دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 16477
دانلود: 2182

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16477 / دانلود: 2182
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

دروغ روزى را مى برد

دروغ، كليد شر است و قفل خير. در خير را مى بندد و در شر را مى گشايد. دروغ،مسلمان را از نماز شب، محروم مى كند. مسلمان بر اثر محروم شدن از نماز شب ازروزى نيز محروم مى شود. اين سخن را از خود نمى گويم، بلكه فرمايش خليفه ششم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام است:

«ان الرجل ليكذب الكذبة، فيحرم بها صلاة الليل فاذا حرم بها صلاة الليل حرم بهاالرزق؛(٢)

مردى كه دروغ مى گويد از نماز شب محروم خواهد شد، وقتى كه از نماز شب محروم شود از روزى محروم خواهد شد.» گناهانى هستند كه اثر معنوى دارند. گناهانى هستند كه اثر وضعى دارند گناه كاركم تر مى تواند اثر وضعى گناه را جبران كند. گناه كارى كه چشم كسى را كور كرده، اگرميليون ها ثروت هم صرف كند نخواهد توانست، چشم او را بينا كند. زبانى كه از آن، هميشه سخن راست بيرون آيد، پاكيزه است و آلودگى ندارد.زبانى كه از آن، پيوسته دروغ بيرون آيد، چركين و آلوده مى باشد، چنين زبانى شايستگى آن را ندارد كه ذكر نماز شب بگويد و توفيق خواندن نماز شب از او سلب خواهد شد. عالم معنا عالمى است كه اهل آن عالم، پاكيزگى زبان راست گو وگنديدگى زبان دروغ گو را مى بينند و شايد آن نفرتى كه همه كس از شنيدن دروغ دارد،همان احساس گند دروغ مى باشد.

مرد از كذب، ننگ دارد ننگ

مرد را با دروغ باشد جنگ

تا توانى دروغ ساز مباش

با كژ و با دروغ، ساز مباش

___________________________________

١) سفينة البحار، ج ٧، ص ٤٥٥ به نقل از خصال شيخ صدوق.

٢) سفينة البحار، ج ٧، ص ٤٥٤ - ٤٥٥ به نقل از علل الشرايع.

زيان هاى روانى دروغ

ناراحتى درونى

روان نيز از شر دروغ در امان نيست. روان دروغ گو، از زبانش زيان ها مى بيند،از جمله از زيان هاى روانى كه از ناحيه دروغ، نصيب دروغ گو مى شود، ناراحتى درونى است. توضيح اين مطلب به تقديم مقدمه كوچكى نياز دارد. راستى حقيقتى است كه وجود دارد و راست گو، آن را دريافته و خبر مى دهد.صورت ذهنى آن به طور طبيعى در مغز راست گو، موجود است و نيازى به محافظت ندارد، ولى براى دروغ حقيقتى نيست كه عكسى از آن به طور طبيعى در مغز افتاده باشد.

دروغ چيزى است كه ساخته و پرداخته خود دروغ گوست و قطع نظر از اين هيچ گونه وجودى به طور طبيعى، نه در خارج و نه در مغز براى واقع دروغ نيست، چون واقع ندارد. دروغ گو بايستى، نيرو به كار ببرد و بر مغز خود فشار بياورد كه مصنوع خيالى خود را كه همان تصور معناى دروغ باشد، فراموش نكند تا مبادا وقت ديگر آن را طور ديگر ذكر كند و دروغش آشكار گردد.

جوانى در مسافرخانه اى وارد شد و نامى براى خود گفت، روز ديگر كه صاحب مسافرخانه نام او را پرسيد، نام ديگرى گفت، چون فراموش كرده بود كه در آغاز چه نامى براى خود ذكر كرده است، در نتيجه مورد سوء ظن قرار گرفت و به دستگاه هاى انتظامى خبر رسيد و دستگيرش كردند.

از اين نظر، دروغ گويى كه مى خواهد دروغش كشف نشود، پيوسته در ناراحتى است، مبادا سخن كنونى اش با سخن گذشته اش تناقض داشته باشد. دروغ گو، هميشه اين بار سنگين را بايستى بر مغز داشته باشد به ويژه كسانى كه در هنگام بازپرسى دروغ مى گويند، از اين ناراحتى درونى در آزارند كه مبادا در باز پرسى آينده، سخنشان با گذشته متناقض باشد.

ولى راست گو، هيچ گونه ناراحتى ندارد و از ناحيه سخنش در آسايش مى باشد،چون در هنگام تكرار، همان را خواهد گفت و تناقضى به وجود نخواهد آمد، زيراصورت آن حقيقت در مغزش به طور طبيعى افتاده و در هر بار از آن خبر مى دهد.

ناراحتى روحى يكى از زيان هاى روانى است كه ممكن است زيان هاى ديگرى براى روان در پى داشته باشد.

