امام حسن (علیه السلام) و پاسداری از ارزش ها
اشاره
ابعاد صلح شجاعانه امام حسن (علیه السلام) با معاویه بن ابى سفیان که یگانه عامل بقاى اقلیت شیعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است که تاکنون محققان زیادى را به تحلیل و تبیین آن واداشته است. بدون اغراق مى توان گفت: اکثر مقالات و تحقیقات پیرامون آن حضرت، در اطراف این رویداد دور مى زند. این نوع نگرش هر چند بیانگر عمق و عظمت صلح امام (علیه السلام) است اما در دوره دیگر (قبل از امامت و بعد از صلح) کمتر مورد توجه قرار گرفته اند و به تبع آن میزان آگاهى مردم نیز از این دوره ها اندک است. بر این اساس و به مناسبت سالگرد شهادت حضرت، در این شماره با دوران امامت حضرت بعد از صلح (9 سال و اندی) آشنا مى شویم.
نفوذ اموى ها در حاکمیت دین
مهم ترین چالشى که امام حسن (علیه السلام) در طول دوره امامت و بلکه حیات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ اموى ها در حاکمیت دینى دوره هاى قبل و بروز آثار آن در این دوره است. نفوذى که از زمان رحلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) (8 سالگی) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسید. طبیعى است که باید سابقه نفوذ اموى ها را از دوره فراگیرى حکومت اسلامى (فتح مکه) پى گرفت؛ زیرا به موازات گسترش اسلام، گروه هاى مختلفى به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نیز از باب ناچارى نتوانستند در مقابل این سیل خروشان قرار بگیرند و به ناچار با آن بناى هم سویى گذاشتند. این هم سویى نه از روى میل که از باب اضطرار و بى نتیجه بودن مقاومت بود. آن ها تنها زمانى که پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر دیدند، لب به شهادتین گشودند و به این ترتیب دوران حیات خود را با تاکتیک هم سویى موقت ادامه دادند. رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) با درایت کامل متوجه این حرکت خزنده بود. لذا اهداف پلید آنان را این گونه افشا مى کرد:
«إِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِی الْعَاصِ ثَلاَثِینَ رَجُلاً اتَّخَذُوا دِینَ الله دَغَلاً وَ عِبَادَ الله خَوَلاً وَ مَالَ الله دُوَلاً؛ (1) زمانى که فرزندان عاص (بنى امیه) (2) به سى برسند، مال خدا را میان خود دست به دست مى کنند، بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش مى کنند.»
امام حسن (علیه السلام) نیز از سابقه این گروه کاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاویه به او خطاب کرد:
معاویه! فراموش کرده اى که وقتى پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو اشعارى خواندى و او را از اسلام بازداشتی. و شما اى گروه (حامیان معاویه) به خدا سوگندتان مى دهم آیا به یاد نمى آورید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در هفت جا ابوسفیان را لعنت کرد. کسى از شما مى تواند آن را انکار کند؟ آن ها عبارتند از:
1- روزى که در خارج مکه نزدیکى طائف در حالى که پیامبر (صلى الله علیه و آله) قبیله بنى ثقیف را به اسلام دعوت مى کرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند...
2- زمانى که کاروان قریش از شام مى آمد و پیامبر (صلى الله علیه و آله) مى خواست در برابر اموالى که از مسلمانان گرفته بودند، کاروان را توقیف کند، ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوى مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
3- روز جنگ احد آن گاه که پیامبر (صلى الله علیه و آله) بر فراز کوه بود و فریاد مى زد: «اَللَّهُ مَوْلاَنَا وَلاَ مَوْلَى لَكُمْ.» ابوسفیان هم نعره مى زد: «اعل هبل. ان لنا العزى ولا عزى لکم؛ برافراشته باد بت هبل. ما بت عزى داریم و شما چنین بت عظیمى ندارید.»
4- در جنگ احزاب نیز پیامبر (صلى الله علیه و آله) بر او لعنت کرد...
5- روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضه حج محروم نمود. پیامبر (صلى الله علیه و آله) به رهبر مشرکین و پیروانش لعنت کرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یک از آنان نداری؟ فرمود: «این لعنت بر مؤمنان از فرزندان آن ها نمى رسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
6- در جنگ حنین ابوسفیان کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه قبیله غطفان و عده اى از یهود را گرد آورد. خداوند شر ایشان را دفع کرد. اى معاویه! تو مشرک بودی. پدرت را یارى مى کردى و على (علیه السلام) بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
7- روز ثنیه که یازده نفر به همراهى ابوسفیان کمر به قتل پیامبر (صلى الله علیه و آله) بسته بودند (6 نفر از بنى امیه و 5 نفر از دیگر افراد قریش) ... (3)
پیامبر (صلى الله علیه و آله) با نفرین و لعن خویش چهره معاند و حق ستیز آنان را معرفى مى ساخت لیکن انحراف در مسیر حاکمیت دینى (انحراف داخلی) زمینه هاى رویش مجدد آن ها را فراهم ساخت و به محض خروج حاکمیت از دست زمامداران صالح، فضاى باز براى حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدریجى رهانید.
در دوره حکومت عمر نفوذ حزب ابى سفیان چنان شد که فرزندش معاویه، ولایت شام و سوریه را ربود و چنان بر آن مسلط شد که على رغم عزل و نصب هاى متوالى کارگزاران توسط عمر، او همیشه در منصب خود باقى ماند و به این ترتیب پایگاهى ثابت و مطمئن براى بالندگى حزب منسجم ابى سفیان فراهم شد.
در زمان زمامدارى عثمان به دلایل متعدد مخصوصا ارتباط نسبى معاویه و عثمان شاخه هاى شجره ملعونه بنى امیه وانست بخش هاى عمده حاکمیت دینى را تسخیر کند و در هر مرکز قدرتى ریشه اى بدواند و به این ترتیب در این دوره حتى مروان و پدرش که رانده شده رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) بودند و دو خلیفه قبل شفاعت عثمان را براى بازگرداندن آن ها به مدینه نپذیرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پست هاى کلیدى شدند. امام حسن (علیه السلام) در این باره نیز به یاران معاویه (در مجلس معاویه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آیا مى دانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانه وى رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنى امیه کسى دیگر در این جا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: اى جوانان بنى امیه! خلافت را مالک شوید و همه پست هاى اساسى آن را به دست بگیرید. سوگند به کسى که جانم در دست اوست نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمی.
اى مردم! آیا نمى دانید بعد از بیعت مردم با عثمان ابوسفیان دست برادرم حسین (علیه السلام) را گرفت و به سوى قبرستان بقیع غرقد (4) برد و در آن جا به صداى بلند فریاد زد: اى اهل قبرستان! شما با ما سر حکومت و خلافت جنگیدید و امروز بدنتان زیر خاک پوسیده است و کار حکومت در دست ماست. حسین (علیه السلام) خطاب به او فرمود:
اى ابوسفیان! عمرى بر تو گذشته است. صورتت زشت باد. سپس دست خود را کشید و به سوى مدینه آمد. اگر نبود لقمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین (علیه السلام) را نابود کرده بود. اى معاویه! این است کارنامه ننگین زندگى تو و پدرت... عمر تو را والى شام کرد و تو خیانت کردی. در پى آن عثمان آن حکم را تنفیذ کرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختی. از این هر دو بالاتر این که به خود جرات دادى و با جسارت در برابر خدا ایستادى و با على بن ابى طالب مخالفت کردی... تو مردم نادان را برانگیختى و آنان را به معرکه جنگ آوردى و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختى و این ها ثمره تلخ بى ایمانى تو به معاد و نترسیدن از عقاب الهى است... (5)»
به این ترتیب حزب بنى امیه در همان اوایل زمامدارى عثمان توانست به طور شگفت آورى به دو رکن حکومت (ثروت و منصب) نزدیک شده، آن ها را قبضه کند و در انتظار دستیابى به رکن سوم حاکمیت یعنى دین بنشیند.
