آقا شیخ مرتضای زاهد

 آقا شیخ مرتضای زاهد0%

 آقا شیخ مرتضای زاهد نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

 آقا شیخ مرتضای زاهد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمدحسن سیف‌اللهی
گروه: مشاهدات: 12706
دانلود: 2654

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12706 / دانلود: 2654
اندازه اندازه اندازه
 آقا شیخ مرتضای زاهد

آقا شیخ مرتضای زاهد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آقا شیخ مرتضای زاهد

نویسنده:محمدحسن سیف‌اللهی

سخن ناشر

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

با خیزش بیدارگرانه انقلاب اسلامی ایران و با وجود تمام فتنه‌ها و توطئه‌های بزرگ و پیچیده و سلسله‌واری که بر علیه این نظام مقدّس صورت گرفت، یک جذبه و گرایش بسیار بی‌نظیری به مسائل معنوی و آشنایی با مردان خدا و شخصیت‌های اخلاقی و معنوی در میان نوجوانان و جوانان عزیزمان به وجود آمد، تا آنجا که بسیاری از کارشناسان و متولیان فرهنگی و دینی را به شدّت غافل‌گیر کرد، و این همه برمی‌گشت به هدفِ انقلاب اسلامی با رهبری مرجعیت شیعی، به زعامت فقیه و اصولی و فیلسوف و عارف عظیم الشأن حضرت آیت اللَّه العظمی امام خمینی‌قدس سره که همچون همه انبیای عظام، علاوه بر توجه به انقلاب سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و تحوّل در نظام حاکم؛ «انقلابِ در انسان» را هدف و مقصود اصلی و نهایی قرار داد، چنان‌که امیر المؤمنین علی‌عليه‌السلام در خطبه اوّل نهج البلاغه می‌فرماید: «وَیثِیرُوا لَهُمْ دَفآئِنَ العُقُولِ...؛ که پیامبران آمدند تا گنج‌های عقل و خرد را در آدمیان به ظهور رسانده و با انقلابِ در آدمی، او را به شکوفایی واقعی برسانند.

و این التفات و رویکرد جوانان عزیزمان، مسئولیتی را نیز بر گردن دست‌اندرکاران فرهنگی نهاده است، و گریزی از پرداختن و توجّهی حساب شده و سازنده به این مقوله نیست که در این راستا این مرکز فرهنگی انتشاراتی نیز با انتشار زندگی‌نامه و شرح حالی از شیخ وارسته و صاحب نَفَس مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد رحمه الله، امید دارد که پاسخی به این نیاز داده باشد، و این امید را نیز دارد که این حرکت با کمک و دعای اهل فنّ سیری تکاملی را طی کند، و چنان کند که إن شاء اللَّه مورد رضای حضرت بقیة اللَّه الاعظم‌عليه‌السلام قرار گیرد.

انتشارات مسجد مقدس جمکران

مقدمه‌ای از فقیه گرانمایه حضرت آیت اللَّه استادی‌

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

از ایشان نیستی، می‌گو از ایشان

پریشان نیستی، می‌گو پریشان

چند سالی درس حوزوی و طلبگی خواند اما هنوز به درجه اجتهاد و یا مدرّس بودن نرسیده بود که تصمیم گرفت به خودسازی بپردازد و در نتیجه از رسیدن به مدارج بالای علمی بازماند گرچه بعدها می‌گفت بهتر بود که درس و بحث را تا رسیدن به درجه اجتهاد ادامه می‌دادم (زیرا این دو مسیر قابل جمع است و می‌توان به هر دو نائل شد و لازم نیست یکی فدای دیگری شود البته اگر بنا باشد از یکی دست برداریم حتماً انتخاب صحیح و حکیمانه این است که مهذّب شدن را ترجیح دهیم).

او در اثر تهذیب نفس، نَفَس موثری پیدا کرده بود که عالم و عامی را تحت تأثیر قرار می‌داد و با اینکه با تواضعی عجیب، مثل یک شاگرد از برخی علما و فقها مسائل شرعی مورد ابتلای خود و دیگران را سؤال می‌کرد اما عالمانی بزرگ از اینکه شاگرد و تلمیذ و مرید او باشند خرسند بودند و بهره می‌بردند.

