دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 16484
دانلود: 2184

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16484 / دانلود: 2184
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

عمرو عاص و ابو هريره

ابن ابى الحديد مى گويد: عمرو عاص اين حديث را جعل كرد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «فرزندان ابوطالب، اولياى من نيستند، اولياى من، خدا و مؤمنان پارساهستند.»(٧)

ابو هريره به اين حديث كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متواتر مى باشد: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است » ضميمه اى كرد و آن را به رنگ داستانى در آورد.

ضميمه ابو هريره چنين است: علىعليه‌السلام دختر ابو جهل را در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستگارى كرد. رسول خدا از اين كار در غضب شد و به منبر رفت و گفت:

دختر دوست خدا و دختر دشمن خدا در يك خانه جمع نمى شوند، اگر علىعليه‌السلام ،دختر ابو جهل را مى خواهد، از دختر من جدا شود و هر چه دلش مى خواهد بكند،سپس فرمود: فاطمه پاره تن من است....(٨)

عجيب اين جاست كه داستان مجعول خواستگارى دختر ابو جهل از طرف علىعليه‌السلام و نسبت غضب و نهى به رسول خدا دادن، آن هم در حكمى كه خودش در قرآن آورده، در صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده است.(٩)

عروة بن زبير

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اش مى گويد: عروه اين حديث را جعل كرد كه پيغمبر فرمود:

«عباس و علىعليه‌السلام نامسلمان خواهند مرد.»(١٠) باز مى گويد: عروه حديث ديگرى جعل كرد و به عايشه نسبت داد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عايشه فرمود: اگر دوست مى دارى كه دو تن از اهل جهنم را ببينى، به اين دو تن كه مى آيند نگاه كن. عايشه نگاه كرد، ديدعباس عموى پيغمبر و علىعليه‌السلام بن ابى طالب آمدند.(١١)

نگارنده را گمان بر اين است كه قسمتى از احاديثى كه دلالت بر كفر ابوطالب دارد، در همين زمان به دست اين دسته از مردم جعل شده است و قسمتى هم در زمان سلطنت بنى العباس، چون در آن زمان، بنى عباس با دودمان ابو طالب شديدا رقابت مى كردند؛ گواه بر اين سخن، شعر ابن مقتر است از قصيده معروف او

فانتم بنو بنته دوننا.

و نحن بنو عمه المسلم

شماها پسران دختر پيغمبر هستيد جز ما، ولى ما فرزندان عموى مسلمان اوهستيم.

دروغ هاى بر امامان

دروغ هاى بسيار بر خلفاى رسول خدا و اوصياى آن حضرت بستند. آن ها درزمان هاى مختلف جعل شده است. اين دروغ گوها، عذاب هميشگى الهى را به خوشى چند روزه دنيا خريدند.

دروغ گويانى مى آمدند و از امير المؤمنينعليه‌السلام مساله اى را مى پرسيدند، وقتى جواب را مى شنيدند و مى رفتند جواب آن حضرت را دگرگونه نقل مى كردند و به آن وجود مقدس، دروغ مى بستند.

امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام نيز از اين مصيبت آسوده نبودند و گرفتاردروغ گويانى بودند كه بر آن دو وجود مقدس، دروغ مى بستند.

حضرت امام رضاعليه‌السلام بنان را معرفى مى كند كه يكى از دروغ گويانى بوده كه بر وجود مقدس امام سجادعليه‌السلام دروغ مى بسته و مغيرة بن سعيد بر امام باقرعليه‌السلام وابوالخطاب بر امام صادقعليه‌السلام و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بن بشير بر امام كاظمعليه‌السلام و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بن فرات برامام رضاعليه‌السلام ؛ سپس امام هشتم فرمود: به همه اين دروغ گويان، داغى آهن را خداى بچشانيد. شرح حال آنان در كتب رجال نوشته شده است.

امام هشتمعليه‌السلام بر محمد بن فرات، همان كسى كه بر حضرتش دروغ مى بست،نفرين كرد. سر انجام او هم به قتل رسيد.

بعيد نيست هم اكنون، دروغ گويانى باشند كه بر اولياى خدا دروغ مى بندند.

