ماجرای سقیفه و حمله به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
وقایع سقیفه از لسان سلمان
سلمان فارسى مى گوید: کار مردم را به على (علیه السلام)- در حالى که پیامبر (صلی الله علیه وآله) را غسل مى داد- خبر دادم و گفتم: ابو بکر هم اکنون بر فراز منبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) قرار گرفته، و مردم به این راضى نمى شوند که با یک دست با او بیعت کنند، بلکه با هر دو دست راست و چپ با او بیعت مى کنند!
1. بیعت ابو بکر: استدلال قریش در مقابل انصار با حق على (علیه السلام)، کیفیت غسل و نماز بر پیامبر (صلی الله علیه وآله)، کیفیت بیعت مردم با ابو بکر، اولین بیعت کننده با ابو بکر، ابلیس از غدیر تا سقیفه.
2. اتمام حجّت امیر المؤمنین (علیه السلام): سه بار کمک خواهى اصحاب کساء بر در خانه مهاجرین و انصار، جمع قرآن و دعوت به آن، اتمام حجت بر ابو بکر در القاب ادّعایى، کمک خواهى اصحاب کساء از صحابه براى بار چهارم.
3. شهادت حضرت زهرا (علیها السلام): نقشه حمله به خانه حضرت، آتش زدن خانه و مجروح شدن حضرت زهرا (علیها السلام) بدست عمر، دفاع امیر المؤمنین (علیه السلام) از حضرت زهرا (علیها السلام)، دستور ابو بکر براى حمله و آتش زدن خانه، مجروح شدن حضرت زهرا (علیها السلام) بدست قنفذ.
4. بیعت اجبارى امیر المؤمنین (علیه السلام): على (علیه السلام) از خانه تا مسجد، ورود بى اجازه به خانه امیر المؤمنین (علیه السلام)، سخنان امیر المؤمنین (علیه السلام) هنگام ورود به مسجد، شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن علیهما السّلام، اتمام حجت امیر المؤمنین (علیه السلام) با فضائلش، حدیث جعل کردن ابو بکر، افشاى اسرار اصحاب صحیفه ملعونه جواب حدیث جعلى ابو بکر، دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امیر المؤمنین (علیه السلام)، تهدید عمر به قتل براى بیعت، دفاع ام ایمن و بریده اسلمى، کیفیت بیعت اجبارى امیر المؤمنین (علیه السلام)، بیعت زبیر و سلمان و ابو ذر و مقداد.
5. اتمام حجت اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام): سخنان سلمان بعد از بیعت، سخنان ابو ذر بعد از بیعت، سخنان امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از بیعت، اصحاب صحیفه در تابوت جهنم، عثمان لعنتشده پیامبر (صلی الله علیه وآله)، پیشگوئى از ارتداد زبیر، ارتداد مردم پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) جز چهار نفر، شباهت مسلمین به بنى اسرائیل.
(أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم، ص: 218)
1. بیعت ابو بکر
استدلال قریش در مقابل انصار با حق على (علیه السلام)
ابان بن ابى عیّاش از سلیم بن قیس نقل مى کند که گفت: از سلمان فارسى شنیدم که چنین مى گفت:
هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت و مردم آنچه مى خواستند کردند، ابو بکر و عمر و ابو عبیده جراح نزد مردم آمدند و با انصار به مخاصمه برخاستند و آنان را با حجت و دلیل على (علیه السلام) محکوم کردند و چنین گفتند: اى گروه انصار، قریش از شما به امر خلافت سزاوارترند، زیرا پیامبر (صلی الله علیه وآله) از قریش است، و مهاجرین از شما بهترند زیرا خداوند در کتابش ابتدا آنان را ذکر کرده و ایشان را فضیلت داده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم فرموده است:
«امامان از قریش اند».
کیفیت غسل و نماز بر پیامبر (صلی الله علیه وآله)
سلمان مى گوید: نزد على (علیه السلام) آمدم در حالى که پیامبر (صلی الله علیه وآله) را غسل مى داد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) به على (علیه السلام) وصیّت کرده بود که کسى غیر او غسلش را بر عهده نگیرد. وقتى عرض کرد: یا رسول اللَّه، پس چه کسى مرا در غسل تو کمک خواهد کرد؟ فرمود: جبرئیل. على (علیه السلام) هیچ عضوى (از اعضاى حضرت) را اراده نمى کرد مگر آنکه برایش گردانیده مى شد .
وقتى پیامبر (صلی الله علیه وآله) را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد من و ابو ذر و مقداد و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را به داخل خانه برد، و خود جلو ایستاد و ما پشت سر او صف بستیم و بر آن حضرت نماز خواندیم. عایشه نیز در حجره بود ولى متوجه نشد چرا که خداوند چشم او را گرفته بود.
سپس ده نفر از مهاجرین و ده نفر از انصار را به داخل مى آورد. آنان وارد مى شدند و دعا مى کردند و خارج مى شدند، تا آنکه هیچ کس از حاضرین از مهاجرین و انصار باقى نماندند مگر آنکه بر آن حضرت نماز خواندند .
