شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

10 داستان آموزنده از امام باقر (ع)

0 نظرات 00.0 / 5

آزمايش سرنوشت ساز

 

ازامام محمدباقرعلیه السلام نقل شده كه فرمود: در بني اسرائيل عابدي بود كه به هركاري دست مي زد زيان مي ديد،راه تحصيل معاش برايش كاملا بسته شده بود،تا مدتي هسمرش مخارج او را تامين مي كرد تا اين كه اموال همسرش نيز تمام گشت وچون سخت درمانده شدندعابد كلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بود برداشته به بازار رفت كه با فروش آن غذايي تهيه كند ولي چون كسي ازوي نخريد كناردريارفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد درآنجا صيادي راديد كه ماهي فاسدي راصيد كرده است به اوگفت :اين ماهي را به من بفروش و درعوض اين كلاف رابگير كه به دردام تومي خورد .

صياد پذيرفت كلاف راگرفت وماهي رابه اوداد،عابد به خانه آمد وآن را به همسرش دادكه طبخ نمايد وقتي همسراوشكم ماهي را شكافت در آن مرواريد بزرگي را يافت ،عابد آن رابه بازار برد و به 20هزار درهم فروخت ،هنگامي كه پول ها را به خانه آورد سائلي درب منزلش آمده ،گفت :صدقه اي به من بدهيد تاخداوند برشما ترحم نمايد .

عابد ده هزاردرهم ازپول مرواريد را به سائل داد،همسرش گفت :سبحان الله تو نصف ثروت ما را يكباره ازدست دادي ؟طولي نكشيد كه سائل بازگشت وآن ده هزار درهم راپس داده گفت :خود شما آن رامصرف كنيد گوارايتان باد،من فرشته اي بودم كه خداوند مرا فرستاده بود شماراآزمايش كند كه شما چگونه شكرگزارنعمت مي باشيد و اكنون خداوند سپاسگذاري شماراپسنديد .

/رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

 

سیری در ملکوت

 

جابر بن یزید جعفی می گوید:

از امام باقر (ع) پرسیدم: مراد از ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل اللَّه (ع)، ارائه نمودند چیست؟ همان واقعه ای که خداوند متعال در قرآن شریف آن را یادآور شده و می فرماید: «وَ کذلِک نُری ابْراهیمَ مَلَکوتَ السَّمواتِ وَالاْرْضِ»؛ «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.» پس دیدم که دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه کن تا چه می بینی؟ من نوری دیدم که از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانکه چشم ها خیره می شد. آنگاه به من فرمود: ابراهیم (ع) ملکوت آسمان و زمین را چنین دید. امام باقر (ع) در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتی گفت: می دانی در کجا هستیم؟ گفتم: خیر. فرمود: در آن ظلماتی هستیم که ذوالقرنین به آن جا گذر کرده بود. گفتم: اجازه می دهید که چشم هایم را باز کنم. فرمود: باز کن امّا هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم.

اندکی رفتیم باز هم فرمود: جابر! می دانی در کجائی؟ گفتم: خیر. امام فرمود: بر سر چشمه ای که خضر از آن آب حیات خورده بود، قرار داری.

آن حضرت همچنان مرا از عالمی به عالم دیگر می برد تا به پنج عالم رسیدیم. فرمود: ابراهیم (ع) ملکوت آسمان ها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد. . او ملکوت آسمان ها را دید که دوازده عالم است و هر امامی که از ما از دنیا برود، در یکی از این عالم ها ساکن می شود تا آنکه وقت ظهور قائم آل محمد (ص) فرا رسد. امام باقر (ع) دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظه ای فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت دیدم. آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم: فدایت شوم چه قدر از روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت.

پی نوشت ها

[1] انعام، 75.

[2] حديقة الشيعه، مقدس اردبيلى، ص 531 و اثبات الهداة، ج 3، ص 48

منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ امام محمد باقر علیه السلام سرچشمه دانش، ص: 55

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

غیرت امام باقر علیه السلام


یکی از اصحاب امام باقر علیه السلام به نام «ابو صباح کنانی» به خانه امام باقر علیه السلام آمد و کوبه در را کوبید. کنیز امام پشت در آمد و در را باز کرد. ابوصباح دست بر سینه کنیز نهاد و گفت: «به آقایت بگو ابوصباح کنانی اجازه ورود می خواهد.»