این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ادعاى خونخواهى خلیفه شهید، در مدتى اندک توانست عواطف دینى مردم را منحرف و سپاه دین را بر ضد دین (علوی) به خیزش درآورد. به عبارت دیگر همان طور که حیات عثمان عامل کسب مناصب حساس براى بنى امیه شد، مرگ وى هم مورد استفاده کامل آنان قرار گرفت و یک پله دیگر آنان را به قدرت نزدیک تر کرد. در این باره نامه شبث بن ربعى به معاویه قابل تامل است. «تو براى گمراه کردن مردم و جلب آرا و تمایل آنان و براى این که آنان را به زیر فرمان خود درآورى، هیچ وسیله اى ندارى جز این که گفتى پیشواى شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خونخواهى او برخاسته ایم. در نتیجه فرومایگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمده اند... دلت مى خواست او کشته شود تا به این جا برسی...» (6)
امام على (علیه السلام) به زیباترین شیوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاویه در نامه اى به او یادآور مى شود: «انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک وخذلته حینما کان النصر له؛ (7) وقتى پشتیبانى از عثمان به نفع تو بود، به یارى اش شتافتى و آن گاه که به نفع او بود، او را خوار گذاشتی.»
از همین دوره زمان تعارض بین حاکمیت حق علوى و حاکمیت باطل اموى آغاز شد و تمام دوران حکومت امیرمؤمنان و دوره کوتاه حکومت امام حسن (علیه السلام) را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 هـ به دلایل متعدد داخلى و خارجى این تعارض به نفع جریان اموى پایان یافت و امام حسن (علیه السلام) را ناچار به صلح کرد. بنابراین باید دقت کرد که تلاش هاى بنى امیه از 8 هجرى تا 41 هجرى (33 سال) براى دست یابى به حاکمیت در این دوره به مرحله نهایى و ثمردهى مى رسد و امام حسن (علیه السلام) که با چنین جریان ریشه دارى رو به رو مى گردد، ناچار به صلح مى شود. (8) امام خود به برخى از دلایل صلح با معاویه بارها اشاره کرد که یک مورد آن چنین است:
1- شیخ طوسى به سند معتبر از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل مى کند: «وقتى امام حسن (علیه السلام) براى صلح با معاویه راهى شد و با او ملاقات کرد، معاویه بر فراز منبر رفت و گفت: ایهاالناس! حسن فرزند على بن ابى طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اینک به رغبت و شوق آمده است تا با من بیعت کند. برخیز یا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اى جماعت! سخن مى گویم؛ بشنوید و گوش و دل خود را با من همراه سازید و سخنانم را ثبت کنید... اگر سال ها بایستم و فضیلت ها و کرامت هایى را که خدا ما را به آن مخصوص کرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پیغمبر بشیر و نذیر و سراج منیر که حق تعالى او را رحمت عالمیان گردانیده و پدرم على ولى مؤمنان و شبیه هارون است. معاویه پسر صخر ادعا مى کند من او را اهل خلافت دانسته ام و خود را اهل آن ندانسته ام! دروغ مى گوید. به خدا سوگند که من در کتاب خدا و نت خدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولکن ما اهل بیت (علیهم السلام) روزى که حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله) از دنیا رفته است تا حال همیشه مظلوم و مقهور بوده ایم. پس خدا حکم کند میان ما و آن ها که بر ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط کردند و حق ما را که در کتاب خدا براى ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع کردند و کسى که منع کرد از مادر ما فاطمه، میراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، یارى نکردند و با تو بیعت کردند. اى پسر حرب! اگر یاران مخلص مى یافتم که با من در مقام فریب نبودند هرگز با تو بیعت نمى کردم، چنانچه حق تعالى هارون را زمانى که قومش او را تضعیف کردند و با او دشمنى نمودند معذور داشت، همچنین من و پدرم وقتى که امت دست از ما برداشتند و متابعت غیر ما کردند و یاورى نیافتیم، نزد خداوند معذور هستیم. احوال این امت با امت هاى گذشته مثل هم است...
معاویه گفت: به خدا سوگند که حسن از منبر فرود نیامد تا زمین بر من تیره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولى فهمیدم فروخوردن خشم به عافیت نزدیک تر است.» (9)
در این سخنرانى تکان دهنده امام به نکات بسیار حساسى اشاره مى کند و با کالبد شکافى اوضاع کنونى، سرنخ هاى آن را در دوران گذشته نشان مى دهد و آن چیزى نیست جز خروج حاکمیت دینى از مسیر اصلى خود، امرى که موجب تمام انحرافات بعدى و مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام) شد. علاوه بر این امام به عوامل دیگر مانند همراهى نکردن مردم، غدر و نیرنگ بازى آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعیف موقعیت توسط مردم، دشمنى آنان با امام اشاره مى کند و در پایان جواز صلح در شرایط این چنینى را یادآور مى شود.
در هر صورت دوران دستیابى به حاکمیت براى اموى ها فرارسید و معاویه با فراخوانى امام (علیه السلام) به شام و اخذ بیعت، کوشید این پیروزى را به طور رسمى اعلام کند. فضیل غلام محمد بن راشد نقل کرده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «معاویه به حسن بن على (علیه السلام) نامه نوشته و او و حسین (علیهما السلام) و یاران على (علیه السلام) را به شام فراخواند. همه از جمله قیس بن سعد بن عباده انصارى به شام آمدند. معاویه به آنان اذن ورود داد. آن گاه گفت: اى حسن برخیز و بیعت کن. او برخاست و چنین کرد. سپس گفت: اى حسین برخیز و بیعت کن. او نیز برخاست و چنین کرد. سپس گفت: اى قیس تو نیز برخیز و چنین کن. او هم برخاست و متوجه امام حسین (علیه السلام) شد تا او چه فرمان دهد. حسین (علیه السلام) فرمود: اى قیس او (امام حسن علیه السلام) امام من است.» (10)
بعد از صلح چه گذشت؟
چند روز بعد از امضاى قرارداد صلح، امام حسن (علیه السلام) با مردم کوفه وداع کرد و رهسپار مدینه شد. (11) و به دنبال آن معاویه به طور کامل بر سرنوشت مسلمانان حاکم شد و حکومت تمام عیار اموى را به پیش برد. اما طبیعى بود که ماهیت ضد دینى حکومت معاویه اجازه نمى داد، مصالحه با امام به همان حالت باقى بماند به عبارت دیگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پیوسته بود ولى در حقیقت ماهیت متضاد این دو جریان اجازه مصالحه واقعى به آنان نمى داد و على رغم زدوده شدن تضادهاى ظاهرى که موجب حفظ جان شیعیان شد، تضادهاى واقعى همچنان باقى بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
در مورد جدایى بنى امیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقى دین، شهید مطهرى قدس سره این گونه به بررسى دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره مى کند:
«مبارزه شدید امویان که در راس آن ها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: یکى رقابت نژادى که در سه نسل متوالى متراکم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قریش مخصوصا اموى ها که اسلام بر هم زننده آن زندگانى بود... گذشته از این ها مزاج و طینت آن ها طینتى منفعت پرست و مادى بود و در این گونه مزاج هاى روحى، تعلیمات الهى و ربانى اثر ندارد و این ربطى به باهوش یا بى هوشى آن ها ندارد. کسى به تعلیمات الهى اذعان پیدا مى کند که در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. این مطلب خود یک اصل بزرگى است. داستان ابوسفیان و عباس وگفتن «لقد صار ملک ابن اخیک عظیما...» قصه «بالله غلبتک یا اباسفیان » ایضا قصه «تلقفونها تلقف الکره » همگى دلیل کورى باطنى ابوسفیان است. (12)
و بر پایه همین تفسیر است که به طور متوالى شاهد بروز تضادهاى درونى به صورت توطئه هاى متعدد معاویه براى قتل امام هستیم (استفاده از هر وسیله ممکن) و در مقابل امام را نیز مى بینیم که (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حکومت معاویه است. البته معاویه بارها مى کوشید بر تضادهاى حقیقى جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى منازعات خود و امام را امرى در نهایت حزبى، قبیله اى و طایفه اى جلوه دهد و در مقابل امام با درایت کامل اجازه شکل گیرى چنین تصورى را نمى داد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود که بر تضادهاى حقیقى دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهرى در خود هضم کند و برعکس امام مى کوشید در سایه صلح ظاهرى بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان کند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممکن بروز دهد. نمونه اى تاریخى را در این باره مى خوانیم:
معاویه براى مروان نامه اى نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على (علیه السلام)، را براى پسرش یزید خواستگارى کند و افزود: مهریه اش هر قدر باشد، مى پذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، مى دهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنى امیه و بنى هاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح کرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن على (علیهما السلام) است. از او خواستگارى کن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى کرد. امام به او فرمود: هر کسى را که مى خواهى دعوت کن تا گرد هم آیند. وقتى بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثناى الهى گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر (13) را براى یزید خواستگارى کنم به این ترتیب که: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین کند. هر قدر پدرش مقروض بود، مى دهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنى امیه و بنى هاشم مى شود. یزید پسر معاویه کسى است که نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او کسى است که به برکت چهره اش از ابرها طلب باران مى شود. در پى این سخنان مروان نشست و امام حسن (علیه السلام) به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذکرت من حکم ابیها فى الصداق فانا لم نکن لندعب عن سنة رسول الله فى اهله وبناته ... واما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فى الله فلا نصالحکم للدنیا...؛
1- در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر (صلى الله علیه و آله) (840 درهم) تجاوز نمى کنیم.
