شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

با پيامبر در آخرين ساعات حيات

0 نظرات 00.0 / 5


اشاره

رحلت جانگداز پيامبراکرم صلي الله عليه و آله يکي از اندوه بارترين حوادث تاريخ اسلام به شمار مي رود؛ چنان که حضرت علي عليه السلام پس از غسل و کفن بدن پاک آن فرستاده خدا، کفن را از صورتش کنار زد و با قلبي شکسته و اندوهگين، او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم به فدايت! با رحلت تو، رشته نبوّت و وحي الهي و اخبار آسمان ها منقطع گرديد. اگر ما را به شکيبايي در برابر ناگواري ها دعوت نفرموده بودي، چنان در فراق تو اشک مي ريختم که چشمه هاي اشک چشمانم را خشک مي گردانيدم، حزن و اندوه ما در اين مصيبت، هميشگي است، اگرچه اين مقدار از حزن و اندوه در مصيبت فقدان تو بسيار ناچيز است؛ اما چاره اي جز اين نيست. پدر و مادرم به فدايت! ما را در سراي ديگر به ياد آور و در خاطر خود نگاه دار.» (1) آن گاه صورت مبارکش را با کفن پوشانيد. در اين نوشتار درصدد هستيم که مهم ترين مسأله مربوط به ايام رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله ، يعني خلافت و جانشيني آن حضرت را مورد بررسي قرار دهيم و بدين منظور از کتاب هاي مختلف تاريخ صدر اسلام، به ويژه از کتاب «موسوعة التاريخ الاسلامي» استفاده کرده ايم.

تاريخ وفات پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله

قول مشهور علماي شيعه اين است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله روز دوشنبه، بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجري قمري، و قول مشهور عامّه اين است که دوازدهم ربيع الاول همان سال، رحلت نمود.
شيخ مفيد مي نويسد: «پيامبر در روز دوشنبه، بيست وهشتم صفر سال يازدهم هجري رحلت فرمود و در اين هنگام شصت و سه سال داشت.» (2) به پي روي از او، مرحوم طبرسي در اعلام الوري و قطب راوندي در قصص الانبياء و حلبي در مناقب آل ابي طالب و اربلي در کشف الغمّه، همين تاريخ را از او نقل کرده اند و اين خبر مشهور است. اما در اصول کافي، ج 1، ص 439 آمده است: «رسول خدادر شب دوازدهم ربيع الاول رحلت کرد.» شيخ طوسي هم همين قول را در أمالي، ص 266، حديث 491 با سند خود از ابن حَزَم روايت کرده، و اين مطابق با چيزي است که در سيره ابن اسحاق، ج 4، ص 304 ذکر گرديده است. البته شيخ طوسي در کتاب ديگرش، تهذيب، ج 6، ص 2 و مصباح، ص 732 از استادش، شيخ مفيد پي روي کرده و همان بيست و هشتم صفر را نقل کرده است.
اين در حالي است که ابن خشاب بغدادي (م 567 ه.ق) و ابن أبي ثلج بغدادي (م 325 ه.ق) با سند خود، از نصر بن علي جهضمي، از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام ، از پدرش، از پدرانش، از حضرت علي عليه السلام روايت کرده اند: «رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز دوشنبه، مطابق با دوم ربيع الاول سال يازدهم هجري، در حالي که شصت و سه سال داشت، رحلت فرمود.» (3) (4) , (5)

اهميت جنگ با روميان

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به خوبي بر اهميت منطقه شامات و فلسطين که تحت سيطره روميان قرار داشت، واقف بود و مطمئن بود که دولت نيرومند روم، که شاهد گسترش روزافزون اسلام و قلع و قمع يهوديان فتنه جو و گرفتن جزيه از مسيحيان بوده است، ساکت و آرام نمي نشيند و درصدد فرصتي است که ضربه اي به حکومت نوپاي اسلام بزند. از اين رو، در سال هشتم هجري سپاهي را به فرمان دهي جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه روانه اين سرزمين نمود تا خطرات احتمالي را دفع کنند. در اين سريه، هر سه فرمانده شجاع به همراه عده زيادي از مسلمانان به شهادت رسيدند و باقي مانده لشکر اسلام به فرماندهي خالد بن وليد عقب نشيني کرد و به مدينه بازگشت.
سپس در سال نهم هجري وقتي خبر آمادگي روميان براي حمله به سرزمين حجاز در مدينه منتشر گرديد، پيامبر همراه با سي هزار جنگجو عازم «تبوک» گرديد و بدون برخورد با دشمن و جنگ و خون ريزي، به مدينه بازگشت. بدين سان، احتمال خطر در نظر پيامبر بسيار جدّي بود و به همين دليل، پس از مراسم حجة الوداع و ورود به مدينه، سپاهي منظّم براي اعزام به اين منطقه آماده کرد و دستور داد بزرگان مهاجران و انصار در آن شرکت کنند. (6) پيامبر براي تشويق مسلمانان به شرکت در اين جهاد، با دست خود پرچمي براي اُسامه بست (7) و به او فرمود: «به نام خدا و در راه خدا جهاد کن و با دشمنان خدا وارد جنگ شو. سحرگاهان بر اُنبا شبيخون بزن و مسافت مدينه تا شام را آن چنان سريع طي کن که دشمن از حرکت تو خبردار نشود.»