امام باقر علیه السلام که از دست نهادن ابوصباح بر سینه کنیزش اطلاع یافته بود، غیرتش به جوش آمد و به قدری ناراحت شد که همان لحظه فریاد زد:

«ادْخُل لا امَّ لَک

؛ ای بی مادر! وارد شو».

ابو صباح وارد خانه شد. امام را عصبانی و خشمگین دید. به عذرخواهی پرداخت.

امام با تندی به او فرمود:

تو خیال می کنی این دیوارها مانع ما از آگاهی به پنهانی هاست؟ چرا چنین کردی؟!

فَایاک انْ تُعادَ الی مِثلها

بپرهیز از اینکه این کار ناپسند را تکرار کنی!

 

زنده شدن جوان شامی بدست مبارک امام محمد باقر علیه السلام

 

 

جوانى از اهل شام در جلسه امام باقر صلوات اللَّه عليه زياد حاضر مى شد، روزى در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا! من به جهت محبّت به شما در جلسه شما حاضر نمى شوم، بلكه فقط به خاطر فصاحت و دانش شماست كه در اين محفل حاضر مى شوم.

امام عليه السلام تبسّمى نمود و چيزى نفرمود.

چند روزى گذشت و خبرى از جوان نشد، حضرت جوياى حال آن جوان شد.

شخصى گفت: او بيمار است.

در اين حين شخصى وارد شد و گفت: اى فرزند رسول خدا! جوان شامى كه در مجلس شما زياد حاضر مى شد از دنيا رفت. او وصيّت كرده كه شما بر جنازه او نماز بخوانيد.

امام باقر عليه السلام فرمود:

وقتى او را غسل داديد، بگذاريد روى سرير باشد و كفن نكنيد تا من بيايم.

آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و رداى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بر تن كرد و نعلين بر پا نمود و به سوى او رفت.

وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقى شد كه او را غسل مى دادند. او را غسل داده روى سرير گذاشته بودند، حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود:

اى فلانى!

ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّيك گفت و سر بلند كرد و نشست، حضرت شربت سويقى خواست، و به او خورانيد.

آنگاه پرسيد: چه شده به تو؟

گفت: ترديدى ندارم كه قبض روح شدم، وقتى روح از بدنم خارج شد صداى دلنشينى را شنيدم كه تا حال نيكوتر از آن نشنيده‌ام كه گفتند:

ردّوا إليه روحه، فإنّ محمّد بن عليّ قد سألناه.

روح او را باز گردانيد، زيرا محمّد بن على او را از ما خواسته است.

حرکت درخت خرما

 

عبادبن‌کثیر می‌گوید: روزی به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: حق مؤمن بر خداوند چیست؟ (یعنی خداوند برای مومن چه حقوقی قائل می‌شود؟)

امام سکوت کرد. برای بار دوم و سوم این سؤال را تکرار کردم. امام فرمود: یکی از حقوق مؤمن بر خداوند این است که اگر مومن به این درخت بگوید جلو بیا خداوند به درخت این اجازه را بدهد که جلو بیاید.

در ادامه عباد می‌گوید: به خدا قسم دیدم آن درخت از جای خود حرکت کرد و به طرف امام به راه افتاد، اما امام اشاره‌ای به درخت کرد و فرمود: در جای خود باش! منظورم تو نبودی. پس آن درخت به جای خود برگشت و به حال اول قرار گرفت.

 

کلید بدبختى و شرارت ها

 

مرحوم کلینى و دیگر بزرگان آورده اند:

روزى حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر علیه السلام جهت زیارت خانه خدا وارد مسجدالحرام گردید، در هنگام زیارت و طواف حرم الهى ، عدّه اى از قریش – که در گوشه اى نشسته بودند – چون نگاهشان به حضرت افتاد، به یکدیگر گفتند: این کیست که با این کیفیّت عبادت مى نماید؟

شخصى به آن ها گفت : او محمّد بن علىّ علیهماالسلام امام و پیشواى مردم عراق است .

یکى از آنان گفت : یک نفر را به نزد او بفرستیم تا از او مسئله اى پرسش نماید.

پس جوانى از آن میان داوطلب شد، و همین که نزد حضرت رسید، خطاب به ایشان گفت : بزرگ ترین گناه کدام است ؟

امام علیه السلام فرمود: نوشیدن شراب (خمر).

