دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 16501
دانلود: 2187

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16501 / دانلود: 2187
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

كذاب

( إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ) (١)

خداى كسى را كه از حد بگذراند و بسيار دروغ بگويد، هدايت نخواهد كرد.»

از نظر لفظ

كذاب، مبالغه كاذب است. كاذب كسى است كه دروغ بگويد. كذاب كسى است كه بسيار دروغ بگويد. در زبان فارسى، هياتى كه دلالت بر مبالغه در معنا داشته باشد،سراغ ندارم. شايد واژه دروغ گو، بسيار دروغ گفتن را نيز برساند. اگر بگوييم او دروغ مى گويد يا بگوييم او دروغ گوست، جمله نخست كسى را كه يك بار دروغ گفته باشدشامل مى شود، ولى جمله دوم ويژه كسى است كه بارها دروغ گفته باشد، به طورى كه دروغ گويى از صفات او شده باشد.

از اين سخن دانسته شد كه دروغ گفتن با دروغ گو بودن تفاوت دارد و دروغ گو ازنظر معنا به كذاب نزديك مى باشد.

كذاب چه كسى است؟

مردى خدمت خليفه پنجم پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امام محمد باقرعليه‌السلام عرض مى كند:كذاب كسى است كه دروغ بگويد؟ امام مى فرمايد:

«لا و لكن المطبوع علىعليه‌السلام الكذب؛(٢)

كذاب كسى است كه طبيعتش به دروغ آميخته شده و دروغ گويى جبلى او شده باشد.»

كسانى كه به بعضى از مواد مخدر اعتياد پيدا مى كنند، در آغاز كار، از دگران شرم مى كنند كه در حضور آن ها ماده مخدر را استعمال كنند و به طور نهانى و سرى اين كاررا انجام مى دهند، ولى وقتى كه عادت شد، شرم بر طرف مى شود و از آگاه شدن دگران ابايى نخواهند داشت، مگر آن كه از خطرى بيم داشته باشند.

دروغ گو در آغاز دروغ گويى چنين است و شرم دارد كه دگران به دروغش پى ببرند، ولى هنگامى كه دروغ گويى عادت او گرديد، شرم بر طرف مى شود و گاه مى شود كه يكى از حاضران را بر سخن خود گواه مى گيرد، در صورتى كه خودش مى داند كه گواه، او را دروغ گو مى داند.

اين گونه دروغ گويان بسيارند. آن ها مى دانند كه كسى را كه گواه خود گرفته اند، ازصدق سخنشان بى خبر، بلكه به نادرستى آن يقين دارد و گواه گرفتن، دروغ ديگرى ازدروغ هاى آن ها مى باشد.

كاذب و كذاب

كاذب اگر دروغ بگويد، پشيمان مى گردد، بلكه در وقت دروغ گفتن، اعصابش نيزناراحت مى باشد و از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش، ممكن است به دروغش پى برد.

ولى كذاب از دروغ گويى پشيمانى ندارد. هنگام دروغ گفتن، اعصابش ناراحت نمى شود، از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش، نمى توان به دروغش پى برد، چون همگى حالت طبيعى دارند و با كمال قرصى دروغ مى گويد و براى اثبات صحت گفتارش سوگند مى خورد؛ او دروغ گويى را راه موفقيت و محبوب شدن مى داند! او دروغ گويى را نشانه زيركى و عقل مى شناسد! زهى تصور باطل! زهى خيال محال!

فراموشى كذاب

امام جعفر صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«ان مما اعان الله به علىعليه‌السلام الكذابين النسيان؛ (٣)

از چيزهايى كه خدا براى رسوايى دروغ گويان، كمك قرار داده،فراموشى است.»

كذاب، دروغى را كه مى گويد به زودى فراموش مى كند، چون واقعيت ندارد وچيز بى واقعيت دوامى نخواهد داشت و مانند موج هاى سراب نمايان مى شود وسپس نابود مى گردد.

بار ديگر، جور ديگر دروغ مى گويد. در دو مجلس نسبت به يك موضوع، دوگونه سخن مى گويد، شنوندگان كه اطلاعات خود را در مورد سخنان او، تحت اختيار يك دیگر گذاردند، همگى به دروغش پى خواهند برد. آيا چنين كسى سخنش نزد دیگران ارزش دارد؟ هرگز! هر چند داراى عالى ترين مقامات باشد. آيا ديگر كسى به او اعتمادخواهد كرد؟ آيا چنين كسى قابل هدايت خواهد بود؟ قرآن چه نيكو مى گويد:

( إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ .) (٤)

نخستين كذاب در اسلام

نخستين كسى كه از طرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به لقب كذاب ناميده شد، عربى بود به نام مسيلمه. او در آغاز، مسلمان شد، ولى سپس ادعاى پيغمبرى كرد و نامه اى بدين مضمون براى پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد:

«از مسيلمه رسول الله به سوى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول الله، سلام عليك. بدان كه من با تو درپيغمبرى شريك هستم. حكومت نصف زمين از آن من و نصف ديگر از آن قريش. تاآخر نامه.»

