دروغ

دروغ23%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19097 / دانلود: 3317
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

مبالغه در تعبيرها

از راستى هايى كه ممكن است، دروغ در نظر آيد، مبالغه در تعبير است. سر آن كه مبالغه را نمى توان دروغ خواند، اين است كه در مبالغه، مدلول مطابقى، منظور نيست،بلكه منظور اصلى، مدلول التزامى مى باشد و آن عبارت از بسيار بودن و تاكيد معنامى باشد.

مبالغه گاه در كميت مى شود، چنان كه پدر به فرزند مى گويد: صد بار به تو گفتم كه اين كار را نكن؛ مقصود بسيار گفتن مى باشد نه عدد معين صد؛ و يا دوستى به دوستى مى گويد: هزاران بار به كويت آمدم، ولى تو را نديدم، مقصود، بسيار آمدن است،نه عدد هزار؛ و ياوقتى يكى مى گويد: از اين جا تا آن جا، صدها فرسنگ راه است؛مقصود، دور و دراز بودن راه است؛ و يا مقصود از «ز عشق تا به صبورى هزار فرسنگ است » ناتوانى عاشق از صبر مى باشد.

شايد عددهايى كه در روايات فضيلت هاى اعمال يا چيزهاى ديگر وارد شد، ازهمين قبيل باشد كه مقصود، عددى به خصوص نيست، بلكه فراوانى پاداش مى باشدو گاه مبالغه در كيفيت مى باشد، چنان كه نظامى مى گويد:

بدان نرگس كه از نرگس گرو برد

بدان سنبل كه سنبل پيش او مرد

به فندق هاى سيمينش ده انگشت

كه قاقم را ز رشك خويشتن كشت

در مصرع اول، مقصود بسيار زيبايى چشم است و در دوم، زلف و در سوم،بسيار نرمى انگشت، نه گرو بردن از نرگس و نه جان دادن سنبل و نه كشته شدن قاقم.

گاه مقصود از مبالغه، بيان لازمى است كه مغايرت وجودى با ملزوم دارد:

هزار مرتبه رفتم ز مصر جانب كنعان

به غير چشم زليخا، كسى به راه نديدم

در اين جا مقصود، بيان شدت عشق زليخاست.

دروغ در مبالغه، وقتى است كه بسيارى در كم و كيف اصلا وجود نداشته باشد،مثلا يك بار به سراغ او رفته است، بگويد: صد بار.

مبالغه نما

گاه حقيقتى در سخن، رنگ مبالغه دارد. در صورتى كه واقع محض است وهيچ گونه مبالغه اى در آن نيست؛ اين از زيبايى هاى سخن و از قدرت بر تعبير است.

ميان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمين تا آسمان است

دیگرى گويد:

آن را كه دوستى علىعليه‌السلام نيست كافر است

گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش

تشبيه و استعاره

رخ يار را به ماه يا خورشيد و زلفش را به مشك تشبيه نمودن يا بالاتر از آن گفتن،دروغ نيست، چون مقصود، تشبيه حقيقى نيست، بلكه مقصود، بيان زيبايى است.

ماه را ماند اگر مه راست زلف مشكتاب...

اى آسمان به خيره چه مينازى

كى ماه من به ماه تو ماننده است

ماه تو مى نتابد جز در شب

وز من به روز و شب همه تابنده است

پايه استعاره بر تشبيه قرار دارد و آن بر دو گونه است:

لفظ مشبه به را در مشبه استعمال كردن و يكى از لوازم مشبه را بر آن بار كردن تاقرينه بر افاده تشبيه باشد، چنان كه بگويد: ماه من آمد. ماه كه مشبه به مى باشد درمحبوب او استعمال شده و آمدن كه از خواص اوست بر لفظ ماه حمل شده است.

گفتمش خورشيد سر زد، ماه من بيدار شو

گفت تا من برنخيزم كى بر آيد آفتاب

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شترى را ديد كه مى رفت و بارش گندم بود، فرمود:

«تمشي الهريسة؛(٢) حليم راه مى رود.»

حضرتش زنده و نپخته غير مخلوط را به پخته مخلوط تشبيه فرمود و راه رفتن راكه از لوازم گوشت زنده مى باشد به آن نسبت داد.

قسم دوم استعاره آن است كه لفظ مشبه را در مشبه به استعمال كنند و يكى ازخواص مشبه به را برآن بار كنند، چنان كه بگويند:

پزشك، بيمار را از چنگال مرگ بيرون آورد. مرگ را به درنده اى تشبيه كرده وچنگال كه از خواص درنده ست بر آن بار شده است.

كنايه

كنايه، ذكر يكى از دو ملازم است در صورتى كه مقصود، اخبار از لازم غير مذكوراست، مثلا فلان، دستش باز است يا در خانه بازى دارد كه مقصود، بيان جوان مردى وسخاوت اوست، چون از دست باز، همه چيز مى توان برداشت. و از در خانه باز، همه كس مى تواند داخل شود.

گمان مى رود كه بسيارى از تعبيرهايى كه در بعضى از روايات آمده كه به نظربعضى از مردم دقيق، صحتش دشوار مى باشد، از قبيل كنايه باشد، چون كنايه در لغت عرب بسيار استعمال دارد.

اگر حضرت امام حسينعليه‌السلام به على اكبر بگويد:

«بابي انت و امي » يا «بنفسي انت »، مقصود اظهار مهر و محبت است، نه فداكردن علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و خودش را در راه على اكبر.

براى فهم معانى احاديث، رجوع به فرهنگ ها، كفايت نمى كند، بلكه ادبيات عاليه نيز لازم است.

زبان حال

زبان حال، تصوير حال كسى است و اين اختصاص به انسان ندارد. ممكن است تصوير حال حيوانى را نمود و از زبانش سخن گفت و نيز تصوير حال درختى ياخانه اى يا شهرى يا سنگى را در نظر آورد و از زبان آن ها سخن گفت؛ بنابر اين زبان حال در زمره دروغ ها قرار ندارد. در مراثى، در نصايح، در مواعظ، زبان حال فراوان است.

_______________________________________

١) يوسف (١٢) آيه ٧٠.

٢) مستدرك الوسائل، ج ٨، ص، ح ٩٨٢٤.

داستان نويسى و افسانه سرايى

خبر

آيا افسانه نويسى و داستان سرايى دروغ نارواست يا دروغ رواست يا نه دروغ است و نه راست؟

پاسخ اين پرسش ها نياز به بحثى دارد. خبر، فايده اى دارد و لازمى. فايده خبر كه همان مقصود اصلى از خبر مى باشد، عبارت است از آگاه كردن شنونده و اين درموقعى است كه شنونده از مدلول خبر اطلاعى ندارد؛ لازم خبر، آگاهانيدن شنونده است به آن كه گوينده، مدلول خبر را مى داند و اين در موقعى است كه شنونده ازاصل خبر اطلاع داشته باشد.

خبر براى يكى از اين دو مقصود، استعمال مى شود كه در هر دو، اخبار مخاطب به چيزى كه نمى داند، موجود است؛ اگر خبر در غير اين دو مقصود به كار برده شود،خبر نمى باشد، زيرا اخبار در غير اين دو صورت، مصداقى ندارد؛ بنابر اين صدق وكذب كه از صفات خبر است، در همان دو صورت تحقق پذير است و بس. اگر خبرى در غير اين دو صورت به كار برده شود، نه خبر است، نه صادق است و نه كاذب.

داستان نويسى و افسانه سرايى از قبيل قسم سوم است؛ در آن، نه فايده خبرموجود است و نه لازم آن، چون مقصود نويسنده داستان، اخبار از پيش آمدى نيست كه در گذشته واقع شده است، چنين مقصودى، از وظايف علم تاريخ است، چنان چه مقصود او نيز اظهار اطلاع از اين كه از وقوع چنين پيش آمدى خبر دارد نيست، بلكه مقصودش از نگارش داستان، چيز ديگرى است؛ مقصودش چه مى باشد؟ نويسندگان در اين جهت، مقاصد مختلفى دارند.

نتيجه، اين شد كه داستان سرايى و افسانه نويسى، نه راست است و نه دروغ، چون خبر نيست؛ خبر نبودنش از اين لحاظ است كه حقيقت خبر كه اخبار باشد در آن نيست و به عبارت ديگر، نه غايت از خبر و نه لازم آن در آن تحقق ندارد؛ فقد غايت وفقد لازم، كاشف از فقد مغيى و ملزوم مى باشد.

گواهى از قرآن

ابراهيم خليلعليه‌السلام نخستين مردى بود كه پس از طوفان نوح دعوت به خدا را درجهان آغاز كرد و بشر را از بت پرستى به خدا پرستى خواند.

حضرت خليلعليه‌السلام به قوم خود چنين مى گويد: اين مجسمه ها چيست كه شماهامى پرستيد؟ جواب منطقى بت پرستان در برابر پرسش خليل اين بود: پدران ما اين هارا عبادت كرده اند، ما هم عبادت مى كنيم. حضرت خليلعليه‌السلام گفت:

پدران شما در گمراهى بوده اند، شما هم مى خواهيد در گمراهى بمانيد؟

از سخن خليل به عجب آمدند. سخنى بود كه تاكنون نشنيده بودند، به طورتعجب پرسيدند: حقيقتا مى گويى يا شوخى مى كنى؟ خليل الرحمن گفت:

شوخى نمى كنم و مى گويم خداى شما، خداى آسمان و زمين است، خدايى كه شما را و آسمان ها را و زمين ها را بيافريده؛ به خدا كه بت هاى شما را خواهم شكست.

حضرت خليل به گفته خود عمل كرد. موقعى كه بت پرستان نبودند، قدم دربتخانه نهاد و همه بت ها را خرد كرد به جز بت بزرگ.

وقتى كه بت پرستان آگاه شدند، در جست و جو بر آمدند تا بدانند چه كسى باخدايان آن ها چنين كرده است. سر انجام گفته شد: جوانى است به نام ابراهيم كه به بت ها بد مى گويد، اوست كه بتان را، خرد كرده است. محفلى آراستند و خليل راآوردند و مورد باز پرسى قرارش دادند. قرآن، از قول آن ها مى گويد:

( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ ) (١)

اين كار را با خدايان ما تو انجام دادى، اى ابراهيم؟».

سپس قرآن، پاسخ ابراهيم را ذكر مى كند:

( قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) (٢)

گفت: اين كار را بت بزرگ كرده است، از بت هاى كوچك بپرسيد اگر سخن مى گويند!».

سخن ابراهيم خليل در اين جا دروغ نبود، چون منظورش خبر دادن به اين كه بت هاى كوچك را بت بزرگ شكسته، نبود؛ هم او مى دانست كه اين كار از بت بزرگ ساخته نيست و هم دیگران مى دانستند، بلكه منظورش اين بود كه بديهى كند كه از بت،كارى ساخته نيست و فطرت آن ها را بيدار كند و بر سخنش گواه قرار دهد. لذا گفت:از بت هاى شكسته بپرسيد، اگر حرف مى زنند تا اثبات شود كه همان طور كه پرسيدن از بت ها، كار احمقانه اى است، پرستيدن آن ها نيز كارى است احمقانه. نه از بت بزرگ،شكستن ساخته است و نه از بت هاى كوچك، پاسخ دادن.

قال الامام ابوعبدالله جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الصادقعليه‌السلام : قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لا كذب علىعليه‌السلام مصلح، ثم تلىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :... ايتها العير انكم لسارقون، ثم قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : و الله ما سرقوا و ما كذب،ثم تلى:...بل فعله كبيرهم هذا ان كانوا ينطقون. ثم قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : والله، ما فعلوه و ما كذب...(٣)

گواهى ديگر

وقتى خداى بزرگ، اراده اش تعلق گرفت كه پيغمبر خود، داوود را متوجه سازدكه دقت بيش ترى در كارها به كار برد، دو نفر براى محاكمه، نزد وى آمدند و آمدنشان هم به طور عادى نبود، يعنى از ديوار عبادتگاه داوود، بالا رفتند و در حضور او به زيرآمدند.

داوود كه چنين ديد بترسيد. گفتند: مترس! ما دو تن هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ظلم كرده؛ اينك نزد تو آمده ايم تا در ميان ما به حق، قضاوت كنى و راه راست را نشان دهى.

