تفسیر نمونه جلد ۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 34631
دانلود: 3026


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 96 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34631 / دانلود: 3026
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 1

نویسنده:
فارسی

آيه(17) تا (20) و ترجمه

( مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمت لا يبصرون ) ( 17 ) ( صم بكم عمى فهم لا يرجعون ) ( 18 ) ( او كصيب من السماء فيه ظلمت و رعد و برق يجعلون اصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت و الله محيط بالكفرين ) ( 19 ) ( يكاد البرق يخطف ابصرهم كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصرهم ان الله على كل شى ء قدير ) ( 20 )

ترجمه:

17- آنها (منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد.

18- آنها كر، گنگ و كورند بنابراين از راه خطا باز نمى گردند

19- يا همچون بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).

20- روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيز توانا است.

تفسير:

دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان

بعد از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان، قرآن مجيد، براى مجسم ساختن وضع آنها دو تشبيه گويا در آيات فوق بيان مى كند:

1 در مثال اول مى گويد: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد( مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ) .

ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى كند، به گونه اى كه چيزى را نبينند( فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون ) .

آنها فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند.

سپس اضافه مى كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند( صم بكم عمى فهم لايرجعون ) .

چه مثال دقيق و گويائى: در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش ‍ مى رود يكى بيش نيست، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست.

مختصر شعله اى كه انسان، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است؟!

منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مى رسد، استفاده كرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پيروز شوند در صف مؤ منان، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند.

آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.

اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت، و دروغشان را آشكار كرد، چنانكه مى خوانيم:( اذا جأك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ) : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى، خدا مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند (سوره منافقون آيه 1 و 2).

حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد: ( الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نط فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتل لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون ) منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس درباره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12).

قابل توجه اينكه: قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند.

منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان، نار است، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت.

اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات.

و همينها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سرانجام از آنها خواهد گرفت، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند، نيك در نظرش بد، و فرشته ديو، خودنمائى مى كند.

به هر حال اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند.

ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه( هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا ) : آن خدائى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد (يونس 5).

از امام باقر (عليه‌السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: اضائت الارض بنور محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كما تضيى ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) الشمس و مثل الوصى القمر خداوند صفحه روى زمين را به محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روشن ساخت همانگونه كه با نور آفتاب، لذا محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به خورشيد تشبيه كرد، و وصى او على (عليه‌السلام ) را به ماه.(2)

يعنى نور ايمان و وحى، عالمگير است، در حالى كه نفاق اگر پرتوى هم داشته باشد تنها دايره كوچكى از اطراف خود را آنهم براى مدت كوتاهى روشن مى كند (ماحوله ).

در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است، باران پر پشت، بدن او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.

قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ).

سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند( يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ) .

و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند)( و الله محيط بالكافرين ) .

برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمه اى آنها را بربايد( يكاد البرق يخطف ابصارهم ) .

هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك، روشن مى شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند( كلما اضألهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا ) .

آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!.

مى دانيم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمين حمله مى كنند، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد، بنابراين خطر جدى و حتمى است (با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود).

خلاصه نمى داند چه كند، مضطرب و پريشان، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد.

حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى (اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است )( و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير ) .

آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.

جهاد مسلحانه مسلمين در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد، گاهگاه فرصتهائى، براى پيدا كردن راه حق نصيبشان مى شد و انديشه هاشان بيدار مى گشت، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان ديرى نمى پائيد تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت.

پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند.

چنانكه قرآن در آيه 64 سوره توبه مى گويد:( يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون ) : (منافقان از اين مى ترسند كه سورهاى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد خدا آنچه را از آن مى ترسيد ظاهر مى سازد).

منافقان از اين نيز وحشت داشتند كه با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با اين دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان كه در آن روز قوى و نيرومند بودند بر آنها، حمله كنند، آنچنانكه قرآن مى گويد:( لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا ) : (اگر منافقان و آنهائى كه قلبشان بيمار است و كسانى كه با اشاعه اكاذيب، ترس و وحشت و سستى مى آفرينند، دست از كردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها مى شورانيم تا نتوانند در جوار شما جز اندكى زندگى كنند و به صورت افراد نفرين شده هر جا يافت شوند، آنها را بگيرند و بكشند) (احزاب 60 - 61).

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در مدينه قرار داشتند، آيات با لحن شديد و قاطعى پى درپى همانند رعد و برق آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد، و هر آن احتمال اين مى رفت كه دستور مجازات و يا حداقل اخراج آنها از مدينه صادر گردد.

اگر چه شأن نزول اين آيات، منافقان عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است اما با توجه به اينكه خط نفاق در هر عصر و زمانى، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش، مى يابيم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم.