او مسؤولیت خود را ارشاد بندگان خدا می‌دانست و در انجام این وظیفه تمام توان خود را به کار می‌گرفت. روش او در تبلیغ این نبود که از مطالب عرفانی اصطلاحی استفاده کند و یا مفاهیم عرفانی ویژه برخی از محافل خاص را عنوان نماید بلکه فقط و فقط آیات قرآن و احادیث اهل بیت‌عليهم‌السلام را با زبانی ساده و همه کس فهم برای مردم بازگو می‌کرد و نیز آنان را با مسائل شرعی و فقهی لازم آشنا می‌نمود اما این امتیاز را داشت که مخاطبان او، ایمان، باور، خدایی بودن را در چهره و کلمات او لمس می‌کردند گویا او با منبرهایش، ایمان را به مردم نشان می‌داد و تلقین می‌کرد.

او معتقد بود که تنها عامل رسیدن به کمالات معنوی و عروج روحانی - پس از استمداد از حضرت حق - جلّ و علا - و توسّل به اولیاء خدا - انجام واجبات و ترک محرّمات طبق فتوای مراجع تقلید نوّاب حضرت صاحب الزمان‌عليه‌السلام است و خود همین مسیر را اختیار کرده بود البته او علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات، «ورع» یعنی ترک مشتبهات را دستور زندگی خود قرار داده بود و گاهی احتیاط را به جایی می‌رساند که موجب شگفتی خواص هم می‌شد یعنی می‌گفتند این قبیل احتیاطها هیچ لزومی ندارد و ترک آن حتی به «ورع» هم آسیبی نمی‌رساند اما همه می‌فهمیدند که اعتقاد راسخ به معاد و حساب و کتاب، او را به این کارها وا می‌دارد.

زهد و بی اعتنایی به مادّیات، خلوص و برای خدا بودن، ترویج دین و مکتب اهل بیت‌عليهم‌السلام با مردم بودن و آشنا کردن آنان با خدا، خود را ناچیز دانستن و تواضع واقعی، و جهاد با نفس و مخالفت با هوای نفس، او را انسانی دوست داشتنی کرده بود و همه به او ارادت و علاقه داشتند.

در میان ارادتمندان او افرادی دیده می‌شدند که خود معلّم اخلاق و مهذّب بودند و در عین حال با مردم عادی کوچه و بازار هم مأنوس بود و گاهی با یک منبر یا یک روضه (هذا عزاک یا حسین روحی فداک یا حسین) و با یک جمله، جوان یا نوجوانی را منقلب و متحوّل می‌کرد و یا مسیر زندگی یک عمرِ کسی را تغییر می‌داد. آری از اهل علمِ وارسته که وارث انبیا هستند همین انتظار می‌رود که اثر گذار باشند.

اگر سؤال شود که آیا از وی آثاری باقی مانده یا نه؟ باید گفت او تالیف و اثر علمی رسمی نداشت امّا تالیف قلوب بندگان با خدای رحمان، از آثار وجودی او بود.

برای معرّفی چنین روحانی وارسته، یعنی مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بسیار مناسب بود که کتابی داشته باشیم. این توفیق نصیب حضرت آقای سیف اللهی شده و مجموعه‌ای دلپذیر و شیرین تهیه کرده و نگاشته‌اند. ایشان برای اینکه مطالب و داستان‌ها مستند باشد دقّت لازم را به کار برده و زحمت فراوانی را - البته با عشق و علاقه - متحمل شده‌اند. بنده خدمت مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد نرسیده بودم زیرا دو سه سال قبل از طلبگی اینجانب آن بزرگوار از دنیا رفته بود اما بسیاری از کسانی که در این کتاب نام برده شده و از آنان مطالبی نقل شده را که همه از صالحان و نیکان هستند می‌شناخته و می‌شناسم.

ضمن آرزوی موفقیت بیشتر برای جناب آقای سیف اللهی، امیدوارم شما خواننده گرامی، مانند حقیر با خواندن این کتاب به این نتیجه برسی که:

1 - انسان می‌تواند خود را بسازد و تهذیب نفس کند فقط باید بخواهد و تصمیم بگیرد.

2 - راه خود سازی انجام واجبات و ترک محرّمات و تقوی و ورع است.