کیفیت بیعت مردم با ابوبکر
سلمان فارسى مى گوید: کار مردم را به على (علیه السلام)- در حالى که پیامبر (صلی الله علیه وآله) را غسل مى داد- خبر دادم و گفتم: ابو بکر هم اکنون بر فراز منبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) قرار گرفته، و مردم به این راضى نمى شوند که با یک دست با او بیعت کنند، بلکه با هر دو دست راست و چپ با او بیعت مى کنند !
اوّلین بیعت کننده با ابو بکر
على (علیه السلام) فرمود: اى سلمان، آیا مى دانى اوّل کسى که با او بر منبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولى او را در سقیفه بنى ساعده دیدم هنگامى که انصار محکوم شدند، و اوّلین کسانى که با او بیعت کردند مغیرة بن شعبة و سپس بشیر بن سعید و بعد ابو عبیده جرّاح و بعد عمر بن الخطاب و سپس سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل بودند.
فرمود: در باره اینان از تو سؤال نکردم، آیا دانستى هنگامى که از منبر بالا رفت اوّل کسى که با او بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولى پیرمرد سالخورده اى که بر عصایش تکیه کرده بود دیدم که بین دو چشمانش جاى سجده اى بود که پینه آن بسیار بریده شده بود! او بعنوان اولین نفر از منبر بالا رفت و تعظیمى کرد و در حالى که مى گریست گفت:
«سپاس خدایى را که مرا نمیرانید تا ترا در این مکان دیدم! دستت را (براى بیعت) باز کن».
ابو بکر هم دستش را دراز کرد و با او بیعت کرد. سپس گفت: «روزى است مثل روز آدم» ! و بعد از منبر پائین آمد و از مسجد خارج شد.
على (علیه السلام) فرمود: اى سلمان، مى دانى او که بود؟ عرض کردم: نه، ولى گفتارش مرا ناراحت کرد، گوئى مرگ پیامبر (صلی الله علیه وآله) را با شماتت و مسخره یاد مى کرد. فرمود: او ابلیس بود. خدا او را لعنت کند.
ابلیس از غدیر تا سقیفه
پیامبر (صلی الله علیه وآله) به من خبر داد که ابلیس و رؤساى اصحابش هنگام منصوب کردن آن حضرت مرا به امر خداوند در روز غدیر خم حاضر بودند.
آن حضرت به مردم خبر داد که من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختیار ترم، و به ایشان دستور داد که حاضران به غایبان برسانند.
(در آن روز) شیاطین و مریدان از اصحاب ابلیس رو به او کردند و گفتند: «این امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شده اند، و دیگر تو و ما را بر اینان راهى نیست. چرا که پناه و امام بعد از پیامبرشان به آنان شناسانده شد». ابلیس غمگین و محزون رفت.
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: بعد از آن پیامبر (صلی الله علیه وآله) به من خبر داد و فرمود: مردم در سقیفه بنى ساعده با ابو بکر بیعت مى کنند بعد از آنکه با حقّ ما و دلیل ما استدلال کنند. سپس به مسجد مى آیند و اولین کسى که بر منبر من با او بیعت خواهد کرد ابلیس است که به صورت پیرمرد سالخورده پیشانى پینه بسته چنین و چنان خواهد گفت.
سپس خارج مى شود و اصحاب و شیاطین و ابلیسهایش را جمع مى کند. آنان به سجده مى افتند و مى گویند: «اى آقاى ما، اى بزرگ ما، تو بودى که آدم را از بهشت بیرون کردى»! (ابلیس) مى گوید: «کدام امت پس از پیامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان کرده اید که من بر اینان سلطه و راهى ندارم؟ کار مرا چگونه دیدید هنگامى که آنچه خداوند و پیامبرش در باره اطاعت او دستور داده بودند ترک کردند». و این همان قول خداوند تعالى است که وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ، «ابلیس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهى از مؤمنین او را متابعت کردند».
2 اتمام حجت امیر المؤمنین (علیه السلام)
سه بار کمک خواهى اصحاب کساء بر در خانه هاى مهاجرین و انصار
سلمان مى گوید: وقتى شب شد على (علیه السلام) حضرت زهرا (علیها السلام) را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر از مهاجرین و انصار را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه هایشان آمد و حقّ خود را برایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند.
وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد . (سلیم مى گوید:) به سلمان گفتم: چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و ابو ذر و مقداد و زبیر بن عوام.
امیر المؤمنین (علیه السلام) در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد. در شب سوم هم نزد آنان رفت ولى غیر از ما کسى نیامد.
جمع قرآن و دعوت به آن
وقتى حضرت عهدشکنى و بى وفایى آنان را دید خانه نشینى اختیار کرد و به قرآن رو آورد و مشغول تنظیم و جمع آن شد، و از خانه اش خارج نشد تا آنکه آن را جمع آورى نمود در حالى که قبلا در اوراق و تکه چوبها و پوستها و کاغذها (نوشته شده) بود .
وقتى حضرت همه قرآن را جمع مى نمود و آن را با دست مبارک خویش طبق تنزیل و تأویلش و ناسخ و منسوخش مى نوشت، ابو بکر به سراغ او فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن.
