شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

از حضرت جواد الائمه (علیه السلام) بیاموزیم «1»

1 نظرات 05.0 / 5

 

مقدمه

انسان، یک موجود اجتماعى است و بدون ارتباط با افراد جامعه، هرگز نمى تواند به مراحل رشد، کمال و سعادت برسد. و در این زمینه موفقیت انسان در گرو جلب دوستى دیگران است. به این سبب، هر کسى در این جهان دوست دارد تا در دل انسانها نفوذ کرده، طرف مقابل را با خود هم رأى و هماهنگ کند؛ زیرا براى موفقیت در یک تعامل اجتماعى، بهترین گزینه و روش، همان نفوذ در دل افراد جامعه و فتح دل آنان است.
رمز توفیق پیشوایان دینى ما، به ویژه رسول مکرم اسلام (صلى الله علیه و آله) نیز در ارتباط قوى و تنگاتنگ اجتماعى با مردم نهفته است. آن گرامیان براى نیل به اهداف آسمانى و مقدس خویش تلاش مى کردند تا دل و جان مخاطبان را تسخیر کنند و ارزشها و معارف الهى - انسانى، بهتر و عمیق تر در وجود مخاطبانشان جاى گیر شود.
به همین دلیل، قرآن کریم در میان آن همه معجزه ها، کرامتها و فضیلتها، انگشت اشارت را به سوى این رمز، نشانه مى رود و بالاترین پیروزى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را نفوذ آن بزرگوار در دلهاى مردم مى داند. قرآن مجید درباره مهم ترین راز موفقیت آن جناب مى فرماید:
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ»؛ «به برکت رحمت الهى، در برابر مردم، نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن؛ اما هنگامى که تصمیم گرفتى، (قاطع باش و) بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد
در این آیه شریفه، نکته هایى کلیدى در توفیق ارتباط با مردم به چشم مى خورد که براى همه انسانها، به ویژه مبلّغان اسلامى و کسانى که با عموم مردم سر و کار دارند از ضروریات است. برخى از این نکته ها عبارت اند از:
1. نرمى و مهربانی؛
2. اجتناب از تندى و خشونت (مگر در مراحل آخر که دیگر راهى نمانده باشد و به قول حافظ: آخِرُ الدَّوا اَلْکَیْ)؛
3. عفو و بخشش؛
4. نظرخواهى و مشورت؛
5. طلب آمرزش از خداوند براى طرف مقابل؛
6. قاطعیت و تردید نداشتن در هدفهاى مقدس؛
7. توکل و اعتماد به فضل و رحمت بى پایان الهی؛
8. و... .
آرى، مهم ترین رمز توفیق رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) ، در صید دل هاى پاک و مستعد را مى توان در ویژگی هاى خاص آنان در تعامل با مردم جستجو کرد. اوصاف برجسته و ویژگی هاى زیباى آنان در معاشرت با دیگران، دل هاى پاک و روان هاى سالم را به سوى آنان متمایل مى ساخت؛ زیرا آن گرامیان، شایسته ترین انسانهاى عصر خود بودند.
به این سبب، حقیقت جویان و سعادت طلبان عالم که وجدانى آگاه و عقلى پویا و فطرتى ناب داشته و دارند - بدون در نظر گرفتن آیین و اعتقادات خود - با مطالعه زندگى، رفتار و سیره رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) از عمق جان، مشتاق آشنایى و معرفت با ایشان مى شوند و در موارد بسیارى، مطالعه سیره و اخلاق پیشوایان دینى، آنان را به سوى حق و حقیقت رهنمون مى شود.
با توجه به نکات فوق، در این فرصت از شیوه هاى امام نهم (علیه السلام) در ارتباط قوى با مردم، سخن خواهیم گفت و رازهاى توفیق اجتماعى را در سیره و سخن حضرت جواد (علیه السلام) بررسى مى کنیم. به این امید که این سلوک معنوى در دل و جانمان رسوخ کند و راه و روش آن بزرگوار در زندگى اجتماعى، چراغ را همان باشد.