3 - خود سازی تمرین می‌خواهد با تمرین و پیگیری جدّی در سایه عنایات الهی می‌توان به خلوص و اخلاص رسید.

4 - هر کس با تقوی باشد می‌تواند در دیگران هم اثر گذار باشد.

5 - با اینکه تحصیل علم و رسیدن به مقامات‌علمی بسیار ارزنده است اما آنچه می‌تواند موجب رشد معنوی انسان شود عمل به خواسته‌های الهی است.

در هر حال شاید این کتاب که گزارشی است از بخشی از زندگی مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، بتواند مانند منبرها و روضه‌ها و موعظه‌های آن بزرگوار در خوانندگان تاثیر بگذارد، و این بهره‌مندی نیز از آثار خیر آن عزیز بشمار آید و موجب اجر و پاداش گردد.

أحبّ الصالحین ولست منهم

لعلّ اللَّه یرزقنی صلاحاً

گر پارسا نِیم، اما نوشته‌ام

بر لوح دل محبّت مردان پارسا

گام آغازین‌ قسمت اول

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

الّا بر آنکه دارد با دلبری وصالی

در اولین روزهای خرداد سال 1331 هجری شمسی آقا سید مصطفی برای کسب روزی حلال از خانه‌اش بیرون آمده بود. همانند روزهای گذشته قسمتی از محله امام‌زاده یحیی را طی کرده بود که کم کم در قدمهای او درنگ و سستی پیدا شد؛انگار اتفاق و حادثه‌ای روی داده بود. گوش‌هایش را بیش از پیش تیز کرد؛ بعضی از اهالی کوچه و محله درباره حادثه‌ای با یکدیگر گفتگو می‌کردند. هر چه بیشتر در محله امام‌زاده یحیی قدم بر می‌داشت، بیشتر و بیشتر کنجکاو می‌شد؛ عاقبت طاقت نیاورد و از همسایه‌ها و اهالی محل پرسید:

- چه خبر است؟ چه شده؟!

و آنها نیز بلافاصله خبری را به آقا سید مصطفی دادند که او را به یکباره سرجایش میخ کوب کرد. به خوبی پیدا بود از این خبر بسیار محزون و غمگین شده است. این غم و ناراحتی از حرکات و رنگ و روی آقا سید مصطفی به خوبی پیدا بود.

آقا سید مصطفی پس از شنیدن آن خبر، بی‌اختیار و ناخودآگاه به یاد خاطره‌ای بسیار شگفت و هیجان‌انگیز افتاد؛ خاطره‌ای که تمام سلولهای مغز او را دوباره به خود مشغول کرده بود!

او در آن لحظات به یاد خاطره‌ای افتاده بود که بخشی از آن، هر روح و روانی را به جنب و جوش و تلاطم می‌آورد و بخشی از آن نیز، بسیار غیر طبیعی و خارق العاده بود!

آقا سید مصطفی مردی روشن ضمیر و نابینا؛ بسیار مؤمن و با صفا و اهل کار و تلاش بود. کار و پیشه‌اش مسأله گویی و روضه‌خوانی بود. به طور مرتب به خانه‌های مردم می‌رفت و مسائل شرعی و قرائت حمد و سوره و ذکرهای نماز را به بچه‌ها و خانمهای خانه یاد می‌داد. بسیاری از آنها مسأله‌های جدیدشان را نیز از آقا سید مصطفی می‌پرسیدند و او اگر جواب را می‌دانست، همان وقت پاسخ می‌داد و اگر نمی‌دانست، می‌رفت می‌پرسید و در جلسه‌های بعد پاسخ می‌داد.

آقا سید مصطفی اغلب برای یادگیری مسأله‌های جدید به محله دیگری می‌رفت؛ محله‌ای معروف به «حمام گلشن» واقع در روبروی بازار امام زاده سید اسماعیل. در این محله شیخی زندگی می‌کرد که آقا سید مصطفی دوست داشت همه مسائل و سؤالاتش را از او بپرسد؛ شیخی که شخصیت و اعمال و رفتارش آقا سید مصطفای نابینا و روشن ضمیر را نیز مجذوب و شیفته خویش کرده بود.

