نگاهى به رابطه احکام اسلام با اديان ديگر
چکيده
وجود اديان گوناگون در جهان، بشر را به تفکر وا مى دارد. اين تفکر از آن روى، پر ارج است که انسان را به سمت انتخاب دين مطلوب خداوند مى کشاند.تعامل بين اديان (البته اديان آسماني) نيز، مسأله اى است که بايد ارزيابى شود و اگر بدانيم که مسائلى همچون کثرت گرايى دينى، از پيامدهاى تحليل نادرست از اين موضوع است، اهميت آن، دو چندان جلوه مى کند.
اين نوشتار، به بررسى رابطه احکام اسلام با اديان پيشين مى پردازد.
از منظر اسلام، اديان توحيدى از يک منبع سرچشمه گرفته و در طول حيات بشر به تکامل رسيده اند و عدم توانايى پذيرش دين کامل توسط بشر اوليه موجب شد دين به صورت تدريجى بر بشر نازل شود و دين اسلام آخرين حلقه از ارسال دين توسط ذات اقدس الهى به شمار مى رود. نکته اى که اينجا به ذهن مى رسد آن است که آيا احکام اسلام به طور مستقيم از اديان ديگر اقتباس شده، يا آن که اين احکام توسط ذات اقدس الهى در قالب جديد اما کامل به صورت وحى در اختيار نبى مکرم اسلام (ص) قرار گرفته است؟ آيا احکامى که در اديان گذشته بوده با همان شکل و محتوا يا با اندکى تغيير در اسلام مطرح شده، يا دچار تغييرات شکلى و محتوايى شده است؟
عدم تبيين کامل اين مطلب چگونگى تعامل احکام اسلام با اديان ديگر مى تواند علت طرح مباحثى چون اقتباس احکام اسلام از اديان ديگر، نبود مطلب جديد در اسلام و... در نتيجه، عدم برترى اسلام بر اديان ديگر و جواز تبعيت از هر دينى پلوراليسم دينى گردد؛ از اين رو لازم است رابطه احکام اسلام با اديان ديگر مورد بررسى قرار گيرد تا راهگشاى مناسبى براى پاسخ به پرسشهاى ياد شده باشد.
در اين نوشتار، به مسائل زير مى پردازيم :
تبيين چگونگى رابطه احکام اسلام با اديان ديگر؛
بررسى يکى از احکام مشترک، براى تبيين اين تعامل بين اسلام و اديان ديگر؛
بررسى بخشى از احکام ويژه اسلام براى تبيين وجود احکام جديد در اين دين.
1. تبيين چگونگى رابطه احکام اسلام با اديان ديگر
دين مقدس اسلام، آخرين دين آسمانى است که از طرف پروردگار يکتا براى هدايت بشر نازل شده است و پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله نيز آخرين سفير الهى است که از طرف خداوند متعال براى ابلاغ و تعليم اين دين مقدس برگزيده شده است. در کتب آسمانى پيشين، اغلب به پيامبر بعدى اشاره مى شد و مردم به آمدن آن پيامبر، بشارت داده مى شدند؛ همان گونه انجيل به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بشارت داده است اما قرآن کريم از يک طرف اعلام مى کند که دين کامل شده است : «الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَکُمُ الإِْسْلامَ دِيناً» (2) و از طرف ديگر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را آخرين پيامبر معرفى مى کند : «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» (3) هر چند از ديدگاه شيعه اين به معناى قطع ارتباط با آفريدگار هستى نيست بلکه اوصياى نبى مکرم اسلام صلى الله عليه و آله که دوازده نفرند و اول آنها حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب7 و آخر آنها حضرت حجة بن الحسن العسکرى (عج) است حاملان دين تحريف نشده الهى در هر عصرى بوده و هستند و وظيفه تفسير، تطبيق و اجراى احکام الهى را بر عهده دارند (4) اما دين اسلام، دين کامل شده اى است که بعد از اتمام رسالت پيامبر اکرم9 و رحلت آن بزرگوار چيزى بر آن اضافه نخواهد شد : «حلال محمد صلى الله عليه و آله حلال الى يوم القيامه و حرامه حرام الى يوم القيامه.» (5)از آنجا که هر دين جديد آسمانى کاملتر از دين سابق بوده و به عنوان دين زنده از سوى ذات اقدس الهى بر بشر عرضه مى شد و مى بايست طبق آن، عمل شود، طبعا دين گذشته را نسخ مى نمود و ديگر عمل به احکام آن مجزى نبود. بر اين اساس، دين اسلام نيز به عنوان آخرين دين آسمانى اديان گذشته را نسخ نموده وتنها دين معتبر الهى براى تمام اعصار است.