2- در مورد قرض ها، چه وقت زن هاى ما قرض پدران شان راداده اند؟
3- در مورد صلح بین دو طایفه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیاى شما صلح نمى کنیم.
4- در مورد افتخار ما به وجود یزید... اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار کند.
5- در مورد طلب باران به برکت چهره یزید... تنها از محمد و آل محمد طلب باران مى شود. نظر ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم...» (14)
در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگى است که امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبناى دشمنى آنان را یادآور مى شود و نقشه معاویه را که درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبیله اى تقلیل دهد و بعد خود را منادى صلح و آشتى معرفى کند، نقش بر آب مى کند و همین نکته کلیدى است که باعث مى شود على رغم مصالحه ظاهرى، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین (علیه السلام) آتش جنگ شعله ور شده، لایه هاى پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد که حق و باطل هرگز آشتى پذیر نیستند و صلح امام حسن (علیه السلام) تنها یک حرکت تاکتیکى براى بقاى اقلیت شیعه بوده است. (15)
با این دیدگاه براى یافتن دلایل شهادت امام حسن (علیه السلام) باید به تعارض جبهه حق و باطل توجه کرد نه تعارضات قبیله اى و...
الف - نسبت به امام
1- پیمان شکنى معاویه: حتى نتوانست یا نخواست براى ایامى چند هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به این ترتیب پرده از هدفى برداشت که آشکارترین دلیل بر سازش ناپذیرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در این باره مى نویسد:
«چون صلح منعقد شد، معاویه متوجه کوفه شد تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد. در آن جا نماز کرد، خطبه اى خواند، در آخر خطبه اش گفت: من با شما قتال نکردم براى آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمى خواستید. شرطى چند با حسن کرده ام، همه در زیر پاى من است. به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد. پس داخل کوفه شد. بعد از چند روز که در کوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن (علیه السلام) را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافت حق من است.» (16)
2- تلاش براى جذب امام: معاویه تلاش بسیارى به خرج مى داد که امام را به سوى خود جذب کند تا مرزهاى روشن جدایى حقیقى بین دو جبهه را بپوشاند. امام نیز با شیوه هاى مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاکید مى کرد. یکى از شیوه ها تلاش براى برقرارى ارتباط هاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبیله اى بود که نمونه اى از آن را خواندیم. یکى دیگر از شیوه هاى معاویه ارسال هدایا و جوایز و در مجموع تحرکات عاطفى بود که البته امام نیز آن ها را دریافت و به مصارف لازم مى رساند (17)، اما اجازه نمى داد از این ها به عنوان نزدیکى وى به معاویه تعبیر شود.
امام باقر (علیه السلام) مى فرمود: «قد کان الحسن والحسین یتقبلان جوائز المتغلبین مثل معاویة لانهما کانا اهلا لما یصل الیهما من ذلک وما فى ید المتغلبین علیهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل الیهم فى خیر واخذوه من حقه؛ حسن و حسین (علیهما السلام) عطایاى زورمندانى مثل معاویه را مى پذیرفتند، زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه (اطاعت) و خیر به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دریافت کرده اند.»
قال ابوجعفر بن محمد (علیهما السلام): «وجوائزهم لمن یخدمهم فى معصیة الله حرام علیهم وسحت؛ و عطایاى آنان براى کسانى که در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى کنند، حرام و نارواست.»
3- توهین به امام: از جمله رفتارهایى که دستگاه بنى امیه در برابر امام اتخاذ کرد، توهین به آن حضرت بود که در قالب ها و شکل هاى مختلفى اجرا مى شد و صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهاست.
در یک مورد امام به معاویه چنین فرمود: «این گروه به من ناسزا نگفتند بلکه تو به من ناسزا گفتى، زیرا، تو با زشتى انس گرفته اى و اخلاق ناپسند در جانت ریشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنى مى ورزی. سوگند به خدا اى معاویه! اگر من و این جماعت در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله) درگیر مى شدیم و مهاجرین و انصار اطراف ما بودند، جرات چنین جسارت هایى نسبت به ما نداشتند...» (18) در جاى دیگر پسر عاص به معاویه مى گوید: «مردم به دنبالش راه افتاده اند. فرمان داد، اطاعت کردند. سخن گفت تصدیق کردند. این دو کار را به جاهاى باریک ترى خواهند کشاند. چه خوب بود که کسى را دنبالش مى فرستادى تا او و پدرش را لعن مى کردیم و دشنام مى دادیم و ارزش هر دو را در پیش دیگران پایین مى آوردیم. (19)» در همان مجلس معاویه، اطرافیان معاویه اهانت هایى به امام کردند و کوشیدند مقام و منزلت وى را کم کنند از جمله این که: «تو اى حسن! ادعا کرده اى خلافت به تو مى رسد تو توان آن را نداری... ما تو را به این جا دعوت کرده ایم که تو و پدرت را دشنام دهیم. اما پدرت را خدا به تنهایى سزایش را داد، ... شما مدعیان چیزهایى بوده اید که حقیقت ندارد...» (20)
4- تهمت ها به امام: در این بخش نیز معاویه و اموى ها نهایت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بکاهند. از جمله به امام مى گفتند: «تو و پدرت در قتل خلفاى قبلى شرکت داشتید. با ابوبکر درست بیعت نکردید. در حکومت عمر کارشکنى کردید و عثمان را کشتید و...» (21)
5- توهین و تهمت به امام على بن ابیطالب (علیه السلام): معاویه براى درهم کوبیدن جبهه امام حسن (علیه السلام) به امام على (علیه السلام) توهین مى کرد و به او تهمت مى زد و دیگران را هم به این کار تشویق مى کرد. این توهین ها گاه در مورد شخص حضرت على (علیه السلام) بود و گاه در مورد زمامدارى و امامت او که در نوع دوم هدف خنثى سازى جایگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل که معاویه یارانش را براى تحقیر امام حسن (علیه السلام) گردآورد، به آنان این گونه رهنمود داد: «شما سعى کنید کشته شدن عثمان را به پدرش على نسبت دهید و این مطلب را جا بیندازید که وى از سه خلیفه قبل ناخشنود بوده » و در پى آن بود که سیل حملات علیه امام على (علیه السلام) سرازیر شود مانند: پدرت على به خاطر دوستى دنیا و سلطنت بر عثمان عیب جویى کرد وسپس در قتل او مشارکت جست؛ پدرت ابوبکر را مسموم کرد؛ در توطئه قتل عمر دست داشت؛ پدرت با رسول خدا (صلى الله علیه و آله) دشمن بود؛ او شمشیرى بلند و زبانى گویا داشت؛ زنده ها را مى کشت؛ مردگان را متهم مى ساخت و... (22) معاویه بعد از شهادت امام حسن (علیه السلام) نیز به کارگزارانش نوشت: «هرگز اهانت به على بن ابى طالب را فراموش نکنید.»
گاهى معاویه در حضور امام حسن (علیه السلام) به ایشان اهانت مى کرد از جمله: معاویه در سفرى که به مدینه داشت، بالاى منبر رفت و با ناسزاگویى، به مقام امام على (علیه السلام) توهین کرد. امام حسن (علیه السلام) در همان مجلس برخاست و فرمود: «... اى مردم! خداوند هیچ پیامبرى را نفرستاد مگر این که مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان که قرآن مى فرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمینَ» من پسر على هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثیله و مادربزرگ من خدیجه است.» (23)
و در مجلسى دیگر که به امام على (علیه السلام) هتاکى زیادى کرد، امام حسن (علیه السلام) فرمود: «اى پسر جگرخواره! آیا به امیرمؤمنان ناسزا مى گویی؟ با این که پیامبر فرمود هر کس به على ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته و هر کس به من ناسزا بگوید، به خدا ناسزا گفته و کسى که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را براى همیشه به دوزخ وارد مى کند. آن گاه به عنوان اعتراض مجلس را ترک کرد.» (24)
6- برکنارى یاران على (علیه السلام): معاویه بعد از اعلام نقض پیمان صلح با امام حسن (علیه السلام)... دستورالعملى صادر کرد که بر اساس آن تمام یاران و محبان اهل بیت (علیهم السلام) باید از کارهاى حساس و غیرحساس کشور اسلامى شامل (حجاز، عراق، ایران، شامات) برکنار مى شدند: «انظروا الى من اقامت علیه البینة. انه یحب علیا واهل بیته فامحوه من الدیوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنکلوا به و اهدموا داره...؛ (25) درباره هر کس دلیلى اقامه شد که او على واهل بیت او را دوست دارد، نامش را از دیوان ها محو کنید و حقوق و مزایایش را نپردازید و هر کس را که به دوستدارى اهل بیت (علیهم السلام) متهم کردید، کار را بر او سخت بگیرید و خانه اش را خراب کنید.»