خواننده عزيز، اكنون قدرى تفكر كن و بينديش كه اين دسته از دروغ گويان كه درزمان امامان و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند و همه از اين جهان رفته و خاك شده اند و در برابراين ها هم راست گويانى بوده اند كه آنان هم از اين جهان رفته و در جهان ديگرمى باشند، آيا كدام سود برده اند؟ اكنون صرف با كدام دسته مى باشد؟ ممكن است چندروزى يكى دو تا از اين جعالان خوش گذرانيده باشند يا آن كه تنى چند از اين راست گويان در شكنجه و سختى به سر برده باشند، ولى اكنون نيك نامى از كدام دسته مى باشد؟ بهشت برين از كدام آن ها مى باشد؟ قرب به خدا، سر و كار با اولياى خدا ازآن كدام دسته است؟

كدام يك از اين دو گروه در جهنم جا دارند؟ آيا خوشى هميشگى آخرت را به خوشى چند روزه دنيا فروختن، كار عقلايى است؟ آيا زندگى با پاكان را گذاردن وخود را در زير دست ناپاكان انداختن، با عقل مى سازد؟ برادرم اكنون نه، بلكه هميشه،در خانه خدا باز است و راه توبه آشكار مى باشد. خداى مهربان به روى بندگانش هيچ وقت در را نمى بندد و راه بازگشت را هميشه باز نگاه مى دارد. در توبه عجله كن،مرگ در كمين است.

در حضور امام صادقعليه‌السلام

تنى چند از اهل بصره در حضور خليفه ششم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امام جعفر صادقعليه‌السلام شرفياب بودند و حضرتش را نمى شناختند، يكى از آن ها احاديثى نقل كرد كه سفيان ثورى از قول امام صادق برايش نقل كرده بود، در صورتى كه آن احاديث، دروغ محض بود و سفيان آن دروغ ها را به حضرتش بسته بود. امام پس ازآن كه به احاديث مجعوله او گوش داد، پرسيد: از كدام شهر هستى؟ گفت: از بصره.

امام فرمود: اين جعفر بن محمدى را كه از او روايت مى كنى و نامش را مى برى،مى شناسى؟

گفت: نه! امام پرسيد: همه اين حديث ها را راست و صحيح مى دانى؟ گفت: آرى!

امام پرسيد: اين حديث ها را كى شنيدى؟ گفت: يادم نيست، ولى اين ها احاديث اهل شهر ماست كه شكى در صحت آن ها ندارند!

امام فرمود: اين كسى را كه از او روايت مى كنى، اگر ببينى و به تو بگويد كه اين حديث ها دروغ است و من نگفته ام، باور مى كنى؟ گفت: نه! امام پرسيد: چرا؟

گفت: مردمى راست گو گواهى داده اند كه او چنين احاديثى را روايت كرده است.

در اين حال، امام از وجود مقدس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حديثى روايت كرد كه در آن بود: هر كس بر ما خانواده، دروغ ببندد، روز قيامت در زمره كوران يهودمحشور خواهد شد.

سفيان ثورى از كسانى بود كه بر امام جعفر صادقعليه‌السلام دروغ مى بست.

_________________________________

١) سفينة البحار، ج ٧، ص ٤٥٦.

٢) نهج البلاغه، خطبه ٢١٠.

٣) الكافى، ج ٢، ص ٣٤٠، باب الكذب، ح ١٠.

٤) الكافى، ج ٢، ص ٣٤٠، باب الكذب، ح ٩.

٥) المحجة البيضاء، ج ٥، ص ٢٤٧.

٦) الكافى، ج ٢، ص ٣٣٨، باب الكذب، ح ١.

٧) شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٦٤.

٨) شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٦٤.

٩) صحيح مسلم، ج ٤، ص ١٩٠٣. كتاب فضائل الصحابه، باب ١٥، ح ٩٦.

١٠) شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٦٣ - ٦٤.

١١) همان مدرك.

تهمت و افترا

دروغ زشت

بهتان، عيب يا خيانتى است كه به كسى بسته شود، در صورتى كه او پاكيزه از آن عيب و پيراسته از آن گناه باشد.

اين گونه دروغ، زشت ترين دروغ هاست و اگر بگوييم از قتل و آدم كشى بدتراست، چندان راه دورى نرفته ايم، زيرا جنايت كار آدم كش، جان را مى گيرد، ولى مفترى، حيثيت و آبرو را مى گيرد و دامن بى گناهى را آلوده مى سازد و بد نامش مى كند.

نزد مردمان شريف، مرگ از زندگى با ننگ برتر است.

اضافه بر اين، بسيار اتفاق مى افتد كه تهمت، بيچاره اى را در خطر قتل مى اندازد؛پس تهمت داراى دو شومى مى باشد، حال آن كه قتل يك شومى دارد.

سخن پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

خليفه هشتمين يعنى حضرت امام رضاعليه‌السلام از جد بزرگوارش رسول خدا چنين روايت مى كند:

«من بهت مؤمنا او مؤمنة و قال فيه بما ليس فيه، اقامه الله عز و جل، علىعليه‌السلام تل من نار، حتى يخرج مما قال فيه؛(١)

كسى كه به مردى يا به زنى، تهمت بزند و در.باره اش چيزى بگويد كه در او نباشد،خدايش بر تپه اى از آتش، نگاه مى دارد، تا از عهده آن چه گفته، بر آيد.»