فراموشى

فراموشى نيز يكى از بيمارى هاى روانى است كه دروغ گو بدان گرفتار مى شود.

امام ششم مى فرمايد:

«ان مما اعان الله (به) علىعليه‌السلام الكذابين، النسيان؛(١)

از چيزهايى كه خدا به زيان دروغ گويان كمك كرده فراموشى است.»

در مثل است كه دروغ گو، كم حافظه مى شود؛ دروغى كه گفته به يادش نمى ماند وفراموشش مى شود و هنگامى كه بار دیگر خواست از آن سخن بگويد، جور دگرخواهد گفت، در نتيجه دروغش كشف مى شود.

شايد يكى از علل فراموشى دروغ گو، همانى است كه به آن اشاره كرديم كه دروغ،وجود واقعى در خارج و در مغز ندارد؛ واقعيت دروغ همان جعل مى باشد. امورى كه در ذهن وجودشان تابع جعل و اراده است، مادامى كه مورد اراده هستند وجود جعلىعليه‌السلام آن ها محفوظ است، همان اندازه كه غفلتى پيدا شد، وجود جعلىعليه‌السلام معدوم مى شود و درمغز هم بقا ندارد و ياد آورى آن دشوار است و احتياج به جعل دومى دارد، بنا بر اين دروغ نمى تواند براى خود، در حافظه جايى باز كند كه محو نشود.

دانشوران روان شناس مى گويند: كثرت محفوظات موجب فراموشى است.محفوظ جديدى كه مى آيد، محفوظ قديم را از صفحه مغز پاك مى كند.

كثرت دروغ و پشت سر هم دروغ گفتن هم فراموشى مى آورد، زيرا دروغ هاى جديد، آثار دروغ هاى قديم را از مغز محو مى كند.

چيز ديگرى كه موجب فراموشى دروغ مى شود، آن است كه مطلبى در حفظ مى ماند كه مورد اهتمام شخص باشد. كسى كه كارش دروغ گويى گرديد، چندان به دروغ خود اهتمامى نمى دهد. دروغ براى او امرى است عادى، هر موقع كه بخواهد،باز هم دروغ مى گويد و دروغ هاى او در حد معينى متوقف نمى شود و دروغ براى دروغ گوى حرفه اى نامتناهى عددى است، در نتيجه كم تر در خاطرش مى ماند وفراموش مى شود.

نوميدى

وقتى كه دروغى از دروغ گو، كشف گرديد، ضربتى بر مغز او فرود مى آيد، زيرامنظورى كه از دروغ گفتن داشته، بر ضد آن نتيجه گرفته است، در اين موقع اگردروغ گوى حرفه اى نشده باشد، يكى از دو حال، نصيبش مى گردد:

الف) روحيه اش متزلزل شده و اتخاذ تصميم براى او دشوار مى شود و ازموفقيت خود نوميد مى گردد، زيرا تنها راهى كه مى پنداشته به مقصدش مى رساند،دروغ بوده، آن هم كه بسته شده است. او اگر شايستگى داشت كه از راه ديگر به مقصدبرسد به وسيله دروغ متشبث نمى گرديد و نيازى به دروغ گفتن نداشت، او خواسته بود بدين وسيله جبران نالياقتى خود را كرده باشد و از اين راه به اميدى رسيده باشد؛راه شايستگى كه بر او مسدود بود، راه دروغ هم كه سد گرديد، ديگر به چه وسيله اى به منظور خود برسد؟

ب) نوميدى بر او مسلط خواهد شد و كسى كه نوميدى بر او حكومت كند،سرانجامش معلوم نيست.

پرده درى و بى شرمى

حال ديگرى كه ممكن است بر اثر كشف دروغ، نصيب دروغ گو شود، پرده درى و بى شرمى است.

اگر كشف دروغ، روحيه دروغ گو را متزلزل نكند و او همچنان به دروغ گويى ادامه دهد، كشف هاى پى در پى، شرم را از او مى برد و وى را دروغ گوى حرفه اى مى سازد و ديگر، از آن كه عيبش آشكارا شود، ابايى ندارد. با خود مى گويد:هر چه بادا باد، آب كه از سر گذشت، چه يك نى و چه صد نى، من كه گناهم بر ملا گرديد و دروغ براى پنهان ساختن آن سودى نداد، بلكه رسوايم ساخت، حال هر چه مى شود بشود، ديگر چرا خود را محدود كنم و از گناه بپرهيزم، مردم كه همه مرا شناخته اند، پنهان ساختن چه سودى دارد و ديگر نه از ارتكاب گناه ابايى دارد و نه از فاش شدن آن.

چنين كسى خطرناك ترين روز را در جلو خواهد داشت و دنياى تيره و تارى درانتظارش خواهد بود و در آتش دنيا و آخرت خواهد سوخت، چه خوش فرمود،پيشواى بزرگ ما:

«اياكم و الكذب، فان الكذب يهدي الى الفجور و الفجور يهدي الى النار؛(٢) .

