تفسیر نمونه جلد ۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 34657
دانلود: 3030


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 96 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34657 / دانلود: 3030
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 1

نویسنده:
فارسی

آيه(67) تا (74) و ترجمه

( و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجهالين ) ( 67 ) ( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكرعوان بين ذلك فافعلوا ما تؤ مرون ) ( 68 ) ( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ) ( 69 ) ( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ان البقر تشبه علينا و انا ان شاءالله لمهتدون ) ( 70 ) ( قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الاءرض و لا تسقى الحرث مسلمة لاشية فيها قالوا الن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون ) ( 71 ) ( و اذ قتلتم نفسا فادراتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون ) ( 72 ) ( فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءاياته لعلكم تعقلون ) ( 73 ) ( ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الاءنهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون ) ( 74 )

ترجمه:

67- (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آنرا به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند آيا ما را مسخره مى كنى؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم!

68- گفتند (پس ) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد.

69- گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت: خداوند مى گويد: گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد!

70- گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!.

71- گفت: خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آبكشى نكند، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آنرا سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند!.

72- و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس درباره (قاتل ) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مى سازد.

73- سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند) خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد شايد درك كنيد.

74- سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ، يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه ) به زير مى افتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.

تفسير:

ماجراى گاو بنى اسرائيل

در اين آيات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است، شايد به اين دليل كه اين داستان تنها يكبار در قرآن ذكر شده، بعلاوه نكات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد كه ايجاب چنين شرحى مى كند، از جمله: بهانه جوئى شديد بنى اسرائيل در سراسر اين داستان نمايان است، و نيز درجه

ايمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى كند و از همه مهمتر اينكه گواه زنده اى است بر امكان رستاخيز.

ماجرا (آنگونه كه از قرآن و تفاسير بر مى آيد) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست.

در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنانكه در تفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.

نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد)( و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ) .

آنها از روى تعجب (گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى )؟!( قالوا اتتخذنا هزوا ) .

(موسى در پاسخ آنان گفت: به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم )( قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ) .

يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن، كار افراد نادان و جاهل است، و پيامبر خدا هرگز چنين نيست.

پس از آنكه آنها اطمينان پيدا كردند استهزائى در كار نيست و مساءله جدى مى باشد گفتند: (اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد)؟!( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ) .

جمله از (خدايت بخواه ) كه در خواسته هاى آنها چند بار تكرار شده يكنوع اسائه ادب و يا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (عليه‌السلام ) را از خداى خويش جدا مى دانستند؟

به هر حال، موسى (عليه‌السلام ) در پاسخ آنها (گفت: خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد)

( قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ) .

و براى اينكه آنها بيش از اين مساءله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاءخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد: (آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد)( فافعلوا ما تؤ مرون ) .

ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و (گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد)؟!( قال ادع لنا ربك يبين ما لونها ) .

موسى (عليه‌السلام ) در پاسخ (گفت: خدا مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد)( قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ) .

خلاصه اين گاو بايد كاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زيبا كه بينندگان را به اعجاب وادارد.

و عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جوئى كار خود را مشكلتر ساخته، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.

باز (گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد)؟ (از نظر نوع كار كردن )( قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ) .

(چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده )( ان البقر تشابه علينا ) .

(و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد)!( و انا ان شاء الله لمهتدون )

مجددا (موسى گفت: خدا مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن، رام نشده، و براى زراعت آبكشى نكند)( قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث ) .

(و از هر عيبى بر كنار باشد)(مسلمة ). و (حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد)( لاشية فيها ) .

در اينجا كه گويا سؤ ال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند (گفتند حالا حق مطلب را ادا كردى )!( قالوا الان جئت بالحق ) .

سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند (و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند)!( فذبحوها و ما كادوا يفعلون ) .

قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و كلى در دو آيه بعد چنين مطرح مى كند: (به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند (با دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت )( و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ) .

(سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد) (تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند)( فقلنا اضربوه ببعضها ) .

(آرى خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند)( كذلك يحيى الله الموتى ) .

(و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل كنيد)( و يريكم آياته لعلكم تعقلون ) .

در آخرين آيه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر( ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة ) .

چرا كه (پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود)( و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار ) .

يا لااقل (بعضى از آنها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد)( و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء ) .

و گاه (پاره اى از آنها (از فراز كوه ) از خوف خدا فرو مى افتد)( و ان منها لما يهبط من خشية الله ) .

اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سختتر است، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى كند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد.

و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست )( و ما الله بغافل عما تعملون ) .

و اين تهديدى است سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند.