تهمت زن، بايستى بر اين تپه آتش، بماند و بسوزد و راه گريز و نجاتى نداشته باشد. شايد از جمله «حتى يخرج » مقصود اين باشد، كه براى كسى كه بهتان مى زند،راه نجاتى نيست، زيرا نجات او از اين تپه آتش، وقتى است كه از عهده تهمتى كه زده،بر آيد، يعنى بتواند صحت سخنش را اثبات كند و چون دروغ است و حقيقت ندارد، اثباتش ممكن نيست و نمى تواند از عهده آن بيرون آيد، از اين رو بايستى بر سر انبوه آتش، بماند و بماند و بماند تا سزاى جنايت خود را ببيند و بچشد.

.

از حكيمى سخنى

امام جعفر صادقعليه‌السلام از حكيمى نقل مى كند كه چنين گفته است:

بهتان، بر آدم پاك از كوه هاى ريشه دار سنگين تر مى باشد.(٢)

حكيمى كه امام از او سخنى نقل مى كند، بايستى پيغمبرى از پيغمبران خدا باشد.كوهستان هاى كره زمين، در ريشه به يكديگر متصلند، به طورى كه اگر نيرويى يافت شود كه با آن بتوان كوهى را بلند كرد، بدون قطع كردن ريشه هاى كوه ممكن نشود،چون ريشه آن كوه با ريشه هاى كوه هاى ديگر پيوسته مى باشد، پس بلند كردن يك كوه با بلند كردن تمام كره زمين همراه مى باشد و سنگينى هر كوهى مساوى است باسنگينى كره زمين، از اين رو سنگينى تهمت از سنگينى كره زمين بيش تر است.صورت معنوى تهمت، در جهنم به شكل كوهى از آتش نمايان مى شود و كسى كه تهمت زده است، بايستى روى آن كوه بايستد و بسوزد؛ آتش كوه تهمت، پايان ندارد،زيرا ريشه دار است و با منابع كوه هاى آتشين ديگر ارتباط دارد، هر چه كه سرد شود،آتشى تازه جاى آن را مى گيرد.

گناه ناجوان مردانه

گناهى از تهمت، ناجوان مردانه تر سراغ ندارم. افترا و تهمت، از پليد بودن مفترى ريشه مى گيرد. آدم پليدى كه بخواهد دشمنى كند، ولى در برابر دشمنى از همه چيزدستش كوتاه باشد و بر اثر بى لياقتى نتواند، هيچ گونه سلاحى در دست بگيرد، به اين اسلحه ناجوان مردانه متشبث مى شود و پليدى درون خود را آشكار مى سازد.

زبان مفترى، هميشه بريده باد و دهانش تا قيامت بسته باد.

شايد نادانى گمان كند كه تهمت زدن و افترا بستن، نشانه زيركى و سياستمدارى است، زيرا بدين وسيله مى توان رقيب را از ميدان مبارزه بيرون كرد.

تفو بر اين تشخيص و خاك سياه بر اين خرد! هر جنايت كار و آدم كشى، قتل رانشانه زيركى و رشادت مى داند. مفترى، يقين بداند كه خودش هم سرانجام به آتش افتراى خود خواهد سوخت.

افترا بر يوسف پيغمبرعليه‌السلام

يوسف كه در خانه عزيز مصر، منزل داشت، زليخا همسر عزيز، به او دل باخت.جمال زيباى يوسف و قد رعنايش، دين و دل را از كف زليخا ربود. زليخا مى كوشيدكه از يوسف كام دل بگيرد، ولى ايمان يوسف، او را از اين گناه، پاكيزه نگاه مى داشت.

وقتى زليخا همه درها را بست و با الحاح از يوسف تقاضاى وصل كرد، هر چه اصرار مى كرد، در برابر، انكار يوسف پاك، افزوده مى گشت. يوسف، خداى را حاضرو ناظر مى ديد و نافرمانى كردن در حضور خداى را، كمال بى شرمى مى دانست.

