گام هفدهم
فقیه و عالم وارسته، حضرت آیت اللهآقای حاج سید محسن خرازی از کودکی همراه با مرحوم پدرش آقای حاج سید مهدی خرازی در پای صحبتهای آقا شیخ مرتضی زاهد حاضر میشد. مرحوم آقای حاج سید مهدی خرازی از خوبان و از بازاریان و کسبه بسیار پرهیزکار و باتقوای بازار تهران بود و در خدمت و ارادت به علمای بزرگ تهران، همچون مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج سید احمد خوانساری، زبانزد و مشهور بود. او یکی از تربیت شدهها و از خواص دوستان و رفقای چندین ساله آقا شیخ مرتضی زاهد بود و از سنین نوجوانی در جلسات آن مرد الهی حاضر میشده است.
حضرت آیت الله حاج سید محسن خرازی بیش از هر چیز بر تعدادی از شاخصههای مرحوم آقا شیخ مرتضی تأکید داشت؛ ایشان میگفت:
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد شاخصههایی داشتند که بسیار قابل توجه است:
اول اینکه او نسبت به احکام و ظواهر شرع و عمل به رسالههای عملیه، بسیار متعبّد بود. معلوماتش در حد اجتهاد نبود؛ به همین جهت یکی از مراقبات و دغدغههای بزرگش این بود که به صورت درست و صحیح [احتیاط] به احکام دینی عمل کند. همین امر سبب شده بود تا ایشان بسیار مکرّر به خدمت بزرگان علمای تهران چون حضرت آیت اللهخوانساری میرسید و از احکام و شرعیات سؤال میکرد. این تعبّد به احکام از شاخصههای او بود و این دغدغه در او بسیار محسوس بود.
دوم اینکه ایشان دارای اخلاصی بسیار فوق العاده بود؛ اخلاصی که برای همه ظاهر و محسوس بود. هر کس با ایشان اندکی معاشرت پیدا میکرد به خوبی برایش معلوم میشد این بزرگوار فقط و تنها خدا را در نظر دارد و بس. این اخلاص در تمام شئونات زندگی ایشان حاکم بود؛ همه نشست و برخاستها و همه کارهایش برای خدا بود و کسی که به این شکل اخلاص داشته باشد، خدا میداند به چه درجات و به چه مقاماتی راه پیدا میکند! و این اخلاص در زندگی ایشان بسیار نمایان بود.
شاخصه سوم این است که ایشان دائم الذکر بود. این عمل بسیار مشکل است؛ واقعاً سخت است که آدم به صورت دائمی و همیشگی به یاد خدا باشد. البته من کم سن و سال بودم که ایشان را درک کردم؛ ولی با این حال تا آنجا که یادم هست هیچ وقت یادم نمیآید ایشان را در وضعیتی دیده باشم که نشان دهد در غیر از ذکر و یاد خدا است. ایشان هم خودش دائم الذکر بود و هم اینکه سعی میکرد تا افراد را به خدا و آخرت متوجه کند و به جنبههای معنوی مشغول سازد. اعیان و بزرگان علمای تهران وقتی به خدمت ایشان میرسیدند، احساس میکردند در یک عالم دیگری حضور پیدا کردهاند.
دیگر شاخصه آقا شیخ مرتضی، دارا بودن معارف بود. ایشان معارفی را که برای مردم میگفت، خودش هم دارای همان معارف بود. معارفشان هم همین معارف اهل بیتعليهالسلام
بود؛ یعنی قرآن و اخبار و احادیث و ادعیه.
یکی دیگر از شاخصههای او مربی بودنش بود. ایشان خیلی سازنده بود. او به حقیقت «مربی» بود؛ یعنی افراد را خیلی خوب تربیت میکرد و با خدا پیوند میداد و با آن پیوندی که پیدا میشد افراد به راه میآمدند و متحوّل میشدند.
