فرازهايى از عاشورا

1- اخبار شهادت حضرت امام حسين (عليه السلام) حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه چون حضرت امام حسين عليه السلام در كودكى به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله مي‌آمد، آن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را مي‌فرمود كه يا على او را براى من نگاه دار پس او را مي‌گرفت و زير گلوي او را مي‌بوسيد و مي‌گريست روزى آن امام مظلوم گفت اى پدر چرا گريه مي‌كنى حضرت فرمود اى فرزند گرامي چون نگريم كه موضع شمشير دشمنان را مي‌بوسم حضرت امام حسين عليه السلام گفت كه اى پدر من كشته خواهم شد؟ فرمود بلى والله تو و برادر تو و پدر تو همه كشته خواهيد شد، امام حسين عليه السلام گفت پس قبرهاى ما از يكديگر دور خواهد بود حضرت فرمود بلي اى فرزند، امام حسين عليه السلام گفت پس كه زيارت ما خواهد كرد از امت تو؟ پس حضرت فرمود زيارت نمي‌كنند مرا و پدر ترا مگر صديقان از امت من.
و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود روزى حضرت امام حسين عليه السلام در دامن حضرت رسول صلى الله عليه و آله نشسته بود حضرت با او بازى مي‌كرد و او را مي‌خندانيد پس عايشه گفت يا رسول الله چه بسيار خوش دارى اين طفل را حضرت فرمود كه واى بر تو چگونه دوست ندارم آنرا خوش نيايد مرا از او و حال آنكه اين فرزند ميوه دل من است و نور ديده من است و به درستى كه امت من او را خواهند كشت پس هر كه بعد از شهادت او، او را زيارت كند حق تعالى براى او يك حج از حجهاى من بنويسد، عايشه تعجب كرد از روى تعجب گفت كه يك حج از حجهاى تو؟ حضرت فرمود بلكه دو حج از حجهاى من، باز او تعجب كرد، حضرت فرمود بلكه چهار حج و پيوسته او تعجب مي‌كرد و حضرت زياده مي‌كرد و تا آنكه فرمود نود حج از حجهاى من كه با هر حجى عمره بوده باشد.
و شيخ مفيد و طبرسى و ابن قولويه و ابن بابويه رضوان الله عليهم به سندهاى معتبره از اصبغ بن نباته و غيره روايت كرده‌اند كه روزي حضرت اميرالمومنين عليه السلام بر منبر كوفه خطبه مي‌خواند و مي‌فرمود كه از من بپرسيد آنچه خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد پس به خدا سوگند كه هر چه سوال كنيد از خبرهاي گذشته و آينده البته به آن شما را خبر مي‌دهم، پس سعدبن [1] ابن وقاص [2] برخاست و گفت يا اميرالمومنين خبر ده مرا كه در سر و ريش من چند مو هست حضرت فرمود كه خليل من رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دارد كه تو اين سوال از من خواهى كرد و خبر داد مرا كه چند مو در سر و ريش تو هست وخبر داد كه در بن هر موئى از تو شيطاني هست كه ترا گمراه مي‌كند و در خانه تو فرزندى هست كه فرزند من حسين را شهيد خواهد كرد،‌ و اگر خبر دهم عدد موهاى ترا تصديق من نخواهى كرد وليكن به آن خبرى كه گفتم حقيقت گفتار من ظاهر خواهد شد و در آن وقت عمر بن سعد كودكى بود و تازه به رفتار آمده بود لعنه الله عليه (در روايت ارشاد و احتجاج اسم سعد برده نشده بلكه دارد مردي برخسات و اين سوال را نمود و حضرت همان جواب را فرمود و در آخر فرمود اگر نه آن بود كه آنچه پرسيدى برهانش مشكل است به تو خبر مي‌دادم عدد موهاى ترا لكن نشانة آن همان بچة تو است الخ).
حميري در قرب الاسناد از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت امير المومنين عليه السلام با دو كس از اصحاب خود به زمين كربلا رسيد چون داخل آن صحرا شد آب از ديده‌هاى مباركش ريخت فرمود كه اين محل خوابيدن شتر ايشان است و اين محل فرود آوردن بارهاى ايشان است و در اينجا ريخته مي‌شود و خونهاى ايشان خوشا به حال تو اى تربت كه خونهاى دوستان خدا بر تو ريخته مي‌شود.
شيخ مفيد روايت كرده است عمر بن سعد با حضرت امام حسين عليه السلام گفت كه نزد ما گروهى بيخردان هستند كه گمان مي‌كنند من ترا خواهم كشت، حضرت فرمود كه آنها بيخردان نيستند وليكن علماء و دانايانند، اما به اين شادم كه بعد از من گندم عراق نخواهى خورد مگر اندك زماني.
و شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه امام حسين عليه السلام روزى بر امام حسن عليه السلام وارد شد چون چشم وى بر برادر افتاد گريست و فرمود اى ابا عبدالله چه تو را بگريه درآورد؟ گفت گريه من به جهت بلائى است كه به تو مي‌رسد، امام حسن عليه السلام فرمود آنچه به من مي‌رسد سمى است كه به من مي‌دهند ولكن لا يوْم كَيوْمِك روزى چون روز تو نيست سى هزار نفر به سوى تو آيند همه مدعى آن باشند كه از امت جد تو راند و منتحل دين اسلامند و اجتماع بر قتل و ريختن خون و انتهاك حرمت و سَبْي نساء و ذُرارى و غارت مال و متاع تو مي‌كنند و در اين هنگام لعنت بر بنى اميه فرود مي‌آيد و آسمان خون مي‌بارد و هر چيز بر تو مى گريد حتى وحوش در بيابانها و ماهيها در درياها. مؤلف گويد: كه الحق اگر متامل بصيرى ملاحظه كند مصيبتى اعظم از اين مصيبت نخواهد ديد كه از اول دنيا تاكنون بعد از مراجعه به تواريخ و سير واقعه‌اى به اين بزرگى نديديم كه پيغمبرزاده خودشان را با اصحاب و اهل بيت او يك روز بكشند و رحل و متاع او را غارت كنند و خيام او را بسوزانند و سر او را و اصحاب و اولاد او را با عيال و اطفال شهر به شهر ببرند و يكسره پشت پاى به ملت و دينى كه اظهار انتساب به او مي‌كنند بزنند و سلطنت و قوت ايشان استناد به همان دين باشد نه دين ديگر و ملت ديگر!!!
ما سَمِعْنا بِهذا فى آبائنا الْاوَّلينَ فَاِنّا لِلّهِ و انا اليه راجعُونَ مِنْ مُصيبتٍه ما اعظَمها و اوجعها و انكاها لقلوب المحبين و لله در مهيار حيثُ قال:
يعَظّمُونَ لَهُ اَعْوَادَ مَنْبَرهِ وَ تَحْتَ اَرْ جُلِهُمِ اَوْلادَهَ وَ ضَغُوا
بِاَى حُكْمٍ بَنوُهُ يتْبَعوُنَكُمْ وَ فَخْرُكًمْ اَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ
---------------------------------------
پي نوشتها :
[1] - و ظاهر اين است كه اين مكالمه در كوفه واقع شده و در زمان خلافت ظاهرى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و بنابراين عمر بن سعد در كربلا تقريبا بيست و پنج سال داشت شش سال از عمر نحسش گذشته بود پس آنچه از كتب غيرمعتبره وارد شده كه ابن سعد در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده بي‌اصل است و اگر بعضى از علماى عامه ولادت او را در روز كشته شدن عمر نوشته‌اند شايد اشتباه بر نافل شده و مراد روز كشته شدن عثمان باشد و مناسب لفظ يحبو و يدرج در اين روايت معتبر هم همين است.
و بر فرض اگر درست باشد عمر سعد در كربلا سى و هفت ساله تقريباً بوده، بهرحال آنچه در السنه عوام مشهور است كه از عمر سعد به ريش سفيد صحراى كربلا تعبير مي‌كنند بى ماخذ است. والله العالم نه ره.
[2] - مراجعه شود در وقايع روز عاشورا.
منبع : کتاب منتهى الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي

2- مسئله شفاعت كلمه "شفاعت" از ريشه "شَفع" به معنى جفت بوده و برگرفته از "ضَمّ الشَّى اِلى مِثلِهِ" است و نقطه مقابل آن "وَتر" به معناى تك و تنها است سپس به ضميمه شدن فرد برتر و قويترى براى كمك به فرد ضعيف اطلاق گرديده استو به همين دليل كه شفيع به هنگام درست كردن كار ديگرى و شفاعت در مورد او در حقيقت خود را رفيق او قرار مى دهد به او "شفيع" و به كارش "شفاعت" گفته اند.همينطور كسي كه ملك ديگرى را جزو ملك خود سازد "شفيع" گفته مي شود.
شفاعت در معناي صحيحش براى حفظ تعادل بوده و وسيله ايست براى بازگشت گناهكاران و در معناى غلط موجب تشويق و جرات بر گناه.(كه به تفضيل در بخشهاى ديگر در اين باره سخن خواهيم گفت)
اشكال شفاعت
1.شفاعت "صحيح" و "باطل
2 .شفاعت در عالم تكوين
1.شفاعت باطل (شفاعت در لسان عامه) به اين گفته مى شود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر صاحب قدرت را بى هيچ حساب و كتابى درباره مجرم و يا گناهكار(زير دستان خود) تغيير دهد. گاهى با استفاده از نفوذ خود يا وحشتى كه از نفوذ او دارند و زمانى با پيش كشيدن مسايل عاطفى و تحت تأثير قرار دادن عواطف طرف و زمان ديگرى با تغيير دادن مباني فكرى او درباره گناه مجرم و استحقاق او و مانند اينها....
بطور خلاصه شفاعت طبق اين معنى هيچگونه دگرگونى در روحيات و فكر مجرم يا متهم ايجاد نمى كند تمام تأثير ها و دگرگونيها مربوط به شخصى است كه شفاعت نزد او مى شود اين شفاعت در بحثهاي مذهبى مطلقاً معنى ندارد زيرا نه خداوند (نعوذُ بالل‍ه) اشتباهي مى كند كه بتوان نظر او را عوض كرد و نه عواطفى به اين معني در انسان است كه بتوان آنرا برانگيخت و نه از نفوذ كسى ملاحظه مي كند و وحشتى دارد و نه پاداش و كيفرش بر محورى غير از عدالت دور مى زند.
مى توان گفت شفاعت بر محور دگرگونى و تغيير موضع "شفاعت شونده" صورت مى گيرد يعنى شفاعت شونده موجباتى را فراهم مسي كند كه از يك وضع نا مطلوب و در خور كيفر بيرون آمده و به وسيلهء ارتباط با شفيع خود را در وضع قابل قبولى قرار مى دهد كه شايستهء بخشودگى گردد و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقع يك مكتب عالى تربيتى و وسيلهء اصلاح افراد گناهكار وآلوده وبيدارى و آگاهى است ؛ اين چيزي نيست جز "شفاعت صحيح " كه شفاعت شونده به اشاره خداوند مورد شفاعت قرار مى گيرد (وَ لا يشفَعونَ اِلا لِمَن ارْتَضي... : و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد شفاعت نمى كنند ـسوره انبياء ،آيه 28)شفاعت در آخرت نتيجهء هدايت در دنياست.شفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است كه بيان شد.
و در بخشهاي ديگر مى بينيم كه تمام ايرادها، خرده گيريها و حمله هلا همه متوجه تفسير اول شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم كه يك معنى منطقى ومعقول وسازنده است؛ به بيانى ديگر آنچه گفته شد تفسير اجمالى شفاعت در دو شكل "تخديري" و"سازنده" آن بود.
2. شفاعت در عالم تكوين
آنچه در مورد شفاعت توضيح داده شد در جهان تكوين(منظور اين دنيا و مسأله آفرينش است) علاوه بر عالم تشريع نيز فراوان ديده مى شود، نيروهاي قويتر اين جهان به نيروهاى ضعيف تر ضميمه شده و آنها را در مسير هدفهاى سازنده پيش مى برند؛ آفتاب مى بارد و بذرهارا در دل زمين آمده مى سازند تا استعدادهاي درونى خود را به كار گيرند (تا به وضع قابل قبولى برسند) و نخستين جوانه حيات را بيرون فرستند، پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكدهء خاك سر بر آورده و به سوى آسمان كه از آن نيرو گرفته اند پيش روند ، به سوى شفيعى كه شفاعتشان كرده است.
اين صحنه ها در حقيقت يك نوع شفاعت تكوينى در رستاخيز زندگي و حيات است و با اقتباس از اين الگو در عالم تكوينى نوعي از شفاعت در عالم تشريعى را مى يابيم ؛ راه مستقيمي كه براى درك مسأله شفاعت برايمان گشوده مى شود.

قرآن و شفاعت خالى از لطف نيست كه بهتر است بگوييم چه طريقى بهتر از طريق قرآن براى درك مسأله شفاعت و بيان آيات و بررسى در تفاسير مختلف در اين باره آمده!
در قرآن درباره " شفاعت" (به اين عنوان ) در حدود سى آيه آمده است ( بحث ها و اشارات ديگرى نيز به اين مسأله با عناوين ديگر ديده مى شود.
آياتي كه در قرآن پيرامون "شفاعت" آمده است را ميتوان به چند دسته تقسيم كرد :
اول ـ آياتي كه به طور مطلق شفاعت را نفى مى كند؛
لانْفِقوا مِمّا رزقناكُم مِنْ قَبلُ اَن يأتى يوم لا بيعُ فيهِ وَ لا خلة وَلا شفاعَة...:
پيش از انكه روزى فرا رسد كه نه داد و ستدى هست و نه دوستى و نه شفاعتي، از آنچه روزيتان كرده ايم انفاق كنيد...
(سوره بقرة؛ آيه 254)
وَ لا يقبَلُ مِنها شَفاعَة...:
و از كسي شفاعتى نپذيرند...
(سوره بقرة؛ آيه 48)
در اين آيات راههاى متصور براى نجات محرومان غير از ايمان و عمل صالح چه از طريق پرداخت عوض و ديون مالى و مادي، يا پيوند و سابقهء دوستى و يا مسأله شفاعت نفى شده است.
حتى در مورد بعضى از گناهكاران مى خوانيم؛
فَما تَنفَعَهُم شفاعَة الشافِعين...:
شفاعت شفاعت كنندگان به حال ايشان سودى ندارد...
(سوره مدثر؛ آيه 48)
دوم ـ آياتي كه شفيع را منحصراً خداوند متعال معرفى مى كند و شفاعت را فقط مخصوص ذات اقدس الهى مى داند؛
مالَكُم مِن دونِهِ مِن وَلى وَ لا شَفيع...:
براى شما هيچ سرپرست و شفيعى غير از خداوند نيست...
(سوره سجده؛ آيه 4)
قُل لِلّهِ الشَفاعة جَميعاً...:
بگو، شفاعت يكسره از آن خداست...
(سوره زمر؛ آيه 44)
سوم ـ آياتي كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى كند؛
مَن ذَالّذي يشفَعُ عِندَهُ اِلّا بِاذْنِهِ...:
چه كسى مي تواند جز به اذن خدا شفاعت كند؟...
(سوره بقره؛ آيه 255)
وَ لا تَنْفعُ الشفاعَة عِنْدَهُ اِلّا لِمَن اِذْنِه لَه...:
شفاعت جز براي كسانى كه خداوند اذن (اجازه) دهد سودى ندارد...
(سوره سباء ؛آيه 23)
چهارم ـ آياتي است كه شرايطى را براى شفاعت شونده (مشفوع) بيان كرده است،گاهى اين شرط را رضايت و خشنودى پروردگار معرفي مى كند؛
وَ لا يشْفَعونَ اِلّا لِمن ارْتَضي...:
و جز براى كسي كه [خدا] رضايت دهد شفاعت نمى كنند...
(سوره انبياء؛ آيه 28)
و گاه شرط آن را گرفتن پيمان و عهد نزد خدا معرفى مى كند؛
لا يملِكونَ الشّفاعة اِلّا مَن اتّخَذَ عِندَالرّحمنِ عَهداً...:
كسى به شفاغت دست مى يابد كه به خداوند و به پيامبر ايمان داشته باشد و نزد خدا تعهد و پيمان بسته باشد...
(سوره مريم؛ آيه 87)
و زمانى هم صلاحيت شفاعت شدن را از بعضى از مجرمان و گناهكاران سلب مى كند؛
ما لِلظّالِمينَ مِن حَميم وَ لا يشفَع يطاع...:
براى ستمگران نه ياورى هست و نه شفاعتگرى كه مورد اطاعت باشد...
(سوره غافر؛ آيه 18)
البته شرايط شفاعت شونده در بخش هاى ديگر آمده است.
پنجم ـ در آياتي نيز شفاعت به معنى يازى و پشتيبانى از برادر عقيدتى و دينى در كمك به وى و يا در جهاد با تجاوزگران است كه بهرهء دنيوى غنايم و پاداش اخروى آن جنت خداست و اگر در گناه و تجاوزى با همدينش رفاقت كند، بهرهء دنياي او سرزنش و نصيب جهان ديگرش كيفر خواهد بود؛
مَن يشفَع شفاعَةً حَسَنَةً يكُن لَهُ نَصيبٌ مِنها وَ يشفَع شفاعَةً سَيأةً يكُن لَهُ كِفلُ مِنها ...:
هر كه شفاعتي نيكو كند، او را بهره اى باشد و كسى را كه شفاعتى بد كند وى را از آن سهمى باشد...
(سوره نساء؛ آيه 85)
معانى و تعابير ديگرى نيز از مسأله شفاعت در قرآن كريم آمده است ولى آنچه مد نظر ما بوده است در دسته بنديهاى فوق ذكر شده است.

احاديث و شفاعت در روايات و احاديث اسلامى تعبيرات فراوانى درباره شفاعت آمده است كه در بيان مسأله شفاعت در ذيل آيات قرآن بسيار راهگشاست،از جمله:
1ـ در تفسير "برهان" از امام كاظم(عليه السلام) از حضرت علي(عليه السلام) نقل شده كه مي فرمايد:از پيامبر اكرم(ص) شنيدم"شَفاعَتى لِاَهل الْكباير مِن اُمّتي..." : "شفاعت من براى مرتكبين گناهان كبيره از امّتم است..." راوى حديث كه ابن ابي عمير است مى گويد:از امام كاظم (عليه السلام) پرسيدم چگونه براي مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد: "وَ لا يشفَعون اِلّا لِمَن ارْتَضي" مسلّم است كسي مرتكب گناهان كبيره شود مورد ارتضاء و خشنودى خداوند نيست!
امام كاظم(عليه السلام) در پاسخ فرمود:
" هر فرد با ايماني كه مرتكب گناهى مى شود طبعاً پشيمان خواهد شد و پيامبر(ص) هم فرموده پشيمانى از گناه توبه است....و كسى كه پشيمان نگردد مؤمن واقعى نيست و شفاعت براى او نخواهد بود و عمل او "ظلم" است، همينطور خداوند مى فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كننده اى ندارند"
(تفسير برهان، جلد 3، ص 57)
مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان گناهان كبيره مى شود ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت واجد بودن ايماني است كه مجرم را به مرحلهء ندامت، خودسازى و جبران برساند و از ظلم، طغيان و قانون شكنى برهاند.(شفاعت سازنده و صحيح)
2ـ در كتاب كافي از امام صادق(عليه السلام) در نامه اى كه به تمامى اصحابش نوشت چنين نقل شده:
"مَن سره انْ ينفعهُ شَفاعَة الشافعين عِنداللّه فَليطلب اِلى اللّه ان يرضي عَنه"
لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينهء شفاعت براى بعضى ياران امام (عليه السلام) خصوصاً و جمعى از مسلمانان عموماً رخ داده است صادر شده و با صراحت شفاعتهاى تشويق كننده به گناه در آن نفى شده است و مى گويد "هر كس دوست دارد مشمول شفاعت گردد بايد خشنودى خدا را جلب كند."
(بحارالانوار چاپ قديم، جلد 3،ص304)
3ـ باز در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:
" اذا كانََ يومَ القيامة بعث اللّه العالم وَ العابد، فَاذا و قفا بَينَ يدي اللّه عزّوجل قيل ِللعابِد انْطَلَق اِلى الجنة، و قيل لِلعالم قِفْ تشفع لِلنّاس بِحُسن تَأديبك لَهُم" :
" در روز رستاخيز خداوند، عالم و عابد را بر مى انگيزد و به عابد مي گويد تنها خود به سوى بهشت رو امّا به عالممى گويد براي مردمى كه تربيت كردى شفاعت كن"
(اختصاص مفيد نقل از بحار، جلد 3، ص305)
در اين حديث پيوندى در ميان "تأديب عالم" و "شفاعت او نسبت به شاگردانش" كه مكتب او را درك كرده اند ديده مى شود كه مي تواند پرتويى به روى بسيارى از موارد تاريك اين بحث بيفكند.
بعلاوه اختصاص شفاعت كردن به عالم و نفى آن از عابد نشانه اى است از اين كه شفاعت در منطق اسلام يك مطلب قراردادى و يا پارتى بازي نيست بلكه يك مكتب تربيتى است و تجسّمى است از تربيت در جهان.