از دروغ بپرهيزيد، سرانجام دروغ، پرده درى است و سرانجام پرده درى آتش دوزخ است.»

بر كذب، دهان خود ميالاى

وز گفت دروغ لب فرو بند

گند است دروغ از آن حذر كن

تا پاك شود دهانت از گند

همان طور كه ميكرب پيوره در دهان پيدا شد، بيش تر اعضاى داخلى در خطرمى افتند، گند دروغ كه بر زبان راه يافت، تمام پيكر را در خطر گند گناه و تعفن قرارمى دهد.

دروغ، دروغ مى زايد

در ميان گناهان، گناهى را سراغ ندارم كه وجودش مستلزم تكرار آن گردد.هر دروغى، دروغ هايى در پى دارد.

دروغ گو، مجبور است براى حفظ دروغ خود، باز هم دروغ بگويد يا بايستى همان دروغ نخستين را دوباره بگويد، بلكه در دفعات بعد، تاكيدش را بيش تر قراردهد يا بايستى دروغ ديگرى بسازد كه جلوگيرى از كشف دروغ نخستينش كند.

در هر دو صورت، بر اثر يك دروغ، دروغ هايى مى گويد و اين مارى كه خوش خط و خالش پنداشته، مارهايى ديگر زاييده است كه همگى او را مى گزند ونيش مى زنند. گاه مى شود كه براى حفظ دروغ او، دوستانش، خويشانش، كارمندانش به دروغ گويى مى افتند.

سوء ظن

زيان روانى ديگرى كه ممكن است بر اثر دروغ، نصيب دروغ گو بشود، سوء ظن به مردم است. اين بيمارى روانى بر اثر دو چيز در دروغ گو، مسكن مى گزيند:

يكى آن كه چون خودش بر خلاف حقيقت سخن مى گويد، در باره دگران هم،همين نظر را پيدا مى كند (كافر همه را به كيش خود پندارد). دیگران را مانند خود ديدن تا حدى طبيعى بشر است، هر چند اين فكر غلط است ولى تا حدى طبيعى است.كسى كه به راست گويى عادت كرده باشد، در نخستين بار با هر كس رو به رو شود، سخن او را راست مى پندارد.

دومين چيزى كه ممكن است موجب سوء ظن دروغ گو به دیگران گردد، عكس العمل است. او وقتى مى بيند، دیگران نسبت به او، خوش بين نيستند و سلب اعتمادكرده اند، در او هم چنين حالتى پيدا مى شود تا به آنان بدبين شود و از آن ها سلب اعتماد كند. تعصب و خود خواهى نيز موجب مى شود كه در برابر اين دشنام روانى مردم، او هم به آن ها نيز همان دشنام روانى را بدهد و به آن ها با ديده سوء ظن بنگرد.

كنيزك طولون

احمد بن طولون، يكى از امراى نامور مصر است. از وى در قاهره مسجدى عظيم به يادگار مانده كه به نام جامع ابن طولون معروف است.

گويند روزى نزد پدر شد و گفت: بر در خانه، عده اى بينوا و مستنمد جمعند،حواله اى بنويس تا ميان آن ها قسمت كنم. طولون گفت: قلم و دواتى بياور تا بنويسم.

احمد به اتاق ديگر رفت تا امر پدر را اطاعت كند، در آن جا يكى از كنيزكان پدر رابديد كه خود را تسليم مردى كرده است. احمد چيزى نگفت و آن چه مى خواست برداشت و نزد پدر شد.

كنيزك به احمد بد گمان شد و بر خويش بترسيد كه مبادا آن چه ديده به پدرگزارش دهد. كنيزك پيش دستى كرده و به طولون خبر داد كه احمد به من دست درازى كرده است! طولون، فورا سخن كنيزك را پذيرفت و به يكى از كسانش نامه اى نوشت كه به محض رسيدن نامه، آورنده اش را گردن بزن! سپس نامه را به احمد داد وگفت: اين را ببر نزد فلان.

احمد نامه را بگرفت، در صورتى كه از محتواى آن خبرى نداشت و به سوى مقصد روان گرديد.

در راه با كنيزك رو به رو شد و نامه را بر حسب در خواست كنيزك بدو داد تا به صاحبش برساند. كنيزك نيز نامه را به مردى كه خود را تسليم او كرده بود بداد تا به مقصد برساند. مقصود كنيزك از اين كار، اين بود كه طولون را بيش تر بر فرزندخشمگين سازد. سر برنده نامه از تن جدا گرديد و نزد طولون فرستاده شد.

طولون احمد را بخواست و گفت: حقيقت را بگوى.

احمد آن چه را ديده بود به راستى گزارش داد. طولون كنيزك را نيز بكشت. دروغ و خيانت و بد گمانى، به زيان دروغ گو و خيانتكار و بد گمان تمام شد.