7- کشتن شخصیت هاى شیعی: معاویه مى کوشید از این طریق نیز جبهه حق را تضعیف کند و اجازه نفس کشیدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقیم بر دار کشیدن آنان را نظارت مى کرد و در مواردى خود فرمان قتل مى داد. اشخاصى مانند: حجر بن عدى و فرزندانش در مرج عذرا، رشید هجرى، کمیل بن زیاد، میثم تمار، محمد بن اکثم، خالد بن مسعود، جویریه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانى این شیوه شدند و پیش بینى هاى امام على (علیه السلام) تحقق یافت. «عمت خطتها وخصت بلیتها» (26) «وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا» (27) این بلیه اى است که همه جا را مى گیرد ولى گرفتارى اش به طبقه اى معین اختصاص دارد. و فتنه کور و تاریکى است که دامنه آن فراگیر و همگانى و گرفتارى آن ویژه افراد خاص (شیعیان) است. بلاى آن به کسى مى رسد که بینا باشد و به هر کور و بى تفاوت راه پیدا نمى کند.
ب - نسبت به ارزش ها
نشانه هاى تعارض را مى توان در روى کرد جبهه اموى نسبت به ارزش ها نیز جست و جود کرد. این جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش هاى ناب اسلامى بود که از جمله مى توان به این موارد اشاره کرد:
1- روى کرد به بدعت ها و... : حکومت معاویه سرتاسر آکنده از انواع خلاف ها و ظلم ها در ابعاد مختلف آن بود که برخى عبارتند از:
در ایام خلافت خود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را ترک کرد. وقتى علت را پرسیدند: گفت: «نام پیامبر بر زبان جارى نمى کنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند.» (28)
معاملات ربوى را تجویز کرد. به طورى که ابودرداء در برابرش ایستاد و گفت: «از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنیدم که مردم را از معاملات ربوى نهى کرد، مگر آن که وزن دو جنس با یکدیگر برابر باشد.» و معاویه بى اعتنایى کرد و ابودرداء - با این که قاضى دمشق بود - از کار دست کشید و به مدینه رفت. (29)
برخى از احکام حج را عملا تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (30)
نسبت به شعائر هر طور مى خواست عمل مى کرد. مثلا در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد. با این که پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرموده بود: «لیس فى العیدین الاذان و الاقامة.» (31)
خطبه نماز عید را قبل از نماز خواند... (32) آب را در ظرف طلا نوشید، غذا در آن خورد. (33) لباس حریر پوشید (34) و...
2- علنى کردن منکرات: ماهیت ضد دینى حکومت بنى امیه چنان مبتذل بود که منکرات آنان به صورت علنى نیز بروز مى یافت. مانند آن که معاویه طى نامه اى زیاد بن عبید (ابیه) را به پدر خود، ابوسفیان، نسبت داد: «من امیرالمؤمنین معاویه بن ابى سفیان الى زیاد بن ابى سفیان...» این کار معاویه موجب شد گروه هاى زیادى مانند امام حسن (علیه السلام) و حسین (علیهما السلام)، یونس بن عبید، عبدالرحمان بن حکم، ابوعریان و ابوبکره و حسن بصرى و... به این رفتار اعتراض کردند و نوشتند که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر؛ (35) فرزند مال مادر است و زناکار باید سنگسار شود.»
پس باید او را زیاد بن سمیه نامید نه زیاد ابن ابى سفیان. زیرا به شهادت ابى مریم سلولى ابوسفیان از جمله کسانى بود که با سمیه روابط نامشروع داشت و این انتساب معاویه خلاف صریح فرمایش رسول خدا بود و ...
3- مبارزه با مشروعیت حکومت علوی: در کنار تمام خلاف هاى فوق، آنچه هدف اصلى معاویه بود، ساقط کردن حکومت علوى و فرزندان وى از مشروعیت بود. وى تلاش مى کرد براى تثبیت حکومت خود، جبهه مقابل را از مشروعیت بیندازد و براى این کار شیوه هاى عجیبى نیز به کار برد که برخى عبارتند از:
الف - مشروعیت بخشى به خلافت خلفاى سه گانه:
معاویه براى این هدف از شخصیت هاى دینى و روحانى وابسته استفاده کرد تا به خیال خود زمینه کم رنگ شدن احادیث نبوى در مورد على (علیه السلام) را فراهم سازد. لذا او بارها از کارگزاران خود مى خواست:
1- «با کمال دقت راویانى را که طرفدار عثمان هستند و در فضایل او سخن مى گویند، شناسایى کنید و در مجامع شرکت دهید و بزرگ بدارید و نام آنان را به همراه روایات و احادیث آن ها درباره عثمان و پدرش براى من بفرستید.» (36)
به این ترتیب در مدت زمانى اندک احادیث متنوعى در مورد عثمان خلق شد.
2- او همچنین به کار گزارانش فرمان داد چون روایات درباره عثمان زیاد شده، از این پس به گویندگان و نویسندگان بگویید درباره ابوبکر و عمر و دیگر صحابه حدیث بسازند. هر حدیثى را که درباره ابوتراب شنیدید، آن را رها نکنید، مگر این که حدیثى از صحابه در رد آن براى من نقل کنید. چنین روایاتى چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را کم رنگ تر مى کند و حجت شان را باطل مى سازد.» (37)
این سیاست چنان پیش رفت که هر کسى حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله) نقل مى کرد، دیگر به حدیث او با شک و تردید نگاه مى کردند. امام باقر (علیه السلام) در مجلسى براى آگاهى مردم از این گونه احادیث بیش از صد مورد را خواند و فرمود:
«مردم گمان مى کنند این گونه احادیث صحیح است. آن گاه فرمود: هى والله کلها کذب و زور؛ (38) این ها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.»
ابان بن تغلب مى گوید: «خدمت امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: بعضى از آن احادیث را بیان فرمایید امام فرمود: رووا ان سیدى کهول اهل الجنة ابوبکر و عمر و ان عمر محدث و ان الملک یلقنه و ان السکینة تنطلق على لسانه و ان عثمان الملائکة تستحیى منه ...؛ (39) روایت مى کنند که ابوبکر و عمر دو آقاى پیران اهل بهشت هستند و مى گویند عمر از ملائکه خبر مى گرفت و ملائکه مطالب را به وى تلقین مى کردند و آرامش و وقار بر زبانش جارى مى شد و مى گویند عثمان کسى است که ملائکه از او حیا مى کنند ... پس امام فرمود: به خدا قسم همه این ها دروغ است.»
ب) قداست زدایى از سیماى امیر مؤمنان (علیه السلام)
اقدام دوم معاویه این بود که از سیماى امام قداست زدایى کند و با این ترفند جایگاه او را از دل ها بزداید.
شهید مطهرى رحمه الله مى نویسد: «على (علیه السلام) از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد، بر خلاف انتظار معاویه، على (علیه السلام) به صورت نیرویى باقى ماند و معاویه آن طورى که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان مى دهد، از این موضوع خیلى ناراحت بود لهذا تجهیز ستون تبلیغاتى علیه على (علیه السلام) کرد.» (40)
بخشى از تلاش هاى معاویه در این عرصه چنین است:
دستور داد در منابر رسما على (علیه السلام) را سب کنند و آن را در خطبه هاى نماز و منابر رواج داد و با تهدید و ارعاب مردم را وادار به این کار مى کرد.
در موردى از احنف بن قیس خواست که به على (علیه السلام) لعن کند و او چون با اصرار معاویه روبه رو شد، بر منبر رفت و گفت:
«معاویه مرا به لعن على امر کرده است، معاویه و على اختلاف داشتند. به هر کدام ظلم شده است، او را دعا مى کنم. لعنت خدا و ملائکه و خلق تو اى خدا بر کسى باد که ظلم کرده است و لعنت تو بر فئه باغیه از این ها باد.» مردم هم گفتند: آمین.