4ـ با نگاهي به كتاب هدايتمان (قرآن مجيد) به فكر فرو مى روى كه بيش از 70 مرتبه كلمهء نماز با اين عنوان و يا عناوينى ديگر اورده شده است؛ چه چيزى در پس اين همه اصرار نهفته است،نماز و بر پاداشتن ان چقدر بايد مهم باشد كه وقتى ظهر عاشورا امام حسين(عليه السلام) با يادآورى ابوثمامه صاعدى جنگ با لشكر شيطان را به خاطر نماز (ستون دين) متوقف مى كند و ساعتى اجازه مى خواهد براي ديدار با پروردگار، از اين بالاتر ديگر چه نمونه اى بايد برايمان آورده شود؟!
ترك نماز جزءِ آن چيزهايي است كه پيامبر(ص) ما درباره آن مى فرمايند؛
لا ينال شَفاعتى مَن اسْتَخَف بِصَلاتِهِ وَ لا يرِدُ عَلَى الحوضَ لاوالله :
كسى كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت من دست نيابد و به خدا سوگند كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد نشود.
از اينكه پيامبر (ص) كسى را كه مرتكب گناه كبيره شده شفاعت مى كند ولى سبك شمارنده نماز را شفاعت نمى كند، معلوم مى شود كه سبك شمردن نماز از ساير گناهان كبيره اى كه مورد شفاعت پيامبر و آلش (عليهم السلام) قرار مى گيرند بزرگتر و آثار آن براى انسان، خطرناك تر است و شايد بتوان گفت با توجه به فرمايش پيامبر اكرم(ص) كه رحمة للعالمين است، سبك شمردن نماز از بزرگترين منكرات است (منكر: زشتي و گناهى كه از آن نهى شده ايم).
باشد كه با سبك نشمردن نماز خود را از شفاعت شوندگان قرار دهيم. (انشاءا...)

شرايط شفاعت شونده با توجه به اينكه شفاعت به معناى صحيح قيود و شرائط فراوانى در چند جهت دارد، كسانى كه به اين اصل معتقدند براى اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط ان را فراهم كنند، شرائطى همچون؛
از گناهان سنگين همانند حقّ النّاس و ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مى رساند بپرهيزند.
برنامه خود را در يك دگرگونى عميق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند.
براى رسيدن به مقام "ارتضاء" و برقرار ساختن "عهد الهي" (با توجه به آنچه كه در بخشهاى پيش گذشت) از گناه توبه كنند و يا حداقل در آستانه توبه قرار گيرند.
خلافكارى و شكستن سد قوانين الهى را متوقف سازند و يا لااقل تقليل دهند.
ايمان به خدا، رسولش، آخرت را در خود زنده نگه دارند.
سبك نشماردن نماز يكي از شروط مهم در دستيابى به شفاعت است.
همچنين بايد ميان شفيع و شفاعت شونده رابطه اى بوده و شفاعت شونده زمينهء شفاعت را در دنيا (با برقرارى پيوند ميان خود و شفيع، اقتباس از صفات او، ايجاد يك نوع سنخيت ـ هر چند ضعيف ـ بين خود و او برقرار سازد، براى رسيدن به نتيجه اينگونه امادگيها لازم است. كسى كه امام حسين و امام على (عليهما السلام) را نمى شناسد و از آنها تبعيتى ندارد، چگونه مى تواند از شفاعت آنها بهره مند شود؟
منبع : تفسير نمونه، تفسير مجمع البيان، تفسير نسيم حيات (دكتر بهرام پور)/ عزادار حقيقي، محمد شجاعي
3- انبياء و زمين کربلا
مرحوم شوشتري مى نويسد : ورود به زمين كربلا باعث حزن و رقت است چنانكه نسبت به جميع انبياء واقع شد چون روايت شده كه همه پيامبران به زيارت كربلا توفيق يافته اند : (همه انبياء زيارت نمودند آن مقام شريف را و در آن توقف كرده گفتند : اى زمين تو مكانى پر خير هستى در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت ) (1)
هر يك از پيامبران كه وارد كربلا مى شدند صدمه اى بر ايشان وارد مى شد دلتنگ مهموم گشته از خداوند سبب آن را سؤال مى نمودند خداوند وحى مي فرمود كه اين زمين كربلاست و در آن حضرت حسين عليه السلام شهيد خواهد شد . (2)
1- چون اهل بيت وارد كربلا شدند ام كلثوم عرض كرد : اى برادر اين باديه هولناكي است كه از آن خوف عظيم بر دلم جا گرفته ؟!
حضرت حسين عليه السلام فرمود: بدانيد كه من در وقت عزيمت از صفين با پدرم امير المومنين عليه السلام وارد اين زمين شديم . پدرم فرود آمده سر دركنار برادرم گذارده ساعتى در خواب رفت و من بر بالين او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بيدار شد و زار زار مى گريست . برادرم سبب آنرا پرسيد فرمودند :‌در خواب ديدم كه اين صحرا دريايي پر از خون بود و حسين من در ميان آن دريا افتاده دست و پا مي زند و كسى به فرياد او نمى رسيد .
پس رو به من كرده فرمود:‌
( اى حسين چگونه خواهى بود هرگاه براى تو در اين زمين چنين واقعه اى رو دهد ؟)
گفتم : صبر مي كنم و بجز صبر چاره اى ندارم (3)
2- هنگامى كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او مى گشت تا كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينه اش تنگ گرديد و چون به محل شهادت حسين عليه السلام رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جارى شد .
سربه آسمان بلند كرد و عرض نمود : خداوندا آيا گناهى از من صادر شد كه مرا به آن معاقب فرمودى ؟ من همه زمين را گشتم و مثل اين زمين به من بدي نرسيد .
خداوندا به او وحي نمود كه اى آدم گناه نكردى ولكن فرزندت حسين عليه السلام در اين مكان از روى ستم كشته مى شود خون تو به موافقت خون او جارى شد.
عرض كرد : قاتل او كيست ؟‌ وحى آمد :‌قاتلش يزيد ملعون اهل آسمانها و زمين است . آدم گفت :‌اى جبرئيل (درباره قاتل آن حضرت) چه كنم ؟‌ گفت : او را لعن كن . پس آدم چهار بار او را لعن كرد و به سوى عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را يافت . (4)
3- هنگاميكه حضرت نوح سوار كشتى شد تمام جهان را سير نمود چون به كربلا رسيد طوفانى شد ( و آن كشتى به تلاطم افتاد ) و نوح از غرق شدن ترسيد به پروردگار خود عرض كرد : خدايا همه دنيا را گشتم چنين حالتي مثل اين زمين به من دست نداد !
جبرئيل نازل شد و فرمود : اى نوح در اين محل حضرت حسين فرزند زاده محمد (ص ) خاتم انبياء و فرزند على عليه السلام خاتم اوصياء كشته مي شود
پرسيد : اي جبرئيل قاتل او كيست ؟ پاسخ داد : قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين مى باشد . پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتى سير نمود تا به جودى رسيد و در آنجا مستقر شد .(5)
4- حضرت ابراهيم چون از كربلا عبور كرد اسبش لغزيد و از اسب افتاد سرش شكسته خون جاري شد پس شروع به استغار نمود و عرض كرد : خدايا چه گناهى از من صادر شد ؟
جبرئيل نازل شد و گفت : اى ابراهيم گناهى از تو سر نزده لكن در اين زمين فرزند زاده خاتم پيامبران و فرزند ( على عليه السلام ) خاتم اوصياء كشته مى شود از اين جهت خون تو جارى شد تا موافق با خون آن جناب گردد... (‌6)
5- هنگاميكه اسماعيل گوسفندان خود را براى چرا به كنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز گوسفندان آب نمى آشامند! اسماعيل از خداوند سبب آن را پرسيد جبرئيل نازل شد و گفت :‌اى اسماعيل از گوسفندانت سؤال كن سبب آن را مى گويند.
به آنها فرمود: چرا از اين آب نمى آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند:‌
( به ما خبر رسيد ه كه فرزندت حسين عليه السلام فرزند زاده حضرت محمد ( ص) در اينجا با لب تشنه كشته مى شود و ما به جهت حزن بر او ازاين شريعه آب نمى نوشيم )
اسماعيل در باره قاتل آن جناب سؤال كرد گفتند : آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمين و تمام خلائق مى كشد پس اسماعيل قاتل آن بزرگوار را لعنت كرد.(7)
6- روايت شده كه سليمان به فرش خود مى نشست و در هوا سير مى كرد . روزي هنگاميكه در حركت بود به زمين كربلا رسيد . باد بساط او را سه دور بهم پيچانيد بطوريكه سليمان ترسيد سقوط كند پس باد آرام شد و فرش در زمين كربلا فرود آمد.
سليمان به باد گفت : براى چه ( اين كار را كردى و ) فرود آمدي‌ ؟‌ گفت: در اين موضع حسين عليه السلام كشته مى شود .
پرسيد : حسين كيست ؟‌ باد گفت :‌حسين فرزند زاده محمد مختار (‌ص) و فرزند علي حيدر كرار مى باشد . سؤال كرد: قاتل او كيست؟‌گفت : ملعون اهل آسمانها و زمين يزيد مى باشد . سليمان دست برداشت و يزيد را لعن و نفرين نمود و جن و انس آمين گفتند.
پس باد وزيد و بساط سير خود ادامه داد.(8)
7- روزى حضرت موسى عليه السلام با يوشعه بن نون سير مى كرد چون به زمين كربلا رسيد كفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پاي او نشست و خون جارى گشت . عرض كرد: خدايا چه گناهى از من سر زد كه ( مبتلا شدم ) ؟
به او وحى شد كه در اين موضع حسين عليه السلام كشته و خون او ريخته مي شود و لذا خون تو به موافقت خون وى جارى گرديد عرض كرد: پروردگارا حسين كيست ؟‌ خطاب آمد :‌او فرزند زاده محمد مصطفى و پسر على مرتضى است .
پرسيد قاتل او كيست ؟‌ گفته شد : او ملعون ماهيان دريا و وحشيان صحرا و پرندگان هواست . موسى عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع آمين گفت آنگاه به دنبال كار خود روان گشت.(9)
8- روزى كه حضرت عيسى عليه السلام با حواريون در بيابان سياحت مى كردند گذرشان به كربلا افتاد . شيرى غران را ديدند كه راه را بر ايشان بسته است .
حضرت عيسى پيش آمد و فرمود :‌ اى شير چرا در اين جاده نشسته اى و نمى گذاري عبور كنيم ؟ آن شير به زبان فصيح گفت :‌ ( من راه را براي شما باز نمى كنم تا اينكه بر يزيد كشنده حسين عليه السلام لعن كنيد . )‌
حضرت عيسي فرمود : حسين كيست ؟ شير گفت : او فرزند زداده محمد پيامبر امى و پسر على ولى خداست .
فرمود :‌قاتل او كيست؟ گفت : قاتل وى ملعون تمام حيوانات وحشى و گرگان و درندگان خصوصا در روزهاى عاشورا است.
پس حضرت عيسي دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و حواريين آمين گفتند . پس شير از راه دور شد و ايشان گذشتند .(10)
مرحوم مازندراني حايرى ذيل اين قضيه مى نويسد : حضرت عيسي و حواريون گريستند و بر قاتل آن حضرت لعن كردند. و حضرت عيسي فرمود:‌يا بنى اسرائيل بر قاتل حسين عليه السلام لعن كنيد و اگر زمانش را درك كرديد از پاى ننشينيد ( همراه او جهاد كنيد ) چون شهيد شدن با او مانند شهادت با انبياء است (‌11)
زيارت كردن ساير انبياء عظام كربلاى مقدسه را بر همين منوال بوده است.
9- ام سلمه – رضي الله عنها – گويد :‌شبى رسول خدا ( ص) از پيش ما بيرون رفت و مدتى دراز از چشم ما ناپديد شد پس آشفته حال و غبار آلود به خانه آمد در حالى كه دست شريفش را بسته بود. عرض كردم يا رسول الله چه شده است كه شما را پريشان و گرد آلود مى بينم ‌؟‌
فرمود: در اين زمان به موضعى از عراق كه كربلا گويند مرا سير دادند محل كشته شدن فرزندم حسين و گروهى از فرزندان و اهل بيتم به من نشان داده شد من پيوسته خون ايشان را از آنجا بر مى گرفتم و آن خونها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود :‌ آن را بگير و حفظ كن .
پس آن را كه شبيه خاك سرخ بود گرفتم و در شيشه اى نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداري مى كردم .
چون حسين عليه السلام از مكه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شيشه را در آورده مي بوئيدم و به آن نگاه مى كردم و براى مصيبتهاي حضرتش مى گريستم .
چون روز دهم محرم رسيد – همان روزى كه در آن روز حضرت شهيد شد- آن را در اول روز بيرون آوردم به همان حال بود چون در آخر روز به نزد آن رفتم آن را خوني تازه يافتم . پس در خانه خود فرياد كشيدم و گريستم ولكن از ترس اينكه دشمنان در مدينه صدايم را بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند اندوه خود را فرونشاندم و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدينه رسيد و حقيقت آنچه ديده بودم آشكار گرديد.(13)
10- شيخ صدوق رحمه الله به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده كه گفت :‌ در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم هنگاميكه به جنگ صفين مى رفت چون در نينوا – كه د ركنار فرات است – منزل كرد با صداى بلند فرمود :‌ ابن عباس آيا اين موضع را مى شناسى ؟‌ گفتم :‌ نه يا اميرالمؤمنين . فرمود : اگر اين موضع را همچون من شناختى از آن گذر نمى كردي تا همانند من گريه كني.
آن بزرگوار بسيار گريست تا آنكه ريش مباركش تر شد و اشك بر سينه اش جاري گشت و ما نيز گريان شديم و حضرت فرمود :‌ آه آه مرا با آل ابي سفيان چكار ؟ مرا با آل حرب چه مى شود ؟‌ كه حزب شيطان و اولياء كفرند؟ صبر كن يا اباعبدالله كه به پدرت رسيد از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسيد . پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقدارى نماز خواند . بعد از نماز نيز همان سخنان را مى فرمود و مى گريست تا اينكه ساعتى به خواب رفت چون از خواب بيدار شد فرمود: يابن عباس عرض كردم :‌در خدمتم .
فرمود : آيا خبر دهم به تو آنچه اكنون در خواب ديدم؟‌عرض كردم : پيوسته ديده شما در استراحت باد و آنچه ديدى خير است يا اميرالمومنين .
فرمود ديدم گويا مردانى چند از آسمان به زير آمدند كه پرچمهاى سفيد در دست و شمشير هاى براق و درخشند حمايل نموده گرد اين زمين خطى كشيدند سپس ديدم گويا اين درختان خرما شاخه هايشان را به زمين مى زنند و خون تازه از آنها مى چكد و حسين فرزند و پاره تن و نور ديده ام در ميان آن خونها غرق شده و فرياد و استغاثه مى كند و كسى بداد او نمى رسد و گويا آن مردان نورانى كه از آسمان آمده بودند او را صدا مى كردند و مى گفتند : ( اى آل رسول صبر كنيد كه شما بدست بدترين مردم كشته مي شويد و اينك بهشت مشتاق تست اى اباعبدالله )
سپس مراتعزيت دادند و گفتند : اى اباالحسن بشارت باد تو را كه خداوند ديده ات را در روز قيامت به او روشن خواهد نمود پس بيدار شدم .
سوگند به خدايي كه جان على در دست اوست مرا خبر داد پيامبر راستگو حضرت ابوالقاسم ( ص) كه من اين زمين را خواهم ديد هنگاميكه براى جنگ با اهل بغى مى روم و اين زمين كرب و بلاست در اينجا دفن دفن مى شود حسين با هفده نفر از اولاد من و فاطمه . اين زمين در آسمانها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب و بلا ياد مي كنند چنانكه زمين حرمين ( مكه و مدينه ) و بيت المقدس را ياد مى كنند.
آنگاه به من فرمود : ابن عباس در اين حوالى پشكل آهو جستجو كن بخدا دروغ نگويم و به من دروغ نگفته اند آنها مثل زعفران زرد رنگند.
ابن عباس گويد : تفحص كردم و آنها را گرد هم يافتند پس ندا كردم يا اميرالمؤمنين همانطور كه فرموده بوديد آنها رايافتم . حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوى آنها آمد . آنها را برداشت و بوئيد و فرمود: اين عينا همان است (‌كه مرا خبر داده اند) ابن عباس آيا داستان آنها را مى دانى ؟
اينها را حضرت عيسى بن مريم بوئيده است ! هنگاميكه از اين صحرا عبور مى كرد و حواريين در خدمت او بودند آهوانى را ديد كه دراين موضع جمع شده و مى گريند پس حضرت عيسى با حواريين نشستند و مشغول گريه شدند و حواريين سبب نشستن و گريه آن حضرت را نمى دانستند . گفتند : يا روح الله سبب گريه شما چيست‌؟‌ حضرت فرمود: آيا مى دانيد اين چه زمينى است ؟‌ گفتند : نه فرمود: اين زمينى است كه فرزند پيامبر خدا – احمد – (ص) و جگر گوشه طاهره بتول كه شبيه مادر من ( مريم ) است در آن كشته و در اينجا دفن خواهد شد طينتي كه از مشك خوشبوتر است زيرا كه طينت آن فرزند شهيد است طينت انبياء و اولاد انبياء اين چنين است .
اين آهوان با من سخن گفتند كه در اين زمين به اشتياق تربت آن فرزند مبارك چرا مى كنيم در اينجا از شر جانوران و درندگان در امان هستيم.
پس حضرت عيسي دست برد و اين پشكل ها را برداشت و بوئيد و فرمود بخاطر گياهش چنين خوشبو است . خداوندا اينها را باقى بدار تا پدرش ببويد كه موجب تسلى او گردد.
سپس فرمود: ‌اين است اين است كه تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و اين كشندگان حسين و يارى دهندگان دشمنان او و آنانكه او را كمك نكنند بركت مده . پس بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آنكه از بسيارى گريه برو در افتاد و مدت زيادي غش كرد. چون بهوش آمد چند پشكل برداشت و در گوشه رداى خود بست و به من دستور داد كه قدرى از آنها را بردارم و فرمود: اى پسر عباس هرگاه ديدي از اين پشكلها خون تازه روان مى شود بدانكه اباعبدالله در اين زمين شهيد گشته و دفن شده است. ابن عباس گويد:‌بخدا من آنها را بيشتر از بعضى واجبات خداى عزوجل محافظت مى كردم و آنها را از جيب خود باز نمى كردم .
تا اينكه در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است . من نشستم و گريه كردم و گفتم :‌ بخدا حسين عليه السلام شهيد شده است بخدا سوگند كه على عليه السلام در هيچ سخنى به من دروغ نگفت . و هيچ خبرى به من نداد مگر اينكه واقع شد چون رسول خدا (‌ص) به او چيزهايى خبر ميداد كه به غير او نمى فرمود . ترسيدم و سپيده دم از خانه خارج شدم و ديدم شهر مدينه را غبارى چون ابر نازك فرا گرفته كه يكديگر را نمى توان ديد. سپس آفتاب برآمد گويا منكسف است و گويا بر ديوارهاى مدينه خون تازه ريخته اند .پس ( به خانه برگشتم )‌ نشستم و گريستم .
بخدا حضرت حسين عليه السلام شهيد شده است . و صداى از گوشه خانه شنيدم كه مى گفت :
اى آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراى بتول كشته شد و روح الامين با گريه و ناله و فغان نازل گرديد.
با صداى بلند گريست و من هم گريه كردم و آن تاريخ را ياداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدينه رسيد معلوم شد درهمان روز آن حضرت شهيد شده است .
اين خبر را به كسانى كه همراه آن حضرت بودند گفتم آنها گفتند : بخدا سوگند كه ما نيز صداى آن نوحه گر را در جبهه شنيدم و ندانستيم كه چه كسي بود و به نظر ما حضرت خضر عليه السلام بود . ( 14)
11-به سند معتبر از هرثمه بن ابى مسلم روايت شده كه گفت : درخدمت اميرالمؤمنين عليه السلام به جنگ صفين رفتيم هنگام مراجعت در زمين كربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتى از آن خاك را برداشته بوئيدند و فرمودند: خوشا بحال تو اى خاك گروهى از تو محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش – كه از شيعيان على عليه السلام بود – جريان را گفت . زوجه اش گفت اى مرد اميرالمؤمنين جز حق نمى گويد.
چون امام حسين به جانب عراق آمد هرثمه گويد من در لشگر عبيدالله بن زياد بودم هنگامى كه زمين كربلا را ديدم بياد سخنان على عليه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسين عليه السلام آمده سلام كردم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به عرض رسانيدم . حضرت فرمودند : آيا تو با مائى يا بر عليه ما مى باشى ‌؟ گفتم :‌نه با توام و نه بر عليه تو دخترانى چند در كوفه گذاشته ام كه از عبيدالله بن زياد بر آنها مى ترسم . آن حضرت فرمودند :‌ برو به مكانى كه كشته شدن ما را نبيني و صداى – دادخواهى – ما را نشنوى سوگند به خدائيكه جان حسين دردست اوست هركس استغاثه ما را بشن7ود و ما را يارى نكند خداوند او را بروى در آتش جهنم مى افكند .