يوسف به سوى در بگريخت و زليخا به دنبالش مى دويد تا دم در به يوسف رسيد.دامان پيراهن يوسف را از پشت سر بگرفت كه نگاهش دارد و نگذاردش برود، ولى يوسف سخت خود را كشيد تا پيراهن را از دست زليخا خلاص كند، پيراهن پاره شد و تكه اى به دست زليخا بماند و يوسف بگريخت. در اين حال عزيز مصر برسيد، حالت غير عادى عاشق و معشوق را بديد، زليخا كه حال را چنين ديد، يوسف را موردتهمت قرار داده و به شوهرش گفت: كسى كه بخواهد به زن تو خيانت كند، سزايش چيست؟ آيا به جز زندان؟ آيا به جز شكنجه، سزاى ديگرى دارد؟

يوسف پاك، از خود دفاع كرد و گفت:

او در پى من بود و من هيچ وقت از زليخا تقاضايى نكردم، ولى سخن يوسف قبول نشد، امر، طبيعى است كه مرد، طالب مى باشد و زن مطلوب. ادعاى زليخا برطبق نواميس طبيعى بود و سخن يوسف بر خلاف، سر انجام شاهد غيبى گواهى داد وبرائت يوسف، از اين تهمت ثابت گرديد.

شاهد غيبى چنين گفت:

اگر پيراهن يوسف از جلو دريده شده، حق با زليخاست و يوسف دروغ مى گويدو اگر از پشت سر پاره شده، حق با يوسف است و زليخا دروغ مى گويد. پيراهن يوسف از پشت سر دريده شده بود.

تهمت بر مريم

مريم بر اثر نفحه الهى به عيسى مسيح آبستن شد. وقتى كه او را درد زاييدن گرفت، به زير شاخه خشك درخت خرمايى پناه برد و با خود مى گفت:

اى كاش پيش ازين مرده بودم و از ياد رفته بودم.

مريم از تهمت مى ترسيد و چه كس باور مى كرد كه مريم بر اثر نفحه الهى آبستن شده است؟ در اين حال نوزاد مقدسش، زبان باز كرد و مادر را تسلى داد و چنين گفت:

خدا در پايين پايت جويى قرار داده، تا تن خود را بدان بشويى، شاخه خشك درخت خرما را تكان بده تا خرماى تازه براى تو بريزد، هر چه دلت مى خواهد بخورو بياشام و ديدگانت روشن باد؛ اگر كسى خواست با تو حرفى بزند، بگوى: من سخن نمى گويم، چون نذر كرده ام، براى خداى روزه بگيرم. كسان مريم آمدند و مريم رامورد خطاب و عتاب قرار دادند و گفتند:

اى خواهر هارون! كار عجيبى كردى، پدرت مرد بدى نبود و مادرت سابقه روسبى گرى نداشت.

مريم به فرزند خود اشاره كرد. آن ها گفتند:

چگونه مى توان با بچه اى كه در گهواره مى باشد سخن گفت؟ عيسى به سخن آمدو گفت: من بنده خدايم، خدايى كه به من كتاب داده و مرا به پيغمبرى فرستاده است.

تهمت به فلاسفه

خواجه نصير الدين طوسى، فيلسوف بزرگ اسلام، كسى است كه علامه حلى، درباره اش مى گويد: او دانشمندترين مردم عصر خود در علوم عقلى و نقلى بود.

چنين كسى را به كفر تهمت زدند و كافرش خواندند، چنان كه خود خواجهرحمه‌الله مى گويد:

نظام بى نظام ار كافرم خواند

چراغ كذب را نبود فروغى

مسلمان خوانمش زيرا كه نبود

سزاوار دروغى جز دروغى

پور سينا، فيلسوف بزرگ و استاد فلاسفه جهان را به كفر تهمت زدند.

شيخ الاشراق، مؤسس فلسفه اشراق و مبتكر بزرگ فلاسفه را به كفر تهمت زدندو محاكمه اش كردند و محكومش كردند و سپس او را كشتند.

بزرگ ترين فيلسوف الهى بشر، يعنى ملاصدرا را تهمت زدند و گفتند كه اين آخوند، قائل به وحدت واجب الوجود است؛ اين مرد بزرگ، پس از مرگ هم موردحمله عده اى قرار گرفته است.

تهمت به فخر المحققين

محقق عالى مقام و فقيه بزرگ اسلام، فخر المحققين، نابغه اى كه هنوز عمرش به ده نرسيده بود، ولى به مرتبه ارجمند اجتهاد رسيده بود؛ مردى كه پدر بزرگوارش علامه حلى وصيت مى كند كه نواقص كتاب هاى علمى او را تكميل كند و اگر عيبى دارد اصلاح نمايد. ناجوان مردان او را به گناهى بزرگ تهمت زدند. گويند كه اين عالم بزرگ، پس از شنيدن اين بهتان، عبا را بر سر كشيد و گريه كنان از شهر حله، زادگاه خود، خارج شد و كسى ندانست به كدام سوى رفت و كجا منزل گزيد و چه وقت ازدنيا رفت و قبر مقدسش در كجاست.(٣)

تهمت به شهيد اول

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بن مكى كسى است كه اگر فقيه ترين فقهاى اسلام را بخواهند جست وجوكنند، حضرتش نخستين كسى است كه نامزد اين مقام مى شود.