پيغمبر اسلام در جواب چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم.

از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول الله به مسيلمه كذاب. سلام بر كسى كه راه حق را پيروى كند. زمين از آن خداست و به هر كس از بندگانش بخواهد مى دهد. سر انجام نيك، از آن مردم باتقواست و بس.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت. مسيلمه كارش بالا گرفت. تعصب عشيره اى ومنطقه اى كه در عرب فراوان مى باشد، موجب شد كه در ميان افراد عشيره اش و اهالى مرز و بومش، پيروان بسيارى پيدا كند. سر انجام در زمان حكومت ابو بكر به دست مسلمانان كشته شد.

كذاب ديگر

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سفر حجة الوداع مراجعت مى فرمود، بر اثرخستگى و كوفتگى سفر، بيمارى بر حضرتش عارض شد. اين خبر در يمن به گوش اسود عنسى رسيد. او هم ادعاى پيغمبرى كرد و چون اطلاعاتى از شعبده داشت،كارهاى عجيب و غريبى از خود نشان مى داد.

اسود نيز پيروان بسيارى پيدا كرد و كشور يمن را به تصرف در آورد و ماموران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بيرون كرد.

فرماندار كل كه نامش «شهر» بود و گويا ايرانى بود، در برابر او مقاومت كرد.اين مرد مسلمان، آن قدر استقامت كرد تا در راه دفاع از اسلام جان داد و كشته شد.

اسود، همسر اين مرد بزرگوار رشيد را به زنى گرفت. حدود متصرفات اسود، ازطرفى حضر موت و از طرفى طائف و از طرفى احسا و بحرين بود، بلكه تا عدن برسيد و وجودش براى اسلام خطر بزرگى شد.

پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسلمانانى كه در آن سامان بودند، نوشت كه با اين كذاب نيرومند،مبارزه كنند و شرش را دفع كنند. يك مسلمان جوان مرد ايرانى به نام فيروز موفق شدكه اسود را بكشد و خطرش را بر طرف كند.

از طرف خدا، كشته شدن اسود عنسى به رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عنسى كشته شد. او را مبارك مردى كشت كه از دودمانى مبارك بود. پرسيدند: كه او راكشت؟ پيغمبر فرمود: فيروز فاز فيروز(٥) .

مدعيان پيغمبرى

به طور كلى هر يك از مدعيان پيغمبرى كذاب مى باشند، چون لازمه ادعاى پيغمبرى دروغ بسيار گفتن است، چه از نظر تكرار دعواى پيغمبرى و چه از نظرتشريع احكام و جعل قوانين.

دروغ گويانى بسيار در جهان بوده و هستند و خواهند بود كه بر اثر جاه طلبى وخود پسندى، ادعاى پيغمبرى و فرستادگى از جانب خدا كرده اند و مى كنند و خواهندكرد.

گاهى هم، بر اثر نادانى بشر، موفقيتى چند روزه به دست آورده اند و دسته اى پيروبراى خويش درست كرده اند، ولى چندان دوامى نداشته اند. از اين گونه دين هاى دروغى تاكنون در جهان بسيار پيدا شده و سپس ناپديد شده است. چيزى كه حقيقت نداشته باشد، قابل بقا نخواهد بود. ممكن است اوضاع و احوال محيط، چند روزى به ادامه اين دين ها كمك كند، ولى به اصطلاح فلاسفه، اين ها حركت قسرى است و قسردوام ندارد.

راه موفقيت اين پيغمبرهاى دروغين، استفاده از غريزه طمع و شهوت بشر ياتحريك حس انتقام او مى باشد، چنان كه كمونيست ها نيز براى نشر مسلك خود ازاين سه غريزه استفاده مى كنند، بلكه اصل مسلك كمونيست نيز پيدا شده و برخواسته از اين سه غريزه مى باشد. صفت حسد هم در رشد آن مدخليت كامل دارد، چنان چه در جلد دوم(حسد) گفته شد.

هلاكت كذاب

خليفه ششم پيغمبر اسلام، امام جعفر صادقعليه‌السلام چنين مى گويد:

«ان الكذاب يهلك بالبينات و يهلك اتباعه بالشبهات؛(٦)

كذاب از روى دانستن هلاك مى شود و پيروان خود را از روى ندانستن هلاك مى كند.»