حال اين پرسش مطرح مى شود که آيا اسلام، رابطه خويش را با اديان گذشته به طور کامل قطع کرده است يا آن که بين اسلام و اديان گذشته رابطه تکاملى وجود دارد؟ به ديگر سخن، آيا بعد از نزول اسلام هيچ گونه مباحثى از اديان گذشته به رسميت شناخته نشده است يا مى توان گفت دين نزد خداوند متعال يک چيز بيشتر نبوده و نيست ولى براى عدم آمادگى بشر آرام آرام و طى قرون متمادى و به وسيله انبيا بر بشر عرضه شده است تا آن که در عصر ظهور اسلام که مردم به رشد و بلوغ کافى رسيدند، دين نيز در مرحله عالى و کامل خويش ظاهر شد؟
در پاسخ بايد گفت اصل دين در نزد خداوند يک چيز بيشتر نيست : «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ» (6) اما شرايع متعدد بود : «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» (7) چرا که فهم و ادراک مردم تفاوت داشت.
توضيح، اين که اديان توحيدى، داراى اصول مشترک بسيارى هستند مانند توحيد، نبوت، معاد و...؛ اين اصول مشترک، در همه اديان وجود دارد؛ هر چند مباحث همين اصول مشترک نيز در اديان رو به رشد، نسبت به اديان گذشته عميقتر است. به همين جهت، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آنچه در کتب آسمانى ديگر آمده است را تصديق مى کند : «وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (8)
استاد جوادى آملى دام ظله مى نويسد :
«تفاوت اديان الهى هرگز در اصل ديانت که همان اسلام است، نمى باشد بلکه تفاوت، در مذاهب و شرايع است؛ زيرا اصل دين که همان توحيد، وحى، رسالت، عصمت، امامت، عدالت، برزخ، قيامت و امورى از اين قبيل است، همان خطوط کلى است که انسان بر اساس فطرت و سرشت الهى خويش مسير و هدف و حرکت خود را بر آن استوار مى سازد.... و در آيات قرآن کريم تا آنجا که محور گفتار اصول دين يا خطوط کلى فروع آن است، سخن از تصديق انبيا نسبت به يکديگر است : «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ» (9) قرآن کتب الهى را که پيش روى دارد تصديق کرده و مهمين بر آنهاست و اما آنجا که محور گفتار، فروع جزئى دين است سخن از تعدد، تبديل، تغيير و نسخ است.» (10)
نتيجه آن که اديان آسمانى، داراى مشترکات فراوانى هستند و آنچه موجب تمايز آنهاست احکام فرعى و جزئى است که همين احکام فرعى و جزئى چون به اصل دين برمى گردد موجب فهم بيشتر و عميقتر آن اصول مى شود. بر همين اساس، اديان گذشته منسوخ شده و دين جديد جايگزين آنها مى گردد. دين اسلام نيز داراى مشترکات فراوانى با اديان آسمانى پيشين همچون مسيحيت و يهوديت است اما مبانى عميقتر و دقيقترى دارد. از اين رو بعد از ظهور اسلام تدين به اديان پيشين روا نبوده و نمى توان گفت چون آسمانى است پس قابل عمل است؛ زيرا همان گونه که گذشت آن اديان به سبب انطباق با افراد آن عصر داراى احکام کمتر و کم عمقتر است. صرف آسمانى بودن دين نيز، مجوّزى براى عمل به آن اديان نيست؛ زيرا اولاً : انبياى آن اديان گذشته مقدار زمان عمل به دين خود را تا آمدن دين جديد مى دانستند. از اين رو، به پيامبر بعدى و دين بعدى بشارت مى دادند.
ثانيا : احکام آن اديان، براى انسانهاى اين عصر مفيد نيستند. به همين جهت، فسخ شده و از درجه اعتبار ساقط گرديده اند.
ثالثا : اديان گذشته دچار تحريف جدى شده اند؛ به گونه اى که از کتابهاى آسمانى چون تورات و انجيل چيزى جز نام نمانده است و دخالت انسان در اين کتابها آنقدر آشکار است که حتى يهوديان و مسيحيان به آن اعتراف دارند.
