شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

بررسی فعالیت های سیاسی و فرهنگی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

2 نظرات 05.0 / 5

 

 

اشاره

دوران خانه نشینى امیرالمؤمنین دوران پر رنج و محنت آورى براى اهل بیت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بود چرا که خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) هر روز شاهد بودند که چگونه زحمات و رنج هاى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و دستاوردهاى ارزنده ایشان در راستاى هدایت جامعه و تشکیل حکومت حقه اسلامى از بین مى رود و چگونه احکام الهى و آموزه هاى دینى بازیچه دست عده اى شده است و با چه نیرنگ هایى دین را وسیله دستیابى به مطامع دنیایى خود قرار داده اند.
اما این مسأله سبب انزاواى کامل اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله) از جامعه و بى تفاوتى آنان نسبت به جامعه خود نمى شد و فعالیت هاى ارزنده اى از خود نشان مى دادند. در این میان امام مجتبى (علیه السلام) نیز سهم عمده اى بر دوش داشت. این مقاله در نظر دارد نگاهى کوتاه به فعالیت هاى فرهنگى و سیاسى ایشان پیش از رسیدن به امامت بیفکند.

 

 

 

الف) فعالیت هاى سیاسى

 

 

 

1. بسیج مردم براى شرکت در جنگ جمل

ناتوانى شدید عثمان در حاکمیت، تبعیض ها، قومیت گرایى ها، بخشش هاى بى حساب و کتاب از بیت المال و ده ها مشکل دیگر، سبب شد تا جبهه اى معترض و عدالت خواه از مردم مدینه در برابر او صف آرایى کنند. عثمان به تحریک شمارى از عناصر سودجو و فرصت طلب، مانند طلحه، زبیر و عمرو عاص کشته شد و خلافت به امام على (علیه السلام) رسید. امام (علیه السلام) با وجود این که او را حاکمى عادل نمى دانست، ولى از فتنه قتل او نیز ناخشنود بود؛ زیرا مى دانست این آشوب، آشوب هاى دیگرى در پى خواهد داشت.
نشان دادن موضعى شفاف از سوى امام، بهانه اى براى عناصر سودجو شد تا آن را بهانه اى براى قدرت طلبى خود قرار دهند. امام على (علیه السلام) حکومت خود را با عدالت پیش مى برد و آنان که به زراندوزى هاى زمان عثمان خو کرده بودند و همانانى که مردم را به قتل او تشویق مى کردند، پس از مدتى که اوضاع را به فراخور حال خود ندیدند، پیراهن خونین عثمان را دستاویز مقاصد پلید خود ساختند. و در بصره به اخلال گرى و آشوب طلبى دست زدند. امام على (علیه السلام) فرزند بزرگ خود امام حسن (علیه السلام) را براى جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمان شکنان به کوفه فرستاد. (1) برخى از مردم وقتى او را دیدند که مى خواهد براى آنان سخنرانى کند، زیر لب مى گفتند: «خدایا! زبانِ زاده دختر پیامبرمان را گویا گردان». امام مجتبى (علیه السلام) به سبب بیمارى اى که داشت، به ستونى تکیه کرد و سخنان بسیار شیوا و رسایى ایراد کرد. او پس از سپاس و ستایش خداوند، به بیان مناقب پدر بزرگوارش پرداخت و سخنرانى گیرا و رسایى ایراد فرمود. (2)
مردم پس از شنیدن سخنان امام مجتبى (علیه السلام) آمادگى خود را براى شرکت در جنگ و یارى امام على (علیه السلام) اعلام کردند و امام مجتبى (علیه السلام) توانست سپاه انبوهى را براى جنگ در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) گرد آورد.