آن گاه يكى شكايت خود را چنين آغاز كرد:

اين شخص، برادر من است و داراى ٩٩ ميش است و من يك ميش دارم، به من مى گويد كه آن يك ميش را به من بده، منطق و استدلال او هم از من قوى تر است.داوود چنين قضاوت كرد: او به تو ظلم كرده كه چنين چيزى از تو خواسته است.

قرآن مى گويد:

(وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ )(٤) داوود پى برد كه ما آزمايشش كرديم، پشيمان شد و از خدايش آمرزش خواست و به ركوع افتاد و ناليدن آغاز كرد. ما هم او را بيامرزيديم. او پيش ما مقام عالى و سرانجام خوبى دارد.»

مشهور ميان ارباب تفسير و مورد اتفاق رواياتى كه به نظر رسيد، اين است كه اين دو نفر بشر نبودند، دو ملك بودند.

قرآن هم شايد به اين نكته اشاره اى داشته باشد، آن جا كه مى گويد:

از ديوار عبادتگاه بر شدند( اذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ ) و نيز آن جا كه مى گويد:

داوود از ديدن آن ها وحشت كرد( فَفَزِعَ مِنْهُمْ ) . از اين دو تعبير مى توان استظهاركرد كه متخاصمان دو فرد عادى نبودند، بنابر اين ظلم و شكايتى در ميان نبوده وبرادرى داراى نودونه ميش و برادرى داراى يك ميش نبوده است، گفت و گويى هم نبوده تا يكى در استدلال بر ديگرى غلبه كند.

آن دو، فرشته اى بودند كه از طرف خداى ماموريت داشتند كه پيش داوود آمده وچنين رفتار كنند و تا او به اشتباه خود پى ببرد.

بر سخن دو ملك، دروغ صدق نمى كند، چون منظورشان از حضور نزد داوود،شكايت و قضاوت و محاكمه نبوده، بلكه منظور، توجه داوود بوده است و بس.

اين يكى از زيباترين روش هاى مؤثر و عملى در تعليم و تربيت مى باشد.

شرط در دروغ

بيان ديگرى كه گفته شده، آن است كه در دروغ، جد معتبر است، چون منظوردروغ گو، ترتيب اثر دادن شنونده به سخنش مى باشد تا بر طبق آن، تصميم بگيرد واقدام كند؛ در غير اين صورت، سخنش سخن نيست و لغو مى باشد و چرت و پرت به حساب مى آيد. جد در اخبار، در داستان نويسى موجود نيست، چون منظورنويسنده، اين نيست كه خوانندگان بر طبق خبرهايى كه در داستان خود مى دهد،تصميم بگيرند و به صدق و صحت آن ها پاى بند باشند و بر طبق آن اقدام كنند.

دروغ بودن و راست بودن در داستان از نظر منظور اساسى نويسنده، تصورمى شود. اگر نويسنده در ضمن داستان خود، وضعى را قابل انتقاد نشان دهد، مردمى را نادرست و خيانت كار معرفى كند، در صورتى كه حقيقت بر خلاف آن باشد،دروغ گو، خواهد بود و به طور كلى، دروغ و راست در هدف هاى داستان ها راه دارد،نه خود داستان، چنان كه در كنايات نيز حال بدين منوال است و صدق و كذب درمقصود غايى تصور مى شود.

مثل

واژه مثل در دو مورد، بسيار به كار برده مى شود: يكى در سخنى كه در جايى گفته شده و آن را در جايى ديگر كه از جهتى شباهت به آن داشته باشد به كار برند، مانند نوش دارو كه پس از مرگ به سهراب رسد.

ديگر در داستانى است كه براى عبرت گرفتن، پند دادن، راهنمايى كردن،حكايت شود. روش عقلا و مربيان، چنين است كه داستان هايى به عنوان مثل مى گويند يا مى نويسند تا شنونده و خواننده را بيدار و هوشيار كنند تا ازنادانى بپرهيزد.

خردمندان اين روش را در تعليم و تربيت، بسيار پسنديده مى شمارند و مثل هارا در زمره دروغ ناپسند قرار نمى دهند، با آن كه خود، دروغ را زشت و ناپسندمى دانند.

پيدايش اين روش در تعليم و تربيت از چه وقت بوده، معلوم نيست. بايستى گفت: پيدايش آن با پيدايش بشر چندان فاصله اى نداشته است. اين داستان هاى مثلى - تربيتى، گاه به اسامى مستعار آورده مى شود و گاه از زبان حيوانات و جمادات آورده مى شود؛ وجود آن ها در نظم و نثر، بسيار فراوان مى باشد.

تاكنون شنيده نشده كه كسى بر كتاب كليله و دمنه، انتقاد كند و بگويد: سر تا سرش دروغ است، بلكه همگى با ديده تحسين و اعجاب بدان مى نگرند و به زبان هاى گوناگون ترجمه اش كرده اند. از اولياى خدا هم چيزى در جرح اين كتاب نرسيده است، با آن كه در زمان آن ها به عربى ترجمه شده و منتشر گرديده است. نرسيدن گفته ردعى از ائمه طاهرين با آن كه در زمان آن ها بوده، دليل بر امضاى اين سيره مى باشد.

اطلاقات كذب هم نمى تواند رادع باشد، زيرا اين گونه كذب، مغفول عنه مى باشدو عقلا آن را دروغ نمى شمارند، بنابر اين احتياج به تنصيص دارد و عدم وجود نص،دليل بر امضاست؛ اضافه بر اين، رادع بودن اطلاقات دورى است.

اگر بگوييم روايتى كه كلام را به سه گونه تقسيم مى كند (صدق و كذب و اصلاح بين الناس) ممكن است افاده امضا كند و داستان، داخل در قسم اصلاح باشد، خيلى دور نرفته ايم. بيش تر داستان ها و افسانه ها از قبيل مثل مى باشد.

تصور نه تصديق

در داستان نويسى و حكايت گويى، مقصود، تصور معانى اول است، نه تصديق واگر منظور، تصديق باشد، تصديق نسبت به معانى ثوانى خواهد بود نه اول، زيرامنظور داستان نويس به صرف تصور معانى نخستين محقق مى شود، بلكه گاه تصديق معانى نخستين را عقلا نشانه نادانى شنونده و خواننده مى دانند. پاره اى از نويسندگان، داستان هاى واقعى را نقاشى مى كنند و در اختيارخوانندگان مى گذارند. اگر منظور، اطلاع خواننده بر حقيقت داستان بود، احتياجى به رنگ آميزى و اضافه ضمايم نبود، چون تصديق اصل داستان محقق مى شد. بنابر اين،داستان، خبر نيست تا موصوف به صدق و كذب شود، زيرا منظور از خبر، تصديق است، نه تصور.

تغيير لباس

تاكنون آن چه گفته شد، اثبات اين بود كه داستان ها و افسانه ها خبر نيست تاموصوف به صدق و كذب باشند. اكنون مقصود، اشاره به اين است كه پاره اى ازداستان ها راست و مطابق با واقع است، چيزى كه هست نام هاى قهرمانان و اماكن به طور مستعار آورده شده است. نويسنده مركز وقوع داستان را كره مريخ يا شهرپريان يا پشت كوه قاف قرار مى دهد يا از زمان هاى بسيار قديم حكايت مى كند.

نويسنده اى كه مى خواهد، اوضاع و احوال منطقه اى را تشريح كند، ظلم وستم هاى اشخاص را بيان كند، از فردى به خصوص مى ترسد، از محيط مى ترسد،داستانى را مى نويسد و مقصود خود را در لباس داستان بيان مى كند يا به علل ديگرى از ذكر نام هاى حقيقى اشخاص خود دارى مى كند، چنان كه بسيارى از شعراى عرب، نام معشوقه را در شعر نياورده و از آن به ليلى يا سعدى يا ام عمرو و مانند اين ها تعبيركرده اند.

گاه مطلبى علمى يا فلسفى يا عرفانى را به صورت داستان در مى آورند. ريشه سفرنامه هاى هوايى يا فضايى يا زير زمينى، شايد از اين فكر آب مى خورد.

اينك كتاب را به ذكر يكى از داستان هاى فلسفى و عرفانى ختم مى كنيم. اين داستان را مى گويند از آثار فيلسوف بزرگ حكيم ابو علىعليه‌السلام سيناست.

سلامان و ابسال

سلامان شهريارى دانشمند و نيكو كار بود. برادر كوچكى داشت كه در تربيتش جد وافر مبذول مى داشت و از راهنمايى آن برادر كوچك فرو گذار نمى كرد. كم كم تربيت ها نتيجه خوبى داد و ابسال بزرگ شد و رشد كرد و درختى بارور گرديد.

ابسال نه تنها در تربيت و دانش ممتاز بود، بلكه از لحاظ زيبايى چهره ومحاسن اندام نيز يگانه بود. او هم داراى صورتى زيبا بود و هم داراى سيرتى زيبا.جوانى شده بود بسيار دلير، مؤدب و پاك دامن و دانشمند، به طورى كه در ميان جوانان نظير نداشت و از همه سر آمد بود. روز به روز زيبايى او بيش تر جلوه مى كردو كمالات و فضايلش آشكارتر مى گرديد. كار به جايى رسيد كه زن سلامان، عاشق شيفته و دلباخته ابسال گرديد و چون از پاك دامنى ابسال آگاه بود، براى رسيدن به وصال، نقشه اى طرح كرد، از اين رو به سلامان گفت: خوب است كه ابسال را در زمره خانواده خودمان قرار دهيم تا بهترين مربى براى فرزندانمان باشد.

سلامان اين سخن را قبول كرد. هنگامى كه اين پيشنهاد را با برادر در ميان گذارد،ابسال نپذيرفت و از معاشرت با زنان ابا كرد.

سلامان گفت: زن من مادر تو است، تو نبايستى از همنشينى با او ابا كنى.

بالاخره ابسال قبول كرد و در خانه برادر جاى گرفت. زن سلامان از ابسال، بسيارخوب پذيرايى مى كرد تا موقعى كه مناسب دانست، عشق خود را به ابسال اظهارداشت. ابسال پاك دامن، اين عشق ناپاك را نپذيرفت و دست رد به سينه زن برادر زد.زن سلامان، نقشه اى ديگر براى رسيدن به ابسال طرح كرد:

به شوهر گفت: شايسته است كه خواهرم را به ابسال تزويج كنى. سلامان به برادرپيشنهاد كرد. ابسال از گفته برادر سر پيچى نكرد و مراسم ازدواج به عمل آمد.

زن سلامان با خواهر گفت كه ابسال، تنها از آن تو نيست، من اين كار را كردم كه آواز آن هر دوى ما باشد. سپس به ابسال گفت: خواهرم دوشيزه اى است بسيار با حيا، اززفاف در روشنايى شرم دارد، بايستى زفاف در تاريكى انجام پذيرد. وقت زفاف،به جاى خواهر در بستر رفت، هنگامى كه در كنار او قرار گرفت، نتوانست خود دارى كند، او را در بغل گرفته و سينه خود را به سينه ابسال بچسبانيد.

ابسال از اين كار در شك شد. با خود گفت: دوشيزگان با حيا چنين نمى كنند!آسمان را ابر سياهى فرا گرفته بود و تاريكى بر همه جا حكومت مى كرد، ناگهان برقى زد و حجله عروسى را روشن كرد. چشم ابسال به چهره زن برادر افتاد. از جاى برخواست و تصميم گرفت كه از اين زن جدا شود. به برادر گفت: من تصميم به جهانگيرى گرفته ام و مى خواهم بر كشورت بيفزايم.

سپاهى برداشت و به جهانگيرى پرداخت. شهرهاى بسيارى فتح كرد و زمين ودريا را به تصرف در آورد و شرق و غرب جهان را تحت حكومت برادر قرار داد،بدون آن كه كوچك ترين منتى بر برادر داشته باشد. گويند ابسال نخستين كسى است كه سر تا سر جهان را در حيطه تصرف خويش در آورد.

وقتى كه پس از چندين سال دورى، به وطن باز گشت، گمان مى كرد كه زن برادر،وى را فراموش كرده است، ولى گمانش خطا بود و اين عشق ناپاك همچنان زنده بود.زن برادر در ملاقات، خواست رو بوسى كند، ليكن ابسال تسليم نشد.