صحابه منافق را وادار به جعل حدیث علیه امام مى کرد. از جمله سمرة بن جندب را با 400 هزار درهم وادار کرد بگوید آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ...» (41) که درباره على (علیه السلام) در لیلة المبیت است درباره ابن ملجم نازل شده است.
در این زمینه کار به جایى رسید که دست به بدعت در احکام هم زدند. مثلا چون در خطبه هاى نماز عید على (علیه السلام) را سب مى کردند و مردم به خاطر این که نشنوند از محل نماز خارج مى شدند، خطبه ها را مقدم بر نماز کردند. (42)
امام باقر (علیه السلام) در مورد این اقدام بنى امیه مى فرمود: «وَیَرْوُونَ عَنْ عَلِی علیه السلام أشْیاءَ قَبیحَةً، وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الحُسَیْنِ علیهما السلام ما یَعْلَمِ اللَّهُ اِنَّهُمْ قَدْ رَوَوْا فی ذلِكَ الْباطِلَ وَ الْكِذْبَ وَ الزُّوُرَ؛ (43) مطالب زشتى را درباره على (علیه السلام) و حسن و حسین (علیه السلام) نقل مى کردند که خدا مى داند همه اش باطل و دروغ و بهتان بود.»
4- تلاش براى تشکیل حکومت موروثى: آنچه هدف اصلى معاویه بود و تمام اقداماتش بر محور آن دور مى زد، قبضه کردن حکومت و تثبیت آن در دست بنى امیه بود؛ همان هدف پنهانى که امام حسن از آن آگاه بود و براى اتمام حجت در شرایط صلح، آن را گنجاند:
«هَذَا مَا صَالَحَ عَلَیْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ صَالَحَهُ عَلَى أَنْ یُسَلِّمَ إِلَیْهِ وِلَایَةَ أَمْرِ الْمُسْلِمِینَ عَلَى أَنْ یَعْمَلَ فِیهِمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ ص وَ سِیرَةِ الْخُلَفَاءِ الصَّالِحِینَ وَ لَیْسَ لِمُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ أَنْ یَعْهَدَ إِلَى أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ عَهْداً بَلْ یَكُونُ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِهِ شُورَى بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ ...؛ (44) این قرارداد صلحى است بین حسن بن على بن ابى طالب و معاویة بن ابى سفیان: با او مصالحه کرد به این که ولایت امر مسلمانان را به او واگذارد، به این شرط که بین مسلمانان براساس کتاب خدا و شیوه پیامبر و سیره خلفاى صالح عمل کند و معاویه حق ندارد که پس از خود کسى را به جانشینى و خلافت انتخاب کند و تعیین خلیفه براساس شوراى بین مسلمانان باشد.»
و یا به این صورت که: «المادة الثانیه ان یکون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخیه الحسین و لیس لمعاویة ان یعهد به الى احد.» (45)
اما معاویه در راستاى همان هدف اصلى خود، بعد از پانزده سال که موانع سر راه خود را برداشت، تصمیم گرفت یک همه پرسى عمومى به راه اندازد و براى فرزندش یزید از عموم مردم مکه، مدینه، شامات، عراق و ... بیعت بگیرد. براى این کار به تمام مراکز حکومتى بخشنامه کرد و مخالفان را با شدت تمام سرکوب کرد. اما مدتى بعد از طرح گرفتن بیعت عمومى متوجه شد که گروه هاى خواص همچنان مخالف او هستند و بالاترین خطرها نیز به دو دلیل از جانب امام حسن (علیه السلام) است:
اولا: بسیارى از مخالفان منتظرند ببینند سلاله رسول خدا (صلى الله علیه و آله) چه مى کند چرا که در صلح نامه شرط کرده بود، براى معاویه خلیفه و جانشینى تعیین نشود.
ثانیا: امام مجتبى (علیه السلام) در میان مردم مسلمان از پایگاه بسیار قوى برخوردار است و شایستگى عظمت و لیاقت او براى تصدى خلافت و زمامدارى جامعه زبانزد است.
از طرفى معاویه مى دانست که اگر موضوع ولایتعهدى را به مردم واگذارد، هیچ کس کم ترین توجهى به یزید نخواهد کرد. از این رو معاویه به فکر افتاد نظر مخالفان را به سوى خود جلب کند و نامه هایى به حسین بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبد الله بن جعفر و ... نوشت. امام حسین (علیه السلام) در پاسخ نامه او نوشت:
«اتق الله یا معاویة! و اعلم ان لله کتابا لایغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها، واعلم ان الله لیس بناس لک قتلک بالظنة و اخذک بالتهمة و امارتک صبیا یشرب الشراب و یلعب بالکلاب ما اراک الا و قد او بقت نفسک و اهلکت و اضعت الرعیة والسلام؛ (46) اى معاویه! در مورد جانشینى فرزندت یزید و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان که براى خداوند منان صحیفه اى است که تمام اعمال ریز و درشت را ثبت مى کند و هیچ عملى از آن مخفى نخواهد ماند.
معاویه! بدان خداوند همانند مردم نیست که بخشى از آنان را با کم ترین سوءظنى بکشى و عده اى دیگر را متهم نمایى و دستگیر کنی. فرزندت یزید که آرمان تو است، شراب مى آشامد و به سگ بازى مشغول است. معاویه! مى بینم که تنها با این کارت خودت را متزلزل مى سازى و دین خود را نابود مى کنى و مردم را از بین مى بری.»
نشانه هاى تعارض از سوى جبهه امام حسن (علیه السلام)
تمام اقدامات امام در طول دوره بعد از صلح رو در روى اقدامات معاویه قرار داشت. عمده کوشش هاى امام به دو بخش تقسیم مى شود که به اختصار به آن دو مى پردازیم.
الف - فعالیت هاى دینى و نشر فرهنگ اسلام: پس از حضور امام (علیه السلام) در مدینه، محدثان و دانشمندان گرد وجود حضرت حلقه زدند. این افراد یا از صحابه پیامبر (صلى الله علیه و آله)، و یاران با سابقه امام على (علیه السلام) بودند یا تابعین و دیگر گروه ها بودند. از گروه اول مى توان به احنف بن قیس، اصبغ بن نباته، جابر بن عبدالله انصارى، جعید همدانى، حبة بن جوین عرفى، حبیب بن مظاهر، حجر بن عدى، رشید هجرى، رفاعة بن شداد، زید بن ارقم، سلیمان بن صرد خزاعى، سلیم بن قیس هلالى، عامر بن واثله بن اسقع، عبایة بن عمر و بن رهبى، قیس بن عباد، کمیل بن زیاد، حارث بن اعور بن بنان، مسیب بن نجبه فزارى و میثم بن یحیى تمار اشاره کرد و از گروه دوم ابوالاسود دوئلى، ابواسحاق بن کلیب سبیعى، ابومخنف، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابه بنت جعفر والبیه، سوید بن غفلة، مسلم بن عقیل و ... را نام برد.
این ها کسانى بودند که از شهرهاى مختلف گرد آمدند و به واسطه تربیت علمى و معنوى صحیح به عنوان سدهاى محکم در مقابل تحرکات معاویه ایستادند. (47)
عمق فعالیت هاى علمى و تربیتى امام (علیه السلام) چنان بود که وقتى معاویه از یکى از افرادى که از مدینه به شام آمده بود، از امام حسن (علیه السلام) پرسید او پاسخ داد: امام حسن (علیه السلام) نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مى کند تا طلوع آفتاب مى نشیند و سپس تا به نزدیک ظهر به بیان احکام و تعلیم مردان مشغول است، سپس نماز مى خواند و به همین گونه زنان از احادیث و روایات او بعد از ظهر استفاده مى کنند و این برنامه هر روز اوست. (48)
ابن صباغ مالکى هم مى نویسد: «و کان اذا صلى الغداة فى مسجد رسول الله (صلى الله علیه و آله) جلس فى مجلسه یذکر الله حتى ترتفع الشمس و یحبس الیه من یجلس من سادات الناس یحدثهم ... و یجتمع الناس حوله فیتکلم بما یشفى غلیل السائلین و یقطع حجج المجادلین...؛ (49) نماز صبح را در مسجد النبى برگزار مى نماید و تا طلوع آفتاب مى نشیند و به ذکر خدا مشغول مى شود. روزها مردم گرداگردش حلقه مى زنند و او برایشان معارف و احکام الهى را بازگو مى کند ... مردم اطراف او گرد مى آیند تا سخنانش را بشنوند که دل هاى شنوندگان را شفا مى بخشد و تشنگان معارف را سیراب مى کند. بیانش حجت قاطع است. به طورى که جاى احتجاج و مجادله باقى نمى ماند.»