منابع
1- بحارالانوار 44/301ح 10
2- بحارالانوار44/242تا 244
3- مهيج الاحزان / 65 معالى السبطين 1/175 اشك روان /210
4- بحارالانوار44/242ح37 اشك روان 217
5- بحارالانوار : 44 / 243 ح 38 اشك روان / 217
6- بحارالانوار : 44 / 243 ح 39
7- بحارالانوار : 44 / 243 ح 40 اشك روان / 220
8- بحارالانوار : 44 / 244 ح 42
9- بحارالانوار : 44 / 244 ح 41
10- بحارالانوار : 44 /244 ح43
11- معالى السبطين 1/ 176
4- شعارهاى عاشورا
برخى از كلمات سيد الشهدا عليه السلام چه در فاصله مدينه تا كربلا و چه در روز عاشورا، داراى پيامهاى مؤثر و ديدگاههاى الهام‏بخش براى جهاد و كرامت است.
اين سخنان يا درضمن خطبه ‏ها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت‏ شعارى به خود گرفته ‏است. مى ‏توان هدف حسينى و انديشه ‏ها و روحيه ‏هاى عاشورايى را از آنها دريافت و آن‏ فرازهاى فروزان را شعارهاى نهضت عاشورا دانست. برخى از اين شعارها چنين است:
1- "على الاسلام السلام،اذ بليت الامة براع مثل يزيد" (1) (اين را در پاسخ مروان درمدينه فرمود، كه از آن حضرت مى‏ خواست تا با يزيد بيعت كند).
2- "و الله لو لم يكن ملجا و لا ماوى لما بايعت ‏يزيد بن معاوية‏" (2) (در پاسخ برادرش ‏محمد حنفيه فرمود).
3- "انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما" (3) (خطاب به يارانش در كربلا) .
4- "الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوابالبلاء قل الديانون‏" (4) (در مسير رفتن به كربلا در منزلگاه ذى حسم).
5- "الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه ‏محقا.. ." (5) (در كربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود).
6- "خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة‏" (6) (از سخنرانى امام‏ حسين عليه السلام در مكه پيش از خروج به سوى كوفه، در ميان جمعى از خانواده، ياران ‏و شيعيان خويش).
7- "من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل‏فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله ‏مدخله‏" (7) (در منزلگاه بيضه، در مسير كوفه، خطاب به سپاه حر).
8- "ما الامام،الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات‏الله‏" (8) (امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامه‏ هاى كوفيان نوشت و توسط مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد).
9- "سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما" (9) (شعر از ديگرى است، امّا امام حسين ‏عليه السلام آن را در پاسخ به تهديدهاى حر، در مسير كوفه خواند).
10- "رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين‏" (10) (در خطبه‏ايى كه هنگام خروج از مكه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود). (در آستانه ‏خروج (11) از مكه به سوى كوفه فرمود و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود).
12- "انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى‏" (12) (در وصيت نامه سيد الشهدا(ع‏)به ‏برادرش محمد حنفيه آمده است كه قبل از خروج به سوى مدينه نوشت).
13- "لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد[لا افر فرار العبيد]" (13) (درسخنرانى صبح عاشورا، خطاب به نيروهاى دشمن فرمود، كه خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند).
14- "هيهات منا الذلة، يابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون..." (14) (در خطاب به سپاه ‏دشمن فرمود، پس از آنكه خود را سر دو راهى ذلت و شهادت محير ديد).
15- "فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به" (15) (در پاسخ عمر سعد، كه نامه ‏اى به آن حضرت ‏فرستاد و خواستار تسليم شدن بود).
16- "صبرا بنى الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الى الجنان‏ الواسعة و النعيم الدائمة‏" (16) (خطاب به ياران فداكار خويش در صبح عاشورا، پس ازآنكه تعدادى از اصحابش شهيد شدند).
(كه روز عاشورا هنگام‏ پيكار با (17) سپاه دشمن به عنوان رجز حماسى مى ‏خواند و شهادت را بر ننگ تسليم، ترجيح مى ‏داد).
18- "موت فى عز خير من حياة فى ذل‏" (18) (كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است).
19- "ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم" (19) (در آخرين‏ لحظات پيش از شهادت، وقتى شنيد سپاه كوفه به طرف خيمه‏ هاى حرم او حمله‏ كرده ‏اند،خطاب به پيروان ابو سفيان چنان فرمود).
20- "هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟ " (20) "هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ " (21) ( وقتى سيد الشهدا(عليه السلام) اين نصرت خواهى و استغاثه را بر زبان آورد كه همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند).
از مجموعه اين جملات نورانى و حماسى كه شعارهاى حسين ‏عليه السلام در نهضتش ‏به شمار مى ‏آيد، تاكيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاى زير به دست مى ‏آيد:
نابودى اسلام درشرايط سلطه يزيدى، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ‏ذلت بار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبى در عصرحاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهى شهادت طلبان درمبارزات حق جويانه، حرمت ذلت پذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ‏ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه ‏احقاق حق و...
بقا و جاودانگى عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست كه در كلام آن حضرت‏ جلوه ‏گر است و نهضت هاى ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايه ‏ها الهام ‏گرفته ‏اند.
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين
بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گر ندارى دين به عالم،لااقل آزاده باش‏
اين كلام نغز مى ‏باشد ز گفتار حسين
مرگ با عزت زعيش در مذلت بهتر است‏
نغمه‏ اى مى‏ باشد از لعل دربار حسين(22)
----------------------------------------------
پي نوشتها :
1-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 284.
2-بحار الانوار،ج 44،ص 329،اعيان الشيعه،ج 1،ص 588.
3-بحار الانوار،ج 44،ص 381.
4-تحف العقول(چاپ جامعه مدرسين)،ص 245،بحار الانوار،ج 75،ص 117.
5-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 4،ص 68.
6-لهوف،ص 53،بحار الانوار،ج 44،ص 366.
7-وقعة الطف،ص 172،موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 361.
8-بحار الانوار،ج 44،ص 334.
9-همان،ص 378.
10-همان،ص 366،اعيان الشيعه،ج 1،ص 539.
11-همان.
12-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 4،ص 89.
13-مقتل الحسين،مقرم،ص 280.
14-نفس المهموم،ص 131،مقتل خوارزمى،ج 2،ص 7.
15-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 382.
16-نفس المهموم،ص 135،معانى الاخبار،ص 288.
17-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص 68.
18-بحار الانوار،ج 44،ص 192.
19-همان،ج 45،ص 51.
20-ذريعة النجاة،ص 129.
21-بحار الانوار،ج 45،ص 46.
22-حسين پيشواى انسانها،ص 70(شعر از فضل الله صلواتى).
5- آمار نهضت كربلا
نقش آمار در ارائه سيماى روشن‏تر از هر موضوع و حادثه، غير قابل انكار است.ليكن ‏در حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقلها و منابع، نمى ‏توان در بسيارى از جهات، آمار دقيق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوتهاى ‏بسيارى با هم دارد.در عين حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه كربلا را گوياتر مى ‏سازد.
به همين دليل به ذكر نمونه‏ هايى از ارقام و آمار مى ‏پردازيم: (1) مدت قيام امام حسين‏«ع‏» از روز امتناع از بيعت با يزيد، تا روز عاشورا 175 روزطول كشيد: 12 روز در مدينه،4 ماه و 10 روز در مكه،23 روز بين راه مكه تا كربلا و8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).
منزل هايى كه بين مكه تا كوفه بود و امام حسين آنها را پيمود تا به كربلا رسيد 18 منزل بود(معجم البلدان).
فاصله منزل ها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.
منزل هاى ميان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بيت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.
نامه‏ هايى كه از كوفه به امام حسين‏«ع‏» در مكه رسيد و او را دعوت به آمدن كرده ‏بودند 12000 نامه بود (طبق نقل شيخ مفيد).
بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل در كوفه 18000 نفر،يا 25000 نفر و يا 40000 نفر گفته شده است.
شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه آمده است 17 نفر.
شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه نيامده 13 نفر. سه نفر هم‏ كودك از بنى هاشم شهيد شدند،جمعا 33 نفر. اين افراد به اين صورت ‏اند: امام حسين‏«ع‏» 1 نفر، اولاد امام حسين 3 نفر، اولاد على‏«ع‏» 9 نفر، اولاد امام حسن 4 نفر، اولاد عقيل‏12 نفر، اولاد جعفر 4 نفر.
غير از امام حسين‏«ع‏» و بنى هاشم، شهدايى كه نامشان در زيارت ناحيه مقدسه و برخى منابع ديگر آمده است 82 نفرند. غير از آنان، نام 29 نفر ديگر در منابع متاخرتر آمده‏ است.
جمع شهداى كوفه از ياران امام 138 نفر. تعداد 14 نفر از جمع اين جناح حسينى، غلام بوده‏اند.
شهدايى كه سرهايشان بين قبايل تقسيم شد و از كربلا به كوفه بردند 78 نفر بودند.
تقسيم سرها به اين صورت بود: قيس بن اشعث، رئيس بنى كنده 13 سر، شمر رئيس‏ هوازن 12 سر، قبيله بنى تميم 17 سر، قبيله بنى اسد 16 سر، قبيله مذحج 6 سر، افرادمتفرقه از قبايل ديگر 13 سر.
سيد الشهدا هنگام شهادت 57 سال داشت.
پس از شهادت حسين‏«ع‏»33 زخم نيزه و 34 ضربه شمشير، غير از زخمهاى تير بر بدن آن حضرت بود.
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون،حسين توست (2)
شركت كنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسين 10 نفر بودند.
تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسين آمدند. آنچه در نوبت ‏اول آمد تعداد 22 هزار بودند به اين صورت: عمر سعد با 6000، سنان با 4000، عروة بن‏قيس با 4000، شمر با 4000، شبث بن ربعى با 4000. آنچه بعدا اضافه شدند: يزيد بن‏ركاب كلبى با 2000، حصين بن نمير با 4000، مازنى با 3000، نصر مازنى با 2000 نفر.
سيد الشهداء روز عاشورا براى 10 نفر مرثيه خواند و در شهادتشان سخنانى فرمود و آنان را دعا، يا دشمنان آنان را نفرين كرد. اينان عبارتند از : على اكبر، عباس، قاسم، عبد الله بن حسن، عبد الله طفل شير خوار، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد رياحى، زهير بن قين و جون. و در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد:
مسلم و هانى.
امام حسين‏«ع‏» بر بالين 7 نفر از شهدا پياده رفت : مسلم بن عوسجه، حر، واضح‏رومى، جون، عباس، على اكبر، قاسم.
سر سه شهيد را روز عاشورا به جانب امام حسين‏«ع‏» انداختند : عبد الله بن عميركلبى، عمرو بن جناده، عابس بن ابى شبيب شاكرى.
سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه كردند:على اكبر، عباس، عبد الرحمن بن عمير.
مادر 9 نفر از شهداى كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسر بودند: عبد الله بن حسين (حضرت على اصغر عليه السلام) كه مادرش رباب بود ، عون بن عبد الله جعفر مادرش زينب، قاسم بن حسن مادرش رمله، عبد الله بن حسن مادرش بنت‏شليل جيليه، عبد الله بن مسلم ‏مادرش رقيه دختر على‏«ع‏»، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، عمرو بن جناده، عبد الله بن وهب‏ كلبى مادرش ام وهب، على اكبر(بنا به نقلى مادرش ليلى،كه ثابت نيست).
5 كودك نابالغ در كربلا شهيد شدند:عبد الله رضيع شير خوار امام حسين (حضرت على اصغر عليه السلام)، عبد الله بن‏ حسن، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصارى.
5 نفر از شهداى كربلا، از اصحاب رسول خدا بودند: انس بن حرث كاهلى، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانى بن عروه، عبد الله بن بقطر عميرى.
در ركاب سيد الشهداء، تعداد 15 غلام شهيد شدند: نصر و سعد (از غلامان‏على‏«ع‏»)، منحج (غلام امام مجتبى‏«ع‏»)، اسلم و قارب (غلامان امام حسين‏«ع‏»)حرث‏غلام حمزه، جون غلام ابوذر، رافع غلام مسلم ازدى، سعد غلام عمر صيداوى، سالم غلام‏بنى المدينه، سالم غلام عبدى، شوذب غلام شاكر، شيب غلام حرث جابرى، واضح غلام‏حرث سلمانى. اين 14 نفر در كربلا شهيد شدند. سلمان غلام امام حسين‏«ع‏»، كه آن‏حضرت او را به بصره فرستاد و آنجا شهيد شد.
2 نفر از ياران امام حسين‏«ع‏» روز عاشورا اسير و شهيد شدند: سوار بن منعم و موقع بن ثمامه صيداوى.
4 نفر از ياران امام در كربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسيدند: سعد بن‏حرث و برادرش ابو الحتوف، سويد بن ابى مطاع (كه مجروح بود و محمد بن ابى سعيد بن‏عقيل.
7 نفر در حضور پدرشان شهيد شدند : على اكبر، عبد الله بن حسين ، عمرو بن جناده، عبد الله بن يزيد، عبيد الله بن يزيد، مجمع بن عائذ، عبد الرحمن بن مسعود.
5 نفر از زنان از خيام حسينى به طرف دشمن بيرون آمده و حمله يا اعتراض كردند:
كنيز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبد الله كلبى، مادر عبد الله كلبى،زينب كبرى، مادرعمرو بن جناده.
زنى كه در كربلا شهيد شد مادر وهب(همسر عبد الله بن عمير كلبى)بود.
زنانى كه در كربلا بودند: زينب سلام الله عليها، ام كلثوم، فاطمه، صفيه، رقيه، ام هانى (اين 6 نفر ازاولاد امير المؤمنين(عليه السلام) بودند) فاطمه و سكينه (دختران سيد الشهدا عليه السلام) رباب، عاتكه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقيل، فضه نوبيه، كنيز خاص حسين، مادر وهب بن عبد الله.
-----------------------------------
پي نوشتها:
1-بخش عمده‏اى از اين آمار از كتاب‏«زندگى ابا عبد الله الحسين‏»،عماد زاده،«وسيلة الدارين فى انصار الحسين‏»،سيد ابراهيم موسوى و«ابصار العين‏»،سماوى است.
2-محتشم كاشانى.
منبع: کتاب فرهنگ عاشورا ، جواد محدّثي

6- تحريف در واقعه عاشورا معنى تحريف و انواع آن
تحريف در زبان عربى از مادّه حرف به معنى منحرف كردن چيزى از مسير اصلى خود که داشته است و يا بايد داشته باشد. به عبارت ديگر تحريف نوعى تغيير و تبديل است، ولى تحريف مشتمل ير چيزى است که کلمهء تغيير و تبديل نيست. شما، اگر کارى کنيد که جمله اي، نامه اي، شعر و عبارتي آن مقصودى را که بايد بفهماند، نفهماند و مقصود ديگرى را بفهماند، مى گويند شما اين عبارت را تحريف کرده ايد. قرآن كلمه تحريف را به خصوص در مورد يهوديان به كار برده و اگر تحقيقى جامع انجام بدهيم، بيشتر خبرگزاريهاي تبليغاتى جهان در دست يهوديان بوده و يا خط دهنده آنها به طريقى با يهوديان در تماس است مانند آسوشيتدپرس براى يونايتدپرس .
تحريف انواعي دارد که مهمترين آنها عبارت است از: تحريف لفظى و تحريف معنوي.
تحريف لفظي اين است كه ظاهر مطلبى را عوض كنند يعنى از يك جمله گفتارى حذف يا اضافه شود يا جملات را پس و پيش كنند.
تحريف معنوي اين است كه ظاهر مطلب را عوض نمى كنند يعنى در لفظ تصرف نمى شود ولى آنرا طورى معنا مى كنند كه خلاف گوينده مطلب را بيان مى كند، بعبارتى ديگر طورى تفسير مى كنند كه با بيان و عمل آن فرق مى كند لذا تحريف معنوي بسيار خطرناكتر از لفظى است.
مانند: در روزي كه مسجد مدينه را بنا كردند جناب حضرت عمار فوق العاده زحمت صادقانه مي كشيد پيامبر(ص) هم در حق او فرمودند: يا عَمّار، تقتلك الفئة الباغية؛ اى عمار تو را گروهى طاغى و سركش به شهادت مي رسانند. لذا وقتى عمار در صفين در سپاه حضرت علي(عليه السلام) بود وزنه بزرگى براى حضرت محسوب مى شد، افراد ضعيف الايمان هم كه سخن رسول خدا(ص) را شنيده بودند تا وقتى عمار شهيد نشده بود هنوز مطمئن نبودند جنگى را كه در ركاب على (عليه السلام) مى كنند به حق است يا نه؟ وقتى هم كه عمار شهيد شد ناگهان فرياد از همه بلند شد كه حديث پيامبر صادق آمد و مثل آفتاب روشن بود كه گروه طاغى سپاه معاويه است. با استناد به آيه نهم سوره حجرات ( وَ اِن طائفَتان … اِلى اَمْرالله) پس به نصّ قرآن بايد به نفع لشگريان حضرت على (عليه السلام) عليه سپاه معاويه وارد جنگ شد. اين قضيه تزلزلى در لشكر معاويه ايجاد كرد. معاويه كه هميشه با حيله كار خود را پيش مى برد به يك تحريف معنوي دست زد. چون كه گفتار پيامبر(ص) را نمى شد تحريف لفظى كرد زيرا اقلاً پانصد نفر در آن زمان اين مطلب را از پيامبر(ص) شنيده بودند و شهادت مى دادند كه فرمايش پيامبر را شنيده ايم.
عدّه اى از سپاه معاويه به معاويه اعتراض كردند كه عمار را ما كشتيم، معاويه به آنها گفت اشتباه نكنيد، عمار را علي(عليه السلام) آورده و او موجب كشته شدن عمار شده است. عمر و عاص ملعون دو پسر داشت يكى مانند خودش دنياپرست و فاسق بود ولى ديگرى نستباً مؤمن كه عبدالله نام داشت، در جلسه اى كه عبدالله حاضر بود همين مغلطه معنوى را به كار بردند، عبدالله گفت: اين چه حرفى است كه مى زنيد عمار در لشگر علي(عليه السلام) بوده پس علي(عليه السلام) او را كشته است، بنابراين حمزه سيدالشهداء عموي پيامبر كه در احد به شهادت رسيد، پيامبر او را كشته است؟ معاويه به عمر و عاص مى گويد: چرا جلوى پسر بى ادبت را نمي گيري؟
با كمال تاسف تحريفات زيادى در حادثه عاشورا وارد شده كه موجب مسخ كردن و كم اثر كردن قضيه شده است و متأسفانه به قول شهيد استاد مطهرى براى مصيبت امام حسين (عليه السلام) و اهل بيتش (س) به خاطر آنهمه زجرهاى روحي و جسمى و ضربات شمشيرها نبايد گريست بلكه بايد به خاطر مظلوميت و دروغ پردازيهايى گريست كه مقام حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) را متنزّل مى كند.
مثلاً گفته اند:
1ـ ليلا مادر على اكبر(عليه السلام) نذر كرده كه اگر فرزندم سالم بماند از كربلا تا مدينه ريحان خواهم كاشت، بعدها علما با سند رد نمودند اولاً حضرت در كربلا حضور نداشته، ثانياً منطقه فيمابين كربلا و مدينه براى كشت ريحان بلا امكان است، ثالثاً مسافت بين آن دو شهر سيصد فرسنگ است.
2ـ گفته اند امام حسين(عليه السلام) در كربلا سيصد هزار نفر را كشته است، اگر فرض شود هر ثانيه يك نفر را بكشد براى اين تعداد هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت لازم است.

عوامل تحريف يک نوع عوامل عمومى است، يعنى بطور کلّى عواملى وجود دارد که تواريخ را دچار تحريف مى کند و اختصاصا به حادثهء عاشورا ندارد.
مثلاً هميشه اغراض دشمنان، خود، عاملى است براى اينکه حادثه اى را دجار تحريف کنند. دشمن براى اينکه به هدف و غرض خود برسد، تغيير و تبديلهائى در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهاى ناروايى از تاريخ مى کند و اين نمونه هاى زيادى دارد که در تحريف واقعهء کربلا هم اين عامل دخالت داشته است.
عامل دوم
عامل دوم، تمايل بشر به اسطوره سازى و افسانه سازى است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد، بهترين دليلش اين است که مردم براي نوابغى مثل بوعلى سينا و شيخ بهايى چقدر افسانه جعل کردند! مثلاً مى گويند بوعلي در مدّتى که در اصفهان تحصيل مى کرد، گفت من نيمه هاى شب که براي مطالعه بر مى خيزم، صداى چکّش مسگرهاى کاشان نمي گذارد مطالعه کنم. رفتند تجربه کردند، يک شب دستور دادند مسگرهاي کاشان چکش نزنند، آن شب را بوعلى گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه کردم. اين جور چيزها اختصاص به حادثهء عاشورا ندارد، مردم درباره بوعلى هر چه مى گويند، بگويند ، به کجا ضرر مى زند؟ به هيچ جا. امّا افرادى که شخصيّت آنها، شخصيّت پيشوايي است، قول آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنهاست و حجّت است، نبايد در سخنانشان، در شخصيّتشان، در تاريخچه شان تحريفى واقع شود.
عامل سوم
عامل سوّم يک عامل خصوصى است. دو عامل گفته شده در تمام تواريخ دنيا هست، ولي در خصوص حادثهء کربلا يک جريان و عامل بالخصوصى هست که سبب شده است در اين داستان، جعل واقع شود.
پيشوايان دين از زمان پيغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکيد داده اند که بايد نام حسين بن على (عليه السلام) زنده بماند، بايد مصيبت حسين بن على (عليه السلام) هر سال تجديد شود، چرا؟ اين چه دستوري است در اسلام، چرا ائمه دين اينهمه به اين موضوع اهتمتم داشتند، و چرا براى زيارت حسين بن على (عليه السلام) انيهمه ترغيب و تشويق است؟.....