قضا را در اين هنگام، پادشاه را دشمنى سخت روى نمود. ابسال به دفع دشمن مامور گرديد. زن كه تصميم به انتقام گرفته بود، افسران سپاه را رشوه داده بود كه سردار بزرگ را در ميدان تنها بگذارند. آن ها هم چنين كردند. ابسال با پيكر مجروح وپاره پاره در گوشه اى بيفتاد. همگى گمان كردند كه مرده است.

سپاهيان دشمن، وقت را غنيمت شمرده و سلامان را مورد حمله قرار دادند و به سختى تحت محاصره اش گرفتند. سلامان از طرفى مرگ برادر و از طرفى از هجوم دشمن در غم و اندوه شديد به سر مى برد.

ابسال وقتى كه به هوش آمد، خود را تنها ديد و بر حركت، توانايى نداشت.جانوران وحشى با پستان هاى خود، او را شير مى دادند. كم كم بهبودى يافت وبه سوى برادر شتافت، دشمن را از برادر دور كرد و نيروى خصم را كاملاسركوب ساخت.

ولى زن برادر، همچنان بر انتقام مصمم بود. آشپز و پيش خدمت را ديد تا ابسال رازهر خورانيدند و قهرمان دلير و دانشمند پاك دامن را بكشتند.

سلامان از غصه مرگ برادر از سلطنت دست كشيد و كشور را به ديگرى سپرد.سلامان به درگاه خدا ناليدن آغاز كرد كه ناگاه سروشى بدو رسيد و راز مرگ برادر را بروى فاش كرد. او هم زهر را به همسرش و آشپز و پيش خدمت بخورانيد و همگى بمردند.

منظور اصلى داستان

فيلسوف بزرگ، حكيم طوسى در آخر شرح اشارات، رمز اين داستان را چنين مى گشايد: مقصود از سلامان، نفس ناطقه مى باشد و مقصود از ابسال، عقل نظرى است كه در راه تكامل و ترقى قدم بر مى دارد تا به مرتبه عقل مستفاد برسد.

زن سلامان، قوه بدنى است كه اماره به شهوت و غضب است و با نفس متحد است كه مجموعا يك فرد را تشكيل مى دهند.

عشق به ابسال، ميل قواى بدنى براى تسخير عقل است. اباى ابسال توجه عقل است به عالم خودش. خواهرش، عقل عملى است كه مطيع عقل نظرى مى باشد ومراد، همان نفس مطمئنه است. جا زدن او خويش را به جاى خواهر، نفس اماره است كه مقاصد بد خويش را به صورت خوب در مى آورد و از ازدواج خواهر منظورهاى فاسد را مصالح حقيقى، نشان دادن است. برقى كه در ميان آن ابر سياه پيدا شد، جذبه الهى است كه هنگام توجه به امور فانيه پيدا مى شود. رو گردانيدن ابسال از آن زن،پشت كردن عقل است به هواى نفس. فتح بلاد براى برادر، ترقى نفس است به عالم ملكوت و جبروت به وسيله قوه نظريه و قدرت نفس است بر حسن تدبير منزل ونظم بدن به وسيله قوه عمليه. دست بر داشتن سپاه از ابسال در ميدان جنگ، انقطاع قواى حسيه و خياليه و وهميه است از نفس در وقت عروج به عالم اعلىعليه‌السلام و انقطاع وسستى اين قوا بر اثر عدم التفات نفس به آن هاست. تغذيه از شير جانوران، افاضه كمال است از جانب مفارقات. اختلال حال كشور سلامان از وقت مجروح شدن ابسال، اضطراب نفس است در موقعى كه بر اثر اشتغال به عالم بالا دست از تدبيرقواى جسمانى كشيده. باز گشت ابسال، رجوع نفس است از عالم اعلا براى نظم مصالح و تدبير بدن. آشپز، قوه غضبيه مى باشد كه هنگام انتقام زبانه مى كشد. پيش خدمت، قوه شهويه مى باشد كه ما يحتاج بدن را جذب مى كند. توطئه آن ها درهلاكت ابسال، اشاره به اضمحلال عقل است هنگام پيرى و ناتوانى، وقتى كه نفس اماره آن ها را به واسطه احتياج فراوانى كه بر اثر ضعف و عجز پيدا شده، بيش تربه كار مى اندازد. كشتن سلامان آن ها را، ترك كردن نفس است قواى بدنيه را درآخر عمر و زوال هيجان غضب و شهوت مى باشد. دست كشيدن از سلطنت وواگذار كردن كشور را به ديگرى، انقطاع تدبير نفس است از بدن و قرار گرفتن بدن است، تحت اختيار ديگرى.

(شكر خداوند را كه اين رساله نيز به توفيق او پايان يافت.)

_____________________________________

١) انبياء (٢١) آيه ٦٢.

٢) همان، آيه ٦٣.

٣) وافى، ج ٥، ص ٩٣٢.

٤) ص (٣٨) آيه ٢٤.

زیارت نامه مشهور حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام :(۵۰)

قال المجلسى فى «بحارالانوار» و «تحفةالزائر» :

«رأیت فى بعض كتب الزیارات حدّث على بن ابراهیم، عن أبیه، عن سعد، عن على بن موسى الرضاعلیه‌السلام ، قال: قال: یا سعد! عندكم لنا قبر. قلت: جعلت فداك، قرفاطمة بنت موسىعلیهما‌السلام ؟! قال: نعم؛ من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة، فاذا رأیت القبر فقم عند رأسها مستقبل القبلة، فكبّر أربعاً و ثلاثین تكبیرة، و سبّح ثلاثلاً و ثلاثین تسبیحته، و أحمد الله ثلاثاً و ثلاثین تحمیدة، ثمّ قل:»

«السلام على آدم صَفوةالله، السلام على نوح نبى الله، السلام على ابراهیم خلیل الله، السلام عل موسى كلیم الله، السلام على عیسى روحِ الله؛ السلام علیك یا رسولَ الله، السلام علیك یا خیرخلقِ الله، السلام علیك یا صفیّ الله، السلام علیك یا محمد بن عبدالله خاتم النبیین؛ السلام علیك یا أمیرالمؤمنین علیّ بن أبى طالبٍ وصیَّ رسول الله؛ السلام علیكِ یا فاطمةُ سیّدةَ نساءالعالمین؛ السلام علیكما یا سبطَیْ نبِیِّ الرحمةِ و سیِّدَیْ شبابِ أهل الجنّةِ؛ السلام علیك یا علیّ بن الحسین سیدِالعابدین و قُرَّة عَینِ النّاظرین؛ السلام علیك یا محمد بن علیٍ باقرَالعلم بعدالنبیِّ؛ السلام علیك یا جعفر بن محمدٍ الصادقَ البارَّ الأمین؛ السلام علیك یا موسى بن جعفرٍ الطاهرَالطُهْرَ؛ السلام علیك یا علیَّ بن موسى الرضاالمرتضی؛ السلام علیك یا محمّد بن علیٍّ التقیَّ، السلام علیك یا علیَّ بن محمدٍ النقیَّ الناصحَ الأمینَ؛ السلام علیك یا حسین بن علیٍّ؛ السلام على الوصیِّ من بعده؛ اللهمّ صل على نورك و سراجك و ولیِّ ولیِّكَ و وصیِّ وصیك و حجتك على خلقك.

السلام علیكِ یا بنتَ رسول الله؛ السلام علیكِ یا بنتَ فاطمةَ و خدیجةَ؛ السلام علیكِ یا بنتَ أمیرالمؤمنین؛ السلام علیكِ یا بنت الحسن و الحسینِ؛ السلام علیكِ یا بنتَ ولیِّ اللهِ؛ السلام علیكِ یا أختَ ولیِّ اللهِ؛ السلام علیك یا عَمَّةَ ولیِّ اللهِ؛ السلام علیك یا بنتَ موسى بن جعفرٍ؛ و رحمةُ اللهِ و بركاته.

السلام علیكِ عَرَّفَ اللهُ بیننا و بینكم فى الجنّةِ؛ و حَشَرنا فى زمرتكم؛ و أَوْرَدَنا حَوضَ نبیكم؛ و سقانا بكأسِ جَدِّكُم من ید علیِّ بن أبى طالبٍ؛ صلواتُ اللهِ علیكم.

أسئل اللهَ أن یُرِیَنا فیكُمُ السُّرور و الفرج؛ و أن یجمعنا و أیاكم فى زمرة جدّكم محمدٍ صلى اللهُ علیه و آله؛ و أن لایسلبنا معرفتكم إنه ولیٌّ قدیرٌ.

أَتَقَرَّبُ ألى اللهِ بحبكم، والبرائةِ مِن أَعْدائِكُمْ، والتسلیمِ إلى الله، راضیاً به غَیْرَ مُنْكَرٍ وَ لا مُسْتَكْبِرٍ، وَ عَلَى یقینِ ما أتى به محمدٌ و به راضٍ؛ نطلب وجهك یا سیدى و رضاك والدارالآخرة، یا فاطمةُ اشْفعى لى فى الجنَّةِ؛ فإن لكِ عنداللهِ شأناً مِنَ الشّأنِ.

اللهمّ إنّى أسئلُكَ أَنْ تختمَ لى بالسعادة، فلا تَسْلُبْ مِنِّى ما أَنَا فیه، ولاحول و لا قوّةَ إلاَّ بالله العلیِّ العظیمِ.

اللهمّ اسْتَجِبْ لنا، و تَقَبَّلْهُ بكرمكَ و عزّتكَ، و برحمتك و عافیتك؛ و صلى اللهُ على محمدٍ و آله أجمعین، و سَلَّمَ تسلیماً یا أَرْحَمَ الرَّاحمین.»(۵۱)

(علامه مجلسى در بحارالانوار و تحفةالزائر گفته است: در برخى از كتابهاى «زیارات» دیدم كه) على بن ابراهیم، از پدرش، از سعد (۵۲) از امام على بن موسى الرضاعلیهما‌السلام نقل مى كند كه فرمود: سعد! ما نزد شما قبر داریم! عرض كردم: فدایت شوم، قبر فاطمه دختر امام موسىعلیهما‌السلام را مى فرمایی؟

فرمود: آری؛ هركه او را با شناخت كافى زیارت كند بهشت سزاوار اوست. هرگاه نزدیك قبرش شدى، بالاى سرش و رو به قبله بایست و سى و چهار مرتبه «تكبیر»، سى و سه مرتبه «تسبیح»، سى و سه مرتبه «تحمید» بگو؛ سپس بگو.

سلام برآدم، برگزیده خدا؛ سلام برنوح، پیامبرخدا؛ سلام بر ابراهیم، دوست خدا؛ سلام برموسى، هم صحبت خدا؛ سلام برعیسى، روح خدا؛

سلام بر تو اى رسول خدا؛ سلام بر تو اى بهترین مخلوق خدا؛ سلام بر تو اى برگزیده خدا؛ سلام برتو اى محمد بن عبدالله، پایان دهنده پیامبران؛ سلام بر تو اى امیرمؤمنان، على بن ابى طالب، وصیّ رسول خدا؛ سلام بر تو اى فاطمه، سرور زنان جهان؛ سلام بر شما اى نوادگان پیغمبر رحمت، و شما اى سروران بهشتیان؛ سلام بر تو اى على بن الحسین، اى سرور عبادت كنندگان، و اى روشنیِ چشم اهل بصیرت؛ سلام برتو اى محمد بن على، اى شكافنده دانش پس از پیامبر؛ سلام بر تو اى جعفر بن محمّد، اى راستگو و نیكوكار و امانتدار؛ سلام بر تو اى موسى بن جعفر، اى روح پاك و مطهّر؛ سلام بر تو اى على بن موسى، اى ملقّب به «رضا» و پسندیده (از سوى خدا)؛ سلام بر تو اى محمد بنعلى، اى پرهیزگار؛ سلام بر تو اى على بن محمد، اى پاكیزه سرشتِ خیرخواه و امانتدار؛ سلام بر تو اى حسن بن علی؛ سلام بر جانشین پس از او؛ خداوندا! درود بفرست برنور و چراغ (فروزان راهها)یت، و بر ولیّ ولیّ ات، و وصیّ و صیّ ات، و حجّتت بربندگانت.

سلام برتو اى دختر رسول خدا، سلام بر تو اى دختر فاطمه و خدیجه، سلام برتو اى دختر امیرمؤمنان، سلام بر تو اى دختر حسن و حسین؛ سلام برتو اى دختر ولیّ خدا؛ سلام بر تو اى خواه ولیّ خدا؛ سلام بر تو اى عمّه ولیّ خدا؛ سلام و رحمت و بركات خدا برتو اى دختر موسى بن جعفر.