چاپلوسى

انحراف از اعتدال و ميانه روى در اخلاق، خود يك جور بيمارى روانى است،همان طور كه تكبر و خود بينى انحراف روانى است، همان طور تملق و چاپلوسى نيزاز زيان هاى روانى است. بيش تر اوقات اين دو انحراف با يكديگر همراه مى باشند.

بسيارى از كسانى كه با زير دستان متكبرند با زبر دستان چاپلوس و متملق مى باشند. اين خلق و خوى در عراق عرب فراوان يافت مى شود.

از چيزهايى كه از دروغ مى زايد تملق و چاپلوسى است.

دروغ گو براى آن كه سخنش پذيرفته گردد، به هر وسيله اى متشبث مى شود، براى صحت سخن تاكيدها مى آورد و سوگندها مى خورد و تملق شنونده را مى گويد تامبادا تكذيبش كند و آبرويش را در پيش دیگران ببرد.

دروغ و چاپلوسى ارتباط مستقيمى دارند، همان طور كه گاهى دروغ، چاپلوسى مى آورد، گاه چاپلوسى دروغ مى آورد.

يكى از بهترين وسايل نزد چاپلوس براى رسيدن به مقصود، دروغ در تملق است. اين كار در ميان كسانى كه دوست مى دارند كه به مركز قدرت (هر قدرتى كه باشد) نزديك شوند، بسيار رواج دارد و آن را نشانه زيركى و كياست مى دانند،قدرتمندان احمق هم گول اين چاپلوسى ها را مى خورند، در نتيجه متملق ها برگردنشان سوار مى شوند و هر چه خواسته اين ها باشد، آن ها اجرا مى كنند.

وكيل الرعايا گول نخورد

مردى به حضور كريمخان وكيل، شهريار ارجمند ايران آمد، در حالى كه سيلاب اشك از ديدگانش روان بود. وكيل را دل بروى بسوخت. مرد هر چه مى خواست،سخن بگويد، گريه مهلتش نمى داد. وكيل فرمود: وى را به گوشه اى بردند تا كمى آرام بگيرد. هنگامى كه كمى آرام گرفت، به حضور كريم بار يافت و مورد نوازش قرارگرفت.

وكيل به انجام تقاضا اميدوارش ساخت و سپس پرسش حالش كرد. مرد گفت:كورى مادر زاد بودم و سال ها در كورى به سر مى بردم و روزگارى بسيار تلخ داشتم تاروزى افتان و خيزان وعصا زنان بر مزار پدرت رفتم و دست توسل به سوى روح مقدس او دراز كردم و از حضرتش تقاضاى ديده بينا كردم و آن قدر گريستم تا به خواب رفتم. در خواب مرد جليل القدرى را ديدم كه به سوى من آمد و دست برچشمانم كشيد و گفت: من ابو الوكيل پدر كريم خان هستم و چشم تو را شفا دادم. ازخواب برخواستم و جهان تاريك را در برابر ديده ام روشن ديدم.

چون چشم بينا يافتم، گريه من بر اثر سپاسگزارى بود كه بر خود دارى قادر نبودم.اينك شرفياب شده تا به عرض برسانم كه قبله عالم فرزند چنين پدرى هستيد و اين كه خود را در زمره فدائيان درگاه معرفى كنم و اين كه از هيچ گونه خدمتى دريغ ندارم.

وكيل دژخيمى را بخواست و فرمود تا ديدگان آن مرد را بيرون بياورد. حاضران شفاعت كردند و تقاضاى عفو كردند و گفتند: به اميد عطا و بخشش آمده است.

وكيل از وى در گذشت و گفت:

پدرم تا زنده بود در گردنه بيد سرخ، خر دزدى مى كرد. موقعى كه من به اين مقام رسيدم، چاپلوسى چند براى خوش آيند من، مقبره اى بهر او ساختند و عيناق ابو الوكيلش ناميدند؛ اكنون تو دروغ گوى چاپلوس، او را صاحب كرامت خدايى معرفى مى كنى. اى كاش چشمانت را در آورده بودم تا مى رفتى و براى بار دوم از اوچشم تازه اى مى گرفتى.

توضيح لازم

نكته اى كه در اين جا شايسته ذكر مى باشد، آن است كه اين زيان هايى كه در اين جابراى دروغ ذكر شد، چه اجتماعى و چه اقتصادى و چه روانى، همگى جنبه اقتضايى دارد، نه عليت تامه و اگر به مانعى برخورد كند نبايد چنين انتظارى را داشت. به طوركلى اوضاع و احوال و محيط زندگى فردى و اجتماعى اشخاص در نفى و اثبات آثارگناهان و بيمارى هاى روانى تاثير كلى دارد، چنان كه گاه مى شود كه در كسى پاره اى ازاين آثار يافت مى شود و در ديگرى اثرى ديگر ديده مى شود؛ اين بر اثر عوامل خارجى و داخلى است كه در محيط زندگى اين دو، تفاوت داشته اند.