حسين (عليه السلام) مکتب عملى اسلام را تأسيس کرد. حسين (عليه السلام) نمونهء عملى قيامهاي اسلامى است. خواستند مکتبش زنده بماند، خواستند سالى يکبار امام (عليه السلام) با آن نداهى شيرينش و آن انگيزه اش ظهور کند؛ براي هميشه زنده بماند. هر چه ما در اين راه کوشش کنيم بشرط آنکه هدف آن را تشخيص دهيم بجاست. امّا متأسّفانه عده اى اين را نشناختند، خيال کردند بدون اينکه مردم را با فلسفهء قيام حسيني و مکتبش آشنا کنند و مردم را عارف به مقامات حسينى کنند، همين قدر که آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه اى کردند، کفّاره گناهان است. بعضى مى گويند هدف وسيله را مباح مي کند. هدف که خوب باشد، وسيله هر چه باشد،شد! اينها هم گفتند ما يک هدف مقدس داريم و آن گريستن بر امام حسين(عليه السلام) است که کار خوبي است و بايد گريست، به چه وسيله بگريانيم؟
گفتند اشک جاري مى شود يا نه؟ همين قدر که اشک جارى شود اشکال ندارد! شيپور بزنيم، طبل بزنيم، به بدن مرد لباس زن بپوشانيم، عروسي قاسم بگيريم، جعل کنيم، تحريف کنيم، در دستگاه امام حسين(عليه السلام) اين حرفها مانعى ندارد و .... در نتيجه افرادي دست به جعل و تحريف اين واقعهء بزرگ زدند.
منبع : کتاب حماسه حسينى ، اثر استاد شهيد مطهّري
7- زيارت عاشورا ، ترنم انديشه
زيارت عاشورا که از تعاليم امام باقر عليه السّلام است به دليل آثار سازنده فردى و اجتماعى، بيان مواضع فکرى و عقيدتى شيعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهميت ويژه ‏و قابل تأملى دارد .درباره زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام روايات بسيارى وجود دارد و در خصوص زيارت عاشوراى معروف، احاديث متعددى از امام باقر و امام صادق عليهما‏ السّلام نقل شده است. امام باقر (عليه السلام) اين زيارت را به يکى از اصحابش به نام "علقمة بن محمد حضرى " آموزش داده است.
از آن جا که زيارت، نوعى اعلام موضع و مشخص کردن خط فکرى است و آثار سازنده عجيبى دارد، آن چه به عنوان متن زيارتى خوانده مى‏شود، از نظر محتوا و جهت ‏دهى، از حساسيتى ويژه برخوردار است. به همين جهت، ائمه با آموختن نحوه زيارت به ياران خود، به اين عمل سازنده جهت و غناى بيشترى بخشيده‏اند، به گونه ‏اى که زيارتنامه ‏هاى رسيده از معصومان مانند زيارت جامعه کبيره، عاشورا، آل ياسين و ناحيه مقدسه گنجينه ‏اى از تعاليم و آموزش‏هاى عالى آنان است.
ايجاد پيوند معنوى با خاندان عصمت و تشديد علاقه و محبت به آنان
اين محبت موجب مى ‏شود که زائر، آن بزرگان را الگوى خويش سازد و در جهت همسويى فکرى و عملى با آنان بکوشد. همچنان که در قسمتى از زيارت، از خدا مى‏خواهد زندگى و مرگش را يکسره همانند آنان قرار دهد: "اللهم اجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد." از آن جا که اين محبت به خاطر خداوند است و خاندان عصمت از آن جهت که‏ الهى و منسوب به او هستند، محبوب واقع شده‏اند مايه تقرب به خداوند است. در قسمتى از اين زيارت چنين مى‏خوانيم: "اللهم انى اتقرب اليک بالموالاة لنبيک و آل نبيک."

پيدايش روحيه ظلم ستيزى در زائر تکرار لعن و نفرين بر ستمگران در اين زيارت، موجب پيدايش روحيه ظلم ‏ستيزى در زائر مى‏شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبت به پيروان حق و دوستان خاندان عصمت، پايه‏هاى ايمان دينى خود را مستحکم مى‏کند. مگر ايمان چيزى جز حب و بغض در راه خداست؛ "هل الايمان الا الحب و البغض"؟ مؤمن واقعى در برابر ستم، بى‏موضع نيست، از ستمگر، نفرت و انزجار آشکارى دارد و با مظلوم و جبهه حق، اعلام همراهى مى‏کند: "يا ابا عبدالله! انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم."

دورى جستن از خط انحراف در اين زيارت، ريشه ‏هاى ظلم هدف قرار مى ‏گيرند: "فلعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليکم اهل البيت و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فيها". ستمى که در عاشورا تحقق يافت، در قلب تاريخ ستم، ريشه دارد. اين ظلم، يک حلقه از حلقه‏هاى ستمى است که با انحراف مسير اصيل خلافت آغاز شد.
الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه‏هاى هدايت
در اين زيارت آمده است: "فاسئل الله الذى اکرمنى بمعرفتکم و معرفة اوليائکم و رزقنى البرائة من اعدائکم، ان يجعلنى معکم فى الدنيا و الآخرة و ان يثبت لى عندکم قدم صدق فى الدنيا و الاخرة". زائر پس از آن که به حق معرفت پيدا کرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مکتب خاندان عصمت و پيروى عملى از آنان، خود را در مسير سعادت دنيا و آخرت قرار مى ‏دهد، يعنى، اسوه‏ ها و الگوهاى هدايت را که از سوى خداوند منصوب شده ‏اند سرمشق خود قرار مى ‏دهد و همگامى با آنان را مى ‏طلبد .
منبع : خبرگزارى مهر و مرکز مطالعات شيعه شناسي
8- حضرت ابالفضل العبّاس (عليه السلام) پيش از کربلا
عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ
وَالْعَباسُ عليه‏السلام فيهِمْ ضاحِكٌ يتَبَسَّمٌ
لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيفِهِ
وَاللّه‏ُ يقْضى ما يشاءُ وَيحْكُمُ(1)
زندگانى حكمت ‏آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامى زمينه‏ هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت عليهم‏ السلام و به ويژه براى نسل جوان، خواهد بود.
زندگانى پرخير و بركت اهل بيت عليهم ‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشته ‏اند، براى عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبليغ دينى خواهد بود.
اين نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعاليتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشن‏ ترى از ابعاد حماسى شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد.
ولادت و نامگذارى
خاستگاه تربيتى
كودكى و نوجوانى
نخستين بارقه ‏هاى جنگاورى
1. آب‏رسانى ، تجربه پيشين
2. اهتمام اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه ‏السلام
3. درخشش در جنگ صفين
دوشادوش امام حسن عليه ‏السلام
يار وفادار امام حسين عليه ‏السلام
--------------------------------------
پي نوشتها:
1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشيده شده بود؛ در حالى كه عباس عليه ‏السلام در ميان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشيرش نابود مى ‏كرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد ، همان خواهد شد.
منبع : از مجله مبلّغان ـ شماره 58 تأليف : ابوالفضل هادى منش
9- سه عامل مقدس نهضت امام حسين (ع‌)
1ـ نهضت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) شخصى و فردى نبود، بلكه كلى و انساني بود، به خاطر حقيقت، عدالت و مساوات صورت گرفت و نهضتى كه به خاطر حق و عدالت باشد همه افراد بشر آنرا دوست دارند و به آن ارج مى نهند. همانطوريكه پيامبر (ص) براى امام حسين(عليه السلام) ارج و قرب و عشق خاصى قائل بودند و بارها جملاتى مانند حسين منى و انا من حسين را در جمع مى فرمودند.
2ـ قيام امام با يك بينش و بصيرت قوى توأم بود كه زمانها بايد مي گذشت تا مردم متوجه شوند. فرض كنيد مردم اجتماعى كه در جهل و غفلت بودند، يك بصير پيدا مى شود و مصائب، درد و مشكل اين مردم را بهتر از خودشان مى شناسد مانند مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادي، او در سال يك هزار و سيصد و ده قمرى رحلت نمود. وى چهارده سال قبل از قيام مشروطيت قيام كرد و يك نهضت اسلامى در دولتهاى اسلامى بپا كرد در آن تاريخ اين مرد بزرگ خوانده مى شود. ديده مى شود يك فردى واقعا غريب بوده و درد ملتهاى مسلمان را احساس مى كرده حتى خود ملت خودش (ايران) هم به او دهان كجى مى كردند، او را مورد تمسخر قرار مى دادند و او را مورد حمايت قرار نمى دادند. اگر نامه هاي ايشان را كه براى آيت ا… ميرزاى شيرازي و … نوشته است بخوانيم عظمت او را بيشتر درك خواهيم كرد.
الآن كشورهاى اسلامى به او افتخار مى كنند حتى در مورد مليت و جاى تولدش بين بعضى دول اختلاف است و او را از آن خود مي دانند؛ ايران و افغان او را از خود مى دانند، تركها مى گويند چون در كشور ما فوت نموده از آن ماست، مصريها افتخار مى كنند كه سيد جمال به كشور ما آمد و قدر و منزلت او را مى دانستم و علمايي مانند شيخ محمد عبده به او گرايش يافتند ولى متاسفانه در زمان خودش طرد شده و حتى از كشور خودش ايران با چه وضع نكبت باري تبعيد شد و مانند جد بزرگوارش امام سجاد (عليه السلام) پاهايش را به شكم قاطر بستند و در هواى سرد زمستان از طريق كرمانشاه از مرز خارجش كردند، يكنفر از مردم ايران هم از سيد جمال دفاع نكرد. نمونه بهتر و بارزتر وجود مقدس حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) است آن هم از زبان مقدس و مبارك خودشان در نهج البلاغه ، ايشان در فاصله ضربت خوردن تا شهادت يعني در فاصله چهل و چهار يا چهل و پنج ساعت آخر زندگيشان فرموده اند(خطبه صد و چهل و هفتم): غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى ؛ فردا مرا خواهيد شناخت و اسرار من براى شما كشف خواهد شد. اين مطلب با عظمت را حتى مسيحيان، مخصوصاً دانشمندان معروفشان بيان كرده اند مانند جبران خليل جبران، ميكائيل نعيمه، جرج جرداق مسيحي.
آنها با اينكه مسيحى هستند از شيفتگان واقعى مولا مى باشند. جبران خليل جبران مى گويد: من نمى دانم چه راز و سرى است كه افرادى پيش از زمان خودشان به دنيا آمده اند مولا علي(عليه السلام) از همان افرادى است كه آن مردم جاهل قدر و منزلتش را ندانستند، علي(عليه السلام) براى زمان خودش خيلى زياد بود و كلاً در هر زمان علي (عليه السلام) براى زمان خودش خيلى زياد است. ببينيد جبران خليل جبران مقام مولا را چقدر زياد و خوب بيان نموده است. حقيقت را بهتر است از زبان خود حضرت بشنويم سلونى قبل ان تفقدوني كه خودش بحث مفصلى دارد ولى آن مرد جاهل اشعث بن قيس كه دشمن قسم خورده اهل بيت عصمت و طهارت بود گفت: يا علي، در سر من چقدر تار مو وجود دارد؟ مولا مى فرمايند.... فقط بدان فرزندت قاتل فرزندم در كربلا مى شود.... نهضت امام مانند بسيارى از حوادث جهاني آنچنان كه بايد شناخته شود، هنوز شناخته نشده است الآن شايد كمي فهميده شود كه يزيد چه كسى بود؟ ولى نود و نه درصد مردم آن برهه از زمان نفهم بودند وقتى متوجه شدند كه امام به شهادت رسيده بود. سپس تكان خوردند و قيام توابين، مختار، قيام عبدالله بن حنظله (غسيل الملائكه) شروع شد.
در زمان امام حسين(عليه السلام) مثلاً مى خواهند خليفه به ظاهر مسلمين را ببينند چه خواهند ديد؟ افراد مسن تر كه پيامبر (ص) را ديده، زمان علي(عليه السلام) را درك كرده اند و سادگى و فروتنى آنها را ديده بودند، حالا در مركز دنياى اسلام آن زمان يعنى شام جوانى را مي ديدند كه سى و سه سال سن دارد؛ جوانى بسيار قد بلند و خوش سيما و شاعر كه خيلى هم زيبا شعر مى گفت ولي اشعارش در وصف مي، معشوقه، سگ و ميمونش بود و اگر مى خواستند او را ببينند بايد هفت درب را طى مى كردند تا به جايگاه او برسند، دربانان وى را تفتيش مى كردند و بعد شخصى را مي ديدند كه در يك محيط مجلل روى تخت طلا نشسته است و اطراف او ترسيمهايى را با پايه هاى طلا و نقره كار گذاشته اند و روى آن شعرا، اعيان و اشراف نشسته اند بالادست ميهمانان يك ميمون را پهلوى خليفه مى بينند كه لباسهايي فاخر و طلاكوب تنش كرده اند. حال چنين شخصى مى گويد من خليفه پيامبرم و او مى خواهد مجرى دستورات الهى باشد، نماز جمعه هم مى خواند، به جاى امام جماعت هم مى ايستد، مردم را هم موعظه مى كند و براى همين امام حسين(عليه السلام) براى نهي از منكر قيام مى كند. در آن زمان وسائل ارتباطات جمعى نبود و مردم مدينه نمى دانستند در شام چه مى گذرد؟ چون رفت و آمد خيلي كم بود و افرادى هم كه از مدينه به شام مى رفتند از دستگاه يزيد اطلاعاتى نداشتند، بعد از قضيه امام حسين (عليه السلام) مردم مدينه تعجب نمودند كه عجب، امام را كشتند؟ هيئتى را به سرپرستي عبدالله بن حنظله براى تحقيق به شام مى فرستند، پس از بازگشت به مردم مى گويد همين قدر در يك جمله به شما بگويم كه ما مدتى كه آنجا بوديم، دائم مى گفتيم: خدا نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك شويم. عبدالله بن حنظله ميگفت: ما از نزد كسى مى آئيم كه علناً شرابخوارى مى كرد و كارش سگ بازى و ميمون بازى بود. او زنا مى كرد حتي با محارم خويش.
سپس عبدالله بن حنظله كه هشت فرزند داشت به مردم مدينه گفت: قيام كنيد يا نكنيد من قيام خواهم كرد ولو با اين هشت فرزندم. او قيام كرد و همگى آنها به شهادت رسيدند.
3ـ قيام حضرت ندائى بود در ميان سكوت در ظلمت، در شرايطى كه خفقان كاملاً حكمفرما بود، مردم قدرت حرف زدن نداشتند، سكوت مطلق و نااميدي كامل حكمفرما بود، امام قيام نمود و سكوت را شكاند.
10- چگونه امت پيامبر (‌ص) فرزند پيامبر را كشتند ؟
حوادث سخت عاشورا و كربلا پنجاه سال بعد از وفات رسول الله(ص) واقع شد، آنهم به دست مسلمانان و پيروان رسول الله (ص) ، مردمى كه معروف به تشيع و دوستى آل علي(عليه السلام) بودند به دست مسلمانان كه شهادتين مى دادند؛ نماز مى خواندند، روزه ميگرفتند و حج مى رفتند به آئين اسلام، ازدواج و اموات خود را به خاك مى سپاردند به دست كسانى كه با علي(عليه السلام) و پيامبر(ص) زندگى مى كردند؛ آن همه با كرامتها و صحبتها و نمازخواندن هاى پيامبر(ص) و علي(عليه السلام) مأنوس بودند.
به يقين نمى توان گفت منكر اسلام بودند، حتى منكر امام حسين (عليه السلام) هم نبودند و به جرأت يقين داشتند مقام امام حسين(عليه السلام) افضل از يزيد است پس چطور شد كه اولاً حزب ابوسفيان زمام حكومت را به دست بگيرد، ابوسفيانى كه قائد اعظم مشركين بود و با پسرش معاويه دوش به دوش با اسلام مى جنگيدند و همان معاويه سى سال بعد از وفات پيامبر(ص) والى شام و سپس بيست سال خليفه مسلمين شد ؛ يعنى بيست سال با اسلام جنگيد، ثانياً خودِ شيعيان ظاهري، قاتل امام شدند. كوفيان در عين علاقه به اهل بيت(س) و حسين (عليه السلام) با او جنگيدند.
اول به خاطر رعب و وحشت بود كه از زمان زياد (پدر ابن زياد يا عبيدالله بن زياد) و معاويه شروع شده بود و خود عبيدالله بن زياد هم با كشتن ميثم تمار رشيد هجوي، مسلم بن عقيل، هانى بن عروه و … آنها را مرعوب تر ساخت و نمى توانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند.
دوم اينكه بخاطر حرص و طمع و علاقه اى كه به زر و سيم و جاه و مقام داشتند مانند عمر سعد وقاص. دليل سوم و مهمترين دليل ضعف ايمان آنها بود كه در زمان پيامبر(ص) و علي(عليه السلام) ، حسن ضعف خود را در غزوه ها نشان داده بودند.
پس اگر بگوئيم چرا امام حسين(عليه السلام) قيام كرد درست مثل اين است كه بگوئيم چرا پيامبر(ص) در مكه قيام كرد؟ چرا على (عليه السلام) اينهمه رنج حمايت پيامبر(ص) را در ليله المبيت، بدر، احد، خندق و … متحمل شد؟ چرا ابراهيم (عليه السلام) يك تنه در مقابل قدرت عظيم نمرود ايستادگي و قيام كرد؟
11- دليل بزرگداشت اربعين و واکاوى پرسش ‌هايي درباره اين روز
اعمال روز اربعين امام حسين (عليه السلام)
نکاتى درباره اربعين
1. عدد چهل
2. اربعين امام حسين (عليه السلام)
3. بازگشت اسيران به مدينه يا كربلا
4. ميرزا حسين نورى و اربعين‌
5. شهيد قاضي طباطبائى و اربعين‌
اعتبار اربعين امام حسين (ع‌) از قديم الايام ميان شيعيان و در تقويم تاريخى ‌وفاداران به امام حسين (ع‌) شناخته شده بوده است‌. كتاب مصباح المتهجد شيخ طوسى كه حاصل گزينش دقيق و انتخاب معقول شيخ طوسى از روايات‌فراوان درباره تقويم مورد نظر شيعه در باره ايام سوگ و شادى و دعا و روزه وعبادت است‌، ذيل ماه «صفر» مي‌نويسد: نخستين روز اين ماه (از سال 121)، روز كشته شدن زيد بن على بن الحسين است‌.
روز سوم اين ماه از سال 64روزى است كه مسلم بن عقبه پرده كعبه را آتش زد و به ديوارهاي آن سنگ‌پرتاب نمود در حالى كه به نمايندگى از يزيد با عبدالله بن زبير در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ يعني اربعين ـ زمانى است كه حرم امام حسين (ع‌) يعني كاروان ‌اسرا، از شام به مدينه مراجعت كردند. و روزى است كه جابر بن عبدالله بن ‌حرام انصاري‌، صحابى رسول خدا (ص‌)، از مدينه به كربلا رسيد تا به زيارت ‌قبر امام حسين (ع‌) بشتابد و او نخستين كسى است از مردمان كه قبر آن ‌حضرت را زيارت كرد.
اعمال روز اربعين امام حسين (عليه السلام):
در اين روز زيارت امام حسين (ع‌) مستحب است و اين زيارت‌، همانا خواندن زيارت اربعين است كه از امام عسكرى (ع‌) روايت ‌شده كه فرمود: علامات مؤمن پنج تاست‌: خواندن 51 ركعت نماز در شبانه‌روز ـ نمازهاى واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست كردن انگشترى دردست راست‌، برآمدن پيشانى از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن ‌الرحيم در نماز.
شيخ طوسي سپس متن زيارت اربعين را با سند به نقل از حضرت صادق عليه ‌السلام آورده است‌: السلام على ولى الله و حبيبه‌، السلام على خليل الله و نجيبه‌، السلام على صفى الله و ابن صفيه‌...
اين مطلبي است كه شيخ طوسي‌، عالم فرهيخته و معتبر و معقول شيعه در قرن ‌پنجم درباره اربعين آورده است‌. طبعا بر اساس اعتبارى كه اين روز ميان ‌شيعيان داشته است‌، از همان آغاز كه تاريخش معلوم نيست‌، شيعيان به حرمت ‌آن‌، زيارت اربعين مي‌خوانده‌اند و اگر مى ‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسين (ع‌) گرد آمده و آن امام را زيارت مي‌كردند. اين سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست ‌و شاهديم که ميليونها شيعه عراقى و غير عراقى در اين روز بر مزار امام حسين (عليه السلام) جمع مى شوند.
در اينجا و در ارتباط با اربعين چند نكته را بايد توضيح داد.
1. عدد چهل‌
نخستين مسأله‌اي كه در ارتباط با «اربعين‌» جلب توجه مي‌كند، تعبير اربعين ‌در متون دينى است‌. ابتدا بايد نكته‌اى را به عنوان مقدمه يادآور شويم‌:
اصولا بايد توجه داشت كه در نگرش صحيح ديني‌، اعداد نقش خاصى به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القاى معنا و منظورى خاص ندارند؛ به اين صورت كه‌ كسي نمى ‌تواند به صرف اين كه در فلان مورد يا موارد، عدد هفت يا دوازده ياچهل يا هفتاد به كار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصي داشته باشد. اين يادآوري‌، از آن روست كه برخى از فرقه‌هاي مذهبي‌، بويژه آنها كه تمايلات‌ «باطني‌گري‌» داشته يا دارند و گاه و بيگاه خود را به شيعه نيز منسوب مي ‌كرده‌اند، و نيز برخى از شبه فيلسوفان متأثر از انديشه‌هاي انحرافى و باطنى ‌و اسماعيلي‌، مروج چنين انديشه‌اي درباره اعداد يا نوع حروف بوده و هستند.