البته امام (علیه السلام) براى فعالیت هاى این چنینى به سلاح علم مجهز بود. آن هم علمى که از پدرش امیر مؤمنان (علیه السلام) و جدش رسول خدا (صلى الله علیه و آله) به ارث برده بود. لذا امام صادق (علیه السلام) مى فرمود: «وقتى حضرت حسن (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، روزى در نخیله نشسته بودند. معاویه گفت: شنیده ام که حضرت رسول خرما را در درخت تخمین مى کرد و درست مى آمد. آیا تو آن علم را داری؟ شیعیان ادعا مى کنند علم هیچ چیز از شما پنهان نیست. حضرت فرمود: رسول اکرم عدد پیمانه هاى آن را بیان مى کرد. من عدد دانه هایش را براى تو مى گویم.
چهار هزار و چهار دانه است. معاویه دستور داد خرماها را چیدند و چهار هزار و سه دانه شد. امام فرمود: یک دانه را پنهان کرده اند و آن را در دست عبدالله بن عامر یافتند. در این لحظه بود که امام به معاویه فرمود: به خدا سوگند اى معاویه! اگر نبود این که تو کافر مى شوى و ایمان نمى آورى، به تو از آنچه خواهى کرد، خبر مى دادم. پیامبر در زمانى زندگى کرد که او را تصدیق مى کردند و تو مى گویى که کسى این را از جدش شنید و او کودک بود. به خدا سوگند که زیاد را به پدر خود ملحق خواهى کرد و حجر بن عدى را خواهى کشت و سرهاى شیعیان را براى تو خواهند آورد.» (50)
علاوه بر این امام در مجالس خود گاه از معجزاتى نیز استفاده مى کرد که موجب تعمیق اعتقاد مردم مى شد. مانند حکایت جوانى از بنى امیه که به امام (علیه السلام) در مجلس سخنرانى توهین کرد و به اعجاز امام (علیه السلام) زن شد و در همان دم موهاى ریشش ریخت و ...» (51)
ب) اقدامات تقابلى در مواجهه با معاویه: بخش دیگر از کارهاى امام که پرده از وجود تباین بین دو جبهه برداشت، مربوط به کارهایى بود که امام در برابر اقدامات معاویه انجام مى داد و به عنوان مدافعى سرسخت و مقتدر در مقابل انحرافات او مى ایستاد و سکوت نمى کرد. البته نفس حضور امام خود مانع بسیارى از انحرافات بود و ابهت حضور وى قدرت خیلى از خلاف ها را سلب کرده بود. لذا شاهد هستیم که بعد از شهادت امام فشار عجیبى بر شیعیان وارد مى شود و آنان را تا مرز نابودى پیش مى برد. در هر صورت اقدامات تقابلى امام دقیقا در برابر اقدامات ضد دینى معاویه قرار مى گیرد که نمونه هایى از آن را تا به حال خواندیم.
در این بخش به مواردى از تقابل امام با معاویه اشاره مى کنیم:
1- حمایت از شیعیان
در مورد این نوع تقابل ها، کافى است به حمایت هاى امام از دوستان خود در برابر فشار دستگاه معاویه اشاره شود. در این موارد امام یگانه پناهگاه این اشخاص بود و با جرات تمام در مقابل ظلم معاویه و کارگزاران وى مى ایستاد.
آیا در این زمان استاندار کوفه زیاد بود؟
سعید بن ابى سرح کوفى که از دوستان امام بود، مورد خشم استاندار کوفه (زیاد بن ابیه) قرار گرفت و توسط زیاد جلب شد. او نیز فرار کرد و خود را به مدینه رساند و به امام (علیه السلام) پناهنده شد. در مقابل، حاکم کوفه، خانواده سعید را زندانى، اموالش را مصادره و خانه اش را ویران کرد. وقتى خبر این اقدامات به گوش امام (علیه السلام) رسید نامه اى خطاب به زیاد بن ابیه نوشت:
«اما بعد فانک عمدت الى رجل من المسلمین له ما لهم و علیه ما علیهم فهدمت داره و اخذت ماله و حبست اهله و عیاله فان اتاک کتابى هذا فابن له داره و اردد علیه ماله ...؛ (52) اما بعد تو یکى از مسلمانان را مورد غضب و خشم قرار داده اى با این که سود و زیان او سود و زیان مسلمانان است. خانه اش را ویران ساخته و مالش را گرفته و خانواده اش را زندانى کرده ای. تا نامه من به تو رسید، خانه اش را بساز و مالش را برگردان ...»
زیاد ابن ابیه در مقابل نوشت: «از زیاد ابن ابى سفیان به حسن بن فاطمه! اما بعد، نامه ات به من رسید. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودی؟ با این که تو نیازمندى و من قدرتمند! تو که از مردم عادى هستى، چگونه مثل فرمانرواى قدرتمند دستور مى دهى و از فرد بداندیشى که به تو پناه آورده و تو هم با کمال رضایت پناهش داده اى حمایت مى کنی؟ به خدا سوگند اگر او را بین پوست و گوشت خود پنهان کنى، نمى توانى از او نگهدارى کنى و من اگر به تو دسترسى بیابم هیچ مراعات نخواهم کرد و لذیذترین گوشت را براى خوردن، گوشت تو مى دانم. سعید را به دیگرى واگذار. اگر او را بخشیدم، به خاطر وساطت تو نیست و اگر کشتم، به جرم محبت او با پدر تو است. والسلام.»
در پى این عبارت، امام (علیه السلام) نامه اى به معاویه نوشت و نامه فرماندار را هم به آن ضمیمه کرد و برایش فرستاد. معاویه نیز بنابر ملاحظات مختلف نامه اى به این صورت براى زیاد نوشت: «... نامه اى براى حسن نوشته اى و در آن به پدرش دشنام داده اى و فاسق نامیده اى، در صورتى که به جان خودم سوگند تو خود به فسق سزاوارتری. ... به مجرد این که نامه ام به دستت رسید، خاندان سعید بن ابى سرح را آزاد کن؛ خانه اش را بساز؛ اموالش را برگردان؛ دیگر مزاحم او نباش و ...» (53)
2- دفاع از ارزش ها
در این بخش به دفاع امام (علیه السلام) از اصلى ترین ارزش ها یعنى، ولایت و امامت مى پردازیم که معاویه به صورت هاى مختلف سعى در مخدوش ساختن آن داشت تا به هدف خود یعنى، استقرار حاکمیت در خاندان خود توفیق یابد. امام در مورد این مساله مهم موضع گیرى زیادى داشت که به برخى اشاره مى کنیم:
1- 2- تبیین چهره پاک و مقدس امیرمؤمنان (علیه السلام)
زمانى که معاویه به خاطر وسوسه اطرافیان مجلسى در کوفه تشکیل داد و اطرافیان معاویه به امام حسن (علیه السلام) و امیرمؤمنان توهین هایى کردند، امام در مقام دفاع از مشروعیت امامت و حاکمیت امام على (علیه السلام) و خاندان او چنین سخن گفت: شما را به خدا سوگند! نمى دانید و به یاد نمى آورید مطالبى را که پیامبر در حجة الوداع خطاب به مردم فرمود: «ایها الناس انى قد ترکت فیکم مالم تضلوا بعده کتاب الله فاحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعلموا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما انزل الله من الکتاب و احبوا اهل بیتى و عترتى و والوا من والاهم و انصروهم على من عاداهم و انهما لم یزالا فیکم حتى یردا على الحوض یوم القیامة ثم دعا و هو على المنبر علیا فاجتذبه بیده فقال: اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه. اللهم من عادى علیا فلا تجعل له فى الارض مقصدا و لا فى السماء مصعدا واجعله فى اسفل درک من النار... انت الذائذ عن حوض یوم القیامة تذود عنه کما یذود. احدکم الغربیه من وسط ابله ... انما مثل اهل بیتى فیکم کسفینة نوح من دخل فیها نجى و من تخلف عنها غرق ...» (54)
2- 2- تقبیح حکومت ناشایستگان
روش دیگر امام (علیه السلام) این بود که بى لیاقتى و ناشایستگى معاویه را بیان مى کرد. لذا در نامه اى به معاویه نوشت:
«سوگند به خدا! اگر بعد از رحلت پیامبر مردم با پدر من بیعت مى کردند، آسمان باران خود را بر آن ها مى بارید و زمین برکاتش را به آن ها مى بخشید و تو اى معاویه! در خلافت طمع نمى کردى اما چون خلافت از سرچشمه اصلى اش منحرف شد، قریش در آن نزاع کردند تا آن جا که طلقا و فرزندانش به آن طمع کردند. با این که پیامبر فرموده بود: هیچ امتى حکومت خویش را به افراد ناشایست واگذار نکرد با این که دانشمندتر از آن ها بود، مگر این که کارشان به تباهى کشید ...» (55)
همچنین امام (علیه السلام) به خود معاویه ناشایسته بودنش را یادآورى کرد و فرمود: «اما الخلیفة فمن سار بسیرة رسول الله (صلى الله علیه و آله) و عمل بطاعة الله عز وجل و لیس الخلیفة سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنیا اما و ابا و عباد الله خولا و ماله دولا و لکن ذلک امر ملک اصاب ملکا فتمنع منه قلیلا و کان قد انقطع عنه ...؛ (56) خلیفه آن کسى است که به روش پیامبر (صلى الله علیه و آله) سیر کند و به طاعت خدا عمل نماید. خلیفه کسى نیست که با مردم به جور رفتار کند. و سنت را تعطیل کند و دنیا را پدر و مادر خود قرار دهد. و بندگان خدا را برده و مال او را دولت خود بداند. زیرا چنین کسى پادشاهى است که به سلطنت رسیده و مدت کمى از آن بهره مند و سپس لذت آن منقطع شده است ...»