تغيير فطرت

روان آدمى به حسب فطرت به راستى و درستى سرشته شده است. اگر انسانى به همان وضع روانى اصلى باقى مانده باشد و عوامل خارجى، فطرتش را منقلب نساخته باشد، به خوبى ها آراسته و از بدى ها پيراسته خواهد بود. او دلير است، جوان مرد است، راست گو و درست كار است، ولى از آن نظر كه اين سرمايه هاى فطرى اقتضايى است. عوامل ميراثى و تاثيرات محيط نه تنها مى تواند از بروز فضايل فطرى جلوگيرى كند، بلكه قادر است كه فضايل را از روان بگيرد و به جاى آن ها رذايل بپردازد.

پيامبران خدا براى كمك به فطرت در برابر اين عوامل خارجى فرستاده شده اند.دروغ بر خلاف فطرت انسانيت است. دروغ گويى فطرت اصلى را تغيير مى دهد و آن را از يك رنگى به دو رنگى و از درست كارى به نادرستى مى كشاند.

دروغ نه تنها در مغز گوينده اش اثر بد مى گذارد، بلكه دروغ پدر و مادر، در مغزفرزند نيز تاثير مى كند و فطرت پاكيزه او را در خطر قرار مى دهد و بر اثر تكرار، خطرقطعى مى شود و نهالى كه بايستى به استقامت برويد به كژى مى گرايد. معلم دروغ گو، در انحراف فطرت شاگرد بى اثر نخواهد بود، او نه تنها مسيرفكرى شاگرد را مى تواند تغيير دهد، بلكه مسير فطرى او را نيز دگرگون مى سازد.

_____________________________________

١) الكافى، ج ٢، ص ٣٤١، باب الكذب، ح ١٥.

٢) مستدرك، ج ٩، ح ١٠٢٩٠، ملاحظه شود.

دروغ هاى روا

گناه در اسلام

در گذشته معناى گناه روشن گرديد. اكنون شايسته است كه بحثى كوتاه، در باره گناه بشود. گناهانى را كه دين اسلام، حرام و ناروا قرار داده است بر دو گونه اند:

دسته اى گناهانى هستند كه خود به خود، مصداق زشتى و ناپسندى هستند: آدم كشى، دزدى، خيانت هاى ناموسى و مانند اين ها كه فطرت بشرى از آن ها بيزار است.

دسته ديگر، گناهانى هستند كه مقدميت براى سياه كارى دارند و راه وصول به گناهان نخست را نزديك و آسان مى سازند.

ناروايى دروغ

ناروايى دروغ و گناه بودنش، از نظر آن است كه در زمره دسته دوم قرار دارد.

در گذشته گفته شد كه دروغ، كليد ارتكاب گناهان است. بنابر اين اگر دروغى براى جلوگيرى از گناه گفته شد يا ظلمى را از مظلومى دفع كرد، جان كسى را خريد،زيانى را از كسى بر طرف كرد، ناروايى اش بر طرف مى شود و از زمره گناهان دسته دوم خارج مى گردد و كارش به جايى مى رسد كه پسنديده مى شود، زيرا داراى قبح ذاتى نبوده و قبح عرضى آن هم بدين وسيله بر طرف گرديده است.

راست گوى دروغ گو

حضرت خليفه ششم امام جعفر صادقعليه‌السلام مى گويد:

«ايما مسلم سال عن مسلم، فصدق و ادخل علىعليه‌السلام ذلك المسلم مضرة كتب من الكاذبين؛(١)

مسلمانى كه سراغ مسلمانى را از او بگيرند و راست بگويد و بر اثر سخنش زيانى به آن مسلمان برسد، در زمره دروغ گويان نوشته خواهد شد.»

يعنى گناه كار خواهد بود.

يعنى آثار شومى كه دروغ داشت و آن را گناه قرار داده بود، اكنون سخن راست اين مرد، همان اثر را دارد و گوينده اش گناه كار مى باشد.

رفتارى كه حسن عقلى داشته باشد، اگر مقدميت براى جنايت و خيانت قرارگيرد، حسن آن بر طرف مى شود و نزد عقل ناپسند مى گردد.

راست ناروا

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سه چيز است كه راستى در آن ها زشت و ناروامى باشد:

سخن چينى كردن؛ به شوهرى از زنش خبر دادن، خبرى كه خوش نداشته باشد؛تكذيب كردن كسى را كه خبرى مى دهد.(٢)

سخن چينى، بد گويى هاى دو تن را به يكديگر رسانيدن و خيانت هاى يكى را به ديگرى گزارش دادن است. آيا نتيجه اين كار، جز آتش افروزى و خانمان سوزى است؟ در تاريخ كنونى و گذشته، چه جنايت ها بر اثر گزارش هاى سخن چينان رخ داده و چه بدبختى ها و بيچارگى ها دامن گير كسانى شده است.