كذاب خود مى داند كه دروغ مى گويد. او هيچ اشتباه نمى كند. پيش او مانند روزروشن است كه در ادعايش دروغ گو مى باشد، ولى پيروان خود را در اشتباه مى اندازدو نمى گذارد كه حقيقت براى آن ها روشن شود.

وى از نادانى مردم، سوء استفاده مى كند و آن ها را گمراه كرده و بر اثر گمراهى به هلاكت مى اندازد. آرى كذاب، خودش را دانسته، جهنمى مى كند و پيروان خود راندانسته به جهنم مى برد.

روش پيغمبران دروغين

روش پيغمبران دروغين، در دعوت، نشر دروغ مى باشد و بس. اينان بايستى ادعاى دروغ خود را از بامداد تا شامگاه، هزاران بار، نزد هر كسى تكرار كنند. صدهادستورهاى جعلىعليه‌السلام و حكم هاى دروغى بياورند، عباراتى عجيب و غريب و غير عادى از خود ببافند و سپس آن ها را جمع كرده و كتاب آسمانى خود بنامند و ادعا كنند كه آن عبارات بى سر و ته، وحى الهى مى باشد؛ رفتار خود را پيغمبرى وانمود كنند و انكارمعجزه كنند و يا به سحر و جادو مردم را بفريبند و آن ها را به نام معجزه قالب بزنند ودروغ عملى را بر دروغ هاى لفظى خود بيفزايند.

بايستى هزاران حقه و نيرنگ و افسون به كار برند تا براى ادعاى خود پيرو پيداكنند و با پيروان، طورى رفتار كنند كه آن ها در اين پيروى ثابت بمانند و وسط راه او راول نكنند.

رنگ هاى ديگر كذاب

كذاب بودن، اختصاص به ادعاى پيغمبرى ندارد و داراى رنگ هاى ديگرى نيزمى باشد. هر كس به دروغ ادعا كند كه داراى منصبى از مناصب الهى است، كذاب خواهد بود، خواه ادعاى نبوت باشد، خواه ادعاى امامت، خواه ادعاى نيابت خاصه وبا بيت باشد، خواه ادعاى نيابت عامه و مرجعيت تقليد. ادعاى دروغين در هر يك ازاين مناصب، مانند ادعاى پيغمبرى، مستلزم دروغ گفتن بسيار مى باشد.

اگر كسى در دين، منصبى براى خويش ادعاكند كه در ميان مناصب الهى، آن گونه منصب نباشد، چنين كسى نيز در زمره كذابان به شمار خواهد بود.

جعفر كذاب

پس از وفات خليفه يازدهم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام جعفر ادعاى امامت كرد و گفت: من خليفه دوازدهم رسولم. جعفر، منكر وجودفرزندى براى حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام شد و خود را وارث برادر معرفى كرد و به جاى آن كه مهربانى كند، حقوق برادر زاده عالى مقامش را غصب كرد.

جعفر، مردى فاسق، باده گسار، بى سواد و نادان بود. در نادانى او همين بس كه پول زيادى براى مركز قدرت برد تا با تاييد كردن آن ها، مسلمانان امام دوازدهمش بشناسند. او هنوز نفهميده بود كه امامت، منصبى است خدايى و دست بشر نمى توانددر آن دخالتى داشته باشد.

سلاطين مستبد گذشته مسلمانان كه خود را خليفه مى ناميدند، هر چه كوشيدند كه امامت آل علىعليه‌السلام را از ميان بردارند (كشتند، سوختند، مسموم كردند ولى) نتوانستند،خودشان رفتند و امامت باقى ماند.

جعفر به شيعيان، نامه نوشت و خود را امام معرفى كرد. جعفر، ياران حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - را استهزا مى كرد كه بيهوده انتظار كه را مى كشيد، چنين كسى وجود ندارد. جعفر بر شيعيان سخت گرفت، بر بستگان برادر عظيم الشانش سخت گرفت، توهين كرد، به زندان تهديد كرد، ولى نتيجه نگرفت، يك تن هم پيرو پيدانكرد، و احدى به امامتش قائل نشد.

شيعيان، امام را مى شناختند و شرايط امام را مى دانستند، از زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معلوم بود كه امام دوازدهم كيست. پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نام و كنيه اش خبر داده بود.

امامان يازده گانه در گذشته، هر كدام در موقع مقتضى، خليفه دوازدهم؛ رسول وامام دوازدهم مسلمانان را معرفى كرده بودند. شيعيان در زمان پدرش حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام حضرتش را در كودكى ديده بودند و به طور كامل مى شناختند.

مدعيان مهدويت

همه اديان اتفاق دارند كه روزى مردى توانا و پاك، ظهور خواهد كرد تا جهان رابراى هميشه پر از عدل و داد كند و جهانيان را از شر ظالمان و ستمگران برهاند.

