي نفساني آنها بودند، هر چه آنان به ميل و هواي خود ميگفتند اينها ميپذيرفتند. خداوند در آنجا ميفرمايد اطاعت از حقوق خاصه پروردگار است و هر کس که دستور دهد م شود اطاعت کرد. حبرها و راهبها را که خدا دستور نداده چرا اطاعت ميکنند؟
پس آنجا که ميگوئيم اياک نعبد يعني خدايا، هيچ گروهي را به نام روحاني و به نام قديس و به نام ديگر عبادت نميکنيم، کورکورانه اطاعت نميکنيم، هر کس را تو فرمان دادهاي اطاعت کنيم ميکنيم و هر کس را که تو فرمان ندادهاي اطاعت نميکنيم.
اگر رسول خدا را اطاعت ميکنيم از آن جهت است که تو صريحا فرمان او را واجب کردهاي.
اگر ائمه اطهار را به عنوان اولي الامر اطاعت ميکنيم چون تو فرمان دادهاي. اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط يعني علماي متقي عادل آگاه را اطاعت ميکنيم به حکم اين است که پيغمبر و ائمه اطهار که فرمانشان را تو واجب الطاعه کرده اي به ما اين چنين دستور دادهاند.
3- قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (سوره آل عمران آيه 64)
اين همان آيهايست که رسول الله درسال 5 يا 6 هجري بصورت بخشنامه به سران کشورهاي دنيا فرستاد.
بگو اهل کتاب، اي کساني که خودتانرا به يک کتاب آسماني مستند ميکنيد، هنگي بيائيد بسوي يک حقيقتي که براي همه ما علي السويه است، نه ما ميتوانيم بگوئيم بما اختصاص دارد و نه شما ميتوانيد ادعا کنيد مخصوص شماست، و آن "الله" است. بيائيد هيچ چيزي را شريک او قرار ندهيم. تا آنجا که ميفرمايد :
و الا يتخذ بعضنا بعضا...
برخي از ما برخي ديگر را "رب" و صاحب اختيار نگيريم، هيچ کدام ديگري را عبادت و اطاعت نکنيم، معبود و مطاع نگيريم، تنها خدا را "رب" و معبود و مطاع بدانيم و بس.
اين نيز يکي ديگر از مظاهر توحيد عملي قرآن است که ميفرمايد : هيچ انساني انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و انساني انسان ديگر را مربوب خوي نسازد. پس معني اياک نعبد اين است : خدايا تنها ترا "رب" و مطاع قرار ميدهيم و هيچ معبود اجتماعي نداريم و هيچ انساني را و فرمان انساني را در برابر تو و فرمان تو مطاع قرار نميدهيم.
4- و تلک نعمة تمنها علي ان عبدت ان بني اسرائيل (شعراء 22)
موسي بن عمران وقتي که با فرعون روبرو شد و او را دعوت کرد فرعون با خشونت گفت : تو همان کسي هستي که در خانه ما بودي و در زير دست ما بزرگ شدي. و ان کار مهم و زشت (مراد همان کشتن قبطي است) را انجام دادي. موسي جواب داد : حال اين منت را بر سر من گذاشت در مقابل اينکه بنياسرائيل را بنده خودت قرار دادهاي؟ يعني آيا تو ميگوئي من هيچ نگويم در مقابل اين عملت که بني اسرائيل را بنده ساختهاي؟!
ملاحظه ميکنيد که حضرت موسي، فرعون مآبي يعني همان استبداد فرعون را تعبيد ناميده است. بني اسرائيل هيچگاه فرعون را سجده نميکردند، بلکه فرعون آنها را ذليل ساخته و به اطاعت اجباري و کار اجباري و بهرهکشي وادار کرده بود و هر نوع حق اختيار و آزادي را از آنها سلب نموده بود. آنها عملا در مقام فرعون رام و مطيع بودند. پس اياک نعبد يعني خدايا تن به تبعيدها و تذليلها و اطاعتهاي اجباري و بهرهکشي و سلب حق و اختيار و آزادي نميدهيم.
اينها نمونههائيست که در قرآن آمده است و نميتوان روشنگر معناي توحيد عملي باشد. توحيد عملي همان است که در اصطلاح علماي اسلامي توحيد در عبادت ميگويند که مراد توحيد در عينيتخارجي است. يعني آنکه واقعيت وجود انسان هم يگانه شده باشد.
خلاصه آنکه در اسلام کافي نيست که مسلمان تنها در مرحله فکر و انديشه موحد باشد و خدا را در ذات و صفات و افعال به يگانگي بشناسد و بداند و درک کند که اگر به او پيشنهاد کنند که درباره خدا شناسي بحث کند، بتواند 6 ماه در اطراف خدا سخن بگويد، اين چنين شخصي نيمي از توحيد را دارد، و نيم ديگر آن است که در عمل يگانه گرا باشد، بلکه يگانه شده باشد. آن هنگام که خدا را با تمام اوصاف شناخت و در اطاعت و تسليم نيز يگانه بود ميتوان گفت موحد است.