در واقع‌، بسياري از اعدادى كه در نقلهاى دينى آمده‌، مى ‌تواند بر اساس يك‌محاسبه الهى باشد، اما اين كه اين عدد در موارد ديگري هم كاربرد دارد و بدون يك مستند دينى مي‌توان از آن در ساير موارد استفاده كرد، قابل قبول نيست‌. به‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در كتابهاي دعا، عدد صد بكار رفته كه فلان ذكر را صد مرتبه بگوييد، اما اين دليل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمي‌شود. همينطور ساير عددها. البته ناخواسته براى مردم عادي‌، برخى از اين اعداد طي‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هايي هم از آن‌ها مي‌شود.
تنها چيزي كه درباره برخى از اين اعداد مي‌شود گفت آن است كه آن اعداد معين نشانه كثرت ‌است‌. به عنوان مثال‌، درباره هفت چنين اظهار نظرى شده است‌. بيش از اين ‌هر چه گفته شود، نمى ‌توان به عنوان يك استدلال به آن نظر كرد.
مرحوم اربلي‌، از علماى بزرگ اماميه‌، در كتاب كشف الغمه فى معرفة الائمة ‌در برابر كسانى كه به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده ‌گانه براى اثبات امامت‌ائمه اطهار(عليه السلام) استناد كرده‌اند، اظهار مي‌دارد، اين مسأله نمي‌تواند چيزى را ثابت كند؛ چرا كه اگر چنين باشد، اسماعيليان يا هفت امامي‌ها، مي‌توانند دهها شاهد ـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند كه عدد هفت مقدس است‌، كما اين كه اين كار را كرده‌اند.
عدد «اربعين‌» در متون ديني‌
يكى از تعبيرهاى رايج عددي‌، تعبير اربعين است كه در بسيارى از موارد به كار رفته است‌. يك نمونه آن كه سن‌ّ رسول خدا (ص‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است‌. گفته شده كه عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فكرى است‌. گفتنى است كه برخى از انبياء در سنين كودكى به نبوّت رسيده‌اند. از ابن عباس (گويا به نقل از پيامبر (ص‌) نقل شده كه اگر كسى چهل ساله شد و خيرش بر شرش غلبه نكرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلى آمده است ‌كه‌، مردمان طالب دنيايند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پى آخرت خواهند رفت‌. (مجموعه ورام‌، ص 35)
در قرآن آمده است «ميقات‌» موسى با پروردگارش در طى چهل روز حاصل‌شده است‌. در نقل است كه‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روى كوه صفا در حال سجده بود. (مستدرك وسائل ج 9، ص 329) در باره بنى اسرائيل هم آمده كه‌ براى استجابت دعاي خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه مى ‌كردند. (مستدرك ج 5،ص 239) در نقلي آمده است كه اگر كسى چهل روز خالص براى خدا باشد، خداوند او را در دنيا زاهد كرده و راه و چاه زندگى را به او مى ‌آموزد و حكمت ‌را در قلب و زبانش جارى مي‌كند. بدين مضمون روايات فراوانى وجود دارد. چله نشينى صوفيان هم درست يا غلط‌، از همين بابت بوده است‌. علامه مجلسى در کتاب بحار الانوار در اين باره كه برگرفتن چهل نشينى از حديث مزبور نادرست است‌، به تفصيل سخن گفته است‌.
اعتبار حفظ چهل حديث كه در روايات ‌فراوان ديگر آمده‌، سبب تأليف صدها اثر با عنوان اربعين در انتخاب چهل ‌حديث و شرح و بسط آنها شده است‌. در اين نقلها آمده است كه اگر كسى از امّت من‌، چهل حديث حفظ كند كه در امر دينش از آنها بهره برد، خداوند در روز قيامت او را فقيه و عالم محشور خواهد كرد. در نقل ديگرى آمده است كه ‌اميرمؤمنان (ع‌) فرمودند: اگر چهل مرد با من بيعت مي‌كردند، در برابر دشمنانم مي‌ايستادم‌. (الاحتجاج‌، ص (84
مرحوم كفعمي نوشته است‌: زمين از يك ‌قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجيب‌، هيچگاه خالي‌نمي‌شود. (بحار ج 53، ص 200)
درباره نطفه هم تصور براين بوده كه بعد از چهل‌ روز عَلَقه مي‌شود. همين عدد در تحولات بعدى علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهاى كهن بكار رفته است‌، گويي كه عدد چهل مبدأ يك تحول دانسته شده‌است‌.
در روايت است كه كسى كه شرابخوارى كند، نمازش تا چهل روز قبول‌ نمي‌شود. و نيز در روايت است كه كسى كه چهل روز گوشت نخورد، خلقش ‌تند مي‌شود. نيز در روايت است كه كسى كه چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانى مي‌كند. نيز رسول خدا(ص) فرمود: كسى كه لقمه حرامي‌بخورد، تا چهل روز دعايش مستجاب نمي‌شود. (مستدرك وسائل‌، ج 5، ص 217)
اينها نمونه‌اي از نقلهايى بود كه عدد اربعين در آنها به كار رفته است‌.
2. اربعين امام حسين (ع‌)
بايد ديد در كهن‌ترين متون مذهبى ما، از «اربعين‌» چگونه ياد شده است‌. به عبارت ‌ديگر دليل برزگداشت اربعين چيست‌؟ چنان كه در آغاز گذشت‌، مهمترين نكته درباره اربعين‌، روايت امام عسكرى (ع‌) است‌. حضرت در روايتى كه در منابع ‌مختلف از ايشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌هاى مؤمن پنج چيز است‌: 1 ـ خواندن پنجاه و يك ركعت نماز (17 ركعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل‌) 2 ـ زيارت اربعين 3 ـ انگشترى در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پيشاني 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز.
اين حديث تنها مدرك معتبرى است كه جداى از خود زيارت اربعين كه درمنابع دعايى آمده‌، به اربعين امام حسين (ع‌) و بزرگداشت آن روز تصريح كرده ‌است‌.
اما اين كه منشأ اربعين چيست‌، بايد گفت‌، در منابع به اين روز به دو اعتبار نگريسته شده است‌.
نخست روزى كه اسراى كربلا از شام به مدينه مراجعت كردند.
دوم روزى كه جابر بن عبدالله انصاري‌، صحابى پيامبر خدا (ص‌) از مدينه به ‌كربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسين (ع‌) را زيارت كند. شيخ مفيد (م 413) در«مسار الشيعه» كه در ايام مواليد و وفيات ائمه اطهار عليهم السلام است‌، اشاره به روز اربعين‌كرده و نوشته است‌: اين روزى است كه حرم امام حسين (ع‌)، از شام به سوى مدينه مراجعت كردند. نيز روزى است كه جابر بن عبدالله براى زيارت امام ‌حسين (ع‌) وارد كربلا شد.
كهن‌ترين كتاب دعايى مفصل موجود، كتاب «مصباح المتهجّد» شيخ طوسى از شاگردان شيخ مفيد است كه ايشان هم همين مطلب را آورده است‌. شيخ ‌طوسى پس از ياد از اين كه روز نخست ماه صفر روز شهادت زيد بن على بن‌الحسين (ع‌) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن كعبه توسط سپاه شام در سال‌هجرى است‌، مي‌نويسد: بيستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه كربلا) روزى است كه حرم سيد ما اباعبدالله الحسين از شام به مدينه مراجعت كرد ونيز روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري‌، صحابى رسول خدا (ص‌) ازمدينه وارد كربلا شد تا قبر حضرت را زيارت كند. او نخستين كس از مردمان بود كه امام حسين (ع‌) را زيارت كرد. در چنين روزى زيارت آن حضرت‌مستحب است و آن زيارت اربعين است‌. (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است كه وقت خواندن زيارت اربعين‌، هنگامى است كه روز بالا آمده ‌است‌.
در كتاب «نزهة الزاهد» هم كه در قرن ششم هجرى تأليف شده‌، آمده‌: در بيستم ‌اين ماه بود كه حرم محترم حسين از شام به مدينه آمدند. (نزهة‌الزاهد، ص 241) همين طور در ترجمه فارسى فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم‌، تصحيح مجد طباطبائي‌، ص‌) و كتاب مصباح كفعمى كه از متون دعايي بسيار مهم قرن نهم هجرى است‌اين مطلب آمده است‌. برخي استظهار كرده‌اند كه عبارت شيخ مفيد و شيخ‌طوسي‌، بر آن است كه روز اربعين‌، روزى است كه اسرا از شام به مقصد مدينه ‌خارج شدند نه آن كه در آن روز به مدينه رسيدند. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 154) به هر روي‌، زيارت اربعين از زيارت‌هاى مورد وثوق امام حسين (ع‌) است كه ازلحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است‌.
3. بازگشت اسيران به مدينه يا كربلا
اشاره كرديم كه شيخ طوسي‌، بيستم صفر يا اربعين را، زمان بازگشت اسراى ‌كربلا از شام به مدينه دانسته است‌. بايد افزود كه نقلي ديگر، اربعين را بازگشت اسرا از شام را به «كربلا» تعيين كرده است‌. تا اينجا، از لحاظ منابع كهن‌، بايد گفت اعتبار سخن نخست بيش از سخن دوم است‌. با اين حال‌، علامه مجلسى پس از نقل هر دو اين‌ها، اظهار مي‌دارد: احتمال صحت هر دوى اينها (به لحاظ زماني‌) بعيد مي‌نمايد. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335) ايشان اين ‌ترديد را در كتاب دعايى خود «زاد المعاد» هم عنوان كرده است‌. با اين حال‌، درمتون بالنسبه قديمي‌، مانند «لهوف» و «مثيرالاحزان» آمده است كه اربعين‌، مربوط ‌به زمان بازگشت اسرا، از شام به كربلاست‌. اسيران‌، از راهنمايان خواستند تا آنها را از كربلا عبور دهند.
بايد توجه داشت كه اين دو كتاب‌، در عين حال كه مطالب مفيدى دارند، ازجهاتي‌، اخبار ضعيف و داستانى هم دارند كه براى شناخت آنها بايد با متون ‌كهن‌تر مقايسه شده و اخبار آنها ارزيابي شود. اين نكته را هم بايد افزود كه ‌منابعى كه پس از لهوف‌، به نقل از آن كتاب اين خبر را نقل كرده‌اند، نبايد به‌عنوان يك منبع مستند و مستقل‌، ياد شوند. كتابهايى مانند «حبيب السير» كه به ‌نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به كربلا آورده‌اند، (نفس المهموم ترجمه شعراني‌، ص 269) نمي‌توانند مورد استناد قرار گيرند.
در اينجا مناسب است دو نقل را در باره تاريخ ورود اسرا به دمشق ياد كنيم‌. نخست نقل ابوريحان بيرونى است كه نوشته است‌:
در نخستين روز ماه صفر، أدخل رأس الحسين عليه السلام مدينة دمشق‌، فوضعه يزيد لعنه الله بين يديه‌و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول‌:
لست من خندف ان لم أنتقم‌
من بنى أحمد، ما كان فَعَل‌
ليت‌َ أشياخي ببدرٍ شهدوا
جَزَع الخزرج من وقع الاسل‌
فأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثم قالوا: يا يزيد لاتشل‌
قد قتلنا القرن من أشياخهم‌
و عدلناه ببدر، فاعتدل (الاثار الباقيه‌، ص 422)
وى روز اول ماه صفر را روزى مى داند که سر امام حسين (عليه السلام) عليه السلام را وارد دمشق کرده و يزيد هم در حالى که اشعار ابن زبعرى را مى خواند و بيتى هم بر آن افزوده بود، با چوبى که در دست داشت بر لبان امام حسين (عليه السلام) مى زد.
دوم سخن عماد الدين طبرى (م حوالى 700) در «كامل بهائي» است كه رسيدن اسرا به دمشق را در16 ربيع الاول دانسته ـ يعنى 66 روز پس از عاشورا ـ ميداند كه طبيعي‌تر مي‌نمايد.
4. ميرزا حسين نورى و اربعين‌
علامه ميرزا حسين نورى از علماى برجسته شيعه‌، و صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» در كتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزيابى برخى از روضه‌ها و نقلهايى پرداخته كه به مرور در جامعه شيعه رواج يافته و به نظر وى ‌از اساس‌، نادرست بوده است‌. ظاهرا وى در دوره اخير نخستين کسى است که به نقد اين روايت پرداخته و دلايل متعددى در نادرستى آن اقامه کرده است.
ايشان اين عبارت سيد بن طاوس در لهوف را نقل كرده‌است كه اسرا در بازگشت از شام‌، از راهنماى خود خواستند تا آنها را به كربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است‌. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 152)
داستان از اين قرار است كه سيد بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به‌كربلا در اربعين نقل كرده است‌. در آنجا منبع اين خبر نقل نشده و گفته مي‌شود كه وي در اين كتاب مشهورات ميان شيعه را كه در مجالس سوگواري بوده‌، درآن مطرح كرده است‌.
اما همين سيد بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به اين كه شيخ طوسى در مصباح‌ مى ‌گويد اسرا روز اربعين از شام به سوى مدينه حركت كردند و خبر نقل شده ‌در غير آن كه بازگشت آنان را در اربعين به كربلا دانسته‌اند، در هر دو موردترديد مي‌كند. ترديد او از اين ناحيه است كه ابن زياد مدتى اسراء را در كوفه ‌نگه داشت. با توجه به اين مطلب و زمانى که در اين نگه داشته صرف شده و زماني كه در مسير رفت به شام و اقامت يك ماهه در آنجا و بازگشت مورد نياز است‌، بعيد است كه آنان در اربعين به ‌مدينه يا كربلا رسيده باشند. ابن طاوس مي‌گويد: اين كه اجازه بازگشت به كربلا به آنها داده باشد، ممكن است‌، اما نمي‌توانسته در اربعين باشد. در خبر مربوط به‌بازگشت آنان به كربلا گفته شده است كه همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند . ابن طاوس در اين كه جابر هم روز اربعين به كربلا رسيده باشد، ترديد مي‌كند. (اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101).
اين ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانى و اقبال را در دوران بلوغ فکرى تأليف کرده باشد. در عين حال ممکن است دليل آن اين باشد که آن کتاب را براى محافل روضه خوانى و اين اثر را به عنوان يک اثر علمي نوشته باشد. دليلى ندارد که ما ترديد هاى او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعين بپذيريم. به نظر مى رسد منطقي ترين چيزى که براى اعتبار اربعين در دست است همين زيارت جابر در نخستين اربعين به عنوان اولين زاير است.
اما درباره اعتبار اربعين به بازگشت اسرا به کربلا توجه به اين نکته هم اهميت دارد که شيخ مفيد در کتاب مهم خود در باب زندگى امامان و در بخش خاص به امام حسين (عليه السلام) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌اي به اين كه‌اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همين طور ابومخنف راوي مهم شيعه هم‌اشاره‌اى در مقتل الحسين خود به اين مطلب ندارد. در منابع كهن تاريخ كربلاهم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الكبرى اثرى از اين خبرديده نمي‌شود.
روشن است كه حذف عمدي آن معنا ندارد؛ زيرا براى چنين‌حذف و تحريفي‌، دليلي وجود ندارد.
خبر زيارت جابر، دركتاب بشارة المصطفى آمده‌، اما به ملاقات وى با اسرا اشاره نشده است‌.
مرحوم حاج شيخ عباس قمى هم‌، به تبع استاد خود نوري‌، داستان آمدن‌اسراى كربلا را در اربعين از شام به كربلا نادرست دانسته است‌. (منتهى الامال‌، ج 1،صص 817 ـ 818) در دهه‌هاى اخير مرحوم محمد ابراهيم آيتي هم در كتاب‌بررسى تاريخ عاشورا بازگشت اسرا را به كربلا انكار كرده است‌. (بررسى تاريخ‌عاشورا، صص 148 ـ 149) همين طور آقاي مطهرى که متأثر از مرحوم آيتى است. اما اين جماعت يک مخالف جدى دارند که شهيد قاضى طباطبائى است.
5. شهيد قاضي طباطبائى و اربعين‌
شهيد محراب مرحوم حاج سيد محمدعلى قاضى طباطبائى رحمة الله عليه‌، كتاب‌ مفصلى با نام «تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيد الشهداء» درباره اربعين ‌نوشت‌که اخيرا هم به شکل تازه و زيبايي چاپ شده است.
هدف ايشان از نگارش اين اثر آن بود تا ثابت كند، آمدن اسراى از شام‌به كربلا در نخستين اربعين‌، بعيد نيست‌. اين كتاب كه ضمن نهصد صفحه‌چاپ شده‌، مشتمل بر تحقيقات حاشيه‌اى فراوانى در باره كربلاست كه بسيارمفيد و جالب است‌. اما به نظر مي‌رسد در اثبات نكته مورد نظر با همه زحمتى که مؤلف محترم کشيده ، چندان موفّق‌نبوده است‌.
ايشان در باره اين اشكال كه امكان ندارد اسرا ظرف چهل روز از كربلا به كوفه‌، از آنجا به شام و سپس از شام به كربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسيرها و زمانهايي كه براى اين راه در تاريخ آمده را به تفصيل نقل كرده‌اند. دراين نمونه‌ها آمده است كه مسير كوفه تا شام و به عكس از يك هفته تا ده دوازده ‌روز طى مي‌شده و بنابر اين‌، ممكن است كه در يك چهل روز، چنين مسيررفت و برگشتى طى شده باشد. اگر اين سخن بيرونى هم درست باشد كه سر امام حسين (ع‌) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، مي‌توان اظهار كرد كه بيست ‌روز بعد، اسرا مي‌توانستند در كربلا باشند.
بايد به اجمال گفت‌: بر فرض كه طى اين مسير براى يك كاروان‌، در چنين زمان ‌كوتاهي‌، با آن همه زن و بچه ممكن باشد، بايد توجه داشت كه آيا اصل اين ‌خبر در كتابهاى معتبر تاريخ آمده است يانه‌. تا آنجا كه مي‌دانيم‌، نقل اين خبر در منابع ‌تاريخي‌، از قرن هفتم به آن سوى تجاوز نمي‌كند. به علاوه‌، علماى بزرگ شيعه‌، مانند شيخ مفيد و شيخ طوسي‌، نه تنها به آن اشاره نكرده‌اند، بلكه به عكس‌ِ آن تصريح كرده و نوشته‌اند: روز اربعين روزى است كه حرم امام حسين (ع‌) وارد مدينه شده يا از شام به سوي مدينه خارج شده است‌.
آنچه مى ‌ماند اين است كه نخستين زيارت امام حسين (ع‌) در نخستين اربعين، توسط جابر بن عبدالله انصارى صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار عليهم السلام كه از هر فرصتى براى رواج زيارت امام حسين (ع‌) بهره مي‌گرفتند، آن‌روز را كه نخستين زيارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزى كه زيارت امام‌حسين (ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زيارت اربعين هم از سوى حضرت صادق عليه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامين عالي‌، شيعيان را از زيارت‌آن حضرت در اين روز برخوردار مي‌كند.
اهميت خواندن زيارت اربعين تاجايى است كه از علائم شيعه دانسته شده است‌، درست آن گونه كه بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز درروايات بيشماري‌، از علائم شيعه بودن عنوان شده است‌.
زيارت اربعين در «مصباح المتهجد» شيخ طوسى و نيز «تهذيب الاحكام» وي به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است‌. وى گفت كه مولايم صادق (ع‌) فرمود: زيارت اربعين که بايد وقت برآمدن روز خوانده شود چنين است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذيب الاحكام‌، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101، مزار مشهدي‌، ص 514 (تحقيق قيومي‌)، مزار شهيد اول (تحقيق‌مدرسة الامام المهدي‌، قم 1410)، ص 185 ـ 186).
اين زيارت‌، به جهاتى مشابه برخى از زيارات ديگر است‌، اما از آن روي كه‌مشتمل بر برخى از تعابير جالب در زمينه هدف امام حسين از اين قيام است‌، داراى اهميت ويژه مي‌باشد. در بخشى از اين زيارت در باره هدف امام حسين‌(ع‌) از اين نهضت آمده است‌:"... و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة ‌و حيرة الضلالة‌... و قد توازر عليه من غرّته الدنيا و باع حظّه بالارذل الادني‌".
خدايا، امام حسين (ع‌) همه چيزش را براى نجات بندگانت از نابخردى وسرگشتگي و ضلالت در راه تو داده در حالى كه مشتى فريب خورده كه انسانيت ‌خود را به دنياى پست فروخته‌اند بر ضد وى شوريده آن حضرت را به‌شهادت رساندند.
دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخي از رواياتى كه در باب زيارت امام حسين (ع‌) در كتاب كامل الزيارات ‌ابن قولويه آمده‌، گريه چهل روزه آسمان و زمين و خورشيد و ملائكه را بر امام‌حسين (ع‌) يادآور شده است‌. (اربعين شهيد قاضي‌، ص 386)
دوم اين که ابن طاوس يك اشكال تاريخى هم نسبت به اربعين بودن روز بيستم صفر مطرح كرده و آن اين كه اگر امام حسين (ع‌) روز دهم محرم به شهادت رسيده‌ باشد، اربعين آن حضرت نوزدهم صفر مي‌شود نه بيستم‌. در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمال ماه محرمى كه در دهم آن امام حسين (ع‌) به شهادت رسيده‌، بيست و نه روز بوده است‌. اگر ماه كامل بوده‌، بايد گفت كه روز شهادت را به ‌شمارش نياورده ‌اند. (بحار الانوار، ج 98، ص 335).
تهيه و تدوين : رسول جعفريان
12- جلوه هاى عزّت و آزادگى در نهضت امام حسين (عليه السلام) از نظر قرآن

مفهوم عزّت در فرهنگ واژه شناسان
1ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذير در برابر بيعت خواهى زورمدارانه
2 ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
3 ـ هجرت تاريخ ساز
4ـ هدف آزادمنشانه با وسيله و راه و روش درست
5ـ هدفمندتر و شکست ناپذيرتر از موسى
6ـ کسى که هرگز تن به ذلّت نداد
7ـ احياى شيوه آزاد منشانه پيامبر
8ـ خورشيدى فرا راه مردم ظلمت زده
9ـ اصلاح جامعه و نظام آن از روابط زور مدارانه و حقير پرور
10ـ پافشارى دليرانه بر شايسته سالارى و بيعت و انتخاب آزاد
11ـ نفى امان ها و امان نامه ها
12ـ تنديس صراحت و صداقت
13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
14ـ منش شکوه بار
15ـ من براى آفرينش عزّت دين و امّت سزاوارترم
16ـ هدف و روش آزاد منشانه با اقدام بهنگام
17ـ اين نامه در خور پاسخ نيست
18ـ من و پذيرش خوارى؟
19ـ درخشان ترين جلوه شکوه و شکست ناپذيرى
20ـ من شيوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذيرفت
21ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
22ـ نداى آزادگى و شکست ناپذيرى از فراز نيزه ها
مفهوم عزّت در فرهنگ واژه شناسان واژه "عزّت" و بزرگمنشى در فرهنگ واژه شناسان به معنى عزيز، دوست داشتنى، گرامى، نيرومند، بى نظير[1]، کمياب، ناياب،[2] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى، غيرقابل نفوذ و شکستناپذير آمده،[3] و نيز وصف و حالتى است که اگر در دنياى وجود انسان راه يافت و فرد، جامعه و تشکيلاتى حقيقت عزّت به آن گوهر گرانبها و زندگى ساز آراسته گرديد، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومايگى را به او نمى دهد، و وى را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشوارى هاى طاقت فرسا، دشمنان دَدمنش، فراز و نشيبهاى تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه هاى ويرانگر و لغزاننده، شکست ناپذير و بيمه مى سازد.
اصل اين واژه و مفهوم آن از ريشه "عَزاز" ( زمين سخت و نفوذناپذير ) گرفته شده ؛ به همين جهت هنگامى که گفته مى شود: " اَرْضٌ عَزازٌ ؛" منظور زمين سخت و نفوذناپذير است و آن گاه که گفته مي شود: " تَعَزَّزَ اللَّحْمُ " منظور اين است که: "گوشت، در بازار به گونهاى کمياب و يا ناياب شده است، که نمى توان به آن دست يافت".[4]
با اين بيان شايد بتوان گفت که اين واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذيرى آمده، آن گاه به تناسب ريشه و از باب توسعه در به کارگيرى معانى ديگر، به مفهوم عزيز، ارجمند، ناياب، توانا، و حتّى تعصب، خودبزرگ پندارى در برابر حق و حق ناپذيرى نيز به کار رفته است.
قرآن و کاربرد واژه عزّت در آيات قرآن نيز واژه «عزّت» و مشتقات آن در اين معانى و مفاهيم به کار رفته است:
1ـ عزيز و ارجمند، در برابر ذليل و بى ارج و بها:
" فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ " [5]
پس هنگامى که برادران يوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزيز! ... . [6]
2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
" يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يِاْتِى اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّة عَلَى الْکافِرين َ" [7]
اى کسانى که ايمان آوردهايد! هر کس از شما از دين و آيين خويش برگردد به خدا زيانى نمى رساند، چرا که به زودى خدا گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست مى دارد و آنان نيز او را دوست مى دارند; با مردم با ايمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرايان و قانون ستيزان پرصلابت و سرفراز.
3ـ نيرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
" اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً " [8]
دارايى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نيز از تو پرتوانترم.
4ـ غالب و چيره، در برابر مغلوب و شکست پذير:
" إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِى فِى الْخِطَابِ " [9]
اين برادر من است. او نود و نه عدد ميش دارد، و من تنها يک ميش دارم، امّا او مى گويد: آن را هم به من واگذار کن; و در سخنورى بر من چيره شده است.
5ـ شکوه و شکست ناپذيرى:
" اَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً " [10]
... آيا اينان به راستى سرافرازى و پيروزمندى را نزد حقناپذيران مى جويند؟! اين پندارى بى اساس است! چرا که پيروزمندى و سرافرازى يکسره از آن خدا و نزد اوست.
6ـ سخت و دشوار:
" لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ..." [11]
بي ترديد براى شما پيامبرى از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشوارى بيفتيد ....
7ـ عزيزتر و ارجمندتر:
" قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَيْکُمْ مِّنَ اللّهِ ..." [12]
هان اى قوم من! عشيره کوچک من بر شما از خدا عزيزتر است که فرمان او را پشت سر خويش افکنده و او را از ياد بُرده ايد؟
8ـ تعصب و سرکشى و حقناپذيرى:
" بَلِ الَّذِينَ کَفَرُوا فِى عِزَّة وَ شِقاق " [13]
آنان که کفر ورزيدند در سرکشى و ستيزه اند.
با اين بيان، واژه "عزّت" به تناسب مفهوم اصلى اش ـ که سختى و نفوذ ناپذيرى است ـ گاه در سرکشى و حقناپذيرى نيز به کار رفته است، که در اين صورت، به بيان «راغب» با اين واژه، گاه ستايش مى گردد و گاه نکوهش.
مفهوم واژه عزّت در فرهنگ قرآن و عترت (عليهم السلام)
واژه "عزّت" در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصيت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذيرى روان در برابر باطل و بيداد آمده است.
اين قدرت شگرف و شکستناپذير، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه مى گيرد و پس از سربرآوردن از رويشگاه خويش، به تدريج در کران تا کران انديشه و عقيده، زبان و قلم، دست و ديده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدفها و روش زندگى او تجلى مي يابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنويت و مهر و مدارا و شکست ناپذيرى مى بخشد.
کسى که به اين ويژگى انسانى و معنوى آراسته شود، از سويى به راستى تجسم اخلاص و پاکى، حقگرايى و حقپذيرى، فروتنى و بردبارى، صلحجويى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى مى شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشى و دنباله روى، فراتر از بافتن و شنيدن چاپلوسى ها و ستايشهاى چندش آور و لقبهاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداري هاى چاکرمنشانه و اهانت آميز مى خواهد.
به مرحله اى اوج مى گيرد و خود را عزيز مى دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ مى پذيرد و نه در برابر نيرنگ و فريب; نه بيداد و ناروا را تحمل و نه آن را به ديگران تحميل مى کند و نه مى تواند نظاره گر اسارت مردمى در چنگال اين آفت هاى عزّت کُش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.
آرى، حقيقت عزّت و آزادگى پذيرش مديريت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعايت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
اميرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت مى نگرد:
" اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ ." [14]
امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
" شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيامُهُ بِاللَّيلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْى عَنِ النّاس ِ." [15]
شرف انسان در شب زندهدارى اوست و کرامت و آزادگى اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعايت حقوق آنان.
" اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ. " [16]
آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت است.
" حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِيلِ وَ الْقـالِ ." [17]
منش شايسته انسان با ايمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هياهو و زبان و سياست خشونت بار است.

قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى نهضت امام حسين(عليه السلام) گذشت که «عزّت» به مفهوم توانايى، شکستناپذيرى، استقلال، پيروزى، استوارى، ريشه دارى، سلطه ناپذيرى و عدم تحميل سلطه در ميدانهاى مادى و معنوى و رعايت کرامت خود و ديگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنباله روى، تزلزل، بى ريشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودکامگى، از خودبيگانگى، فرومايگى و خودباختگى قرار دارد. آن، از ويژگى هاى انسان مترقى و جامعه باز، شايسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستين اسلامى است، و اين يکى، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذير، شخص پرست، استبدادزده و ستم پذير است.
... و حسين(عليه السلام) بزرگ آموزگار اين ويژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و درخشانترين سمبل اين راه افتخارانگيز است. يکى از هدفهاى بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّت پذيرى از سيما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموى، آن گاه عزّت آموزى و عزّت طلبى و نشان دادن راه آزادمنشى و آزادگى مطلوب قرآن و پيامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز اين زاويه است که مى توان جلوه هاى عزّت و آزادگى مورد نظر قرآن را در نهضت حسين(عليه السلام) و يا نُمودهاى عزّت و آزادمنشى عاشورا را در آينه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى که به زندگى پر افتخار پيشواى آزادى و نهضت آزادى خواهانه عاشورايش مي نگريم، به روشنى در مى يابيم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذيرى قرآن، در حرکت فکرى و فرهنگى و ذلّت زداى خويش در تدارک آفرينش عزّت و شکوه براى جامعه و در انديشه افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزان زده روزگار خويش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعى ِ عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبيله و عشيره، عامل جغرافيايى و رفاه مادّى، تشکيلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و تزوير، موقعيت سياسى و اجتماعى و مذهبى و... نمى نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بينش و آگاهى ژرف، در ايمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توکّل و اعتماد بر او مى نگرد،[18] و اين يکى از ويژگى ها و ابعاد نهضت استبداد ستيز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اينک اين شما و اين هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضعگيرى و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگى:
1ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذير در برابر بيعت خواهى زورمدارانه
دوران تيره و تار بنيانگذار سلسله پرفريب و بيداد پيشه اُموى، با مرگ معاويه به پايان رسيد، و فرزند مغرورش يزيد نامه اى به فرماندار مدينه نوشت که از مردم آن سامان، به ويژه از حسين (عليه السلام) براى او ـ به عنوان پيشواى اسلام ـ بيعت بگيرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بيعت سرباز زد، بي درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسيل دار; " اِنْ أَبى عَليْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ." [19]
فرماندار، پيشواى آزادى را به فرماندارى دعوت کرد و از او خاست تا با يزيد به عنوان رهبر امّت بيعت کند، امّا حسين (عليه السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّى و امکانات جامعه با نهان کارى و بدون حضور مردم نشايد، از اين رو بيعت خواستن ـ آن هم از انسانى همانند من ـ بايد شفاف و در حضور مردم انجام پذيرد، نه نهانى و در پشت درهاى بسته; بر اين باور هنگامى که مردم را براى بيعت فراخواندى، مرا نيز دعوت نما تا ديدگاه خويش را در حضور همگان اعلام دارم; " أيُّهَا الْأَميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لاتَکُونُ سِرّاً، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ."
«مروان» ـ که از مهره هاى کهنه کار رژيم اموى بود و خود عنصرى تجاوزکار و نيرنگ باز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذير، و اگر دست بيعت نمى دهد گردنش را بزن! حسين (عليه السلام) از آتش افروزى مروان خشمگين شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او[20]، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتى وصف ناپذير، در ترسيم موضع عزّت آفرين و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحى و آموزگار قرآن و ذلت ناپذير وصف نمود و فرمود:
" أيُّهَا الْأَميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلى لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ ... .»[21]
"هان اى امير! تو نيک مى دانى که ما، خاندان پيامبر و گنجينه رسالت هستيم; خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جايگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسيله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نيز به وسيله ما جهان گستر خواهد ساخت; امّا يزيد در منش و روش، عنصرى است گناه پيشه، مى گسار، خونريز، برده و ذليل هواى دل، که بى هيچ پروايى به جنايت و بيداد دست مى زند و مرز مقررات خدا را مى شکند و خود را به زشتى و گناه آلوده مى سازد؛ از اين رو فردى چون من با اين ريشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک و منش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکارى چون يزيد ـ که مديريت دنياى وجود خود را به کششهاى حيوانى سپرده است ـ دست بيعت نخواهد داد."
بامداد همان شب، آن حضرت براى آگاهى از روند رخدادها بيرون آمد و بر سر راه خويش، "مروان" را ديد. او با زبان تطميع و تهديد از او بيعت خواست، اما پيشواى آزادى با تلاوت آيه اى از قرآن، به ترسيم جلوه ديگرى از ذلّت ناپذيرى و مبارزه مسالمت آميز و عادلانه خويش با قدرت فاسد و استبداد پيشه پرداخت و فرمود:
"اِنّا للهِِ وَإنّا إليه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُليَت الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزيد، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّى رَسولَ الله يَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبى سُفيان ." [22] ...
"آن گاه که عنصر آلوده اى به سان يزيد، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گيرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آيند، بايد فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نياى گران قدرم پيامبر شنيدم که مى فرمود: مديريت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگين ابوسفيان، به دليل تاريک انديشى و منش ذلّت بار و برده ساز آنها حرام است ." ...
مروان از استبداد ستيزى و آزادى خواهى و بزرگمنشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گرديد.
2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در ديدار ديگرى، «مروان» کوشيد تا با سلاح ترغيب و تهديد ـ که دو وسيله تجربه شده و اثرگزار استبداد براى شکستن بسيارى از اراده ها و مقاومت هاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود يزيد بيعت گيرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذيرى، تطميع و تهديد او را به هيچ انگاشت و بامنطق و شکيبى استوار و کوه آسا فرمود:
"اِلَيْکَ عَنِّى فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذِينَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِيْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً."[23]
"هان اى مروان! از من دور شو که تو در انديشه و منش، عنصرى ناپاک هستى، و من از خاندانى هستم که خدا در وصف پاکى انديشه ومنش آن، اين آيه را فرو فرستاد که: هان اى خاندان پيامبر! خدا مى خواهد هر گونه پليدى را از شما بزدايد و شما را آنگونه که مى بايد پاک و پاکيزه سازد.»[24]
اين گونه آن سمبل عزّت و آزادگى، در نخستين گامها از نهضت ذلّت ستيز و آزادي خواهانه و آزاد پرورش، از سويى از کتاب عزّت و سرفرازى الهام مي گيرد و با رژيم ستم و تحقير رو به رو مى شود، و از دگر سو با بينش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشمانداز عزّت خواهان طلوعى تازه مى آغازد.
3ـ هجرت تاريخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستيزى و شکستناپذيرى بر مزرعه دلها در مدينه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوى خانه خدا مى شود و به هجرتى ديگر دست مى زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسى گام به آن سفر تاريخى و آن هجرت دادجويانه مى نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نيايشى که آن پيامبر آزادى و نجات بر لب زمزمه مى نمود:
"فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ "[25]
"پس موسى هراسان و نگران از آن جا بيرون رفت، در حالى که نيايشگرانه مى گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بيدادگران نجاتبخش!" [26]
بدين گونه نشان داد، همان سان که موسى به خاطر يارى ستمديدگان و براى زدودن استبداد سياهکار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسايش و آرامش مى پوشد و آماده به جان خريدن رنج و آوارگى مى شود، او نيز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموى و زدودن آثار برده ساز و ذليل پرور آن، از خانه و حرم پيامبر چشم مى پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه مي شود، تا روح عزّت و آزادگى و همّت و بالندگى را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهى و شکست ناپذيرى را در رگهاى آن مردم بلازده و تحقيرشده تزريق کند، و به عصرها و نسلها نيز درس آزادى خواهى و عزّت طلبى مورد نظر قرآن و پيامبر را بياموزد. با اين بيان همان سان که موسى و مسيح و محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) نُماد آزادگى و شکوه قرآن هستند، حسين (عليه السلام) نيز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازى در آينه کتاب خدا مى گردد.
4ـ هدف آزادمنشانه با وسيله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگى پس از تصميم به هجرت تاريخساز خويش، نه از بى راهه، که از شاهراهى که مدينه را به مکه پيوند مى داد، حرکت کرد. پارهاى از نيکانديشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پيشنهاد کردند که: اى کاش از اين شاهراه نمى رفتيد; چرا که خطر تعقيب دشمن شما را تهديد مى کند; " لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّريقَ الْاَعْظَمَ"؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذيرفت و فرمود:
"لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتى يَقْضِىَ اللّهُ مـا هُوَ قـاض." [27]
"نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمى کنم و به راه هاى کوهستانى و بى راهه ها پناه نمى برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نايل آيم."
بدينسان تفاوت ژرف بينش و منش آن نُماد سرفرازى و شکوه با ديگر مخالفان استبداد در اين مرحله آشکار مى گردد؛ چرا که:
يک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموى، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور مى يابد، در حالى که مخالفانى چون "عبداللّه بن زبير" نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذير خويش را در مرکز قدرت استبداد اعلام مى دارد و ماهيت زورمدارانه و منحط حکومت، شيوه فريبکارانه و شرک آلود مديريت و بى لياقتى و فرومايگى حاکمان را مشخص مى سازد، اما ديگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرماندارى را نشان مى دهند و نه موضع خود را بيان مى کنند، بلکه شبانه ومخفيانه و از بى راهه مي گريزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگى نمى پسندد که مبارزه منطقى و خردمندانه و قانونى اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادى، ذرّهاى رنگ و بوى مخالفت ياغيان و فراريان را بگيرد، به همين جهت از شاهراه مى رود و بر آن است تا در برابر ديدگان مردم باشد و سخنان روشنگر و همّت آفريناش به گوشها برسد؛ و بدين وسيله روح مبارزه با باطل و نفى تحميل خفّت و ذلّت را در مردم مى دمد، در حالى که ديگر منتقدان و مخالفان از بى راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر مى گزينند.
چهار: آن حضرت نشان مى دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را بايد با وسايل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بى راهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد مى کند و سوگند ياد مى کند که شاهراه را رها نمي کند و به راه هاى کوهستانى و بى راه هها پناه نمى برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پيش آورد; چرا که در اوج ايمان و عرفان و يقين است.
شش: او حق پذيرى و عزّتخواهى و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فريب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقايسه و آزادى گزينش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقى و انسانى خويش ايمان دارد و يقين دارد که اگر آزادى انديشه و بيان و رأى و انتخاب مردم به رسميت شناخته شود، اين گام بلند، بهترين تضمين براى سلامت جامعه از استبداد و فساد و سپرده شدن امانت ملى و دينى مردم به فرهيختگان و برترين هاست و هرچه اين حق ابتدايى و انسانى مردم، به هر بهانه و محملى پايمال گردد، زمينه نهان کارى و فساد و بيداد بيشتر فراهم مى شود.
5ـ هدفمندتر و شکست ناپذيرتر از موسى
حسين (عليه السلام) هنگامى که به آستانه حرم خدا رسيد، به تلاوت هدفمند اين آيه الهام بخش پرداخت که:
"وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَواءَ السَّبِيلِ" [28]
"هنگامى که موسى به سوى شهر مدين روى نهاد، گفت: اميد که پروردگارم مرا به راه راست راه نمايد." [29]
بدين سان آن حضرت با تلاوت اين آيه، روشنگرى کرد که:
يک: همان گونه که هجرت موسى از شهر و ديار خويش، هدفمند و حکيمانه بود، هجرت او نيز چنان است.
موسى براى باز آوردن عزّت و آزادگى مردم خويش و رهايى آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگى به سر زمين ديگر مى زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگى نيز براى نجات و آزادى امّت پيامبر از تحقير و تحميل استبداد اموى.
دو: نهضت افتخار آفرين و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادى خواهانه موسى است، ودر برابر او رژيم و تشکيلاتى است که در محتوا و روش مديريت و پايمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونى است و ره آوردش نيز چيزى جز خشونت و برده پرورى و پايمال ساختن حرمت و کرامت انسانها نيست، گرچه در قالب مذهب سالارى و به نام خدا و به بهانه جانشينى پيامبر، به آن فجايع دهشتناک دست مى يازد.[30]
6ـ کسى که هرگز تن به ذلّت نداد
"عُمر" فرزند رشيد اميرمؤمنان آورده است که: وقتى برادرم حسين (عليه السلام) در مدينه از بيعت با استبداد سرباز زد و دليرانه در برابر تهديد و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفياب شدم و ضمن يادآورى روايتى از برادر و پدرم، گفتم: فدايت گردم! کاش مى شد با اين گروه بيداد پيشه و خشونت کيش بيعت مى کردى!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خويش آگاهم، امّا به خداى سوگند که هرگز تن به خوارى نخواهم داد و با خودکامگى و استبداد سياه در پايمال ساختن حقوق و آزادى مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...
"وَاللّهِ لا اُعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَداً... ."[31]
اين گونه باز هم از روح شکست ناپذير و پرشکوهى خبرداد که در اوج عزّت و آزادگى است، و تحميل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.
