آقا شیخ مرتضای زاهد

 آقا شیخ مرتضای زاهد30%

 آقا شیخ مرتضای زاهد نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14719 / دانلود: 3455
اندازه اندازه اندازه
 آقا شیخ مرتضای زاهد

آقا شیخ مرتضای زاهد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گام یکم‌

شاید بعضی‌ها اشکال بگیرند چرا پیش از شناختی لازم و کافی از مقامات و درجه زهد و تقوای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، در همین صفحه‌های آغازین به مقام و توفیق مرحوم زاهد، در تشرّف به ساحت مقدس حضرت بقیة الله‌الاعظم، حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام پرداخته شد؛ مقام و درجه‌ای که همه مقامات و درجات و کرامات را تحت الشعاع قرار می‌دهد. مقام و توفیقی که در زمانه غیبت، تمنّا و آرزوی بسیاری از بزرگان و صاحبان کرامات است.

ای لقای تو جواب هر سؤال

مشکل از تو حل شود بی قیل و قال

به هر حال تقدیر چنین شد و این نوشتار این چنین آغاز گشت، پس در این اولین گام، باز هم یادی از امام زمانمان‌عليه‌السلام می‌کنیم؛ اما این بار با استناد به یکی از بارزترین مصداق‌های عالمان ربّانی و یکی از مراجع بزرگ تقلید، شیخ الفقها و المجتهدین حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ محمد تقی بهجت مدظله العالی؛ تا به خوبی معلوم شود که بزرگانی همچون حضرت آیت الله‌العظمی بهجت نیز برای یاد کردن از سلیمان زمان و شیرینی عالَم حضرت بقیة الله‌الاعظمعليه‌السلام از داستانهای آقا شیخ مرتضی زاهد بهره می‌گیرند.

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون، لبِ خندان، دل خرّم با اوست

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمانست که خاتم با اوست

روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندم گونست

سرِّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

در سال ۱۳۷۳ هجری شمسی قضیه و داستانی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را از زبان حضرت آیت الله‌العظمی بهجت در دفترچه‌ای یادداشت کرده بودم. این قضیه را در اولین جمعه بعد از ماه مبارک رمضان، بعد از جلسه روضه خانه ایشان از معظم له شنیده و یادداشت کرده بودم و حالا هم برای ثبت نهایی دوباره به حضورشان رسیدم و نکاتی را جویا شدم.

آن روز حضرت آیت الله‌بهجت در ابتدا ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند؛ ماجرایی بسیار زیبا، لطیف و طرب انگیز که در نجف اشرف اتفاق افتاده است.

مرحوم آقا سید حسن در شهر نجف اشرف زندگی می‌کرد. او شیعه و مؤمنی با تقوا و اهل ولایت بود. آقا سید حسن در یکی از سالهای حیاتش مشکلات و گرفتاریهای بسیار سنگینی پیدا می‌کند. این نابسامانیها و گرفتاریها مدتها ادامه می‌یابد و روز به روز بر قرضها و مشکلات او افزوده می‌شود. عاقبت صبر و طاقتش را از کف می‌دهد و از آن همه قرض و فقر، خسته و دلشکسته می‌گردد. دیگر هیچ راه و چاره‌ای به جز توسّل باقی نمانده بود. آقا سید حسن با ایمانی صادق و قلبی شکسته، به ساحت مقدس امام زمانش حضرت حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام متوسل می‌شود و مشغول خواندن ذکر و دعایی خاص می‌گردد. این توسل و عرض حاجت به ساحت مقدس امام زمانعليه‌السلام را باید چهل روز پشت سر هم ادامه می‌داد.

این توسل را آغاز می‌کند، روزِ اول، روز دوم، روز سوم...و همین طور روزها پشت سر هم می‌آید و می‌رود. عاقبت چهلمین روز نیز فرا می‌رسد. آقا سید حسن آن روز متوجه نبود درست چهلمین روزی است که آن دعا و توسل را خوانده است.

آن روز به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت و درهای خانه نیز همه بسته بود. آقا سید حسن در آن خلوت و سکوت حاکم بر خانه، مشغول خواندن دعا و توسلش شد. ناگهان آن سکوت و خاموشی شکسته می‌شود و شخصی او را با اسم صدا می‌زند:

- آقا سید حسن! آقا سید حسن!

آقا سید حسن با شنیدن این صداها گمان کرد خیالاتی شده است. دوباره همه فکر و اندیشه‌اش را به دعا و توسلش جمع کرد. اندکی بعد دوباره همان صدا شنیده شد. این بار صاحبِ آن صدا آقا سید حسن را با نام و نام پدرش صدا کرد.

آقا سید حسن همراه با ترس و اضطراب از جایش بلند شد؛ اطمینان پیدا کرده بود که این صدا واقعی و حقیقی است. سراسیمه و با شتاب شروع به جستجوی اتاقها و همه گوشه و کنار خانه کرد، اما به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت. به شدت حیران و مضطرب شده بود؛ اما اضطرابش همراه با نوعی امید بود.

در این هنگام صاحبِ آن صدا قریب به این مضامین می‌فرماید:

«آقا سید حسن! شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

به راستی عجب صدای دلنشینی داشت. عجب صدای جان بخش و مهرافزایی داشت.

- «آقا سید حسن! شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

و بعدها آقا سید حسن برای دیگران تعریف کرده بود:

«در آن لحظه‌ای که آن صدای نهانی و جان‌بخش را شنیدم به یک باره احساس و نیروی خاصی در من پیدا شد. از آن لحظه به بعد بی‌اختیار اطمینان پیدا کرده بودم که دیگر هیچ گرفتاری و مشکلی ندارم! و عجیب‌تر اینکه بعد هم، بدون اینکه پول و کمک ظاهری و خاصی به من برسد، همه قرضها و مشکلاتم خود به خود و به شکلهای نامحسوسی برطرف شد و بعد از شنیدن آن آوای روح بخش و نهانی همه آن ناراحتیها و گرفتاریها به کلی از میان رفت!»

حضرت آیت الله‌العظمی بهجت بعد از اینکه ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند بلافاصله و با شور و شعفی خاص به سراغ مطلب بعدی و به عبارتی صحیح‌تر به سراغ مطلب و ماجرای اصلی رفتند.

در حدود سی سال پیش از سال ۱۳۷۳ یک آقای تهرانی، داستان و ماجرای جالبی را برای آیت الله بهجت تعریف کرده بود. آن آقای تهرانی شغل و پیشه‌اش نجاری بود، نجاری متدین و با تقوا. او نیز در یکی از سالهای زندگی در کسب و کارش مشکل پیدا می‌کند و چرخش روزگار، سفارشات و درخواستهای ساخت وسیله‌های چوبی را بسیار کم و ناچیز می‌کند و در آمدهای او روز به روز کاهش می‌یابد.

آن آقای نجار خودش به آیت الله بهجت گفته بود: «با آنکه تا آنجا که ممکن بود صرفه‌جویی می‌کردم، ولی باز هم مجبور شده بودم اندک اندک از سرمایه و وسایل کارم بفروشم و خرج کنم. این وضعیت مدتها ادامه یافت و هیچ گشایشی برای من حاصل نمی‌شد و روز به روز بر مشکلاتم افزوده می‌شد...»

اما او همچنان امیدوار و صبور بود. مشکلاتش را، حتی برای خانواده‌اش هم بازگو نمی‌کرد. هر روز در محل کارش حاضر می‌شد و همچنان امیدوار به رونق و گشایشی دوباره در کسب و کارش بود. عاقبت در یکی از شبهای زمستانی، صبر و طاقتش را از دست داد و با دلی شکسته و همراه با نوعی گله‌مندی، شروع به عرض حاجت به ساحت مقدّس امام زمانش، حضرت بقیة الله‌الاعظم حجة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام کرد. آن شب با توسل و عرض حاجتی پاک و صادقانه سپری شد.

فردای آن شب آن آقای نجار به خانه یکی از نیکان دعوت شده بود. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در آن جلسه حضور داشت. صاحبخانه، آقا شیخ مرتضی و چند نفر از مؤمنین را برای صرف غذا دعوت کرده بود.

سفره غذا چیده شد. حاضرین بعد از غذا بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند؛ اما آقا شیخ مرتضی زاهد همچنان در مجلس نشسته بود. آن آقای نجار نیز همراه با صاحبخانه و دو سه نفر از میهمانها به دور آقا شیخ مرتضی زاهد حلقه زده بودند.

آن آقای نجار برای آیت الله‌بهجت تعریف کرده بود:

«بعد از اینکه جلسه تمام شد، من و صاحبخانه و دو سه نفر از دوستان در خدمت آقای زاهد در زیر کرسی نشسته بودیم. ایشان بلافاصله و بدون هیچ مقدمه و پیش‌زمینه‌ای شروع به تعریف کردن قصه و ماجرای آقا سید حسن کردند (یعنی همین داستانی که پیش از این گذشت) پرداختن به این قصه به اندازه‌ای بی‌مقدمه و بی‌مناسبت بود که به خوبی پیدا بود، علاوه بر من، دیگران نیز از این مطلب تعجب کرده‌اند.

آقا شیخ مرتضی زاهد در حال بازگویی و تعریف کردن این قضیه بودند و من هم همانند دیگران در حال گوش دادن به ماجرای آقا سید حسن بودم تا اینکه آقای زاهد به آن قسمت از این قصه و ماجرا رسید که صاحبِ صدا به آقا سید حسن می‌فرماید: «شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

در این لحظات آقا شیخ مرتضی زاهد این جملات را با نگاهی بسیار نافذ و خاص به من بازگو کرد.

با شنیدن این جملات ناگهان یک حالت بسیار شگفت و خارق العاده‌ای در من پیدا شد.

«شما گمان می‌کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی‌باشیم!»

به محض اینکه این جملات از لبهای مرحوم زاهد بیرون آمد، بی‌اختیار احساس می‌کردم دیگر هیچ فقر و نیازی ندارم و هیچ گرفتاری و مشکلی برای من باقی نمانده است! و سپس زمانی هم که با تعجب و حیرت دراین فکر مانده بودم خدایا این چه حالی است به یکباره در من پیدا شد؟! باز بی اختیار به یاد شب گذشته‌ام افتادم یعنی شبی که در آن به ساحت مقدس حضرت بقیة االله‌الاعظمعليه‌السلام متوسل شده بودم. و عجیب‌تر اینکه من هم بدون اینکه کمک و پول خاصی به من برسد، به سرعت و خود به خود همه مشکلات و کمبودهایم برطرف شد و به شکلهای غیر قابل تصوری از همان اولین لحظه‌های بعد از آن ملاقاتِ با آقا شیخ مرتضی زاهد، زندگی و کسب و کارم نیکو و خوش و با برکت شد!»

بعدها در طول تحقیق معلوم شد آن آقای نجار نامش «آقا سید ابوالقاسم سید پور مقدم» معروف به «آقا سید ابوالقاسم نجار» بوده است و این داستان را بعضی دیگر نیز به نقل از او تعریف کرده‌اند.

آقا سید ابوالقاسم نجار یکی از باسابقه‌ترین پامنبری‌های مرحوم زاهد بود و سالهای سال در جلسات ایشان حاضر می‌شد. او سیدی بسیار خوش‌باطن و با تقوایی بود.