جوان بازگشت ، و جواب حضرت را براى دوستان خود بیان کرد.

دوستان به او گفتند: نزد او باز گَرد، و همین سؤ ال را دو مرتبه مطرح نما.

بنابر این ، جوان به خدمت امام علیه السلام رسید، و همان سؤ ال را تکرار کرد، که بزرگ ترین گناه چیست ؟

حضرت فرمود: مگر نگفتم نوشیدن خمر و شراب بزرگ ترین گناه است ؛ و سپس افزود: شراب عقل اراده انسان را ضعیف و بلکه نابود مى کند؛ و پس از آن که عقل زایل گشت ، شخص مرتکب اعمالى چون زنا، دزدى ، آدم کشى ، شرک به خدا و … مى شود.

و خلاصله آن که نوشیدن شراب ، کلید تمام بدبختى ها و شرارت ها است ؛ و مفاسد آن از هر گناهى بالاتر مى باشد، همانطور که درخت انگور سعى مى کند از هر درختى بلندتر باشد و بالاتر رود.

 

ورزش در سيره ائمه عليهم السلام

 

 

طبق روايت (1) امام صادق عليه السلام شخصا در تيراندازي حاضر مي شد.

امام صادق عليه السلام فرمود: من در معيت پدرم به مجلس هشام بن عبدالملك در شام وارد شديم . او بر كرسي خلافت نشسته بود. نظاميان و نزديكانش در اطراف وي برپا ايستاده بودند. در ديدگاه خليفه ، هدفي براي تيراندازي قرار داشت و بزرگان قومش در حضور وي تيراندازي مي كردند. به محض آنكه وارد مجلس شديم ، از پدرم خواست كه با شيوخ عرب تيراندازي كند.

حضرت فرمود: ((من پير شده ام ، ممكن است مرا معاف بداري ؟))

او قسم ياد كرد غيرممكن است و به يكي از شيوخ بني اميه اشاره كرد كه كمانت را به امام باقر بده ! پدرم ناچار كمان را گرفت . تيري در آن گذارد و رها كرد. تير در وسط هدف نشست . سپس تير ديگري گرفت و آن را روي تير اول نشاند. و آن را شكافت و خلاصه چند تير روي هم زد.

اين قدرت تيراندازي و هدف گيري ، هشام را مبهوت و پريشان خاطر ساخت . به امام باقر عليه السلام عرض كرد: مهارت شما از تمام تيراندازان عرب و عجم بيشتر است و سپس آن حضرت را به سرير خود دعوت كرد. از جا برخاست ، دست در گردن پدرم انداخت و او را طرف راست خود نشاند. آنگاه دست به گردن من انداخت و مرا در سمت راست پدرم نشاند و به امام باقر گفت : اين تيراندازي را از چه كسي و در چه مدتي آموخته ايد؟

حضرت فرمودند: ((مي داني كه اهل مدينه مسابقات تيراندازي به پا مي كردند و با علاقه در آن شركت مي نمودند. من نيز در ايام جواني به اين كار علاقه داشتم و در آن وارد بودم و سپس ترك كردم . اكنون كه از من خواستي ، به روزگار جواني برگشتم و تير انداختم .))

هشام گفت : ((من هرگز تصور نمي كردم كسي باشد كه اين طور تيراندازي كند! آيا فرزند شما جعفر نيز مثل شما تيرانداز است ؟))

حضرت باقر عليه السلام فرمودند: ((ما همه وارث كمالات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هستيم .))

گرچه مسابقات اسب دواني و تيراندازي از اين جهت كه عضلات را به فعاليت وامي دارد و باعث تقويت جسم مي شود، جنبه ورزشي دارد و از اين نظر كه در ساعات فراغت وسيله اساسي پيشواي اسلام در تشويق اين مسابقه ، عالي تر از جهات ورزشي و تفريحش بود، پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي خواست عموم مردم در آن روز فنون نظامي و تعاليم سربازي را فراگيرند و براي مقابله با دشمن مجهز شوند تا در ميدان جنگ به خوبي از حقوق اسلام و مسلمين دفاع نمايند و كشورشان را از هجوم بيگانگان محافظت كنند.

در دنياي امروز وضع سربازي و تمرين هاي نظامي تغيير كرده است ، اگر بعضي از جوانان در اوقات فراغت به مسابقه اسب دواني و تيراندازي دست يابند، مي توانند از جنبه ورزشي و تفريحي آن به خوبي استفاده كنند.