سلام برتو، خداوند ما و شما را در بهشت به یكدیگر بشناساند؛ و ما را به همراه شما محشور گرداند؛ و بر حوض جدّتان وارد نماید؛ و از جام جدّتان به دست على بن ابى طالب بنوشاند؛ درود خدا برشماباد.

از خدا مى خواهم شادى و گشایش شما اهل بیت را (با ظهور حضرت حجّت (عجّ)) به ما بنمایاند؛ و ما و شما را در زمره جدّتان محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گردآورد؛ و شناخت شما را از ما نگیرد؛ كه او صاحب اختیار است و به هركارى قدرتمند.

من با محبّت شما و دورى از دشمنانتان، و با تسلیم شدن و رضایت در برابر خدا، بدون انكار چیزى و بدون تكبّر، و با یقین و رضایت نسبت به آنچه حضرت محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آورده، به خداوند نزدیكى مى جویم؛ اى سرور من و اى خداى من! با آنچه گفته شد، «وجه» و رضایت تو و آخرت را مى طلبم.

اى فاطمه! بهشت را براى من نزد خدا شفاعت كن؛ چرا كه تو را نزد خدا شأن و منزلتى است والا.

خداوندا! از تو مى خواهم عاقبت مرا به سعادت بینجامی؛ و آنچه من در اویم (ولایت اهل بیتعلیهم‌السلام ) از من نگیرى، كه هیچ قوّت و قدرتى جز به واسطه خداوند بلندمرتبه و بزرگ نخواهد بود.

خداوندا! دعاى ما را اجابت كن؛ و به كرم و عزّت، و رحمت و عافیت خویش از ما قبول فرمای.

درود و سلامى بى پایان از خداوند بر محمّد و همه اهل بیت او، اى مهربان ترین مهربانان!

زیارت نامه غیر مشهور حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام

«السّلامُ عَلَى خاتَمِ النَّبِیّین، السلام على سیّدِ المرسلین، السلام على حبیب ربّ العالمین، و رحمةالله و بركاته؛ السلام على أمیرالمؤمنین، السلام على سیّد الوصیین، السلام على حجةِ ربِّ العالمین، و رحمةالله و بركاته؛ السلام على البتول العَذْراءِ، وَالإِنْسِیَّةِ الحوراء، بنتِ خِیَرَةِ سَیِّدِ الأنبیاء، وَ أُمِّ الائمّةِ النُّجباء، و حَلِیلَةِ سَیِّدِ الاوصیاء، فاطمةالزّهراء سیّدةِ نساءالعالمین، و رحمةالله و بركاته؛ السلام على الإمامینِ النُّورَینِ النَیِّرَینِ الطّاهرینِ الشَّهیدینِ المظلُومینِ، الحسن والحسین، سیّدى شباب أهلِ الجنَّةِ، و التسعة المعصومینَ مِنْ ذُرِّیَّةالحسینعلیهم‌السلام و رحمةالله و بركاته.

السلام علیكِ یا فاطمةُ یا بنتَ موسى بن جعفرٍ و حُجّتِهِ و أَمِینِهِ، و رَحمةُ اللهِ و بركاتُهُ؛ السلام علیكِ یا فاطمةُ یا أَخْتَ الرضا المرتضى المجتبى و رحمةالله و بركاته؛ السلام علیك أَیَّتُهَاالطَّاهرةُ الحمیدةُ البَرَّةُ الرَّشِیدَةُ التقیَّةُ النّقیَّةُ الرضیَّةُ المرضیَّةُ و رحمةاللهِ و بركاتُهُ؛ أَشْهَدُ أَنَّهُمُ الأئمَّةُ الرّاشدون المَهْدِیُّونَ المعصومینَ الْمُكَرَّمُونَ المُقَرَّبُونَ المُتَّقُونَ الصّادقُونَ، و أنَّ الحقَّ معهم و فیهم و إلیهم، و أَنَّ مَنْ وَالاهُم فَقَدْ وَالَى اللهَ، و من عاداهم فقد عادَى اللهَ، أَتَیْتُكَ یا سیِّدَتى یا فاطمةُ زائراً لَكِ عارفاً بِحَقِّكَ و بِحَقِّ أَخیكِ و آباءِكِ الاطهارِ طالباً فِكاك رَقَبَتِى مِنَ النّارِ و مُلْتَمِساً مِنْكِ الشَّفاعَةَ إِذا امْتَازَ الأَخیارُ مِنَ الأشْرارِ، فَاشْفَعِى لِى عِنْدَ رَبَّكِ وَ عِنْدَ آباءكِ الأبرارِ فَاِنَّكِ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ لا یَخْسِرُ مَنْ تَوَلاَّهُم و لا یَخِیبُ مَنْ أَتَیهُم.

اللهمَّ اِنَّهُ قَدجائنِیَ الخَبَرُ عَنِ الصّادِقَیْنِ مِنْ أهل بیتِ نَبِیِّك علیهم أفضَلُ الصلاةِ والسلامِ أَنَّ مَنْ زار فاطمة بقم فله الجنّةُ، فَها أَنَاذَا یا الهى قَدْ جِئْتُها زائراً لَهَا عارفاً بِحَقِّها، فَصَلِّ على محمّدٍ و آل محمّدٍ، وَانْفَعْنِى بزیارتها، ولاتحرمنى شَفاعَتَها، وَارْزُقْنى الجنّةَ كما وَعَدْتَها، اِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ؛ برحمتك یا ارحمَ الرّاحمین.»(۵۳)

زیارت نامه عامّ قبور اولاد ائمّهعلیهم‌السلام

براى زیارت قبور اولاد ائمّهعلیهم‌السلام ، دو زیارت نامه وجود دارد. در این باره، بیان چند نكته ضرورى است:

۱. سند این دو زیارت نامه، همچون زیارت نامه غیر مشهور حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام قابل انتساب به ائمّهعلیهم‌السلام نیست؛ و به نظر مى رسد سراسر توسّط علما نگاشته شده باشد.

۲. با تغییر ضمایر در این زیارت نامه ها، مى توان آنها را براى حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام نیز خواند.

۳. بر فرض كه خبرى هم در زیارت امامزادگان نرسیده باشد، شایسته است فضایل آنان بیان شود؛ و به آنان توسّل جست، و شفاعت به آنان و پدران پاك و مطهّرشان را از خداوند متعال خواستار شد.

الف) زیارت نامه نخست

«السلام علیكَ أَیُّهَا السیّدُ الزّكیُّى الطاهرُ الولیُّى، وَالَّداعِیُّ الحَفِیُّ، أَشْهَدُ أَنَّك قُلْتَ حَقّاً و نَطَقْتَ حَقّاً (۵۴) و صدقاً، و دعوتَ ألَى مولایَ و مولاكَ عَلانِیَةً و سِرّاً، فَازَ مِسْعِدُكَ، و نَجَى مُصَدِّقُكَ وطاعتكَ، و تصدیقك وَاتِّبَاعِكَ .

والسلام علیك یا سَیِّدى وابنَ سَیِّدى، أَنتَ بابُ اللهِ المُوتَى (۵۵) مِنْهُ والمأخُوذُ عَنْهُ، أتَیْتُكَ زائراً، و حاجاتِى لَكَ مُسْتَوْدِعاً، وَهَا أَنَاذَا أَسْتَوْدِعُكَ دِینى و أَمَانَتِى، و خواتیمَ عملى، و جوامعَ أَمَلى ألى مُنْتَهَى أَجَلِی؛ والسّلامُ علیك و رحمةُ الله و بركاتُهُ

ب) زیارت نامه دوم

«السلام عَلَى جَدِّكَ المصطفَى، السلام على أبیك المرتضى الرضا(۵۶) ، السلام على السّیّدینِ الحسنِ والحسینِ، السلام على خدیجةَ سیّدةِ نساء العالمین، السلام على فاطمةَ أُمِّ الأئمّةِ الطاهرین.

السلام على النفوس الفاخرةِ، بُحُورِ العُلُومِ الزَّاخِرِةِ، شُفَعَائِى فى الآخِرَةِ، و أولیائى عندَ عَوْدِ الرّوحِ الیَ العظام النَّخِرَةِ، أئمةِ الخلقِ، وَ وُلاةِ الحَقِّ.

السلام علیك أیُّهَا الشخصُ الشریفُ الطاهرُ الكریمُ، أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ الاّ اللهُ، وَ أَنَّ محمّداً عبدُهُ و رسولُه و مصطفاهُ، وَ أَنَّ عَلِیَّا وَلیِیُّهُ و مُجْتَباهُ، وَ أَنَّ الاِمَةَ فى وُلدِهِ الَى یَومِ الدّینِ، نَعْلَمُ ذلك.(۵۷)

عِلْمَ الیقینِ و نحنُ لذلك مُعتَقُدُونَ، وَ فى نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ(۵۸)

فصل سوّم: شرح حال رجال سند زیارت نامه حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام

۱. ابوالحسن، على بن ابراهیم بن هاشم قمّى

درباره ولادت و وفاتش اطلاع دقیقى در دست نیست؛ ولى به یقین، او در دوران امام حسن عسكرىعلیه‌السلام مى زیسته؛ و گفته اند تا سال ۳۰۷ ه.ق. زنده بوده است. (۵۹) محمد بن یعقوب كلینى در «كافی» از او بسیار روایت كرده است. (۶۰) نیز احمد بن زیاد بن جعفر همدانى، حسن بن حمزة العلوى و محمد بن موسى بن المتوكّل از على بن ابراهیم روایت كرده اند. (۶۱)

وى در اسناد بسیارى از روایات - كه تعدادشان به ۷۱۴۰ مورد مى رسد - واقع شده است. از او در این روایات، با این عنوان ها یاد مى شود: در بیشتر موارد با عنوان «على بن ابراهیم عن ابیه»، و در برخى موارد با عنوان «علیّ عن أبیه»، و «علیّ بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه». روایاتش از پدرش به ۶۲۱۴ مورد مى رسد. (۶۲)

نجّاشى، و پس از او شیخ طوسى، ابن داود حلّى، مطهر حلّى و دیگران درباره اش نوشته اند:

«ثقة فى الحدیث، ثبت، معتمَد، صحیح المذهب، سمع فأكثر، و صنّف كتباً، و أضرَّ فى وسط عمره.» (۶۳)

علاّمه حّلى در «خلاصةالاقوال» مى نویسد:

«فطریق الشیخ الطوسى رحم ة الله فى التهذیب الى محمد بن یعقوب الكلینى صحیح، و كذا الى علیّ بن ابراهیم بن هاشم ». (۶۴)

همو مى نویسد:

«وطریق الشیخ أبى جعفر الطوسى رحمة الله فى كتاب الاستبصار الى محمّد بن یعقوب صحیح، و كذا علّى بن ابراهیم بن هاشم .» (۶۵)

و در جاى دیگر مى نویسد:

«وعن ابراهیم بن هاشم صحیح » (۶۶)

از جمله مواردى كه بر شأن والاى على بن ابراهیم دلالت مى كند، این است كه ادعیه و اعمال شایع در مسجد سهله - كه در «المزار الكبیر» و سایر مزارات آمده، و مورد قبول همگان است - سندش فقط به او منتهى مى شود. (۶۷)

وى كتاب هاى فراوانى تألیف كرده است؛ از جمله كتاب التفسیر (معروف به تفسیر قمی)، الناسخ و المنسوخ، قرب الاسناد، الشرایع، الحیض، التوحید و الشرك، فضائل امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، المفازى، الانبیاء، المشذّر، رساله اى در مضاى هشام و یونس، پاسخ سؤال هایى كه محمد بن بلال از او پرسیده است. (۶۸) ابن ندیم كتاب هاى المناقب و اختیارالقرآن و روایاته را بر تألیفاتش افزوده است. (۶۹)

۲. ابواسحاق، ابراهیم بن هاشم القمى

(متولد ۱۸۳ یا ۱۸۶ یا ۱۸۹ ق.) (۷۰)

ابراهیم بن هاشم كوفى نخستین كسى است كه حدیث كوفیان را در قم انتشار داد. مى گویند وى امام رضاعلیه‌السلام را ملاقات كرده است. كتاب هاى «النوادر» و «قضایا امیرالمؤمنینعلیه‌السلام » از اوست كه توسط شیخ ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان (معروف به مفید) و احمد بن عبدون و حسین بن عبیدالله، به نقل از حمزة بن على بن عبیدالله العلوى، از على بن ابراهیم بن هاشم از پدرش، از آنها خبر داده شده است. (۷۱)

نجاشى مى نویسد:

«كشى مى گوید: ابراهیم بن هاشم شاگرد یونس بن عبدالرحمن، و از اصحاب امام رضاعلیه‌السلام بوده است؛ این نظر كشى است، و قابل تأمّل است.» (۷۲)

نخستین كسى كه وى را شاگرد یونس بن عبدالرحمن دانسته، كشى است كه در رجالش از آن یاد كرده و شیخ طوسى از وى پیروى كرده است. نجاشى این نظر را قابل تأمل دانسته است. علامه حلّى نیز با نجاشى هم عقیده است و ابراهیم را شاگرد یونس نمى داند:

«ابراهیم بن هاشم - با توجه به كثرت روایاتش - بدون واسطه از امام رضاعلیه‌السلام و یونس روایت نكرده است.» وى در ادامه مى نویسد: «و منافاتى ندارد آن گونه كه اصحاب گفته اند، وى امام رضاعلیه‌السلام را دیده باشد.» (۷۳)

از آنچه در «تهذیب المقال» آمده، به دست مى آید كه ابراهیم بن هاشم از گروهى از اصحاب امام حسن عسكرى، امام هادى، امام جواد، امام رضا، امام كاظمعلیهم‌السلام وگروهى از اصحاب امام صادقعلیه‌السلام - كه تا آن زمان امام رضاعلیه‌السلام زنده بوده اند - روایت كرده است. (۷۴) با این سخن، یونس بن عبدالرحمن نیز مى تواند یكى از مشایخ او باشد.