همانطوری که می‌دانید بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره) چند سال پشت سر هم، هر از گاهی برای دیدن استادشان مرحوم حضرت آیت الله‌آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی آن عارف و فیلسوف عظیم الشأن به تهران رفت و آمد می‌داشته است بنابراین این سؤال مطرح بود آیا آن بزرگوار در آن رفت و آمدها با افرادی چون آقا شیخ مرتضی زاهد نیز ارتباطی و انسی پیدا کرده است یا نه؟ تا اینکه این موضوع با سخنانی منقول از حضرت آیت الله‌بهجت روشن گشت و عالم ربانی و وارسته حضرت آقای حاج شیخ علی جاودان (از نوادگان مرحوم زاهد و از فضلای حوزه علمیه قم) نقل کردند حضرت آیت الله‌بهجت برای او تعریف کرده و فرموده بودند:

یک روز در صحن حرم مقدس حضرت معصومه‌عليها‌السلام با آقای زاهد برخورد کردیم. ایشان در حال خارج شدن از حرم بود. در این هنگام آقای خمینی نیز به صحن وارد شدند و تا چشمشان به آقای زاهد افتاد مستقیم به کنار ایشان آمدند. آنها شروع به احوالپرسی و صحبت کردند، معلوم شد به خوبی همدیگر را می‌شناسند تا آنجا که آقای زاهد به ایشان گفت: من الان دارم به فلان جا می‌روم شما هم بیا با ما برویم...

بنابراین، به خصوص با توجه به دعوت مرحوم زاهد از حضرت امام (ره) برای رفتن به جایی خاص به خوبی معلوم می‌شود آن دو بزرگوار با هم آشنایی و انسی جدی داشته‌اند.

در ضمن حضرت آیت الله‌آقای حاج سید محسن خرازی نیز تاکید می‌کردند حضرت امام (ره) را در تهران در جلسه و در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد دیده بوده‌اند.

گام دوم

تعدادی از دوستان و رفقای خاصِّ آقا شیخ مرتضی زاهد که با ایشان نزدیک و محرم بودند و آقا شیخ مرتضی بسیاری از حرفها را به راحتی می‌توانست به آنها بگوید به دور او جمع بودند. آن روز در آن جمع، آقا شیخ مرتضی زاهد نگاهش به مورچه‌ای بی‌جان افتاد. لحظاتی در فکر فرو رفت و سپس رو به حاضران کرد و گفت.

«می‌گویند: این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا رد می‌کنند!»

دوباره به فکر فرو رفت. همه حاضران به خوبی فهمیده بودند او از این جملات منظوری دارد. آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد. نگاه حاضران نیز به آن مورچه بی‌جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه بی‌جان را برداشت و آن را به دو نیمه نصف کرد!

حاضران از این عمل شگفت زده شدند! درست است آن مورچه جان در بدن نداشت، اما از آقا شیخ مرتضی چنین عملی بعید بود. آنها آقا شیخ مرتضای خود را این گونه یافته بودند که هر کاری می‌کند فقط و فقط برای خدا است و کار بیهوده از او سر نمی‌زند. مردی که حتی نفس کشیدنها و پلک زدنهای او نیز نشانه‌های فراوانی از اخلاص و برای خدا بودن داشت.

آقا شیخ مرتضی زاهد هر دو نیمه مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت؛ سپس سرش را بالا آورد و گفت:

«می‌گویند: این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند... پس بیایید ما هم یک آزمایشی بکنیم.»

در حالی که به آن مورچه دو نیمه شده نظر داشت ادامه داد.

«در روایات آمده است اگر بر مرده‌ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه جان پیدا کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید!... پس بیایید ما هم این مطلب و این حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم.»

آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد می‌کند.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمداللَّه رب العالمین

الرحمن الرحیم...

چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نیست؛ ولی پس از لحظات و دقایقی همه حاضران با چشمهای شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نیمه از مورچه تکان تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند و سپس مورچه‌ای کامل و سالم جان گرفت و به راه افتاد!

«سُبْحانَ اللَّه عَما یصِفُون اِلَّا عِبادَاللَّهِ الُمخْلَصِینَ» (۷)

خداوند منزه است از آنچه او را به آن توصیف می‌کنند؛ مگر آن گونه که بندگانِ مخلَص توصیف می‌کنند.

از کسانی که در آن جمع حاضر بوده‌اند، تنها آقای حاج حسین حسینی قزوینی معروف به حاج حسین آقا مداح است که در این دنیای فانی باقی مانده است. حاج حسین آقا مدّاح، یکی از ارادتمندان و ذاکرهای پیر و با صفای اباعبدالله‌الحسین‌عليه‌السلام است که جوانی خود را با پرهیزکاری و با عشق به اهل بیت عصمت و طهارت‌عليه‌السلام به پیری رسانده است؛ پیرمردی که از سر و رویش پاکی و تقوا نمایان است.

متأسفانه هم اکنون حافظه حاج حسین آقا به علت کهولت و بیماری، تحلیل رفته است. زمانی هم که من به ایشان مراجعه کردم او به چند نکته کلی اشاره کرد. وقتی هم این داستان را آن گونه که آقای حاج مهدی آل آقا(۸) از زبانِ او شنیده بود، برای او یادآور شدم، چشمهایش برقی زد و با یک شور و شعفی فقط گفت:

شما الآن مرا به جایی بردی که خودم دیگر به طور طبیعی به هیچ وجه به ذهنم نمی‌آمد.

یاد کردن از آقا شیخ مرتضی برای حاج حسین آقا که یکی از تربیت شده‌های او بوده، بسیار شعف‌انگیز و نشاط آور بود. او در این شور و حال یکی از نکاتی را که دو - سه بار تکرار کرد و بر آن تأکید داشت این جملات بود:

آقای آشیخ مرتضای زاهد یک زمینه‌ای داشت و یک جوری بود که هیچ کس نمی‌توانست او را دوست نداشته باشد؛ خیلی دوست داشتنی بود؛ خیلی دوست داشتنی بود... و وقتی هم او از دنیا رفت من خودم گیج و متحیر شده بودم که بدونِ او چه می‌شود و ما بعد از او چه باید بکنیم...

گام سوم

حضرت آیت الله‌حاج شیخ نصرالله شاه آبادی، یکی از فرزندان فیلسوف و عارف عظیم الشأن و بلند آوازه، مرحوم حضرت آیت‌الله آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی است.

آقای حاج شیخ نصرالله‌شاه آبادی هم اکنون در شهر قم ساکن است. او تحصیلات مقدماتی و سطح و فلسفه را در تهران گذراند و پس از آن، به نجف اشرف مشرّف شد و پس از بیست سال تحصیل و اقامت در نجف اشرف به تهران بازگشت و بعد از سی سال تدریس و تبلیغ و خدمت در تهران، نزدیک به دو سه سال است که به شهر مقدس و حوزه علمیه قم هجرت کرده است و در کنار تدریس فقه و اصول، در یکی از مسجدهای قدیمی و با سابقه قم، معروف به مسجد و مدرسه آقا سید صادق، به اقامه جماعت مشغول است.

آقای حاج شیخ نصرالله‌شاه آبادی می‌گوید:

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد آدمی با حقیقت بود و زهد و تقوایش حقیقت داشت. او از نظر علمی، خیلی بالا نبود؛ ولی در تقوا و ورع بسیار بالا و بسیار پاک و منزّه بود. من در همان سنین کودکی و نوجوانی به خوبی احساس می‌کردم این مرد، نسبت به دنیا هیچ علاقه‌ای ندارد. سخنان و کلماتش هم که بسیار دلنشین بود. با آنکه او بیشتر و به طور معمول، سخنانش را از روی کتاب می‌خواند، ولی به دل می‌نشست؛ به خصوص وقتی روضه می‌خواند مردم را به شدت منقلب می‌کرد؛ با آنکه روضه‌ها را نیز از روی کتاب و از روی مقتل می‌خواند، ولی چون اهل حقیقت بود همه را منقلب می‌کرد و همه را به گریه می‌انداخت.

من در ابتدای نوجوانی با فرزندان مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رفاقت و دوستی داشتم، به خصوص با حاج آقا مرتضی تهرانی. در خانه مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی با آقا شیخ مرتضی زاهد آشنا شدم و از آن به بعد به بعضی از جلسات و نمازهای ایشان می‌رفتم و با جمعی از دوستان و رفقای ایشان نیز آشنایی و دوستی پیدا کرده بودم. یادم هست در یکی از شبها وقتی به یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی رفتم دو سه نفر از دوستان به من گفتند: ای کاش دیشب (یا دو سه شب پیش) نیز آمده بودی؛ جایت خالی بود!

من گفتم: مگر چه خبر بود؟!

آنها گفتند: دیشب (یا دو سه شب پیش) یک آقایی اینجا بود و با آقا شیخ مرتضی بحث و مناظره داشت.

حالا من الان یادم نمانده است آن آقا چه مذهب و مسلکی داشت؛ سنّی بود، بهایی، کمونیست یا صوفی بود. به هر حال او شخصی غیر شیعه بود.

دوستان و رفقا می‌گفتند: آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با صبر و حوصله برای او استدلال و دلیل می‌آورد. ولی آن آقای مخالف، با هیچ حرف و استدلال و حدیثی قانع نمی‌شد و حرفهای خودش را تکرار می‌کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت: حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقاداتت پافشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت هم دستهایمان را بر روی آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.

آن گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فوری منقلِ کرسی را که پر از ذغالهای داغ و آتشین بود طلب کرد، سپس بلافاصله دستهایش را در ذغالهای داغ و آتشین فرو برد!

آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و وحشت زده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد!

این قضیه، از داستان‌های مشهور مرحوم زاهد است و دیگران نیز آنرا نقل کرده‌اند. نقل است آن جلسه در خانه مرحوم آقای حاج علی نقی کاشانی از تاجران و بازرگانان بزرگ تهران برقرار بود و آن آقای مخالف، یهودی بود. آن آقای یهودی، تاجری اصفهانی و در تجارت، هم طراز با مرحوم کاشانی و آن شب در خانه ایشان میهمان بود. در آن جلسه، پس از مقداری بحث و گفتگو آن تاجر یهودی ابتدا خودش مسأله مباهله را به سفسطه برای بی نتیجه ماندن بحث مطرح می‌کند و با ناباوری با آن عکس العمل و ادعای آقا شیخ مرتضی روبرو می‌شود و...

ماه محرم در روايات

درباره ماه محرم، روايات فراوانى در منابع روايى شيعه و اهل سنت وارد شده اند و اين ماه را از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده اند.

اهم موضوعاتى كه در اين روايات به آن ها پرداخته شده است عبارتند از: برخى از رويدادهايى كه در اين ماه واقع شده اند، حرام بودن اين ماه پيش از اسلام و تنفيذ آن از سوى اسلام، اعمال و عباداتى كه انجام آنها در اين ماه داراى ثواب و پاداش زيادى است. مانند روزه، نماز، شب زنده دارى، مناجات و نيايش و سوگوارى براى اباعبدالله الحسينعليه‌السلام .