 

 

2. شرکت در جنگ جمل

همان گونه که گفته شد، امام مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل حضورى چشم گیر و شجاعانه داشت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) ایشان را بر میمنه (سمت راست) سپاه گماشت (3) و ضربه نهایى را ایشان با نحر کردن شتر عایشه به انجام رسانید و جنگ را به سود امیرالمؤمنین (علیه السلام) پایان داد. (4)

 

 

3. بسیج مردم براى شرکت در جنگ صفین

آتش جنگ جمل فروکش نکرده بود که زمزمه هایى ناآشنا در برپایى فتنه خونین دیگرى از آن سوى مرزها به گوش رسید. معاویه و همدستانش سرگرم تجهیز سپاه و جمع آورى نیرو براى جنگ با امام على (علیه السلام) بودند. خبر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید. امام على (علیه السلام) فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) را مأمور کرد تا براى مردم سخنرانى کند و آنان را براى دفاع در برابر مهاجمان زرپرست و زورمدار تشویق کند. امام مجتبى (علیه السلام) در حضور پدر، سخنان رسا و شیوایى بیان نمود و این گونه مردم را به جنگ با معاویه تشویق کرد. (5) سخنرانى گرم و آتشین امام مجتبى (علیه السلام) شورى در دل ها افکند و مردم را براى نبرد آماده ساخت.

 

 

4. شرکت در جنگ صفین و فرماندهى نظامى

متأسفانه بر خلاف خواست امام على (علیه السلام)، در راستاى ارشاد عمومى و تنویر اذهان، بهترین لحظه هاى خلافتش، صرف جنگى طولانى گردید؛ در حالى که این دوران درخشان مى توانست صرف عمران و آبادانى و تحقق برنامه ریزى هاى حکومت علوى گردد. امام مجتبى (علیه السلام) در جنگ صفیّن نیز از سوى امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستور یافت که سمت فرماندهى میمنه لشگر را بر عهده گیرد. (6) امام مجتبى (علیه السلام) در رکاب پدر، دلاورانه شمشیر مى زد و حمله مى کرد. وقتى على (علیه السلام) رزم او را دید که چگونه به قلب دشمن حمله ور مى شود، براى محافظت از جان او و برادرش حسین (علیه السلام)، دستور داد تا آنان را به عقب برگردانند. امام على (علیه السلام) فرمود: «پسرانم را از جنگ باز دارید که از به خطر افتادن جان آن دو بیم دارم و مى ترسم نسل رسول خدا (صلى الله علیه وآله) قطع شود». (7) در گرماگرم جنگ، وقتى معاویه جنگیدن امام مجتبى (علیه السلام) را دید، خواست تا سیاست پلید و همیشگى «تطمیع و تفرقه» را درباره امام حسن (علیه السلام) به کار گیرد. از این رو، کوشید تا امام مجتبى (علیه السلام) را با وعده هاى پوشالى از میدان به در کند. به همین منظور، عبیدالله بن عمر ـ فرزند کوچک خلیفه دوم و از یاغیان آزاد شده دوره عثمان ـ را به میدان جنگ فرستاد تا امام حسن (علیه السلام) را با وعده خلافت و دیگر بهانه ها از میدان به در کند. وقتى عبید الله، امام مجتبى (علیه السلام) را مشغول کارزار دید، نزدیک رفت و گفت: «با تو کارى دارم». امام دست از جنگ کشید و نزدیک آمد. عبید الله پیشنهاد معاویه را به امام رسانید. امام با تندى فرمود: «گویى مى بینمت که امروز یا فردا کشته خواهى شد، ولى شیطان فریبت داده و این کار را برایت زیبا نموده است تا روزى که زنان شام بر جنازه ات بگریند. به زودى خدا بر زمینت مى زند و جنازه ات را با صورت به خاک مى کشد». عبید الله شگفت زده و ناامید و سر افکنده به سوى خیمه گاه بازگشت. معاویه با دیدن حالت او، خود به جواب پى برد و گفت: «{شرمگین مباش} او پسر على است». (8)

 

 