بنابراين، قول به پلوراليسم دينى و تکثر در دين، امرى موهوم و بيشتر بازى با الفاظ است؛ چرا که دين در هيچ عصرى داراى کثرت نبوده و نيست بلکه دين يک امر واحد است (اسلام) اما اين که شريعتهاى مختلفى وجود دارد و حتى امورى زمينى چون بودايى، شينتو دين شمرده مى شود، هرگز به معناى دين آسمانى نبوده و نيست. (11) در اينجا بحث در اديان آسمانى است که در هر عصرى يکى بيشتر نبوده و بعد از نزول قرآن کريم و رسالت حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله تنها دين قابل تبعيت، دين اسلام است و دينهاى طبيعى چون بودايى و شينتو، دين محسوب نمى شوند.
2. بررسى بخشى از احکام مشترک بين اسلام و اديان ديگر
آنچه گفتيم بخوبى روشن مى سازد که برخى از احکام بين اديان آسمانى مشترک است و اين احکام در هر دين جديد نسبت به دين ديگر تکامل يافته تر است تا با خصوصيات قوم و ملت جديد منطبق باشد. از آنجا که دين اسلام، آخرين دين الهى است اين احکام در اسلام به گونه اى طرح شده که بر همه اعصار منطبق باشد و اين به معناى اقتباس دين جديد از دين پيشين نيست اما برخى، به دليل عدم درک اين حقيقت، اشتراک بعضى احکام با اديان سابق را نشانه نقص اسلام مى دانند. عدم پاسخ درست به اين نکته، ممکن است منشأ سخنانى چون عدم فرق بين اديان و موجه بودن عمل به هر دينى گردد. از اين رو، به بررسى برخى از اين سخنان مى پردازيم تا روشن شود صرف اشتراک احکام در اديان به معناى يکسان بودن آن احکام نيست.الف) روزه
برخى، در مورد روزه نوشته اند :«روزه از يهود به اسلام آمده است؛ نهايت از مجراى عادات اعراب جاهليت که روز دهم «عاشورا» يعنى کبور را روزه مى گرفتند. سپس از هجرت به مدينه هنگامى که قبله تغيير کرد، روزه نيز به ايام معدود مبدل شده است؛ يعنى ده روز اول محرم را روزه مى گرفتند و پس از آن که مسلمانان خرج خود را از يهود کاملاً جدا کردند، ماه رمضان به روزه اختصاص يافت.» (12)
بررسى
1. اين که گفته شده اعراب جاهليت روز دهم محرم را روز مى گرفتند، مشخص نيست از چه منبعى ذکر شده است؛ زيرا آنچه در کتابهاى مختلف مى خوانيم، آن است که روزه اين روز مربوط به يهوديان است. در لغت نامه دهخدا آمده است :
«[کب بو] (کلمه عبرى به معناى کفاره گناه) دهم روز از تشرين که جهودان در آن روز روزه دارند در مدت بيست و پنج ساعت و ابتدا کنند روز نهم پيش از آفتاب فرو شدن نيم ساعت و تمام شود بر روز دهم نيم ساعت گذشته از غروب و شايد که اين کبور به روز يکشنبه افتد يا سه شنبه يا به روز آدينه و نام ديگر آن عاشورا باشد.» (13)
2. در روايات شيعه و سنى به اخبارى برخورد مى کنيم که روزه روز دهم را مستحب مى دانند (14) و از طرفى در برخى احاديث شيعه روزه گرفتن اين روز، مذمت شده است. برخى، سعى در جمع بين اين دو دسته روايات نمودند که مواردى از اين وجه جمعها را نقل مى کنيم :
مرحوم شيخ طوسى، بعد از نقل احاديث دالّ بر استحباب و احاديث دالّ بر منع از روزه در روز دهم محرم بين آنها چنين جمع مى کند که اگر روزه براى حزن باشد خوب است و اگر براى سرور و فضل اين روز باشد که بنى اميه مى گويند، ممنوع است. (15)
در حاشيه من لا يحضره الفقيه به نقل از مرحوم شعرانى مى فرمايد :
«اظهر نزد من اين است که اخبار وارده بر فضل روزه روز دهم، محمول بر تقيه است و استحباب، آن است که امساک بر وجه حزن تا عصر، بدون قصد روزه باشد.» (16)
محدث کبير مرحوم حاج شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان روايات دال بر استحباب روزه در روز عاشورا را اثر وضع و جعل بنى اميه مى داند و مى نويسد :
«تبرک بنى اميه به اين يوم مشئوم بر چند وجه است... و ديگر التزام به روزه اين روز است که اخبار کثيره در فضل او وضع کرده اند.» (17)
و مرحوم مجلسى قدس سره در بحارالانوار مى نويسد :
«در جلد سوم تاريخ نيشابور حاکم ديدم که در ترجمه نصر بن عبدالله نيشابورى به اسنادش به سعيد بن مسيب از سعد نقل کرد که پيامبر صلى الله عليه و آله در روز عاشورا روزه نگرفت.» (18)
با توجه به آنچه گذشت، انتساب گرفتن روزه عاشورا به مسلمانان، آن هم بدون هيچ گونه احتمال خلافى جاى تأمل دارد؛ مگر آن که مراد منتقد بنى اميه باشند که با ظاهر کلام وى سازگار نيست.