 

 

عفو و گذشت

عفو و بخشش از صفات پسندیده اى است که در وجود هر کس باشد، نشانه کمال اوست و دیگران نیز علاوه بر محبت قلبى، به دیده احترام به او مى نگرند. امام جواد (علیه السلام) که کامل ترین انسان عصر خویش بود، در این وادى، گوى سبقت را از دیگران ربود و اسوه بارز مردم در مقام عفو و بخشش بود. آن گرامى، حتى درباره مخالفان سرسختِ خود نیز، عفو و گذشت داشت.
حکیمه قرشى از بانوان صالح دوران آن امام مى گوید: بعد از شهادت آن حضرت، نزد امّ فضل، دختر مأمون و همسر امام (علیه السلام) رفتم تا به او در این مصیبت، تسلیت بگویم. او چنان ناراحت و محزون بود که سخنانش با ناله و گریه هاى شدید همراه بود.من مقدارى با او سخن گفتم و وى را آرام کردم. سپس درباره کرامت، اخلاق ستوده، شرافت، بزرگوارى و اخلاص حضرت جواد (علیه السلام) گفتگو کردیم. در میان سخن، ام فضل گفت: «آیا مى خواهى از موضوع شگفت انگیزى که فوق تصور است و در میان من و آن حضرت اتفاق افتاد برایت بگویم؟» با تعجب گفتم: «این داستان چه بوده است؟!»
دختر مأمون گفت: «از وقتى با حضرت جواد (علیه السلام) زندگى مشترک آغاز کردم، همواره غیرت نشان مى دادم و مراقب حرکت و رفتار وى بودم که مبادا همسر دیگرى داشته، یا درصدد تجدید فراش باشد؛ حتى گاهى سخنانى را که از وى مى شنیدم در دل، به شک و تردید مى افتادم و بسا این وسوسه ها و تصورات مرا وادار مى کرد که نزد پدرم، شکوه و گلایه کنم؛ اما پدرم مرا به آرامش دعوت مى کرد و مى گفت: دخترم! او را تحمل کن و با همسرت مدارا داشته باش، او پاره تن رسول خداست.»
تا اینکه روزى نشسته بودم. دخترى وارد شد و بر من سلام کرد. گفتم: «تو کیستی؟» او گفت: «من دخترى از نسل عمار یاسر و همسر ابوجعفر، محمد بن على امام جواد (علیه السلام) هستم.» با شنیدن این خبر، چنان آشفته خاطر شدم که قادر به کنترل خود نبودم. وقتى او از نزد من بیرون رفت، بلند شدم و نزد پدرم رفتم و گزارش واقعه را برایش شرح دادم.
مأمون به شدت مست بود و به طور کامل، هوش از سرش پریده بود. وى با شنیدن خبر، چنان برآشفت که از غلامش شمشیر خواست و در حالى که به شدت خشمگین بود، با شمشیر برهنه به سوى منزل امام جواد (علیه السلام) حرکت کرد. او ضمن حرکت مى گفت: «به خدا قسم، او را مى کشم!» وقتى چنین دیدم گفتم: «انالله و انا الیه راجعون؛ من با همسرم چه کردم؟!» او رفت و من همچنان به خود مى پیچیدم و به صورت لطمه مى زدم. تا اینکه به اتاق امام جواد (علیه السلام) وارد شد.
او با شمشیر حمله کرد و پشت سر هم، ضربات شمشیر را بر بدن وى وارد مى کرد تا اینکه بدنش را قطعه قطعه کرد و سپس از اتاق بیرون آمد. من هم در حال اضطراب و پریشانى، پشت سر او مى دویدم. شب را تا صبح نخوابیدم.
