شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

مقایسه روش امام حسین (ع) با سایر ائمه (ع)

0 نظرات 00.0 / 5

 

یکی از موضوعاتی که خوب است در اطراف آن بحث و تحقیق شود، مقایسه روش سید الشهداء با سایر ائمه اطهار است. در نظر بسیاری از مردم این طور است که روش امام حسین علیه السلام با سایر ائمة اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و سایر ائمه و حتی روش امیر المؤمنین متفاوت و مختلف است و مثل این است که مکتب امام حسین مخصوص به خود اوست و هیچ یک از ائمه دیگر تابع این مکتب و این روش نبوده اند و از روش و مکتب دیگری پیروی می نموده اند، و این خود به خود عقده کور و اشکالی در دلها تولید می کند، بعلاوه ما باید بدانیم که در عمل چه نوع رفتار کنیم، باید تابع آن مکتب باشیم یا تابع این مکتب؟برای اینکه موضوع بحث بهتر مشخص شود، عرض می کنم روشی که شیعه با آن روش شناخته شده و ائمه دین آن را مشخص کرده اند و از علامات و مختصات شیعه شناخته شده موضوع «تقیه» است، به طوری که کلمه «شیعه » و«تقیه» مثل «حاتم » و «جود» لازم و ملزوم یکدیگر شناخته شده اند. همه ائمه دین تقیه می کرده اند، حالا چطور شد که امام حسین علیه السلام در این میان تقیه نکرد و قیام نمود؟اگر تقیه حق است چرا امام حسین تقیه نکرد و حال آنکه موجبات تقیه کاملا برای امام حسین فراهم بود، و اگر تقیه حق نیست پس چرا سایر ائمه اطهار تقیه می کرده اند و به تقیه دستور می داده اند؟
و بعلاوه، خود یک بحث اصولی است قطع نظر از اینکه روش ائمه با یکدیگر متفاوت است و یا یکی است. فرض کنیم همه یک روش داشته اند، همه تقیه می کرده اند و یا هیچ کدام تقیه نمی کرده اند، این خود یک بحث اصولی است که از جنبه کلامی و اصولی می توان بحث کرد که اساسا تقیه می تواند حق باشد؟و آیا با عقل و قرآن وفق می دهد و یا نمی دهد؟این مطلب هم باید گفته شود که هر چند معروف و مشهور این است که تقیه از مختصات شیعه است و غیر شیعه قائل به تقیه نیست ولی این شهرت اساسی ندارد، در غیر شیعه هم تقیه هست. این مساله نیز مثل مساله تحریف قرآن است که بعضی آن را از مختصات شیعه دانسته اند و حال آنکه اگر عده ای از شیعه قائل به تحریف قرآن هستند، از اهل سنت هم قائلند، عدد قائلین آنها کمتر از عدد قائلین شیعه نیست، و البته اگر همه علمای سنی قائل به تحریف قرآن نیستند همه علمای شیعه نیز قائل به تحریف قرآن نیستند. این مطلب به عنوان مثال گفته شد، فعلا وارد بحث تحریف قرآن نیستیم. این مطلب را یک توسعه بیشتر هم می توان داد که از موضوع رعایت تقیه وسیعتر باشد، و می شود گفت در بعضی امور دیگر هم در ابتدا بین سیرت و طریقه ائمه اطهار با یکدیگر تعارض و تناقض دیده می شود. ممکن است مثلا رسول اکرم صلی الله علیه و آله یک طور عمل کرده باشد و امیر المؤمنین طور دیگر، و یا اینکه هر دو بزرگوار طوری عمل کرده باشند و امام باقر و امام صادق طوری دیگر. این تعارضها و تناقضهای ظاهری زیاد دیده می شود، و به عنوان مثال بعضی را عرض خواهم کرد، و چون همه به عقیده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه کنیم؟تابع کدام سیرت و کدام عمل باشیم؟