دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 16486
دانلود: 2185

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16486 / دانلود: 2185
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

ريشه دروغ پستى روح

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دروغ گويى از پستى روح ريشه مى گيرد (لايكذب الكاذب الا من مهانة نفسه).(١)

دروغ گو چنين مى پندارد كه بى ارزش بودن خود را مى تواند به وسيله سخن دروغ جبران كند! دانا احتياج به دروغ گويى ندارد، چون داراى دانش است.شايستگان، احتياج به دروغ گويى ندارند، چون شايستگى دارند. ثروتمند نيازى به دروغ گويى ندارد، چون مال و منال دارد. دارندگان فضيلت، دارندگان قدرت،احتياجى به دروغ گفتن ندارند، چون فضيلت دارند، قدرت دارند. عطر خودش مى بويد، نيازى به ستودن عطار نيست، وقتى به ستودن عطار، نيازمند مى باشد كه فاقدبوى خوش باشد.

دروغ گو، چون فاقد دانش است مى خواهد نقص خود را به وسيله ادعاى دروغ جبران كند، چون فاقد شايستگى است؛ به دروغ مى خواهد خود را شايسته بنماياند،چون فاقد ثروت است، چون فاقد فضيلت است، چون فاقد قدرت است، مى خواهداين خلا خود را به وسيله دروغ پر كند. لاف زدن، نشانه دست خالى بودن است.توپ زدن نشانه بى عرضگى است.

قدرتمندان دروغ گو

اگر ديده ايد كه قدرتمندان، گردن كلفتان، زمامداران، دروغ مى گويند، دروغ آن هااز آن جهتى است كه فاقدند و چيزى در دست ندارند.

اى برادر گرت خطايى رفت متمسك مشو به عذر دروغ كان دروغت بود خطاى دگر كه برد بار ديگر از تو فروغ

كسى كه گناهى نكرده، نيازى به دروغ ندارد، ولى گناه كار مى خواهد سياه رويى گناه را به وسيله دروغ از خويش بشويد و خود را بى گناه و پاكباز معرفى كند!عجب اشتباهى!

ربا خوارى و دروغ گويى

همان طور كه دروغ گويى از بى عرضگى است. ربا خوارى نيز از بى لياقتى و بى كارگى است. ربا خوار اگر عرضه داشته باشد، كار مى كند، تجارت مى كند،زراعت مى كند و در نتيجه ثروتمند مى شود، ولى ربا خوار عرضه اين كارها را ندارد،نالايق است، كارى از او ساخته نمى شود، فقط مى تواند صدى چند نزول بگيرد وبخورد و بخواند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«اربى الربا الكذب؛(٢)

دروغ از ربا بالاتر است.»

ربا خوار، هر چند بى عرضه مى باشد، ولى پشيزى دارد كه آن را در سودا بگذارد ونزول بخورد، ولى دروغ گو، اين پشيز را هم ندارد، بى ارزش و بى لياقت مى باشد.

نظريه يك زن سياه پوست

زنى زنگى و افريقايى پسرى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود. جهانگردى بروى گذر كرد و پرسيد: كدام صفت پسرت را بيش تر دوست مى دارى؟ زن زنگى اندكى به فكر فرو رفته و گفت: محبوب ترين خوى اين پسر، نزد من آن است كه هيچ وقت دروغ نمى گويد.

معلوم مى شود فرزند با ارزشى بوده، چون راست گويى نشانه ارزش است، نشانه دارندگى و عرضه و لياقت است.

راست گويى نشانه درست كارى است و دروغ گويى نشانه بى لياقتى و خيانت كارى. امير المؤمنين فرمود:

«الصدق امانة و الكذب خيانة؛(٣)

راست گويى درستى است و دروغ گويى نادرستى.»

ضمانت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

من خانه اى را در بالاترين درجات بهشت و خانه اى را در وسط بهشت و خانه اى را در ميان باغستان هاى بهشت، ضامن هستم، براى كسى كه مجادله را ترك كند،هر چند حق با وى باشد و براى كسى كه دروغ را ترك كند، هر چند شوخى باشد وبراى كسى كه خوش خوى باشد.

آرى هر يك از اين سه تن، داراى سه خانه در بهشت هستند.

آيا ضامن از اين معتبرتر مى شود؟ آيا ترك دروغ كار بسيار دشوارى است؟

گمان ندارم نزد خرد، معامله اى از اين پر سودتر و پر منفعت تر باشد.