در جلسات ایشان نیز قشرهای مختلفی - چون علما و مجتهدین و تجار و بازاریان و ادارهایها و اقشار مختلف - شرکت میکردند. ایشان یک سری جلساتی داشت که در ابتدای مغرب با نماز جماعت شروع میشد (نمازهای ایشان نیز طولانی بود) و سپس مقداری تعقیبات و بعد گاهی تا دو ساعت صحبت میکرد؛ ولی مستمعین تا آخر مینشستند و خوب گوش میدادند.
حضرت آیت الله خرازی میگفت:
مرحوم پدرم از همان سالهای جوانی، از صبح در بازار به کسب و کار مشغول بود و سپس با تمام خستگیهایش به طور مرتب به جلسات آقا شیخ مرتضی زاهد - که گاهی تا سه، چهار ساعت به طول میکشید - میرفت.
مرحوم پدر میگفت: هنوز جوان و مجرد بودم که یک شب جلسه آقا شیخ مرتضی بسیار طولانی شد و من وقتی به خانه بازگشتم بسیار دیر وقت شده بود. به نظرم آمد تا این وقت از شب مادرم خوابش برده است و نباید در بزنم و مزاحمش بشوم. دقایقی در پشت در باقی ماندم؛ ناگاه به ذهنم خطور کرد تا یک دستی به در بزنم شاید باز شود. من هم همین کار را کردم و با کمال تعجب دیدم در باز شد. داخل خانه شدم و دیدم مادرم خواب است. غذایم را خوردم و خوابیدم و فردای آن شب مادرم با تعجب از من پرسید: شما دیشب کی برگشتی و چگونه وارد خانه شدی؟! من دیشب پشت در را انداخته بودم و زنجیر هم کرده بودم!...
مدتی بعد من این قضیه را برای آقا شیخ مرتضی زاهد تعریف کردم و آقا شیخ مرتضی فوری فرمود: اینها چیزی نیست؛ زیاد مهم نیست؛ گاهی برای انسان پیش میآید. سپس آقا شیخ مرتضی فرمود: من هم یک شب وقتی به خانه بازگشتم، دیدم خیلی دیر شده است و همه خوابیدهاند. من هم با خودم گفتم: چرا مزاحم خانوادهام بشوم و آنها را از خواب بیدار کنم. همان جا در پشت در نشستم تا صبح شود؛ ولی لحظاتی بعد یک دفعه دیدم خانواده خودش آمد و در را باز کرد و گفت: الآن خوابیده بودم؛ در خواب سیدی را دیدم. آن آقا به من فرمود: چرا خوابیدهای؟! بلند شو برو در را باز کن؛ مرتضی پشت در است. من هم از خواب پریدم و آمدم در را باز کردم و دیدم شما در پشت در نشستهاید!
حضرت آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی میفرمود:
مرحوم پدرم میگفت: چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرّف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی - که در یکی از حجرههای حرم حضرت ابوالفضل7 واقع است - زیاد حاضر میشدم. یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشتهام، بنای گفتگو با من را باز کرد و گفت: جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشهای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!
و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد.
به غیر از پدرِ آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کردهاند، از جمله مرحوم آقای شمس زاده و مرحوم آقای حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده است. نقل است ایشان جنازه سالم آقا شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضلعليهالسلام
رؤیت کرده است.
آقا سید کریم پینهدوز یکی از شاگردان و تربیت شدههای آقا شیخ مرتضی زاهد بود به همین دلیل حضرت آیت الله خرازی پرداختن به احوالات آقا سید کریم را ملازم با شرح حال آقا شیخ مرتضی دانسته و تاکید داشتند تا مطالبی درباره آقا سید کریم پینه دوز آورده شود.
به هر حال بی تردید، مقام و درجه شاگرد نیز نشان از مقام و عظمت استاد دارد.