فطرت بشر نيز بدين سخن پاى بند است، كه ظلم دوام نخواهد داشت و روزى حكومت عدل تشكيل خواهند شد، حكومتى كه جهانى باشد و اختصاص به كشورى يا قاره اى يا نژادى نداشته باشد.

مدعيان مهدويت از اين دو چيز استفاده كرده و ادعا كرده و مى كنند كه تشكيل دهنده آن حكومت مى باشند، از اين رو خود را مهدى ناميده اند. تاريخ، افراد بسيارى مى شناسد كه چنين ادعايى كرده اند و به نام عدل، جناياتى مرتكب شده اند، ولى چيزى نگذشت كه ادعاى باطل آن ها روشن شده و دروغشان ثابت و مدلل گرديده است. اينان خودشان را به چاه هلاكت انداخته اند و افرادى نادان را در هلاكت وگمراهى قرار داده اند. راه جلوگيرى از پيدايش كذاب ها به طور عموم، تقويت ايمان در دل بشر مى باشد و بس.

نشانه كذاب

امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود: نشانه كذابى كه به دروغ، ادعاى يكى از مناصب الهى را مى كند، آن است كه از آسمان و زمين و مشرق و مغرب خبر مى دهد، ولى وقتى كه ازوى از حرام و حلال خدا بپرسى، هيچ نمى داند(٧)

چقدر زشت است كه كسى ادعاى مرجعيت در تقليد كند، ولى در مباحث فقه جاهل باشد و در رساله عمليه اش بر خلاف موازين فقه نظريه بدهد.

اطلاعات هر كسى بايستى در مرحله نخست، مربوط به همان شغل خودش باشد.پزشكى كه طب نداند، مانند درختى است بى بر. كسى كه ادعاى مرجعيت دارد،بايستى كاملا و به طور دقيق به احكام خدا آشنا باشد تا مبادا فتوايى بر خلاف «ما انزل الله » بدهد.

واعظى را ديدم كه بر اريكه منبر دم از اتم مى زد، ولى آيا از مواعظ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وآل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطلاعى داشت؟ نمى دانم. آيا از اخلاقيات اسلام، از اجتماعيات اسلام اطلاعى داشت؟ نمى دانم.

در اين روزها شهرتى پيدا شده كه آخوند بايستى همه چيز بداند. فكر همه چيزدانستن موجب شده كه آخوند معلومات اصلى خود را از دست بدهد، بلكه از هر دوسو رانده شود.

آخوند بايد نخست در رشته اصلى خود معلومات كافى داشته باشد، سپس دررشته هاى ديگر وارد شود. آخوندى كه معلومات دينى نداشته باشد، مانند ناطقى است كه زبان نداشته باشد.

يكى از بدبختى هايى كه دامن گير مسلمانان شده آن است كه هر كس كه خود رامعتقد به دين مى داند، گمان مى كند كه از احكام خدا اطلاع دارد و با فكر جاهل خود مى تواند مسائل دينى را حل كند، در صورتى كه هر علمى، درس خواندن دارد و علم دين بيش از علوم ديگر درس خواندن، مى خواهد. دوره تحصيل علم دين از همه علوم بيش تر است.

به خاطر دارم، مردى كه خود را متخصص در شيمى مى دانست، در فقاهت و وظايف دينى عالمى را راهنمايى مى كرد و دستور مى داد! فقط از اين جهت كه خود رامسلمانى معتقد مى دانست. به او گفتم: شما براى هر چيزى تخصص قائل هستيد،ولى براى علم دين تخصص قائل نيستيد؟! در هر رشته اى بايستى به متخصص آن رجوع كرد.

__________________________________

١) غافر (٤٠) آيه ٢٨.

٢) الكافى، ج ٢، ص ٣٤٠ - ٣٤١، باب الكذب، ح ١٢.

٣) الكافى، ج ٢، ص ٣٤١، باب الكذب، ح ١٥.

٤) غافر (٤٠)، آيه ٢٨.

٥) نگارنده احتمال مى دهد كه اين جمله، فارسى باشد و چنين بوده: فيروز باذ فيروز و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق فيروزدعا كرده باشد، چون در زبان فارسى ب و ف تبديل پذيرند.

٦) الكافى، ج ٢، ص ٣٣٩، باب الكذب، ح ٧.

٧) الكافى، ج ٢، ص ٣٤٠، باب الكذب، ح ٨.

دروغ در راه خودنمايى

تقليد ناپسند

وظيفه دانشمند محقق آن است كه در رشته علمى مخصوص به خود، تقليد نكندو سخن دانشور ديگر را كور كورانه نپذيرد. بايستى در مورد آن تحقيقاتى كند، مطالعه كند، فكر كند، وقتى كه صحتش مدلل گرديد، بپذيرد. به صرف آن كه گوينده اين سخن، مرد بزرگى است، قانع نشود. بزرگان اشتباهات بسيار دارند. تقليد دانشور كار پسنديده اى نيست. تقليد ويژه نادان است كه بايستى سخن دانارا بى چون و چرا بپذيرد. كسى كه از دانشى به خصوص بهره اى ندارد، بايستى درمورد احتياج از دانشمندان آن علم تقليد كند.