اين دانشور عالى قدر، كسى است كه در شهر دمشق، به چهار مذهب اهل سنت،فتوا مى داده است، در صورتى كه رشته تخصصى او فقه شيعه بوده است.

به اين فقيه بزرگ تهمت زدند و به كفر و زندقه اش نسبت دادند و گواهان بى ايمان، بدان گواهى دادند. حضرت شهيد را دستگير كردند و پس از آن كه يك سال زندانى اش كردند، به دارش كشيدند و نعش مقدسش را سوزانيدند و خاكسترش رابرباد دادند. تفو بر تو اى چرخ گردان، تفو!

اگر خواسته باشيم پاكيزگانى كه مورد تهمت قرار گرفته اند بشماريم، سخن به درازا خواهد كشيد. چقدر خوب است كه دانشمندى در اين موضوع كتابى بنويسد وبى گناهان تاريخ را كه مورد بحث قرار گرفته اند، بشناساند و شرح حالشان را تا اندازه امكان تحقيق كند و بنگارد، به يقين خدمتى به عالم فضيلت و اخلاق و تربيت نسل مى باشد.

نگارنده در اين جا به نمونه اى از پيغمبران، نمونه اى از زنان پاك، نمونه اى از فقهاو نمونه اى از فلاسفه اشاره كرده است، شايد كم تر انسان پاكى مورد تهمت قرارنگرفته باشد، ولى چيزى كه هست تهمت دو نوع است:

تهمتى است كه كسى باور نمى كند و تهمتى است كه مورد قبول ساده لوحان قرارمى گيرد؛ قسم دوم است كه روح را مى آزارد و شكنجه مى دهد.

____________________________________

١) محدث نورى، مستدرك الوسائل ج ٩، ص، ح ١٠٤٤٤، به نقل از امام صادقعليه‌السلام .

٢) بحارالانوار، ج ٧٢، ص ١٩٤.

٣) در نخبة تاريخ وفات فخر را ٧٧١ مى گويد، ولى ثابت نيست.

دو چهره و دو زبان داشتن

سخنى چند از محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «يجي ء يوم القيامة ذوالوجهين دالعا لسانه في قفاه و آخر من قدامه يلتهبان نارا حتى يلهبا جسده. ثم يقال له: هذا الذي كان في الدنيا ذا وجهين و ذا لسانين يعرف بذلك يوم القيامة.»(١)

امام باقرعليه‌السلام : «بئس العبد عبد، يكون ذاوجهين و ذا لسانين يطري اخاه شاهدا وياكله غائبا.»(٢)

امام باقرعليه‌السلام : «بئس العبد عبد، همزة لمزة، يقبل بوجه و يدبر بآخر.»(٣)

امام صادقعليه‌السلام : «من لقى المسلمين بوجهين و لسانين، جاء يوم القيامة و له لسانان من نار.»(٤)

زيركى پندارى

در دنياى امروز، فضايل، رفته و رذايل اخلاقى جاى آن ها را گرفته،تشخيص صحيح رفته و تشخيص ناصحيح به جايش نشسته است، چيزهايى نشانه خرد و زيركى شده و چيزهايى نشانه نادانى و كودنى، كه دو چهره اى و دو زبانى از آن جمله مى باشد.

در اين روزگار، چهره هاى گوناگون داشتن نشانه زيركى و خرد مى باشد وبه راستى سخن گفتن، نشانه ساده لوحى.

مقصود از دو چهره و دو زبان داشتن، آن است كه آن طورى كه كسى در حضورمى باشد در غياب نباشد. در حضور سخنى بگويد و در غياب سخنى، در جلو رو،قيافه مهر داشته باشد و در پشت سر قيافه قهر. بدبختانه اين صفت شوم در ميان مامسلمانان رواج دارد و كسانى كه از تشخيص صحيح دور هستند، بدين صفت، آلوده مى باشند و دستى دستى خود را در اين سيه چال مى اندازند.

كسى كه چهره هاى رنگا رنگ و زبان هاى گوناگون داشته باشد، دروغ گويى است احمق و از خدا بى خبر. احمق است چون به منظورش نمى رسد و از دو چهرگى ودو زبانى بر خلاف مقصود نتيجه مى گيرد.