ما به دلیل اینکه امامت اهل بیت عصمت را پذیرفته ایم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت می دانیم و معتقدیم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است، از لحاظ آثار و مآثر دینی از اهل سنت و جماعت غنی تر هستیم، بیش از آنها حدیث و خبر داریم، بیش از آنها حکمتهای اخلاقی و اجتماعی داریم، بیش از آنها دعاهای پر ارزش داریم که خود دعاها باب بزرگی است از معارف و تعلیمات اخلاقی و اجتماعی اسلام و باید مستقلا در اطراف آن بحث شود. آنها به اندازه ما سیرت ندارند و از این جهت نیز ما از آنها غنی تر هستیم. لهذا کسانی که حساب کرده اند می گویند که تمام صحاح سته اهل تسنن به اندازه کتاب کافی ما حدیث ندارد. (چون در مدتها پیش بوده که دیده ایم و البته خودم این حساب و مقایسه را نکرده ام، از قول دیگران نقل می کنم، الآن هم عدد و رقم ایندو یادم نیست). اجمالا آنچه به خاطرم مانده این است که کافی متجاوز از شانزده هزار حدیث دارد. این به نوبه خود یک افتخاری برای شیعه شمرده شده و به همین دلیل شیعه خود را محتاج به قیاس و استحسان ندیده است و همیشه به این مطلب افتخار کرده است. حال می خواهم عرض کنم همین چیزی که نقطه قوت شیعه شمرده شده ممکن است با توجه به اشکال بالا نقطه ضعف شیعه شمرده شود، گفته شود شیعه چون یک معصوم و یک پیشوا ندارد و چهارده پیشوا دارد و چون از هر یک از پیشواها راه و رسمهای مختلف نقل شده، در نتیجه یک نوع حیرت و یک نوع ضلالت و یک نوع سر گیجه برای شیعه پیدا می شود و یک نوع هرج و مرج برای مردم شیعه پدید می آید. آن وقت این خود یک وسیله خوبی هم برای مردمی که دین را وسیله مقاصد خودشان قرار می دهند و فساد را با نیروی مقدسی می خواهند مجهز نمایند می شود. هر کسی دلش می خواهد طوری عمل کند، از یک حدیث و یک عمل یکی از ائمه در یک مورد بالخصوص شاهد و دلیل می آورد. نتیجه اینها تشتت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقی و اجتماعی نداشتن، و وای به حال ملتی که اصول ثابت و واحدی نداشته باشد و هر کسی از خود طرز فکری داشته باشد. این درست مصداق همان مثل است که می گوید:اگر مریض طبیبش زیاد شد امید بهبود در او نیست.
و الحق هم باید گفت که اگر روی این روشهای به ظاهر مخالف، حساب و تحقیق و اجتهاد نشود همین آثار سوء هست، یعنی چه آنکه ما چند پیشوای مختلف الطریقه داشته باشیم و یا آنکه پیشوایان ما همه بر یک طریق باشند ولی در ظاهر اختلافی ببینیم و حتی اینکه یک پیشوا داشته باشیم ولی در مواطن مختلف روشهای مختلف در او ببینیم و نتوانیم اختلافها را حل کنیم به یک اصل معین، همین هرج و مرج که گفته شد پیدا می شود.
مثلا به عنوان مثال عرض می کنم:ما از یک طرف وقتی که به سیرت رسول اکرم مراجعه می کنیم می بینیم که فقیرانه زندگی می کرده است، نان جو می خورده است، لباس وصله دار می پوشیده است، امیر المؤمنین همین طور، و قرآن هم می فرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر (1) ، پس همه مردم موظفند از روش و سیره رسول اکرم پیروی کنند، همه فقیرانه زندگانی کنند، همه نان جو بخورند، لباس وصله دار بپوشند. ولی وقتی می رویم زندگانی امام مجتبی را می بینیم و یا زندگانی امام صادق و امام رضا را می بینیم، می بینیم آنها فقیرانه زندگانی نمی کرده اند، غذای خوب می خورده اند و جامه خوب می پوشیده اند و مرکب خوب سوار می شده اند، از طیبات دنیا استفاده می کرده اند. امام صادق وقتی به خانه شخصی می رود و می بیند آن شخص خانه کوچکی دارد با اینکه متمکن است، می فرماید:چرا خانه وسیعتری برای خود تهیه نمی کنی؟می گوید:این خانه خانه پدری من است، پدرم در اینجا زندگانی کرده است. می فرماید:شاید پدرت شعور نداشته، آیا تو هم باید مثل او شعور نداشته باشی؟!تو می خواهی یک عمر جرم بی شعوری پدرت را بدهی؟!