اگر ميان دانشمندان، تقليد معمول مى گشت، درهاى ترقى علم و دانش به روى بشر بسته مى شد و سير تكاملى بشر قطع مى گرديد و بشر در همان مراحل ابتدايى مى ماند.

امتياز فقه اماميه

بزرگ ترين امتياز فقه شيعه بر فقه مذاهب چهار گانه اهل سنت، همين است كه دانشوران اماميه درهاى تقليد را به روى خود بستند و درهاى اجتهاد و تحقيق راباز نگه داشتند. فقيه امامى، كور كورانه، سخن فقيه ديگر را نمى پذيرد، مگر آن كه دليلى محكم بر صحت سخن او گواه باشد؛ لذا فقه اماميه سير تكاملى خود را پيموده و به عالى ترين مدارج ترقى رسيده، ولى فقه برادران اهل سنت به همان حالى كه درقرن سوم هجرى داشته، مانده است و هيچ گونه ترقى فكرى نصيبش نگرديده، زيراكه دستگاه حاكمه در تحقيق و اجتهاد را به روى آن ها بست و ايشان را در تقليدكور كورانه از چهار تن، قرار داد.

دليل هاى دروغين

نكته ديگرى كه موجب مى شود كه متفكر دانشمند، بدون دليل صحيح، هيچ گونه سخنى را نپذيرد، آن است كه بسيارى هستند كه نخست عقيده اى اتخاذ مى كنند وسپس در جستجوى دليل مى روند، اگر دليلى براى صحت عقيده اتخاذ شده يافتند كه چه بهتر، و گرنه دليل دروغينى مى آورند و براهينى براى صحت عقيده خود جعل مى كنند.

اين جاست كه دانشمند محقق، بايستى هر دليلى را دقيقا مورد نظر قرار دهد تادليل صحيح را از ناصحيح و مجعول را از غير مجعول بشناسد.

در عقايد دينى

در عقايد دينى، اين روش بسيار است كه كسى به مناسبت تمايلات قلبى يا توارث يا شرايط محيط و مانند اين ها براى خويش، دينى يا مذهبى اتخاذ مى كند و بدان پاى بند مى گردد.

وقتى كه از وى دليلى مطالبه شود به جعل مى پردازد و دليل هاى دروغين براى درست بودن آيين خود مى بافد و به سخن حق گوش نمى دهد؛ بسيار جستجو مى كندكه راهى بيابد كه حق را باطل جلوه دهد و باطل خويش را حق بنماياند.

در دوستى و دشمنى

پاره اى براى كسى كه دوست مى دارند، خوبى هاى دروغين ذكر مى كنند تا دوستى خود را نزد دیگران به جا و درست بنمايانند، همان طور كسانى كه با كسى دشمنى پيدا مى كنند، خوبى هاى او را منكر مى شوند و براى او بدى ها مى گويند، تهمت مى زنند، افترا مى بندند، فضيلت هاى او را به ديگرى نسبت مى دهند تا عقده قلبى خود را بدين وسيله تصحيح كنند.

علامه عالى مقام ابن شهر آشوب مازندرانى در آغاز كتاب ارجمند مناقب به دشمنى هايى كه بعضى از محدثان و مورخان در كتب حديث و تاريخ بااميرالمؤمنينعليه‌السلام كرده اند، اشاره مى كند و نمونه اى چند براى مثال گواه مى آورد ونصوصى را كه تاويل كرده و يا بعضى جملاتش را اسقاط كرده اند و يا در برابرش جعل كرده اند، نشان مى دهد.

روش صحيح

روش صحيح در مباحث علمى و دينى آن است كه بايستى در آغاز به سراغ دليل رفت و هر چه نتيجه برهان بود، همان را پذيرفت. عقيده بايستى از دليل پيدا شود، نه دليل از عقيده.

تعصب در نظريه هاى علمى بسيار كار غلط و ناپسندى است. چنين كسى بايستى در جهل مركب، ابد الدهر بماند، كسى كه نمى داند و نمى خواهد هم بداند.

اگر روش بى طرفانه تحقيق در مباحث علمى و دينى اجرا مى شد، نود در صد ازاختلافات بشر بر طرف مى گرديد و بسيارى از خون ريزى ها در اين جهان رخ نمى داد. بسيارى از عقايد اتخاذ شده به طور صد در صد از دليل گرفته نشده و اگر هم دليل در آن دخالتى داشته، قسمتى از آن را اثبات كرده و بقيه را شرايط و اوضاع واحوال يا تمايلات قلبى به ثمر رسانيده است.