اعتراض به فرماندهي اُسامه

ابن اسحاق از عروة بن زبير و ديگران روايت کرده است: رسول خدا صلي الله عليه و آله با وجودي که از بيماري رنج مي برد، لشکر اُسامه را به سوي «بلقاء» و «داروم» در سرزمين فلسطين راهي کرد. در اين ميان، عده اي مي گفتند: چگونه او را که جواني بيش نيست بر تمام مهاجران و انصار برتري داده و او را فرمانده آنان قرار داده است؟
به دنبال اعتراض عده اي از صحابه، آن حضرت در حالي که سرش را با پارچه اي بسته بود، از حجره بيرون آمد و بر منبر نشست و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: «اي مردم، دستورات اسامه را اطاعت کنيد و همراه لشکر او خارج شويد. به جانم سوگند که اگر امروز درباره فرماندهي او ايراد مي گيريد، در گذشته در مورد پدرش هم ايراد مي گرفتيد. او شايستگي فرمان دهي را دارد چنان که پدرش هم شايستگي فرمان دهي را داشت.» سپس از منبر پايين آمد. (8) (9) , (10) , (11)

برحذر داشتن مردم از فتنه

شيخ مفيد در ارشاد مي گويد: «هنگامي که رسول خدا از نزديک شدن اجل خود مطّلع گرديد، به هر مناسبتي براي مسلمانان سخنراني مي کرد و آنان را از فتنه انگيزي و اختلاف پس از خودش برحذر مي داشت. و بسيار سفارش مي کرد که به سنّت او متمسّک شوند، و بر آن اتفاق نظر و وحدت داشته باشند، و آنان را به پي روي از عترت خود، و اطاعت و حفاظت از آن ها، و کمک و ياري به آن ها در دين تشويق مي کرد، و از اختلاف و ارتداد برحذر مي داشت و راويان بسياري از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: اي مردم، من از ميان شما مي روم و شما در حوض کوثر بر من وارد مي شويد. آگاه باشيد که درباره دو چيز از شما سؤال خواهم کرد. پس مواظب باشيد که چگونه از آن ها محافظت مي کنيد. بدانيد که خداوند به من خبر داده است که اين دو از هم جدا نمي شوند تا مرا ملاقات کنند. من اين ها را از خدا درخواست کردم و آن ها را به من عطا فرمود. آگاه باشد که من اين دو را در ميان شما مي گذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. از آن دو پيشي نگيريد که متفرق مي شويد و از آن دو عقب نمانيد که هلاک مي شويد و سعي نکنيد که چيزي به آن دو ياد بدهيد؛ زيرا آن دو آگاه تر از شما هستند. اي مردم، اين گونه نباشيد که پس از من به کفر خويش بازگرديد و خون همديگر را بريزيد... آگاه باشيد که علي بن ابي طالب، برادر و وصي من است که بر سر تأويل قرآن مي جنگد؛ چنان که من بر سر تنزيل قرآن جنگيدم.
آن حضرت اسامه را به فرماندهي انتخاب کرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد که به سوي سرزمين روم، همان جايي که پدرش به شهادت رسيده بود، حرکت کند. نقشه آن حضرت اين بود که مهاجران و انصار اوليه را از مدينه به بيرون بفرستد تا در هنگام وفاتش، کسي از اين ها در مدينه نمانده باشد که در رياست بر مردم طمع کند، و به منازعه با جانشين و وصي او بپردازد، و بخواهد حق او را پاي مال گرداند. به همين دليل، اسامه را به فرمان دهي افرادي که ذکر شد منصوب کرد و تلاش نمود که هر چه سريع تر آنان از مدينه بيرون بروند. او به اسامه دستور داد که در «جرف» اردو بزند و مردم را ترغيب کرد که هرچه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حرکت کنند، و آنان را از سستي و کُندي برحذر داشت. اما در همين ايام که درصدد بود تا سپاه اسامه را هرچه سريع تر اعزام کند، بيمار شد و بستري گرديد و در اثر آن رحلت کرد.» (12)
آن گاه شيخ مفيد قضيه نماز را نقل کرده و سپس گفته است: پس از آن که رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز را به جاي آورد، به منزل خود رفت و گروهي از مسلمانان را، که ابوبکر و عمربن خطاب هم در ميان آنان بودند، فراخواند و پرسيد: آيا به شما دستور ندادم که هرچه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنيد؟ چرا از دستور من سرپيچي کرده ايد؟ ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار ديگر شما را ببينم! و عمر گفت: اي رسول خدا، من خارج نشدم؛ زيرا دوست ندارم که حال شما را از ديگران بپرسم! امّا حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنيد. (13)

زيارت بقيع و ايراد خطبه

شيخ مفيد در ارشاد آورده است: پيامبر به حضرت علي عليه السلام فرمود: جبرئيل هر سال قرآن را يک مرتبه بر من عرضه مي کرد و امسال آن را دو مرتبه عرضه کرده است. سبب آن را چيزي نمي دانم، جز اين که اجل من فرا رسيده است. (14) يا علي، من بين انتخاب گنج هاي دنيا و جاودانگي در آن و بين بهشت مخيّر شدم، اما ملاقات پروردگارم و بهشت را اختيار کردم.» (15) (16) , (17)

نيابت از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله

شيخ مفيد در ارشاد آورده است که بلال هر روز اذان مي گفت، سپس پيش پيامبر اکرم مي آمد و او را از اذان باخبر مي کرد. يک روز اذان صبح را گفت، سپس پيش آن حضرت آمد که ديد به سبب بيماري بي هوش شده است. بلال با صداي بلند گفت: «الصلاة، يرحمکم اللّه.» رسول خدا صلي الله عليه و آله با صداي بلال، به هوش آمد و فرمود: «يکي به جاي من نماز بخواند، من توانايي آن را ندارم.»
به دنبال آن، عايشه، گفت: ابوبکر را خبر کنيد! (18) و حفصه گفت: عمر را خبر کنيد!
سپس علي و فضل بن عباس را فراخواند و پس از وضو، با تکيه بر آن ها به سوي مسجد حرکت کرد، در حالي که از ضعف پاهايش بر زمين کشيده مي شد.
وقتي که از منزل وارد مسجد شد، ابوبکر را ديد که در محراب ايستاده است. آن حضرت نزديک محراب رفت و با دست به ابوبکر اشاره کرد که عقب برود. ابوبکر به عقب رفت و رسول خدا صلي الله عليه و آله در محراب ايستاد. او نماز را از همان جايي که ابوبکر قطع کرده بود، ادامه نداد، بلکه نماز را از اول با تکبيرة الاحرام شروع کرد. (19)