شیخ طوسى درباره یونس بن عبدالرحمن مى نویسد:

«من أصحاب أبى الحسن موسى، مولى على بن یقطین، طعن علیه القمیون و هو عندى ثقة » (۷۵)

به نظر مى رسد برگزیده ترین نظر این باشد كه ابراهیم از یونس كسب حدیث نموده است؛ زیرا هردو هم عصر و ساكن قم بوده اند. شاید آنان كه تأكید بر عدم شاگردذ ابراهیم نزد یونس دارند، به دلیل طعن قمى ها از یونس باشد.

ابراهیم بن هاشم را از كسانى مى دانند كه در عصر غیبت، به محضر امام زمانعلیه‌السلام رسیده است. (۷۶) او در میان راویان، داراى بیشترین و متنوّع ترین روایات است؛ به گونه اى كه در بسیارى از ابواب فقهى و اخلاقى، احادیثى از او موجود است و كمتر بابى است كه از روایات او تهى باشد. (۷۷)

برخى برآنند كه به سبب اینكه هیچ گونه تنصیصى درباره ابراهیم بن هاشم نشد، روایاتش «مقبول» است؛ و حدیثى را كه وى در سلسله سندش قرارداشته باشد، «حسن» مى شمارند. سید محمدباقر داماد در «الرّواشح السماویة» مى نویسد:

«الاشهر - الذین علیه الأكثر عدّ الحدیث من جهة ابراهیم بن هاشم أبى اسحاق القمیّ فى الطریق حسناً، و لكن فى أعلى درجات الحسن، الثانیة لدرجة الصحة لعدم التنصیص علیه بالتوثیق » (۷۸)

نویسنده كتاب «الفوائد الرجالیّة» ضمن یادآورى سخن سید محمدباقر داماد، این چنین به نقدش مى نشیند:

«والصحیح الصریح عندی: أنّ الطریق من جهته صحیح، فأمره أجلّ و حاله أعظم من أن یعدل بمعدل أو یوثق بموثق. كیف و أعاظم أشیا فنا الفخام كرئیس المحدّثین، والصدوق، و المفید، و شیخ الطائفة، و نظراتهم و من طبقتهم و درجتهم و رتبتهم و مرتبتهم من الاقدمیین و الاحدثین، شأنهم أجلّ و خطبهم أكبر من أن یظنّ بأحد منهم أنه احتاج الى تنصیص ناص و توثیق مؤثق، و هو شیخ الشیوخ، و قطب الاشیاخ و وتدالاوتاد، و سند الاسناد، فهو أحقّ و أجدر بأن یستغنى عن ذلك

آنگاه بحثى دراز دامن را در وثاقت ابراهیم بن هاشم و صحّت روایاتى كه وى در طرقش قرار دارد، پهن مى كند. (۷۹)

برخى نیز روایت ابراهیم بن هاشم را «حسن كالصحیح» مى دانند. (۸۰) از جمله دلایل دیگر بر وثاقت ابراهیم و صحّت روایاتش، سخن آیةالله العظمى خویى است. وى در بیان چگونگى اثبات وثاقت یا حُسن راویان، افزون بر تصریح معصومعلیه‌السلام ، «تصریح یكى از بزرگان متقدّم»، و «تصریح یكى از بزرگان متأخّر» به «ادّعاى اجماع از سوى أقدمیین» اشاره مى كند؛ و ذیل مورد اخیر مى نویسد:

«یكى دیگر از راههایى كه موجب اثبات وثاقت یا حُسن راویان است، ادّعاى اجماع یكى از بزرگان پیشین در زمینه وثاقت یك راوى است. این اجماع هرچند از نوع اجماع منقول است؛ اما دست كم گویاى توثیق دانشمندى است كه ادّعاى اجماع كرده است؛ توأم با ادعاى توثیق از طرف دیگران. ادّعاى اجماع بر وثاقت یك راوى، حتّى اگر از جانب متأخّران نیز باشد، مقبول است؛ و برآن اعتماد مى شود. این حالت در خصوص ابراهیم بن هاشم رخ داده است؛ زیرا ابن طاووس ادّعا كرده كه راجع به وثاقت او، اتفاق نظر هست. چنین ادّعایى، خواه ناخواه از توثیق دسته اى از قدما پرده بر مى گیرد؛ و این خود در اثبات وثاقت راویان كافى است.» (۸۱)

۳. سعد بن سعد الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمیّ

«سعد بن سعد» از اصحاب امام رضا و امام جوادعلیهما‌السلام است؛ و همه علماى رجال بروثاقتش اتّفاق دارند. وى بدون واسطه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده است. «شیخ طوسی» وى را موثق، امامى مذهب، و از كسانى كه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده، (۸۲) و «برقی» او را در شمار اصحاب امام موسى كاظمعلیه‌السلام برشمرده است. (۸۳) «نجاشی» درباره اش مى نویسد:

«سعد بن سعد بن الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمیّ، ثقة، روى عن الرضا أبى جعفر، كتابه المبّوب روایة عباد بن سلیمان أخبرناه على بن احمد بن محمد بن طاهر. قال حدّثنا محمد بن الحسن بن الولید قال حدّثنا الحسن بن متیل عن عباد بن سلیمان عن سعد به. كتاب غیر المبّوب روایة محمد بن خالد البرقى، آخبرناالحسین و غیره عن أبى حمزة، عن ابن بطّة، عن الصّفّار، عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد، عنه. مسائله للرضا۷، اخبرنا الحسین بن عبیدالله عن أحمد بن جعفر، عن أحمد بن ادریس، عن أحمد بن محمد بن عیسى، عن محمد بن خالد البرقى، عنه .» (۸۴)

«علامه حلّی» درباره اش مى نویسد:

«سعد بن سعد بن الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمیّ، ثقة، روى عن الرضا أبى جعفر علیهما‌السلام و روى الكشى من أصحابنا عن أبى طالب عبدالله بن الصّلت القمیّ أنّ أبا جعفر علیه‌السلام سأل اللهَ أن یجزیه خیراً .» (۸۵)

فصل چهارم: بررسى سند زیارت نامه حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام

آنچه در بررسى رجال سند روایت حضرت امام رضاعلیه‌السلام درباره اهمیّت زیارت نامه حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام گذشت، ما را به این نتیجه رهنمون مى كند كه همه رجال این حدیث، «موثق» و «امامى مذهب» هستند؛ و روایتشان «صحیح» شمرده مى شود.

اكنون سه پرسش درباره این روایت را طرح مى كنیم:

۱. مراد از «سعد» كه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده، كیست؛ «سعد بن سعد» یا «سعد بن عبدالله»؟ اگر مراد، «سعد بن سعد» است، تفاوت ها یا شباهت هاى این روایت با روایتى كه همان «سعد بن سعد» از امام رضاعلیه‌السلام درباره زیارت حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام مى پرسد، چیست؟

۲. آیا متن زیارت نامه نیز از امام رضاعلیه‌السلام است یا توسط دیگران نگاشته شده است؟

۳. مراد از «كتب زیارات» در سخن علامه مجلسی: «رأیت فى بعض كتب الزیارات»، چیست؟

پیش از این بیان شد كه دو روایت، یكى از «سعد بن سعد» و دیگرى از سعد أشعرى به نقل از امام رضاعلیه‌السلام در شأن حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام وارد شده است. در این دو روایت، شباهت ها و تفاوت هایى مشاهده مى شود.

الف) شباهت ها:

۱. رجال سند هردو روایت، یكى هستند.

۲. در هردو روایت، جمله «من زارَها فلهُ الجنّة» وجود دارد.

ب) تفاوت ها:

۱. در یك روایت، سعد بن سعد از امامعلیه‌السلام در شأن حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام جویا شده؛ ولى در روایتى كه منتهى به آداب و متن زیارت نامه مى شود، امامعلیه‌السلام از سعد مى پرسد.

۲. در یكى، تصریح به سعد بن سعد شده و در دیگرى، به نام سعد یا سعد اشعرى بسنده شده؛ با این توضیح كه سعد، مشترك میان چندین راوى با طبقه هاى مختلف است.

۳. روایتى كه منتهى به زیارت نامه مى شود، واژه «عارفاً بحقّها» را در دل خود جاى داده است.

ممكن است كسى بگوید اگر این روایت ها یكى بوده باشند، ولى با دو متن نقل شده باشند، یا آنچه در یكى از این روایت ها از سوى راوى، به اضافه آمده باشد؛ مى توان آنها را «مضطرب» و «مدرّج» نامید؛ اما این گونه نیست، زیرا:

۱. این امكان وجود دارد كه امامعلیه‌السلام در یكى از سخنانشان واژه اى را از روى قصد و هدفى كه دارند، افزوده باشند.

۲. همه رجال سند این روایت ها «ثقة» هستند و روایتشان «صحیح» شمرده مى شود.

۳. دلیلى بر این ادّعا وجود ندارد.

حال باید دید مرا از «سعد» در این روایت كیست؟ شاید آن گونه كه برخى گمان كرده اند «تعیین دقیق شخصیت و وثاقت سعد مذكور در سند زیارت نامه مشكل است» (۸۶)، چندان هم مشكل نباشد؛ بلكه با بررسى هاى بیشتر و دقیق تر، دست یافتنى باشد. آیةالله العظمى خویى ذیل واژه «سعد» مى نویسد:

«وقع بهذاالعنوان فى اسناد كثیر من الروایات تبلغ ثلاثمائة و ثمانین مورداً، فقد روى عن أبى جعفر، و أبى عبدالله، و أبى الحسن الرضا علیهم‌السلام و...»

سپس بسیارى از كسانى را كه «سعد» از آنان روایت نموده، نام مى برد و مى نویسد:

«أقول: سعد فى اسناد هذه الروایات هو سعد بن عبدالله الاّ فى موارد قلیلة، یعلم ذلك بقرینة الراوى و المروى عنه .» (۸۷)

نیز در «رجال المجلسی»، سعد بن عبدالله بن أبى خلف را «ثقة» و «امامی» دانسته، و اسناد سایر كسانى كه سعد بن عبدالله هستند را مجهول دانسته است. (۸۸)

با بررسى هایى كه به عمل آمده، مى توان گفت: مراد از «سعد» در روایت مورد بحث، سعد بن عبدالله - كه معاصر با امام صادقعلیه‌السلام است - نمى باشد؛ و به یقین، سعد بن سعد اشعرى قمى است. برفرض، اگر مراد، سعد بن عبدالله بن أبى خلف هم باشد - آن گونه كه برخى گمان كرده اند (۸۹) - بازهم به جهت اینكه مورد وثوق است، خللى در روایت به وجود نمى آید؛ جز اینكه سعد بن عبدالله بن أبى خلف از هم عصران امام هم عصران امام حسن عسكرىعلیه‌السلام است و از آن حضرت روایت نكرده است؛ چه رسد به اینكه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده باشد!