على (علیه السلام) جواب فرستاد: «من مشغول هستم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا بر دوش نیندازم جز براى نماز، تا آنکه قرآن را تنظیم و جمع نمایم». آنان هم چند روز در باره او سکوت اختیار کردند.
امیر المؤمنین (علیه السلام) قرآن را در یک پارچه جمع آورى نمود و آن را مهر کرد. سپس بیرون آمد در حالى که مردم با ابو بکر در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله) اجتماع کرده بودند. حضرت با بلندترین صدایش فرمود:
«اى مردم، من از روزى که پیامبر (صلی الله علیه وآله) از دنیا رفته به غسل آن حضرت و سپس به قرآن مشغول بوده ام تا آنکه همه آن را بصورت یک مجموعه در این پارچه جمع آورى نمودم. خداوند بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) آیه ا ى نازل نکرده مگر آنکه آن را جمع آورى کرده ام، و آیه اى از قرآن نیست مگر آنکه آن را جمع نموده ام، و آیه اى از آن نیست مگر آنکه براى پیامبر (صلی الله علیه وآله) خوانده ام و تأویلش را به من آموخته است».
سپس فرمود: «براى آنکه فردا نگوئید: ما از این مطلب بى خبر بودیم»! و بعد فرمود:
«و بدین جهت که روز قیامت نگوئید: من شما را به یارى خویش دعوت نکردم و حق خود را برایتان یادآور نشدم، و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش دعوت نکردم»! عمر گفت: قرآنى که همراه خود داریم ما را از آنچه بدان دعوت مى کنى بى نیاز مى نماید» ! سپس على (علیه السلام) داخل خانه اش شد
اتمام حجت بر ابو بکر در القاب ادّعایى
عمر به ابو بکر گفت: سراغ على بفرست که باید بیعت کند، و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامى نیستیم، و اگر بیعت کند از جهت او آسوده مى شویم.
ابو بکر (کسى را) نزد على (علیه السلام) فرستاد که: «خلیفه پیامبر را جواب بده»! فرستاده نزد حضرت آمد و مطلب را عرض کرد. حضرت فرمود: «سبحان اللَّه، چه زود بر پیامبر دروغ بستید! او و آنان که اطراف او هستند مى دانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده اند». فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانید.
(ابو بکر) گفت: برو به او بگو: «امیر المؤمنین ابو بکر را جواب بده»! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. على (علیه السلام) فرمود: «سبحان اللَّه، بخدا قسم زمانى طولانى نگذشته است که فراموش شود. بخدا قسم او مى داند که این نام (امیر المؤمنین) جز براى من صلاحیت ندارد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) به او که هفتمى در میان هفت نفر بود امر کرد و بعنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند. او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤال کردند و گفتند: آیا حقّى از جانب خدا و رسولش است؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله) به آن دو فرمود: آرى حق است، حقى از جانب خدا و رسولش که او امیر مؤمنان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشانیان شناخته شده است . خداوند عزّ و جلّ او را در روز قیامت بر کنار صراط مى نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنّم وارد مى کند».
فرستاده ابو بکر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان مى گوید: آن روز را هم در باره او سکوت کردند.
کمک خواهى اصحاب کساء از صحابه براى بار چهارم
شب هنگام که شد على (علیه السلام) حضرت زهرا (علیها السلام) بر چهارپایى سوار کرد و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و احدى از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) را باقى نگذاشت مگر آنکه در منزلشان نزد آنان رفت، و حقّ خود را براى آنان یادآور شد و آنان را به یارى خویش فرا خواند. ولى هیچ کس جز ما چهار نفر او را اجابت نکرد. ما سرهایمان را تراشیدیم و یارى خود را مبذول داشتیم، و زبیر در یاریش از همه ما شدّت بیشترى داشت .
3 شهادت حضرت زهرا (علیها السلام)
نقشه حمله به خانه حضرت
وقتى على (علیه السلام) خوار کردن مردم و ترک یارى او را، و متحدشدنشان با ابو بکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه نشینى اختیار کرد.
عمر به ابو بکر گفت: چه مانعى دارى که سراغ على بفرستى تا بیعت کند، چرا که کسى جز او و این چهار نفر باقى نمانده مگر آنکه بیعت کرده اند.
ابو بکر در میان آن دو نرمخوتر و سازشکارتر و زرنگ تر و دوراندیش تر بود، و دیگرى (عمر) تندخوتر و غلیظ تر و خشن تر بود. ابو بکر گفت: چه کسى را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را مى فرستیم. او مردى تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است و نیز از طایفه بنى عدى بن کعب است .
ابو بکر، قنفذ را نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) فرستاد و عده اى کمک نیز به همراهش قرار داد.
او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولى حضرت به آنان اجازه نداد.
اصحاب قنفذ به نزد ابو بکر و عمر برگشتند در حالى که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گر نه بدون اجازه وارد شوید.
آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: «به شما اجازه نمى دهم بدون اجازه وارد خانه من شوید». همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان (به ابو بکر و عمر) گفتند: فاطمه چنین گفت، و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خوددارى کردیم. عمر عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه کار است!! سپس به مردمى که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه على و فاطمه و فرزندانشان (علیهم السلام) قرار دادند. سپس عمر ندا کرد بطورى که على و فاطمه علیهما السّلام بشنوند و گفت:
«بخدا قسم اى على باید خارج شوى و با خلیفه پیامبر بیعت کنى و گر نه خانه را با خودتان به آتش مى کشم»! حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: اى عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گر نه خانه تان را به آتش مى کشیم! فرمود: «اى عمر، از خدا نمى ترسى که به خانه من وارد مى شوى» ؟! ولى عمر ابا کرد از اینکه برگردد .
آتش زدن در خانه و مجروح شدن حضرت زهرا (علیها السلام) بدست عمر
عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد ! حضرت زهرا (علیها السلام) در مقابل او در آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول اللَّه»! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و به پهلوى حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: «یا ابتاه»! عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: «یا رسول اللَّه، ابو بکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتارى کردند»!
دفاع امیر المؤمنین (علیه السلام) از حضرت زهرا (علیها السلام)
على (علیه السلام) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد. ولى سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) و وصیتى را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: «اى پسر صُهاک ، قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدّرى که از طرف خداوند گذشته و عهدى که پیامبر با من نموده است مى دانستى که تو نمى توانى به خانه من داخل شوى».
دستور ابو بکر براى حمله و آتش زدن خانه
عمر فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیر المؤمنین (علیه السلام) هم سراغ شمشیرش رفت.
قنفذ نزد ابو بکر برگشت در حالى که مى ترسید على (علیه السلام) با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را مى دانست.
ابو بکر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر از خانه بیرون آمد (دست نگه دار) و گر نه در خانه اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید»! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. على (علیه السلام) سراغ شمشیرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عدّه زیادشان بر سر او ریختند.
عدّه اى شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند !!
مجروح شدن حضرت زهرا (علیها السلام) بدست قنفذ
حضرت زهرا (علیها السلام) جلو در خانه، بین مردم و امیر المؤمنین (علیه السلام) مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، بطورى که وقتى حضرت از دنیا مى رفت در بازویش از زدن او اثرى مثل دستبند بر جاى مانده بود . خداوند قنفذ را و کسى که او را فرستاد لعنت کند.
4 بیعت اجبارى امیر المؤمنین (علیه السلام)
على (علیه السلام)، از خانه تا مسجد
سپس على (علیه السلام) را بردند و به شدت او را مى کشیدند، تا آنکه نزد ابو بکر رسانیدند. و این در حالى بود که عمر بالاى سر ابو بکر با شمشیر ایستاده بود، و خالد بن ولید و ابو عبیدة بن جراح و سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل و مغیرة بن شعبة و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابو بکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود .
ورود بى اجازه به خانه حضرت زهرا (علیها السلام)
سلیم مى گوید: به سلمان گفتم : آیا بدون اجازه به خانه فاطمه (علیها السلام) وارد شدند ؟! گفت: آرى بخدا قسم، و این در حالى بود که «خمار» نداشت. حضرت زهرا (علیها السلام) صدا زد: «وا ابتاه، وا رسول اللَّه، اى پدر، ابو بکر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتارى کردند در حالى که هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است» و این سخنان را حضرت با بلندترین صدایش ندا مىنمود.
سلمان مى گوید: ابو بکر و اطرافیانش را دیدم که مى گریستند و صدایشان به گریه بلند شده بود. در میان آنان کسى نبود مگر آنکه گریه مى کرد جز عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه، و عمر مى گفت: ما را با زنان و رأى آنان کارى نیست!!
سخنان امیر المؤمنین (علیه السلام) هنگام ورود به مسجد
سلمان مى گوید: على (علیه السلام) را نزد ابو بکر رسانیدند در حالى که مى فرمود: بخدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار مى گرفت مى دانستید که هرگز به این کار دست نمى یابید. بخدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمى کنم، و اگر چهل نفر برایم ممکن مى شد جمعیت شما را متفرّق مى ساختم، ولى خدا لعنت کند اقوامى را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار نمودند.
ابو بکر تا چشمش به على (علیه السلام) افتاد فریاد زد: «او را رها کنید»! على (علیه السلام) فرمود: اى ابو بکر، چه زود جاى پیامبر را ظالمانه غصب کردید ! تو به چه حقّى و با داشتن چه مقامى مردم را به بیعت خویش دعوت مى نمایى؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر با من بیعت نکردى؟
شهادت حضرت زهرا و محسن علیهما السّلام
قنفذ- که خدا او را لعنت کند- فاطمه (علیها السلام) را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد، و عمر پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطورى که استخوانى از پهلویش شکست و جنینى سقط کرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.
اتمام حجّت امیر المؤمنین (علیه السلام) با فضائلش
وقتى على (علیه السلام) را به نزد ابو بکر رسانیدند عمر بصورت اهانت آمیزى گفت: «بیعت کن و این اباطیل را رها کن»!