پرداختن به تمامى احاديث و روايات مربوطه، از ظرفيت اين مقوله خارج است و مستقلا تاليف ديگرى را مى طلبد. اما از باب نمونه و تبريك جستن به كلام معصومينعليه‌السلام چند حديث را در اين جا نقل مى كنيم:

۱ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام فى حديث: ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما ثقل فى مرضه، قال: ان السنة اثنى عشر شهرا، منها اربعة حرم.

قال ثم قال بيده: فذلك رجب مفرد، و ذو القعده و ذوالحجة و المحرم ثلاثة متواليات(۲۶)

اميرالمؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: آن گاه كه بيمارى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنگين شده بود، آن حضرت فرمود: هر سالى از دوازده ماه تشكيل مى يابد كه چهار ماه از آنها، حرام مى باشد.

آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اشاره به دستان مباركش فرمود: اين چهار ماه حرام عبارتند از: رجب كه منفرد واقع شد و ذى قعده، ذى حجه و محرم كه پشت سر هم قرار گرفته اند.

۲ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: تصلى اول ليلة من المحرم ركعتين، تقراء فى الاولى فاتحة الكتاب و سورة الاءنعام و فى الركعة الثانية فاتحة الكتاب و سورة يس. (۲۷)

پيامبر گرامى اسلام فرمود: در شب اول ماه محرم، دو ركعت نماز به جاى آورديد و در ركعت اول، سوره فاتحه و سوره انعام، و در ركعت دوم سوره فاتحه و ياسين را قرائت كنيد.

۳ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: ان فى المحرم ليلة شريفة و هى اول ليلة، من صلى فيها ماءة ركعة الحمد و قل هو الله احد و يسلم آخر كل تشهد، و صام صبيحة اليوم و هو اول يوم من المحرم كان ممن يدوم عليه الخير سنة و لايزال محفوظا من الفتنة الى القابل، و ان مات ذلك صار الى الجنة ان شاءالله. (۲۸)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در ماه محرم، شبى شريف است. آن شب، شب اول اين ماه است. هر كس در اين شب صد ركعت نماز به جاى آورد كه در هر ركعت آن سوره حمد و سوره قل هو الله احد را قرائت كند و در آخر هر تشهدى سلام دهد و روز آن را كه روز اول ماه محرم است، روزه بگيرد، براى چنين شخصى در تمام سال، خير و خوبى تداوم مى يابد و تا سال بعد از هر فتنه اى محفوظ خواهد ماند و اگر در اين روز از بين بميرد، ان شاءالله وارد بهشت مى گردد.

۴ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: من صام يوما من المحرم فله بكل يوم ثلاثون يوما. (۲۹)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس يك روز از ماه محرم را روزه بگيرد، براى او در برابر هر روز، سى روز پاداش منظور مى گردد.

۵ - قال على عليه‌السلام : ان استطعت ان تحافظ على ليلة الفطر و ليلة النحر و اول من المحرم و ليلة عاشورا و اول ليلة من رجب و ليلة النصف من شعبان، فافعل و اكثر فيهن من الدعاء و الصلاة و تلاوة القرآن. (۳۰)

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: اگر توانايى شب زنده دارى در شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب اول ماه محرم، شب عاشورا، شب اول رجب و شب نيمه شعبان را دارى، آن را بجاى آور و در اين شب ها براى زياد كردن دعا، نماز و قرائت قرآن تلاش كن.

۶ - عن الريان بن شبيب قال: دخلت على الرضا عليه‌السلام فى اول يوم من المحرم فقال: يا ابن شبيب اصائم؟ فقلت: لا. فقال: ان هذا اليوم هو اليوم الذى دعا فيه زكريا عليه‌السلام ربه فقال: رب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعا، (۳۱)

ريان بن شيب گفت: در نخستين روز ماه محرم به محضر امام رضاعليه‌السلام رسيدم. آن حضرت به من فرمود: اى پسر شبيب، آيا امروز روزه دارى؟ گفتم نه!

فرمود: به راستى امروز، روزى است كه حضرت زكرياعليه‌السلام در نزد پروردگارش دعا كرد و عرضه داشت: پروردگارا از ساحت مقدست به من ذريه اى پاك عنايت كن چه اين كه تو شنونده هر دعايى. پس خداى سبحان دعاى وى را اجابت كرد و به فرشته اى دستور داد كه خبر استجابتش را به زكريا برساند. هنگامى كه زكريا براى اقامه نماز در محراب ايستاده بود، فرشته الهى بر او وارد شد و به او گفت كه پروردگارت، تو را به يحيى بشارت مى دهد.

پس هر كس، اين روز را روزه بگيرد و سپس خداى خود را بخواند، خدا نيز او را اجابت نمايد، همانطورى كه زكرياعليه‌السلام را اجابت فرمود.

۷ - عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال: من بات عند قبر الحسين عليه‌السلام ليلة عاشورا لقى الله يوم القيامة ملطخا بدمه و كاءنما قتل معه فى عرصة كربلا. (۳۲)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كسى كه در شب عاشورا در مزار امام حسينعليه‌السلام بسر ببرد، و اين شب را در آن جا بيتوته كند (و به زيارت، سوگوارى و عبادت بپردازد) در قيامت خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به خون امام حسينعليه‌السلام آغشته است و گويا در ركاب آن حضرت در دشت كربلا به شهادت رسيده است.

لازم به يادآورى است كه در روز عاشورا حالت ويژه اى در نزد شيعيان دارد و شايسته است كه همه مسلمانان و حقيقت جويان جهان در اين روز به سوگوارى امام حسينعليه‌السلام و ياران شهيدش بپردازد. به همين جهت روايات فراوانى وارد شده اند مبنى بر اين كه شيعيان در اين روز، به زندگى شخصى خويش (از قبيل كسب و كار) نپردازند و چون دشمنان اهل بيتعليه‌السلام به خاطر شهادت امام حسينعليه‌السلام در اين روز جشن گرفته و روزه مى گرفتند، محبان اهل بيت در غم و اندوه بسر برند و به سوگوارى بپردازند و اين روز را روزه نگيرند و اگر روزه گرفتند، آن را با نوشيدن آبى در بعد از ظهر افطار كنند.

روز اول محرم - سال اول عام الفيل (۵۳ سال پيش از هجرت)

هجوم ابرهه به مكه معظمه جهت نابودى خانه خدا.(۳۳)

ابرهه بن صباح كه با پشتيبانى قيصر روم و نجاشى حبشه، بر كشور يمن استيلا يافته بود، براى خوار كردن ساكنان يمن و عرب هاى شبه جزيره عربستان، از هيچ تلاشى كوتاهى نمى ورزيد و به هر كردار ناشايستى اقدام مى نمود، او، بر طايفه (حمير) و بزرگان آن بسيار سخت گرفت و (ريحانه) دختر علقمه بن مالك را كه از جهت زيبايى و كمالات نفسانى، در طايفه خود كم نظير بود، به اجبار و اكراه از همسرش (ابومرة سيف بن ذى يزن) جدا كرد و خود با او ازدواج نمود.

بسيارى از يمينيان به دست حبشيان به فرماندهى ابرهه كشته و بسيارى ديگر اسير گرديدند و به عنوان (برده) به حبشه و روم فرستاده شدند و مابقى به ناچار سر در طاعت ابرهه در آوردند و او را به اميرى خويش ‍ پذيرفتند.

ابرهه در «صنعا» (پايتخت فعلى يمن) كنيسه اى بسيار مجلل و زيبا به نام «قليس» بنا كرد و از تمامى عرب ها خواست كه از بت خانه ها و زيارت كعبه (خانه خدا) دست برداشته و جهت زيارت و عبادت، به صنعاء رفته و قليس را عبادت گاه خويش قرار دهند.

بزرگان عرب از اين ماجرا خشمگين شدند و مردى از طايفه «بنى فقيم» يا «بنى مالك » را به سوى قليس فرستاده تا در آن ساختمان نشسته و بر زمينش پليدى و بى حرمتى كند. ابرهه از اين خبر بسيار ناراحت و خشمگين شد و تصميم به انتقام از عرب ها گرفت. او با تجهيز سپاهى سنگين از نيروهاى حبشى، عازم مكه گرديد. در بين راه يمن تا مكه، هر گروهى در مقابلش ايستادگى مى كرد، آنها را از دم تيغ و شمشير گذرانيده و به نابودى مى داد. كسى را ياراى پايدارى در برابر وحشى گرى هاى حبشيان نبود. از جمله، «ذو نفر» از طايفه حمير با گردآورى نيروهاى رزمى، به نبرد سپاهيان ابرهه رفت ولى كارى از پيش نبرد و متحمل شكست سنگين و بنيان كن شد و پس از نابودى سپاهيان، خود به اسارت ابرهه در آمد و به اجبار و اكراه، راهنماى حبشيان به سوى مكه شد.

حبشيان به محض نزديك شدن به شهر مكه، اقدام به غارت و تاراج اموال مردم نمودند.

آنان، هر چه از چهارپايان اهالى، مكه از قبيل شتر، اسب و گوسفند آنان را مى ديدند، غارت مى نمودند.

در اين ميان، دويست شتر عبدالمطلب، بزرگ و مهتر مكه نيز به غارت رفت. ابرهه به اهالى مكه پيام فرستاد كه قصد من، نابودى خانه خدا (كعبه) است. اگر مردم اين شهر در برابر او مقاومت كنند و او را از اين كار بازدارند، با آنان نبرد كرده و تمامى مردان را كشته و زنان و فرزندانشان را به اسيرى مى گيرد.

اهالى مكه در آغاز قصد نبرد با سپاهيان خون آشام ابرهه را داشتند، ولى عبدالمطلب آنان را از اين كار بازداشت و به آنان گفت كه شما را ياراى برابرى و نبرد با سپاه ابرهه نيست. بهتر است از شهر خارج شده و در دره ها و كوه هاى اطراف پناهنده شويد و از اهل و عيال خود محافظت و پاسبانى نماييد. اين خانه (كعبه) از آن خدا است و او نيز از خانه خود دفاع خواهد كرد و اگر او از دفاع آن باز ايستد، ما چگونه مى توانيم از آن دفاع كنيم؟

گويا به عبدالمطلب اين گونه الهام شده بود كه اهلى مكه خود را به هلاكت نرسانند و صاحب خانه، از خانه خود دفاع و پاسدارى مى كند.

با اين تدبير خردمندانه، اهالى مكه از كشتار و نابودى رهايى يافته و به اطراف شهر پناهنده و پراكنده شدند.

عبدالمطلب به همراه چند تن از بزرگان مكه به نزد ابرهه رفته و با او گفت و گو نمودند.

آنان از ابرهه پرسيدند: براى چه چيز اقدام به لشكركشى نمودى و به سرزمين ما تهاجم كردى؟

وى پاسخ داد: براى انتقام گرفتن از كارى كه شما بر معبد «قليس» انجام داديد.

عبدالمطلب و همراهان، گفتند: آن بى حرمتى، كار يك تن از نادانان بود. چرا همه مردم بايد به آتش او بسوزند و چرا بايد خانه خدا كه يادگار ابراهيمعليه‌السلام است دستخوش نابودى گردد؟

آنان هر چه گفتند، ابرهه بهانه آورد و گفتارشان را نپذيرفت و به آنان گفت: اگر شما در برابر من، مقاومت نكنيد، من كارى با شما ندارم و تنها مى خواهم به جبران كار شما معبد شما را تخريب كنم و ديگر كسى براى زيارت به اينجا نيايد. همه مردم بايد براى پرستش خدا به صنعا رفته و در قليس، خدا را عبادت كنند.