برخى برآنند كه سعد بن عبدالله از هم عصران امام حسن عسكرىعلیه‌السلام بوده و آن حضرت را درك كرده، ولى از آن حضرت روایت نكرده است. با این توضیح كه وفات او را در سال ۲۹۹ یا ۳۰۱ ه.ق. دانسته اند؛ (۹۰) اما شهادت امام حسن عسكرىعلیه‌السلام در سال ۲۶۰، شهادت امام هادىعلیه‌السلام را در سال ۲۵۴ ه.ق.، شهادت امام جوادعلیه‌السلام را در سال ۲۲۰ ه.ق. و شهادت امام رضاعلیه‌السلام را ۲۰۳ ه.ق. دانسته اند. (۹۱)

نویسنده «تهذیب المقال» در این باره مى نویسد:

«سعد بن عبدالله از مشایخ ابن الولید و ابن قولویه و نظایر آنهاست؛ و امام عسكرىعلیه‌السلام را درك كرده ولى در روایتش از آن حضرتعلیه‌السلام سخن هست. پس روایتش از اصحاب رضا و كاظم، بلكه صادقعلیهم‌السلام بعید است؛ هرچند برخلافش دلیلى نیست.» (۹۲)

نجاشى درباره اش مى نویسد:

«سعد بن عبدالله بن أبى خلف الاشعرى القمیّ، أبوالقاسم، شیخ هذه الطائفة و فقیهها. كان سمع من أحادیث العامّة شیئاً كثیراً،... و لقى مولانا أبا محمد علیه‌السلام .و رأیت بعض أصحابنا یضعفون لقائه لأبى محمد علیه‌السلام و یقولون هذه حكایة موضوعة علیه، والله أعلم... توفّى سعد بن عبدالله سنة احدى و ثلاثمائة، و قیل سنة تسع و تسعین و مائتین .» (۹۳)

و شیخ طوسى درباره اش مى نویسد:

«جلیل القدر، واسع الاخبار، كثیرالتصانیف، ثقة، فمن كُتبه ...» (۹۴)

زیارت نامه مشهور حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام :(۵۰)

قال المجلسى فى «بحارالانوار» و «تحفةالزائر» :

«رأیت فى بعض كتب الزیارات حدّث على بن ابراهیم، عن أبیه، عن سعد، عن على بن موسى الرضاعلیه‌السلام ، قال: قال: یا سعد! عندكم لنا قبر. قلت: جعلت فداك، قرفاطمة بنت موسىعلیهما‌السلام ؟! قال: نعم؛ من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة، فاذا رأیت القبر فقم عند رأسها مستقبل القبلة، فكبّر أربعاً و ثلاثین تكبیرة، و سبّح ثلاثلاً و ثلاثین تسبیحته، و أحمد الله ثلاثاً و ثلاثین تحمیدة، ثمّ قل:»

«السلام على آدم صَفوةالله، السلام على نوح نبى الله، السلام على ابراهیم خلیل الله، السلام عل موسى كلیم الله، السلام على عیسى روحِ الله؛ السلام علیك یا رسولَ الله، السلام علیك یا خیرخلقِ الله، السلام علیك یا صفیّ الله، السلام علیك یا محمد بن عبدالله خاتم النبیین؛ السلام علیك یا أمیرالمؤمنین علیّ بن أبى طالبٍ وصیَّ رسول الله؛ السلام علیكِ یا فاطمةُ سیّدةَ نساءالعالمین؛ السلام علیكما یا سبطَیْ نبِیِّ الرحمةِ و سیِّدَیْ شبابِ أهل الجنّةِ؛ السلام علیك یا علیّ بن الحسین سیدِالعابدین و قُرَّة عَینِ النّاظرین؛ السلام علیك یا محمد بن علیٍ باقرَالعلم بعدالنبیِّ؛ السلام علیك یا جعفر بن محمدٍ الصادقَ البارَّ الأمین؛ السلام علیك یا موسى بن جعفرٍ الطاهرَالطُهْرَ؛ السلام علیك یا علیَّ بن موسى الرضاالمرتضی؛ السلام علیك یا محمّد بن علیٍّ التقیَّ، السلام علیك یا علیَّ بن محمدٍ النقیَّ الناصحَ الأمینَ؛ السلام علیك یا حسین بن علیٍّ؛ السلام على الوصیِّ من بعده؛ اللهمّ صل على نورك و سراجك و ولیِّ ولیِّكَ و وصیِّ وصیك و حجتك على خلقك.

السلام علیكِ یا بنتَ رسول الله؛ السلام علیكِ یا بنتَ فاطمةَ و خدیجةَ؛ السلام علیكِ یا بنتَ أمیرالمؤمنین؛ السلام علیكِ یا بنت الحسن و الحسینِ؛ السلام علیكِ یا بنتَ ولیِّ اللهِ؛ السلام علیكِ یا أختَ ولیِّ اللهِ؛ السلام علیك یا عَمَّةَ ولیِّ اللهِ؛ السلام علیك یا بنتَ موسى بن جعفرٍ؛ و رحمةُ اللهِ و بركاته.

السلام علیكِ عَرَّفَ اللهُ بیننا و بینكم فى الجنّةِ؛ و حَشَرنا فى زمرتكم؛ و أَوْرَدَنا حَوضَ نبیكم؛ و سقانا بكأسِ جَدِّكُم من ید علیِّ بن أبى طالبٍ؛ صلواتُ اللهِ علیكم.

أسئل اللهَ أن یُرِیَنا فیكُمُ السُّرور و الفرج؛ و أن یجمعنا و أیاكم فى زمرة جدّكم محمدٍ صلى اللهُ علیه و آله؛ و أن لایسلبنا معرفتكم إنه ولیٌّ قدیرٌ.

أَتَقَرَّبُ ألى اللهِ بحبكم، والبرائةِ مِن أَعْدائِكُمْ، والتسلیمِ إلى الله، راضیاً به غَیْرَ مُنْكَرٍ وَ لا مُسْتَكْبِرٍ، وَ عَلَى یقینِ ما أتى به محمدٌ و به راضٍ؛ نطلب وجهك یا سیدى و رضاك والدارالآخرة، یا فاطمةُ اشْفعى لى فى الجنَّةِ؛ فإن لكِ عنداللهِ شأناً مِنَ الشّأنِ.

اللهمّ إنّى أسئلُكَ أَنْ تختمَ لى بالسعادة، فلا تَسْلُبْ مِنِّى ما أَنَا فیه، ولاحول و لا قوّةَ إلاَّ بالله العلیِّ العظیمِ.

اللهمّ اسْتَجِبْ لنا، و تَقَبَّلْهُ بكرمكَ و عزّتكَ، و برحمتك و عافیتك؛ و صلى اللهُ على محمدٍ و آله أجمعین، و سَلَّمَ تسلیماً یا أَرْحَمَ الرَّاحمین.»(۵۱)

(علامه مجلسى در بحارالانوار و تحفةالزائر گفته است: در برخى از كتابهاى «زیارات» دیدم كه) على بن ابراهیم، از پدرش، از سعد (۵۲) از امام على بن موسى الرضاعلیهما‌السلام نقل مى كند كه فرمود: سعد! ما نزد شما قبر داریم! عرض كردم: فدایت شوم، قبر فاطمه دختر امام موسىعلیهما‌السلام را مى فرمایی؟

فرمود: آری؛ هركه او را با شناخت كافى زیارت كند بهشت سزاوار اوست. هرگاه نزدیك قبرش شدى، بالاى سرش و رو به قبله بایست و سى و چهار مرتبه «تكبیر»، سى و سه مرتبه «تسبیح»، سى و سه مرتبه «تحمید» بگو؛ سپس بگو.

سلام برآدم، برگزیده خدا؛ سلام برنوح، پیامبرخدا؛ سلام بر ابراهیم، دوست خدا؛ سلام برموسى، هم صحبت خدا؛ سلام برعیسى، روح خدا؛

سلام بر تو اى رسول خدا؛ سلام بر تو اى بهترین مخلوق خدا؛ سلام بر تو اى برگزیده خدا؛ سلام برتو اى محمد بن عبدالله، پایان دهنده پیامبران؛ سلام بر تو اى امیرمؤمنان، على بن ابى طالب، وصیّ رسول خدا؛ سلام بر تو اى فاطمه، سرور زنان جهان؛ سلام بر شما اى نوادگان پیغمبر رحمت، و شما اى سروران بهشتیان؛ سلام بر تو اى على بن الحسین، اى سرور عبادت كنندگان، و اى روشنیِ چشم اهل بصیرت؛ سلام برتو اى محمد بن على، اى شكافنده دانش پس از پیامبر؛ سلام بر تو اى جعفر بن محمّد، اى راستگو و نیكوكار و امانتدار؛ سلام بر تو اى موسى بن جعفر، اى روح پاك و مطهّر؛ سلام بر تو اى على بن موسى، اى ملقّب به «رضا» و پسندیده (از سوى خدا)؛ سلام بر تو اى محمد بنعلى، اى پرهیزگار؛ سلام بر تو اى على بن محمد، اى پاكیزه سرشتِ خیرخواه و امانتدار؛ سلام بر تو اى حسن بن علی؛ سلام بر جانشین پس از او؛ خداوندا! درود بفرست برنور و چراغ (فروزان راهها)یت، و بر ولیّ ولیّ ات، و وصیّ و صیّ ات، و حجّتت بربندگانت.

سلام برتو اى دختر رسول خدا، سلام بر تو اى دختر فاطمه و خدیجه، سلام برتو اى دختر امیرمؤمنان، سلام بر تو اى دختر حسن و حسین؛ سلام برتو اى دختر ولیّ خدا؛ سلام بر تو اى خواه ولیّ خدا؛ سلام بر تو اى عمّه ولیّ خدا؛ سلام و رحمت و بركات خدا برتو اى دختر موسى بن جعفر.

سلام برتو، خداوند ما و شما را در بهشت به یكدیگر بشناساند؛ و ما را به همراه شما محشور گرداند؛ و بر حوض جدّتان وارد نماید؛ و از جام جدّتان به دست على بن ابى طالب بنوشاند؛ درود خدا برشماباد.

از خدا مى خواهم شادى و گشایش شما اهل بیت را (با ظهور حضرت حجّت (عجّ)) به ما بنمایاند؛ و ما و شما را در زمره جدّتان محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گردآورد؛ و شناخت شما را از ما نگیرد؛ كه او صاحب اختیار است و به هركارى قدرتمند.

من با محبّت شما و دورى از دشمنانتان، و با تسلیم شدن و رضایت در برابر خدا، بدون انكار چیزى و بدون تكبّر، و با یقین و رضایت نسبت به آنچه حضرت محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آورده، به خداوند نزدیكى مى جویم؛ اى سرور من و اى خداى من! با آنچه گفته شد، «وجه» و رضایت تو و آخرت را مى طلبم.

اى فاطمه! بهشت را براى من نزد خدا شفاعت كن؛ چرا كه تو را نزد خدا شأن و منزلتى است والا.

خداوندا! از تو مى خواهم عاقبت مرا به سعادت بینجامی؛ و آنچه من در اویم (ولایت اهل بیتعلیهم‌السلام ) از من نگیرى، كه هیچ قوّت و قدرتى جز به واسطه خداوند بلندمرتبه و بزرگ نخواهد بود.

خداوندا! دعاى ما را اجابت كن؛ و به كرم و عزّت، و رحمت و عافیت خویش از ما قبول فرمای.

درود و سلامى بى پایان از خداوند بر محمّد و همه اهل بیت او، اى مهربان ترین مهربانان!