برادرش بارها از روی دلسوزی به او اعتراض کرده بود که چرا مسأله‌هایش را از علما و فضلای محله خودشان نمی‌پرسد؟ چرا خودش را عصا زنان، با آن همه مشقت و زحمت، به محله حمام گلشن می‌رساند و باز می‌گردد؟!

و آقا سید مصطفی در پاسخ تنها می‌گفت: راستش من هر وقت به محله حمام گلشن می‌روم و از آن شیخ موضوع و مسأله‌ای را می‌پرسم، او با یک صبر و حوصله‌ای خاص و از روی کتاب، مسأله‌ها را شمرده شمرده به من تفهیم می‌کند و من جواب مسأله هایم را به خوبی متوجه می‌شوم و این جوابها به دلم می‌نشیند.

اما آن روز در بسیاری از محله‌های قدیمی تهران، خبر وفات شیخی بسیار دوست داشتنی و با تقوا پیچیده بود؛ شیخی که خبر وفاتش همه مؤمنین و مردمی را که با او آشنایی داشتند در غم و ماتم فرو برده بود. این غم و ماتم را در چهره عالمان و روحانیون و آدمهای با معنویت و اهل معنای شهر بیشتر می‌شد مشاهده کرد. این غم و ماتم بسیار بزرگ و شکننده جلوه می‌کرد و برای هر غریبه و ناآشنایی بسیار عجیب و سؤال برانگیز بود؛ زیرا اگر آن روز هر غریبه‌ای از هر یک از مؤمنان تهران می‌پرسید: آیا امروز یک مرجع تقلیدی از دنیا رفته است که مؤمنین و علمای تهران را تا این اندازه محزون و ناراحت کرده است؟

جواب می‌دادند: نه.

اگر آن غریبه می‌پرسید: آیا یک عالم و مجتهد و فقیهی برجسته از دنیا رفته است؟

باز هم جوابش می‌دادند: نه.

و اگر آن غریبه باز هم می‌پرسید: آیا یکی از واعظان و خطیبان مشهور و بزرگ تهران از دنیا رفته است؟

باز هم آن غریبه جواب می‌شنید؟ نه، نه!

و عاقبت اگر آن غریبه گیج و متحیر می‌شد و می‌پرسید: پس این شیخی که از دنیا رفته است چه عنوان و منصبی داشت که وفاتش همه مؤمنین و متدینین، به خصوص عالمانِ اهل معنای تهران را تا این اندازه محزون و غمگین کرده است؟

در این هنگام او فقط این جواب را می‌شنید: امروز یک «روضه خوان» از دنیا رفته است!

و سپس آن کسی که این جواب را داده بود می‌زد زیر گریه و زار زار شروع به گریه می‌کرد.

آری! آن روز شیخی از دنیا رفته بود که خودش همیشه دلش می‌خواست تا فقط و فقط یک روضه‌خوان و مبلّغی ساده و مردمی باشد؛ راهی که با تمام سادگی هایش همیشه برای صالحان و اولیای خاص الهی بسیار بسیار جذاب و پرکشش بوده است.

آن روز شیخی از دنیا رفته بود که در ظاهر اگر چه واعظ و روضه‌خوانی ساده و بی ادعا بود، ولی بسیاری از عالمان و مجتهدان بزرگ تهران با اعتقاد و عقیده‌ای کامل پای موعظه‌ها و روضه‌خوانی‌های او می‌آمدند و او را صاحب مقامات و کمالات والای انسانی می‌دانستند؛ شیخی که دیدارش هر انسانی را به یاد خدا می‌انداخت، شیخی که هر عالم و غیر عالمی با اولین برخورد، به خوبی احساس می‌کرد که این شیخ بی‌تردید یکی از مصداقهای این حدیث امام صادق‌عليه‌السلام است: «جالِسُوا مَن یذَکِّرْکُمُ اللَّهَ رُؤْیتُهُ، وَیزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ، وَیرَغِّبُکُم فِی الآخِرَةِ عَمَلُهُ»(1)؛ با کسانی نشست و برخاست کنید که رؤیت و دیدنشان شما را به یاد خدا بیندازد، و سخنان و گفتارشان موجب فزونی دانش شما، و رفتار و اعمالشان موجب رغبت و تمایل شما به آخرت گردد.