ابن حنبل و ابن معين

احمد بن حنبل و يحيى بن معين، از بزرگان علماى حديث برادران اهل سنت مى باشند. وقتى دو نفرى، در مسجد رصافه بغداد نماز مى خواندند،در آن جا ديدند، كسى مى گويد: احمد بن حنبل و يحيى بن معين از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى من روايت كردند كه كسى كه بگويد: «لاالله الاالله » از هر كلمه اش مرغى آفريده مى شود كه منقارى از زر و پرهايى از مرجان دارد تا آخر داستان كه بسيار مفصل بود. احمد به يحيى نگاهى كرد و يحيى به احمد نگاهى و هر يك ازديگرى پرسيد: تو براى او چنين حديثى روايت كردى؟ هر دو گفتند، ما تاكنون چنين حديثى نشنيده ايم.

آن گاه صبر كردند تا آن مرد گفتارش را پايان داد. يحيى به او اشاره اى كرد كه بيا.آن مرد بيامد به گمان آن كه پولى مى خواهند به وى بدهند. يحيى از او پرسيد:كه براى تو اين حديث را نقل كرد؟ آن مرد گفت: احمد بن حنبل و يحيى بن معين!يحيى گفت: من ابن معين و اين احمد حنبل است، ما چنين حديثى را درميان احاديث رسول خدا نديده ايم، اگر مى خواهى دروغ ببندى به كس ديگر ببندنه به ما.

آن مرد گفت: تو يحيى بن معين هستى؟ گفت: آرى.

آن مرد گفت: من مى شنيدم كه يحيى بن معين احمق است، ولى باور نمى كردم،اكنون براى من ثابت شد. يحيى پرسيد: چگونه؟

آن مرد گفت: گويا در جهان به جز شما دو تن، احمد حنبل و يحيى بن معين نيست، من غير از اين شخص،از هفده احمد حنبل روايت مى كنم.

اين مرد اگر دانشى داشت، نيازى به اين دروغ گويى ها نداشت. او به راستى مى توانست از اين دو استاد، آن قدر حديث بياموزد كه تمام عمرش بتواند آن ها را نقل كند، ولى بى سوادى و بى دانشى او را بدين بدبختى انداخته بود.

كار اهل جهنم

مردى به حضور وجود مقدس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد و از كاراهل جهنم پرسيد.

پيغمبر فرمود: دروغ گفتن.

اگر اهل جهنم راست گو و با حقيقت بودند به آتش جهنم نمى سوختند. دروغ گوپرده خود را مى درد و از حق دور مى شود و به گناهان بسيار، آلوده مى گردد و كسى كه چنين شد، آتش خشم خداى در انتظار او خواهد بود.

تا ديده ات ز پرتو اخلاص روشن است

انوار حق ز چشم تو پنهان نمى شود

كشت دروغ، بار حقيقت نمى دهد

اين خشك رود چشمه حيوان نمى شود

نخستين مرحله دروغ گويى

امام صادق مى فرمايد:

«كفى بالمرء كذبا ان يحدث بكل ما سمع؛(٤)

براى دروغ گو شدن اين بس كه انسان هر چه مى شنود نقل كند.»

خبرهايى كه در زندگانى روزانه به گوش مى خورد، نمى توان گفت كه همه راست است. كسى كه هر چه مى شنود نقل كند، سخنش نزد خردمندان ارزش ندارد.

علماى حديث، دانشمندانى را كه بر ضعفا اعتماد كرده يا از آنان نقل حديث مى كنند، چندان محترم نمى شمارند.

احمد بن محمد بن عيسى كه از علماى زمان حضرت رضاعليه‌السلام و حضرت جوادعليه‌السلام و حضرت هادىعليه‌السلام بوده است، برقى را به دليل روايت از ضعفا از شهر قم بيرون كرد.

عذاب دروغ گو

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده كه فرموده: ديشب مردى را در خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت: برخيز. من برخواستم و دو نفر را ديدم كه يكى ايستاده و ميله اى آهنين درگوشه دهان آن كه نشسته است فرو مى كند و آن قدر فشار مى دهد تا به ميان دو شانه اش برسد و سپس بيرون آورده و در گوشه ديگر دهانش فرو مى كند و اين گوشه را نيزمانند آن گوشه پاره مى كند. از كسى كه مرا حركت داده بود، پرسيدم: چرا اين را عذاب مى كنند؟

گفت: اين مرد، دروغ گوست و تا روز قيامت، در قبر، اين گونه شكنجه اش مى كنند.(٥)

كمتر از حيوان

دروغ گو انسان نيست، بلكه كم تر از حيوان است. انسان نيست چون فضيلت انسان بر موجودات ديگر، سخن است، سخنى كه اخبار از حقيقت باشد و گرنه ياوه سرايى را سخن نمى توان ناميد و دروغ گو را از سخن بهره اى نيست، چون اخباراز حقيقت در گفتارش پيدا نمى شود؛ پس سخن دروغ گو با بانگ جانوران يكسان است و جز خسته كردن گوش اثرى ندارد.