3. اين که گفته شد : «روزه، اول بار در ده روز اول ماه محرم واجب شد و بعد به ماه رمضان انتقال پيدا کرد.» منطبق بر اسناد تاريخى نيست؛ چرا که در کتابهاى شيعيان و سنّيان، روزه از ابتدا در ماه رمضان واجب شد؛ به عنوان نمونه در تاريخ يعقوبى آمده است : خداوند در ماه رمضان روزه را واجب کرد. (19) و در شذرات الذهب آمده است : در سال دوم قبله مسلمانان تغيير پيدا کرد و اين در ظهر روز سه شنبه نيمه شعبان بود و در آن سال روزه واجب شد. (20)
4. قرآن کريم به وجود روزه در امتهاى گذشته تصريح مى کند : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (21) مفسرين نيز معتقدند اصل روزه در تمام اديان آسمانى بوده است و حتى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده که از زمان آدم روزه واجب بوده است. (22) اما در کيفيت و کميت آن در ادوار گذشته تفاوت داشت. در برخى اديان، روزه به معناى خوددارى از بعضى از امور چون خوردن گوشت و سخن نگفتن آمده است. (23) گاهى ايام روزه چهل روز بوده است (24). گاهى شب و روز را روزه مى گرفتند و گاهى دو روز را به هم متصل مى کردند که به آن، روزه وصال مى گفتند. (25)
نکاتى که يادآور شديم روشن مى سازد که اولاً : وجود روزه در امتهاى گذشته مورد تأييد قرآن کريم است اما اين نه به معناى اقتباس از آنها بلکه به دليل يکى بودن منبع اديان يعنى وحى است و اختلاف در چگونگى و تعداد روزهاى روزه هم به دليل شرايط خاص هر دوره بود.
ثانيا : اختلاف کمّى و کيفى روزه در امتهاى گذشته با وجود اصل روزه در اديان مختلف بهترين گواه بر عدم جعل روزه توسط متدينين است. به ديگر سخن، اختلاف در کميت و کيفيت به نوع تشريع روزه در هر دينى، بر مى گردد؛ نه اين که دينى از دين ديگر اقتباس کرده باشد.
5. حکمت روزه و ارزش آن را بايد در کتابهاى مربوط جستجو نمود، (26) اما توجه به اين نکته مفيد است که اسلام، دينى است منطبق بر فطرت انسانى و انسان نيز فطرت خداجو دارد. (27)
از طرف ديگر، در هر دين آسمانى اعتقاد به مبدأ و معاد دو رکن اصلى به شمار مى رود و يکى از راه هاى شناخت مبدأ و معاد روزه است؛ چرا که توجه به امور مادى، بويژه پرخورى و شکم بارگى موجب مشغول شدن روح به تدبير بدن مى شود؛ در نتيجه انسان را از رسيدن به شناخت حقايق باز مى دارد که بزرگترين حقيقت، شناخت ذات اقدس الهى است. از اين رو، هرگاه شکم بارگى کمتر باشد، راه رسيدن به شناخت الهى هموارتر مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : از خداوند پرسيدم ميراث روزه دار چيست؟ خداوند فرمود : «الصوم يورث الحکمة و الحکمة تورث المعرفة و المعرفة تورث اليقين و اذا اليقين العبد لايبالى کيف اصبح بعسر ام بيُسر.» (28) ارزش روزه به اين است که انسان را به مرحله اى از يقين مى رساند که بپذيرد هر چه دارد از آن خداوند است و آنچه به او مى رسد با علم اوست پس ديگر نگران نيست؛ هر چند امور تلخ و ناگوار به او برسد.