نكته ها

1- پرسشهاى فراوان و بيجا

بدون شك (سؤ ال ) كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چيز اگر از حد و معيار خود تجاوز كند، و يا بى مورد انجام گيرد،

دليل انحراف و موجب زيان است، همانگونه كه نمونهاش را در اين داستان مشاهده كرديم.

بنى اسرائيل ماءمور بودند گاوى را ذبح كنند بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مى داشت تاخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد بيان مى فرمود، بنابراين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته، و لذا (بقره ) به صورت (نكره ) در اينجا ذكر شده است.

ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم، شروع به سؤ الات گوناگون كردند، شايد براى اينكه مى خواستند حقيقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و اين اختلاف همچنان ميان بنى اسرائيل ادامه يابد، جمله فذبحوها و ما كادوايفعلون نيز اشاره به همين معنى است، مى گويد: آنها گاو را ذبح كردند ولى نمى خواستند اين كار انجام گيرد!.

از ذيل آيه 72 همين داستان نيز استفاده مى شود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مى شناختند، و از اصل جريان مطلع بودند، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها صورت گرفته بود اما كتمان مى كردند، زيرا در ذيل همين آيه مى خوانيم:( و الله مخرج ما كنتم تكتمون ) : خداوند آنچه را شما پنهان مى داريد آشكار و بر ملا مى سازد).

از اين گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چيز بهانه جوئى مى كنند.

قرائن نشان مى دهد كه اصولا آنها نه معرفت كاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعيت موسى (عليه‌السلام )، لذا بعد از همه اين سؤ الها گفتند الان جئت بالحق: (حالا حق را بيان كردى )! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.

به هر حال، هر قدر آنها سؤ ال كردند خداوند هم تكليف آنها را سختتر كرد، چرا كه چنين افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روايات مى خوانيم

كه در هر مورد خداوند سكوت كرده، پرسش و سؤ ال نكنيد كه حكمتى داشته و لذا در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) چنين آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب كرده و سر بريده بودند كافى بود، و لكن شدوا فشدد الله عليهم: (آنها سختگيرى كردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت ).

2- اين همه اوصاف براى چه بود؟

همانگونه كه گفتيم تكليف بنى اسرائيل در آغاز، مطلق و بى قيد و شرط بود، اما سختگيرى و سرپيچى آنها از انجام وظيفه، حكم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.

با اين حال اوصاف و قيودى كه بعدا براى اين گاو ذكر شده ممكن است اشاره به يك حقيقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گويا مى خواهد اين نكته را بيان كند كه گاوى كه بايد نقش احيا كننده داشته باشد، ذلول يعنى تسليم بدون قيد و شرط، و باربر و اسير و زير دست نباشد، همچنين نبايد رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلكه بايد يكرنگ و خالص باشد.

به طريق اولى كسانى هم كه در نقش رهبرى و احياء كردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى خواهند قلبها و افكار مرده را احيا كنند، بايد رام ديگران نگردند، مال و ثروت فقر و غنى، قدرت و نيروى زورمندان، در هدف آنها اثر نگذارد، كسى جز خدا در دل آنها جاى نداشته باشد، تنها تسليم حق و پايبند دين باشند هيچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى يافت نشود، و اين افراد هستند

كه مى توانند بدون اضطراب و تشويش به كارهاى مردم رسيدگى كرده، مشكلات را حل نموده، و آنها را احياء كنند.

ولى دلى كه متمايل به دنيا و رام دنيا است، و اين رنگ وى را معيوب ساخته، چنين كسى نمى تواند با اين عيب و نقصى كه در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احيا كننده داشته باشد.

3- انگيزه قتل چه بود؟

آنچنانكه از تواريخ و تفاسير استفاده مى شود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را مال و يا مساءله ازدواج دانسته اند.

بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد.

بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (عليه‌السلام ) شكايت آورد كه عموى مرا كشته اند!

بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند پسر عموى شكست خورده دست به كشتن پدر دختر زد، سپس شكايت به موسى (عليه‌السلام ) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد! به هر حال ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد، قتلها و جنايات غالبا دو موضوع است: (ثروت ) و (بى بندوباريهاى جنسى ).

4- نكات آموزنده اين داستان

اين داستان عجيب، علاوه بر اينكه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است، دليلى بر مساءله معاد نيز مى باشد، و لذا در آيه 73 خوانديم كذلك يحيى الله الموتى كه اشاره به مسأله معاد است، و يريكم آياته كه اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى باشد.

از اين گذشته نشان مى دهد كه اگر خداوند بر گروهى غضب مى كند بى دليل نيست، بنى اسرائيل در تعبيراتى كه در اين داستان در برابر موسى (عليه‌السلام ) داشتند، نهايت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند.