كم تر از حيوان است، چون در بانگ حيوان، خيانت راه ندارد، ولى سخن دروغ گو، خيانت مى باشد؛ بنابر اين ارزش جانوران از دروغ گويى كه خود را انسان مى پندارد، بيش است.

سوگند دروغ

بسيار سوگند خوردن، كار خوبى نيست و سبك شمردن نام مقدسى است كه بدان سوگند، خورده مى شود. اگر سوگند، دروغ باشد، زشت تر از زشت خواهد بود، زيراپليدى دروغ را دارا مى باشد، به اضافه سبك قرار دادن مقام مقدس، كه زشت ترين بى ادبى است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه كالاى خود را به وسيله سوگند دروغ بفروشد، درزمره كسانى خواهد بود كه خداى تعالى در روز قيامت با او سخن نگويد و بر وى نظررحمت نيندازد و عملش را قبول نكند.

كسى كه كارش به دروغ، سوگند خوردن باشد، از بدبخت ترين مردم در دنيا وآخرت خواهد بود.

سرانجام سوگند دروغ

دروغ گويى به منصور دوانيقى ديكتاتور عباسى گزارش داد كه امام جعفرصادقعليه‌السلام در فكر قيام بر ضد دولت مى باشد و غلامش معلى را به سوى شيعيان فرستاده تا مال و اسلحه جمع كند.

منصور خشمگين شده و به امير مدينه نوشت كه امامعليه‌السلام را به بغداد بفرستد. امامعليه‌السلام رهسپار عراق شد. هنگامى كه نزد منصور رسيد، پادشاه عباسى در آغاز به حضرتش احترام نمود، ولى پس از اندى، عتاب آغاز كرد و سخنانى بر خلاف ادب ازاو سر زد، سپس گفت:

شنيده ام كه معلى براى تو مال و اسلحه جمع مى كند.

امامعليه‌السلام تكذيب كرده و فرمود: اين سخن، افترا و دروغ است.

منصور كه حال را چنين ديد، گزارش دهنده را بخواست. آن مرد از حضور امامعليه‌السلام شرم نكرد و گفت: هر چه گفته ام واقعيت دارد. امامعليه‌السلام فرمود: سوگند بخور! آن مرد كه آماده سوگند شد، صيغه قسم را چنين اجرا كرد: «والله الذي لا اله الا هو الطالب الغالب الحي القيوم.»

امام فرمود: صبر كن! هر طور كه من گفتم، سوگند بخور! سپس فرمود: بگو! ازحول و قوه خدا بيرون باشم و در حول و قوه خودم داخل باشم، اگر آن چه گفته ام دروغ باشد.

دروغ گو صيغه قسم را همان طور اجرا كرد و همان دم افتاد و بمرد.(٦)

____________________________________

١) مستدرك الوسائل، ج ٩، ص ، ح ١٠٢٨٢.

٢) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ٧، ص ٤٥٥ به نقل از دعوات راوندى.

٣) غررالحكم، ج ١، ص ١٣.

٤) سفينة البحار، ج ٧، ص ٤٥٦.

٥) المحجة البيضاء، ج ٥، ص ٢٤١.

٦) عوالم العلوم، ج ٢٠، ص ٤٢٤ - ٤٢٦.

دروغ و ايمان

از كتاب

( إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ .) (١)

كسانى دروغ مى گويند كه به آيات خدا ايمان ندارند، زيرا ميان دروغ و ايمان به آيات خدا، تضادى بر قرار مى باشد. دروغ گو، ايمان ندارد و دروغ از بى ايمانى سرچشمه مى گيرد.

مى شود كه دروغ گو، در ظاهر به آداب و سنن اسلام پاى بند باشد و به گمان خويش، مؤمن به آيات به خدا باشد، ولى بايستى بداند كه اين گمان از خود خواهى وخويشتن دوستى پيدا شده و گرنه دينى كه پايه اش بر روى راستى و درستى نهاده شده با دروغ سازگار نيست.