این امور است که در ظاهر مخالف یکدیگر شمرده می شود، و این است امری که ممکن است یک نقطه ضعف در تشیع شمرده شود. ولی نه، این طور نیست. من از همین مثال استفاده می کنم که این طور نیست و نقطه قوت شیعه در همین است. مقدمتا عرض می کنم ما اگر یک پیشوای معصوم داشته باشیم که 20 سال یا 30 سال در میان ما باشد و یا یک پیشوا داشته باشیم که 250 سال در میان ما باشد، البته اگر تنها 20 سال در میان ما باشد آنقدرها تحولات و پیچ و خم ها و تغییرها و موضوعهای مختلف پیش نمی آید که ما عمل آن پیشوا و طرز مواجه شدن آن پیشوا را با صورتهای مختلف و شکلهای مختلف موضوعات ببینیم و در نتیجه استاد بشویم و مهارت پیدا کنیم که ما هم در این دنیای متغیر چگونه مواجه شویم و در این زندگی متغیر چگونه اصول کلی دین را با موضوعات مختلف و متغیر تطبیق کنیم. زیرا دین یک بیانی دارد و یک تطبیقی و عملی، عینا مانند درسهای نظری و درسهای عملی، درسهای عملی طرز تطبیق نظریه هاست با موضوعات جزئی و مختلف. ولی اگر 250 سال یک پیشوای معصوم داشته باشیم که با اقسام و انواع صورتهای قضایا مواجه شود و طریق حل آن قضایا را به ما بنمایاند، ما بهتر به روح تعلیمات دین آشنا می شویم و از جمود و خشکی و به اصطلاح منطق «اخذ ما لیس بعلة »و یا«خلط ما بالعرض بما بالذات »نجات پیدا می کنیم. «خلط ما بالعرض بما بالذات »یعنی دو چیزی که همراه یکدیگرند یکی از آنها در امر سومی دخالت دارد و همراهی آن دیگری با آن امر سوم اصالت ندارد بلکه به اعتبار این است که به حسب اتفاق همراه اولی بوده است و ما اشتباه کنیم و بپنداریم که آن چیزی که مستلزم امر سوم است اوست. فرض کنید«الف »و«ب »در ظرفی همراه یکدیگر بوده اند و«الف »تولید«ج »می کند، بعد ما خیال کنیم که «ب »مولد«ج »است یا خیال کنیم در تولید کردن «الف »«ج »را، «ب »هم دخالت دارد. در سیره پیشوایان دین شک نیست که آنها هم هر کدام در زمانی بوده اند و زمان و محیط آنها اقتضائاتی داشته است و هر فردی ناچار است که از مقتضیات زمان خود پیروی کند، یعنی دین نسبت به مقتضیات زمان، مردم را آزاد گذاشته است. حال در زمینه تعدد پیشوای معصوم و یا طول عمر یک پیشوا انسان بهتر می تواند روح تعلیمات دینی را از آنچه که مربوط به مقتضیات عصر و زمان است تشخیص دهد، روح را بگیرد و امور مربوط به مقتضیات زمان را رها کند. ممکن است پیغمبر یک عملی بکند به حکم اینکه روح دین اقتضا می کند و ممکن است یک عملی بکند به حکم مقتضیات زمان، مثل همان مثالی که راجع به زندگانی فقیرانه عرض کردم که رسول خدا فقیرانه زندگی می کرد و امام صادق مثلا نه. حال یک داستانی نقل می کنم که خوب روح این مطلب را بشکافد:
در حدیث معروفی که هم در کافی و هم در تحف العقول است آمده که سفیان ثوری آمد به حضور امام صادق [و نسبت به اینکه امام لباس لطیفی پوشیده بود اعتراض کرد که پیغمبر چنین لباسی نمی پوشید. حضرت فرمود:] تو خیال می کنی چون پیغمبر چنان بود مردم تا ابد [باید آن طور باشند؟!] تو نمی دانی این جزء دستور اسلام نیست؟!تو باید عقل داشته باشی، اینقدر عقل و قوه حساب داشته باشی، آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگیری. در آن زمان زندگانی متوسط همان بود که پیغمبر داشت. دستور اسلام مواسات و مساوات است. باید دید اکثریت مردم در آن زمان چگونه زندگی داشته اند. البته برای پیغمبر که پیشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختیار او می گذاشتند همه جور زندگی فراهم بود، ولی هرگز رسول اکرم با وجود چنان زندگی عمومی، برای شخص خودش امتیازی قائل نمی شد. آنچه دستور اسلام است همدردی است، مواسات و مساوات است، عدل و انصاف است، روش نرم و ملایم است که در روح فقرا تولید عقده ننماید، آن کسی که رفیق یا همسایه یا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود. اگر در زمان پیغمبر این وسعت عیش و این رخص می بود پیغمبر آن طور رفتار نمی کرد. مردم از این جهت آزادند که این طور لباس بپوشند یا آن طور، کهنه بپوشند یا نو، این پارچه را انتخاب کنند یا آن پارچه را، این طرز را یا آن طرز را. دین به این چیزها اهمیت نمی دهد، آنچه که اهمیت می دهد آن چیزهاست [یعنی اصولی مانند همدردی، مواسات، مساوات و عدل و انصاف].