7ـ احياى شيوه آزاد منشانه پيامبر
حسين (عليه السلام) نهضت فکرى و آزادى خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرين خدا و احياى منش آزادى بخش پيامبر مهر و عدل اعلام مى دارد، و به مردم بصره نوشت:
"وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِاللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيَيتْ... ."[32]
"من اينک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سيره آزادمنشانه پيامبر عزّت و سرفرازى فرامى خوانم; چرا که جامعه و مردم ما در شرايطى است که ديگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعايت روش مترقى پيامبر، يکسره از ميان رفته و جاى آن را شيوه هاى استبدادى گرفته است... ."
همچنين در پاسخ نامه هاى مردم کوفه از جمله نوشت:
" فَلَعُمْرى مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْط، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِکَ للهِ." [33]
"به جان خودم سوگند! پيشواى راستين مردم، تنها آن کسى است که بر اساس مقررات قرآن، مديريت و داورى کند; عدل و داد را به راستى برپاى دارد، به آيين حق و عدالت عمل کند، و هماره در انديشه به دستآوردن خشنودى خدا، به سبکى خداپسندانه زندگى کند."
8ـ خورشيدى فرا راه مردم ظلمت زده
امام حسين (عليه السلام) 27 رجب سال 60 هـ .ق از حرم پيامبر به سوى خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با ديو استبداد و روحيه ذلّت پذير جامعه گذراند.
او در مکّه ديدارهاى بسيارى با مردم به جان آمده و با چهره هاى مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزى "ابن عباس" و "ابن زبير" به ديدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوى عراق خوددارى ورزد و در کنار خانه خدا بماند. اما او در برابر پيشنهاد آنان فرمود:
"اين دستور را، در حقيقت پيامبر به من داده است; چرا که خشنودى خدا و پيامبر و صلاح امّت در ستمناپذيرى است." [34]
پس از آن دو ، "عبد اللّه بن عمر" شرفياب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه اى کنار آيد، و بدين وسيله او را از مبارزه بر حذر داشت; امّا حسين (عليه السلام) در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه هاى ظلم پذير و نظام هاى استبدادى پيشين و فرجام عبرت آموز آنها و ايستادگى خيرخواهانه و شجاعانه پيامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
"يا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنيا عَلَى اللهِ تَعالى أَنَّ رَأْسَ يَحْيى بِنْ زَکَريّا اُهْدى إلى بَغِى من بَغايا بنى إسرائيل؟!... اِتَّقِ اللهَ يا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتي."[35]
" آيا ندانسته اى که از خوارى و بى مقدارى دنيا در پيشگاه خداست که سرِ بريده «يحيى» را به خاطر ستم ستيزى و ذلّت ناپذيرى اش به دربار زشت کردارى از بنى اسرائيل به ارمغان بردند؟... و با اين وصف خدا در کيفر آنان شتاب نورزيد، بلکه مهلت هم داد تا شايد به خود آيند و جبران تباهى ها کنند; امّا هنگامى که به خود نيامدند و در اصلاح ناپذيرى پافشارى کردند، با شدت و قدرت، گريبان آنان را گرفت و به عذابى سخت گرفتارشان ساخت! اينک که چنين است پرواى خدا را پيشه ساز و از خشم او بترس و از يارى و همراهى ما در مبارزه مسالمت آميز و خيرخواهانه با بلاى تاريک انديشى و استبداد ـ براى نجات دين و آزادى و آفرينش عزّت و سرفرازى براى اين مردم دربند ـ دست بر مدار."
بدين سان آن نُماد عزّت و آزادگى انسان، به سان پيام آوران خدا که در ظلمت متراکم و در ميان نوميدى و يأس مطلق و در شرايطى که يک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمى زد، برق آسا درخشيدند، در آن فضاى رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نيز به جاى احساس مسؤوليت و روشنگرى و دميدن روح عزّت و آزادگى و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،[36] برخى تن به ذلّت و تحقير سپرده و سکوت پيشه ساخته، برخى سر بر آستان استبدادگران ساييده و چهره کريه آنان را با تحريف آيات و روايات بزک مى کردند و برخى نيز از سرخيرخواهى پيشنهاد سکوت و سازش مى دادند، به ناگاه به سان برقى درخشيد و همانند خورشيدى فراراه مردم در بند به نورافشانى پرداخت و خروشيد که:
"هان اى مردم! من براى شما در مبارزه با اين شرايط برده ساز و ذليل پرور، نمونه و الگو هستم، از چه ايستاده ايد و ذلّت و تحقير را مى پذيريد؟ به پا خيزيد".
"... وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ." [37]
9ـ اصلاح جامعه و نظام آن از روابط زور مدارانه و حقير پرور
پيشواى آزادى، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگرى فرمود که در انديشه اصلاح تمام عيار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهى بخشى و عزّت آفرينى و مسالمت است.
او در انديشه اصلاح انديشه و منش مردم تحقير شده، سرکوب گرديده و در بند خشونت و بيداد حاکم بود، و مى خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و داراى حقوق و کرامت و عزّت هستند و بايد بر سرنوشت خويش حاکم، و با صاحبان زر و زور داراى حقوق و آزادى و فرصتها و امکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پيامبرِ عزّت آفرين او اجازه نمى دهند که آنان ذلّت و تحقير و سرکوب و بهره ورى ابزارى از دين را به هيچ بهانه اى بپذيرند.
از سوى ديگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازى بر آن بود تا مديريت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را يدک مى کشيد، اما در ماهيت و روش اداره جامعه و شرايط حاکمان و مديران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقى دهشتناک درغلتيده بود ـ اصلاح ساختارى کند و آن را به انديشه امانت و امانتدارى از سوى خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضايت مردم، نظارت پذيرى و نقدطلبى و محاسبه جويى و قانونگرايى و بشردوستى ـ که سبک و روش پيامبر و اميرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با اين اصلاح اساسى و معمارى اجتماعى و مهندسى سياسى، روح عزّت و آزادگى را در مردم بدمد و شکست ناپذيرى و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصيتنامه روشنگرش اين آرزو و آرمان را اين گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براى عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، که نمى توان از حسين (عليه السلام) و آزادگى و استبداد ستيزى او دم زد، امّا در سياست و مديريت به سبک نظارت ناپذير و نهان کارانه و استبدادى و خشونت بار يزيد پافشارى کرد و خوارى و اختناق را بر مردم تحميل و سايه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادى خواهان حاکم کرد:
"وَإنّي لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّي; اُريدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسيرُ بِسيرَةِ جَدّى وَأَبي." [38]
"من نه به انگيزه خودبزرگ بينى و حق ناپذيرى بيرون مى روم، و نه طغيانگرى وآشوب طلبى; نه براى افشاندن بذر تباهى حرکت مى کنم، و نه به منظور ظلم; بلکه تنها انگيزه ام، سامان دادن حرکت فکرى و فرهنگى و جنبش اصلاحى و انسانى و خيرخواهانه و مسالمت آميز براى اصلاح امور جامعه و اُمّت نياى گرانقدرم پيامبر است. من مى خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شيوه هاى ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سيره مترقى و سرشار از عدل و داد نياى گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم."
10ـ پافشارى دليرانه بر شايسته سالارى و بيعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصميم پيشواى آزادى براى حرکت به سوى عراق، "محمّد حنفيه " به حضور آن حضرت شرفياب گرديد و از خشونت مرز نشناس رژيم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامى خويش را بيشتر به خطر نيفکند، امّا آن نُماد آزادگى و جوانمردى ضمن احترام به پيشنهاد خيرخواهانه او، جلوه ديگرى از صلابت و شکست ناپذيرى را در تاريخ آفريد و فرمود:
"يـا اَخى! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ يَکُنْ فِى الدُّنْيا مَلجَأٌ وَ لا مَأوى لَمـا بـايَعْتُ يَزيدَ بْنَ مُعاوِية." [39]
"برادر عزيز ! اگر در کران تا کران گيتى پناهگاه و نقطه امنى برايم پيدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگى و امنيت مرا پايمال سازد، باز هم با استبداد بيعت نخواهم کرد."
11ـ نفى امان ها و امان نامه ها
هنگامى که تصميم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوى عراق حرکت کند، شمارى از چهره هاى مخالف استبداد، يکى پس از ديگرى به حضورش شرفياب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قيام انسانى و عزّت خواهانه او را براى جامعه، حياتى و سرنوشت ساز مي نگريستند، امّا با خيرخواهى و دور انديشى، دليل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاريخ ساز را تزلزل و نا استوارى و بى وفايى مردم کوفه از يک سو، و نقدناپذيرى و خشونت بى مهار حکومت از سوى ديگر عنوان مى کردند.
آنان به ظاهر درست هم مى ديدند; چراکه استبداد اموى فراتر از يک دهه سلطه مطلقه و سياه خويش بر مردم، به ويژه دوستان آل على (عليه السلام)، به گونه اى دهشتناک آزادى خواهان را گردن زد، شکمها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها براى دگرانديشى از نخلها آويزان کرد، و حق طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهليزهاى مرگ و بساط شکنجه هاى دَد منشانه را گسترش داد و نيز از عالم نمايان و روايتگران و قاضيان سوداگر و عمله هاى ظلم و دين و آيين مردم به صورت ابزارى بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگى و حق گويى و حق طلبى و نقد قدرت را در مردم نابود کند; به همين جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بيعت به سفير عزّت و آزادى دادند، امّا با آمدن "عبيد" و اعلام حکومت نظامى و تشديد شرارت و خشونت، فرار را بر پايمردى و وفا ترجيح دادند ; چرا که به بيان "بشر بن غالب" ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسين (عليه السلام) ديدگاه دقيق و هوشمندانه او را تصديق کرد ـ "دلها و قلبهاى مردم، خواهان حسين (عليه السلام) است و راه و رسم عادلانه وآزاد منشانه او را مى جويد، امّا شمشيرها با استبداد اموى است!"; "خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّيُوفَ مَعَ بَنى أُمَيَّةَ!"
امّا پرسش اساسى اين بود که، پس بايد چه کسى اين شيوه دد منشانه را ـ که به نام دين ِ خداى عزّتبخش و پيامبر عدالت بر مردم تحميل شده بود ـ شجاعانه و بيدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفى و انکار قرار داده و بانيان و عاملان بيدادپيشه و ابليس منش آن را به باد نکوهش ونفرين بگيرد و معرفى کند، و آن گاه با روشنگرى و دهش فکرى و اخلاقى و عملى، روح عزّت و آزادگى و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت زده و دنباله رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شيطان فريب و استبداد مبارزه کند؟[40]
به هر حال، از چهره هاى سرشناسى که به پيشواى آزادى پيشنهاد انصراف از حرکت به سوى عراق دادند، "عبداللّه"، فرزند جعفر طيّار و همسر بانوى دانش و شهامت زينب (عليها السلام) بود. او پس از حرکت کاروان آزادى، نامه اى از مکّه به حسين (عليه السلام) نوشت و به وسيله پسرانش به سوى آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسيخته استبداد بر جان او بيمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونهاى بى بنياد و سطحى است که هيچ نقد و چون و چرا و خيرخواهى و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنى را بر نمى تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترين شکل ممکن برخورد مى کند.
آن گاه بى درنگ با تلاش بسيار، از برخى سران استبداد، امان نامه اى براى بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و يکى از مهره هاى حکومت را نيز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پيشواى آزادى پاسخى قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه "عمرو بن سعيد" استاندار و رياست مراسم حج ـ که گويى خود سرکرده تروريستهاى اعزامى يزيد براى ترور حسين(عليه السلام) بود ـ چنين نوشت:
"... وَقَدْ دَعوتَ اِلى الْإيمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَيْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه ... ."[41]
"... براى من اماننامه فرستاده اى و در آن، وعده نيکى و سازش و مسالمت داده اى، امّا به باور من بهترين امان و اماننامه از آنِ خداست و کسى که در زندگى اين جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره ور نخواهد شد; به همين جهت از بارگاه او توفيق پروا و ترس از عظمت او را داريم تا در سراى آخرت به امنيت او نايل آييم... "
بدينسان جلوه زيباى ديگرى از عزّت و آزادگى در نهضت آزادى خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پروا پيشگى و آزادمنشى وعمل به مقررات او نينديشيد و جز از ذات بى همتاى او نهراسيد.
12ـ تنديس صراحت و صداقت
از جلوه هاى عزّت و آزادگى بى نظير حسين (عليه السلام) روش آزادمنشانه و تفکرانگيز او در يارگيرى براى نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکتها و جنبشها، هماره مى کوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها و ابزارهاى شرافتمندانه و ... سربازگيرى کنند و بر شمار طرفداران خويش بيفزايند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمى دهند، به ويژه در هنگامه خطر، يکى از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرايى و انقلابى مى فرستند، امّا شگفتا از پيشواى آزادى که جز روشنگرى و دعوت و مردمدارى و بزرگمنشى کارى نکرد و نه تنها کسى از آشنا و بيگانه را به همراهى خويش در فشار مذهبى، اخلاقى، سياسى و نظامى قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزينش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، مى توانند بروند و او مسئوليت بيعت را نيز از دوش آنان بر مى دارد!
براى نمونه:
يک: حضرت هنگام حرکت به سوى عراق، چنين نوشت: از حسين بن على، به سوى «بنى هاشم»; امّا بعد، به هوش باشيد که هر يک از شما در اين برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گرديد...; "مَنْ لَحِقَ بِى مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ ."...
بدين وسيله بستگان و نزديکان را در همراهى يا نيامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامى که خبر شهادت سفير آن حضرت در راه عراق به وى رسيد، ضمن سخنانى صريح و شفاف فرمود: ياران راه! خبرى بسيار دردانگيز به ما رسيده، و آن عبارت است از خبر شهادت "مسلم"، "هانى" و "عبداللّه. "در کوفه، شرايط، دگرگونى ِ نامطلوبى يافته و دوستداران ما ناخواسته از يارى ما گسسته اند، و اينک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوى ما هيچ مانع و اداى حقى بر عهده او نيست:
"... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْيَنْصَرِف، لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذمامٌ."[42]
سه: شب عاشورا نيز با صراحت و صداقتى عجيب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق شناسى از ياران، با آزاد منشى شگفتى، مسئوليت بيعت را از گردن ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
"... و هذَا اللَّيلُ قَدْ غَشِيَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْيَأْخُذْ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بِيَدِ رَجُل مِنْ اَهْلِ بَيْتى، وَ تَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّيلِ وَ ذَرُونى وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لايُريدُونَ غَيْرى ." ...
"واقعيت اين است که من، نه يارانى پر مهرتر و بهتر از ياران خويش مى شناسم، و نه خاندانى برتر و شايسته کردارتر از خاندان سرفراز خويش سراغ دارم; خدا به همه شما پاداش نيک ارزانى دارد. راستى که شما شايسته عمل کرديد و حق و عدالت را نيک يارى داديد و خوش درخشيديد! اينک شب فرارسيده، و تاريکى آن، همه جا سايه گسترده است; بر خيزيد و از اين پوشش مناسب بهره جوييد، و آن را مرکبى راهوار سازيد، و هر کدام از شما، دست يکى از مردان خاندان مرا گرفته، و در اين سياهى شب به سوى شهر و ديار خويش برويد. از اين جا پراکنده گرديد، و مرا با اين بيدادگران تنها بگذاريد; چرا که آنان تنها مرا مي خواهند و رأى و بيعت مرا; در پى من هستند، و نه ديگرى; با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس ديگر; پس مرا تنها بگذاريد و برويد! و آن گاه بار ديگر همه را دعا کرد."[43]
آيا نمونه اى از چنين صراحت و صداقت و جلوهاى از چنين آزادگى و شکست ناپذيرى را در ميان رهبران جنبشها و انقلابها مى توان سراغ گرفت؟!
13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
او به راستى قلب تپنده آزادگى و شکست ناپذيرى بود و به همين جهت هماره پيروز و سرفراز; چرا که در انديشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذير و زودگذر، به همين دليل آنها را به بهاى اينها مبادله نکرد.
هنگامى که راه او به سوى کوفه به فرماندهى " حُرّ" بسته شد و پس از گفت و شنودى، به او هشدار داده شد که اگر پافشارى کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبى هدفدار وشکست ناپذير فرمود:
"لَيْسَ شأْنِى شأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلى سَبِيلِ نِيلِ الْعِزِّ وَاِحْيَاءِ الْحَقِّ; لَيْسَ الْمَوتُ فِى سَبِيلِ الْعِزِّ اِلاّ حَياةً خالِدَةً، وَلَيسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَيْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِى لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلَى مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّيمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِيلِاللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلى هَدْمِ مَجْدِى وَمَحْوِ عِزِّى وَ شَرَفِى، فَإذاً لا اُبـالِى بِالْقَتْلِ."[44]
"من کسى نيستم که از مرگ بهراسد و چنين چيزى هرگز در شأن من و نهضت آزادى خواهانه من نيست. راستى مرگ پرافتخار براى آفرينش عزّت و سربلندى و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچيز و آسان است; چرا که مرگ در راه عزّت و سرفرازى جز زندگى جاودانه نيست و زندگى ذلّت بار نيز جز مرگ چيز ديگرى نيست. آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ راستى که تيرت به خطا رفت و پندارت تباه گرديد; چرا که من کسى نيستم که از مرگ انتخابى و حکيمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه تر و همت و مردانگى ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بيداد را بپذيرم! راستى آيا شما بر چيزى فراتر از کشتن جسم من توانايى داريد؟ درود خداى بر کشته شدن در راه او، اما بدانيد که شما ناتوان تر از آن هستيد که روح شکست ناپذير و شرافت والاى مرا نابود سازيد، بنا بر اين چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگى."
14ـ منش شکوه بار
آن حضرت به راستى نمونه عزّت خواهى و آزاد منشى است و با شهامتى وصفن اپذير، مردم را به انديشه و منش زندگى ساز خويش فرامى خواند و با به هيچ انگاشتن شيوه هاى استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاى مي فشارد و در سخن روشنگرش در قانون گريزى و آزادى ستيزى وکرامت شکنى مديريت بسته و استبدادى، به پيش قراولان سپاه آن، فرمودند:
"... فَأَنَا الْحُسَينُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... ."[45]
"هان اى مردم! اگر به پيمانى که با من بسته ايد وفادار بمانيد، به نيکبختى و سرفرازى اوج گرفته ايد; چرا که من حسين هستم، فرزند فاطمه (عليها السلام) دخت سرفراز پيامبر و پسر على (عليه السلام). در راه عدالت و آزادى و آفرينش عزّت و شکوه براى جامعه استبداد زده و بلاديده، من با شما و پيشاپيش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براى شما در موضعگيرى و منش من الگو و سرمشق زيبا و پر جاذبه اى براى گزينش راه شايسته زندگى است."
15ـ من براى آفرينش عزّت دين و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستين آزادى و آزادمنشى بود و براى بازگرداندن عزّت و کرامت پايمال شده امّت و زنده کردن هدفها و آرمان هاى دين خدا و نجات و رستگارى مردم دربند، به روشنگرى و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگى براى پرداخت هزينه گران نجات دين و جامعه از طاعون استبداد، از همه پيشگام تر بود; درست بر خلاف رهبران دنيا که قدرت و امکانات و فرصتها و امتيازات و مديريت و آسايش را براى خود و خودى ها مى خواهند و رنج و دنباله روى را براى ديگران.
او در سخن و عملى جاودانه در ترسيم بخشى از انگيزه ها و هدفهاى نهضت عزت طلبانه خويش، به سپاه "حُر" چنين گفت:
"اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّهِ، يَعْمَلُ فِى عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل; کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفيىءِ، وَ اَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِينِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِى سَبِيلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةاللّهِ هِىَ الْعُلْيا ... ."[46]
"هان اى مردم! پيامبر فرمود: هر کس پيشواى زورمدار و خودکامه اى را ببيند که مقررات خدا را ناديده مى گيرد، مرزهاى آن را مى شکند، پيمان خدا را زير پا مى نهد و با روش مديريت و مردمدارى و قانونگرايى و معنويت من مخالفت مى ورزد و به مردم ستم مى کند و حقوق و آزادى آنان را پايمال مى سازد، و آن گاه به نقد و نفى بيداد او بر نخيزد، بر خداست که او را با همان استبدادپيشه در دوزخ همنشين سازد. هان! اينک بدانيد که استبدادگران اموى مسلک فرمانبردارى شيطان را برگزيده و اطاعت خدا را کنار نهاده اند; تبهکارى را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطيل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خويش درآورده اند، و من شايسته ترين کسى هستم که بايد براى يارى دين خدا و آفرينش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برترى آن بپا خيزم."[47]
16ـ هدف و روش آزاد منشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسين (عليه السلام) به وسيله پيش قراولان سپاه استبداد، آن حضرت در ميان ياران راه به پا خاست، و پس از ستايش خدا و گرامى داشت پيامبر، اين گونه جلوه درخشان ديگرى از عزّت و سرفرازى را در برابر عصرها و نسلها به يادگار نهاد:
"إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنيا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلى الحقِّ لا يُعمَلُ بِه؟ وَإِلَى الباطِلِ لا يُتَناهى عَنهُ؟ لِيَرْغَب المُؤْمِنُ فى لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّى لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً."[48]
"هان اى ياران راه! حوادث و رخداد هايى بر ما فرود آمده است که مي نگريد. اينک، روزگار ما دگرگونى ناپسندى يافته و ضمن روکردن زشتى ها و خودکامگى ها، زيبايى هاى انسانى از جامعه رخت بر بسته و نيکى ها پشت کرده و روند تاريخ در مسيرى نامطلوب در جريان است. از فضيلتها و کرامتها، جز اندکى، به سان قطره هايى که به هنگام ريخته شدن آب در اطراف جام مى ماند، بيشتر باقى نمانده، ومردم در يک زندگى ننگين و فاجعه بارى بسان يک مزرعه يا بوستان آفت زده گرفتار آمده اند! آيا نمي بينيد به حقّ و عدالت عمل نمى کنند و از باطل و بيداد روى نمى گردانند؟ شايسته است که مردم با ايمان از چنين محيط زورمدارانه و شرايط بسته و ننگينى به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنين شرايطى ـ جز سعادت نمي بينم; و زندگى با اين ستمگران را ملال انگيز و جانفرسا مي دانم!"