5. سخن گوى امام على (علیه السلام) در ماجراى حکمیت

جنگ صفین طولانى شده بود. امام على (علیه السلام) دست از حقیقت بر نمى داشت و معاویه بر سخن باطل خود پاى مى فشرد. جنگ، جنگ حق و باطل بود و هر دو در شعار خود سرسختى نشان مى دادند. تا آن جا که نوشته اند: این جنگ ماه ها به درازا کشید. سرانجام تا پیروزى لشگر حق تنها چند ضربه شمشیر دیگر نیاز بود، که به دستور معاویه، قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و کتاب خدا را بازیچه دنیا پرستى و قدرت طلبى خود قرار دادند. در نتیجه این دسیسه، در سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو دستگى افتاد و چشم هاى ظاهربین و نیز بازوان خسته از جنگ، شمشیرها را زمین گذاشتند و امام را به پذیرش حکمیت وادار کردند. دیرى نپایید که بزرگى و جبران ناپذیرى این اشتباه براى همگان به اثبات رسید. از این رو، به سختى ابراز پشیمانى کرده و حتى بعضى از امیر المؤمنین (علیه السلام) خواستند تا پیمانى را که به اصرار آنان بسته بود، بشکند و جنگ را بى محابا آغاز کند، ولى برخى نیز به بهانه هاى مختلف، خودِ حضرت را در این جریان مقصّر دانستند. بیم آن مى رفت که آشوب گرى از سرگرفته شود و فاجعه دیگرى به وقوع بپیوندد. در این جا، لازم بود تا چهره اى که براى همگان مورد پذیرش و احترام است، میانجى گرى کند و آشوب را پایان بخشد. به همین منظور، امام على (علیه السلام) فرزند بزرگش حسن (علیه السلام) را که چهره اى پذیرفته شده بود، مأمور کرد تا از طرف ایشان مسأله را روشن و مشکل را حل کند. او باید نخست با دلایل قانع کننده، حکمى را که ابوموسى اشعرى صادر کرده بود، لغو مى کرد و نیز براى جلوگیرى از فتنه هاى مخالفان، مشروعیت کارى به عنوان حکمیت را نیز مى پذیرفت. این کار در آن موقعیت حسّاس که بیش تر حاضران جزو مخالفان بودند، بسیار دشوار مى نمود و کسى جز امام مجتبى (علیه السلام) در میان هواداران على (علیه السلام) توان انجام چنین مسؤولیتى را نداشت. امام مجتبى (علیه السلام) درآن جمع این گونه فرمود: «اى مردم! بى گمان شما درباره این دو مرد {عمرو عاص و ابوموسى} زیاده سخن گفتید و آن ها را برگزیدید تا با کتاب خدا حکم کنند؛ نه از روى هواى نفس شان. ولى آن ها با هواى نفس خویش حکم کردند؛ نه با کتاب خدا و کسى که چنین کند، حَکَم نیست، بلکه محکوم است. عبدالله بن قیس (ابوموسی) که عبدالله بن عمر را خلیفه قرار داد، سه اشتباه کرد: اول با نظر پدر او (عمر) مخالفت کرد؛ زیرا عمر به خلیفه قرار دادن وى راضى نبود. حتى او را از اعضاى شوراى شش نفره نیز قرار نداده بود؛ دوم با خود عبدالله بن عمر دراین باره مشورت نکرده بود؛ و سوم مهاجرین و انصار که پایه هاى حکومت اسلام را منعقد کرده اند و نظر آن ها مورد پذیرش مردم است، نظرى در این باره نداده اند (و این حکم تنها از آن این دو نفر است). ولى اصل مسأله حکمیت و مشروعیتش پذیرفته است و رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نیز سعد بن معاذ را در جریان بنى قریظه حَکَم قرار داد و او نیز آن چه را که مورد رضاى خدا بود، حکم کرد. بى تردید اگر او مخالفت مى کرد، رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نیز رضایت نمى داد». (9) سخنان شیواى امام، که جایگاه علمى و سیاسى امام حسن (علیه السلام) را براى همگان آشکار مى ساخت، مسأله را کاملا روشن نمود، هر چند که دشمن هیچ گاه دست از فتنه گرى برنمى داشت.