سعادت و خوش بختى شوهر، به داشتن زنى است كه به آن دلخوش باشد، چنين مردى سعادتمند است و چنين زنى خوش بخت.

آيا خبر ناروايى از زنى به شوهرش دادن جز واژگون كردن كاخ سعادت دو بشر،بلكه دو خانواده مى باشد؟ چه فرزندانى چه پدر و مادرانى از اين كار شوم، بدبخت وبيچاره شده اند و به خاك سياه نشسته اند!

تكذيب كردن خبر كسى، آبروى او را بردن و با حيثيتش بازى كردن و به محبوب او تعدى و تجاوز نمودن است؛ اين خود ظلم و جنايت مى باشد، زيرا آبرو و حيثيت نزد بسيارى از مال و جان ارجمندتر و گران بهاتر مى باشد.

دروغ گوى راست گو

حضرت صادقعليه‌السلام مى فرمايد: «ومن سئل عن مسلم فكذب وادخل علىعليه‌السلام ذلك المسلم منفعة كتب عند الله من الصادقين؛(٣)

كسى كه مسلمانى را از وى بپرسند و دروغ بگويد و بر اثر دروغ او سودى به آن مسلمان برسد، نزد خدا در زمره راست گويان خواهد بود.»

دروغ او از دروغ ها جداست، زيرا نه تنها مقدمه براى گناه نيست، بلكه نيكو كارى و خدمت به خلق است. اين وقت است كه ناپسندى دروغ، بر طرف مى شود و سخنى سودمند و پسنديده خواهد بود. اى خوش آن دروغى كه مسلمانى از آن سودى ببرد.در مثل آمده كه دروغ مصلحت آميز، به از راست فتنه انگيز است. چه مصلحتى از سودرساندن به مسلمان بالاتر مى باشد؟ چنين كسى شايستگى دارد كه نزد خدا در زمره صادقان نوشته شود.

دروغ هاى روا

پيغمبر عالى قدرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سه چيز است كه دروغ در آن ها زيباست: نيرنگ درجنگ؛ وعده شوهر به زن؛ اصلاح ميان مردم.

مقصود از جنگ، جهاد در راه خدا و نبرد با كفر و مبارزه با ظلم و تعدى مى باشد.در زبان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لفظ حرب، هيچ گاه براى جهان گيرى و انتقام استعمال نشده است و هميشه در نبرد حق با باطل به كار رفته؛ نيرنگ در اين گونه نبردها، موجب نيرومندى حق و ضعف باطل مى شود، پس نيرنگ، زيبا و دروغش مستحسن است،چون سودمند است، لذا يكى از استثناهاى دروغ، دروغ در جنگ است؛ دروغ درجنگ به هر جورى كه ممكن باشد، هر چند براى تقويت روحيه سربازان باشد.

دومين مورد استثنا وعده شوهر به زن است. اسلام كاخ سعادت زناشويى راهميشه بر پا مى خواهد و براى حفظ اين كاخ كه خوش بختى دو تن يا بيش تر در آن مى باشد، وعده دادن دروغ را اجازه داده است. شوهر اگر بتواند تقاضاى زن را انجام بدهد بهتر و اگر نتواند يا صلاح نداند، باز هم تلخى زندگى زن و شوهر را نخواسته،زن عواطفش لطيف است، نبايستى نوميد گردد و شكر آبى ميان دو همسر پيدا شود،پس اين دروغ براى بشر سودمند است.

سومين مورد استثنا، دروغ در اصلاح مى باشد. هرگاه ميان دو تن يا دو دسته،اختلافى باشد، بايستى كوشيد كه آن را بر طرف ساخت. اسلام دوست مى دارد كه پيروانش در آسايش و يگانگى به سر برند و جنگ و ستيزى در ميان آن ها نباشد. رفع اختلاف ميان دو تن يا دو دسته به سود دو طرف و به سود جامعه مى باشد؛ دروغ براى چنين مقصد مقدسى زيباست. چه قدر پسنديده است كه كسى از دشمنى به سوى دشمنى خبر ببرد كه دشمنى ميان آن دو كاسته گردد، شايد كم كم دوست شوند و درآسايش و صميميت به سر برند.

از يكى از سخنان حضرت امام صادقعليه‌السلام استفاده مى شود كه دروغ در اصلاح اصلا دروغ نيست، نه آن كه دروغ مى باشد و روا، شايد منظور حضرتش از اين سخن،افاده تاكيد باشد.

آن حضرت مى فرمايد: سخن بر سه گونه است: راست؛ دروغ؛ اصلاح ميان مردم.

از وجود مقدسش توضيحى در باره اصلاح ميان مردم خواسته شد. در جواب چنين فرمود:

در باره كسى سخنى مى شنوى كه اگر به او برسد، سخت ناراحت مى شود. به اومى گويى كه از فلان درباره تو تعريفى شنيدم كه چنين گفت و چنان گفت. سخنى مى گويى كه درست بر خلاف آن چه شنيده اى باشد.