از سنت

مردى به حضور پيغمبر شرفياب شد و پرسيد: مؤمن، زنا مى كند؟ پيغمبر فرمود:گاه مى شود. پرسيد: مؤمن، دزدى مى كند؟ فرمود: گاه مى شود. عرض كرد: يارسول الله! مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود: نه. خداى فرمود:( إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّـهِ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ ) كتاب خدا و سنت پيغمبر همصدا هستند كه دروغ با ايمان، چندان سر و كارى ندارد.

اگر مسلمانى گناهى مرتكب شود، ممكن است ايمانش بماند و در زمره فاسقان در آيد، ولى هرگاه دروغ گو گرديد، گوهر گران بهاى ايمان از دستش گرفته شده است.ايمان دل را روشن مى كند، دل كه روشن شد، زبان و همه اعضا و جوارح روشن مى شود، زبان كه روشن شد، تاريكى دروغ را در آن راه نيست.

از عترت

ناسازگارى دروغ با ايمان چگونه است، آيا دروغ با ايمان حقيقى و ايمان ظاهرى هر دو نمى سازد، يا فقط ايمان حقيقى و باطنى را مى برد، ولى با صورت ايمان مخالفتى ندارد؟

امير المؤمنينعليه‌السلام پاسخ ما را مى دهد: هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نخواهد يافت،مگر وقتى كه دست از دروغ بردارد، خواه جدى باشد و خواه شوخى.

مسلمان تا وقتى دروغ بگويد، مزه ايمان را نخواهد چشيد، هر چند روزها راروزه بدارد و شب ها را زنده بدارد و از بيچارگان دستگيرى كند. اين نيكو كارى هامانند رنگ و روغنى است كه براى نقش و نگار خانه اى به كار برند، در صورتى كه خانه از پاى بند ويران باشد.

از اهل بيت

امام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقرعليه‌السلام مى فرمايد:

«ان الكذب هو خراب الايمان؛ (٢)

دروغ خود، ويرانى ايمان است.»

اگر مسلمانى بخواهد خود را بيازمايد كه آيا حقيقتا به دين اسلام، ايمان آورده وپيرو پيغمبر اسلام گرديده، راه آزمايش اين است كه خود را تحت نظر دقيق قرار دهد،اگر در سخنان خود، دروغ پيدا كرد، بداند كه خانه ايمان را ويران دارد و داراى دلى تاريك و ظلمانى مى باشد و ايمان در دلش تابندگى و درخشندگى ندارد، ولى اگرجست و جو كرد و در ميان سخنان خود، دروغى نيافت، چه جدى و چه شوخى(خوشا به حال چنين كسى كه از سعادتمندترين مردم خواهد بود) سر و كار او با قرآن است، سر و كار او با پيغمبر است، سر و كار او با علىعليه‌السلام و آل علىعليه‌السلام است؛ اين پاكان، ياران او هستند و او پيرو قرآن و مؤمن به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

دروغ گوى بى ايمان

سمره در مسلك مسلمانان قرار داشت و در زمره اصحاب رسولشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته اند.ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد:

سمره از معاويه، چهارصد هزار درهم پول گرفت و حديثى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درذم امير المؤمنينعليه‌السلام و مدح ابن ملجم جعل كرد.

حديثش چنين بود كه گفت: اين آيه قرآن در نكوهش علىعليه‌السلام نازل شده است:

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّـهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ) (٣)

از اين مردم، كسى است كه در اين جهان، سخنش تو را دلپذير است و خداى را بر دل خويش گواه مى گيرد، در صورتى كه سر سخت ترين دشمن ها مى باشد.»

و اين آيه را گفت كه در ستايش ابن ملجم نازل شده:

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ ) (٤)

از اين مردم كسى است كه جان خود را براى خريدن خشنودى خدا مى فروشد.»

بى حيايى به حدى است كه نهايت ندارد. آيه دومين به اتفاق مسلمانان در باره امير المؤمنينعليه‌السلام نازل شده. هنگامى كه شبانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شر كفار قريش، عزم هجرت به مدينه كرد، علىعليه‌السلام دست از جان بشست و در بستر رسول خدا آرميد و خودرا در خطر مرگ قرار داد تا رسول خدا به سلامت از مكه بيرون شود.