محقق نماها

بزرگانى در رشته هاى مختلف تاريخ و تراجم احوال، تحقيقاتى كرده اند ومجهولاتى را معلوم ساخته اند و مشكلات علمى را با براهين كافى حل نموده اند، ولى عده اى محقق نما نيز هستند كه دعواى اطلاعات و تحقيقات دارند، در صورتى كه دستشان خالى است و تهى از معلومات هستند؛ اينان از جهل عمومى استفاده كرده وخود را دانشمند محقق قالب مى زنند؛ اينان نقص بى اطلاعى خود را به وسيله جعل دروغ جبران مى كنند، در تاريخ جعل مى كنند، در تراجم و احوال جعل مى كنند،تاريخ ولادت، تاريخ وفات جعل مى كنند، افراد خيالى در تراجم و احوال جعل مى كنند، تاليفاتى براى كسانى جعل مى كنند و در آثار دیگران تصرفاتى مى كنند؛ اينان هر چند در برابر عامه، محقق و دانشمند معرفى مى شوند، ولى مردم تيزبين به زودى به اكاذيب و مجعولات آن ها پى مى برند و اين محقق نماهاى دروغ گو را مى شناسند.

رحله ابن يشهب

عبد الله مستوفى در جلد سوم كتابش(١) چنين آورده: آقاى دبستانى مى گفت:روزى در مجلسى به يكى از اين قماش محققان برخوردم. اسم هر كتابى مى بردند،الكى وارد در تحقيق چگونگى آن مى شد، منتها از فرط شارلاتانى از كلياتى كه ممكن است همه كتب شامل آن ها باشد سخن مى راند، در صورتى كه روحش از آن كتاب بى خبر بود. بعد از آن كه اسم چند كتابى را كه كاملا از آن ها با اطلاع بودم، امتحان كرده ويقينم شد كه مؤمن خيلى بى روغن سرخ مى كند، اسم نويسنده اى را جعل كرده وكتابى را به اسم او منسوب داشتم. گفتم: رحله ابن يشهب را ديده ايد؟ من اسم اين كتاب را شنيده ام، ولى هر جا تحقيق كردم اثرى از آن نيافتم.

گفت: بلى، اين كتاب خيلى نفيسى است كه سه نسخه، بيش تر از آن در دنيا موجودنيست: يكى در كتابخانه لندن و يكى در كتابخانه بريتانيا و سومى در كتابخانه كتب قديمه اسپانيا.

چون ابن يشهب از نويسندگان اسلامى اندلس بوده، نسخه اصلى به خط نويسنده به سال... نوشته شده و از همه معتبرتر است و در كتابخانه اشبيليه است. من در سفرى كه به اروپا رفتم، مخصوصا براى ديدن اين كتاب به اشبيليه رفتم. اين كتاب در روى پوست با خطى بين ثلث و نسخ نوشته شده.

معلوم مى شود كه اين مرد دانشمند، گذشته از مقام علمى، چقدر خوش خط بوده است. ابن يشهب در مقدمه كتاب، اشاره اى هم به ساير رحله هاى خود كرده ومعلوم مى دارد كه تمام عالم آن روزى، يعنى اروپا و آسيا و آن اندازه از افريقا كه در آن تاريخ كشف شده بود، همه را ديده و اين كتاب، شرح يكى از رحله هاى اوست. شرح رحله هاى ديگر او هم در اين كتاب خانه مضبوط است. من همه آن ها را مطالعه دقيق كرده و از نوشته هاى اين مرد دانشمند مغربى خيلى استفاده كرده ام و ياد داشت هايى هم از نوشتجات او.

آقاى دبستانى مى گفت: اگر كسى غير از من بود، يقينا جا مى خورد و مى گفت شايد به طور تصادفى، اين اسم نويسنده و كتاب جعلىعليه‌السلام با شخصى تطبيق كرده، ولى من چون از امتحانات سابق خود، بر احوال روحيه او آشنا شده بودم، مجال ندادم كه باقى نقالى خود را تمام كند، گفتم: اين قدر تند نرويد، آرام تر، نقالى هاى شما به سايركتب مرا وا داشت كه اين اسم كتاب و نويسنده، هر دو را جعل كنم، ببينم شما در جعل تا كجا مى رويد.

تكرار تاريخ

تنى چند از فضلا و اساتيد حوزه علميه در تعطيلات تابستانى دوره اى داشتند وبراى آن كه به بى كارى صرف نگذرانده باشند، تاريخ عبدالله مستوفى را مى خواندند.هنگامى كه به اين جا رسيدند، به خاطرشان گذر كرد كه عين اين پرسش را از كسى كه خود را اهل اطلاع مى داند و ادعاى تبحر در اين فنون مى كنند، بپرسند و جواب را كتبابخواهند.