در اينكه ميان مثال دوم و اول در آيات فوق چه تفاوتى است؟، در اينجا دو تفسير وجود دارد.

نخست اينكه: آيه اول (مثلهم كمثل الذى...) اشاره به منافقانى است كه در آغاز وارد، صف مؤ منان راستين شده بودند و حقيقتا ايمان آوردند، اما اين ايمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائيدند.

و اما مثال دوم (او كصيب من السماء...) حال منافقانى را بازگو مى كند كه از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى يك لحظه هم ايمان نياوردند.

ديگر اينكه: مثال اول بازگوكننده حال افراد است، و مثال دوم مجسم كننده وضع محيطها، لذا در اول مى فرمايد مثلهم كمثل الذى... (مثل آنها مانند كسى است كه...) و در مثال دوم مى گويد: (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ): (مانند باران پرپشتى كه از آسمان فرو مى ريزد، و در آن، ظلمت و رعد و برق است ) اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى داشتند.

آيه(21) و (22) و ترجمه

( يايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون ) ( 21 ) ( الذى جعل لكم الاءرض فرشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرت رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون ) ( 22 )

ترجمه:

21- اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد، تا پرهيزكار شويد.

22- آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمين ) را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد، و بوسيله آن ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از اين شركاء و بتان نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند).

تفسير:

اينچنين خدائى را بپرستيد

در آيات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهيزكاران، كافران و منافقان ) را شرح داد و بيان داشت كه پرهيزكاران مشمول هدايت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخيص را از آنان سلب نموده است.

و منافقان بيماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بيماريشان مى افزايد.

اما در آيات مورد بحث، بعد از اين مقايسه روشن، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گويد: (اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پيشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد)( يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد

1- خطاب (يا ايها الناس ) (اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مى دهد، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مى كند.

2- براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسانها است، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان اين گل سر سبد عالم هستى، نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا و نعمتهاى گسترده اش كاملا به چشم مى خورد.

آنها كه در برابر خدا خاضع نيستند و او را پرستش نمى كنند غالبا به خاطر اين است كه در آفرينش خويش و پيشينيان نمى انديشند، و به اين نكته توجه ندارند كه اين آفرينش بزرگ را نمى توان به عوامل كور و كر طبيعى نسبت داد، و اين نعمتهاى حساب شده و بى نظير را كه در جسم و جان انسان، نمايان است، نمى توان از غير مبدء علم و قدرت بى پايانى دانست.

بنابراين يادآورى اين نعمتها، هم دليلى است بر خداشناسى، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش.

3- نتيجه اين پرستش، تقوا و پرهيزگارى است( لعلكم تتقون ) .

بنابراين عبادتها و نيايشهاى ما چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد همانگونه كه ترك آنها چيزى از عظمت مقام او نمى كاهد، اين عبادتها كلاسهاى تربيت براى آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئوليت و خودجوشى درونى كه معيار ارزش انسان و ميزان سنجش شخصيت او است.

4- تكيه بر( الذين من قبلكم ) (كسانى كه پيش از شما بودند) شايد اشاره به اين باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نياكانتان مى كنيد خدا هم آفريننده شما است و هم آفريننده نياكان شما است، هم مالك و پرورش ‍ دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنابراين، پرستش بتها چه از ناحيه شما باشد و چه از ناحيه آنها چيزى جز انحراف نيست.

نعمت زمين و آسمان

در آيه بعد به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كرده، نخست از آفرينش زمين سخن مى گويد همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد( الذى جعل لكم الارض فراشا ) .

اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مى دهد، بى آنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است.

نيروى جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت ديگرى است، هيچ فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه هاى وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مى شد؟!

تعبير به (فراش ) (بستر استراحت ) چه تعبير زيبائى است، فراش، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است.

جالب اينكه: چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (عليهما‌السلام ) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است.

جعلها ملائمة لطباعكم، موافقة لاجسامكم، و لم يجعلها شديدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شدى البردفتجمدكم، و لا شديدة طيب الريح فتصدع هاماتكم، و لا شديدة النتن فتعطبكم، و لا شديدة الل كالماءفتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم فى دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم...: فلذلك جعل الارض فرا لكم (ع ) (خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش ‍ بسوزيد، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را (كه وجودشان در سطح زمين مايه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن كنيد، آرى خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد).

سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد: (آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد) (و السماء بناء).

كلمه (بناء) با توجه به كلمه (عليكم )بيانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است، طبعا همچون سقف، اين معنى

جاى ديگر

( السماء سقفا محفوظا ) : (ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ) (انبياء 32).