سخنى ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

امام رضاعليه‌السلام فرمود: «از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند:

مؤمن ترسو مى شود؟ فرمود: آرى. پرسيدند: بخيل مى شود؟ فرمود: آرى.پرسيدند: كذاب مى شود: فرمود: نه.»(٥)

اين تصريحى ديگر از پيامبر بزرگ كه كذاب بودن با ايمان داشتن نمى سازد.

به صدق كوش كه اخلاص آيد از نفست

كه از دروغ سيه گشت روى صبح نخست

من نمى دانم چرا اين قدر دروغ در ميان ما متداول است! آيا رواج بازار دروغ براى آن است كه كالاى ايمان در آن نيست؟ عجب اين جاست كه گويا دروغ را بعضى قبيح نمى دانند و دروغ گو را پليد نمى شمارند. كسى پيش من تصريح كرد كه فلان كس دروغ مى گويد، ولى در عين حال مى بينيم كه با همان دروغ گو، رفتار صميمانه دارد،در صورتى كه دروغ گو با هيچ كس رفتار صميمانه ندارد.

ارزش ايمان

اكنون كه روشن شد كه دروغ با ايمان سازگار نيست، شايسته است كه اشاره اى به ارزش ايمان براى جامعه بشود و بدبختى هايى كه بر اثر بى ايمانى نصيب جامعه مى گردد، گوشزد گردد تا بزرگى خطر دروغ براى اجتماع روشن شود. اگر طبيب،ايمان نداشته باشد، نه به تشخيص او مى توان اعتماد كرد نه به دستور طبى او، نه بيمارزيبا از خيانت او محفوظ خواهد بود و نه مريض پولدار. حال چنين جامعه اى بدتر ازجامعه اى است كه طبيب نداشته باشد، زيرا اين جامعه سربار دارد، مزاحم دارد، خائن دارد، ولى آن جامعه از گزندهاى اين گونه پزشك آسوده است.

اگر كاسب، ايمان نداشته باشد، نه به كالا مى توان اعتماد داشت، نه به قيمت آن.اگر در ارباب و رعيت ايمان نباشد، هر يك به ديگرى تعدى مى كند و هر كدام ازديگرى مى دزدد، باغستان ها و كشتزارها دزدگاه مى شود و محصولات كشاورزى درخطر نابودى قرار مى گيرد و خطر قحطى جامعه را تهديد مى كند و ديو گرسنگى پرده از رخ بر مى دارد.

اگر زن ايمان نداشته باشد، شوهر چگونه مى تواند بدو اعتماد كند و ساعتى وى راتنها بگذارد، اگر شوهر ايمان نداشته باشد، تكليف زن بدبختش چه خواهد بود.

اگر دستگاه حاكمه ايمان نداشته باشد، نه به قانون مى توان اعتماد كرد و نه به قانونگذار و نه به اجراى قانون و ملت روى آسايش نخواهد ديد؛ زندگى كردن درچنين جامعه اى، جز سوختن و جان كندن چيز ديگرى نيست.

دزد دروغ گو

به منصور، شهريار ظالم و لئيم عباسى گزارش دادند كه ودايع و ذخاير بنى اميه نزدمردى مى باشد. طمع منصور تحريك شد و به زودى امر جلب آن مرد را صادر كرد.هنگامى كه حاضر شد، منصور بدو گفت: به ما خبر رسيده كه اموال و سپرده هاى بنى اميه، نزد تو مى باشد، به فورى بياور و تحويل بده!

آن مرد پرسيد: شما وارث بنى اميه هستيد؟ منصور گفت: نه. پرسيد: شما وصى آن ها هستيد؟ منصور گفت: نه. پرسيد: پس به چه دليل از من مطالبه مى كنيد؟!

منصور سر به زير انداخته و به فكر فرو رفت و پس از لحظه اى چند سر برداشته و گفت:

بنى اميه به مسلمانان ظلم كردند، اين اموال را به زور از آن ها گرفتند؛ من وكيل مسلمانان هستم، مى خواهم آن ها را پس بگيرم و به بيت المال بدهم.

مرد گفت: خليفه بايستى دو شاهد عادل بياورد تا گواهى دهند كه اموالى كه دردست من است، ملك بنى اميه نيست و غصب است و از مسلمانان گرفته شده، چون كه بنى اميه اموالى هم داشتند كه از آن خودشان بوده و غصب نبوده است.