از اين كلام زرين، نكته اى استفاده مى شود و آن، اين است كه اصلاح، اختصاص به صورت اختلاف ندارد، بلكه مقصود از اصلاح، معنايى وسيع تر است و صورتى رامى گيرد كه ميان دو تن هيچ گونه اختلافى نباشد، ولى يكى از آن دو، چيزى در باره ديگرى بگويد كه اگر به گوش او برسد، ايجاد شكر آبى كند؛ در اين جا نيز اسلام اجازه مى دهد كه سخنى بر خلاف واقع گفته شود تا از پيدايش اختلاف جلوگيرى كند.

آرى، دروغ هم در دفع اختلاف زيباست و هم در رفع آن. باز هم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده:

«لا كذب علىعليه‌السلام مصلح؛(٤)

كسى كه مى خواهد اصلاح دهد، دروغ ندارد.»

دفع شر ظالم

چارمين موردى كه دروغ زيبا و پسنديده است، دروغى است كه بدان وسيله شرظالمى دفع شود.

امام ششم مى فرمايد: دروغ، زشت و نكوهيده مى باشد، مگر در دو جا: دفع شر ستمگران و اصلاح ميان دو تن.

ناتوان و بيچاره اى نزد شما مخفى شده يا در گوشه اى پناهنده گرديده و شمامى دانيد، در اين وقت، قلدرى ستم كار، به سراغ او مى آيد و از شما نهانگاه او رامى پرسد، اگر راست بگوييد و او را معرفى كنيد، قبيح ترين زشت كارى ها را انجام داده ايد و در جنايت آن قلدر شركت كرده ايد؛ شايسته است دروغ بگوييد تا شر آن ستمگر را از آن ناتوان دفع كنيد.

دور نيست كه روايت شريف، اطلاق داشته باشد و اطلاقش شامل حال خودشخص نيز بشود، يعنى اگر كسى خود را در خطر ظالمى ببيند، جايز است كه دروغى بگويد و خويشتن را از آن خطر برهاند؛ اين هم چارمين مورد از استثناهاى دروغ.

قاعده كلى

به طور كلى هر جا كه دروغى گفته شود كه منظور از آن، دفع شر و زيانى ازمسلمانى باشد، دروغ، زيبا و پسنديده مى شود؛ اين دروغ كليد گناهان نخواهد بود،بلكه كليد نيكو كارى و خدمت به خلق مى باشد. البته اين گونه دروغ، وقتى زيباست كه راست گويى ممكن نباشد، در اين صورت است كه گاهى دروغ حرام، واجب مى شود و راست، حرام مى گردد.

در مجله رسالة الاسلام قاهره، اين سخن را از امير المؤمنينعليه‌السلام نقل كرده بود:

«الكذب كله اثم، الا ما انفعت به مسلما، او دفعت به عن دين؛.

هر گونه دروغى گناه است، مگر دو دروغ: دروغى كه به مسلمانى سودى برساند، دروغى كه از دين، خطرى را دور كند.»

____________________________________

١) مستدرك الوسائل، ج ٩، ص، ح ١٠٣٢٠.

٢) خصال، ص ٨٧.

٣) بحارالانوار، ج ٦٨، ص ١١.

٤) وافى، ج ٥، ص ٩٣٢.

راست هايى كه دروغ پنداشته مى شود

توريه

شايسته است كه براى تكميل بحث، سخن را به سوى راست هايى كه نمايش دروغ مى دهند، ولى دروغ نيستند بكشانيم، يكى از آن ها توريه مى باشد.

لفظى كه داراى دو معنا باشد: يكى ظاهر و ديگر خلاف ظاهر و گوينده، معناى خلاف ظاهر را اراده كند، توريه اش نامند، هر چند مخاطب، به معناى مقصود پى نبردو تنها معناى ظاهر لفظ را دريابد.

وقتى در تهران، ناشناسى از من پرسيد: شما زمانى قم نبوديد؟ گفتم: نه، من هيچ وقت قم نبودم، من انسان هستم، قم شهر است و جماد و مستحيل است كه انسان بشود.

شنيدم كه وقتى كسى معناى توريه را از كسى پرسيد، او چنين پاسخ داد: فرض كنيد كه من و شما هر كدام، يك غلام داشته باشيم كه نام هر دو مبارك باشد، آن دو با هم نزاعى كنند و غلام من آبروى غلام شما را ببرد، در اين حال من به شما بگويم: مبارك ما... به ريش مبارك شما، مقصود معناى حقيقى است كه مبارك، مضاف اليه ريش باشد، ولى معناى ظاهرش كه همه كس مى فهمد صفت است.

گاه به كسى گفته مى شود: فلان اين جا نيست كه مقصود همان نقطه باشد، ولى معناى ظاهر آن، خانه يا شهر مى باشد.