به روايت ديگر، عبدالمطلب در آن ديدار به ابرهه گفت: سربازان تو شتران اهالى مكه، از جمله دويست شتر مرا غارت كرده اند، دستور بده آنها را به ما بازگردانند.

ابرهه گفت: چرا درباره كعبه كه دين تو و دين پدران تو است، چيزى ما نمى خواهيم؟ عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و كعبه را نيز صاحب است كه از آن نگهبانى و نگهدارى خواهد كرد.

ابرهه، دستور داد شتران عبدالمطلب را به وى بازگرداندند.

عبدالمطلب پس از گفت و گو با ابرهه، به همراه چند تن از قريش به نزد كعبه آمد و دست در حلقه در آن زد و با سرودن شعرى حماسه اى، از خدا خواست كه شر ابرهه را به خويش بازگرداند و كعبه را از آسيب او در امان نگهدارد.

سرانجام وقت موعود فرا رسيد و ابرهه، فرمان تخريب كعبه را صادر كرد.

در اندك زمانى، چندين هزار نيروى خشن و مغرور حبشى به سوى كعبه هجوم آوردند. در پيشاپيش آنان، چند فيل قوى هيكل و آموزش ديده در حركت بوده و فرماندهان بى نزاكت ابرهه بر آنها سوار بودند و به سوى كعبه، به پيش مى راندند. ولى هنوز پاى آنها به خانه خدا نرسيده بود كه فوجى پرنده از سمت دريا پديدار شدند و بر بالاى سر سپاه ابرهه، جولان دادند و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. هر سنگريزه كه از منقار و يا پاهاى پرنده اى به زمين مى افتاد، به يكى از سپاهيان ابرهه برخورد كرده او او به هلاكت مى رسانيد.

وضعيت شگفت آورى پديد آمده بود. سپاهيان ابرهه از يكديگر پراكنده شده و هر كدام به جانبى مى گريختند ولى از حمله پرندگان در امان نبودند. به هر سو كه مى رفتند، مورد حمله و سنگ اندازى پرندگان قرار مى گرفتند. در اندك مدتى، سپاهيان ابرهه متحمل شكست سنگين شدند و همگى به هلاكت رسيدند و بجز تعدادى اندك كه موفق به فرار شدند، كسى از آنان در مكه باقى نماند.

ابرهه نيز كه از جمله فراريان بود، از هجوم بى امان پرندگان بى نصيب نماند و با بدن زخمى و خون آلود، مكه را ترك كرد، در حالى كه به هدف هاى پليد خود نرسيده بود. او كه به مانند جوجه مرغى شده بود، با سرافكندگى تمام و نااميدى به صنعا برگشت و در آن جا حالش بدتر شد و قلبش در سينه اش ‍ بشكافت و به هلاكت رسيد.(۳۴)

از سوى ابرهه، فرستاده اى به كشور حبشه رفت و ماجراى مكه را براى نجاشى تعريف كرد. نجاشى و همراهان او كه با ناباورى، گوش به سخنان فرستاده ابرهه مى دادند، يك دفعه مشاهده كردند كه پرنده اى در كاخش ‍ پيدا شد و در منقار خود سنگريزه اى دارد. آن سنگريزه را بر آن سرباز تيره بخت انداخت و او را در مجلس نجاشى به هلاكت رسانيد.

بنابراين، علاوه بر اهالى مكه و سپاهيان ابرهه، نجاشى و اهالى حبشه نيز معجزه بزرگ خدا را از نزديك مشاهده كردند.

تاريخ هجوم ابرهه به مكه، مصادف بود با نخستين روز ماه محرم الحرام سال ۸۸۲ تاريخ ذوالقرنين (مطابق با سال ۵۷۰ ميلادى)

در آن هنگام، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در رحم مادرش ‍ حضرت آمنهعليه‌السلام بود.(۳۵) و پس از دو ماه و هفده روز بعد، ديده به جهان گشود و عالميان را از نور جمالش پرفروغ گردانيد.

داستان فيل سوران ابرهه، به خاطر اهميتى كه براى عرب هاى شبه جزيره عربستان داشت و نشانه اى از نشانه هاى قدرت الهى در سركوبى ستم كاران و زورمداران بود، مبدا تاريخ عرب ها قرار گرفت و اهالى شبه جزيره آن سال را «عام الفيل» ناميدند. به همين جهت، ميلاد مسعود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نخستين سال عام الفيل بر شمرده اند.(۳۶)

قرآن مجيد به ماجراى ابرهه و فيل سواران حبشه اشاره كرد و سوره ويژه اى

با نام «سورة الفيل» نازل فرمود. اين سوره كوتاه را به همراه ترجمه اش ‍ بيان مى نماييم:

بسم الله الرحمن الرحيم

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل. الم يجعل فى تضليل. و ارسل عليهم طيرا ابابيل. ترميهم بحجارة من سجيل. فجعلهم كعصف ماكول

آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ * آيا دسيسه آنان را تباه نساخت؟ * و فرستاد بر سر آنان پرندگانى فوج فوج * كه نشانه مى گرفت آنان را به سنگى از سجيل * پس گردانيد اصحاب فيل را به مانند برگ خورده شده.

روز اول محرم - سال هفتم بعثت

آغاز تبعيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و طايفه بنى هاشم در شعب ابى طالب.

پس از آن كه به فرمان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، گروهى از مسلمانان براى گريز از فشارها و سخت گيرى هاى قريش مكه به كشور « حبشه» در آن سوى درياى سرخ مهاجرت نموده و در پناه نجاشى، سلطان بى آزار و رعيت پرور اين كشور قرار گرفتند و از سوى ديگر، ايمان و پشتيبانى هاى بى دريغ ابوطالبعليه‌السلام و اسلام پذيرى حمزهعليه‌السلام - دو تن از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از شخص قريش - موجب تقويت مسلمانان و افت قدرت شيطانى مشركان مكه گرديد، دهشت بزرگى، مشركان قريش را فرا گرفت و آنان، قدرت و شوكت خويش را بر باد رفته ديدند.

آنان براى تعريف موقعيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و جلوگيرى از گسترش و نفوذ اسلام، انجمنى مهم برپا كرده و پس از گفت و گوهاى طولانى، بر محاصره اقتصادى و اجتماعى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و پشتيبانان آنان هم دست شدند.

سران قريش در «دارالندوه» (مجلس اعيان و اشراف قريش) پيمان نامه اى به خط «منصور بن عكرمة» و امضاى صاحب نفوذان و بزرگان طايفه ها، نوشته و در داخل كعبه آويزان نمودند و سوگند ياد كردند كه ملت عرب تا آخرين نفس به آن پاى بند باشند. پيمان نامه آنان، شامل موارد ذيل بود:

۱ - هر گونه معاشرت و ارتباط با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان ممنوع است.

۲ - خريد و فروش كالا و مواد غذايى و هر گونه معاملات اقتصادى با آنان ممنوع است.

۳ - در تمام رويدادها، بايد از مخالفان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دشمنان مسلمانان پشتيبانى گردد.

سران قريش با انعقاد اين پيمان نامه، مسلمانان و حاميان آنان را در فشار قرار دادنهد و آنان را به شدت منزوى كرده و از جهت اقتصادى و اجتماعى از صحنه خارج نمودند.

حضرت ابوطالب عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پس از آگاهى از پيمان نامه مشركان، ماندن در مكه را به مصلحت ندانسته و به ناچار دستور داد تمامى فرزندان عبدالمطلب و طايفه بنى هاشم از شهر مكه خارج گردند و در دره اى ميان بلندى هاى اطراف مكه قرار دارد، نقل مكان نمايند.

تمامى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب، چه آنانى كه اسلام را پذيرفته و در زمره مسلمانان در آمده بودند و چه آنانى كه بر كيش پيشين خويش باقى بودند، به فرمان بزرگ خاندان خود، ابوطالبعليه‌السلام گردن نهاده و از مكه به سوى شعب كه بعدها به شعب ابى طالبعليه‌السلام معروف گرديد، نقل مكان كردند و در آن جا چادر زده و سكونت اختيار نمودند. در ميان آنان، تنها ابولهب «يكى از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » مخالفت ورزيد و با مشركان قريش همراه و هم دست شده و در مكه باقى مانده بود.

وى تا آخر عمر بر كفرش پايدار بود و سرانجام با خوارى و پستى به هلاكت رسيد.

بنى هاشم، به مدت سه سال دست از خانه و كاشانه خويش كشيده و در شعب ابى طالبعليه‌السلام با نهايت عسرت و تنگ دستى به سر بردند و جز در ايام حج و ماه هاى حرام كه در سراسر حجاز و عربستان آتش بس و امنيت نسبى برقرار بود، نمى توانستند از شعب خارج شده و با ديگران ارتباط و رابطه اى داشته باشند. در اين مدت، افراد انگشت شمارى به صورت پنهانى با بنى هاشم ارتباط داشته و يا به آنان كمك اقتصادى مى نمودند.

از جمله آنان، حكيم بن حزام (برادر زاده حضرت خديجهعليه‌السلام ) ، ابوالعاص بن ربيع (همسر زينب دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بن عمرو بودند.

آنان در نيمه شب، مقدارى گندم و خرما بر شترى بار كرده و تا نزديكى شعب مى آوردند، سپس افسار شتر را بر گردنش انداخته و رها مى كردند. البته كمك و مساعدت آنان، بى خطر نبود. زيرا گاهى سران قريش از آن اطلاع يافته و كمك كنندگان را به سختى بازخواست و مجازات مى كردند.

بنابه نقل مورخان، در اين مدت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرش حضرت خديجهعليه‌السلام تمام دارايى هاى خود را از دست دادند. اما خداى سبحان، پشتيبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ايمان آورندگان بود. روزى جبرئيل امين به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و به آن حضرت خبر داد كه موريانه، پيمان نامه سران قريش را خورده و از بين برده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين خبر را به اطلاع عمويش ابى طالبعليه‌السلام رسانيد و ابوطالب با خوش حالى تمام از شعب خارج شد و به سوى سران قريش حركت كرد.

از سوى ديگر، برخى از سران قريش از كرده ناپسند و ظالمانه خويش، به تدريج پشيمان شده و با برگزارى جلسات پنهانى چند نفرى به اين نتيجه رسيدند كه نقض عهد كنند. آنان، پس از مدتى جرات كرده و در مجمع سران قريش، اظهار ندامت نمودند و خواستار ابطال پيمان نامه شدند. اين ها عبارت بودند از: هشام بن عمرو، زهير بن ابى اميه، مطعم بن عدى، ابوالبخترى بن هشام و زمعة بن اسود.

سرانجام، ابوطالبعليه‌السلام در جمع سران قريش قرار گرفت و به آنان گفت: برادرزاده ام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من خبر داده است كه عهد نامه شما را موريانه خورده است و جز جمله «بسمك اللهم» (كه در عهد جاهليت بر بالاى نامه ها مى نوشتند) ، بقيه را از ميان برده است. هم اكنون شما اى بزرگان قريش، آن نامه را بياوريد و در آن نظر افكنيد، اگر او راست گفته است، آيا حاضريد از كار خود دست برداشته و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان پايان دهيد؟

سران قريش گفتند: آرى اگر او راست گفته باشد، ما از آن عهد نامه چشم پوشى كرده و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايان مى دهيم. ولى تو، اى ابوطالب! آيا تعهد مى نمايى كه اگر او دروغ گفته باشد و پيمان نامه سالم مانده باشد، وى را به ما تحويل دهى و غائله را به پايان رسانى؟

ابوطالبعليه‌السلام چون به گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان داشت و مى دانست كه او از پيش خود سخن نمى گويد و آن چه را كه مى گويد، از سوى خدا است، در پاسخ آنان گفت: مى پذيرم!