منصور دگر باره به فكر فرو رفت، آن گاه سر برداشت و با لبخندى پرسيد:

آيا حاجتى دارى؟ مرد گفت: آرى. دو حاجت دارم:

يكى آن كه به زن و فرزندم خبردهى و از سلامتى من آگاهشان سازى، زيراجلب من، آن ها را دچار پريشانى و اضطراب كرد.

ديگر آن كه مرا با كسى كه چنين گزارشى داده رو به رو كنى. به خدا سوگند!هيچ چيزى از بنى اميه نزد من نيست و نه مى دانم كه ودايع و ذخاير آن ها نزد كيست،ولى وقتى كه به حضور خليفه رسيدم، به نظرم آمد كه اين گونه سخن گفتن به نجات نزديك تر مى باشد.

منصور گزارش دهنده را احضار كرد. هنگامى كه با يكديگر رو به رو شدند،آن مرد گفت: اين شخص، غلام من است و از من سه هزار دينار دزديده و فرار كرده.غلام پس از اندكى به اقرار آمد و سخن خواجه را تصديق كرد و گفت:

اين خبر دروغ را دادم كه خواجه ام را به كشتن دهم تا از خطر سه هزار ديناررهايى يابم.

هر گناه كارى وقتى مى خواهد گناهش را پنهان سازد يا از كيفر گناهش ايمن گردد،گناه ديگرى مرتكب مى شود و دست به جنايتى ديگر آلوده مى سازد؛ آرى، گناه، گناه مى آورد.

منطق قوى و محكم خواجه، موجب نجات او از دست ظالمى بى رحم، مانندمنصور گرديد و گرنه اين دزد دروغ گو، خاندانى را به روز سياه انداخته بود كه طليعه آن از كيفيت جلب خواجه كه موجب پريشانى و اضطراب خاندانش شده بود، آشكارگرديد؛ اگر غلام از بى ايمانى دستگاه خبر نداشت چنين گزارشى نمى داد.

اين نمونه اى بود بسيار كوچك از دستگاه حاكم بى ايمان، نمونه هاى ديگرش راشب و روز، پشت سرهم، با دو چشم مى بينيم و با دو گوش مى شنويم.

دروغ و عقل

امام هفتمعليه‌السلام مى فرمايد: عاقل، دروغ نمى گويد، هر چند دلش بخواهد.

خردمند، آن چه عقل بگويد، مى كند. نادان هر چه دل بخواهد، مى كند. عاقل تابع گفته هاى عقل مى باشد و نادان تابع خواهش دل. نادان زيان را مى بيند، ولى ناديده مى گيرد، چون دلش مى خواهد. دل به سوى دروغ راهنمايى مى كند ونادان، دروغ گو مى شود. عقل با دروغ مى ستيزد، عاقل از دروغ مى گريزد. نادان از ديوانه بدتر است. ديوانه زيان را نمى بيند، ولى نادان مى بيند و ناديده مى انگارد.

دعاى داريوش كبير

اين نوشته بر ديوار جنوبى كاخ آپادانا به فرمان داريوش كنده شده است:

خدا اين كشور را، از دشمن، از خشك سالى، از دروغ حفظ نمايد. از اين سخن دانسته مى شود كه داريوش، از سه چيز بر كشورش بيم دارد: دشمن، خشك سالى،دروغ.

خطر دشمن از ناحيه بيگانگان است. دشمن خونخوار نه به كوچك رحم مى كندنه به بزرگ.

خشك سالى بلايى است آسمانى كه جز سياه روزى و مرگ همگانى ثمرى ندارد.

دروغ ايمان را مى برد و كشور را از درون ويران مى سازد. ايمان كه رفت هر جرم وجنايتى ارتكابش آسان مى شود. كشورى كه مردمش از ارتكاب جرم و جنايت بيم نداشته باشد، سر انجامى شوم در پيش خواهند داشت.

____________________________________

١) نحل (١٦) آيه ١٠٥.

٢) الكافى، ج ٢، ص ٣٣٩، باب الكذب، ح ٤: فضلا نبايستى زيبايى هاى ادبى سخن امام ششمعليه‌السلام را از نظر دور بدارند.اين جمله از نظر افاده و قطعيت معنا چند تاكيد دارد: بيان كردن معنا را به جمله اسميه، تاكيد اسناد جمله به آن؛ضمير عماد كه مفيد حصر مسند در مسند اليه مى باشد؛ مسند را نفس مصدر قراردادن از باب زيد عدل. احتمال آن كه خراب مشتق باشد و صيغه مبالغه باشد بروزن شداد بعيد است.