حديث دوات و کاغذ

شيخ مفيد در ادامه مي نويسد: پس از آن که رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز را به جاي آورد، به منزلش رفت. او به خاطر ناراحتي و خستگي بي هوش شد. در اين حال، صداي گريه و زاري از جمعيتي که داخل منزل آمده بودند، برخاست. آن حضرت صلي الله عليه و آله پس از لحظاتي به هوش آمد و فرمود: دوات و کتف شتري (کاغذي) بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم که پس از آن هيچ گاه گم راه نشويد! يکي برخاست تا دنبال دوات و کاغذ برود که پيامبر صلي الله عليه و آله دوباره بي هوش شد. عمر به آن شخص گفت: برگرد! زيرا او هذيان مي گويد! (20)، آن فرد برگشت و بعضي از حاضران گفتند: «انّا للّه و انا اليه راجعون.» ما بر خلاف دستور رسول خدا عمل کرديم!
اين روايت را قبل از شيخ مفيد، هلالي حامدي در کتابش، ج 2، ص 794 و نيشابوري در ايضاح، ص 259 و طبري در تاريخ خود به سه طريق از سعيد بن جبير از ابن عباس بدون ذکر نام عمر نقل کرده اند. مرحوم مجلسي هم آن را در بحارالانوار، ج 30، ص 7073 به پنج طريق از بخاري و به دو طريق از الجمع بين الصحيحين و به سه طريق از صحيح مسلم آورده است که بعضي به جابر بن عبدالله انصاري اسناد داده شده، و بقيه از ابن عباس روايت شده اند.
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 2021، از کتاب تاريخ بغداد، تأليف احمد بن ابي طاهر بغدادي خراساني (م204208 ه.ق)، از ابن عباس روايت کرده است: در زمان خلافت عمر، بر او وارد شدم. او گفت: پسر عمويت را، که بزرگ خانواده شماست در چه حالي ترک کردي و پيش من آمدي؟، گفتم: در حالي او را ترک کردم که با دلو خود از چاه براي نخلستان ها، آب مي کشيد و قرآن مي خواند. سپس پرسيد: اي عبدالله، آيا هنوز هم به فکر خلافت هست؟ گفتم: بله. پرسيد: آيا هنوز هم گمان مي کند که رسول خدا او را نصب کرده است؟ گفتم: بله، و بالاتر اين که از پدرم درباره آنچه او ادعا مي کند، سؤال کردم. پدرم پاسخ داد: او راست مي گويد. عمر گفت: «علي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله جايگاه والايي داشت. ولي اين چيزي است که حجتي را اثبات نمي کند و عذري را برطرف نمي نمايد. پيامبر صلي الله عليه و آله در زماني، جايگاه علي عليه السلام را بالا برد و هنگام وفاتش تصميم داشت که به جانشيني وي تصريح کند، اما من از آن جلوگيري کردم و اين به خاطر دل سوزي نسبت به اسلام و آگاهي از آن بود. به خدا قسم، نمي بايست که قريش بر امر حکومت مسلّط شوند؛ زيرا در اين صورت، عرب ها در تمام نقاط عليه آن ها طغيان مي کردند! رسول خدا صلي الله عليه و آله هم آنچه را که در دل داشتم، فهميد، لذا، از بيان آن خودداري کرد.» خداوند ابا دارد که امضا کند، مگر آنچه را که جاري شده است!»
وي همچنين در شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 78 79 از ابن عباس نقل کرده است: همراه عمر به قصد شام خارج شده بوديم. در بين راه به من گفت: اي پسر عباس، از پسر عمويت گلايه دارم؛ زيرا از او درخواست کردم که همراه من خارج شود، اما امتناع کرد. هنوز هم او را ناراضي مي بينم!، به نظرتو ناخرسندي اش به خاطر چيست؟، گمان مي کنم که او هنوز به خاطر از دست دادن مقام خلافت از ما دلخور است! گفتم: همين طور است. او مي گويد که رسول خدا صلي الله عليه و آله او را براي خلافت معيّن کرده است. او گفت: اي پسر عباس، رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين چيزي را اراده کرد، اما وقتي خدا آن را اراده نکرده بود، چه مي شود؟!، رسول خدا چيزي را اراده کرده بود، ولي خدا چيز ديگري را اراده کرده بود، بدين سان، اراده الهي انجام شد و اراده رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام نشد! آيا هرچه را که رسول خدا صلي الله عليه و آله اراده کرد، انجام شد؟! آن حضرت تصميم داشت که هنگام وفاتش او را براي خلافت معيّن کند، اما من از ترس برپا شدن فتنه و به خاطر گسترش اسلام، از اين کار جلوگيري کردم! رسول خدا هم اين را متوجه شد و از بيان تصميم خودش، خودداري کرد!

وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه السلام

شيخ مفيد مي نويسد: پس از آن که افراد از پيش آن حضرت صلي الله عليه و آله بيرون رفتند، فرمود: برادرم، علي بن ابي طالب، و عمويم را پيش من بياوريد. آن دو را فراخواندند و آن ها نزد پيامبر صلي الله عليه و آله حاضر شدند.
آن حضرت رو به عمويش کرد و پرسيد: اي عباس، اي عموي رسول خدا، آيا وصيت مرا مي پذيري و به وعده هايم عمل مي کني و ديون مرا مي پردازي؟
عباس گفت: اي رسول خدا، عموي تو، پيرمردي پا به سن گذاشته و عيالوار است و تو همانند ابري سخاوتمند و کريم بوده اي و ممکن است بر عهده تو وعده اي باشد که عموي تو نتواند آن را انجام دهد! پس از آن پيامبر صلي الله عليه و آله رو به علي عليه السلام کرد و پرسيد: اي برادر من، آيا وصيت مرا مي پذيري و به وعده هايم عمل مي کني و ديون مرا مي پردازي و پس از من به انجام کارهاي خانواده ام، اقدام مي کني؟
علي عليه السلام فرمود: بله، اي رسول خدا.
آن گاه فرمود تا شمشير، زره و تمام لوازم شخصي و حتي پارچه اي را که در جنگ ها به شکم مي بست، بياورند. پس از آن که اين وسايل را حاضر کردند، همه آن ها را به علي عليه السلام سپرد. سپس انگشترش را از دست بيرون آورد و فرمود: اين را هم بگير و به دست کن. آن گاه علي عليه السلام را در آغوش کشيد و سپس فرمود: با نام خدا به منزل برو. (21)
عمّار دوباره پرسيد: پدر و مادرم به فدايت! اگر اين واقعه رخ داد، چه کسي بر شما نماز بخواند؟
آن حضرت صلي الله عليه و آله رو به علي عليه السلام کرد و فرمود: اي پسر ابوطالب، پس از آن که روح از بدنم جدا شد، بدنم را به خوبي غسل بده و مرا در اين دو پارچه (که پارچه هاي مستعملي بودند) يا ميان پارچه سفيد مصري و برد يماني کفن کن و مرا در پارچه گران قيمت کفن نکن. سپس جنازه ام را تا کنار قبرم حمل کنيد. در اين هنگام، اول خداي جلّ و علا از فوق عرش، سپس جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل همراه ملائکه بسياري که جز خداي متعال تعداد آن ها را نمي داند، سپس کساني که عرش را در بر گرفته اند، سپس ساکنان آسمان هاي هفت گانه، يکي پس از ديگري و آن گاه تمام اهل بيتم و زنانم به ترتيب بر من نماز مي خوانند. آن ها به من اشاره مي کنند و بر من سلام مي فرستند. پس شما هم با گريه و زاري مرا اذيت نکنيد. (22)

گريه انصار

شيخ مفيد در أمالي، با اسناد خود از ابن عباس روايت مي کند: مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده بودند و براي رسول خدا صلي الله عليه و آله گريه مي کردند. در اين هنگام، عباس و پسرش فضل و حضرت علي عليه السلام داخل شدند و به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کردند: اي رسول خدا، مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده اند و به حال شما گريه مي کنند؛ آن ها مي ترسند که شما از دنيا برويد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «دست هاي مرا بگيريد.» سپس در حالي که ملحفه اي به دور خود پيچيده و سرش رابا پارچه اي بسته بود، وارد مسجد شد و بر منبر نشست. (23) آن گاه حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و فرمود: «اي مردم، چه چيز باعث شده که مرگ پيامبرتان را انکار کنيد؟ مگر مرگ مرا و همه شما را در برنمي گيرد؟ اگر بنا بود که کسي جاويدان باقي بماند، براي هميشه در ميان شما باقي مي ماندم. آگاه باشيد که من به پروردگارم ملحق خواهم شد، در حالي که در ميان شما امانت هايي به يادگار گذاشته ام که اگر بدان ها تمسّک جوييد، هرگز گم راه نمي شويد: کتاب خدا که در دست هاي شماست و صبح و شام آن را مي خوانيد... و عترتم، اهل بيت خودم را، که شما را به نيکي درباره آن ها سفارش مي کنم و شما را به نيکي درباره انصار سفارش مي کنم. هر آينه مي دانيد که آن ها چه مقامي نزد خدا و رسولش و مؤمنان دارند. آيا آن ها به شما پناه ندادند و امکاناتشان را در اختيار شما نگذاشتند، در حالي که خودشان در سختي و مشقت به سر مي بردند؟ هر کدام از شما مسؤول امري شديد که در آن مي توانيد به نفع يا ضرر ديگران اقدام کنيد، در اين صورت بايد که سخنان نيکوکاران انصار را بپذيريد و از خطاکنندگان آن ها در گذريد.
اين مجلس آخرين مجلسي بود که برگزار شد تا اين که پيامبر صلي الله عليه و آله به ملاقات پروردگارش رفت. (24) سپس به افرادي که در اطرافش اجتماع کرده بودند، فرمود: «اي مردم، بدانيد که پس از من پيامبري نمي آيد و سنّتي پس از سنّت من وجود ندارد. هر کسي ادعاي پيامبري کرد، ادعاي خودش است و جايگاهش جهنم خواهد بود. هر کسي که ادعاي پيامبري کرد، او را به قتل برسانيد و بدانيد که پيروانش، اهل جهنم خواهند بود. اي مردم، قصاص را زنده نگه داريد و حق را برپاي داريد و متفرّق نشويد و مسلمان باقي بمانيد تا ماندگار باشيد.» (25)