مكه، وضعيت شگفتى پيدا كرده بود و باز كردن عهدنامه به سرنوشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دين اسلام، بستگى تمام پيدا كرده بود ولى ابوطالبعليه‌السلام بر گفتارش پافشارى مى نمود و به خبر غيبى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان كامل داشت.

سرانجام، پيمان نامه را آوردند و مهر آن را باز كرده و با شگفتى تمام دريافتند كه آن چه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته بود، حقيقت دارد و موريانه، تمامى پيمان نامه، جز جمله «بسمك اللهم» را از ميان برده است.

آن عده از سران قريش كه از كرده خويش پشيمان شده بودند، داد سخن داده و سايران را نيز وادار به نقض عهدنامه كردند.

سران مشرك و كفرپيشه مكه، چاره اى جز تسليم نيافته و عهدنامه را ملغى نمودند.

بدين ترتيب، محاصره سه ساله به پايان رسيد و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه ساير بنى هاشم با سرافرازى و سربلندى از شعب خارج شده و به خانه هاى خود در مكه، بازگشت نمودند.

برخى از بزرگان قريش، آنان را استقبال كرده و در بازگشت به مكه و فراهم آورى مسكن به آنان مساعدت نمودند.(۳۷)

روز اول محرم - سال چهارم هجرى قمرى

آغاز سريه(۳۸) ابوسلمة بن عبدالاسد.

پس از پايان نبرد «احد» و شكست مسلمانان در مصاف با مشركان قريش ‍ و به شهادت رسيدن بيش از هفتاد تن از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از جمله عمويش حمزه بن عبدالمطلبعليه‌السلام ، دشمنان اسلام احساس كردند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان رو به ضعف و ناتوانى رفته و مى توان با هجوم ديگران آنان را نابود كرد و شهر مدينه را با دارايى و ساكنانش را به غنيمت گرفت.

به همين جهت در گوشه و كنار شبه جزيره، به ويژه در ميان قبايل نزديك به مدينه، تحركاتى به وجود آمد و برخى از آنان براى نبرد با مسلمانان آماده گرديدند. مردان قبيله بنى اسد، از جمله آنانى بودند كه به خيال خام خود در صدد نبرد با مسلمانان بر آمدند.

طليحه و سلمه پسران خويلد از قبيله بنى اسد اقدام به گردآورى نيروى رزمى و تجهيزات و امكانات جنگى نمودند. آنان قريب به ۳۰۰ تن را آماده جنگ و نبرد با مسلمانان كرد. ولى پيش از حركت آنان به سوى مدينه، مردى از قبيله «بنى طى» به نام وليد بن زهير به ديدن برادرزاده اش زينت طايى به مدينه رفته بود. وى ضمن گفت و گو با زينب و همسرش طليب بن عمير، جريان قبيله بنى اسد و اقدامات ضد اسلامى آنان را فاش ساخت. طليب بن عمير كه از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اين خبر را بى درنگ به اطلاع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه نسبت به اسلام و مسلمانان، احساس خطر مى نمود، به سرعت دست به كار مى شد و فتنه را در نطفه، خفه و به دشمن اجازه هيچ گونه فعاليتى نمى داد. به همين جهت آن حضرت در اين ماجرا نيز حساسيت به جا و شايسته اى از خود نشان داد و يكى از صحابه دلير خويش به نام «ابو سلمه بن عبدالاسد» را ماءمور مبارزه با توطئه گران بنى اسد نمود.

ابوسلمه، از مجاهدانى بود كه در نبرد احد، زخمى شده بود. وى پس از بازگشت از جنگ احد، به مدت يك ماه به درمان زخم خود پرداخت تا اين كه بهبودى حاصل گرديد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نخستين روز ماه محرم - سال چهارم هجرى (كه ۳۵ ماه از هجرت آن حضرت گذشته بود) ، ابوسلمه را به فرماندهى سپاه يكصد و پنجاه نفرى مسلمانان منصوب كرد و با دستورهاى لازن آنان را روانه محل سكونت قبيله بنى اسد نمود.

آن حضرت به ابوسلمه سفارش كرد كه هدف اصلى خود را پنهان سازد و از بيراهه حركت كرده و روزها را به استراحت و شب ها را راه پيمايى كند و بر دشمنان اسلام شبيخون زند. هم چنين به ابوسلمه درباره پرهيزگارى و ترس ‍ از خدا و خوش رفتارى با سربازان اسلام سفارش هايى نمود.

سپاه اسلام به راهنمايى همان مرد طايى از مدينه خارج شد و به سوى قبيله بنى اسد به راه افتاد و پس از چهار شبانه روز راه پيمايى به مكانى به نام «قطن» رسيد.

قطن، نام كوهى در ناحيه «فيد» است كه در آن جل چشمه هايى متعلق به بنى اسد قرار دارد. مسلمانان در آن مكان با دشمنان درگير شدند و ميان آنان آتش نبرد شعله ور گرديد. يك تن از دشمنان و يك تن از مسلمانان به نام « مسعود بن عروه» در اين نبرد كشته شدند و تعدادى از دشمنان زخمى گرديدند.

در اين نبرد دلاورى هاى ابوسلمه، سعد بن ابى وقاص ابوحذيفه و ديگر مجاهدان مسلمان، موجب پيروزى سپاه اسلام و ناتوانى و شكست مشركان گرديد.

دشمنان اسلام كه تاب مقاومت نياورده بودند، به ناچار پراكنده شده و در نتيجه، گروه هجومى آنان از هم پاشيد. سپاه اسلام، اسيران و غنيمت هاى فراوانى به دست آورده و با پيروزى شكوهمند به مدينه بازگشت نمود.

ابوسلمه پس از بازگشت به مدينه، زخمى كه در جنگ احد بر بدنش اصابت كرده بود، دوباره سرباز كرد و به شدت وى را رنج مى داد تا اين كه در جمادى الاخر همان سال بدرود حيات گفت. همسرش «ام سلمه» كه از زنان باتقوا و دوستدار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتعليه‌السلام بود، پس از شهادت همسرش، افتخار همسرى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پيدا كرد و در ماه شوال سال پنجم هجرى به عقد ازدواج آن حضرت در آمد.(۳۹)

روز اول محرم - سال نهم هجرى قمرى

گماشتن كارگزارانى براى دريافت زكات از مسلمانان به فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۴۰)

پس از آن كه آيه زكات و لزوم اخذ آن از مسلمانان بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد،(۴۱) آن حضرت تصميم گرفت از دارايى هاى مسلمانان، مالياتى به عنوان «زكات» يا «صدقه» دريافت كند و در امر حكومت اسلامى و هزينه كردن در مواردى چون تامين معيشت مستمندان، آزادى بندگان، تامين رهگذران وامانده، بدهكاران بى چاره و تاليف قلوب دشمنان و غيره مصرف نمايد.(۴۲)

آن حضرت در نخستين روز ماه محرم سال نهم هجرى قمرى، عاملان و كارگزارانى براى دريافت زكات، ماءمور كرد و آنان را به مناطق مسلمان نشين و قبايل مسلمان اعزام كرد. برخى از افرادى كه براى اين كار انتخاب شده بودند، عبارتند از: بريدة بن حصيب به قبيله هاى اءسلم و غفار، عباد بن اشهلى به قبيله هاى سليم و مزينه، رافع بن مكيث به منطقه جهينه، عمرو بن عاص به طايفه بنى كعب، و ابن لتيبه ازدى به طايفه بنى ذبيان.

براى تمام قبايل و طوايف عربستان كه در پناه حكومت الهى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى مى كردند، كارگزارانى اعزام شدند. ولى در آن هنگام چون همه باديه نشينان و افراد طوايف و قبايل به اسلام نگرويده بودند و يا مسلمان شده ولى حقيقت اسلام را درك نكرده بودند، ماجراى زكات بر آنان سنگين آمد بدين جهت برخى از آنان از پرداخت زكات امتناع كردند.

از جمله، بنى تميم، زكات خود را نپرداخته و براى مخالفت با فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده نبرد گرديدند.

دسته اى از سربازان اسلام به سوى آنان رفته و مجددا فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ابلاغ نمودند. ولى آنان اعتنايى نكرده و در عدم پرداخت زكات و مخالفت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار ورزيدند. به ناچار ميان سربازان اسلام و آنان درگيرى و نبرد آغاز گرديد.

سربازان اسلام در اين درگيرى، تعدادى از افراد اين طايفه را اسير كرده و به مدينه آوردند. سران و بزرگان طايفه بنى تميم، براى رهايى اسيران خود به سوى مدينه حركت كردند. آنان چند شاعر زبردست جهت مفاخرات با مسلمانان به همراه بردند و در صدد مفاخره با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آمدند. خطيبان و شاعران بنى تميم در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان مدينه، سخن سرايى و شعر خوانى كردند. حسان بن ثابت كه از شاعران مسلمان مدينه بود، بنا به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعارى سرود و پاسخ بهترى به آنان داد.

سرانجام بنى تميم به ناتوانى و بى منطقى خويش اعتراف كردند و يكى از سران آنان گفت: به خدا سوگند كه از عالم غيب، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يارى مى كنند، خطيب ما و شاعر او از شاعر ما نيكوتر است.

آنان، اسلام خويش را استوار كرده و پيمان تازه اى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منعقد نمودند.

به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسيران بنى تميم آزاد به هر يك از آنان و افرادى كه براى آزادى آنان آمده بودند، بخشش قابل توجهى عنايت گرديد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: آيا به همه آنان بخشش كرديد؟

ياران پاسخ دادند: آرى، به همه آنان اعم از مرد و زن بخشش كرده ايم، جز غلامى كه همراه آنان است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به او هم چيزى بدهيد.

پاسخ دادند: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او غلامى بى ارزش ‍ بيش نيست!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر چه غلام است ولى او نيز همراه آنان بوده است و براى او نيز حقى است كه بايد ادا كنيد.(۴۳)

لازم به يادآورى است كه اسير كردن افراد و يا برده گرفتن آنان در جنگ ها و درگيرى ها در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوى مسلمانان، بيشتر جنبه تربيتى و آموزش داشته تا جنبه بهره بردارى. به اين ترتيب افراد اسير، با دين اسلام و آداب دينى آشنايى پيدا كرده و سپس آزاد مى شدند و خود به مبلغى از مبلغان اسلام تبديل مى شدند.

ماه محرم در روايات

درباره ماه محرم، روايات فراوانى در منابع روايى شيعه و اهل سنت وارد شده اند و اين ماه را از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده اند.

اهم موضوعاتى كه در اين روايات به آن ها پرداخته شده است عبارتند از: برخى از رويدادهايى كه در اين ماه واقع شده اند، حرام بودن اين ماه پيش از اسلام و تنفيذ آن از سوى اسلام، اعمال و عباداتى كه انجام آنها در اين ماه داراى ثواب و پاداش زيادى است. مانند روزه، نماز، شب زنده دارى، مناجات و نيايش و سوگوارى براى اباعبدالله الحسينعليه‌السلام .