3- 2- اعلام بیزارى از حکومت ناپاکان
امام بارها مشروعیت حکومت ناپاکان را زیر سؤال مى برد و از کارگزاران آن ها اعلام بیزارى مى کرد.
نقل است که حضرت روزى در مسجدالحرام طواف مى کرد که «حبیب بن مسلمه فهرى» (57) را دید و به او فرمود: «اى حبیب، راهى که برگزیده اى راه غیر خداست. او در پاسخ از روى تمسخر گفت: روزى که راه پدرت را مى رفتم در مسیر اطاعت خدا بودم!
امام حسن به او فرمود: «بلى والله لکنک اطعت معاویة على دنیا قلیلة زائلة فلئن قام بک فى دنیاک لقد قعد بک فى آخرتک ولو کنت اذ فعلت قلبت خیرا کان ذلک کما قال الله تعالی: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا وللنک کما قال الله سبحانه (کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ)؛ آرى، سوگند به خدا که تو براى دنیاى ناچیز و نابود شدنى از معاویه اطاعت کردی. اگر معاویه زندگى دنیایى تو را تامین کرده، به جایش آخرت را از تو گرفته است و چنانچه تو کارى به گمان خود نیک انجام دهى، مصداق این آیه شده اى که فرمود: و گروهى دیگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زیبا را با هم مخلوط کرده اند ولى خداوند مى فرماید: نه چنین است دل هاى آنان بر اثر گناه و تبهکارى سیاه شده و خود را تیره بخت کرده اند.» آن گاه امام از حبیب روى برگرداند و به راه خود ادامه داد.» (58)
4- 2- تبیین مشروع بودن حکومت امیرمؤمنان
امام حسن (علیه السلام) علاوه بر موارد فوق تاکید بسیارى بر نشان دادن مشروعیت حکومت امیرمؤمنان داشت تا از این طریق به تهاجمات معاویه علیه بر حق بودن ولایت على (علیه السلام) پاسخ بدهد. لذا شاهد استناد حضرت به سخنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) در مورد امامت امیرمؤمنان (علیه السلام) هستیم مانند نصب حضرت در غدیر خم. (59)
5- 2- بیان بر حق بودن خود براى حکومت
امام علاوه بر بیان مشروعیت امام على (علیه السلام) به مشروعیت خود نیز اشاره مى کرد و این در مقابل ادعاهاى معاویه بود که امام حسن را شایسته خلافت نمى دانست. امام حسن بر فراز منبر در حضور معاویه به معرفى خود مى پرداخت و مى فرمود: «ایها الناس هر که مرا مى شناسد که مى شناسد، هر که مرا نمى شناسد من حسن بن على بن ابى طالب و فرزند بهترین زنان، فاطمه دختر محمد رسول خدا هستم .... من هستم که مرا از حق خود (ولایت) محروم کرده اند.» (60)
و نیز آن گاه که معاویه از وى خواست بر فراز منبر بگوید خلافت را به معاویه واگذار کردم، فرمود:
«به خدا سوگند که من اولى تر از مردم هستم به خلافت مردم در کتاب خدا و سنت رسول خدا» (61)
6- 2- آمادگى براى نبرد مجدد
طبیعى است که شرایط صلح و مواد آن بارها و بارها از سوى معاویه نقض شده بود، بنابراین مى توان گفت در صورت فراهم آمدن امکانات، امام (علیه السلام) براى نبرد مجدد با معاویه آمادگى داشت لذا برخى عقیده دارند که دلیل مسموم کردن امام (علیه السلام) نیز همین آمادگى او براى رفتن به شام و مبارزه با معاویه بود. (62)
آنچه خواندیم تنها بخشى از تعارض هاى دو جبهه حق و باطل بود که بروز مى یافت و بر سازش ناپذیرى آنان تاکید مى کرد. همین واقعیت و اقدام هاى قاطع و موثر امام حسن (علیه السلام) جاى شک براى معاویه باقى نگذاشت که یگانه خطر براى او و اموى ها حسن بن على است و هر لحظه احتمال خطر از سوى امام آن ها را تهدید مى کند.
بنابراین در صدد برآمد به هر وسیله ممکن امام را از سر راه بردارد. او براى این کار بارها اقدام به توطئه و مسموم کردن امام کرده بود.
حاکم نیشابورى با سند قوى از ام بکر بنت مسور نقل مى کند: «کان الحسن بن على سم مرارا کل ذلک یغلب حتى کانت مرة الاخیرة التى مات فیها کان یختلف کبده فلم یلبث بعد ذلک الا ثلاثا حتى توفی؛ (63) حسن (علیه السلام) را بارها مسموم کردند لیکن اثر چندانى نمى گذاشت ولى در آخرین مرتبه زهر پهلویش را پاره پاره کرد و بعد از آن سه روز بیشتر زنده نماند.»
در این باره، ابن ابى الحدید دلیل اصلى اقدام معاویه را این گونه بیان مى کند: «چون معاویه مى خواست براى پسرش یزید یعت بگیرد، اقدام به مسموم کردن امام مجتبى (علیه السلام) گرفت. زیرا معاویه براى گرفتن بیعت به نفع پسرش و موروثى کردن حکومت مانعى بزرگ تر و قوى تر از حسن بن على (علیهما السلام) نمى دید.» (64)
امام صادق (علیه السلام) مى فرمود: «جعده - لعنة الله علیها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام روزه داشت و روزهاى بسیار گرمى بود. به هنگام افطار خواست مقدارى شیر بنوشد. آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود.
وقتى شیر را آشامید، لحظاتى بعد فریاد برآورد: عدوة الله! قتلتنى، قتلک الله والله لاتصیبن منى خلفا و لقد غرک و سخر منک والله یخزیک و یخزیه؛ اى دشمن خدا! تو مرا کشتی. خدا تو را نابود کند. سوگند به خدا بعد از من بهره اى براى تو نخواهد بود. تو راگول زدند و رایگان به کار گرفتند. سوگند به خدا بى چاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذلیل کرد.»
امام صادق (علیه السلام) در ادامه فرمود: «امام مجتبى (علیه السلام) بعد از این که جعده او را مسموم کرد، دو روز بیشتر زنده نماند و معاویه نیز به آنچه وعده کرده بود، عمل نکرد.» (65)
پى نوشت ها :
1) شرح ابن ابى الحدید بر نهج البلاغه، خطبه 128.
2) جد مروان حکم و بیشتر خلفاى اموی. نسب معاویه نیز چنین است: معاویة بن ابى سفیان بن حرب بن امیه بن عبدالشمس و مادرش هند دختر عتبة بن ربیعه و جدش با عثمان برادر بود. معاویه بعد از فتح مکه (یا دیرتر) مسلمان شد. او از مؤلفة القلوب هاست. در 15 یا 20 ه از طرف عمر امیر شام شد و عمر او را کسراى عرب نامید. دول الاسلام، ذهبی. ص 27 (چاپ لبنان)
3) شرح ابن ابى الحدید، ج 14، ص 75؛ تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 183 و بحارالانوار، ج 44، صص 70- 86.
4) نوعى درخت خاردار در قبرستان مى رویید که غرقد نام داشت.
5) بحارالانوار، ج 44، ص 70- 86.