شايد اين تعبير براى بعضى از كسانى كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست؟ آيا اين تعبير، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روى هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعى نمى كند؟ ولى با توجه به توضيح زير مطلب كاملا روشن مى شود:

كلمه (سماء) در قرآن به معانى مختلفى آمده است، كه قدر مشترك همه آنها چيزى است كه در جهت فوق قرار گرفته است، يكى از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن، چند صد كيلومتر است.

اگر به نقش اساسى و حياتى، اين قشر ضخيم هوا، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف، محكم و براى حفاظت انسانها مؤ ثر است.

اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب اين اشعه حياتبخش و زندگى آفرين نيست بقدرى محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است!

اگر اين سقف نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب

مى شد ولى اين قشر فشرده چند صد كيلو مترى تقريبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمين مى سوزاند و نابود مى كند و تنها تعداد بسيار كمى مى توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براى زمينيان به گوشهاى پرتاب شوند، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.

از جمله شواهدى كه نشان مى دهد يكى از معانى آسمان همين جو زمين است حديثى است كه از پيشواى بزرگ ما امام صادق (عليه‌السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مى فرمايد:

(اى مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبى آفريده كه موافقترين رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر كردن به آن ديده را تقويت مى كند).

امروز اين را همه مى دانيم كه رنگ آبى آسمان چيزى جز رنگ هواى متراكم شده اطراف زمين نيست، بنابراين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است.

در آيه 79 سوره نحل مى خوانيم( الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ) : (آيا آنها به پرندگانى كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند)؟ درباره معانى ديگر آسمان ذيل آيه 29 همين سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهيد فرمود.

بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد: (و از آسمان آبى نازل كرد)( و انزل من السماء ماء ) .

اما چه آبى؟ حياتبخش، و زندگى آفرين، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى.

جمله( و انزل من السماء ماء ) بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه منظور از سماء در اينجا همان جو زمين است، زيرا مى دانيم باران از ابرها و ابرها از تراكم بخارهائى كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مى آيند.

(امام سجاد على بن الحسين ) (عليهما‌السلام ) در تفسير اين آيه راجع به نزول باران از آسمان بيان جالبى فرموده كه ذيلا مى خوانيد: (خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قله هاى كوه ها، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگى بدون استثنأ سيراب گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى گاهى به صورت دانه هاى درشت و گاهى قطره هاى كوچكتر قرار داد، تا كاملا در زمين فرو رود، و سيراب گردد، و آن را به صورت سيلابى نفرستاد تا زمينها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را بشويد و ويران كند).

قرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مى شود اشاره كرده چنين مى گويد: خداوند بوسيله باران، ميوه هائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت( فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ) .

اين برنامه الهى كه از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صد هزاران رنگ از ميوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها،

و همچنين جانداران ديگر، آفريده، يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مى كند: (اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد)( فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ) .

آرى همه شما مى دانيد كه اين بتها و شركاى ساختگى، نه شما را آفريده اند و نه روزى مى دهند، و نه كمترين مواهب شما از ناحيه آنها است، پس چگونه آنها را شبيه خدا مى دانيد.

(انداد) جمع (ند) (بر وزن ضد) به معنى شريك و شبيه است، بديهى است اين شباهت و شركت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اينكه يك امر واقعى باشد.

يا به تعبير دقيقتر چنانكه راغب در مفردات مى گويد: (ند) و (نديد) به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد، بنابراين به نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود، يعنى همانندى در گوهر ذات.

نكته:

بت پرستى در شكلهاى مختلف

در اينجا توجه به اين حقيقت لازم است كه قرار دادن شريكبراى خدا تنها، منحصر به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و يا از آن فراتر، انسانى همچون مسيح (عليه‌السلام ) را يكى از خدايان سه گانه دانستن، نيست بلكه معنى وسيعى دارد صورتهاى مخفيتر و پنهان تر را نيز شامل مى شود بطور كلى هر چه را در رديف خدادر زندگى مؤثر دانستن يك نوع شرك است.

ابن عباس در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: الانداد هو الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ظلمة الليل، و هو ان يقول و الله و حياتك يا فلان و حياتى!... و يقول لو لا كلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة!... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت... هذا كله به شرك:

(انداد، همان شرك است كه گاهى پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند... (يعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى، همه اينها بوئى از شرك مى دهد).

و در حديثى مى خوانيم كه مردى در برابر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همين جمله را گفت: ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ) پيامبر فرمود: اجعلتنى لله ندا: مرا شريك خدا و همرديف او قرار دادى )؟!. در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند: (اول خدا، دوم تو)! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست.

در روايتى در تفسير آيه 106 سوره يوسف( و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (اين اشاره به شرك خفى است ) مانند اينكه انسان به ديگرى بگويد: اگر تو نبودى من نابود شده بودم يا زندگانيم بر باد مى رفت ).

توضيح بيشتر را در اين زمينه ذيل آيه 106 سوره يوسف به بعد مى خوانيد.