بعد فرمود:و لکن من را که این طور می بینی، همیشه متوجه حقوقی که به مال من تعلق می گیرد هستم... پس بین روش من و روش پیغمبر اختلاف اصولی و معنوی نیست. و لهذا در حدیث است که در زمان امام صادق خشکسالی پیدا شد. امام صادق به ناظر خرج خود فرمود: [برو گندمهای ذخیره ما را در بازار بفروش، از این پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهیه می کنیم، و نان بازار از گندم و جو با هم تهیه می شد. ] اسلام نمی گوید نان گندم بخور یا نان جو و یا گندم و جو را با هم مخلوط کن، می گوید روش تو باید در میان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد. حال ما از این اختلاف روش رسول اکرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پی می بریم. اگر امام صادق این بیان را نمی کرد و توضیح نمی داد، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را که مربوط به مقتضیات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام می شمردیم و بعد به ضمیمه آیه 21 از سوره احزاب که می فرماید به پیغمبر تاسی کنید، صغری و کبری تشکیل می دادیم و تا قیامت مردم را در زیر زنجیر می کشیدیم، ولی بیان امام صادق و توضیح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پیغمبر درس آموزنده ای ست برای ما، و ما را از جمود و خشکی خارج می کند، به روح و معنا آشنا می سازد. البته در اینجا امام صادق شخصا بیان دارد. اگر هم بیانی نمی داشت باز خود ما باید اینقدرها تعقل و قوه اجتهاد داشته باشیم، اینها را متناقض و متضاد و متعارض ندانیم.
این جمود مخصوصا در اخباریین زیاد است که حتی شرب دخان را منع می کنند.
علیهذا یکی از طرق حل تعارضاتی که در سیرتهای مختلف است، به اصطلاح حل عرفی و جمع عرفی است که از راه اختلاف مقتضیات زمان است. حتی در حل تعارضات قولی نیز این طریق را می توان به کار برد گو اینکه فقهای ما توجه نکرده اند.
یک مثال دیگر:به علی علیه السلام عرض کردند درباره این حدیث که «غیروا الشیب و لا تشبهوا بالیهود». علی علیه السلام خودش این حدیث را روایت می کرد ولی عمل نمی کرد، یعنی خودش رنگ نمی بست و خضاب نمی کرد. علی علیه السلام فرمود:این دستور، مخصوص زمان پیغمبر است، این تاکتیک جنگی بود که دشمن نگوید اینها یک عده پیر و پاتال هستند، یک حیله جنگی بود که رسول اکرم به کار می برد ولی امروز«فامرؤ و ما اختار».
حال اگر سیرت علی نبود و توضیح علی نبود، ما می گفتیم پیغمبر فرمود ریشها را خضاب کنید، تا قیامت به ریش مردم چسبیده بودیم که حتما باید ریشها را رنگ ببندید. پس این خود یک طریق حل تناقض است. البته این کار مطالعه کامل لازم دارد.
یکی از علمای مطلع که مستقل فکر می کرد، یادم هست که درباره اخبار تفویض که خیلی قرع سمع هم می کند که چگونه خدا اختیارات می دهد (مثل اختیارات وزیر دادگستری) می گفت مثلا...
این نکته را باید بدانیم که یک عده مسائل داریم که این مسائل روح تعلیمات دین است، دستورهای کلی الهی است. اینها به هیچ نحو قابل تغییر و تبدیل نیست، ناشی از مصالح کلی و عالی بشریت است، تا بشریت هست این دستورها هم هست، بشر از آن جهت که بشر است باید این دستورها را به کار بندد.

 

------------------------------------

پی نوشت :


1- احزاب/21.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)