جوابى را كه نوشته بود، نگارنده در دست يكى از اساتيد بزرگ ديدم، به خاطردارم كه چنين نوشته بود: محمد بن يوسف بن يشهب و قيل يشعب، سه قاره رامسافرت كرده و از خصوصيات او اين بوده كه به هر جا رفته با ارباب مذاهب رو به روشده و سخن گفته است!

اكنون ترديد دارم كه او همه جواب را به عربى نوشته بود و يا قسمتى از آن را به فارسى.

اربعين آخوند ملا صدرا

همين استاد بزرگ، مى گفت كه كتابى به نام اربعين براى صدرالمتالهين شيرازى در پيش خود ساختم و از همين شخص، حضورى پرسيدم كه شما اربعين آخوندملاصدرا را ديده ايد؟ (در صورتى كه اين فيلسوف بزرگ، كتابى به نام اربعين ندارد)جواب داد: آرى. و بسيار از آن تعريف كرد و گفت: ملايى آخوند از اربعينش معلوم مى شود!

استاد مى گويد: به خاطرم رسيد كه شايد اين مرد اشتباه كرده و اربعين قاضى سعيدقمى را به جاى اربعين آخوند ملا صدرا گرفته. پرسيدم: به نظر شما اربعين آخوندملاصدرا بهتر است يا اربعين قاضى سعيد؟

گفت: اربعين آخوند ربطى به اربعين قاضى سعيد ندارد!

محمد بن مكارمى بلخى

در يكى از مجلات هفتگى نوشته بود: در جشن هزاره فردوسى كه مستشرقان ودانشمندان دعوت شده بودند و بر سر مزار فردوسى در طوس گرد آمده بودند. وقتى تنى چند از دعوت شدگان در حلقه اى ايستاده و سخن مى گفتند و در ميان آن ها يكى دو تن از مستشرقان نيز بودند، در آن حلقه، مذاكره مى شود كه در اين جا كسى است كه دعوى دانش مى كند و به هر پرسشى پاسخ مى دهد. يكى از حاضران نام محمد بن مكارمى بلخى را جعل مى كند و بنا مى شود كه شرح حال او را از آن مدعى دانش بپرسند. چيزى نمى گذرد كه او در آن حلقه شركت مى كند.

از او مى پرسند كه، حضرت عالى از آثار محمدبن مكارمى بلخى چيزى به نظرتان رسيده است؟ مدعى دانش مى گويد: آرى، اتفاقا ديروز از او كتابى در دستم بود كه مى خواندم!

خنده حضار به طور ناگهانى بلند مى شود، ولى آن مرد، دست از سخن خود برنمى دارد و با اصرار تمام مى خواسته به حاضران بقبولاند كه ديروز كتابى از محمدبن مكارمى بلخى خوانده است.

همه چيز نما

سعدى در گلستان گويد:

شيادى گيسوان بافت، يعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى در آمد كه از حج همى آيم و قصيده اى پيش ملك برد كه من گفته ام. نعمت بسيارش فرمودو اكرام كرد تا يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بودگفت:

من او را عيد اضحى در بصره ديدم. معلوم شد كه حاجى نيست. ديگرى گفتا:پدرش نصرانى بود در ملطيه، پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش رابه ديوان انورى يافتند.

ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند تا چندين دروغ درهم چرا گفت. گفت:اى خداوند روى زمين! يك سخنت ديگر در خدمت بگويم، اگر راست نباشد به هرعقوبت كه فرمايى سزاوارم. گفت: بگو، تا آن چيست؟ گفت:

غريبى گرت ماست پيش آورد

دو پيمانه آبست و يك چمچه

دوغ اگر راست مى خواهى از من شنو

جهانديده بسيار گويد دروغ

ملك را خنده گرفت و گفت: از اين راست تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است. فرمود: تا آن چه مامول اوست، مهيا دارند تا به خوشى برود.(٢)

اديب نما

ادب دامنه پهناورى دارد. اديب بايستى در چندين علم اطلاعات كافى داشته باشد. اديب نما چون فاقد آن معلومات مى باشد با جعل و دروغ مى خواهد خود را درزمره ادبا جا بزند: شعر اين را به آن نسبت مى دهد، خود را با شعرهاى دیگران، شاعرقلمداد مى كند، از نثر دیگران مى دزدد تا خود را نويسنده نشان دهد، براى كلمات، معانى جعل مى كند و اشعار مجعول بر سخن خود گواه مى آورد تا لغوى بودن خود راثابت كند.