او بدين وسيله مى خواهد، دوستى دیگران را جلب كرده و از منافع آن برخوردار شود، ولى غافل از آن كه بدين وسيله دشمنى مردم را براى خويش خريده است. مردم با يكى دو جلسه به دو رنگ بودنش پى مى برند و از وى متنفر مى شوند. از خدا بى خبر است، چون پيوسته با يكى از زشت ترين گناهان،يعنى دروغ سر و كار دارد و نافرمانى حضرت حق را وسيله موفقيت خود قرارداده است. يا يكى از اين دو چهره و از اين دو زبانش دروغ است يا هر دو، يا هر سه يا هر ده.

روز قيامت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: روز قيامت، دو چهره را مى آورند، زبانش از پشت بيرون آمده و زبانى ديگر از پيش رويش، از هر دو زبان، آتش، زبانه مى كشد به طورى كه شعله آتش، تمام پيكرش را فرا مى گيرد، آن گاه او را معرفى مى كنند كه اين كسى است كه در دنيا، داراى دو چهره و دو زبان بوده است و او در روز قيامت بدين صفت شناخته خواهد شد.

زبان او در پشت سر مردم، به جز زبان پيش روى بوده است و گفته اش در حضوربا گفته اش در غياب متناقض و متضاد بوده است.

در روز رستاخيز نيز باطنش مجسم مى شود و اين صفت دو رنگى را كه در دنياديده نمى شد، در آن روز همه مى بينند.

شايد زبان اصلى او در دنيا، همان زبان پشت سر بوده، لذا در روايت، زبان او،تعبير شده است، ولى زبان پيش رويش در اين جهان، زبان عاريتى بوده، لذا در روايت به زبانى ديگر تعبير شده و چون با اين دو زبان مى خواسته مردم را بمكد و منافعشان را از كفشان بربايد، آتش همين دو زبان، تمام پيكرش را فرا مى گيرد و مى سوزاند.

پيروان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

كسى كه خود را پيرو پيغمبر اسلام مى داند، بايستى از اين شيوه زشت بپرهيزد وبه دنياى كفر، نمونه هاى تربيتى اسلام را نشان دهد، ولى هر چه از اين راهنمايى هاى طلايى اسلام از مقام مقدس رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيش تر صادر شده، بدبختانه ما مسلمانان، كم تراطاعت مى كنيم.

ما مسلمانان از تربيت هاى عالى اسلام به قدرى دور افتاده ايم كه شايد كم تر كسى در ميان ما اطلاع داشته باشد كه دو چهره اى و دو زبانى مورد نكوهش پيغمبر اسلام قصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفته است و جانشينان بزرگوارش نيز از زشتى و شومى آن سخن گفته اند.

آيا روزى خواهد آمد كه مسلمانان از دين خود مطلع شوند؟

آيا مى شود كه مسلمانان بدانند كه چه گوهر گران بهايى در دست دارند؟

آيا مى شود كه يك صدم مسلمانان چنين بشوند؟

آرزو بر جوانان عيب نيست!

در مصر

دوستى مى گفت كه در مملكت مصر، مانند عادت است كه در حضور، مطابق ميل شما سخن گويند يا همه گفته هاى شما را تصديق كنند، ولى دمى كه از شما دور شدند،بگويند رفتيم و به او خنديديم، شايد مقصود اين باشد كه مسخره اش كرديم.

ديگرى مى گفت: در مصر، شخصى در حضور من از صحت نظريه اى دم مى زد،چون مرا با آن نظريه موافق مى ديد، سپس پى بردم كه او شديدترين مخالف آن نظريه مى باشد. مصر و ايران و عراق و هند ندارد، گمانم آن است كه به هر كجا كه روى آسمان همين رنگ است.

چيزى كه بايستى مورد تعجب قرار گيرد، اين است كه چرا ايران چنين است وچرا ايرانيان چنينند؟

ايرانيان كه مفتخرند اسلام را از محل اصلى آن، يعنى دودمان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفته اند،ايرانيان كه ادعا مى كنند خلفاى دوازده گانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مطيع و فرمانبرند، ايرانيان كه از باده مهر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل او سرمستند، ايرانيان كه هم به قرآن پاى بندند و هم به عترت وفا دارند، نبايد چنين باشند، آنان بايستى پيشرو مكتب سعادت بشر باشند.

دوستان علىعليه‌السلام و آل علىعليه‌السلام ، بايستى بكوشند كه خود را به تربيت اسلامى بيارايند،چون علىعليه‌السلام و آل علىعليه‌السلام ، بهترين تربيت يافتگان تربيت اسلامى بوده اند.

ايرانيان بدانند كه محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از در پيش ستودن و در پشت سر نكوهيدن،بيزارند. آن بزرگواران به توحيد دعوت مى كنند. پس ايرانى بايستى يك رنگ و يك دل و يك زبان باشد. دو رنگى با مكتب اهل بيت سازگارى ندارد.