از طرفي به سلامت و نيرومندي خود كمك كنند و از طرف ديگر قسمتي از شناوري براي جوانان يكي ديگر از ورزش هاي مفيد و ثمربخش و از تفريحات سالم و نشاطآور است كه مورد توجه پيشواي اسلام قرار گرفته و پيروان خود را به فراگيري آن تشويق كرده است .

 

ﺣﻠﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ

 

ﻣﺮﺩﻯ ﻧﺼﺮﺍﻧﻰ ﺑﺎ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﻘﺮ (ﮔﺎﻭ) ﻫﺴﺘﻰ!

ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺑﺎﻗﺮ (ﺷﻜﺎﻓﻨﺪﻩ ﻋﻠﻢ) ﻫﺴﺘﻢ. ﻧﺼﺮﺍﻧﻰ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺁﺷﭙﺰ (ﻧﺎﻥ ﭘﺰ) ﻫﺴﺘﻰ! ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ. ﻧﺼﺮﺍﻧﻰ: ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﻛﻨﻴﺰ ﺳﻴﺎﻩ ﺑﺪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﻰ! ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻰ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻰ ﺧﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﺩ. ﻣﺮﺩ ﻧﺼﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﻯ ﻭ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪ.

 

قانون –مرگ


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امام باقرع فرمود:يكي ازشاهان بني اسرائيل اعلام كرد:شهري مي سازم كه هيچگونه عيبي نداشته باشدوهيچ كس نتوانددرآن عيبي بيابدفرمان دادمعمارهاوبناهاوكارگرهامشغول شدندوآن شهرباآخرين سيستم وباتمام امكانات ساخته شدپس ازآنكه ساختن شهربه پايان رسيد،مردم ازآن شهرديدن كردندوهمه آنهابه اتفاق نظرگفتندشهري بي نظيروبي عيب است .

دراين ميان مردي نزدشاه آمدوگفت :اگربه من امان بدهي ،وتامين جاني داشته باشم ،عيب اين شهررابه تومي گويم .

شاه گفت به توامان دادم .

آن مرد گفت :”لهاعيبان :احدهماانك تهلك عنها،والثاني انهاتخرب من بعدك

اين شهردوعيب دارد:1-صاحبش مي ميرد .

2-اين شهرسرانجام بعدازتو خراب مي شود .

شاه فكري كردوگفت :چه عيبي بالاترازاين دوعيب ،سپس به آن مردگفت به نظرتوچه كنم ؟آن مردگفت :شهري بسازكه باقي بماندوويران نشود،وتونيزدرآن هميشه جوان باشي ،وپيري به سراعت نيايدوآن شهربهشت است .

شاه جريان رابه همسرش گفت ،همسرش فكري كردوگفت :دراين ميان همه افرادكشور،تنهاهمين مرد،راست گفته است 

 

بازخواست -در-قيامت

 

 

عمربن ذرقاضي ،وابن قيس ماصر،وصلت بن بهرام از شخصيت ها وعلماي برجسته و معروف اهل تسنن درقرن اول هجري بودند،اين سه نفر درسفرحج تصميم گرفتند درمدينه به حضورامام باقرع رسيده وچهارهزار مساله روزي سي مساله بپرسند وبه قول خودشان ،با اين كار آن حضرت را در بن بست و تنگنا قرار دهند .

ثويرين فاخته معروف به ابوجهم كوفي كه ازشاگردان امام باقر (ع) بود،درسفرحج باسه شخص نام برده همسفرشد،آنها به وي گفتند چهارهزار مساله نوشته ايم وميخواهيم ازامام باقر(ع) بپرسيم ،ازشما خواهش ميكنيم ،از امام باقر(ع) براي اجازه ورود به حضورش بگير .

ابوجهم ميگويد من پيش خود غمگين شدم ،با آنها وارد مدينه شديم ،من ازآنها جداشده و به حضورامام باقر(ع ) رسيدم ، وجريان رابه امام باقر(ع) گفتم وعرض كردم من دراينباره غمناك هستم .

فرمود: هيچ غمگين مباش ،هرگاه آمدند،اجازه ورودبه آنهابده .

فرداي آن روز،خادم امام آمد وگفت: گروهي باعمربن ذر،آمده آن دو اجازه ورود مي طلبند .