در آغاز گفتند: آيا تو ما را مسخره مى كنى؟ و به اين ترتيب پيامبر بزرگ خدا را متهم به سخريه نمودند.

در چند مورد مى گويند از خدايت بخواه... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت؟ با اينكه موسى صريحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد.

در يك مورد مى گويند اگر پاسخ اين سؤ ال را بگوئى ما هدايت مى شويم كه مفهومش آنست كه بيان قاصر تو موجب گمراهى است و در پايان كار مى گويند: حالا حق را آوردى!

اين تعبيرات همه دليل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد.

از اين گذشته اين داستان به ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بيرون براند.

نيكى به پدر

مفسران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند.

مى گويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مى شد، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد، در نتيجه از معامله صرف نظر كرد.

و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به اين شرط كه نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده است كه پدر را بيدار كند و كليد صندوقها را از او بگيرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد كه به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بيدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد.

خداوند به جبران اين گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد.

بعضى از مفسران نيز مى گويند: پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود ميبخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مى آورد.

پيامبر اسلام در اين مورد مى فرمايد: انظروا الى البر ما بلغ باهله:(نيكى را بنگريد كه با نيكو كار چه مى كند؟!).

آيه (75) تا (77) و ترجمه

( ا فتطمعون ان يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلم الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ) ( 75 ) ( و اذا لقوا الذين ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون ) ( 76 ) ( ا و لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ) ( 77 )

ترجمه:

75- آيا انتظار داريد به (آئين ) شما ايمان بياورند، با اينكه عدهاى از آنها سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن آنرا تحريف مى كردند در حالى كه علم و اطلاع داشتند.

76- و هنگامى كه مؤ منان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم، ولى هنگامى كه با هم خلوت مى كنند (بعضى به بعضى ديگر اعتراض مى كنند و) مى گويند چرا مطالبى را كه خداوند (درباره صفات پيامبر اسلام ) براى شما بيان كرد به مسلمانان بازگو مى كنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا بر ضد شما بان استدلال كنند؟ آيا نمى فهميد؟.

77- آيا اينها نمى دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است؟

شان نزول

بعضى از مفسران در شان نزول دو آيه اخير از امام باقر (عليه‌السلام ) چنين نقل كرده اند:

(گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده بود به آنها خبر ميدادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از اين كار نهى كردند، و گفتند شما صفات محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضد شما نداشته باشند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).

تفسير:

انتظار بيجا

در اين آيات چنانكه ملاحظه مى كنيد قرآن، ماجراى بنى اسرائيل را رها كرده، روى سخن را به مسلمانان نموده و نتيجه گيرى آموزندهاى مى كند، مى گويد:(شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آئين شما ايمان بياورند، با اينكه گروهى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند)؟! (ا فتطمعون ان يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ).

بنابر اين اگر مى بينيد آنها تسليم بيانات زنده قرآن و اعجاز پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نمى شوند نگران نباشيد، اينها فرزندان همان كسانى هستند كه به عنوان برگزيدگان قوم همراه موسى به كوه طور رفتند و سخنان خدا را شنيدند و دستورهاى او را درك كردند، و به هنگام بازگشت، آن را تحريف نمودند.

از جمله (و قد كان فريق منهم...) چنين استفاده مى شود كه همه آنها تحريفگر نبودند بلكه اين تنها كار گروهى بوده كه شايد اكثريت را تشكيل مى دادند.

در (اسباب النزول ) آمده است كه گروهى از يهود هنگامى كه از طور باز گشتند به مردم گفتند:(ما شنيديم كه خداوند به موسى دستور داد فرمانهاى مرا در آنجا كه مى توانيد انجام دهيد، و آنجا كه نمى توانيد ترك كنيد! و اين نخستين تحريف بود.

به هر حال در ابتداى ظهور پيامبر اسلام انتظار ميرفت كه قوم يهود پيش از ديگران با نداى اسلام لبيك گويند چرا كه آنها اهل كتاب بودند (بخلاف مشركان ) بعلاوه صفات پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را نيز در كتابهاى خود خوانده بودند ولى قرآن مى گويد: با سابقه بدى كه آنها دارند انتظار شما مورد ندارد، چرا كه گاهى صفات و روحيات انحرافى يك جمعيت، سبب مى شود كه با تمام نزديكى به حق از آن دور گردند.

آيه بعد پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيلهگر و منافق بر ميدارد و مى گويد: پاكدلان آنها هنگامى كه مؤ منان را ملاقات مى كنند اظهار ايمان مى نمايند (و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى دهند)( و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا ) .