شیخ و روضه‌خوانی که به واقع مسلمانی کامل بود و به حقیقت بنابر آخرین دین از ادیان توحیدی و آسمانی بی هیچ کم و زیادی خودش را به خدای - عزّ جلاله - به طور کامل تسلیم کرده بود.

«وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلّا لِیعْبُدُونِ» (2)؛ و جن و انس را خلق نکردم مگر برای آنکه مرا بندگی کنند.

آن روز خبر وفات شیخی در شهر پیچیده بود که هم عالمان و خواص، و هم توده‌های مردم تهران با همان لهجه تهرانی او را فقط با این اسم و رسم یاد می‌کردند:

«آقای آشیخ مرتضای زاهد».

آقای آشیخ مرتضای زاهد همان شیخی بود که خانه‌اش در محله حمام گلشن در روبروی بازار سید اسماعیل تهران قرار داشت؛ او همان شیخی بود که شخصیت و مرامش سبب شده بود تا آدمی نابینا چون آقا سید مصطفی نیز با جان و دل برای پرسیدن سؤالاتش، خود را عصا زنان از محله امام‌زاده یحیی به خانه او در محله حمام گلشن برساند و دوباره همین راه را عصا زنان بازگردد.

اما آن روز که آقا سید مصطفی از وفات آقا شیخ مرتضی باخبر شده بود به یکباره و بی‌اختیار داستان و ماجرای بسیار شگفت و جالبی به یادش افتاده بود؛ داستان و خاطره‌ای شگفت که از سالها پیش در خاطره و سینه آقا سید مصطفی به صورت یک راز جا گرفته بود، خاطره‌ای که آقا شیخ مرتضی را بیش از پیش برای او دوست داشتنی‌تر کرده بود.

این خاطره و داستان در یکی از همان رفت و آمدهای آقا سید مصطفی به خانه آقا شیخ مرتضی اتفاق افتاده بود. این ماجرا، در واقع دارای دو قطعه بود؛ اولین قطعه در خانه آقا شیخ مرتضی اتفاق افتاده بود و دومین قطعه در بیرون از آنجا شکل گرفته بود. اما این دو قطعه از هم جدا نبودند و هر دو به یکدیگر مربوط می‌شدند و هر یک تکمیل کننده دیگری بود و هر دو بر روی هم، داستان و ماجرای بسیار شنیدنی و شگفتی را به وجود آورده بودند.

ماجرای اول - یعنی همان قطعه‌ای که در خانه آقا شیخ مرتضی اتفاق افتاده بود - ماجرای اصلی و حقیقی و اساس و ریشه این داستان بود؛ و ماجرای دوم - یعنی همان قطعه‌ای که در بیرون از خانه آقا شیخ مرتضی شکل گرفته بود - ماجرای اول را کامل و داستان را شگفت انگیزتر کرده بود.

در یکی از روزهایی که آقا سید مصطفی به خانه آقا شیخ مرتضی وارد شده بود واقعه‌ای بسیار عظیم روی داده بود و اگر چه آقا سید مصطفی از نعمت بینایی محروم بود و نتوانسته بود تا با چشمهای خود، آن واقعه را مشاهده کند، ولی آقا شیخ مرتضی خودش با صراحت برای او تعریف کرده بود که در آن لحظات چه اتفاق و واقعه عظیمی در آنجا روی داده است!...

آقا سید مصطفی پس از اینکه این واقعه را از زبان آقا شیخ مرتضی می‌شنود، به اندازه‌ای ذوق زده و مسرور می‌شود که تصمیم می‌گیرد تا هر چه زودتر از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون بیاید و این واقعه را برای دیگران تعریف کند. ولی زمانی که پایش را از خانه بیرون می‌گذارد ماجرای شگفت‌انگیز و بسیار عجیب دیگری آغاز می‌شود!

زمانی که آقا سید مصطفی از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون می‌آید هیچ گاه این فرصت را پیدا نمی‌کند تا آن واقعه را برای کسی بازگو کند!! همیشه اسباب و شرایطی پیش می‌آمد و جلوی بیان و افشای آن واقعه را می‌گرفت. آقا سید مصطفی در روزهای اول گمان می‌کرد این اسباب و شرایط به صورت تصادفی اتفاق افتاده است. او همچنان در خلوتهای خود امیدوار بود آن واقعه را برای دیگران تعریف کند. اما روزها و هفته‌های زیادی می‌گذرد و او هیچ وقت چنین فرصتی را پیدا نمی‌کند.