همانطور که قبلا اشاره کرديم، اين جاست که به عظمتسوره حمد پي ميبريم و راستي شگفت آور است که چگونه شخصي که هيچگاه درعمرش درس نخوانده و با فيلسوفي برخورد نکرده و هيچ دانشمندي را ملاقات ننموده، بتواند در اولين سوره کتابش کلمات را طوري تنظيم کند که تمام مکتبش را در يک قطعه کوچک بگنجاند، توحيد نظري را در چند جمله کوتاه و در کمال اوج و تعالي بيان کند و توحيد عملي را در يک جمله کوتاه اياک نعبد نشان دهد!!
انحصار عبادت در جمله نعبد - از نظر دستور زبان عربي، اياک، مفعول نعبد است و به حسب طبع اولي ميبايست پس از فعل بيايد و گفته شود نعبدک و اگر اينطور بود معنايش اين بود. خدايا ترا پرستش ميکنيم. ولي علماي ادب ميگويند تقديم ما حقه التاخير يفيد الحصر يعني اگر يک کلمه که جايش مؤخر است مقدم بدارند علامت انحصار است. اختصاص به زبان عربي ندارد و در فارسي هم چنين استبنا بر اين معناي اين جمله ميشود : خدايا تنها تو را پرستش ميکنيم و رام و مطيع تو هستيم و مطيع هيچ کس و هيچ فرماني که ناشي از فرمان تو نباشد نيستيم. پس جمله اياک نعبد يک جمله استبه جاي دو جمله. جمله اثباتي يعني در مقابل خدا تسليم هستيم و جمله نفي يعني در مقابل غير خدا هرگز تسليم نميشويم.
در اين جمله روي اين بيان، همان ايمان و کفري که از شعار توحيد استفاده ميشود، گنجانده شده است مسلمانان که ميگويد : لا اله الا الله در آن واحد يک ايمان و يک کفر را ابراز ميدارد : ايمان به خداوند و کفر به غير خدا.
در آية الکرسي ميخوانيم : لا اکراه في الدين، قد تبين الرشد من الغي، فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقي (بقره 256)
اينک که حقيقت آشکار شده، هيچگونه اجبار و اکراهي در کار نيست، آنکس که مومن به الله باشد در حاليکه در همان آن کافر به طاغوت، (آنچه که مظهر طغيان است) باشد، آنکس، رستگار گشته و عروة الوثقي يعني دستگيره محکم را چنگ زده است.
ايمان در اسلام، بدون کفر عملي نيست، بلکه همواره بايستي در کنار تسليم به خداوند، انکار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان کامل گردد.
ضمير جمع نکته جالبي که در اينجا که مرحله توحيد عملي و مرحله "شدن" انسان است وجود دارد اين است که در کلمه نعبد ضمير جمع آورده شده و بصورت مفرد يعني اعبد گفته نشده است. گفته نشده : "من تنها تو را ميپرستم" بلکه گفته شده "ما، تنها تو را ميپرستيم" . آن نکته در اين مقام ساخته شدن انسان است اين است که انسان همانطور که در پرتو شناختخدا و توجه به او ساخته ميشود نه در صورت غفلت از او و بيخبري از او، همانطور که در عمل و فعاليتساخته ميشود نه با نظر و انديشه محض انسان در ضمن عمل اجتماعي و همراهي و هماهنگ با جامعه توحيدي ساخته ميشود نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. انسان موجودي است فکري الهي، عملي، اجتماعي. انسان بدون انديشه و شناخت انسان حقيقي نيست. انسان بريده شده از خدا و غافل از خدا انسان نيست انسان انديشنده الهي بريده از جامعه توحيدي نيز انسان ناقص است. پس در حقيقت معني اياک نعبد اين است :
خدايا ما مردم جامعه توحيدي در حرکتي هماهنگ همه با هم بسوي تو و گوش بفرمان تو روانيم.
اياک نستعين تنها از تو کمک ميخواهيم. از غير تو کمک نميخواهيم و استعانت نميجوئيم.
اين جمله مفيد توحيد در استعانت است. توحيد در استعانتيعني تنها از او کمک خواستن و تنها از او استمداد کردن و تنها به او اعتماد کردن. ممکن است در اينجا سوالي مطرح شود و ميتوان اين سؤال را به دو گونه مطرح کرد : يکي از نظر اصل استمداد و استعانت. از نظر علماء تعليم و تربيت و علماء "اخلاق" ، انسان بايد اعتماد به نفس داشته باشد. اعتماد به غير و استعانت و استمداد از غير انسان را موجودي اتکالي و ضعيف ميسازد بر خلاف اعماد به نفس که قوا و نيروي انسان را بيدار و زنده ميکند.
طبق اين اصل بايد به خود تکيه داشت نه به غير اعم از اين که آن غير خدا باشد يا غير خدا. به همين دليل علماء امروز "توکل" را که اعتماد به خدا است و موجب سلب اعتماد از خود است نفي ميکنند و غير اخلاقي ميشمارند.