علاوه بر آن، غرق شدن در امور مادى، منفعت طلبى را در انسان تقويت مى کند و منفعت طلبى، آرام آرام انسان را به فراموش کردن حقوق ديگران مى کشاند. اما وقتى بداند قيامتى هست و بايد در محضر مالک مطلق ايستاده و پاسخگوى کارهايش باشد سعى مى کند تا حقوق ديگران را رعايت کند. بنابراين، ياد قيامت موجب احترام به حقوق ديگران مى شود. (29)
در حديثى که مرحوم صدوق از امام رضا عليه السلام نقل مى کند، يکى از فوايد روزه، يادآورى روز قيامت شمرده شده است :
«خاصيت روزه اين است که انسان به وسيله روزه، درد گرسنگى و تشنگى را بشناسد و بفهمد که آخرت چه خبر است و آنجا مصائب از اين دست خواهد داشت... خاصيت روزه اين است که اميالها را مى شکند و انسان را براى کنترل اين اميال، قوى بار مى آورد و روزه، واعظ و اندرز دهنده خوبى است که بتواند آنچه از خمس و زکات در اموال آنها از حق فقرا قرار گرفته است را ادا کند و باعث مى شود که توشه و زادى براى آخرت خويش برگيرد.» (30)
ب) حج
«حج تحقيقا براى تأييد و تثبيت عادات قومى عرب مقرر شده است. تمام مناسک حج و عمره... همگى در دوره جاهليت متداول بود و تنها تعديلات در حج اسلامى نسبت به دوره جاهليت روى داده است. اعراب قبل از اسلام هنگام طواف لبيک يا لات و لبيک يا عزى و لبيک يا مناة مى گفتند؛ اسلام اللهم جاى بتها را گرفت. عربها گاهى لخت به طواف کعبه مى پرداختند؛ اسلام آنرا منع کرد.» (31)بررسى
1. جمله اى که عربها در دوران جاهليت به کار مى بردند، چنين بود : «لبيک اللهم لبيک لبيک لا شريک لک الا شريک هو لک تملکه و يا ملک.» (32)
قرآن کريم مى فرمايد : «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِيَةً» (33) برخى نوشته اند :
«از صد قدمى کعبه شروع به سوت کشيدن و کف زدن مى کردند و دور کعبه مى گشتند به همين شکل تا طواف تمام شود.» (34)
2. تأييد حج از سوى اسلام نه براى تثبيت عادات جاهليت که براى احياى سنت ابراهيمى بود؛ زيرا حج از مسائل مهم دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السلام بود و حتى گذشت زمان هم نتوانست آن را از بين ببرد. اما در دوران جاهليت حج از محتوا افتاد و تنها ظاهرى از آن باقى ماند و در دوران اسلام آنچه با توحيد سازگار بود، در حج باقى ماند و آنچه از مظاهر شرک و بت پرستى بود، حذف شد. جملات توحيدى جانشين جملات شرک آلود گرديد و قربانى گوسفند و شتر جايگزين قربانى انسان شد و ذکر خداوند به جاى کف و سوت نشست. (35)
فضيل مى گويد : از امام جعفر صادق7 پرسيدم : آيا چيزى از جاهليت معتبر است؟ حضرت فرمود : اهل جاهليت همه چيز را از دين ابراهيم عليه السلام ضايع کرده اند و از بين بردند جز ختنه کردن، ازدواج و حج گزاردن. (36)
بنابراين، حج از سوى اعراب دوران جاهليت بنيان گذاشته نشد بلکه توسط حضرت ابراهيم، اين قهرمان توحيد، بنا نهاده شده است و به دليل گذشت زمان، دچار انحرافهاى زيادى شد و اسلام با پالايش آن، اين نداى توحيدى را دوباره احيا کرد.
آري! حذف طواف برهنه که گاهى زنان نيز چنين مى کردند، (37) خارج شدن از در خانه به جاى سوراخ کردن ديوار براى کسانى که در مکه احرام مى بستند (38) و قربانى کردن بدون اين که بايد اولين نتاج يا شترى باشد که ده شکم زائيده باشد و... (39) امورى بود که اسلام با حذف آنها حج را به سوى حج توحيدى سوق داد.
3. بررسى يکى از احکام مختص به اسلام
بخشى از احکام اسلامى، از مختصات اين دين بوده و در اديان گذشته وجود نداشته است و علت آن را در کاملتر بودن اسلام از اديان ديگر مى توان جستجو کرد. بنابراين، اسلام مجموعه اى از احکام مشترک و مختص است که لازم الاتباع است. در اينجا به عنوان نمونه، به يک مورد از احکام مختص اسلام اشاره، و سر تشريع آن را بررسى مى کنيم.جهاد
جهاد يکى از احکام مختص اسلام است که در اديان گذشته نبوده و وجود آن در اسلام اعتراض مخالفين را در پى داشته است؛ به گونه اى که ويل دورانت وقتى به بحث اسلام مى رسد از تعبير «شمشير اسلام» (40) استفاده مى کند. مخالفين اسلام معتقدند جهاد يعنى مردم را با زور مسلمان کردن و اين با آزادى عقيده منافات دارد. (41)بايد گفت واژه جهاد در قرآن کريم چهل و يک بار آمده است؛ در حالى که واژه عقل و لُبّ حدود هشتاد و سه بار به کار رفته که نشان از اهميت تفکر و تعقل در اسلام است و اين که اسلام زمانى ارزش دارد که با فکر و انديشه باشد نه با زور و شمشير.