توريه در قرآن

برادران يوسف كه براى خريد گندم، نزد عزيز مصر شدند، برادرشان يوسف رانشناختند. يوسف، دستور داد كه جوال هاى آنان را از گندم پر كنند و كيله گندم كشى رادر جوال برادر تنى او بگذارند. كاروان برادران كه به راه افتاد، منادى عزيز مصر فريادزد:

( أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ ) (١).

اى كاروان! شماها دزد هستيد.»

در صورتى كه كاروانيان، دزدى نكرده بودند. پرسيدند: چه چيز گم كرده ايد؟مصريان گفتند: كيله را گم كرده ايم، ولى نگفتند كه شماها كيله را دزديده ايد.

خطاب دزدى به برادران از آن نظر بود كه پيش از اين يوسف را از پدرش دزديده بودند.

حزقيل

حزقيل پسر عمو و وليعهد فرعون مصر بود. در خاندان فرعونى مصر، تنها كسى كه ايمان به خدا داشت و به توحيد دعوت مى كرد همو بود. سخن چينان به فرعون گزارش دادند كه حزقيل تو را خدا نمى داند و به خداى يگانه دعوت مى كند و دشمنان تو را يارى مى كند.

فرعون گفت: اگر او، كه خليفه و ولى عهد من است، چنين باشد، كفران نعمت مراكرده است و استحقاق عذاب خواهد داشت و اگر شماها دروغ بگوييد، مستحق شديدترين عذاب ها خواهيد بود و سپس حزقيل را با آن ها رو به رو كرد. آن ها به حزقيل گفتند: تو خداوندى و پروردگارى فرعون را منكر هستى ونعمت هايش را كفران مى كنى. حزقيل فرعون را مخاطب ساخته و گفت: شهريارا،تاكنون از من دروغى شنيده اى؟

فرعون گفت:نه. حزقيل گفت: از اينان بپرس، پروردگارشان كيست. گفتند:فرعون.

گفت: بپرس آفريد گارشان كيست؟ گفتند: فرعون.

گفت: بگو روزى رسانشان و آن كه زندگى اين ها را اداره مى كند و زيان را از آن هادور مى كند كيست؟ گفتند: فرعون.

حزقيل گفت: شهريارا، من تو را و هر كس كه در اين جا حاضر است گواه مى گيرم كه پروردگار آن ها پروردگار من است، آفريدگار آن ها، آفريدگار من است، روزى رسان آن ها روزى رسان من است، مصلح زندگى و گذران آن ها، مصلح زندگى وگذران من است و من به جز پروردگار آن ها و روزى رسان آن ها و آفريدگار آن ها به پروردگارى و روزى رسانى و آفريدگارى ايمان ندارم، من تو و همه حاضران را گواه مى گيرم كه هر پروردگارى و آفريدگارى و رازقى كه به جز پروردگار و آفريدگار ورازق آن ها باشد، من از آن بيزارم و به خداوندى اش كافر هستم. فرعون خشنود شد وسخن چينان را سخت ترين شكنجه كرد.

توريه اى كه حزقيل به كار برد، اين بود كه نگفت پروردگار من، كسى است كه آن ها گفتند پروردگار ماست، بلكه گفت: پروردگار من، پروردگار آن هاست.

شوخى هاى پيامبر

در شوخى بايستى يك چيز غير عادى باشد تا موجب تعجب و خنده گردد. امورعادى هيچ گونه خنده اى نمى آورد. شوخى هاى پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن كه بسياردلپذير بود، ولى خلاف حقيقتى در آن ها نبود و در عين حال، چيزى غير عادى در آن موجود بود:

وقتى زن زيد بن اسلم در حضورش شرفياب بود، نام شوهرش را برد.حضرتش فرمود:

همان كه در چشم هايش سفيدى موجود است؟ زن منكر شد و گفت: چشم هاى او سپيدى ندارد. وقتى كه داستان را براى شوهرش حكايت كرد، زيد گفت: مگرسپيدى چشم هاى مرا نمى بينى كه از سياهى اش بيش تر است؟

وقتى به پير زنى كه از عشيره اشجع بود فرمود: پير زن داخل بهشت نمى شود،پيرزن گريستن آغاز كرد. بلال زنگى رسيد و پير زن را ديد كه مى گريد، از سبب گريه او بپرسيد؛ وقتى كه از آن آگاه شد، خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

سياه پوست هم، چنين است. بلال حبشى اين را كه شنيد در كنار پير زن بنشست وبه گريه پرداخت. عباس پير، عموى پيغمبر آن دو را در آن حال بديد، شرفياب شد وجريان را استفسار كرد. پيغمبر فرمود: پير مرد هم چنين است. آن گاه هر سه رامخاطب قرار داده و فرمود: خدا پيران و سياه پوستان را به زيباترين چهره در مى آورد، جوان مى شوند، سپيد مى شوند و داخل بهشت مى گردند.