زیارت نامه غیر مشهور حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام

«السّلامُ عَلَى خاتَمِ النَّبِیّین، السلام على سیّدِ المرسلین، السلام على حبیب ربّ العالمین، و رحمةالله و بركاته؛ السلام على أمیرالمؤمنین، السلام على سیّد الوصیین، السلام على حجةِ ربِّ العالمین، و رحمةالله و بركاته؛ السلام على البتول العَذْراءِ، وَالإِنْسِیَّةِ الحوراء، بنتِ خِیَرَةِ سَیِّدِ الأنبیاء، وَ أُمِّ الائمّةِ النُّجباء، و حَلِیلَةِ سَیِّدِ الاوصیاء، فاطمةالزّهراء سیّدةِ نساءالعالمین، و رحمةالله و بركاته؛ السلام على الإمامینِ النُّورَینِ النَیِّرَینِ الطّاهرینِ الشَّهیدینِ المظلُومینِ، الحسن والحسین، سیّدى شباب أهلِ الجنَّةِ، و التسعة المعصومینَ مِنْ ذُرِّیَّةالحسینعلیهم‌السلام و رحمةالله و بركاته.

السلام علیكِ یا فاطمةُ یا بنتَ موسى بن جعفرٍ و حُجّتِهِ و أَمِینِهِ، و رَحمةُ اللهِ و بركاتُهُ؛ السلام علیكِ یا فاطمةُ یا أَخْتَ الرضا المرتضى المجتبى و رحمةالله و بركاته؛ السلام علیك أَیَّتُهَاالطَّاهرةُ الحمیدةُ البَرَّةُ الرَّشِیدَةُ التقیَّةُ النّقیَّةُ الرضیَّةُ المرضیَّةُ و رحمةاللهِ و بركاتُهُ؛ أَشْهَدُ أَنَّهُمُ الأئمَّةُ الرّاشدون المَهْدِیُّونَ المعصومینَ الْمُكَرَّمُونَ المُقَرَّبُونَ المُتَّقُونَ الصّادقُونَ، و أنَّ الحقَّ معهم و فیهم و إلیهم، و أَنَّ مَنْ وَالاهُم فَقَدْ وَالَى اللهَ، و من عاداهم فقد عادَى اللهَ، أَتَیْتُكَ یا سیِّدَتى یا فاطمةُ زائراً لَكِ عارفاً بِحَقِّكَ و بِحَقِّ أَخیكِ و آباءِكِ الاطهارِ طالباً فِكاك رَقَبَتِى مِنَ النّارِ و مُلْتَمِساً مِنْكِ الشَّفاعَةَ إِذا امْتَازَ الأَخیارُ مِنَ الأشْرارِ، فَاشْفَعِى لِى عِنْدَ رَبَّكِ وَ عِنْدَ آباءكِ الأبرارِ فَاِنَّكِ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ لا یَخْسِرُ مَنْ تَوَلاَّهُم و لا یَخِیبُ مَنْ أَتَیهُم.

اللهمَّ اِنَّهُ قَدجائنِیَ الخَبَرُ عَنِ الصّادِقَیْنِ مِنْ أهل بیتِ نَبِیِّك علیهم أفضَلُ الصلاةِ والسلامِ أَنَّ مَنْ زار فاطمة بقم فله الجنّةُ، فَها أَنَاذَا یا الهى قَدْ جِئْتُها زائراً لَهَا عارفاً بِحَقِّها، فَصَلِّ على محمّدٍ و آل محمّدٍ، وَانْفَعْنِى بزیارتها، ولاتحرمنى شَفاعَتَها، وَارْزُقْنى الجنّةَ كما وَعَدْتَها، اِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ؛ برحمتك یا ارحمَ الرّاحمین.»(۵۳)

زیارت نامه عامّ قبور اولاد ائمّهعلیهم‌السلام

براى زیارت قبور اولاد ائمّهعلیهم‌السلام ، دو زیارت نامه وجود دارد. در این باره، بیان چند نكته ضرورى است:

۱. سند این دو زیارت نامه، همچون زیارت نامه غیر مشهور حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام قابل انتساب به ائمّهعلیهم‌السلام نیست؛ و به نظر مى رسد سراسر توسّط علما نگاشته شده باشد.

۲. با تغییر ضمایر در این زیارت نامه ها، مى توان آنها را براى حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام نیز خواند.

۳. بر فرض كه خبرى هم در زیارت امامزادگان نرسیده باشد، شایسته است فضایل آنان بیان شود؛ و به آنان توسّل جست، و شفاعت به آنان و پدران پاك و مطهّرشان را از خداوند متعال خواستار شد.

الف) زیارت نامه نخست

«السلام علیكَ أَیُّهَا السیّدُ الزّكیُّى الطاهرُ الولیُّى، وَالَّداعِیُّ الحَفِیُّ، أَشْهَدُ أَنَّك قُلْتَ حَقّاً و نَطَقْتَ حَقّاً (۵۴) و صدقاً، و دعوتَ ألَى مولایَ و مولاكَ عَلانِیَةً و سِرّاً، فَازَ مِسْعِدُكَ، و نَجَى مُصَدِّقُكَ وطاعتكَ، و تصدیقك وَاتِّبَاعِكَ .

والسلام علیك یا سَیِّدى وابنَ سَیِّدى، أَنتَ بابُ اللهِ المُوتَى (۵۵) مِنْهُ والمأخُوذُ عَنْهُ، أتَیْتُكَ زائراً، و حاجاتِى لَكَ مُسْتَوْدِعاً، وَهَا أَنَاذَا أَسْتَوْدِعُكَ دِینى و أَمَانَتِى، و خواتیمَ عملى، و جوامعَ أَمَلى ألى مُنْتَهَى أَجَلِی؛ والسّلامُ علیك و رحمةُ الله و بركاتُهُ

ب) زیارت نامه دوم

«السلام عَلَى جَدِّكَ المصطفَى، السلام على أبیك المرتضى الرضا(۵۶) ، السلام على السّیّدینِ الحسنِ والحسینِ، السلام على خدیجةَ سیّدةِ نساء العالمین، السلام على فاطمةَ أُمِّ الأئمّةِ الطاهرین.

السلام على النفوس الفاخرةِ، بُحُورِ العُلُومِ الزَّاخِرِةِ، شُفَعَائِى فى الآخِرَةِ، و أولیائى عندَ عَوْدِ الرّوحِ الیَ العظام النَّخِرَةِ، أئمةِ الخلقِ، وَ وُلاةِ الحَقِّ.

السلام علیك أیُّهَا الشخصُ الشریفُ الطاهرُ الكریمُ، أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ الاّ اللهُ، وَ أَنَّ محمّداً عبدُهُ و رسولُه و مصطفاهُ، وَ أَنَّ عَلِیَّا وَلیِیُّهُ و مُجْتَباهُ، وَ أَنَّ الاِمَةَ فى وُلدِهِ الَى یَومِ الدّینِ، نَعْلَمُ ذلك.(۵۷)

عِلْمَ الیقینِ و نحنُ لذلك مُعتَقُدُونَ، وَ فى نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ(۵۸)

فصل سوّم: شرح حال رجال سند زیارت نامه حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام

۱. ابوالحسن، على بن ابراهیم بن هاشم قمّى

درباره ولادت و وفاتش اطلاع دقیقى در دست نیست؛ ولى به یقین، او در دوران امام حسن عسكرىعلیه‌السلام مى زیسته؛ و گفته اند تا سال ۳۰۷ ه.ق. زنده بوده است. (۵۹) محمد بن یعقوب كلینى در «كافی» از او بسیار روایت كرده است. (۶۰) نیز احمد بن زیاد بن جعفر همدانى، حسن بن حمزة العلوى و محمد بن موسى بن المتوكّل از على بن ابراهیم روایت كرده اند. (۶۱)

وى در اسناد بسیارى از روایات - كه تعدادشان به ۷۱۴۰ مورد مى رسد - واقع شده است. از او در این روایات، با این عنوان ها یاد مى شود: در بیشتر موارد با عنوان «على بن ابراهیم عن ابیه»، و در برخى موارد با عنوان «علیّ عن أبیه»، و «علیّ بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه». روایاتش از پدرش به ۶۲۱۴ مورد مى رسد. (۶۲)

نجّاشى، و پس از او شیخ طوسى، ابن داود حلّى، مطهر حلّى و دیگران درباره اش نوشته اند:

«ثقة فى الحدیث، ثبت، معتمَد، صحیح المذهب، سمع فأكثر، و صنّف كتباً، و أضرَّ فى وسط عمره.» (۶۳)

علاّمه حّلى در «خلاصةالاقوال» مى نویسد:

«فطریق الشیخ الطوسى رحم ة الله فى التهذیب الى محمد بن یعقوب الكلینى صحیح، و كذا الى علیّ بن ابراهیم بن هاشم ». (۶۴)

همو مى نویسد:

«وطریق الشیخ أبى جعفر الطوسى رحمة الله فى كتاب الاستبصار الى محمّد بن یعقوب صحیح، و كذا علّى بن ابراهیم بن هاشم .» (۶۵)

و در جاى دیگر مى نویسد:

«وعن ابراهیم بن هاشم صحیح » (۶۶)

از جمله مواردى كه بر شأن والاى على بن ابراهیم دلالت مى كند، این است كه ادعیه و اعمال شایع در مسجد سهله - كه در «المزار الكبیر» و سایر مزارات آمده، و مورد قبول همگان است - سندش فقط به او منتهى مى شود. (۶۷)

وى كتاب هاى فراوانى تألیف كرده است؛ از جمله كتاب التفسیر (معروف به تفسیر قمی)، الناسخ و المنسوخ، قرب الاسناد، الشرایع، الحیض، التوحید و الشرك، فضائل امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ، المفازى، الانبیاء، المشذّر، رساله اى در مضاى هشام و یونس، پاسخ سؤال هایى كه محمد بن بلال از او پرسیده است. (۶۸) ابن ندیم كتاب هاى المناقب و اختیارالقرآن و روایاته را بر تألیفاتش افزوده است. (۶۹)

۲. ابواسحاق، ابراهیم بن هاشم القمى

(متولد ۱۸۳ یا ۱۸۶ یا ۱۸۹ ق.) (۷۰)

ابراهیم بن هاشم كوفى نخستین كسى است كه حدیث كوفیان را در قم انتشار داد. مى گویند وى امام رضاعلیه‌السلام را ملاقات كرده است. كتاب هاى «النوادر» و «قضایا امیرالمؤمنینعلیه‌السلام » از اوست كه توسط شیخ ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان (معروف به مفید) و احمد بن عبدون و حسین بن عبیدالله، به نقل از حمزة بن على بن عبیدالله العلوى، از على بن ابراهیم بن هاشم از پدرش، از آنها خبر داده شده است. (۷۱)

نجاشى مى نویسد:

«كشى مى گوید: ابراهیم بن هاشم شاگرد یونس بن عبدالرحمن، و از اصحاب امام رضاعلیه‌السلام بوده است؛ این نظر كشى است، و قابل تأمّل است.» (۷۲)

نخستین كسى كه وى را شاگرد یونس بن عبدالرحمن دانسته، كشى است كه در رجالش از آن یاد كرده و شیخ طوسى از وى پیروى كرده است. نجاشى این نظر را قابل تأمل دانسته است. علامه حلّى نیز با نجاشى هم عقیده است و ابراهیم را شاگرد یونس نمى داند:

«ابراهیم بن هاشم - با توجه به كثرت روایاتش - بدون واسطه از امام رضاعلیه‌السلام و یونس روایت نكرده است.» وى در ادامه مى نویسد: «و منافاتى ندارد آن گونه كه اصحاب گفته اند، وى امام رضاعلیه‌السلام را دیده باشد.» (۷۳)

از آنچه در «تهذیب المقال» آمده، به دست مى آید كه ابراهیم بن هاشم از گروهى از اصحاب امام حسن عسكرى، امام هادى، امام جواد، امام رضا، امام كاظمعلیهم‌السلام وگروهى از اصحاب امام صادقعلیه‌السلام - كه تا آن زمان امام رضاعلیه‌السلام زنده بوده اند - روایت كرده است. (۷۴) با این سخن، یونس بن عبدالرحمن نیز مى تواند یكى از مشایخ او باشد.

شیخ طوسى درباره یونس بن عبدالرحمن مى نویسد:

«من أصحاب أبى الحسن موسى، مولى على بن یقطین، طعن علیه القمیون و هو عندى ثقة » (۷۵)

به نظر مى رسد برگزیده ترین نظر این باشد كه ابراهیم از یونس كسب حدیث نموده است؛ زیرا هردو هم عصر و ساكن قم بوده اند. شاید آنان كه تأكید بر عدم شاگردذ ابراهیم نزد یونس دارند، به دلیل طعن قمى ها از یونس باشد.