در دوران سيزده سال رسالت در مکه دستور جهاد نيامد بلکه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده مى شد که با گذشت با دشمن برخورد نمايد (42) نزديک به هفتاد آيه در نهى از جنگ و قتال وارد شده است. (43) تا آن که حضرت را از مکه اخراج نمودند و در مدينه قصد ترور حضرت را داشتند (44) که آيه جهاد (در سال دوم هجرت يعنى سال پانزدهم بعثت) نازل شد و در آن، علت تشريع جهاد نيز بيان گرديد :
«أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْکَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ کَثِيراً» (45)
عوامل تشريع جهاد در آيه شريفه، اين گونه بيان شده است :
1. مورد ظلم واقع شدن مسلمانان بدست مشرکين؛
2. اخراج مسلمانان از کاشانه و ديارشان يعنى مکه؛
3. حفظ مراکز عبادت مانند مساجد، کليساها و نمازخانه ها و صومعه ها؛
4. حفظ مجتمع دينى از شر دشمن.
با توجه به موارد ياد شده بخوبى روشن مى شود که تشريع جهاد، براى از دم شمشير گذراندن کافران و غيرمسلمانان نيست بلکه براى حفظ عزت و عظمت مسلمانان است که در سايه جهاد، مراکز دينى و عبادى چون مساجد که مهمترين شعائر و علامات اجتماع دينى مى باشد محفوظ بماند.
به ديگر سخن، در امم گذشته خداوند مخالفان دين را با عذاب چون مسخ، (46) طوفان (47) و صاعقه (48) نابود مى کرد اما در دوره اسلامى وظيفه حفظ کيان اسلام را بر عهده مسلمانان گذاشت؛ ضمن آن که خداوند همواره يار و ياور اهل دين بوده و آنها را (هر چند اندک باشند) يارى مى رساند. (49)
بنابراين، تشريع جهاد براى جنگ با مردم به قصد ايمان آوردن آنان نبود. چگونه ممکن است قرآن کريم از يک سو ايمان با اجبار و زور را فاقد ارزش بداند (50) و از سوى ديگر با دستور جهاد مردم را مجبور به ايمان کند؟ هدف اين بود که اجتماع مسلمانان از دستبرد نااهلان مصون بماند و اگر به اجتماع آنها تعرض شود، مسلمانان براى حفظ اجتماع خود که مستلزم حفظ کيان دين است در برابر تعرضات ايستادگى نموده و با آنها مقابله نمايند.
شهيد مطهرى قدس سره مى نويسد :
«مى گويند مسيحيت اين افتخار را دارد که هيچ اسمى از جنگ در مسيحيت نيست. اما ما مى گوييم اسلام اين افتخار را دارد که قانون جهاد دارد. مسيحيت که جهاد ندارد؛ چون هيچ چيز ندارد. جامعه و قانون و تشکيلات اجتماعى بر اساس مسيحيت ندارد تا قانون جهاد داشته باشد... اسلام يک دينى است که وظيفه خودش را و تعهد خودش را اين مى داند که يک جامعه تشکيل بدهد. اسلام آمده... دولت تشکيل بدهد و وظيفه اش اصلاح جهان است. چنين دينى نمى تواند بى تفاوت باشد؛ همچنان که دولتش نمى تواند ارتش نداشته باشد.» (51)
از سوى ديگر، تشريع جهاد، جواب به خواست طبيعى و درونى انسان است؛ زيرا دفع دشمن، از ويژگيهاى ذاتى و درونى انسان است و اسلام نيز دينى است منطبق بر فطرت انسانى و آنچه در طبيعت انسان است را به رسميت مى شناسد. از آنجا که بناى اسلام پايه گذارى جهانى مبتنى بر احکام الهى است، بهترين راه تحقق اين امر را انطابق با فطرت انسانى مى داند. انسان نيز داراى قوه دفع است که با آن، آنچه با طبع او همگون نيست را دفع مى کند. وقتى انسان در نظام دينى قرار گرفت و دين را منطبق بر فطرت خويش يافت آنچه با آن همگون نيست را دفع مى کند. به تعبير مرحوم علامه طباطبايى قدس سره جنگ بعضى از مردم با بعضى ديگر براى منافع حيات و حفظ سلامت زندگى، سنت فطرى جارى بين مردم است و سنن فطرى، منتهى به خداوند مى شود. شاهد آن هم تجهيز انسان به قواى ويژه دفع است. (52)
نتيجه سخن
اگر چه بين احکام اسلام و اديان ديگر اشتراکاتى وجود دارد اما اين به معناى يک سطح بودن آنها نيست؛ به گونه اى که عمل به هر يک کافى باشد؛ زيرا اولاً : اسلام به عنوان دين آسمانى خبر از منسوخ شدن اديان پيش داده است.ثانيا : احکام آن اديان براى همه دوره ها قابل اجرا نيست.