برادر مرا فرا خوانيد

شيخ مفيد در ارشاد انشا کرده است: اميرالمؤمنين جز براي انجام کارهاي ضروري، رسول خدا صلي الله عليه و آله را تنها نمي گذاشت. فرداي آن روز رسول خدا صلي الله عليه و آله وقتي به هوش آمد، مشاهده کرد که همه در اطرافش هستند و حضرت علي عليه السلام در آن جا نيست. از اين رو، فرمود: برادر و همراه مرا فرا خوانيد.
عايشه که آن جا بود، گفت: منظورش، ابوبکر، است، او را فرا بخوانيد. ابوبکر فراخوانده شد و داخل اتاق رفت و بالاي سر آن حضرت نشست. ضعف بر آن حضرت غالب شده بود. براي همين، چشم هاي خود را بسته و ساکت بود. وقتي که چشم هايش را گشود و ابوبکر را ديد، صورتش را از او برگرداند. مدتي گذشت و پيامبر صلي الله عليه و آله همچنان ساکت بود. ابوبکر به اطرافيان گفت: اگر با من کاري داشت، حتما با من سخن مي گفت، پس برخاست و از اتاق خارج شد.
پس از رفتن ابوبکر، پيامبر صلي الله عليه و آله دوباره فرمود: برادر و همراهم را فرا خوانيد.
حفصه گفت: شايد منظورش عمر مي باشد. او را فرا خوانيد. هنگامي که عمر وارد شد و آن حضرت او را ديد، صورتش را از او برگرداند و حرفي نزد. مدتي به سکوت گذشت تا اين که عمر هم گفت: ظاهرا با من کاري ندارد و از اين رو، برخاست و رفت.
پس از خروج عمر، آن حضرت صلي الله عليه و آله براي سومين مرتبه گفت: برادر و همراه مرا را فرا خوانيد. (26) ام سلمه گفت: منظورش علي عليه السلام است، او را فرا خوانيد و دنبال ديگري نرويد. پس علي عليه السلام را فرا خواندند. وقتي حضرت علي عليه السلام نزديک شد، پيامبر به او اشاره کرد که نزديکش برود. علي خم شد و سرش را نزديک دهان آن حضرت برد. پيامبر مدتي طولاني با او نجوا کرد. سپس علي عليه السلام در گوشه اي نشست تا آن حضرت به خواب رفت.
از علي عليه السلام پرسيده شد: اي اباالحسن، پيامبر صلي الله عليه و آله با تو چه مي گفت؟ پاسخ داد: هزار درِ علم را به روي من گشود که هر دري هزار در دارد، (27) و مرا به چيزي وصيت کرد که به خواست خدا آن را انجام خواهم داد.
پس از مدتي رسول خدا صلي الله عليه و آله چشم هايش را گشود و به علي عليه السلام فرمود: «اي علي، سر مرا در دامنت قرار ده، همانا امر الهي رسيده است. پس از آن که جان به جان آفرين تسليم کردم، دست بر صورتم بکش و آن را بر صورت خود بکش. سپس مرا رو به قبله کن و انجام کارهاي مرا به عهده بگير. (28) وقتي که از دنيا رفتم، مرا غسل بده و هنگام غسل، عورت مرا بپوشان؛ زيرا هيچ کس آن را نمي بيند، مگر اين که نابينا مي شود. (29) و پيش از همه بر من نماز بخوان و از من جدا نشو تا مرا به خاک بسپاري و از خداي متعال کمک بخواه (30) و مرا در همين جا دفن کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت از زمين بالاتر قرار بده و مقداري آب بر آن بپاش.» (31)
و أبيض يستسقي الغمامُ بِوجههثمال اليتامي عصمةً للأرامل
لحظاتي بعد رسول خدا صلي الله عليه و آله به هوش آمد و اين شعر را شنيد. با صداي آهسته اي فرمود: دخترم، اين گفته عمويت ابوطالب است. آن رانگو، بلکه اين را بگو: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قدْ خلَت مِن قبلِهِ الرُّسُل أَفَإِن مات أَو قُتِل انقَلَبْتُم علي أعقابِکُم» (آل عمران: 144)؛ همانا محمد، پيامبري همانند پيامبران ديگر است. آيا اگر از دنيا رفت يا شهيد شد، به گذشته خود باز مي گرديد؟
حضرت فاطمه عليهاالسلام به شدت گريست. آن حضرت اشاره کرد که به او نزديک شود. فاطمه عليهاالسلام به او نزديک شد. پيامبر صلي الله عليه و آله سخناني را در گوش او گفت که چهره اش شکوفا گرديد!
بعدها از فاطمه عليهاالسلام پرسيده شد: رسول خدا صلي الله عليه و آله چه چيزي به تو گفت که حزن و اندوهت برطرف گرديد و چهره ات شاداب شد؟ فرمود: او به من مژده داد که من اولين نفر از اهل بيت هستم که به او ملحق مي شوم و مدت زيادي طول نمي کشد که از پس او مي روم و همين مرا خوش حال کرد. (32)
حسن و حسين عليهماالسلام برخاستند و در حالي که گريه و زاري مي کردند، پيش آمدند و خود را روي بدن رسول خدا انداختند. علي عليه السلام مي خواست آن ها را دل داري دهد و از بدن پيامبر صلي الله عليه و آله جدا کند که آن حضرت به هوش آمد و چشمانش را باز کرد و فرمود: «علي جان، اجازه بده که آن ها را ببويم و آن ها مرا ببويند؛ از آن ها توشه برگيرم و آن ها از من توشه برگيرند. آگاه باشيد که اين دو پس از من مظلوم واقع مي شوند و ظالمانه به قتل مي رسند.»
سپس سه مرتبه فرمود: «لعنت خدا بر کسي که به آن ها ظلم کند.» (33)
(34)
علي عليه السلام دست هايش را به صورت رسول خدا صلي الله عليه و آله ماليد و سپس آن ها را بر صورتش ماليد و چشم هاي آن حضرت صلي الله عليه و آله را بست و او را به سوي قبله کرد و ازارش را بر بدنش کشيد. آن گاه برخاست تا امور کفن و دفن را انجام دهد. (35)
(36)