دو چهرگى براى پول

وقتى كه معاويه، يزيد را ولى عهد خود كرد، او را در قبه اى سرخ فام بنشانيد تامردمش به ولايت عهدى بشناسند و سلام دهند. آنان كه مى آمدند، نخست به معاويه،سلام خلافت مى دادند و سپس به يزيد، سلام ولايت عهدى.

متملقى پس از اجراى اين تشريفات به معاويه گفت:

اگر يزيد را ولى امر مسلمانان قرار نمى دادى، حقوق مسلمانان را پايمال كرده بودى! اين مراسم اجرا مى شد و احنف بن قيس كه از بزرگان دوستان علىعليه‌السلام است،نزد معاويه حاضر بود و خاموش نشسته و چيزى نمى گفت.

معاويه مى خواست از احنف در اين باره حرفى در آورد، شايد امضاى ضمنى نسبت به ولايت عهدى يزيد باشد، از اين رو به احنف گفت: چرا چيزى نمى گويى؟

احنف گفت: چه بگويم، اگر دروغ باشد از خدا مى ترسم و اگر راست باشد،از شما!

هنگامى كه احنف از پيش معاويه بيرون آمد، با همان متملق چاپلوس رو به رو شد. او به احنف گفت:

به خدا سوگند مى دانم معاويه و پسرش، بدترين خلقند، ولى چه كنم، درخزينه هاى پول را قفل زده اند و كليد قفل ها همين است.

احنف گفت:

بس كن، آدم دو رو پيش خدا آبرو ندارد.

امام باقرعليه‌السلام معرفى مى كند.

خليفه پنجم پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: چه بنده اى است، بنده اى كه داراى دو چهره ودو زبان باشد، در پيش رو برادرش را مى ستايد و در پشت سر، او را مى خورد، يعنى در غياب از او بد گويى مى كند. در هنگام ديدار، چهره دوستى و صميميت نشان مى دهد، ولى در پشت سر، نقاب از رخ بر مى دارد و دشمنى و عناد خود را آشكارمى سازد يا به تعبير امروز در حضور، ماسك دوستى به رخ مى زند و در غياب، آن رابرداشته و قيافه حقيقى خود را نشان مى دهد.

امام باقرعليه‌السلام از اين شخص، مسلمان تعبير نفرموده، بلكه از او به بنده تعبير كرده است. شايد نكته تعبير اين باشد كه زشتى اين كار با بندگى خداتنافى دارد، يعنى فطرت بشرى از آن بيزار است، خواه دارنده دو چهره، مسلمان باشد، خواه نباشد.

خداى به هر بنده اى، چهره اى داده و زبانى عنايت فرموده، پس هر كس بايستى فقط با يك چهره رو به رو بشود و با يك زبان سخن گويد، هيچ آفريده اى حق نداردبا روش آفريدگار خويش به مخالفت برخيزد و خود را داراى دو چهره يا سه چهره و چند زبان قرار دهد، چه بنده بدى است كسى كه با خواسته آفريننده اش مخالفت مى كند.

نكته تعبير

امام باقرعليه‌السلام از بدگويى پشت سر به خوردن تعبير فرموده است.

بد گويى پشت سر، همان غيبت مى باشد. قرآن مقدس، چنين مى گويد:

( أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ) (٥)

آيا يكى از شما دوست مى دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟».

قرآن بدين وسيله، زشتى غيبت را نمايان مى كند. بد گويى، ارزش كسى را بردن است و او را سبك و بى مقدار قرار دادن، پس مانند خوردن گوشت او مى باشد.بد گويى در پشت سر، موقعى است كه او نمى تواند از خود دفاع كند، چون حضورندارد، پس او همچون مرده اى است هر بلايى به سرش بياورى، قدرت دفاع ندارد وبر مرده اى كه قدرت دفاع ندارد، ظلم كردن، گناه ناجوان مردانه اى است. دو زبانى خود زشت است و دروغ گويى را در پى دارد و گناه شوم سومى را نيز ارمغان مى آوردو آن غيبت است كه از گناهان بزرگ مى باشد.

همزة لمزة

حضرت خليفه پنجم، در حديث دومين، آن كه را در حضور و غياب، داراى دوقيافه باشد به «همزة و لمزة » وصف مى كند.

همزة، كسى است كه در پشت سر، بسيار بد گويى مى كند.