6) وقعه صفین، ص 187، تاریخ طبرى ج 3، ص 570 و الغدیر، ج 9، ص 151.
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 411 و الغدیر، ج 9، 3 150.
8) این مقاله به وقایع بعد از صلح مى پردازد. لذا براى آگاهى از وقایع مربوط به صلح و تحلیل آن به کتب مربوطه مراجعه شود مانند: اسرار صلح امام حسن، محمدعلى انصارى - زندگانى امام حسن مجتبى، سیدهاشم رسولى محلاتى - صلح امام حسن، رجبعلى مظلومى - صلح امام حسن، پرشکوه ترین نرمش قهرمانه تاریخ، شیخ راضى آل یاسین و ماهنامه مبلغان (ش 1- ص 12)
9) امالى شیخ طوسى، ص 561، برخى دلایل دیگر صلح در کلام امام حسن عبارتند از:
1) خیانت بزرگان: «امروز شنیده ام که اشراف شما با معاویه بیعت کرده اند. شما بودید که در جنگ صفین پذیرفتن حکمیت را بر پدرم تحمیل کردید.» (بحارالانوار، ج 44، ص 147)
2) بى نتیجه بودن جنگ و پایان ذلت بار: «والله لو قاتلت معاویة لاخذوا بع12نقى حتى یدفعونى الیه مسلما» (همان)
3) روى کرد عمومى به صلح: «انى رایت هوى اعظم الناس فى الصلح وکرهوا الحرب...» (اخبار الطوال، دینورى، ص 220)
4) نداشتن یاور: «لو وجدت انصارا لقاتلته لیلى و نهاری...» (بحارالانوار، ج 44، ص 1)
5) ریشه کن شدن شیعه: لولا ما اتیت ترک من شیعتنا على وجه الارض احدا الا قتل » (همان)
6) قطع فتنه: «ان معاویه نازعنى حقا هو لى دونه فنظرت لصلاح الامة وقطع الفتنة » (همان، ص 66)
10) جلاء العیون، علامه مجلسى، ص 235.
11) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 407.
12) حماسه حسینى، ج 3، صص 19 و 20.
13) طبق برخى روایات نام دختر ام کلثوم و نام امام «حسین » (علیه السلام) ذکر شده است. بحارالانوار، ج 44، صص 207 و 208، با این وصف روایات دیگرى نیز وجود دارد که به امام حسن (علیه السلام) استناد شده مانند روایت معاویة بن خدیج که معاویه او را براى خواستگارى از یکى از دختران یا خواهرهایش براى یزید فرستاد... و... که در تمام موارد امام درایت کامل به خرج مى داد و مانع چنین وصلت هایى مى شد (مقتل خوارزمى، ج 1، ص 124 مجمع الزواید، هیثمى، ج 4، ص 278.
14) بحارالانوار، ج 44، ص 119- 120.
15) متاسفانه برخى از محققان متاثر از سیاست معاویه کوشیده اند تحلیل قبیله اى براى رویداد منجر به صلح ارائه کنند. به این صورت که سه جریان بنى هاشم، بنى امیه و گروه هاى میانى (بنى تمیم و عدی..). در پى رسیدن به حکومت بودند. اما بنى هاشم بعد از پیامبر (صلى الله علیه و آله) نتوانستند به حکومت برسند. بنى امیه نیز همچنان صفات نفاق و طلقا را یدک مى کشیدند. لذا بنى امیه گروه هاى میانى (ابوبکر - عمر) را بر سرکار آوردند و سرانجام بعد از آن دو کوشیدند مانع رسیدن بنى هاشم به کومت شوند. یعنى، در مرحله اول با گروه هاى میانى کنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنى هاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن (علیه السلام) به هدف خود رسیدند. در نقد این دیدگاه باید گفت: معاویه نیز بسیار کوشید جنگ بین آنان از زاویه حزبى و طایفه اى دیده شود اما امام هرگز اجازه چنین برداشتى نداد و در ماجراى خواستگارى دختر عبدا...؛ در بین بزرگان هر دو قبیله بر اعتقادى و دینى بودن تعارضات و جنگ تاکید کرد. بنابراین اگر امام على (علیه السلام) یا امام حسن (علیه السلام) با گروه بنى امیه یا گروه هاى میانى رودر رو مى شود، از خاستگاه قبیله اى نیست بلکه از اعتقاد دینى است و این جنگ طایفه اى براى دست یابى به قدرت نیست. هرچند رقابت بین گروه هاى میانى و بنى امیه را مى توان از چنین مقوله اى دانست و یا از دیدگاه آنان رقابت با بنى هاشم را از باب قبیله اى دانست، ولى مطمئنا از دیدگاه امام على و امام حسن (علیه السلام) تلاش براى دستیابى به حکومت به عنوان نزاع طایفه اى نبود و شایسته نیست اقدامات آنان را چنین بى محابا تحت این گونه برداشت ها ارزیابى کرد.
16) جلاء العیون، ص 435.
17) خرایج، ج 71 ص 238 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 22.
18) بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ح 11.
19) تحلیلى از زندگانى سیاسى امام حسن مجتبى (علیه السلام)، علامه جعفر مرتضى عاملى، ترجمه محمد سپهرى، ص 189.
20) بحارالانوار، ج 44، صص 71- 73.
21) همان.
22) همان.
23) کشف الغمة، ج 2، ص 150.
24) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 145.
25) نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 16.
26) نهج البلاغه فیض الاسلام، خ 92، ص 274.
27) همان.
28) النصائح الکافیه، ص 97 و حقایق پنهان، ص 258.
29) همان، ص 94.
30) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 464.
31) همان، ج 3، ص 470 و کشف الغمه، ج 1، ص 123.
32) همان، ج 3، ص 470.
33) همان، ج 1، ص 463.
34) همان، ج 3، ص 470.
35) بحارالانوار، ج 73، ص 350، ح 13 و نامه هاى امام حسن و حسین (علیهما السلام)، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 443، رجال کشى، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص 213.
36) انظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبیه و اهل ولایته و الذین یرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اکرموهم و اکتبوا لى لکل مایروى کل رجل منهم و اسمه و اسم ابیه و عشیرته. نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 15، 16.
37) ان الحدیث فى عثمان قد کثر و فشا فى کل مصر و فى کل وجه و ناحیه فاذا جاءکم کتابى هذا فادعوا الناس الى الروایة فى فضائل الصحابة و الخلفا الاولین و لا تترکوا خبرا یرویه احد من المسلمین فى ابوتراب الا و اتونى بمناقض له فى الصحابة مغتعله فان هذا احب الى و اقر لعینى و ادحض لحجة ابى تراب و شیعته » . همان، ج 3، ص 16.
38) سلیم بن قیس، صص 68، 69.
39) اسد الغایة، ج 3، ص 215؛ منتخب کنزالعمال با حاشیه منه احمد بن حنبل، ج 5، ص 2.
40) حماسه حسینى، ج 3، ص 26.
41) بقره، 207.
42) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 152.
43) سلیم بن قیس، ص 69.
44) بحارالانوار، ج 44، ص 65. الصواعق المحرقه، ص 81 و کشف الغمه، ج 2، ص 170.
45) الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330 و الامامة و السیاسة، ج 1، ص 184.
46) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 203.
47) به بحارالانوار، ج 42، صص 110 تا 112 و ناسخ التواریخ، ج 5، صص 245 تا 247 مراجعه شود.
48) الامام الحسن، ابن عساکر، ص 139، ج 231.
49) الفصول المهمه، ص 159.
50) بحارالانوار، ج 43، ص 329. نمونه هاى دیگر در خرایج، ج 2، ص 573 و العدد القویه، ص 42.
51) خرایج، ج 1، ص 236.
52) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 72.
53) نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 73.
54) بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ج 1.
55) همان، ج 44، ص 63.
56) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 419 و الخرایح و الجرائح، ص 218.
57) از یاران معاویه، از سوى عمر به فرماندارى آذربایجان و ارمنستان گمارده شد. توسط معاویه دوباره والى ارمنستان شد. اسدالغایة، ج 1، ص 374.
58) احکام القرآن، احمد بن على رازى، ج 4، ص 355 و با اندک اختلاف نور الثقلین، ج 5، ص 532.
59) جلاء العیون، ص 442 و بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86.
60) امالى شیخ صدوق، ص 150.
61) جلاء العیون، ص 442.
62) الغدیر، ج 11، ص 8، به نقل از طبقات ابن سعد.
63) المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 173.
64) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 49.
65) بحارالانوار، ج 44، ص 154.