ثالثا : اديان پيشين دچار تحريف شدند. بر اين اساس، امورى چون نماز، روزه و حج... دچار تغييرات اساسى در دين اسلام شده است و انجام اين احکام طبق دستور امتهاى پيشين کافى نيست و احکام ويژه اسلام به دليل جهان شمولى اين دين مقدس است.
نکته آخر آن که بحث از حق بودن همه اديان و مجزى بودن عمل به هر دينى، نشان از عدم فهم درست رابطه اديان آسمانى با يکديگر دارد؛ يعنى اين که دين جديد از دين قبلى کاملتر بوده و از اين نظر بايد مورد عمل قرار گيرد. به همين جهت، دين اسلام به عنوان آخرين دين آسمانى بايد مورد عمل واقع شود و دستورات اين دين مقدس به عنوان احکام الهى بر بشر تلقى گردد.
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 محقق و نويسنده.
2 مائده / 3 : امروز دين را براى شما کامل کردم و نعمت را بر شما تمام نمودم و آيين اسلام را براى شما برگزيدم.
3 احزاب / 4 : حضرت محمد صلى الله عليه و آله پدر هيچ يک از شما نيست ولى رسول خداوند و خاتم انبياست.
4 براى اطلاع از جايگاه امامت در نظر شيعه ر.ک. : سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، دار الکتب الاسلاميه، چاپ سوم، 1397 ق.، ج 1، ص 276 به بعد.
5 يعنى : آنچه پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله حلال نمود، تا روز قيامت حلال است و حرام نمى شود و آنچه حرام نمود تا روز قيامت حرام است و حلال نمى شود (بدين معنا که تغييرى در احکام اسلام روى نمى دهد.) محمد بن يعقوب کلينى، الکافى، دار الکتب الاسلاميه، 1365، ج 1، ص 59.
6 آل عمران / 19 : تنها دين نزد خداوند، اسلام است.
7 مائده / 48 : ما براى هر قومى شريعت و طريقه اى مقدر داشتيم.
8 بقره / 101 : چون پيامبرى از جانب خداوند بر آنان فرستاده شده که به راستى کتاب آنها گواهى مى داد، گروهى از اهل کتاب کتاب خدا را پشت سر انداختند؛ گويى از آن کتاب هيچ نمى دانند.
9 مائده / 48.
10 عبدالله جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، نشر رجاء، چاپ دوم، 1373، صص 10299.
11 گرچه در تعريف دين، اختلاف زيادى وجود دارد اما هميشه دو عنصر مبدأ و معاد در آن دخيل بوده و هست و آنچه اديان طبيعى خوانده مى شود در حقيقت، نحله ها و مذاهب مختلف است که اطلاق دين بر آنها مجاز گونه است.
12 على دشتى، بيست و سه سال رسالت، صص 2928.
13 التفهيم، ص 244. به نقل از : لغت نامه دهخدا، مدخل کبور.
14 ابن کثير، البداية و النهاية، مکتبة المعارف، بيروت، چاپ اول، 1987 م.، ج 1، ص 117 (احاديث اهل سنت)؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحکام، دار الکتب الاسلامية، چاپ چهارم، 1365، ج 4، ص 302.
15 شيخ طوسى، پيشين.
16 شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه (حاشيه)، تحقيق على اکبر غفارى، دفتر انتشارات اسلامى، 1404 ق.، چاپ دوم، ج 2، ص 86.
17 مفاتيح الجنان، نشر اسوه، چاپ چهارم، 1379، ص 503.
18 علامه مجلسى، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، ج 95، ص 341.