رفته رفته و پس از ماهها، آقا سید مصطفی یقین پیدا می‌کند قدرت و نیرویی ماورای طبیعی جلوی بیان و افشای آن واقعه را گرفته است و آن واقعه از اسرار و رازهای ناگفتنی است.

هر که را اسرار حق آموختند

مُهر کردند و زبانش دوختند

در آن سالهای قبل از وفات آقا شیخ مرتضی، این تصرف و نیروی ماورای طبیعی حجت و دلیلی قاطع برای آقا سید مصطفی شده بود. او با این پیش‌آمد بر یقینش افزوده شده بود که ماجرای خانه آقا شیخ مرتضی واقعیت و حقیقتی قطعی و انکارناپذیر است. گرچه اگر این قطعه دوم و این تصرفات هم پیش نیامده بود، باز هم او نسبت به آن واقعه هیچ شک و تردیدی پیدا نمی‌کرد؛ زیرا آن واقعه را «آقای آشیخ مرتضای زاهد» ادعا کرده بود؛ مردی که یکی از جلوه‌های والای تقوا و صداقت و بی‌ادعایی بود؛ مردی که نه فقط توده‌های مردم، بلکه خوبان و عالمان بزرگ تهران به او اعتقادی کامل داشتند و آن را با صراحت بر زبان می‌آوردند و آقا سید مصطفی هم شاید از بسیاری از آن تأییدات با خبر بود.

یکی از ارادتمندان و معتقدان به آقا شیخ مرتضی زاهد، مرحوم حضرت آیت الله‌آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی بود. (پدر حضرات آیات حاج آقا مرتضی و حاج آقا مجتبی تهرانی) آن بزرگوار با آنکه یکی از عالمان و مجتهدهای معروف و برجسته تهران بود، با صراحت تأکید و تصریح می‌کرد که از ارادتمندان و از مریدهای آقا شیخ مرتضی زاهد در اخلاق و تزکیه نفس است.

یکی دیگر از عالمان و معتقدان به آقا شیخ مرتضی زاهد، مرحوم حضرت آیت الله‌حاج شیخ مهدی معزّی بود. آن بزرگوار خودش یکی از علمای اخلاق و از عالمان مهذب و وارسته تهران بود؛ عالمی ربّانی که تأثیر نفسش در میان مؤمنین و پیرمردهای محله‌های قدیم تهران زبانزد و مشهور است. او می‌گفت:

«در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت، بیشتر از بقیه، ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند... یکی از آن دو نفر آقای آشیخ مرتضی زاهد بود».(3)

و مرحوم حضرت آیت الله‌آقای حاج سید یحیی سجادی از علمای بزرگ تهران نیز او را از نمونه‌های تقوا و پرهیزکاری دانسته و گفته است:

«به راستی که این آقای آشیخ مرتضای زاهد فقط جسم و بدنش در اینجاست ولی خودش در یک دنیای دیگری است.»(4)

آقا شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 هجری شمسی در تهران، در همین محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود. پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردی روحانی و یکی از واعظان و روضه خوانهای توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا که به او «مَجدالذاکرین» لقب داده بودند.

بنابر آنچه که در ششمین جلد از گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا می‌گیرد و آن گاه به

قسمت دوم

صورت رسمی از طلبه‌های مدرسه مروی می‌شود. او درسهای معروف به «سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، تلمّذ می‌نماید و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله‌آقای حاج سید عبدالکریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله حضرت آیت الله آقای حاج شیخ فضل الله نوری استفاده می‌برد.

از یک طرف می‌خوانیم و می‌شنویم که آقا شیخ مرتضی زاهد اساتیدی چون آقا سید عبدالکریم لاهیجی و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛ و از طرفی او خودش را فقط یک واعظ و روضه‌خوان ساده می‌دانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز می‌کرده است؛ حتی منبرها و روضه هایش را هم از روی کتاب برای مردم می‌خوانده است!