فرداى آن شب، نزد پدرم رفته، گفتم: «پدر مى دانى دیشب چه کردی؟» گفت: «نه، چه کردم؟!» گفتم: «تو دیشب ابن الرضا (علیه السلام) را به قتل رساندى و او را با شمشیر، قطعه قطعه کردی!» برق از چشمانش پرید و بیهوش شد. پس از مدتى به حال خود آمد و به من گفت: «واى بر تو! چه مى گویی؟» گفتم: «بله، به خدا سوگند! تو در حال مستى و با عصبانیت تمام به اتاق ابن الرضا (علیه السلام) رفتى و با شمشیر او را به قتل رساندی!»
پدرم به شدت مضطرب و درمانده شد. سپس یاسر خادم را صدا زد و گفت: «واى بر تو! این دخترم چه مى گوید؟» او گفت: «دخترت راست مى گوید.» در این حال با دست به سینه و صورت خویش مى کوبید و مى گفت: «انالله و انا الیه راجعون. به خدا قسم بیچاره شدیم و به مهلکه گرفتارى افتادیم و تا آخر عمر رسوا شدیم.» بعد گفت: «یاسر تو برو و خبرى بیاور، عجله کن! چیزى نمانده است که من قالب تهى کنم.»
یاسر رفت و به سرعت برگشت و با خوشحالى گفت: «مژده باد! من رفتم. حضرت جواد (علیه السلام) را دیدم که صحیح و سالم در حال مسواک زدن بود. سلام کردم و گفتم: اى پسر رسول خدا! دوست دارم این پیراهن خود را به من هدیه دهى تا در آن نماز بخوانم و به آن تبرک جویم. هدفم از این عمل، آن بود که به بدن او نگاه کنم و آثار شمشیر را ببینم. بدن او را دیدم، چنان سالم و سلامت بود که ذره اى اثر زخم شمشیر در آن مشاهده نمى شد.»
مأمون گریه کرد و گفت: «این حادثه براى عبرت گرفتن اولین و آخرین کافى است. یاسر! برخى حرکاتم را به یاد مى آورم که دیشب چگونه با غضب شمشیر به دست گرفتم و به اتاق او رفتم؛ اما موقع برگشت را هرگز به یاد نمى آورم. خدا این دختر را لعنت کند. نزد ابن الرضا (علیه السلام) برو و سلام مرا برسان و بیست هزار دینار هم برایش ببر» و هدایاى دیگرى نیز براى امام فرستاد.
یاسر نزد حضرت رفت و هدایا را تقدیم داشت. امام به آنها نظر انداخت، تبسم کرد و گفت: «اى یاسر! آیا عهد بین او و پدرم و بین من و او اینگونه بود که با شمشیر بر من هجوم بیاورد؟ آیا او نمى داند که من یاورى و مدافعى (بى همتا) دارم که مرا حمایت مى کند و از گزند حوادث مصون مى دارد؟» یاسر گفت: «سرورم! اى پسر رسول خدا! این عتاب و سرزنشها را رها کن. به خدا قسم و به جدت رسول الله (صلى الله علیه و آله) سوگند! که او نمى داند و کارهایش از سر عقل و اندیشه نیست و جایگاه خود را در روى زمین نمى شناسد.
او نذر مهمى در راه خدا کرده است؛ عهد کرده است که پس از این، هرگز شراب نخورد و مست نشود؛ زیرا زمینه هاى نفوذ شیطان را در وجودش هموار مى کند. اى پسر پیامبر! هر گاه شما نزد او آمدید در این زمینه چیزى نگویید و بر او عتاب نکنید.»
امام جواد (علیه السلام) با کمال بزرگوارى، تمام گذشته ها را به فراموشى سپرد و همسرش و مأمون را عفو کرد و فرمود: «اتفاقاً تصمیم من هم همین بود.» سپس آن حضرت، لباسهایش را پوشید و همراه تعدادى از مردم، نزد مأمون رفت. مأمون با چهره اى گشاده از آن حضرت استقبال کرد و آن بزرگوار را در کنارش نشانید.