پرداختن به تمامى احاديث و روايات مربوطه، از ظرفيت اين مقوله خارج است و مستقلا تاليف ديگرى را مى طلبد. اما از باب نمونه و تبريك جستن به كلام معصومينعليه‌السلام چند حديث را در اين جا نقل مى كنيم:

۱ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام فى حديث: ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما ثقل فى مرضه، قال: ان السنة اثنى عشر شهرا، منها اربعة حرم.

قال ثم قال بيده: فذلك رجب مفرد، و ذو القعده و ذوالحجة و المحرم ثلاثة متواليات(۲۶)

اميرالمؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: آن گاه كه بيمارى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنگين شده بود، آن حضرت فرمود: هر سالى از دوازده ماه تشكيل مى يابد كه چهار ماه از آنها، حرام مى باشد.

آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اشاره به دستان مباركش فرمود: اين چهار ماه حرام عبارتند از: رجب كه منفرد واقع شد و ذى قعده، ذى حجه و محرم كه پشت سر هم قرار گرفته اند.

۲ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: تصلى اول ليلة من المحرم ركعتين، تقراء فى الاولى فاتحة الكتاب و سورة الاءنعام و فى الركعة الثانية فاتحة الكتاب و سورة يس. (۲۷)

پيامبر گرامى اسلام فرمود: در شب اول ماه محرم، دو ركعت نماز به جاى آورديد و در ركعت اول، سوره فاتحه و سوره انعام، و در ركعت دوم سوره فاتحه و ياسين را قرائت كنيد.

۳ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: ان فى المحرم ليلة شريفة و هى اول ليلة، من صلى فيها ماءة ركعة الحمد و قل هو الله احد و يسلم آخر كل تشهد، و صام صبيحة اليوم و هو اول يوم من المحرم كان ممن يدوم عليه الخير سنة و لايزال محفوظا من الفتنة الى القابل، و ان مات ذلك صار الى الجنة ان شاءالله. (۲۸)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در ماه محرم، شبى شريف است. آن شب، شب اول اين ماه است. هر كس در اين شب صد ركعت نماز به جاى آورد كه در هر ركعت آن سوره حمد و سوره قل هو الله احد را قرائت كند و در آخر هر تشهدى سلام دهد و روز آن را كه روز اول ماه محرم است، روزه بگيرد، براى چنين شخصى در تمام سال، خير و خوبى تداوم مى يابد و تا سال بعد از هر فتنه اى محفوظ خواهد ماند و اگر در اين روز از بين بميرد، ان شاءالله وارد بهشت مى گردد.

۴ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: من صام يوما من المحرم فله بكل يوم ثلاثون يوما. (۲۹)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس يك روز از ماه محرم را روزه بگيرد، براى او در برابر هر روز، سى روز پاداش منظور مى گردد.

۵ - قال على عليه‌السلام : ان استطعت ان تحافظ على ليلة الفطر و ليلة النحر و اول من المحرم و ليلة عاشورا و اول ليلة من رجب و ليلة النصف من شعبان، فافعل و اكثر فيهن من الدعاء و الصلاة و تلاوة القرآن. (۳۰)

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: اگر توانايى شب زنده دارى در شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب اول ماه محرم، شب عاشورا، شب اول رجب و شب نيمه شعبان را دارى، آن را بجاى آور و در اين شب ها براى زياد كردن دعا، نماز و قرائت قرآن تلاش كن.

۶ - عن الريان بن شبيب قال: دخلت على الرضا عليه‌السلام فى اول يوم من المحرم فقال: يا ابن شبيب اصائم؟ فقلت: لا. فقال: ان هذا اليوم هو اليوم الذى دعا فيه زكريا عليه‌السلام ربه فقال: رب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعا، (۳۱)

ريان بن شيب گفت: در نخستين روز ماه محرم به محضر امام رضاعليه‌السلام رسيدم. آن حضرت به من فرمود: اى پسر شبيب، آيا امروز روزه دارى؟ گفتم نه!

فرمود: به راستى امروز، روزى است كه حضرت زكرياعليه‌السلام در نزد پروردگارش دعا كرد و عرضه داشت: پروردگارا از ساحت مقدست به من ذريه اى پاك عنايت كن چه اين كه تو شنونده هر دعايى. پس خداى سبحان دعاى وى را اجابت كرد و به فرشته اى دستور داد كه خبر استجابتش را به زكريا برساند. هنگامى كه زكريا براى اقامه نماز در محراب ايستاده بود، فرشته الهى بر او وارد شد و به او گفت كه پروردگارت، تو را به يحيى بشارت مى دهد.

پس هر كس، اين روز را روزه بگيرد و سپس خداى خود را بخواند، خدا نيز او را اجابت نمايد، همانطورى كه زكرياعليه‌السلام را اجابت فرمود.

۷ - عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال: من بات عند قبر الحسين عليه‌السلام ليلة عاشورا لقى الله يوم القيامة ملطخا بدمه و كاءنما قتل معه فى عرصة كربلا. (۳۲)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كسى كه در شب عاشورا در مزار امام حسينعليه‌السلام بسر ببرد، و اين شب را در آن جا بيتوته كند (و به زيارت، سوگوارى و عبادت بپردازد) در قيامت خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به خون امام حسينعليه‌السلام آغشته است و گويا در ركاب آن حضرت در دشت كربلا به شهادت رسيده است.

لازم به يادآورى است كه در روز عاشورا حالت ويژه اى در نزد شيعيان دارد و شايسته است كه همه مسلمانان و حقيقت جويان جهان در اين روز به سوگوارى امام حسينعليه‌السلام و ياران شهيدش بپردازد. به همين جهت روايات فراوانى وارد شده اند مبنى بر اين كه شيعيان در اين روز، به زندگى شخصى خويش (از قبيل كسب و كار) نپردازند و چون دشمنان اهل بيتعليه‌السلام به خاطر شهادت امام حسينعليه‌السلام در اين روز جشن گرفته و روزه مى گرفتند، محبان اهل بيت در غم و اندوه بسر برند و به سوگوارى بپردازند و اين روز را روزه نگيرند و اگر روزه گرفتند، آن را با نوشيدن آبى در بعد از ظهر افطار كنند.

روز اول محرم - سال اول عام الفيل (۵۳ سال پيش از هجرت)

هجوم ابرهه به مكه معظمه جهت نابودى خانه خدا.(۳۳)

ابرهه بن صباح كه با پشتيبانى قيصر روم و نجاشى حبشه، بر كشور يمن استيلا يافته بود، براى خوار كردن ساكنان يمن و عرب هاى شبه جزيره عربستان، از هيچ تلاشى كوتاهى نمى ورزيد و به هر كردار ناشايستى اقدام مى نمود، او، بر طايفه (حمير) و بزرگان آن بسيار سخت گرفت و (ريحانه) دختر علقمه بن مالك را كه از جهت زيبايى و كمالات نفسانى، در طايفه خود كم نظير بود، به اجبار و اكراه از همسرش (ابومرة سيف بن ذى يزن) جدا كرد و خود با او ازدواج نمود.

بسيارى از يمينيان به دست حبشيان به فرماندهى ابرهه كشته و بسيارى ديگر اسير گرديدند و به عنوان (برده) به حبشه و روم فرستاده شدند و مابقى به ناچار سر در طاعت ابرهه در آوردند و او را به اميرى خويش ‍ پذيرفتند.

ابرهه در «صنعا» (پايتخت فعلى يمن) كنيسه اى بسيار مجلل و زيبا به نام «قليس» بنا كرد و از تمامى عرب ها خواست كه از بت خانه ها و زيارت كعبه (خانه خدا) دست برداشته و جهت زيارت و عبادت، به صنعاء رفته و قليس را عبادت گاه خويش قرار دهند.

بزرگان عرب از اين ماجرا خشمگين شدند و مردى از طايفه «بنى فقيم» يا «بنى مالك » را به سوى قليس فرستاده تا در آن ساختمان نشسته و بر زمينش پليدى و بى حرمتى كند. ابرهه از اين خبر بسيار ناراحت و خشمگين شد و تصميم به انتقام از عرب ها گرفت. او با تجهيز سپاهى سنگين از نيروهاى حبشى، عازم مكه گرديد. در بين راه يمن تا مكه، هر گروهى در مقابلش ايستادگى مى كرد، آنها را از دم تيغ و شمشير گذرانيده و به نابودى مى داد. كسى را ياراى پايدارى در برابر وحشى گرى هاى حبشيان نبود. از جمله، «ذو نفر» از طايفه حمير با گردآورى نيروهاى رزمى، به نبرد سپاهيان ابرهه رفت ولى كارى از پيش نبرد و متحمل شكست سنگين و بنيان كن شد و پس از نابودى سپاهيان، خود به اسارت ابرهه در آمد و به اجبار و اكراه، راهنماى حبشيان به سوى مكه شد.

حبشيان به محض نزديك شدن به شهر مكه، اقدام به غارت و تاراج اموال مردم نمودند.

آنان، هر چه از چهارپايان اهالى، مكه از قبيل شتر، اسب و گوسفند آنان را مى ديدند، غارت مى نمودند.

در اين ميان، دويست شتر عبدالمطلب، بزرگ و مهتر مكه نيز به غارت رفت. ابرهه به اهالى مكه پيام فرستاد كه قصد من، نابودى خانه خدا (كعبه) است. اگر مردم اين شهر در برابر او مقاومت كنند و او را از اين كار بازدارند، با آنان نبرد كرده و تمامى مردان را كشته و زنان و فرزندانشان را به اسيرى مى گيرد.

اهالى مكه در آغاز قصد نبرد با سپاهيان خون آشام ابرهه را داشتند، ولى عبدالمطلب آنان را از اين كار بازداشت و به آنان گفت كه شما را ياراى برابرى و نبرد با سپاه ابرهه نيست. بهتر است از شهر خارج شده و در دره ها و كوه هاى اطراف پناهنده شويد و از اهل و عيال خود محافظت و پاسبانى نماييد. اين خانه (كعبه) از آن خدا است و او نيز از خانه خود دفاع خواهد كرد و اگر او از دفاع آن باز ايستد، ما چگونه مى توانيم از آن دفاع كنيم؟

گويا به عبدالمطلب اين گونه الهام شده بود كه اهلى مكه خود را به هلاكت نرسانند و صاحب خانه، از خانه خود دفاع و پاسدارى مى كند.

با اين تدبير خردمندانه، اهالى مكه از كشتار و نابودى رهايى يافته و به اطراف شهر پناهنده و پراكنده شدند.

عبدالمطلب به همراه چند تن از بزرگان مكه به نزد ابرهه رفته و با او گفت و گو نمودند.

آنان از ابرهه پرسيدند: براى چه چيز اقدام به لشكركشى نمودى و به سرزمين ما تهاجم كردى؟

وى پاسخ داد: براى انتقام گرفتن از كارى كه شما بر معبد «قليس» انجام داديد.