فارسى زبانى قصيده اى عربى مى خواند و مى گفت: خودم گفته ام. هنگامى كه معناى لغتى را از او پرسيدم ندانست! گويا وضع هم براى جعل مناسب نبود.

خودنمايى

خود نمايى از كوتاهى فكر ريشه مى گيرد و از كارهاى بسيار زشت است وموجب مى شود كه دگران با ديده استهزا به خود نما بنگرند. خود نمايى پيشه روسبيان است. روسبى است كه با خود نمايى و خويشتن آرايى مى خواهد دل بفريبد و از پيشه خويش سود فراوان بردارد؛ بنابر اين، خود نمايان روسبيان اجتماع مى باشند.

خود نمايى اگر با دروغ گويى همراه باشد، زشتى آن صد چندان بيش تر خواهدبود، اين گونه خود نمايى نتيجه معكوس خواهد داد. خود نما مى خواهد خود را درنظر دیگران عظيم و محبوب گرداند، ولى دروغ كه در راه خود نمايى قرار گرفت، خوارو منفورش خواهد كرد.

نمى دانم

اگر كسى از شما پرسشى كرد و ندانستيد به زودى بگوييد: نمى دانم. نتيجه صد در صد به سود شما خواهد بود. اگر پرسنده، جواب شما را باور كند كه مورداعتماد او قرار خواهيد گرفت و پس از اين براى سخنان شما ارزش قائل خواهد شد.

اگر باور نكند و احتمال بدهد كه از جواب دريغ كرده ايد، باز هم به سود شماخواهد بود، زيرا او شما را دانا خواهد شناخت و خود دارى شما را در جواب، معلول عللى خواهد دانست. اين فكر او هم گمان ندارم به زيان شما باشد.

_________________________________

١) شرح زندگانى من (يا تاريخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاريه)، ج ٣، ص ١٨٨.

٢) گلستان، باب اول.

دروغ هاى گوناگون

ليسيدنى ابليس

هشتمين خليفه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت امام رضاعليه‌السلام از نياى بزرگوارش اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت مى كند كه آن حضرت دروغ را ليسيدنى ابليس خوانده است.(١).

هر خوراكى كه بسيار مورد علاقه باشد، ليسيدنى خواهد بود. در تعبيرات عاميانه مى گويند: آن قدر خوب است كه بايد ليسيدش. خوراك خوش مزه و لذيذ را نه تنهامى خورند، بلكه كاسه اش را نيز مى ليسند.

ابليس، آن قدر دروغ را مانند خوراك ليسيدنى دوست مى دارد تا آن كه آن راليسيدنى بشر قرار داده است، يعنى بشر را به دروغ گويى شايق ساخته. آرى اين نكته،قابل انكار نيست كه بسيارى از افراد بشر، كاسه ليس ابليس هستند و روزگار خود رادر اين دام شيطان به سر مى آورند.

گوناگونى دروغ

همان طور كه ليسيدنى هاى مردم گوناگون است و هر كسى خوراكى را بسياردوست مى دارد، دروغ هم گوناگون است و هر دروغ گويى با نوعى از دروغ سر و كاردارد. اختلاف دروغ ها بر اثر اختلاف دروغ گوهاست كه هر يك با ديگرى از نظرروحيه يا موقعيت يا وضع اقتصادى يا جهات خانوادگى يا تعصبات يا حرص جاه ومال يا محروميت ها يا موفقيت ها يا شهر و ديار اختلاف دارند و به طور كلى همان طور كه هر كسى با ديگرى از نظر اوضاع و احوال و شرايط زندگى يكسان نمى باشد،دروغ هايى را كه دروغ گوها بدان عادت كردند نيز يكسان نمى باشد.

دروغ لافى

دروغ گويى كه مى پندارد با دروغ كسب حيثيت مى كند، پيوسته دروغ هايى درافتخارات خود مى بافد. او در سخن مى لافد و پز مى دهد، خود را از خاندانى بزرگ ونامى معرفى مى كند و مدايح بسيارى در وصف پدر و مادر و نياكانش مى گويد يا آن كه دم از ثروت سرشار و مال و منال بى شمار مى زند.

به خاطر دارم كه كسى مى گفت: پنج ميليون تومان قالى به اسلامبول فرستاده ام، درصورتى كه در نهان ورشكست بود و مى خواست ورشكستگى خود را پنهان دارد.

يا آن كه دم از علم و دانش مى زند و خود را سر آمد دگران ادعا مى كند و بالاخره هردروغ گويى كه فاقد چيزى است كه داشتن آن را شرف و آبرو مى داند، به كمك دروغ مى خواهد خود را واجد آن بنماياند، غافل از آن كه لاف در نظر خردمندان، هيچ گونه تاثيرى ندارد و لاف زن را از آن چه كه هست، كوچك تر و پست تر معرفى مى كند.