 

 

6. مشاور سیاسى و جانشین امیر المؤمنین على (علیه السلام)

با بررسى جریان هاى تاریخى عصر امام على (علیه السلام)، روشن مى شود که امام حسن (علیه السلام)، در تمامى تصمیم گیرى هاى امام على (علیه السلام) و برنامه ریزى هاى او نقش مهم و تعیین کننده اى داشته است؛ زیرا امام على (علیه السلام) همواره در حل مسائل با امام حسن (علیه السلام) مشورت مى کرد. همین مسأله، توانایى والاى امام مجتبى (علیه السلام) را به اثبات مى رساند؛ چه اگر فردى داناتر و تواناتر از او در میان هواداران امیرالمؤمنین (علیه السلام) یافت مى شد، حتما او انجام این مهم را بر دوش مى گرفت. در کتاب هاى تاریخى آمده است که پس از پایان جنگ جمل، حضرت على (علیه السلام) مدت یک ماه را در بصره سپرى کرد و در این مدت بیمار شد. در تمام این دوره، امام مجتبى (علیه السلام) به جاى آن حضرت نقش جانشین را بر عهده گرفت. (10) هم چنین نوشته اند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیش از جنگ با معاویه، سرداران و فرماندهان سپاه خود را براى مشورت گرد آورد و از آنان درباره جنگ نظرخواهى کرد. در این هنگام، امام مجتبى (علیه السلام) به عنوان مشاور سیاسى امام (علیه السلام)، پس از ستایش الهى، نظر خود را در مورد جنگ بیان نمود. (11)

 

 

ب) فعالیت هاى فرهنگى

 

 

1. مشاور و جانشین فرهنگى امام على (علیه السلام)

امام مجتبى (علیه السلام) در تبیین مسائل علمى و اعتقادى بسیار توانا بود. این امر از همان اوان کودکى در ایشان نمودار گردید و حتى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دلیل آگاهى از فرهیختگى امام مجتبى (علیه السلام) در کودکى به او دستور حلّ مسائل را مى دادند. نوشته اند: على (علیه السلام) در «رُحبَه» ـ از محله هاى کوفه ـ بود که مردى نزد او آمد و بسیار ابراز ارادت نمود و گفت: «من از ارادتمندان شمایم». حضرت على (علیه السلام) فرمود: «تو از ما نیستى، بلکه براى پادشاه کشور روم پرسش هایى پیش آمده بود که آن را با پیکى به شام فرستاد و پاسخ آن را از معاویه خواست و اینک نیز آن جاست و چون معاویه از پاسخ آن ناتوان مانده است، تو را براى حلّ آن ها نزد ما فرستاده است». مرد با شگفتى، سخنان امام (علیه السلام) را تصدیق کرد و گفت: «ولى من مخفیانه این جا آمده ام و هیچ کس از آمدن من خبر نداشته است». امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «پرسش هایت را با یکى از این دو فرزندم در میان بگذار.» مرد گفت: «از فرزندت حسن مى پرسم». امام مجتبى (علیه السلام) زودتر فرمود: «آمده اى این پرسش را بپرسی: فرق حق و باطل چقدر است؟ میان آسمان و زمین چه فاصله اى است؟ مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ قوس و قزح چیست؟ ارواح مشرکان در کجا جمع است؟ و...». امام حسن (علیه السلام) به شایستگى به پرسش هاى او پاسخ داد. سپس درباره این پرسش مرد شامى که کدام ده چیز است که بر یکدیگر غلبه دارد، فرمود: «سنگ را خدا محکم آفرید، ولى آهن از آن محکم تر است و آن را قطعه قطعه مى کند. مقاوم تر از آهن، آتش است که آهن را ذوب مى کند. قوى تر از آتش، آب است که آن را خاموش مى سازد و چیره تر از آب، ابر است که آب را به صورت باران جابه جا مى کند. قوى تر از ابر، باد است که آن را انتقال مى دهد و پیروزتر از باد، فرشتگانند که به آن دستور جابه جایى مى دهند. نیرومندتر از فرشتگان «عزرائیل» است که آن ها را مى میراند و نیرومندتر از عزرائیل، مرگ است که او را نیز مى میراند و از همه این ها قوى تر و بالاتر، فرمان خداوند بزرگ است که مرگ را نیز مى میراند و خود همواره مى ماند.»
مرد شامى که پاسخ تمامى پرسش هاى خود را گرفته بود، گفت: «شهادت مى دهم که تو فرزند رسول خدایى (صلى الله علیه وآله) و به حق على بن ابى طالب (علیه السلام) از معاویه سزاوارتر بر خلافت و رهبرى است». (12) این گونه مطالب که نشانگر برترى علمى امام مجتبى (علیه السلام) است، در تاریخ فراوان است.