ابراهیم بن هاشم را از كسانى مى دانند كه در عصر غیبت، به محضر امام زمانعلیه‌السلام رسیده است. (۷۶) او در میان راویان، داراى بیشترین و متنوّع ترین روایات است؛ به گونه اى كه در بسیارى از ابواب فقهى و اخلاقى، احادیثى از او موجود است و كمتر بابى است كه از روایات او تهى باشد. (۷۷)

برخى برآنند كه به سبب اینكه هیچ گونه تنصیصى درباره ابراهیم بن هاشم نشد، روایاتش «مقبول» است؛ و حدیثى را كه وى در سلسله سندش قرارداشته باشد، «حسن» مى شمارند. سید محمدباقر داماد در «الرّواشح السماویة» مى نویسد:

«الاشهر - الذین علیه الأكثر عدّ الحدیث من جهة ابراهیم بن هاشم أبى اسحاق القمیّ فى الطریق حسناً، و لكن فى أعلى درجات الحسن، الثانیة لدرجة الصحة لعدم التنصیص علیه بالتوثیق » (۷۸)

نویسنده كتاب «الفوائد الرجالیّة» ضمن یادآورى سخن سید محمدباقر داماد، این چنین به نقدش مى نشیند:

«والصحیح الصریح عندی: أنّ الطریق من جهته صحیح، فأمره أجلّ و حاله أعظم من أن یعدل بمعدل أو یوثق بموثق. كیف و أعاظم أشیا فنا الفخام كرئیس المحدّثین، والصدوق، و المفید، و شیخ الطائفة، و نظراتهم و من طبقتهم و درجتهم و رتبتهم و مرتبتهم من الاقدمیین و الاحدثین، شأنهم أجلّ و خطبهم أكبر من أن یظنّ بأحد منهم أنه احتاج الى تنصیص ناص و توثیق مؤثق، و هو شیخ الشیوخ، و قطب الاشیاخ و وتدالاوتاد، و سند الاسناد، فهو أحقّ و أجدر بأن یستغنى عن ذلك

آنگاه بحثى دراز دامن را در وثاقت ابراهیم بن هاشم و صحّت روایاتى كه وى در طرقش قرار دارد، پهن مى كند. (۷۹)

برخى نیز روایت ابراهیم بن هاشم را «حسن كالصحیح» مى دانند. (۸۰) از جمله دلایل دیگر بر وثاقت ابراهیم و صحّت روایاتش، سخن آیةالله العظمى خویى است. وى در بیان چگونگى اثبات وثاقت یا حُسن راویان، افزون بر تصریح معصومعلیه‌السلام ، «تصریح یكى از بزرگان متقدّم»، و «تصریح یكى از بزرگان متأخّر» به «ادّعاى اجماع از سوى أقدمیین» اشاره مى كند؛ و ذیل مورد اخیر مى نویسد:

«یكى دیگر از راههایى كه موجب اثبات وثاقت یا حُسن راویان است، ادّعاى اجماع یكى از بزرگان پیشین در زمینه وثاقت یك راوى است. این اجماع هرچند از نوع اجماع منقول است؛ اما دست كم گویاى توثیق دانشمندى است كه ادّعاى اجماع كرده است؛ توأم با ادعاى توثیق از طرف دیگران. ادّعاى اجماع بر وثاقت یك راوى، حتّى اگر از جانب متأخّران نیز باشد، مقبول است؛ و برآن اعتماد مى شود. این حالت در خصوص ابراهیم بن هاشم رخ داده است؛ زیرا ابن طاووس ادّعا كرده كه راجع به وثاقت او، اتفاق نظر هست. چنین ادّعایى، خواه ناخواه از توثیق دسته اى از قدما پرده بر مى گیرد؛ و این خود در اثبات وثاقت راویان كافى است.» (۸۱)

۳. سعد بن سعد الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمیّ

«سعد بن سعد» از اصحاب امام رضا و امام جوادعلیهما‌السلام است؛ و همه علماى رجال بروثاقتش اتّفاق دارند. وى بدون واسطه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده است. «شیخ طوسی» وى را موثق، امامى مذهب، و از كسانى كه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده، (۸۲) و «برقی» او را در شمار اصحاب امام موسى كاظمعلیه‌السلام برشمرده است. (۸۳) «نجاشی» درباره اش مى نویسد:

«سعد بن سعد بن الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمیّ، ثقة، روى عن الرضا أبى جعفر، كتابه المبّوب روایة عباد بن سلیمان أخبرناه على بن احمد بن محمد بن طاهر. قال حدّثنا محمد بن الحسن بن الولید قال حدّثنا الحسن بن متیل عن عباد بن سلیمان عن سعد به. كتاب غیر المبّوب روایة محمد بن خالد البرقى، آخبرناالحسین و غیره عن أبى حمزة، عن ابن بطّة، عن الصّفّار، عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد، عنه. مسائله للرضا۷، اخبرنا الحسین بن عبیدالله عن أحمد بن جعفر، عن أحمد بن ادریس، عن أحمد بن محمد بن عیسى، عن محمد بن خالد البرقى، عنه .» (۸۴)

«علامه حلّی» درباره اش مى نویسد:

«سعد بن سعد بن الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمیّ، ثقة، روى عن الرضا أبى جعفر علیهما‌السلام و روى الكشى من أصحابنا عن أبى طالب عبدالله بن الصّلت القمیّ أنّ أبا جعفر علیه‌السلام سأل اللهَ أن یجزیه خیراً .» (۸۵)

فصل چهارم: بررسى سند زیارت نامه حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام

آنچه در بررسى رجال سند روایت حضرت امام رضاعلیه‌السلام درباره اهمیّت زیارت نامه حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام گذشت، ما را به این نتیجه رهنمون مى كند كه همه رجال این حدیث، «موثق» و «امامى مذهب» هستند؛ و روایتشان «صحیح» شمرده مى شود.

اكنون سه پرسش درباره این روایت را طرح مى كنیم:

۱. مراد از «سعد» كه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده، كیست؛ «سعد بن سعد» یا «سعد بن عبدالله»؟ اگر مراد، «سعد بن سعد» است، تفاوت ها یا شباهت هاى این روایت با روایتى كه همان «سعد بن سعد» از امام رضاعلیه‌السلام درباره زیارت حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام مى پرسد، چیست؟

۲. آیا متن زیارت نامه نیز از امام رضاعلیه‌السلام است یا توسط دیگران نگاشته شده است؟

۳. مراد از «كتب زیارات» در سخن علامه مجلسی: «رأیت فى بعض كتب الزیارات»، چیست؟

پیش از این بیان شد كه دو روایت، یكى از «سعد بن سعد» و دیگرى از سعد أشعرى به نقل از امام رضاعلیه‌السلام در شأن حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام وارد شده است. در این دو روایت، شباهت ها و تفاوت هایى مشاهده مى شود.

الف) شباهت ها:

۱. رجال سند هردو روایت، یكى هستند.

۲. در هردو روایت، جمله «من زارَها فلهُ الجنّة» وجود دارد.

ب) تفاوت ها:

۱. در یك روایت، سعد بن سعد از امامعلیه‌السلام در شأن حضرت فاطمه معصومهعلیها‌السلام جویا شده؛ ولى در روایتى كه منتهى به آداب و متن زیارت نامه مى شود، امامعلیه‌السلام از سعد مى پرسد.

۲. در یكى، تصریح به سعد بن سعد شده و در دیگرى، به نام سعد یا سعد اشعرى بسنده شده؛ با این توضیح كه سعد، مشترك میان چندین راوى با طبقه هاى مختلف است.

۳. روایتى كه منتهى به زیارت نامه مى شود، واژه «عارفاً بحقّها» را در دل خود جاى داده است.

ممكن است كسى بگوید اگر این روایت ها یكى بوده باشند، ولى با دو متن نقل شده باشند، یا آنچه در یكى از این روایت ها از سوى راوى، به اضافه آمده باشد؛ مى توان آنها را «مضطرب» و «مدرّج» نامید؛ اما این گونه نیست، زیرا:

۱. این امكان وجود دارد كه امامعلیه‌السلام در یكى از سخنانشان واژه اى را از روى قصد و هدفى كه دارند، افزوده باشند.

۲. همه رجال سند این روایت ها «ثقة» هستند و روایتشان «صحیح» شمرده مى شود.

۳. دلیلى بر این ادّعا وجود ندارد.

حال باید دید مرا از «سعد» در این روایت كیست؟ شاید آن گونه كه برخى گمان كرده اند «تعیین دقیق شخصیت و وثاقت سعد مذكور در سند زیارت نامه مشكل است» (۸۶)، چندان هم مشكل نباشد؛ بلكه با بررسى هاى بیشتر و دقیق تر، دست یافتنى باشد. آیةالله العظمى خویى ذیل واژه «سعد» مى نویسد:

«وقع بهذاالعنوان فى اسناد كثیر من الروایات تبلغ ثلاثمائة و ثمانین مورداً، فقد روى عن أبى جعفر، و أبى عبدالله، و أبى الحسن الرضا علیهم‌السلام و...»

سپس بسیارى از كسانى را كه «سعد» از آنان روایت نموده، نام مى برد و مى نویسد:

«أقول: سعد فى اسناد هذه الروایات هو سعد بن عبدالله الاّ فى موارد قلیلة، یعلم ذلك بقرینة الراوى و المروى عنه .» (۸۷)

نیز در «رجال المجلسی»، سعد بن عبدالله بن أبى خلف را «ثقة» و «امامی» دانسته، و اسناد سایر كسانى كه سعد بن عبدالله هستند را مجهول دانسته است. (۸۸)

با بررسى هایى كه به عمل آمده، مى توان گفت: مراد از «سعد» در روایت مورد بحث، سعد بن عبدالله - كه معاصر با امام صادقعلیه‌السلام است - نمى باشد؛ و به یقین، سعد بن سعد اشعرى قمى است. برفرض، اگر مراد، سعد بن عبدالله بن أبى خلف هم باشد - آن گونه كه برخى گمان كرده اند (۸۹) - بازهم به جهت اینكه مورد وثوق است، خللى در روایت به وجود نمى آید؛ جز اینكه سعد بن عبدالله بن أبى خلف از هم عصران امام هم عصران امام حسن عسكرىعلیه‌السلام است و از آن حضرت روایت نكرده است؛ چه رسد به اینكه از امام رضاعلیه‌السلام روایت نموده باشد!

برخى برآنند كه سعد بن عبدالله از هم عصران امام حسن عسكرىعلیه‌السلام بوده و آن حضرت را درك كرده، ولى از آن حضرت روایت نكرده است. با این توضیح كه وفات او را در سال ۲۹۹ یا ۳۰۱ ه.ق. دانسته اند؛ (۹۰) اما شهادت امام حسن عسكرىعلیه‌السلام در سال ۲۶۰، شهادت امام هادىعلیه‌السلام را در سال ۲۵۴ ه.ق.، شهادت امام جوادعلیه‌السلام را در سال ۲۲۰ ه.ق. و شهادت امام رضاعلیه‌السلام را ۲۰۳ ه.ق. دانسته اند. (۹۱)

نویسنده «تهذیب المقال» در این باره مى نویسد:

«سعد بن عبدالله از مشایخ ابن الولید و ابن قولویه و نظایر آنهاست؛ و امام عسكرىعلیه‌السلام را درك كرده ولى در روایتش از آن حضرتعلیه‌السلام سخن هست. پس روایتش از اصحاب رضا و كاظم، بلكه صادقعلیهم‌السلام بعید است؛ هرچند برخلافش دلیلى نیست.» (۹۲)

نجاشى درباره اش مى نویسد:

«سعد بن عبدالله بن أبى خلف الاشعرى القمیّ، أبوالقاسم، شیخ هذه الطائفة و فقیهها. كان سمع من أحادیث العامّة شیئاً كثیراً،... و لقى مولانا أبا محمد علیه‌السلام .و رأیت بعض أصحابنا یضعفون لقائه لأبى محمد علیه‌السلام و یقولون هذه حكایة موضوعة علیه، والله أعلم... توفّى سعد بن عبدالله سنة احدى و ثلاثمائة، و قیل سنة تسع و تسعین و مائتین .» (۹۳)

و شیخ طوسى درباره اش مى نویسد:

«جلیل القدر، واسع الاخبار، كثیرالتصانیف، ثقة، فمن كُتبه ...» (۹۴)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13