ادعاي عجيب

ابن اسحاق، از زهري، از سعيد بن مسيّب، از ابي هريره روايت کرده است: هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت کرد، عمر بن خطاب برخاست و گفت: عده اي گمان مي کنند که رسول خدا فوت کرده است، در حالي که به خدا قسم، رسول خدا فوت نکرده است، بلکه پيش پروردگار خود رفته است؛ چنان که موسي بن عمران پيش خدا رفت و پس از غيبت چهل روزه به ميان قوم خود بازگشت، در حالي که آن ها گمان کرده بودند او از دنيا رفته است!، به خدا قسم که رسول خدا، حتما مراجعت مي کنند؛ چنان که موسي مراجعت کرد. دست و پاي کساني که گمان مي کنند رسول خدا فوت کرده است، بايد قطع شود.
وقتي اين خبر به ابوبکر رسيد، پيش آمد تا جلوي در مسجد رسيد، در حالي که عمر مشغول صحبت با مردم بود و متوجه حضور او نشد. او وارد حجره عايشه شد که جنازه رسول خدا صلي الله عليه و آله در گوشه اي از آن نهاده شده و بُرد قرمز رنگي بر روي آن کشيده شده بود. ابوبکر پارچه را کنار زد و صورت پيامبر را بوسيد. سپس پارچه را برگرداند و از حجره خارج شد، در حالي که عمر هنوز با مردم سخن مي گفت. ابوبکر او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اي عمر، تو را به پيامبر ساکت باش، اما عمر مي خواست که همچنان صحبت کند!، ابوبکر رو به مردم کرد و پس از حمد و ثناي الهي، گفت: اي مردم، آگاه باشيد که هر کس محمد را مي پرستيده، محمد فوت کرده است و هر کس که خدا را عبادت مي کرده، همانا او زنده است و هرگز نمي ميرد. سپس اين آيه را خواند: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قدْ خلَت مِن قبلِهِ الرُّسُل أَفَإِن ماتَ أَو قُتِل انقَلَبْتُم علي أعقابِکُم وَ مَن يَنْقَلِبْ علي عَقَبَيه فلَن يضُرَّ اللّهَ شيئا و سيجزي اللّه الشّاکرين» (آل عمران :144)؛ محمد، جز فرستاده اي که پيش از او هم پيامبراني آمده و گذشته اند نيست. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، از عقيده خود برمي گرديد؟ و هر کسي از عقيده خود بازگردد، هرگز هيچ زياني به خدا نمي رساند، و به زودي خدا سپاسگزاران را پاداش مي دهد.
عمر که گويي نمي دانست، اين آيه نازل شده است، از تعجب دهانش باز ماند. (37)
(38)
شيخ صدوق نيز در خصال با اسناد خود از حضرت علي عليه السلام روايت مي کند: «مصيبت رحلت رسول اکرم صلي الله عليه و آله چنان بار سنگيني بر دوش من گذاشت که گمان مي کردم اگر آن را بر کوه ها حمل کنند، طاقت حمل آن را نداشته باشند! اهل بيتم را مي ديدم که شيون و زاري مي کردند و قدرت مهار خويش را نداشتند و نمي توانستند اين بار مصيبت را حمل کنند. شيون و زاري، صبر آن ها را تمام کرده و عقل آنان را از کار انداخته بود؛ هوش و درک از سرشان رفته بود و چيزي نمي شنيدند و نمي فهميدند. ساير مردم نيز برخي تسليت گويي کرده و اهل بيت را به صبر دعوت مي کردند و بعضي همراه با آنان گريه و شيون و زاري مي کردند. در چنين اوضاعي، خود را به صبر در مصيبت رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله دعوت کردم و سکوت اختيار کرده، مشغول تجهيز، تغسيل، حنوط و تکفين آن حضرت شدم.» (39)

انجام امور کفن و دفن

شيخ مفيد در ارشاد انشا مي کند: «هنگامي که علي عليه السلام مي خواست بدن رسول خدا صلي الله عليه و آله را غسل بدهد، فضل بن عباس را فراخواند تا آب را براي غسل دادن به او برساند و بر حسب وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله چشم هاي او را بست. سپس پيراهن آن حضرت را از يقه تا پايين پاره کرد و به غسل و حنوط و تکفين آن حضرت پرداخت.» (40)
(41) , (42)
(43)

نماز بر جنازه رسول خدا صلي الله عليه و آله

مرحوم کليني از امام صادق عليه السلام روايت کرده است: عباس پيش اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض کرد: يا علي، مردم جمع شده اند تا يکي براي آن ها امامت کند و بر جنازه پيامبر صلي الله عليه و آله نماز بخوانند و او را در بقيع دفن کنند.
اميرالمؤمنين خارج شد و فرمود: «اي مردم، رسول خدا در زمان حيات و مماتش مقدّم بر ماست. او فرموده است: من در همان جايي که قبض روح مي شوم، دفن گردم. (44) از رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان صحّت و سلامتي اش شنيدم که مي فرمود: آيه "إنَّ اللّهَ و ملائکَتَهُ يُصلّونَ علَي النَّبيِّ يا ايُّها الذين آمنوا صلُّوا عليه و سلِّموا تسليما" (احزاب: 56) بر من نازل شده است تا پس ازآن که جان به جان آفرين تسليم کردم، بر من خوانده شود.»
سپس به مردم دستور داد ده تا، ده تا به حجره وارد شوند و اين آيه را بر حضرت قرائت کنند. آنان وارد شدند و دور جنازه آن حضرت ايستادند و حضرت اميرالمؤمنين وسط ايشان ايستاد و آيه فوق را خواند و سپس ديگران اين آيه را تکرار کردند تا اين که اهل مدينه و اطراف آن بر حضرت صلي الله عليه و آله صلوات فرستادند. (45)
(46)

به خاکسپاري رسول خدا صلي الله عليه و آله

در اين ميان، رسم اهل مکّه بر اين بود که لَحَد را در وسط قبر مي کندند و ابوعبيده جرّاح براي آن ها قبر مي کند، و اهل مدينه لَحَد را در گوشه قبر مي کندند و ابوطلحه، زيد بن سهل انصاري براي آن ها قبر مي کند. عباس گفت: خدايا، خودت نوع قبر را براي پيامبرت انتخاب کن. آن گاه دو نفر را به دنبال ابوعبيده و ابوطلحه فرستاد تا هر کدام را که زودتر پيدا کردند، بياورند. آن ها ابوطلحه را زودتر پيدا کردند و آوردند و او قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله را حفر کرد.
هنگام دفن جنازه، انصار، که در اطراف حجره بودند، با صداي بلند گفتند: يا علي، تو را به خدا قسم مي دهيم که نگذار حق ما در قبال رسول خدا ضايع شود. يکي از ما را داخل قبر ببر تا توفيق شرکت در خاک سپاري رسول خدا صلي الله عليه و آله را از دست ندهيم. (47)
(48) (49)
(50), (51), (52), (53)