 

 

2. امام جمعه موقت کوفه

یکى از مسؤولیت هاى مهم فرهنگى امام مجتبى (علیه السلام) در دوران خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) امامت جمعه بود. هر گاه امام على (علیه السلام) کوفه را ترک مى کرد و یا به دلیل عذرى نمى توانست نماز جمعه را اقامه کند،این مهم را بر دوش فرزند بزرگترشان مى گذاشتند.

 

 

3. قضاوت به جاى امام على (علیه السلام)

از برجسته ترین جلوه هاى حکومت امام على (علیه السلام)، عدالت و سخت گیرى ایشان در اجراى آن و نیز دادرسى و گرفتن حق مظلوم از ظالم بود. چه بسا خلفاى دیگر در بسیارى از مسائل قضایى، از حل آن ها باز مى ماندند و امام على (علیه السلام) آنان را کمک کرد و حتى خود ایشان نیز گاه این امر را به فرزند بزرگشان امام حسن (علیه السلام) مى سپردند. تا علم او را نیز به دیگران ثابت کند. 

نوشته اند: در دوران خلافت حضرت على (علیه السلام)، مردى را نزد او آوردند که او را در خرابه اى، کنار جسدى بى جان و خونین یافته بودند؛ در حالى که کاردى خونین نیز در دست داشت. جریان را به حضرت گفتند. امام فرمود: «چیزى براى گفتن داری؟» مرد پاسخ داد: «یا امیرالمؤمنین! این اتهام را مى پذیرم» على (علیه السلام) دستور داد که او را برده، قصاص کنند. در این هنگام، مردى با عجله خود را رسانید، در حالى که فریاد مى زد: «او را رها کنید! او را رها کنید! او کسى را نکشته و قاتل من هستم؟» امیرالمؤمنین (علیه السلام) از متهم پرسید: «چرا اتهام قتل به خود زدى در حالى که قاتل کس دیگرى است؟» مرد پاسخ داد: «من در وضعى نبودم که بتوانم از خود دفاع کنم؛ زیرا چندین نفر مرا بالاى سر جسد، با کارد خونین دیده بودند. من گوسفندى را کشته بودم و براى قضاى حاجت به خرابه آمدم که دیدم آن مرد در خون خود مى غلتد. شگفت زده شدم و در حالى که کارد خونین در دستم بود، این چند نفر وارد خرابه شدند و مرا با آن وضع دیدند و پنداشتند که من او را کشته ام». على (علیه السلام) متهم و قاتل را نزد فرزندش حسن (علیه السلام) فرستاد تا حکم را از او بخواهد. امام مجتبى (علیه السلام) پس از شنیدن صحبت هاى هر دو فرمود: «مرد قاتل که با راست گفتارى اش جان متهم را نجات داد، به استناد آیه کریمه «وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا» رها کنید. او فردى را کشته و دیگرى را از مرگ رهانیده است. پس هر دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال بپردازید.»


پى نوشت ها :
1ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 168.
2ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 293.
3ـ محمد بن محمد بن النعمان العکبرى الشیخ المفید، الجمل، ص 170.
4ـ همان.
5ـ اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 112.
6ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 168.
7ـ باقر شریف قرشى، حیاة الامام الحسن بن على (علیه السلام)، ج 1، ص 497.
8ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 165 ـ 168.
9ـ حیاة الامام الحسن بن على (علیه السلام)، ج 1، ص 53.
10ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 161.
11ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 281.
12ـ مرد شامى نزد معاویه بازگشت و معاویه نیز پاسخ ها را از قول خود براى پادشاه روم فرستاد، ولى او فهمید که پاسخ ها را معاویه نداده است.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)