(اما در پنهانى و خلوت، جمعى از آنها مى گويند: چرا مطالبى را كه خداوند در تورات براى شما بيان كرده به مسلمانان مى گوئيد)؟( و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ) .

(تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند، آيا نمى فهميد)؟( ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون ) .

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه آغاز آيه از منافقان يهود سخن مى گويد كه در حضور مسلمانان دم از ايمان مى زدند، و در غياب انكار مى كردند و حتى پاكدلان يهود را نيز مورد سرزنش قرار ميدادند كه چرا اسرار كتب

مقدس را در اختيار مسلمانان قرار داده ايد؟ به هر حال اين تاءييدى است بر آنچه در آيه قبل بود كه شما از جمعيتى كه چنين روحيات بر آنها حاكم است چندان انتظار ايمان نداشته باشيد.

جمله (فتح الله عليكم ) ممكن است به معنى حكم و فرمان الهى باشد كه در اختيار بنى اسرائيل قرار داشت، و ممكن است اشاره به گشودن درهاى اسرار الهى و خبرهاى آينده مربوط به شريعت جديد به روى آنان باشد.

قابل توجه اينكه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق درباره خدا آنقدر ضعيف بود كه او را همچون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگر حقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!

لذا آيه بعد با صراحت مى گويد:(آيا اينها نمى دانند كه خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است )( او لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ) .

آيه (78) و (79)و ترجمه

( و منهم اميون لا يعلمون الكتب الا امانى و ان هم الا يظنون ) ( 78 ) ( فويل للذين يكتبون الكتب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون ) ( 79 )

ترجمه:

78- و پاره اى از آنها عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند!

79 - واى بر آنها كه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند: از طرف خدا است تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنها از آنچه از اين راه به دست مى آورند!

شان نزول

جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد.

هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع آنها در خطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات، صفاتى بر ضد آن نوشتند.

عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند، از علماى خود مى پرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را ميداديد؟ آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند.

تفسير:

نقشه هاى يهود براى استثمار عوام

در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، آيات مورد بحث جمعيت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مى كند: عوام و دانشمندان حيله گر (البته اقليتى از دانشمندان آنها بودند كه ايمان آوردند و حق را پذيرا شدند و به صفوف مسلمانان پيوستند).

مى گويدگروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهرهاى ندارند، و از كتاب خدا جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند( و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون ) .

(اميون ) جمع (امىّ) در اينجا به معنى (درس نخوانده ) است، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب و استادى را نديده است، و يا به خاطر اينكه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند.

(امانى ) جمع (امنية ) به معنى آرزو است، و در اينجا ممكن است اشاره به پندارها و امتيازات موهومى باشد كه يهود براى خود قائل بودند، از جمله

مى گفتند:(ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم )( نحن ابناء الله و احبائه ) (مائده 18) و يا اينكه مى گفتند: (هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد) كه در آيات بعد به اين گفتار يهود بر مى خوريم.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از امانى، آيات تحريف شده باشد كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مى گذاشتند، و جمله( لا يعلمون الكتاب الا امانى ) با اين معنى سازگارتر مى باشد.

به هر حال پايان اين آيه( ان هم الا يظنون ) دليل بر آن است كه پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.

دستهاى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مى كردند چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد:(واى بر آنها كه مطالب را به دست خود مى نويسند، و بعد مى گويند اينها از سوى خدا است )( فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ) .

(و هدفشان اين است با اين كار، بهاى كمى بدست آورند)( ليشتروا به ثمنا قليلا ) .

(واى بر آنها از آنچه با دست خود مى نويسند)( فويل لهم مما كتبت ايديهم ) .

(و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها بدست مى آورند)( و ويل لهم مما يكسبون ) .

از جمله هاى اخير اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها هم وسيله نا مقدسى داشتند، و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند.

بعضى از مفسران در ذيل آيه مورد بحث حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل كرده اند كه داراى نكات قابل ملاحظهاى است حديث چنين است:

(مردى به امام صادق (عليه‌السلام ) عرض كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند؟! (اشاره به آيات مورد بحث است ) آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند؟...

امام فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است، از آن جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده.

اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت آنها را درباره پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند).

و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است،( فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه ) :(اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگهدارند مخالف هوى و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند عوام مى توانند

از آنها پيروى كنند...)

روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمى كند، بلكه منظور پيروى كردن از رهنمائى دانشمندان براى بدست آوردن علم و يقين در اصول دين است، زيرا حديث در مورد شناخت پيامبر سخن كه مسلما از اصول دين مى باشد و تقليد تعبدى در آن جايز نيست.