عبدالمطلب و همراهان، گفتند: آن بى حرمتى، كار يك تن از نادانان بود. چرا همه مردم بايد به آتش او بسوزند و چرا بايد خانه خدا كه يادگار ابراهيمعليه‌السلام است دستخوش نابودى گردد؟

آنان هر چه گفتند، ابرهه بهانه آورد و گفتارشان را نپذيرفت و به آنان گفت: اگر شما در برابر من، مقاومت نكنيد، من كارى با شما ندارم و تنها مى خواهم به جبران كار شما معبد شما را تخريب كنم و ديگر كسى براى زيارت به اينجا نيايد. همه مردم بايد براى پرستش خدا به صنعا رفته و در قليس، خدا را عبادت كنند.

به روايت ديگر، عبدالمطلب در آن ديدار به ابرهه گفت: سربازان تو شتران اهالى مكه، از جمله دويست شتر مرا غارت كرده اند، دستور بده آنها را به ما بازگردانند.

ابرهه گفت: چرا درباره كعبه كه دين تو و دين پدران تو است، چيزى ما نمى خواهيم؟ عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و كعبه را نيز صاحب است كه از آن نگهبانى و نگهدارى خواهد كرد.

ابرهه، دستور داد شتران عبدالمطلب را به وى بازگرداندند.

عبدالمطلب پس از گفت و گو با ابرهه، به همراه چند تن از قريش به نزد كعبه آمد و دست در حلقه در آن زد و با سرودن شعرى حماسه اى، از خدا خواست كه شر ابرهه را به خويش بازگرداند و كعبه را از آسيب او در امان نگهدارد.

سرانجام وقت موعود فرا رسيد و ابرهه، فرمان تخريب كعبه را صادر كرد.

در اندك زمانى، چندين هزار نيروى خشن و مغرور حبشى به سوى كعبه هجوم آوردند. در پيشاپيش آنان، چند فيل قوى هيكل و آموزش ديده در حركت بوده و فرماندهان بى نزاكت ابرهه بر آنها سوار بودند و به سوى كعبه، به پيش مى راندند. ولى هنوز پاى آنها به خانه خدا نرسيده بود كه فوجى پرنده از سمت دريا پديدار شدند و بر بالاى سر سپاه ابرهه، جولان دادند و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. هر سنگريزه كه از منقار و يا پاهاى پرنده اى به زمين مى افتاد، به يكى از سپاهيان ابرهه برخورد كرده او او به هلاكت مى رسانيد.

وضعيت شگفت آورى پديد آمده بود. سپاهيان ابرهه از يكديگر پراكنده شده و هر كدام به جانبى مى گريختند ولى از حمله پرندگان در امان نبودند. به هر سو كه مى رفتند، مورد حمله و سنگ اندازى پرندگان قرار مى گرفتند. در اندك مدتى، سپاهيان ابرهه متحمل شكست سنگين شدند و همگى به هلاكت رسيدند و بجز تعدادى اندك كه موفق به فرار شدند، كسى از آنان در مكه باقى نماند.

ابرهه نيز كه از جمله فراريان بود، از هجوم بى امان پرندگان بى نصيب نماند و با بدن زخمى و خون آلود، مكه را ترك كرد، در حالى كه به هدف هاى پليد خود نرسيده بود. او كه به مانند جوجه مرغى شده بود، با سرافكندگى تمام و نااميدى به صنعا برگشت و در آن جا حالش بدتر شد و قلبش در سينه اش ‍ بشكافت و به هلاكت رسيد.(۳۴)

از سوى ابرهه، فرستاده اى به كشور حبشه رفت و ماجراى مكه را براى نجاشى تعريف كرد. نجاشى و همراهان او كه با ناباورى، گوش به سخنان فرستاده ابرهه مى دادند، يك دفعه مشاهده كردند كه پرنده اى در كاخش ‍ پيدا شد و در منقار خود سنگريزه اى دارد. آن سنگريزه را بر آن سرباز تيره بخت انداخت و او را در مجلس نجاشى به هلاكت رسانيد.

بنابراين، علاوه بر اهالى مكه و سپاهيان ابرهه، نجاشى و اهالى حبشه نيز معجزه بزرگ خدا را از نزديك مشاهده كردند.

تاريخ هجوم ابرهه به مكه، مصادف بود با نخستين روز ماه محرم الحرام سال ۸۸۲ تاريخ ذوالقرنين (مطابق با سال ۵۷۰ ميلادى)

در آن هنگام، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در رحم مادرش ‍ حضرت آمنهعليه‌السلام بود.(۳۵) و پس از دو ماه و هفده روز بعد، ديده به جهان گشود و عالميان را از نور جمالش پرفروغ گردانيد.

داستان فيل سوران ابرهه، به خاطر اهميتى كه براى عرب هاى شبه جزيره عربستان داشت و نشانه اى از نشانه هاى قدرت الهى در سركوبى ستم كاران و زورمداران بود، مبدا تاريخ عرب ها قرار گرفت و اهالى شبه جزيره آن سال را «عام الفيل» ناميدند. به همين جهت، ميلاد مسعود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نخستين سال عام الفيل بر شمرده اند.(۳۶)

قرآن مجيد به ماجراى ابرهه و فيل سواران حبشه اشاره كرد و سوره ويژه اى

با نام «سورة الفيل» نازل فرمود. اين سوره كوتاه را به همراه ترجمه اش ‍ بيان مى نماييم:

بسم الله الرحمن الرحيم

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل. الم يجعل فى تضليل. و ارسل عليهم طيرا ابابيل. ترميهم بحجارة من سجيل. فجعلهم كعصف ماكول

آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ * آيا دسيسه آنان را تباه نساخت؟ * و فرستاد بر سر آنان پرندگانى فوج فوج * كه نشانه مى گرفت آنان را به سنگى از سجيل * پس گردانيد اصحاب فيل را به مانند برگ خورده شده.

روز اول محرم - سال هفتم بعثت

آغاز تبعيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و طايفه بنى هاشم در شعب ابى طالب.

پس از آن كه به فرمان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، گروهى از مسلمانان براى گريز از فشارها و سخت گيرى هاى قريش مكه به كشور « حبشه» در آن سوى درياى سرخ مهاجرت نموده و در پناه نجاشى، سلطان بى آزار و رعيت پرور اين كشور قرار گرفتند و از سوى ديگر، ايمان و پشتيبانى هاى بى دريغ ابوطالبعليه‌السلام و اسلام پذيرى حمزهعليه‌السلام - دو تن از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از شخص قريش - موجب تقويت مسلمانان و افت قدرت شيطانى مشركان مكه گرديد، دهشت بزرگى، مشركان قريش را فرا گرفت و آنان، قدرت و شوكت خويش را بر باد رفته ديدند.

آنان براى تعريف موقعيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و جلوگيرى از گسترش و نفوذ اسلام، انجمنى مهم برپا كرده و پس از گفت و گوهاى طولانى، بر محاصره اقتصادى و اجتماعى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و پشتيبانان آنان هم دست شدند.

سران قريش در «دارالندوه» (مجلس اعيان و اشراف قريش) پيمان نامه اى به خط «منصور بن عكرمة» و امضاى صاحب نفوذان و بزرگان طايفه ها، نوشته و در داخل كعبه آويزان نمودند و سوگند ياد كردند كه ملت عرب تا آخرين نفس به آن پاى بند باشند. پيمان نامه آنان، شامل موارد ذيل بود:

۱ - هر گونه معاشرت و ارتباط با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان ممنوع است.

۲ - خريد و فروش كالا و مواد غذايى و هر گونه معاملات اقتصادى با آنان ممنوع است.

۳ - در تمام رويدادها، بايد از مخالفان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دشمنان مسلمانان پشتيبانى گردد.

سران قريش با انعقاد اين پيمان نامه، مسلمانان و حاميان آنان را در فشار قرار دادنهد و آنان را به شدت منزوى كرده و از جهت اقتصادى و اجتماعى از صحنه خارج نمودند.

حضرت ابوطالب عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پس از آگاهى از پيمان نامه مشركان، ماندن در مكه را به مصلحت ندانسته و به ناچار دستور داد تمامى فرزندان عبدالمطلب و طايفه بنى هاشم از شهر مكه خارج گردند و در دره اى ميان بلندى هاى اطراف مكه قرار دارد، نقل مكان نمايند.

تمامى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب، چه آنانى كه اسلام را پذيرفته و در زمره مسلمانان در آمده بودند و چه آنانى كه بر كيش پيشين خويش باقى بودند، به فرمان بزرگ خاندان خود، ابوطالبعليه‌السلام گردن نهاده و از مكه به سوى شعب كه بعدها به شعب ابى طالبعليه‌السلام معروف گرديد، نقل مكان كردند و در آن جا چادر زده و سكونت اختيار نمودند. در ميان آنان، تنها ابولهب «يكى از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » مخالفت ورزيد و با مشركان قريش همراه و هم دست شده و در مكه باقى مانده بود.

وى تا آخر عمر بر كفرش پايدار بود و سرانجام با خوارى و پستى به هلاكت رسيد.

بنى هاشم، به مدت سه سال دست از خانه و كاشانه خويش كشيده و در شعب ابى طالبعليه‌السلام با نهايت عسرت و تنگ دستى به سر بردند و جز در ايام حج و ماه هاى حرام كه در سراسر حجاز و عربستان آتش بس و امنيت نسبى برقرار بود، نمى توانستند از شعب خارج شده و با ديگران ارتباط و رابطه اى داشته باشند. در اين مدت، افراد انگشت شمارى به صورت پنهانى با بنى هاشم ارتباط داشته و يا به آنان كمك اقتصادى مى نمودند.

از جمله آنان، حكيم بن حزام (برادر زاده حضرت خديجهعليه‌السلام ) ، ابوالعاص بن ربيع (همسر زينب دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بن عمرو بودند.

آنان در نيمه شب، مقدارى گندم و خرما بر شترى بار كرده و تا نزديكى شعب مى آوردند، سپس افسار شتر را بر گردنش انداخته و رها مى كردند. البته كمك و مساعدت آنان، بى خطر نبود. زيرا گاهى سران قريش از آن اطلاع يافته و كمك كنندگان را به سختى بازخواست و مجازات مى كردند.

بنابه نقل مورخان، در اين مدت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرش حضرت خديجهعليه‌السلام تمام دارايى هاى خود را از دست دادند. اما خداى سبحان، پشتيبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ايمان آورندگان بود. روزى جبرئيل امين به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و به آن حضرت خبر داد كه موريانه، پيمان نامه سران قريش را خورده و از بين برده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين خبر را به اطلاع عمويش ابى طالبعليه‌السلام رسانيد و ابوطالب با خوش حالى تمام از شعب خارج شد و به سوى سران قريش حركت كرد.

از سوى ديگر، برخى از سران قريش از كرده ناپسند و ظالمانه خويش، به تدريج پشيمان شده و با برگزارى جلسات پنهانى چند نفرى به اين نتيجه رسيدند كه نقض عهد كنند. آنان، پس از مدتى جرات كرده و در مجمع سران قريش، اظهار ندامت نمودند و خواستار ابطال پيمان نامه شدند. اين ها عبارت بودند از: هشام بن عمرو، زهير بن ابى اميه، مطعم بن عدى، ابوالبخترى بن هشام و زمعة بن اسود.