19 تاريخ يعقوبى، دار المصادر، بيروت، ج 2، ص 42.
20 ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، دار الکتب العلميه، بيروت، 1413 ق.، چاپ نهم، ج 1، ص 9. در کتاب الفقيه، در سؤال يهودى از پيامبر صلى الله عليه و آله وجوب صوم سى روز در ماه رمضان مطرح شده است. اگر در محرم روزه واجب مى شد، مى بايست مى پرسيد : چرا ده روز محرم به سى روز ماه رمضان تبديل شده است؟ الفقيه، ج 2، ص 73، ح 1769.
21 بقره / 183 : اى کسانى که ايمان آورديد! روزه بر شما واجب شده است؛ همچنان که بر امتهاى پيشين واجب بوده است که تقوا پيشه کنيد.
22 فيض کاشانى، الصافى، دار المرتضى، مشهد، چاپ اول، ج 1، ص 199.
23 طبق نظر مرحوم علامه طباطبايي؛ در تورات و انجيل موجود نزد يهود و نصارى اثرى از وجوب روزه يافت نمى شود. الميزان، ج 2، ص 5.
24 علامه مجلسى، پيشين، ج 11، ص 16.
25 همان، ج 16، ص 333؛ محمدجواد بلاغى، اسلام آئين برگزيده، ترجمه سيد احمد صفايى، آفاق، چاپ اول، صص 512511.
26 ر.ک. : حکمت روزه، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، چاپ چهارم، صص177127.
27 روم / 30.
28 روزه حکمت را در پى دارد و حکمت شناخت را و شناخت يقين را و زمانى که عبد به يقين دست يافت ديگر نمى هراسد که به سختى روزگار مى گذراند يا به راحتي. محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 77، ص 27.
29 قرآن کريم منشأ فساد ظالمان را فراموشى قيامت مى داند : «الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص / 26).
30 شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا7، نشر جهان، 1378، ج 2، ص 116.
31 على دشتى، پيشين، ص 29.
32 براى اطلاع ر.ک. : الحويزى، نور الثقلين، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، 1412 ق.، ج 4، ص 181؛ جلال الدين سيوطى، الدّر المنثور، دار المعرفة، جده، چاپ اول، 1365، ج 3، ص 181.
33 انفال / 35 : دعا و درخواستشان در نزد خداوند نبود مگر سوت زدن و دست بر دست کوفتن.
34 يحيى نورى، اسلام و عقايد و آراء بشرى، بنياد علمى و اسلامى سيد الشهداء، چاپ نهم، 1360، ص 286.
35 براى اطلاع از کيفيت حج و قربانى دوران جاهليت ر.ک. : همان، صص 287280.
36 الحويزى، پيشين، ج 1، ص 187.
37 على بن ابراهيم قمى، التفسير، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، ج 1، ص 281.
38 بقره / 189.
39 يحيى نورى، پيشين، صص 285280.
40 ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 4، ص 247.
41 نويسنده بيست و سه سال رسالت در ص 29 مى نويسد : «وضع جهاد را بايد مولود خواست و کياست و واقع بينى محمد[ص] دانست که يگانه راه حل مشکل را در دم شمشير يافته است؛ نه آيات خوش آهنگ و روحاني».
42 زخرف / 89؛ حجر / 85.
43 حسين بن احمد الحسينى، تفسير اثنى عشرى، انتشارات صفيان، تهران، چاپ اول، ج 9، ص 59.
44 انفال / 30.
45 حج / 4039 : دستور جهاد داده شد به مهاجران که کافران با ايشان پيکار مى کنند به خاطر ستمى که ديدند و خداوند بر ياورى شان تواناست. آنان که از خانه هايشان بناحق بيرون شدند و گناهى نداشتند جز آن که مى گفتند : «پروردگار ما خداست.» و اگر نبود دفع برخى از مردم به برخى، هر آينه صومعه ها، معابد، نمازخانه ها و مساجد که در آنها نام خدا بسيار برده مى شود ويران مى شد. مرحوم علامه طباطبايي؛ معتقد است اين آيه فى الجمله بيانگر امر به دفاع در اديان ديگر است؛ گرچه کيفيت آن بيان شده است. الميزان، ج 14، ص 423.
46 بقره / 65.
47 هود / 40.
48 فصلت / 13.
49 بقره / 249.
50 يونس / 99. براى توضيح بيشتر ر.ک. : سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 10، ص 129.
51 مرتضى مطهرى، جهاد، صدرا، چاپ هفتم، 1373، صص 1817.
52 سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 14، ص 423.