لمزة آن كه در پيش رو عيب جويى كند، با چشم اشاره اى مى كند و با زبان، سخن چشم را تثبيت مى كند و عيبى را بر ملا مى سازد (با اين چنين مى كند، با آن هم، چنان)به هر كس كه مى رسد مانند عقرب، نيشى مى زند و زهر خود را در كام او فرو مى برد؛چنين فردى، خيانت ذاتى خود را به همه كس نشان مى دهد، با چشم مسخره مى كند،با زبان متلك مى گويد، لب ها را لوش مى كند، شايد علت آن كه از او به لمزة تعبيره شده، اشاره به اين باشد كه ستودن او در حضور، ستودن حقيقى نيست، بلكه استهزاكردن بندگان خداست.

سخنى از امام صادقعليه‌السلام

امام ششمعليه‌السلام عقاب انسان دو چهره و دو زبان را در قيامت چنين بيان مى كند:

آن كه با مسلمانان، با دو چهره و دو زبان، رو به رو مى شود، روز قيامت كه مى آيددو زبان از آتش خواهد داشت.

او با دو زبان خود، مى خواسته مردم را بسوزاند، پروردگار مردم نيز او را با همان دو زبانش مى سوزاند؛ او در اين جهان چنين مى كرد، خدايش هم در آن جهان چنانش خواهد كرد. سخن امام جعفر صادقعليه‌السلام برخواسته از سخن جد بزرگوارش وجود مقدس خاتم انبياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد. امام صادقعليه‌السلام در اين حديث با مسلمانان، دو چهره داشتن را نكوهش مى كند و امام باقرعليه‌السلام در آن حديث به «يطري اخاه » تعبير مى كند، چون برادرى ويژه مسلمانان است.

شايد نكته تعبير اين باشد كه دو چهره اى و دو زبانى، با مسلمانان كه برادريكدیگرند، زشت است و مورد غضب خداست، چون خدا مسلمانان را دوست مى دارد. مسلمان بايستى هميشه نسبت به برادر مسلمان با برادرى رفتار كند ودو چهره بودن با برادرى تنافى دارد.

___________________________________

١) بحارالانوار، ج ٧، ص ٢١٨.

٢) بحارالانوار، ج ١، ص ١٥٠.

٣) بحارالانوار، ج ٧٢،ص ٢٠٣.

٤) بحارالانوار، ج ٧٢، ص ٢٠٤.

٥) حجرات (٤٩) آيه ١٢.

تظاهر و رياكارى

كردار دروغ

پيش از اين گفته شد كه دروغ اختصاص به لفظ ندارد، بلكه از لوازم حكايت وخبر دادن است، هر چه كه از چيزى حاكى باشد، اگر حكايتش مطابق حقيقت باشدراست مى باشد و اگر بر خلاف حقيقت باشد دروغ خواهد بود.

آرى، به اصطلاح علمى، صدق و كذب، از خواص خبر است، نه از خواص خبرلفظى. ابر بهارى از آمدن باران خبر مى دهد، اگر باران نيامد، آن ابر دروغ گو مى باشد.سرخى رخ را نشانى طرب پنداشته اند، ولى اين شاعر تكذيب مى كند:

به طرب حمل مكن سرخى رويم كه چو جام

خون دل، عكس برون مى دهد از رخسارم

در مثل است كه صورتش را با سيلى، سرخ نگه داشته است. رفتار و كردار هر كس از روحيات او خبر مى دهد، اگر اين خبر راست باشد، كردارش به راستى موصوف مى شود، اگر بر خلاف حقيقت باشد، كردار او دروغ خواهد بود.

كردار نيك

نيكو كارى از جوان مردى بر مى خيزد. نيكو كار آن است كه انتظار پاداش از خلق نداشته باشد. كسى كه به جامعه اى خدمت كند، به قصد آن كه، سوار آن جامعه بشود،نمى توان نيكوكار و جوان مردش گفت؛ رفتار او را بايستى تجارت ناميد نه كردارنيك، خودپسندى وادارش كرده كه رفتار خود را كردار نيك پندارد.

كردار وقتى نيكو مى شود كه فقط براى خدا باشد و از خلق، انتظارى در پيش نباشد. اگر انتظار تعريف و ستايش يا تشكر و قدردانى در آن باشد، حقيقتا نيكوكارى نخواهد بود.

عده اى هم كه از نظر ناراحتى وجدان به كسى نيكى مى كنند، مى توان نيكو كارشان نام نهاد. بشر دوستان فرنگ از اين دسته شمرده مى شوند، البته اگر بشر دوستى درفرنگ پيدا شود و اگر هم پيدا شود، براى خود غربيان خواهد بود، زيرا اگر بگويم آن چه بشر دوستى در آسيا و افريقا از فرنگيان ديده شده، دامى براى استعمار و مكيدن و سوارى گرفتن بوده، راه خيلى دورى نرفته ام.