بدين سان، پيشواى آزادى در اين سخن جاودانه و موضعگيرى عزّت ساز خود، به دو اصل اساسى رهنمون گرديد:
يک: نخست، هدف از شهادت راستين و آگاهانه را بيان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بيداد و دگرگون ساختن شيوه ها، سياستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنيادى جامعه در پرتو درايت و ژرفنگرى و قانونمدارى است، تا مردم به عزّت و آزادگى برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاى کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتى است که حق و عدالت پايمال مى شود، و فريب و بيداد، با بستن راه هاى گفت و شنود منطقى و روزنه هاى خردورزى و اصلاح پذيرى، با قانون شکنى و خشونت، ميداندار مى شود; آرى، آنگاه است که مرگ هدفدار براى توحيد گرايان آزاده و اصلاحگران فضيلت خواه، نيکبختى و زندگى با تبهکاران رنج آور است.
17ـ اين نامه در خور پاسخ نيست
پس از فرود حسين (عليه السلام) در کربلا و گزارش آن به وسيله "حُرّ" به "عبيد"، او نامه اى به اين مضمون براى پيشواى آزادى نوشت:
"هان اى حسين! فرودت در کربلا به من گزارش شد، اميرمؤمنان! يزيد به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سير نخورم تا تو را به ديدار خداى لطيف بفرستم، و يا به حکم من و او گردن نهى و دست تسليم بالا برى!"
هنگامى که نامه آن عنصر حقير و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درايت و آزادگى رسيد و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
"لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوق ِ بِسَخَطِ الخالِق ِ ."
"گروهى که خشنودى مخلوقى ناتوان را به بهاى ناخشنودى و خشم خداى توانا خريدند، رستگار و سربلند نخواهند شد."
نامه رسان جواب نامه را طلبيد، که آن پيکره صلابت و عزّت فرمود:
"مالَهُ عِندى جوابٌ، لاِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ کَلِمَةُ العَذابِ."
"اين نامه در خور پاسخ نيست; چرا که بر نويسنده اش ـ به خاطر زورمدارى و قانون شکنى ـ عذاب خدا بايسته است."[49]
18ـ من و پذيرش خوارى؟
حسين (عليه السلام) روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترين نداى خويش به روشنگرى و خيرخواهى پرداخت و ريشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دليل سياهکارى هاى آنان را پرسيد که :
"فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمى وَ أَبى الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً يَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما يُذادُ البَعيرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ; وَ لِواءُ الحَمْدِ فى يَدِ اَبى يَوْمَ القِيامَة؟"
"پس چگونه و به کدامين جرم و به چه گناهى ريختن خون مرا روا مي شماريد؟ به چه مجوّزى براى کشتن من همدست و همداستان شدهايد؟ و چگونه با فرزندان اسلام و پيامبر اين گونه رفتار مى کنيد؟"
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره هاى پليد آن، که از افشانده شدن بذر بيدارى و آزادگى بر دلها بر خود مى لرزيدند، به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دميدن بر کوره تعصب و دنباله روى، فرياد کشيدند:
"قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَيْرُ تارِکيکَ حَتّى تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!"[50]
"همه آنچه را که گفتى مى دانيم، امّا تو را رها نخواهيم ساخت، تا يا دست بيعت به امير امّت بدهى و يا از تشنگى جان به جانآفرين تسليم دارى!"
اين جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق طلبان تاريخ خروشيد:
"لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِيْهِم بِيَدِى اِعْطـاءَ الذَّليلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ[51] وَ اَعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ."[52]
"نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از ميدان عزّت و افتخار خواهم گريخت; بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه مى برم از اين که سنگبارانم کنيد. و من از شرارت هر حق ناپذيرى ـ که به روز حساب ايمان نمىآورد و به خاطر هواى دل خويش به هر فريب وزشتى دست مى يازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم."[53]
راستى تمسک به اين آيات ـ که منطق موسى و توحيدگراى آل فرعون است ـ اتفاقى است يا حکيمانه و هدفدار و حساب شده، کدام يک؟
19ـ درخشان ترين جلوه شکوه و شکست ناپذيرى
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پيامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پيش از هرچيز آنان را به سکوت و شنيدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبديل ساخت و با شيواترين و رساترين و حماسى ترين بيان به روشنگرى پرداخت:
"تَبَّاً لَکُمْ أَيَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهين فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفينَ، سَلَلْتُمْ عَلَينا سَيْفاً فِى أَيْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا ناراًَاِقْتَدَحْناها عَلى عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِياءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلى أوليائِکُمْ، ويَداً عَلَيْهِم، بِغَيرِ عَدْل أفْشَوْهُ فيکم، ولا أَمَل أصْبحَ لَکُمْ فيهِم... ."
"هان اى گروه دنباله رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرينتان. آيا شما پس از اينکه با شور و شوق فراوان دست يارى طلبى به روى ما گشوديد، آنگاه که ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بى درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به ياريتان برخاستيم، اينک شمشيرهاى آخته اى را ـ که براى دفاع از برنامه هاى آزادى خواهانه ما به دست گرفته بوديد ـ ضدّ ما به کار گرفتيد؟ آيا کمر به کشتن ما بستيد، و آتش ستم سوزى را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت کيش و سياهکار مشترکمان برافروخته بوديم، بر ضدّ ما شعله ور ساختيد؟! در نتيجه به حمايت دشمنانتان، و به زيان دوستان و پيشوايانتان برخاستيد؟ آن هم بى آن که اين دشمن خيره سر، عدل و دادى در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بى آن که هيچ اميد به آينده بهتر يا نيکى و شايستگى برايتان در انديشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ واى بر شما! آيا شما سزاوار بلا نيستيد؟ که از ما روى برتافته و از يارى ما ـ که براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دين خدا و حقوق و امنيت پايمال شده عصرها و نسلها دفاع مى کنيم ـ سر باز زديد و با واپسگرا ترين و ستمکارترين هاى روزگار همراه شديد؟ آيا نيک انديشيده ايد که چه مى خواهيد و چرا با ما سر جنگ داريد؟"
يکى از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
"اَنْزِلْ عَلى حُکْمِ بَنِى عَمِّک!"
"دستور امير اين است که بايد به فرمان حکومت گردن گزارى و به مشروعيت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهيم ساخت!"
آن قلّه پرفراز و تسخيرناپذير فرزانگى و کرامت، هنگامى که در برابر منطق و درايت و خيرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خويش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنيد، شير آسا خروشيد:
"ألا وَ إِنَّ الدَعيَّ بْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَکَزَ بَيْنَ اثْنَتَينِ: بَينَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، يَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَميَّةٌ، وَ نفوسٌ أبيَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ على مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّى زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ." [54]
"هان اى عصرها و نسلها! به هوش که اين فرومايه فرزند فرومايه، اينک مرا ميان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّت پذيرى و تسليم خفّت بار در برابر فرومايگان و واپسگرايان حاکم، و يا مرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پايبندى به آرمان ها! و چه قدر دور است از ما که خوارى را برگزينيم! خدا و پيامبرش وايمان آوردگان و روشنفکران و دامانهاى پاک و رگ و ريشه هاى پاکيزه و مغزهاى روشن انديش و جانهاى ستم ستيز و باشرافت نمى پذيرند که ما فرمانبردارى فرومايگان و پايمالگران حقوق و امنيت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان و آزادمنشان مقدّم بداريم! از اين رو به هوش باشيد که من با همين خاندان و با اين يارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پيمان شکنان، راه خويش را برگزيده و براى دفاع از حق، به يارى خدا مقاوم و شکست ناپذير آماده ام.»
اين سان اميد پوچ و شقاوت بار رژيم اموى را براى هميشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى و تحميل ذلّت را نپذيرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پيشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسليم شدن و دست بيعت سپردن را بر دلهاى سياه و پليدشان نهاد و اين درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شيفتگان قدرت چگونه بايد ايستاد و نَه گفت.
گفتنى است که آن نُماد عزّت و افتخار تاريخ بشر، روشن مى سازد که به چند دليل تن به ذلّت و بيعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ با عزّت و آزادگى را برخواهد گزيد:
يک: به دليل ايمان ژرف به خداى عزيز و عزّتبخش که ذلّت پذيرى را بر بندگانش نمى پذيرد; همين گونه پيامبر و يکتا پرستان راستين;
دو: افزون بر اين، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهاى پرشرافت که حسين (عليه السلام)در کنار آنان تربيت يافت و شکوفا شد، به او شير عزّت و آزادگى و بينش و منش شکست ناپذيرى و عزّت دادهاند، نه ذلّت پذيرى و تحمل تحقير و زورمدارى; "يَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... ."[55]
آن گاه آن پيکره ايمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، اين گونه و با اين آيات روشنگر سخنان گهربار خويش را پايان داد:
(... فَأجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لايَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَيْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرونَ،[56] إِنّى تَوَکَّلتُ عَلَى اللهِ رَبّى وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِيَتِها إنَّ ربّى عَلى صِراط مُستقيم[57] ... وأنْتَ ربُّنا عليک توکّلنا وإليکَ أَنَبْنا وإليکَ المَصيرُ)[58]
آيا تلاوت اين آيات که بيانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحيد گرايان و عزّت طلبان، ابراهيم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمايشگر اين حقيقت نيست که عاشورا و پيشواى آزادى، نُماد فضيلت و آزادگى و شکست ناپذيرى و عدالت خواهى همه پيامبران است و طرف مقابل، جرثومه و نماينده استبدادگران آزادى کش تاريخ بشر؟ و آيا اين نُمود عزّت وشکست ناپذيرى قرآن در رويداد عاشورا و يا نُمود عزّت و شکست ناپذيرى عاشورا در قرآن نيست؟ 20ـ من شيوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذيرفت
ياران فداکار حسين (عليه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و يا گروهى مبارزه کرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خويش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى ديگر آفريد و فرمود:
"اشْتَدّ غَضَبُ اللهِ عَلَى اليَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ. أَما وَ اللّهِ لاأُجيبُهُمْ إِلى شىء مِمّا يُريدونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمى."[59]
"خشم خدا بر يهود آنگاه شدّت يافت که براى خداى يکتا فرزند تراشيدند، و بر اين پندار موهوم خويش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه سخت گرديد، که به جاى توحيدگرايى، به سه گانه پرستى گرايش يافتند و ذات بى همتاى خدا را سومين خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسيان آنگاه شدّت گرفت که به جاى خدا، خورشيد و ماه را پرستيدند، و خشم خدا بر اين استبدادگران تاريک انديش وخشونت طلب آنگاه سخت شد که با ادعاى اسلام خواهى و نداى تکبير و تهليل بر ريختن خون پسر دخت سرفراز پيامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشيد! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگويانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست ناپذير و عزّتمند خواهم ايستاد تا در حالى که در دفاع از حقوق مردم خويش به خون رنگين شده باشم به ديدار خدايم نايل آيم. آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذيرفت."
21ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
هنگامى که دشمن ددمنش در پيکار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پايمردى عاجز ماند و "شمر" به سرکردگى گروهى ميان او و سراپردهاش جدايى افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزير به تسليم سازد، آن حضرت ندا در داد:
"وَيْحَکُمْ يا شيعَةَ آلِ أبى سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَکُنْ لَکُمْ دينٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فى دُنْياکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُمُونَ."[60]
«هان اى دنباله روهاى دودمان بيدادپيشه ابوسفيان! اگر از دين و آيين بهره اى نداريد و از محاسبه روز رستاخيز نمي ترسيد، پس در دنياى خويش اندکى آزادمرد باشيد; و اگر از آن هم بى بهره ايد، اگر خود را از امّت عرب مى پنداريد به ريشه و تبار خويش باز گرديد، و جوانمردى و غيرت عربى را پاس داريد.»
بدينسان از شهادتگاه الهام بخش خويش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شکست ناپذيرى را طنين انداز و جلوه گر ساخت که تاريک انديش ترين و خشونت کيش ترين مهره سپاه استبداد نيز ناگزير به پذيرش و تصديق آن گرديد.
22ـ نداى آزادگى و شکست ناپذيرى از فراز نيزه ها
حسين (عليه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خويش تا لحظه شهادت نُماد شکست ناپذيرى و ترجمان آزادى و در انديشه آفرينش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت و حقارت در هر شکل و نام و فرمى بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نيز بر فراز نيزه ها و کاخ بيداد يزيد هماره و هميشه به همراه قرآن و آيات ستم ستيز آن، به چشمه سار جوشان عزّت و پرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّت طلبى انسان تبديل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادى خواهانه او از جوشش و موج باز نمى ايستد و شهادتگاه و مزار عطر آگين و عاشورا و اربعين و نام و ياد و خاطره هاى او نيز براى مردم شورانگيز و سازنده و براى ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراس انگيز و خطرخيز است، چرا که او با شاهکارى که آفريد، ديگر يک فرد نيست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادى خواه خاموش شود; نه، بلکه آن حضرت راهى را گشود و حرکتى را آغازيد و طرحى را افکند که به يک جريان ماندگار و يک فرهنگ و مکتب آزادى خواهى و عزت طلبى براى بشر تبديل شد; به همين جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نيز مى هراسند و بارها براى ويران کردن و بى رونق ساختن و تحريف روح نهضت او و يا بهره ورى ابزارى از نام شورانگيز او، دست به تخريب و شقاوت مىزنند و يابراى آن نُماد شکوه وشکست ناپذيرى، رقيب مى تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت اين آيات پرداخت:[61]
" اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقيمِ کانُوا مِنْ اياتِنا عَجَباً اِذْ اَوىَ الْفِتْيَةُ اِلىَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَيِّيءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً "[62]
"آيا چنين پنداشتى که تنها "اصحاب کهف" و "رقيم" از نشانه هاى شگفت انگيز قدرت بى کران ما بودند؟ هنگامى را به ياد آور که آن جوانانِ حق طلب و آزادى خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشايشى به ما ارزانى دار، و براى ما راه نجات و هدايتى در کارمان فراهم آور..."
آيا تلاوت اين آيات، نشانگر اين حقيقت نيست که رژيم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشينى پيامبر، چنان شرک و ظلم و کيش شخصيت و اختناقى را حاکم ساخته بود که ديگر جايى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان بايد به سان "اصحاب کهف" از خشونت و شرارت دژخيمان استبداد به کوه ها و دشتها و غارها پناه برند و طرحى ديگر براى نجات و آزادى بيفکنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موج انگيز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، اين آيه را تلاوت کرد:
"وَسَيَعْلَمُ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ"[63]
"کسانى که ستم کردند به زودى خواهند دانست که به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت."
آيا جز اين است که به ستم ستيزى نهضت خويش پاى مى فشارد و اميد مى دهد که پيروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستين راه اوست؟ بدينسان مى نگريم که پيشواى آزادى از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستم ستيزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسيران آزادى بخش و ذلّت ستيز در کوفه و شام و تلاوت آيات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سويى از روح شکست ناپذير قرآن و فرو فرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ يارى مى جويد و به او اعتماد مى کند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدايى خويش گام مى سپارد و با تمسک هماره به آن نشان مي دهد که کار سِتُرگ او که در حقيقت کارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پيش رفته، و تنها به هدف آفرينش و پياده کردن مقررات قرآن و تأمين حقوق و کرامت بندگان او انديشيده است.[64]
پى نوشتها :
[1]ـ سوره فصلت (41) آيه 41.
[2]ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
[3]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[4]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص 344.
[5]ـ سوره يوسف (12) آيه 88; سوره فصّلت (41) آيه 41; سوره نمل (27) آيه 34.
[6]ـ گفتنى است که واژه «عزيز» يکى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بى همتاى او با اين صفت ياد شده و اين واژه در اين مورد به کار رفته است.
[7]ـ سوره مائده (5) آيه 54.
[8]ـ سوره کهف (18) آيه 34; سوره منافقون (62) آيه 8.
[9]ـ سوره ص (38) آيه 23.
[10]ـ سوره نساء (4) آيه 139; سوره يونس (10) آيه 65; سوره صافّات (37) آيه 180; سوره ص (38) آيه 82; سوره شعراء (26) آيه 26; سوره فاطر (35) آيه 10; سوره مريم (19) آيه 81.
[11]ـ سوره توبه (9) آيه 128.
[12]ـ سوره هود (11) آيه 92.
[13]ـ سوره ص (38) آيه 2; سوره بقره (2) آيه 206.
[14]. ميزان الحکمة، ج 6، 290.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ اين عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دريافت مي شود، که در ادامه بحث به تدريج به آنها مى رسيم.
[19]ـ مثير الأحزان، ص 24; لهوف، ص 97; وقعة الطّف لأبى مخنف، ص 75.
[20]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 34; کامل ابن اثير، ج 4، ص 74.
[21]ـ مثير الأحزان، ص 24; لهوف، ص 98.
[22]ـ مثير الأحزان، ص 25; لهوف، ص 99.
[23]ـ سوره احزاب (33) آيه 33.
[24]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
[25]ـ سوره قصص (28) آيه 21.
[26]ـ وقعة الطّف، ص 76; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190.
[27]ـ وقعة الطّف، ص 87; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفيد، ص 202; تاريخ طبرى، ج 7، ص 222.
[28]ـ سوره قصص (28) آيه 21.
[29]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفيد، ص 202; تاريخ طبرى، ج 7، ص 222.
[30]ـ درست به سان رژيم فرعون که به بهانه دفاع از دين و وطن و امنيت ملى، به آن فجايع دهشتناک دست مىزد. سوره غافر (40) آيات 23 ـ 27.
[31]ـ لهوف، ص 23.
[32]ـ مثير الأحزان، ص 27; تاريخ طبرى، ج 7، ص 241.
[33]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195; ارشاد مفيد، ص 204; تاريخ طبرى، ج 7، ص 235; در رواق چشمهاى اشکبار، ص 64.
[34]ـ لهوف، ص 101.
[35]ـ مثير الأحزان، ص 41; لهوف، ص 102.
[36]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[37]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسين، مقرّم، ص 218.
[38]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188.
[39]ـ مقتل ابى مخنف، ص 15.
[40]ـ سوره نساء (4) آيه 76; سوره بقره (2) آيه 216.
[41]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 280; انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
[42]ـ ارشاد، ص 123.
[43]ـ مثير الأحزان، ص 52; مقتل الحسين، امين، ص 85.
[44]ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
[45]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
[46]ـ وقعة الطّف، ص 172; تاريخ طبرى، ج 5، ص 403; انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
[47]ـ کامل ابن اثير، ج 3، ص 270.
[48]ـ لهوف، ص 138; مثيرالأحزان، ص 44.
[49]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383; ناسخ التواريخ، حالات سيد الشهداء، ج 2، ص 178.
[50]ـ اين منطق ددمنشانه استبداد، اينک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسين(عليه السلام) را در اين مورد بنگريد تا حضيض ذلّت و فرومايگى استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشى نهضت آزادى خواهانه عاشورا را ببينيد: هنگامى که سپاه «حُرّ» به کاروان حسين(عليه السلام) رسيد، در آن بيابان سوزان، خود و مرکبهايشان از تشنگى مى سوختند و هر چه مى جستند آب نمى يافتند. آن حضرت به ياران دستور داد تا آنان و مرکبهايشان را سيراب کردند. شگفتانگيزتر اين که «على محاربى» يکى از سپاه دشمن مى گويد: من آخرين نفر بودم که رسيدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامى که من و مرکبم را از فشار تشنگى به آن حال نگريست، با مهرى وصف ناپذير فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه مى خواهى بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پيش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشيدم! ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.
[51]ـ سوره دخان (44) آيه 20.
[52]ـ سوره غافر (40) آيه 27.
[53]ـ الکامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 26; انساب الأشراف، ج 3، ص 188; سموّ المعنى، ص 120.
[54]ـ لهوف، ص 156; مثير الأحزان، ص 55.
[55]ـ مثير الأحزان، ص 55; تحف العقول، ص 174.
[56]ـ سوره يونس (10) آيه 71.
[57]ـ سوره هود (11) آيه 56.
[58]ـ سوره ممتحنه (60) آيه 4.
[59]ـ لهوف، ص 158; مثير الأحزان، ص 58.
[60]ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33.
[61]ـ ارشاد مفيد، ص 230; بحارالانوار، ج 45، ص 121; رياض الأحزان، ص 55.
[62]ـ سوره کهف (18) آيات 9 ـ 16.
[63]ـ سوره شعراء (26) آيه 227.
[64]ـ اگر آياتى را که آن حضرت و خاندان و يارانش از مدينه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاى گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآورى، دستهبندى و تحليل شود، افزون بر اين که در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنماى جالبى خواهد بود، نشان مى دهد که حسين(عليه السلام) با عملکرد درخشان خويش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و يا عملکرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.