على (علیه السلام) فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد؟ گفتند: ترا با ذلّت و خوارى مى کشیم! فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر پیامبرش را کشته اید! ابو بکر گفت: بنده خدا بودن درست است ولى به برادر پیامبر بودن اقرار نمى کنیم! فرمود: آیا انکار مى کنید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) بین من و خودش برادرى قرار داد؟ گفتند: «آرى»! و حضرت این مطلب را سه مرتبه بر ایشان تکرار کرد.
سپس حضرت رو به آنان کرد و فرمود: اى گروه مسلمانان، و اى مهاجرین و انصار، شما را بخدا قسم مى دهم که آیا در روز غدیر خم از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدید که آن مطالب را مى فرمود، و در جنگ تبوک آن مطالب را مى فرمود ؟
سپس على (علیه السلام) آنچه پیامبر (صلی الله علیه وآله) علنى براى عموم مردم در باره او فرموده بود چیزى باقى نگذاشت مگر آنکه براى آنان یادآور شد. (و مردم در باره همه آنها اقرار کردند و) گفتند: بلى، بخدا قسم .
حدیث جعل کردن ابو بکر
وقتى ابو بکر ترسید مردم على (علیه السلام) را یارى کنند و مانع او شوند پیشدستى کرد و (خطاب به حضرت) گفت: آنچه گفتى حق است که با گوش خود شنیده ایم و فهمیدها یم و قلبهایمان آن را در خود جاى داده است، و لکن بعد از آن من از پیامبر شنیدم که مى گفت:
«ما اهل بیتى هستیم که خداوند ما را انتخاب کرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما بر دنیا ترجیح داده است. و خداوند براى ما اهل بیت نبوّت و خلافت را جمع نخواهد کرد».
افشاى اسرار اصحاب صحیفه ملعونه
على (علیه السلام) فرمود: آیا کسى از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور داشته ؟ عمر گفت: خلیفه پیامبر راست مى گوید. من هم از پیامبر شنیدم همان طور که ابو بکر گفت. ابو عبیده و سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست مى گوید، ما این مطلب را از پیامبر شنیدیم.
على (علیه السلام) به آنان فرمود : وفا کردید به صحیفه ملعونهاى که در کعبه بر آن هم پیمان شدید که: «اگر خداوند محمّد را بکشد یا بمیرد امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید».
ابو بکر گفت: از کجا این مطلب را دانستى؟ ما تو را از آن مطلع نکرده بودیم! حضرت فرمود: اى زبیر و تو اى سلمان و تو اى ابا ذر و تو اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام، مى پرسم آیا از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نشنیدید که در حضور شما مى فرمود: «فلانى و فلانى- تا آنکه حضرت همین پنج نفر را نام برد- ما بین خود نوشته اى نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر کارى که کرده اند قسمها خورده اند که اگر من کشته شوم یا بمیرم ... »؟
آنان گفتند: آرى ما از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدیم که این مطلب را به تو مى فرمود که «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده کرده و هم پیمان شده اند، و در بین خود قراردادى نوشته اند که اگر من کشته شدم یا مردم، بر علیه تو اى على متّحد شوند و این خلافت را از تو بگیرند».
تو گفتى: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللَّه، هر گاه چنین شد دستور مى دهى چه کنم؟
فرمود: اگر یارانى بر علیه آنان یافتى با آنها جهاد کن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانى نیافتى بیعت کن و خون خود را حفظ نما.
على (علیه السلام) فرمود: بخدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند وفا مى نمودند در راه خدا با شما جهاد مى کردم. ولى بخدا قسم بدانید که احدى از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد کرد.
جواب حدیث جعلى ابو بکر
دلیل بر دروغ بودن سخنى که به پیامبر نسبت دادید کلام خداوند تعالى است که أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً ، «آیا بر مردم حسد مى برند بر آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان حکومت بزرگ دادیم».
کتاب یعنى نبوت و حکمت یعنى سنت و حکومت یعنى خلافت، و ما آل ابراهیم هستیم.
دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امیر المؤمنین (علیه السلام)
مقداد برخاست و گفت: یا على، به من چه دستور مى دهى؟ بخدا قسم اگر امر کنى با شمشیرم مى زنم و اگر امر کنى خوددارى مى کنم. على (علیه السلام) فرمود: اى مقداد، خوددارى کن و پیمان پیامبر و وصیتى که به تو کرده را بیاد بیاور.
(سلمان مى گوید:) برخاستم و گفتم: قسم به آنکه جانم بدست اوست، اگر من بدانم که ظلمى را دفع مى کنم یا براى خداوند دین را عزت مى بخشم، شمشیرم را بر دوش مى گذارم و با استقامت با آن مى جنگم . آیا بر برادر پیامبر و وصیّش و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مى آورید؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش! ابو ذر برخاست و گفت: اى امتى که بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچى خویش خوار شده اید، خداوند مى فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ، ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ، «خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه جهانیان برگزید، نسلى که از یک دیگرند، و خداوند شنونده و دانا است». آل محمد فرزندان نوح و آل ابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائکه اند. آنان همچون آسمان بلند و کوههاى پایدار و کعبه پوشیده و چشمه زلال و ستارگان هدایت کننده و درخت مبارک هستند که نورش مى درخشند و روغن آن مبارک است . محمد خاتم انبیاء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصیّى اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصىّ محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همان طور که خداوند فرموده:
النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ ، «پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آناناند و خویشاوندان در کتاب خدا بعضى بر بعضى اولویت دارند». هر که را خدا مقدّم داشته جلو بیندازید و هر که را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت را براى کسى قرار دهید که خدا قرار داده است.