اسميه بودن جمله نيز اين نكته را مى رساند كه دروغ خودش خرابى ايمان است، در صورتى كه جمله فعليه يخرب الايمان، اين نكته را نمى فهماند، بلكه معنا چنين مى شود كه دروغ ايمان را خراب مى كند، در صورتى كه جمله اسميه آوردن و مسند را مصدر قراردادن، مى رساند كه دروغ خودش خرابى ايمان است؛ نه آن كه ايمان در كار بوده،ولى دروغ خرابش كرده، زيرا اگر ايمان مى بود، دروغ نبود؛ پس دروغ خود ويرانى ايمان است...

٣) بقره (٢) آيه ٢٠٤.

٤) بقره (٢) آيه ٢٠٧.

٥) وسائل الشيعة، ابواب احكام العشرة، باب تحريم الكذب، ح ١١، ص ٢٤٥.

گناه و فطرت

گناه رفتارى است كه بشر به حسب فطرت از آن بيزار است و مرتكب آن را پليد وبدكار مى شمارد. قضاوت هاى فطرى بشر، تنها با توجه به موضوع است، يعنى همين اندازه كه موضوع، مورد توجه قرار گرفت، فطرت حكم مى كند و احتياج به مطالعه چيزهاى ديگر ندارد.

احكام فطرت به جز احكام عقل است، زيرا قضاوت هاى فطرى در كودك و درديوانه موجود است، در صورتى كه تشخيص عقلى صحيح كامل در اين دو موجودنمى باشد.

كودك و ديوانه هر دو ظلم را زشت مى شمارند و از آن تنفر دارند. كودك وقتى ببيند كودك ديگر را كتك مى زنند مى گريد و از زننده بيزارى مى جويد.

هماهنگى عقل با فطرت

عقل نيز مانند فطرت، گناه را زشت و ناروا مى شمارد و گناه كار را سزاوار كيفرمى داند. تفاوتى كه ميان عقل و فطرت موجود است، آن است كه عقل، گاهى به علل خارجى، گناه كار را مستحق عقاب نمى داند، چنان كه در هنگام اضطرار، بسيارى ازنارواها را روا مى شمارد.

به طور كلى، عقل براى قضاوت هاى فطرت، حدودى قائل مى شود و آن ها را همان طور كه هست نمى پذيرد و افرادى را از تحت موضوعات حكم فطرت، خارج مى كند و افرادى را داخل مى كند.

دين

دين هم با فطرت و عقل موافق است، يعنى گناه را ناروا و گنه كار را مستحق عقاب مى داند. چون بر جامعه انسانيت، شهوت و غضب حكومت مى كند و اين دو مانعى بسيار بزرگ براى جلوگيرى از قضاوت هاى فطرت و عقل به شمار مى آيند، زيراتسلط هر يك از شهوت و غضب بر مغز، پرده اى پيش تشخيص صحيح فطرت وعقل مى كشد، خداى بزرگ، دين را براى سعادت جامعه بشرى فرستاد كه آن را به سوى فطرت اصلى و تشخيص عقلى صحيح رهنمايى كند. تسلط شهوت و غضب،هر چه بر جامعه بيش تر شود، نياز جامعه به دين بيش تر خواهد بود، به ويژه اگربيمارى هاى روحى و نفسانى در آن فراوان باشد.

دروغ گناه است

فطرت بشرى از دروغ بيزار است و دروغ گو را پست و نابكار مى داند. عقل پاك ونيالوده، دروغ را زشت مى شمارد و دروغ گو را سزاوار تنبيه و كيفر مى داند. همه دين ها دروغ را حرام و ناروا گفته اند. چنان كه شيخ انصارى در كتاب مكاسب تصريح مى كند، دين مقدس اسلام، دروغ گو را فاسق و پرده در ناميده.و پيشوايان بزرگ اين دين جهانى، جهانيان را از دروغ بر حذر داشته اند.

گناه كبيره

در نظر اسلام، گناهان با هم تفاوت دارند. پاره اى از گناهان، زشت تر و پليدتر ونارواتر هستند؛ اسلام اين ها را كبيره ناميده است.

اسلام كسى را شايسته پيشوايى مى داند كه عادل و درست كار باشد. عادل كسى است كه مرتكب گناه كبيره نشود كه شماره آن ها را ٢٥ گفته اند.