اما به هر حال، او یکی از شاگردان حضرت آیت الله‌آقا سید عبدالکریم لاهیجی بوده است؛ همان فقیه و عالم بزرگی که پس از تحصیلات عالیه‌اش در حوزه علمیه نجف اشرف، سر از شاگردی در یکی از مغازه‌های بازار تهران در آورده بود؛(5) که از آن چنان استادی، چنین شاگردی بی‌ادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.

آقا شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود که باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه‌خوانی برای مردم کوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد. او سالها در یکی از شبستانهای مسجد جامع تهران نیز به اقامه نماز جماعت پرداخت. او با کسب اجازه از امام جماعت‌های شبستانهای مسجد جامع واقع در بازار تهران، همیشه یکی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت می‌پرداخت تا هر کس نتوانسته بود در دیگر نمازهای جماعت حاضر شود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.(6) او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف کرده بود و کمتر روزی بود که آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانه‌اش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده می‌بردند.

و آن روز - که از اولین روزهای خرداد ماه سال 1331 بود - پس از اینکه آقا سید مصطفی از خانه‌اش بیرون آمد و خبر وفات آقا شیخ مرتضی زاهد را شنید، بی‌اختیار به یاد خاطره و ماجرایی از خانه آقا شیخ مرتضی، افتاده بود. خاطره‌ای که نزدیک به شش سال، بدون اینکه او خودش بخواهد، در لابلای خاطرات و حافظه‌اش حبس و زندانی شده بود و نیرویی ماورای طبیعی جلوی بازگویی و افشای آن را گرفته بود.

ولی آن روز آقا سید مصطفی احساس می‌کرد حالا پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد، دیگر مانعی برای بیان و افشای آن واقعه وجود ندارد.

ابتدا تصمیم گرفت آن واقعه را برای برادرش آقا سید مجتبی تعریف کند. هنوز شک و تردید داشت؛ شروع به مقدمه‌چینی کرد. کم‌کم با گفتن اولین جمله‌های آن واقعه خیالش آسوده شد. رازی را که شش سال در سینه داشت حالا به راحتی می‌توانست فاش سازد. حالا فقط بُغضی غصه آور و شکننده جلوی افشای آن راز را گرفته بود؛ بغضی که هم برآمده از یک محبت و ارادت بود و هم برآمده از یک آرزو؛ آرزوی اینکه ای کاش آن روز در خانه آقا شیخ مرتضی، فقط برای لحظاتی چشمهایش بینا می‌شد.

و عاقبت آقا سید مصطفی آن روشن ضمیر با صفا بعد از وفات آقا شیخ مرتضی برای برادرش آقای حاج سید مجتبی هوشی السادات تعریف کرده و گفته بود:

«سالها پیش، یک روز برای پرسیدن مسأله‌ای به خانه مرحوم آقای آشیخ مرتضای زاهد رفته بودم. زمانی که وارد خانه شدم احساس کردم به غیر از من، آقایی در آنجا حضور دارد؛ ولی وقتی داشتم وارد اتاق می‌شدم آن آقا از کنار من رد شد و بیرون رفت. چون چیزی را نمی‌توانستم ببینم به خوبی نفهمیدم در آنجا چه می‌گذرد؛ اما لحظاتی بعد آقا شیخ مرتضی به کنارم آمد و با یک شور و حالی به من فرمود: خوشا به حالت آقاسید مصطفی! خوشا به حالت!

من با دستپاچگی و تعجب عرض کردم: مگر چه شده است آقا جان؟!

و آقا شیخ مرتضی فرمود: خوشا به حالت آقا سید مصطفی! آیا می‌دانی همین الآن چه بزرگوای از کنارت رد شدند و رفتند؟! آقا سید مصطفی! این امام زمانت حضرت بقیة الله‌الاعظم‌عليه‌السلام بود که در همین چند لحظه پیش از کنارت رد شد و بدن شریفش به عبای تو مالیده شد و...»