تهدید عمر به قتل براى بیعت
عمر، در حالى که ابو بکر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر نشسته اى و این مرد نشسته و روى جنگ دارد و بر نمى خیزد با تو بیعت کند. دستور بده گردنش را بزنیم! این در حالى بود که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام ایستاده بودند. وقتى گفته عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیر المؤمنین (علیه السلام) آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، بخدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
دفاع امّ ایمن و بریده اسلمى از امیر المؤمنین (علیه السلام)
ام ایمن پرستار پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و گفت: «اى ابو بکر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت: «ما را با زنان چه کار است»؟! بریده اسلمى برخاست و گفت: اى عمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله مى کنى؟ تو در میان قریش همان کسى هستى که تو را آن طور که باید مى شناسیم! آیا شما دو نفر همان کسانى نیستید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) به شما فرمود: «نزد على بروید و بعنوان امیر المؤمنین بر او سلام کنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى.
ابو بکر گفت: چنین بود ولى پیامبر بعد از آن فرمود: «براى اهل بیت من نبوّت و خلافت جمع نمىشود»! بریده گفت: «بخدا قسم پیامبر این را نگفته است. بخدا قسم در شهرى که تو در آن امیر باشى سکونت نمى کنم». عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند!
کیفیت بیعت اجبارى امیر المؤمنین (علیه السلام)
سپس عمر گفت: برخیز اى فرزند ابى طالب و بیعت کن! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهید کرد؟ گفت: بخدا قسم در این صورت گردنت را مى زنیم! امیر المؤمنین (علیه السلام) سه مرتبه حجّت را بر آنان تمام کرد، و سپس بدون آنکه کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد. ابو بکر هم روى دست او زد و به همین مقدار از او قانع شد.
على (علیه السلام) قبل از آنکه بیعت کند در حالى که طناب بر گردنش بود خطاب به پیامبر (صلی الله علیه وآله) صدا زد: «اى پسر مادرم، این قوم مرا خوار کردند و نزدیک بود مرا بکشند» .
بیعت زبیر و سلمان و ابو ذر و مقداد
به زبیر گفته شد: بیعت کن. ولى ابا کرد. عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه با عده اى از مردم به همراهشان بر او حمله کردند و شمشیرش را از دستش بیرون کشیدند و آن را بر زمین زدند تا شکستند و او را کشان کشان آوردند.
زبیر- در حالى که عمر روى سینه اش نشسته بود- گفت: «اى پسر صُهاک، بخدا قسم اگر شمشیرم در دستم بود از من فاصله مى گرفتى»، و سپس بیعت کرد.
سلمان مى گوید: سپس مرا گرفتند و بر گردنم کوبیدند تا مثل غده اى ورم کرد. سپس دست مرا گرفتند و آن را پیچانیدند. لذا به اجبار بیعت کردم.
سپس ابو ذر و مقداد به اجبار بیعت کردند، و احدى از امت غیر از على (علیه السلام) و ما چهار نفر به اجبار بیعت نکردند، و در بین ما هم احدى گفتارش شدیدتر از زبیر نبود. او وقتى بیعت کرد چنین گفت: «اى پسر صُهاک، بخدا قسم اگر این طاغیانى که ترا کمک کردند نبودند تو در حالى که شمشیرم همراهم بود نزدیک من نمى آمدى، به خاطر پستى و ترسى که از تو سراغ دارم، ولى طاغیانى یافته اى که به کمک آنان قوى شده اى و قهر و غلبه نشان مى دهى.
عمر عصبانى شد و گفت: آیا نام صُهاک را مى آورى؟ گفت: مگر صُهاک کیست؟! و چه مانعى از ذکر نام او هست؟ صهاک زنى زناکار بود، آیا این مطلب را انکار مى کنى؟
آیا کنیز حبشى جدم عبد المطلب نبود که جدّ تو نفیل با او زنا کرد و پدرت خطّاب را بدنیا آورد. عبد المطلب هم صهاک را بعد از زنایش به جدت بخشید و بعد خطاب را به دنیا آورد. خطّاب غلام جد من و ولد الزنا است !
ابو بکر بین آن دو را اصلاح کرد و هر کدام دست از یک دیگر برداشتند .