گناهانى كه شومى آن ها به اندازه گناهان كبيره نباشد، صغيره ناميده شده اند.

دروغ، گناه كبيره است

پيغمبر اسلام فرمود:

«الا اخبركم باكبر الكبائر: الاشراك بالله، و عقوق الوالدين، و قول الزور؛(١)

بزرگ ترين گناهان كبيره را به شما اعلام مى دارم: شرك به خدا، نامهربانى به پدر و مادر،سخن دروغ.»

شرك به خدا يعنى در پرستش براى خدا شريك قرار دادن و خداى يگانه را دوگانه خواندن و موجودى ديگر را مانند خداى عبادت كردن و آفريننده اى ديگر به جز ذات پاك خداوند يكتا براى جهان دانستن.

نامهربانى به پدر و مادر، يعنى حقوق آن ها را مراعات نكردن و مراسم اطاعت وادب را نسبت به آن ها به جاى نياوردن و نافرمان بودن.

سخن دروغ سومين گناه از بزرگ ترين گناهان بزرگ مى باشد.

قرآن اين دروغ گو را رسوا كرد

گفته شد: دين مقدس اسلام، دروغ گو را فاسق و پرده در ناميده؛ اينك گواه:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال نهم هجرت، وليد را به سوى عشيره مصطلق بفرستاد تامقدار بدهى دينى آن ها را تعيين كند و زكات آن ها را بگيرد و بياورد. مصطلقيان كه آگاه شدند، همگى سوار بر اسب شدند و به استقبال وليد شتافتند. وليد كه از آنان كينه اى در دل داشت، وقت را غنيمت شمرد و با شتاب به سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت و گزارشى دروغين داد كه عشيره بنى مصطلق از دين برگشته اند، از اين رو ازدادن زكات امتناع ورزيدند و آهنگ كشتن مرا كردند.

مقصود وليد اين بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برانگيزد، تا سپاهى براى سركوبى بنى مصطلق گسيل دارد، در نتيجه انتقام خود را از آن ها كشيده باشد.

پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش دروغ وليد پليد را تصديق نفرمود، ولى دسته هايى ازمسلمانان كه ايمانى محكم نداشتند و چندان مطيع پيغمبر نبودند، گزارش وليد را باوركردند.

اينان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فشار مى آوردند كه براى كوبيدن عشيره مصطلق اقدام كند. در اين هنگام، قرآن نازل شد و وليد را فاسق و پرده در ناميد و او را مفتضح گردانيد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّـهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ ) (٢)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر پرده درى به شما خبرى داد، تحقيق كنيد! مبادا از روى نادانى به مردمى زيان برسانيد! و بدانيد كه رسول خدا در ميان شما مى باشد. اگر شما را دربسيارى از كارها اطاعت كند به بدبختى خواهيد افتاد.»(٣) قرآن، مسلمانان را از باور كردن گزارش وليد باز داشت و وى را فاسق و پرده در لقب داد و از بى گدار به آب زدن و بدون تحقيق اقدام كردن، بر حذر داشت.

دستور كلى كه از قرآن استفاده مى شود، آن است كه وظيفه مسلمانان در برابرخبرى كه صحتش مورد ترديد است، تحقيق و جست و جوست؛ نه بايستى آن رابه زودى رد كرد و نه بايستى به زودى پذيرفتش.

قرآن به مسلمانان غافل و خود خواه اعلام داشت كه نبايد نظريات خود را بررسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تحميل كنند. مسلمان بايستى مطيع و منقاد پيغمبر اسلام باشد.

دروغ در دروغ

تاريخ نويسانى كه دوستى وليد را به دل مى پرورانيده اند، نتوانسته اند اين نقطه سياه را براى وليد تحمل كنند، از اين رو آنان داستان را دگر گونه كرده و چنين آورده اند:

چون وليد از عشيره بنى مصطلق، كينه اى داشت، از استقبال آن ها بهراسيد و گمان برد كه آن ها قصد قتلش را دارند، لذا به زودى برگشت و چنان گزارشى داد.

اگر داستان اين گونه باشد، پس وليد دروغ گو نبوده، بلكه اشتباهى كرده، ولى قرآن مى گويد: وليد، فاسق، يعنى دروغ گو بوده است. قرآن دروغ دوستان وليد را درتاريخ نيز روشن مى كند. چه بسيار داستان هايى كه در تاريخ دگر گونه نقل شده،و چقدر مجعولات تاريخ فراوان است.