آزمايش الهي

شيخ مفيد مي گويد: در حالي که علي عليه السلام بيلي در دست داشت و مشغول ريختن خاک در قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، مردي پيش او آمد و عرض کرد: مردم با ابوبکر بيعت کردند. در اين ميان، «طُلَقاء» (آزاد شدگان به دست پيامبر در روز فتح مکّه) به سرعت با او پيمان بستند؛ زيرا خوف داشتند که شما از راه برسيد! انصار نيز به خاطر اختلافاتشان دچار ذلّت و خواري شدند!
علي عليه السلام با شنيدن اين خبر، بيل را بر زمين گذاشت و در حالي که به آن تکيه کرده بود، فرمود: "الم. اَحَسِبَ الناسُ أنْ يُترکَوا اَنْ يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون و لقد فتَنّا الذين من قبلِهم فليعلمنّ اللّهُ الذين صدقوا و ليعلمنَّ الکاذبين ام حَسِبَ الذين يعملون السِّيئات ان يسبقونا ساءَ ما يحکمون" (عنکبوت: 14)؛ الف لام ميم. آيا مردم پنداشتند همين که گفتند ايمان آورديم، رها مي شوند و مورد آزمايش قرار نمي گيرند. و به يقين، کساني را که پيش از اينان بودند، آزموديم تا خدا آنان را که راست گفته اند، معلوم دارد، و دروغگويان را نيز معلوم دارد. آيا کساني که کارهاي بد مي کنند، مي پندارند که بر ما پيشي خواهند جست؟ چه داوري بدي مي کنند.» (54)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 نهج البلاغه، خطبه 23.
2 شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 189.
3 إربلي، کشف الغمّة، ص 14.
4 محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 3، ص 200.
5 اربلي، پيشين، ص 15.
6 سيره ابن هشام، ج 2، ص 642.
7 منابع اهل سنّت تاريخ بستن پرچم را 26 صفر تعيين کرده اند و چنان که ذکر شد آنان تاريخ وفات پيامبر را روز 12 ربيع الاول مي دانند.
8 ابن اسحاق، سيره، ج 4، ص 299301.
9 واقدي، مغازي، ج 3، ص 117120.
10و11 يعقوبي، تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 113.
12 شيخ مفيد، پيشين،ج1،ص 179181.
13 همان، ج 2، ص 183184.
14 شيخ مفيد اين حديث را براي اولين بار در اين جا بيان مي کند و در منابع ديگر ما وجود ندارد و آنچه در کتاب هاي اعلام الوري، ج 1، ص 264؛ قصص الانبياء قطب راوندي، ص 357 و مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 291 آمده، از او نقل گرديده است.
15 مطلب به همين صورت از شيخ مفيد در بحارالانوار، ج 22، ص 466 نقل شده است و در ج 21، ص 409 به نقل از المنتقي، تأليف کازروني آمده است: آن حضرت همراه ابي مويهبه به سوي بقيع رفت. و او آن را از سيره ابن اسحاق، ج 4، ص 292 نقل کرده است و شيخ صدوق در أمالي خود، ص 226، حديث 11 آن را از امام صادق عليه السلام از پدرش به نقل از جدش روايت کرده است.
16 شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 181 و مثل همين را ابن اسحاق در سيره، ج 4، ص 291292 از عبدالله بن عمرو بن عاص از ابي مويهبه، آزادشده رسول خدا، روايت کرده و گفته است که در شب، فقط عايشه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله بود! گويي که ابي عاص نمي خواسته است نامي از علي عليه السلام ببرد. همچنين ابن اسحاق کلمه «فتنه ها» را در ضمن خطبه مسجدذکرکرده است:ر.ک: ج 4، ص 304.
17 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 182.
18 همان، ج 1، ص 182. ابن ابي الحديد معتزلي از استادش، يوسف لمعاني، نقل کرده است: پيامبر اکرم چنان که روايت شده است فرمود که يکي نماز را بخواند و کسي را تعيين نکرد و اين نماز، نماز صبح بود. اما علي عليه السلام مي فرمود: عايشه به بلال دستور داد که پدرش را صدا بزند تا براي مردم نماز بخواند. علي عليه السلام اين مطلب را بارها در خلوت براي اصحاب خود نقل مي کرد و مي فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله به آن دو مي فرمود: شما همانند زناني هستيد که يوسف را به زندان فرستاديد؛ زيرا آن دو هر کدام درصدد بودند که پدر خودشان را نايب پيامبر صلي الله عليه و آله قرار دهند و پيامبر با کنار رفتن ابوبکر از محراب، نماز را از اول شروع کرد. (شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197)
19 شيخ مفيد، پيشين،ج 1،ص 182183 / سيد مرتضي، الشافي، ج 2، ص 158161 / تلخيص الشافي، ج 3، ص 2832 / ر.ک: المسترشد، چ محمودي، ص 118146. طبري از عايشه روايت کرده است که ابوبکر به نيابت از پيامبر صلي الله عليه و آله نماز خواند. (تاريخ طبري، ج 3، ص 197)
20 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 184.
21 همان، ج 1، ص 285 / شيخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 198، باب 131، حديث 1، از امام باقر عليه السلام و حديث 2 و 3 از زيد بن علي عليه السلام / همو، أمالي، حديث 1244، از علي عليه السلام .
22 شيخ صدوق، أمالي، ص 505، حديث 6. نزديک به همين معنا در کشف الغمة، ج 1، ص 17، از کتاب ثعلبي از ابن مسعود نقل شده است و در آن مي گويد که گفت وگو کننده با پيامبر صلي الله عليه و آله ، ابوبکر بوده است. در حالي که طبري در تاريخ خود، ج 3، ص 191 192، شبيه همين خبر را از ابن مسعود نقل کرده که گفت وگو کننده، خود ابن مسعود بوده است!