 

 

ساده زیستى

از عواملى که در تعامل با مردم، رهبران بزرگ را محبوب قلبها مى کند، ساده زیستى و دل نبستن به مظاهر دنیوى و مفاخر آن است.
امام جواد (علیه السلام) به پیروى از پدران بزرگوار خود هرگز به تشریفات ظاهرى و تجملات، علاقه نشان نمى داد، زرق و برق دربار خلفاى عباسى در آن زمان براى بسیارى از مردم، فریبنده و جذاب بود؛ اما امام، هرگز خود را به تشریفات دنیوى نیالود و به این دلیل، دلبر و محبوب دیگران بود.
حسین مکارى در این باره مى گوید: وقتى امام جواد (علیه السلام) در بغداد بود، به آن شهر سفر کردم. وقتى به دربار خلیفه رفتم، امام را در یک زندگى مرفه و در نهایت جلال و تشریفات ملاحظه کردم. در دلم گفتم: «امام محمد تقى (علیه السلام) با این زندگى عالى و مجلل، دیگر به آن زندگى ساده در مدینه بر نمى گردد. چه کسى از غذاهاى لذیذ و زندگى تشریفاتى و مجلل و راحت دست مى کشد و به زندگى ساده بر مى گردد؟!»
همین که این افکار به ذهن من خطور کرد، دیدم آن بزرگوار سر به زیر انداخت. بعد از اندکى سر بلند کرد و در حالى که از ناراحتى، رنگ صورت مبارکش زرد شده بود به من فرمود: «یَا حُسَیْنُ خُبْزُ شَعِیرٍ وَ مِلْحُ جَرِیشٍ فِى حَرَمِ رَسُولِ اللَهِ اَحَبُّ اِلَیَّ ممَّا تَرَانِى فِیهَا؛ اى حسین! نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نزد من بهتر است از آنچه که تو در اینجا مشاهده مى کنی
امام به حسین مکارى توضیح داد که زندگى ساده برایش خیلى گواراتر از آن همه مظاهر دنیوى است؛ اما افسوس که با اجبار حکومت، مجبور به سکونت در محیط اشرافى بود. آرى، براى مردان الهى، اشرافى گرى نه تنها لذت بخش نیست، بلکه آزار دهنده و غیر متبوع نیز هست.

 

 