5 اتمام حجّت اصحاب امیر المؤمنین (علیه السلام)
سخنان سلمان بعد از بیعت
سلیم بن قیس مى گوید: به سلمان گفتم: اى سلمان، آیا بیعت کردى و چیزى نگفتى؟
او گفت: بعد از آنکه بیعت کردم چنین گفتم: «بقیه روزگار را ضرر و هلاکت ببینید، آیا مى دانید با خود چه کردها ید؟ کار درست کردید و به خطا رفتید! با سنت آنان که قبل از شما بودند که تفرقه و اختلاف مىنمودند درست و مطابق انجام دادید، و از سنّت پیامبرتان خطا رفتید که خلافت را از معدنش و از اهلش خارج ساختید .
عمر گفت: اى سلمان، حال که رفیقت بیعت نمود و تو نیز بیعت کردى هر چه مى خواهى بگو و هر چه مى خواهى بکن و رفیقت هم هر چه مى خواهد بگوید.
سلمان مى گوید: گفتم: از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: «برابر گناه همه امتش تا روز قیامت و برابر عذاب همه آنان بر گردن تو و رفیقت که با او بیعت کردى خواهد بود».
عمر گفت: هر چه مى خواهى بگو، آیا چنین نیست که بیعت نمودى و خداوند چشمت را روشن نساخت که رفیقت خلافت را بر عهده بگیرد؟! گفتم: شهادت مى دهم که من در بعضى کتابهائى که از طرف خداوند نازل شده خوانده ام که تو- با اسم و نسب و اوصافت- درى از درهاى جهنّم هستى. عمر گفت: هر چه مى خواهى بگو. آیا خداوند خلافت را از اهل این خانه نگرفت که شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار داده اید؟! به او گفتم: شهادت م ىدهم از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود، در حالى که در باره این آیه از او سؤال کردم که «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» ، «در آن روز هیچ کس را مانند او عذاب نمى کند و هیچ کس را مانند او به بند نمى کشد». حضرت به من خبر داد که آن تو هستى. عمر گفت: ساکت شو، خدا صدایت را خفه کند، اى غلام، و اى پسر زن بدبو ! على (علیه السلام) فرمود: اى سلمان، ترا قسم مى دهم که ساکت باشى.
سلمان مى گوید: بخدا قسم، اگر على (علیه السلام) مرا به سکوت امر نکرده بود آنچه در باره او نازل شده و هر چه در باره او و رفیقش از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیده بودم به او خبر مى دادم. وقتى عمر دید من ساکت شدم گفت: تو مطیع و تسلیم او هستى.
سخنان ابو ذر بعد از بیعت
سلمان مى گوید: وقتى ابو ذر و مقداد بیعت کردند و چیزى نگفتند، عمر گفت: اى سلمان، تو هم مثل دو رفیقت خوددارى نمى کنى؟ بخدا قسم تو نسبت به اهل این خانه از آن دو نفر بامحبّت تر نیستى و از آن دو بیشتر به آنان احترام نمى کنى. همان طور که مى بینى خوددارى کردند و بیعت نمودند.
ابو ذر گفت: اى عمر، ما را به محبت آل محمد و احترام آنان سرزنش مى کنى؟ خدا لعنت کند- که لعنت کرده است- هر کس آنان را دشمن بدارد و به آنان نسبت ناروا دهد و به حق آنان ظلم کند و مردم را بر گردن ایشان سوار نماید و این امت را به پشت سرشان به طور قهقرى برگرداند .
عمر گفت: آمین، خداوند لعنت کند هر کس را که به حق آنان ظلم کند! ولى نه بخدا قسم، ایشان را در خلافت حقّى نیست و آنان با سایر مردم در این مسأله یکسانند! ابو ذر گفت: پس چرا بر علیه انصار با حق ایشان و دلیلشان استدلال کردید؟!
سخنان امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از بیعت
على (علیه السلام) به عمر فرمود: اى پسر صُهاک، ما را در خلافت حقّى نیست، ولى براى تو و فرزند زن مگس خوار هست؟! عمر گفت: اى ابا الحسن، اکنون که بیعت کردى خوددارى نما، چرا که عموم مردم به رفیق من رضایت دادند و به تو رضایت ندادند، پس گناه من چیست؟
على (علیه السلام) فرمود: ولى خداوند عز و جل و رسولش جز به من راضى نشدند. پس تو و رفیقت و آنان که تابع شما شدند و شما را کمک کردند را به نارضایتى خداوند و عذاب و خوارى او بشارت باد. واى بر تو اى پسر خطاب! اگر بدانى که چه جنایتى بر خود روا داشته اى. اگر بدانى از چه خارج شده و به چه داخل شده اى و چه جنایتى بر خود و رفیقت نموده اى! ابو بکر گفت: اى عمر، حال که با ما بیعت کرده و از شرّ او و حمله ناگهانى و فسادش در کارمان در امان شدیم بگذار هر چه مى خواهد بگوید.
اصحاب صحیفه در تابوت جهنم
على (علیه السلام) فرمود: جز یک مطلب چیزى نمى گویم. شما را بخدا یادآور مى شوم اى چهار نفر- که منظور حضرت من و ابو ذر و زبیر و مقداد بود-، من از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: صندوقى از آتش وجود دارد که در آن دوازده نفرند، شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین . (آن صندوق) در چاهى در قعر جهنّم در صندوق قفل شده دیگرى است. بر در آن چاه صخرهاى است که هر گاه خداوند بخواهد جهنّم را شعله ور نماید آن صخره را از در آن چاه بر مى دارد و جهنّم از شعله و حرارت آن چاه شعله ور مى شود.