امام فرمود: به آنها اجازه بده وارد شوند،اجازه داده شد وآنها به حضورامام باقر(ع ) وارد شدند و پس ازسلام نشستند .

ولي شكوه امام آنچنان برآنان چيره شده بودكه مدت طولاني گذشت ،كه هيچكدام سخن نگفتن.وقتي كه امام اين وضع را مشاهده كرد،به كنيزش فرمود:غذا بياور،كنيزسفره غذا را آورد وگسترد ،امام باقرع شروع به سخن كرد تا بلكه آنها نيزسخن بگويند فرمود: حمد وسپاس خداوندي را كه براي هر چيزي حدي قرارداده وحتي براي اين سفره طعام نيزحدي هست .

ابن ذرگفت حد سفره غذاچيست ؟امام فرمودخوردن غذابانام خداشروع شود،وپس ازدست كشيدن ازغذا،حمدوسپاس الهي بجاآورده شود 

پس ازمدتي ،امام ازكنيزآب خواست ،كنيزي كوزه آبي آورد،امام فرمودحمدوسپاس خداوندي راكه براي هر چيزي حدي قرارداده كه بازگشت بسوي آن حددارد،حتي براي اين كوزه حدي است كه به آن منتهي ميشود .

ابن ذرگفت حدآن چيست ؟امام فرمودآغازنوشيدن ، همراه نام خداباشد،وپس ازنوشيدن حمدخدارابجاي آورد،وازناحيه دسته كوزه آب نياشامدكه مكروه است .

بعدازغذا،وجمع كردن سفره ،امام باقرع ازآنان خواست كه سخن  بگويندوسوالات خودرامطرح سازند .

ولي آنان همچنان خاموش وساكت بودند،سرانجام امام ازابن ذرپرسيدآياازاحاديث ماكه به شمارسيده ،سخني نميگوئي ؟ابن ذرگفت چرااي پسررسول خداص ،ازجمله رسول خداص فروداني تارك فيكم الثقلين احدهمااكبرمن الاخر،كتاب الله واهل بيتي ،ان تمسكتم بهمالن تضلوا .

من درميان شمادوچيزگرانقدربه يادگار ميگذارم كه يكي ازآنهابزرگترازديگراست كتاب خداواهل بيت من ،هرگاه به اين دوتمسك نموديد،هرگزگمراه نخواهيدشد .

امام باقرع فرموداي پسرذر هرگاه درروزقيامت بارسول خداملاقات كني واوازتوبپرسدكه باثقلين قرآن و عترت چگونه رفتاركردي ،چه پاسخ ميدهي ؟ابن ذرباشنيدن اين سخن ،بي اختيار گريست ،آنچنانكه اشكهايش ازمحاسنش فروميريخت وگفت اماالاكبرفمرقناه و اماالاصغرفقتلناه .

اماامانت بزرگترقرآن راپاره كرديم ،وامانت كوچكتر ائمه اهلبيت راكشتيم .

امام فرمودآري اگرچنين نگوئي ،راست گفته اي ،آنگاه فرموديابن ذرلاوالله ،لاتزول قدم يوم القيامه حتي تسال عن ثلاث ،عن عمره فيماافناه ،وعن ماله من اين اكتسبه وفيماانفقه ،وعن حبنااهل البيت .

اي پسرذرسوگندبه خدا،درروزقيامت ،هيچ كسي قدم برنميداردمگراينكه ازاو سه سوال ميشود

1ازعمرش ،كه درچه راهي به پايان رسانده است .

2ازمالش ، كه ازكجابدست آورده ودرچه راهي مصرف نموده است .

3وازحب ودوستي ما اهل بيت رسول خداص .

ابوجهم ميگويدآنهابرخاستندورفتند،امام باقرع به خادم خودفرمودپشت سرآنهابرو،مواظب باش ببين به همديگرچه ميگويند .

خادم پشت سرآنهارفت وپس ازمدتي بازگشت وبه امام عرض كردهمراهان ابي ذر به اوگفتندآيابراي چنين ملاقاتي به اينجاآمده بوديم ؟يعني مگربنانبودچهار هزارمساله بپرسيم ؟ابن ذرگفت واي برشما،ساكت باشيد،چه بگويم درباره كسي كه معتقداست خداوندازمردم درموردولايت اوسوال وبازخواست ميكندوبه حدودوبموزاحكام غذاوآب واقف است.

 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)