برخورد با هنرمندان غیرمتعهد

پیشواى نهم در راستاى ایفاى نقش خطیر امامت و پاسدارى از ارزشهاى الهى در مقابل منکرات و کارهاى خلاف قوانین اسلامى به پاخاست و با تمام وجود با ضد ارزشها مبارزه کرد. آن حضرت نه تنها در محافل خصوصى، بلکه در جلسات عمومى و رسمى نیز هیچ گاه به متخلفان و حریم شکنان روى خوش نشان نمى داد؛ بلکه به شدت از اعمال زشت آنان بیزارى مى جست و اگر لازم مى شد از قوه قهریه و اقتدار امامت نیز در این زمینه سود مى جست.
محمد بن ریّان مى گوید: مأمون براى خدشه دار کردن شخصیت حضرت جواد (علیه السلام) به هر حیله اى دست مى زد تا نقطه ضعفى در ایشان بیابد و با درشت کردن آن، مقام امامت را بشکند و با آلوده کردن آن بزرگوار به امور دنیوى، از کرامت، عظمت و هیبت آن وجود نازنین در میان اجتماع بکاهد؛ اما تمام راهها را به روى خود بسته دید و از این جهت، خود را عاجز و ناتوان یافت تا اینکه ماجراى ازدواج دخترش را با حضرت پیش آورد.
او به این منظور، محفل جشنى ترتیب داد و عده اى از کنیزان ماهرو و آوازه خوان را در آن جلسه گردآورد. سپس دستور داد هر یک از آنان جامى به دست گیرند که داخل آنها پر از گوهرهاى گران قیمت بود و در مقابل امام جواد (علیه السلام) صف بکشند؛ ولى حضرت به آنان هیچ توجهى نکرد.
در آنجا مردى هنرپیشه، نوازنده و خواننده، به نام «مخارق» حضور داشت. مأمون، وى را براى گرم کردن مجلس فراخواند. او براى رضایت مأمون اظهار داشت: «اى امیر! مطمئن باش، من به راحتى مى توانم خواسته شما را برآورم و او را به امور دنیوى و عیش و طرب وادارم.»
آنگاه مرد نوازنده، مقابل امام آمد و با ندایى، همه را گرد خود جمع کرد. سپس به خوانندگى و نواختن آلات موسیقى مشغول شد، مدتى تلاش کرد؛ اما پیشواى نهم نه تنها به او توجهى نکرد؛ حتى به راست و چپ خود نیز نگاه نمى کرد.
وقتى مرد نوازنده، گستاخى و بى ادبى را از حد گذراند و وجود مقدس امام را آزرده ساخت، حضرت سر را بلند کرده و به او نهیب زد: «اى ریش بلند! از خدا بترس!» همین جمله کوتاه، چنان او را مضطرب کرد که از خود بیخود شد و آلات موسیقى از دستش افتاد و تا هنگام مرگ، دیگر نتوانست موسیقى بنوازد و از دستانش بهره ببرد.
وقتى مأمون از او پرسید: «چرا نتوانستى به کار خود ادامه دهی؟» او پاسخ داد: «وقتى ابوجعفر به من نهیب زد، چنان رعب و وحشتى بر دلم افتاد که هیچ گاه نمى توانم آن را فراموش کنم.» آن حضرت درباره امر به معروف و نهى از منکر مى فرمود: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَه؛ هر کسى در جلسه گناهى حضور داشته باشد؛ اما با آن مخالفت و آن را نکوهش کند، مانند این است که در آنجا حضور نیافته است و هر کس از جلسه گناهى غایب باشد؛ اما (در دل) به آن راضى شود، همانند کسى است که در آن حضور یافته است

 

 

صبر و بردبارى

امام نهم (علیه السلام) در مقابل مصائب و گرفتاریهاى روزگار بسیار شکیبا و بردبار بود. آن حضرت در مقابل حوادث سخت و پیشامدهاى ناگوار، هیچ گاه آشفته و مضطرب نمى شد؛ بلکه با اتکال به خداوند متعال به صبر و تحمل روى مى آورد؛ البته این در صورتى بود که مشکلات به شخص حضرت روى مى آورد؛ اما درباره اصول اسلامى و حدود الهى کاملاً در مقام دفاع برمى آمد و موضع گیریهاى اساسى و حساب شده اى به عمل مى آورد.
آن بزرگوار، صبر بر مصائب را از بهترین صفات نیکمردان قلمداد کرده، مى فرمود: «الصَّبْرُ عَلَى الْمُصیِبَة مُصیِبَةٌ عَلَى الشَّامِتِ بِهَا؛ شکیبایى بر ناملایمات و مصائب بر شماتت کنندگان مصیب زده ناگوار است.»
مردى از امام جواد (علیه السلام) تقاضا کرد که وى را نصیحت کند. امام فرمود: «اگر موعظه کنم، آن را مى پذیرى و بدان عمل مى کنی؟» سائل گفت: «آری.» امام فرمود: «صبر را تکیه گاه و پشتوانه خود در رویارویى با فقر و ناکامى قرار ده.»
یکى از دوستان امام جواد (علیه السلام) طى نامه اى از گرفتاریهاى خود به حضرت شکایت، و مصیبت خود را در مرگ فرزندش عنوان کرد. امام در پاسخ نامه اش نوشت: «اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَخْتَارُ مِنْ مَالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اَنْفَسَهُ لِیَاْجُرَهُ عَلَى ذَلِکَ؛ آیا نمى دانى که خداوند عزیز و جلیل از مال و فرزندان مؤمن، بهترین آن را بر مى گزیند [و از او مى گیرد] تا در مقابل آن به او پاداش عنایت کند؟!»
 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)