على (علیه السلام) فرمود: شما شاهد بودید که از پیامبر (صلی الله علیه وآله) در باره آنان و «اوّلین» سؤال کردم، فرمود: امّا «اوّلین» عبارتند از: فرزند آدم که برادرش (هابیل) را کشت، و فرعون فرعونها، و آن کسى که با ابراهیم (علیه السلام) در باره خداوند به منازعه پرداخت و دو نفر از بنى اسرائیل که کتابشان را تحریف کردند و سنّتشان را تغییر دادند، یکى از آنان کسى بود که یهودیان را یهودى نمود و دیگرى نصارى را نصرانى کرد. و ابلیس ششم آنان است . و امّا «آخرین» عبارتند از دجال و این پنج نفر اصحاب صحیفه و نوشته و جبت و طاغوتى که بر سر آن باهم عهد بستهاند و بر عداوت با تو- اى برادرم- هم پیمان شده اند، و بعد از من بر علیه تو متحد مى شوند. این و این، که پیامبر (صلی الله علیه وآله) آنان را براى ما نام برد و بر شمرد.
سلمان مى گوید: ما گفتیم: راست گفتى، ما شهادت مى دهیم که این مطلب را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدیم.
عثمان لعنت شده پیامبر (صلی الله علیه وآله)
عثمان گفت: اى ابا الحسن، آیا نزد تو و این اصحابت در باره من حدیثى نیست؟
على (علیه السلام) فرمود: بلى، از پیامبر شنیدم که دو بار تو را لعنت کرد و بعد از آنکه ترا لعنت نمود برایت استغفار نکرد.
عثمان غضبناک شد و گفت: مرا با تو چه کار است! هیچ گاه مرا رها نمى کنى، نه در زمان پیامبر و نه بعد از او! على (علیه السلام) فرمود : آرى، خداوند بینى ات را بر خاک بمالد.
پیشگوئى از ارتداد زبیر
عثمان گفت: بخدا قسم از پیامبر شنیدم که مى فرمود: زبیر مرتدّ از اسلام کشته مى شود! سلمان مى گوید: على (علیه السلام) بطور خصوصى به من فرمود: عثمان راست مى گوید، او بعد از قتل عثمان با من بیعت مى کند و بعد بیعت مرا مى شکند و مرتدّ کشته مى شود.
ارتداد مردم پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) جز چهار نفر
سلمان مى گوید: على (علیه السلام) فرمود: «همه مردم بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) مرتدّ شدند جز چهار نفر . مردم بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) به منزله هارون و تابعینش و به منزله گوساله و تابعینش شدند. پس على (علیه السلام) شبیه هارون و عتیق شبیه گوساله و عمر شبیه سامرى است.
از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: قومى از اصحابم از صاحبان شخصیت و مقام نسبت به من براى عبور از پل صراط مى آیند. وقتى آنان را دیدم و آنان مرا دیدند و آنان را شناختم و آنان مرا شناختند، ایشان را از نزد من جدا مى کنند. مى گویم: پروردگارا، اصحابم، اصحابم! گفته مى شود: نمى دانى بعد از تو چه کرده اند. وقتى از ایشان جدا شدى به عقب برگشتند. من هم مى گویم: دور از رحمت خدا باشند.
شباهت مسلمین به بنى اسرائیل
از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: امّت من سنّت بنى اسرائیل را مرتکب خواهند شد بطورى که قدم جاى قدم آنان مى گذارند و تیر به همان جا که آنان زدند مى زنند، و وجب به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع کارهاى آنان را انجام خواهند داد، تا آنجا که اگر داخل سوراخ حیوانى شده باشند اینان نیز همراه آنان داخل مى شوند. تورات و قرآن را یک نفر از ملائکه در یک ورق با یک قلم نوشته است، و مثلها و سنّتها (در آنان و اینان) به یک صورت جارى شده است.
روایت از کتاب سلیم:
1. منهاج الفاضلین (نسخه خطى): ص 259.
2. بحار: ج 28 ص 23.
3. بحار: ج 28 ص 54.
4. بحار: ج 28 ص 261.
5. بحار: ج 43 ص 197 ح 29.
6. بحار: ج 81 ص 256 ح 18.
7. بحار: ج 92 ص 40.
8. بحار: ج 8 قدیم ص 242.
9. عوالم العلوم، جلد حضرت زهرا (علیها السلام): ص 220 ح 2.
10. مدینة المعاجز: ص 132.
11. کفایة الموحدین: ج 2 ص 230.
روایت با سند به سلیم:
1. کتاب بهار (حسین بن سعید) به روایت ابن طاوس در کتاب الیقین: باب 115.
2. روضه کافى: ص 343 ح 541.
3. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 105.
4. اثبات الوصیة (علامه حلى): ص 7.
5. المحتضر: ص 60.