ممکن است اين سؤال بصورت ديگري مطرح شود و آن اين که چرا نبايد از غير خدا استعانت و استمداد جست اينکه غير خدا را نبايد عبادت کرد منطقي است و اما اينکه از غير خدا نبايد استعانت و استمداد جست چه منطقي دارد؟ خداند، عالم را عالم اسباب قرار داده و ما انسانها را به انسانهاي ديگر و به اشياء ديگر نيازمند ساخته است و ما ناچار براي رفع نيازهاي خود بايد از اشياء ديگر و از انسانهاي ديگر در زندگي کمک بگيريم و استمداد کنيم.
درپاسخ اين سؤال بايد بگوئيم که مطلب چيز ديگري است. و اينطور نيست که هر گونه کمک گيري از غير خدا و اعتماد به غير قبيح باشد; خير، بلکه خداوند اصولا انسان را موجودي نيازمند به غير خلق کرده يعني جامعه انسانها اينطور است که هر کس به ديگري محتاج است و اينکه ميبينم درسفارشات اسلامي دائما امر به تعاون ميکنند نمايانگر همين حقيقت است.
در قرآن مجيد ميفرمايد :
تعاونوا علي البر و التقوي (مائده 2)
در کارهاي نيک يکديگر را مدد برسانيد، کلمه تعاون از ماده عون است. اگر استعانت از غير، در هيچ حدي جايز نبود پروردگار سفارش به تعاون نميکرد، بلکه ميرساند : شما بيکديگر محتاج هستيد و لذا بايستي يکديگر را مدد و ياري کنيد.
شخصي در حضور حضرت امير به اين تعبير دعا کرد; خدايا مرا محتاج خلق خودت نگردان!
حضرت فرمود :
ديگر اينطور نگو; عرض کرد پس چه بگويم; فرمود بگو خدايا مرا محتاج بدان خلق خودت قرار نده. و منظور اين است که جمله اول نشدني است زيرا نحوه خلقت انسان، اين طور است که همواره در پيش برد زندگي دنيائي خودش بديگران نيازمند است. پس در جمله اياک نستعين نميگويد که انسان نبايد استمداد از ديگران بجويد. پس مطلب چيست؟
آنچه اين آيه شريفه ميرساند اين است که : آن اعتماد نهائي و آن تکيهگاه قلب انسان يعني آنچه که در واقع و نفس الامر انسان به آن تکيه دارد بايستي خدا باشد و آنچه که از آنها در دنيا استمداد ميجويد آنها را به عنوان وسيله بداند. و بداند که حتي خود انسان قواي وجودي او، نيروي بازوي او نيروي مغزي او همه و همه وسائلي هستند که خداوند آفريده و در اختيار او نهاده است و سررشته در دست او است. و لذا چقدر انسان در دنيا به وسايلي اعتماد ميکند ولي بعد ميبيند که بر خلاف انتظارش آن وسيله کمکي که بايد بکند انجام نداد.گاهي ميشود که بقواي خويش اعتماد ميکند و ميبيند که حتي آنها نيز تخلف ميورزند. تنها قدرتي که اگر انسان به او تکيه کند و برنامهاش را با او تنظيم کند هيچ نگراني نخواهد داشتخدا است.
نوشتهاند که در يکي از جنگها رسول اکرم(ص) از لشکر کناره گرفت و در روي تپهاي در حدود اردوگاه خودش استراحت کرد و بخواب رفت. اتفاقا يکي از افراد شجاع دشمن در حاليکه مسلح بود و گردش ميکرد نگاهش به رسول الله افتاد و او را شناخت و بسيار خوشحال شد از اين که او را تنها يافته و الان او را خواهد کشت.
در حاليکه رسول الله خوابيده بود وي بالاي سرش ايستاد و فرياد کشيد :
محمد! تو هستي؟ حضرت نگاهي کرد و فرمود : آري من هستم. گفت : چه کسي ميتواند ترا از دست من نجات دهد؟ رسول الله بدون درنگ فرمود : خدا!!
آن مرد که چنين انتظاري نداشت گفت الان بتو نشان خواهم داد و يک قدم عقب رفت تا ضربتخود را قويتر بزند. ناگهان پايش به سنگي اصابت نموده و محکم به زمين خورد! حضرت بسرعت از جاي برخاست و بالاي سرش ايستاد و فرمود : چه کسي ترا از دست من ميتواند نجات بدهد؟ اينجا بود که آن مرد از روي فتانت پاسخ داد : کرم تو! و رسول الله او را عفو فرمود.
غرض اين است که معني اين جمله نه آن است که انسان در جهان به هيچ وسيلهاي نبايد دست استمداد دراز کند بلکه بايستي در عين استمداد مسبب الاسباب را نيز بشناسد و بداند که سر رشته وسائل و اسباب در دست او قرار دارد.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- براي توضيح و تفصيل بيشتر رجوع شود به کتاب عدل الهي - تاليف مرتضي مطهري.
2- و يقال طريق معبد الي مذلل بالوطيء (مفردات راغب)
***** برگرفته از کتاب آشنايي با قرآن جلد 2، مطهري، مرتضي؛