و سپس آقا سید مصطفی به برادرش تأکید می‌کند و می‌گوید:

« و عجیب‌تر اینکه این واقعه نزدیک به شش سال قبل از وفات آقا شیخ مرتضی اتفاق افتاده بود و من آن روز به اندازه‌ای خوشحال و ذوق زده شده بودم که می‌خواستم هر چه زودتر از خانه ایشان بیرون بیایم و این خبر را برای دیگران بازگو کنم؛ ولی نمی‌دانم چه حسابی در کار بود که از همان لحظه‌ای که پایم را از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون گذاشتم هیچ گاه نتوانستم آن خبر را برای کسی بیان کنم و قدرت و نیرویی جلوی بیان و افشای آن خبر را می‌گرفت؛ تا اینکه بعد از شش سال، پس از آنکه آقا شیخ مرتضی از دنیا رفته، حالا من این اختیار را پیدا کرده‌ام تا آن را نقل کنم.»

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

(حافظ)

در سال 1379 هجری شمسی وقتی در حال تحقیق و نگارش زندگی‌نامه عاشق و دلسوخته حضرت اباعبدالله‌الحسین‌عليه‌السلام مرحوم حاج رسول دادخواه خیابانی، معروف به «رَسُولِ ترک» بودم، در حسینیه صنف بزازهای تهران، واقع در خیابان خیام، با پیرمردی به نام حاج سید مجتبی هوشی السادات آشنا شدم؛ پیرمردی که در آن زمان سن و سالش به هشتاد و دو رسیده بود. او یکی از نوحه‌خوانها و ذاکرهای افتخاری و با سابقه‌ای بود که همچنان در هیئت بزازها حاضر می‌شد و هنوز هم با آن حنجره پیر و خسته‌اش، از هر فرصتی برای خواندن روضه و مرثیه استفاده می‌کرد.

از همان ابتدایی که نگاهم به چهره مهربان و بسیار بی‌آلایش و مظلومانه حاج سید مجتبی هوشی السادات افتاد، احساس بسیار خوب و امید بخشی نسبت به او پیدا کردم او در همان اولین ثانیه‌های گفتگو شروع به تعریف خاطره‌ای بسیار منقلب کننده و شنیدنی از رسول ترک نمود که این خاطره در کتاب «رسول ترک آزاد شده امام حسین‌عليهم‌السلام » به چاپ رسیده است.

سپس حاج آقا سید مجتبی هوشی السادات شروع به تعریف همین ماجرا به نقل از مرحوم برادرش آقا سید مصطفی در رابطه با مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد نمود. و من آن را به فال نیک گرفتم و در همان وقت تصمیم گرفتم ان شاءالله‌پس از نوشتن و ثبت زندگی نامه رسول ترک، به هیچ کار دیگری مشغول نشوم و فقط به جستجو و تحقیق درباره مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بپردازم. البته این تصمیم و اراده، بی‌مقدمه و پیش‌زمینه هم نبود و چند پیش زمینه داشت؛ از جمله:

1. از همان دوران نوجوانی، با شنیدن بعضی از حالات و ویژگیهای آقا شیخ مرتضی زاهد، یک اعتقاد و علاقه خاصی نسبت به این عالم وارسته و پرهیزکار پیدا کرده بودم؛ به خصوص با توجه به تعریفات و توضیحاتی که از مرحوم آقای حاج شیخ محمد حسن معزّی تهرانی نسبت به آن بزرگوار شنیده بودم.

2. چند سال پیش، هر چند به صورت ناقص، ولی به هر حال این توفیق را پیدا کرده بودم تا درباره آن بزرگوار برنامه‌ای تلویزیونی را سامان دهم که دو قسمت از برنامه‌های کوتاه و پنج - شش دقیقه‌ای «سیره ابرار» درباره آن مرحوم بود که در اولین شبهای ماه مبارک رمضان، در سال 1376 از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد.

3. آقا شیخ مرتضی زاهد از آن دسته از بزرگانی است که روش و سیره‌اش مورد تأیید همه بزرگان و مجتهدان است، به خصوص اینکه بعضی از مراجع بزرگ تقلید - چه در گذشته و چه در حال - از او به نیکی یاد کرده و می‌کنند.

امیدوارم از مطالبی که تا به حال خوانده‌اید شناخت و نمایی کلی از شخصیت و سیره مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد پیدا کرده باشید؛ زیرا از این به بعد فقط از داستانها و مطالبی که گام به گام نقل می‌شود خودتان باید یک شناخت کافی و مناسبی نسبت به شخصیت و مقام و درجه اخلاقی و معنوی آقا شیخ مرتضی پیدا کنید.