23 طبرسي مثل همين را در الاحتجاج، ج 1، ص 89 آورده، اما در آن آمده است: آن حضرت صلي الله عليه و آله بر يکي از ستون هاي مسجد تکيه نمود و خطبه را ايراد کرد.
24 شيخ مفيد، أمالي، ص 4547.
25 همان، ص 53، حديث 15، به نقل از امام باقر عليه السلام .
26 شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 186 / طبري، پيشين، ج 3، ص 196.
27 مثل همين روايت در امالي شيخ صدوق، ص 508509، حديث 6 از ابن عباس آمده است.
28 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 185 186.
29 همان، ج 1، ص 181182، اين خبر در أمالي شيخ طوسي، ص 660، حديث 1365به نقل ازامام صادق عليه السلام آمده است.
30 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 186.
31 محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 1، ص 450، به نقل از امام باقر عليه السلام .
32 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 187 / شيخ طوسي، امالي، حديث 316 / بخاري، صحيح، ج 6، ص 12 / مسلم، صحيح، ج 4، ص 1904 / ترمذي، صحيح، ج 5، ص 361.
33 شيخ صدوق، امالي، ص 508509، ذيل حديث 6.
34 شيخ طوسي، أمالي، ص 600 602، حديث 1244، از زيد بن علي و امام باقر، ازپدرش،از جدّش، از علي عليه السلام . همچنين به نقل از علي عليه السلام در کشف الغمّه، ج 1، ص 17، از کتاب ابي اسحاق ثعلبي آمده است: پيامبر صلي الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را فراخواند و آن دو را مي بوسيد و مي بوييد و در حالي که اشک از چشمانش روان بود، لب هاي آن ها را مي مکيد.
35 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 187 / نهج البلاغه، خطبه 197. ابن اسحاق در سيره اش از ابن زبير، از عايشه نقل کرده است: پيامبر صلي الله عليه و آله در حجره من و در حالي که سرش بين سر و سينه من بود، قبض روح شد و من برخاستم بر سر و صورتم مي زدم! (ج 4، ص 305) که اين مخالف سخن امام علي عليه السلام مي باشد.
36 تفسير عيّاشي، ج 1، ص 209، حديث 166.
37 ابن اسحاق، پيشين، ج 4، ص 305
38 همان، ج 4، ص 311.
39 شيخ صدوق، ر.ک: خصال، ج 1، ص 370371، از امام باقر عليه السلام و از محمدبن حنفيه / اختصاص، ص 164.
40 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 178 / ابن اسحاق در سيره، ج 4، ص 312 از عکرمه، از ابن عباس روايت کرده است: کساني که غسل آن حضرت را عهده دار شدند، عبارت بودند از: پدرش عباس و برادرانش فضل و قثم و علي بن ابي طالب و اُسامه و شقران، از موالي رسول خدا صلي الله عليه و آله به اين صورت که علي عليه السلام او را بر سينه اش تکيه داده بود و بدن او را از زير لباس هايش غسل مي داد و اسامه و شقران آب مي ريختند و عباس و فرزندانش، فضل و قثم بدن او را همراه با علي، مي چرخاندند.
41 محمدبن يعقوب کليني، فروع کافي، ج 4، ص 339، حديث 2 / شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 334، حديث 9594 / شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 3، ص 16.
42 محمدبن يعقوب کليني، فروع کافي، ج 1، ص 330، حديث 6 و ج 3، ص 143، حديث 2 / شيخ طوسي، تهذيب، ج 1، ص 291، حديث 850 / ابن اسحاق، سيره، ص 4، ص 113. و از او از پدرش، از جدّش امام سجاد عليه السلام ، و از زهري از امام سجاد عليه السلام و در تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 114 نيز نقل شده است.
43 شيخ مفيد، امالي، ص 102 / سيد رضي نيز آن را در نهج البلاغه، خطبه 235 روايت کرده است. ابن اسحاق جمله اول آن را در سيره، ج 4، ص 313 نقل کرده است. در مسند، ابن حنبل، حديث 228؛ انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 571؛ امالي محمد بن حبيب (م 245 ه.ق) و أمالي ابراهيم نموي (م 311 آمده است.
44 محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 1، ص 451، حديث 37.
45 محمدبن يعقوب کليني، پيشين، ج 1، ص 450451، حديث 35 و 38 / ابن اسحاق، سيره، ج 4، ص 314.
46حلبي،مناقب آل ابي طالب،ج1،ص 297.
47 شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 188. ابن اسحاق در سيره، ج 4، ص 312، از ابن عباس روايت کرده است: أوس به هنگام غسل، اين جملات را گفت و در غسل دادن حضرت صلي الله عليه و آله شرکت داده شد! سپس همين خبر را هنگام دفن، ذکر کرده است. در اين صورت، آيا اين کار، دو بار تکرار شده است؟! اين در حالي است که او مي گويد: اين کار در نيمه شب انجام شده است و در جاي ديگر مي گويد: اين کار در نيمه شب چهارم انجام گرفته است! (ج 4، ص 314)دراين صورت، آيا درخواست أوس وپاسخ به درخواست وي و داخل شدنش در دل شب بوده است؟!
48 شيخ مفيد، پيشين، ج1،ص 188
49 همان، ج 1، ص 188.
50 محمدبن يعقوب کليني، فروع کافي، ج 3، ص 197، حديث 3.
51 همان، ج 3، ص201، ح 2 و ج 4، ص 548 / شيخ طوسي تهذيب،ج1، ص 461.
52 ر.ک: قرب الاسناد،ص 136، ح 555.
53 يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 114.
54 شيخ مفيد، پيشين، ج 1، ص 189.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)