سرانجام، ابوطالبعليه‌السلام در جمع سران قريش قرار گرفت و به آنان گفت: برادرزاده ام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من خبر داده است كه عهد نامه شما را موريانه خورده است و جز جمله «بسمك اللهم» (كه در عهد جاهليت بر بالاى نامه ها مى نوشتند) ، بقيه را از ميان برده است. هم اكنون شما اى بزرگان قريش، آن نامه را بياوريد و در آن نظر افكنيد، اگر او راست گفته است، آيا حاضريد از كار خود دست برداشته و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان پايان دهيد؟

سران قريش گفتند: آرى اگر او راست گفته باشد، ما از آن عهد نامه چشم پوشى كرده و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايان مى دهيم. ولى تو، اى ابوطالب! آيا تعهد مى نمايى كه اگر او دروغ گفته باشد و پيمان نامه سالم مانده باشد، وى را به ما تحويل دهى و غائله را به پايان رسانى؟

ابوطالبعليه‌السلام چون به گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان داشت و مى دانست كه او از پيش خود سخن نمى گويد و آن چه را كه مى گويد، از سوى خدا است، در پاسخ آنان گفت: مى پذيرم!

مكه، وضعيت شگفتى پيدا كرده بود و باز كردن عهدنامه به سرنوشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دين اسلام، بستگى تمام پيدا كرده بود ولى ابوطالبعليه‌السلام بر گفتارش پافشارى مى نمود و به خبر غيبى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان كامل داشت.

سرانجام، پيمان نامه را آوردند و مهر آن را باز كرده و با شگفتى تمام دريافتند كه آن چه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته بود، حقيقت دارد و موريانه، تمامى پيمان نامه، جز جمله «بسمك اللهم» را از ميان برده است.

آن عده از سران قريش كه از كرده خويش پشيمان شده بودند، داد سخن داده و سايران را نيز وادار به نقض عهدنامه كردند.

سران مشرك و كفرپيشه مكه، چاره اى جز تسليم نيافته و عهدنامه را ملغى نمودند.

بدين ترتيب، محاصره سه ساله به پايان رسيد و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه ساير بنى هاشم با سرافرازى و سربلندى از شعب خارج شده و به خانه هاى خود در مكه، بازگشت نمودند.

برخى از بزرگان قريش، آنان را استقبال كرده و در بازگشت به مكه و فراهم آورى مسكن به آنان مساعدت نمودند.(۳۷)

روز اول محرم - سال چهارم هجرى قمرى

آغاز سريه(۳۸) ابوسلمة بن عبدالاسد.

پس از پايان نبرد «احد» و شكست مسلمانان در مصاف با مشركان قريش ‍ و به شهادت رسيدن بيش از هفتاد تن از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از جمله عمويش حمزه بن عبدالمطلبعليه‌السلام ، دشمنان اسلام احساس كردند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان رو به ضعف و ناتوانى رفته و مى توان با هجوم ديگران آنان را نابود كرد و شهر مدينه را با دارايى و ساكنانش را به غنيمت گرفت.

به همين جهت در گوشه و كنار شبه جزيره، به ويژه در ميان قبايل نزديك به مدينه، تحركاتى به وجود آمد و برخى از آنان براى نبرد با مسلمانان آماده گرديدند. مردان قبيله بنى اسد، از جمله آنانى بودند كه به خيال خام خود در صدد نبرد با مسلمانان بر آمدند.

طليحه و سلمه پسران خويلد از قبيله بنى اسد اقدام به گردآورى نيروى رزمى و تجهيزات و امكانات جنگى نمودند. آنان قريب به ۳۰۰ تن را آماده جنگ و نبرد با مسلمانان كرد. ولى پيش از حركت آنان به سوى مدينه، مردى از قبيله «بنى طى» به نام وليد بن زهير به ديدن برادرزاده اش زينت طايى به مدينه رفته بود. وى ضمن گفت و گو با زينب و همسرش طليب بن عمير، جريان قبيله بنى اسد و اقدامات ضد اسلامى آنان را فاش ساخت. طليب بن عمير كه از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اين خبر را بى درنگ به اطلاع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه نسبت به اسلام و مسلمانان، احساس خطر مى نمود، به سرعت دست به كار مى شد و فتنه را در نطفه، خفه و به دشمن اجازه هيچ گونه فعاليتى نمى داد. به همين جهت آن حضرت در اين ماجرا نيز حساسيت به جا و شايسته اى از خود نشان داد و يكى از صحابه دلير خويش به نام «ابو سلمه بن عبدالاسد» را ماءمور مبارزه با توطئه گران بنى اسد نمود.

ابوسلمه، از مجاهدانى بود كه در نبرد احد، زخمى شده بود. وى پس از بازگشت از جنگ احد، به مدت يك ماه به درمان زخم خود پرداخت تا اين كه بهبودى حاصل گرديد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نخستين روز ماه محرم - سال چهارم هجرى (كه ۳۵ ماه از هجرت آن حضرت گذشته بود) ، ابوسلمه را به فرماندهى سپاه يكصد و پنجاه نفرى مسلمانان منصوب كرد و با دستورهاى لازن آنان را روانه محل سكونت قبيله بنى اسد نمود.

آن حضرت به ابوسلمه سفارش كرد كه هدف اصلى خود را پنهان سازد و از بيراهه حركت كرده و روزها را به استراحت و شب ها را راه پيمايى كند و بر دشمنان اسلام شبيخون زند. هم چنين به ابوسلمه درباره پرهيزگارى و ترس ‍ از خدا و خوش رفتارى با سربازان اسلام سفارش هايى نمود.

سپاه اسلام به راهنمايى همان مرد طايى از مدينه خارج شد و به سوى قبيله بنى اسد به راه افتاد و پس از چهار شبانه روز راه پيمايى به مكانى به نام «قطن» رسيد.

قطن، نام كوهى در ناحيه «فيد» است كه در آن جل چشمه هايى متعلق به بنى اسد قرار دارد. مسلمانان در آن مكان با دشمنان درگير شدند و ميان آنان آتش نبرد شعله ور گرديد. يك تن از دشمنان و يك تن از مسلمانان به نام « مسعود بن عروه» در اين نبرد كشته شدند و تعدادى از دشمنان زخمى گرديدند.

در اين نبرد دلاورى هاى ابوسلمه، سعد بن ابى وقاص ابوحذيفه و ديگر مجاهدان مسلمان، موجب پيروزى سپاه اسلام و ناتوانى و شكست مشركان گرديد.

دشمنان اسلام كه تاب مقاومت نياورده بودند، به ناچار پراكنده شده و در نتيجه، گروه هجومى آنان از هم پاشيد. سپاه اسلام، اسيران و غنيمت هاى فراوانى به دست آورده و با پيروزى شكوهمند به مدينه بازگشت نمود.

ابوسلمه پس از بازگشت به مدينه، زخمى كه در جنگ احد بر بدنش اصابت كرده بود، دوباره سرباز كرد و به شدت وى را رنج مى داد تا اين كه در جمادى الاخر همان سال بدرود حيات گفت. همسرش «ام سلمه» كه از زنان باتقوا و دوستدار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتعليه‌السلام بود، پس از شهادت همسرش، افتخار همسرى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پيدا كرد و در ماه شوال سال پنجم هجرى به عقد ازدواج آن حضرت در آمد.(۳۹)

روز اول محرم - سال نهم هجرى قمرى

گماشتن كارگزارانى براى دريافت زكات از مسلمانان به فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۴۰)

پس از آن كه آيه زكات و لزوم اخذ آن از مسلمانان بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد،(۴۱) آن حضرت تصميم گرفت از دارايى هاى مسلمانان، مالياتى به عنوان «زكات» يا «صدقه» دريافت كند و در امر حكومت اسلامى و هزينه كردن در مواردى چون تامين معيشت مستمندان، آزادى بندگان، تامين رهگذران وامانده، بدهكاران بى چاره و تاليف قلوب دشمنان و غيره مصرف نمايد.(۴۲)

آن حضرت در نخستين روز ماه محرم سال نهم هجرى قمرى، عاملان و كارگزارانى براى دريافت زكات، ماءمور كرد و آنان را به مناطق مسلمان نشين و قبايل مسلمان اعزام كرد. برخى از افرادى كه براى اين كار انتخاب شده بودند، عبارتند از: بريدة بن حصيب به قبيله هاى اءسلم و غفار، عباد بن اشهلى به قبيله هاى سليم و مزينه، رافع بن مكيث به منطقه جهينه، عمرو بن عاص به طايفه بنى كعب، و ابن لتيبه ازدى به طايفه بنى ذبيان.

براى تمام قبايل و طوايف عربستان كه در پناه حكومت الهى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى مى كردند، كارگزارانى اعزام شدند. ولى در آن هنگام چون همه باديه نشينان و افراد طوايف و قبايل به اسلام نگرويده بودند و يا مسلمان شده ولى حقيقت اسلام را درك نكرده بودند، ماجراى زكات بر آنان سنگين آمد بدين جهت برخى از آنان از پرداخت زكات امتناع كردند.

از جمله، بنى تميم، زكات خود را نپرداخته و براى مخالفت با فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده نبرد گرديدند.

دسته اى از سربازان اسلام به سوى آنان رفته و مجددا فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ابلاغ نمودند. ولى آنان اعتنايى نكرده و در عدم پرداخت زكات و مخالفت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار ورزيدند. به ناچار ميان سربازان اسلام و آنان درگيرى و نبرد آغاز گرديد.

سربازان اسلام در اين درگيرى، تعدادى از افراد اين طايفه را اسير كرده و به مدينه آوردند. سران و بزرگان طايفه بنى تميم، براى رهايى اسيران خود به سوى مدينه حركت كردند. آنان چند شاعر زبردست جهت مفاخرات با مسلمانان به همراه بردند و در صدد مفاخره با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آمدند. خطيبان و شاعران بنى تميم در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان مدينه، سخن سرايى و شعر خوانى كردند. حسان بن ثابت كه از شاعران مسلمان مدينه بود، بنا به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعارى سرود و پاسخ بهترى به آنان داد.

سرانجام بنى تميم به ناتوانى و بى منطقى خويش اعتراف كردند و يكى از سران آنان گفت: به خدا سوگند كه از عالم غيب، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يارى مى كنند، خطيب ما و شاعر او از شاعر ما نيكوتر است.

آنان، اسلام خويش را استوار كرده و پيمان تازه اى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منعقد نمودند.

به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسيران بنى تميم آزاد به هر يك از آنان و افرادى كه براى آزادى آنان آمده بودند، بخشش قابل توجهى عنايت گرديد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: آيا به همه آنان بخشش كرديد؟

ياران پاسخ دادند: آرى، به همه آنان اعم از مرد و زن بخشش كرده ايم، جز غلامى كه همراه آنان است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به او هم چيزى بدهيد.

پاسخ دادند: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او غلامى بى ارزش ‍ بيش نيست!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر چه غلام است ولى او نيز همراه آنان بوده است و براى او نيز حقى است كه بايد ادا كنيد.(۴۳)

لازم به يادآورى است كه اسير كردن افراد و يا برده گرفتن آنان در جنگ ها و درگيرى ها در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوى مسلمانان، بيشتر جنبه تربيتى و آموزش داشته تا جنبه بهره بردارى. به اين ترتيب افراد اسير، با دين اسلام و آداب دينى آشنايى پيدا كرده و سپس آزاد مى شدند و خود به مبلغى از مبلغان اسلام تبديل مى شدند.


4

5

6

7

8

9

10