پدرِ آیت الله خرازی مرحوم آقای حاج سید مهدی خرازی یکی از نزدیکترین شاگردان به آقا شیخ مرتضی بود و از بسیاری از اسرار آقا شیخ مرتضی و دوستان و رفقای ایشان باخبر بود. او در مورد آقا سید کریم نیز مطالبی را میشنیده است. در ابتدا قبول و پذیرش میزان عنایات خاصه بقیةاللهالاعظم(عَجِّلْ اللَّه تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفْ) به آن مرد پینه دوز برای او مقداری سخت بود اما با توجه به ارادتش به آقا شیخ مرتضی این امر را انکار و تکذیب هم نمیکرد تا اینکه...
آقای حاج سید مهدی خرازی مدتی شاگردی به نام مرحوم آقای حاج حسن خراسانی داشت. او از فرزندان عالم وارسته مرحوم آقای حاج میرزا ابوالفضل خراسانی امام جماعت مسجد شیخ عبدالحسین معروف به مسجد آذربایجانیهای بازار تهران بود. آقا حسن خراسانی با توجه به شئونات پدرش بسیاری از علما و فضلای تهران را میشناخت و از اسم و رسمشان آگاه بود.
یک روز سیدی بسیار جلیل القدر از جلوی مغازه آنها رد میشود آن آقای سید، عبایش را بر سرش کشیده بود و شالی سبز رنگ به دور کمرش داشت. با مشاهده چهره ملکوتی آن سید یک حالتی از بهت و حیرت و سپس یک تلاطم و انقلاب بیسابقه روحی در آقای خرازی پیدا میشود او بلافاصله از آقاحسن خراسانی سؤال میکند: این آقا کیست؟ شما او را میشناسی؟!
آقا حسن نیز با تعجب و حیرت میگوید: نه من ایشان را نمیشناسم و تا به حال این آقا را ندیدهام به احتمال قوی میتوانم بگویم ایشان از علما و فضلای تهران نیست و به نظرم این آقا مسافر باشد.
زمانی که آن آقا از جلوی چشمهای آنها رد میشود به یکباره به قلب حاج سید مهدی الهام میشود شاید این آقا...
حاج سید مهدی از ورزشکاران باستانی کار و آدمی ورزیده و چالاک بود. او با عجله از مغازهاش بیرون میآید و به دنبال آن آقا میافتد. اما هر چه به این طرف و آن طرف نظر میافکند هیچ اثری از آن آقا پیدا نمیکند. او با عجله و شتاب و با حسرت و پریشان حالی قسمتهایی از بازار را زیر و رو میکند امّا هیچ ردّی از آن آقا نمییابد. بعد از لحظاتی بی اختیار به یاد آقا سید کریم پینه دوز میافتد، بر دلش میافتد شاید نشانی از آن آقای بزرگوار را در جلوی مغازه آقا سید کریم پیدا کند. آقای حاج سید مهدی خرازی با عجله به نزد آقا سیدکریم میرود و آنچه را دیده و احساس کرده است برای او بیان میکند و از آقا سید کریم خواهش و تمنا میکند تا او نیز لب به سخن باز کند و هر آنچه میداند به او بگوید.
آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه
|
|
وآنچه بنهفته ز اغیار بگویم یا نه
|
دارم اسرار بسی در دل و در جان مخفی
|
|
اندکی زان همه بسیار بگویم یا نه
|
وصف آنکس که در این کوچه و این بازار است
|
|
در سر کوچه و بازار بگویم یا نه
|
آقای حاج سید مهدی خرازی، از اولاد حضرت زهراعليهاالسلام
و از سادات بسیار پاک و باتقوا و خوش فهم و راز نگهدار بود. او از تربیت شدهها و از دوستان و رفقای خاص آقا شیخ مرتضی زاهد بود. او خادم عالمان و خدمتگزاران به دین بود و اینها کافی بود تا آقا سید کریم پینه دوز لب باز کند و فاش سازد که آری! آن آقای بزرگوار همان آقا و مولای ما حضرت بقیةاللهالاعظم حجت ابن الحسن العسکریعليهالسلام
بوده است و تا چند لحظه قبل در آنجا تشریففرما بوده است.
در کتابهایی همچون کتاب «کرامات صالحین» هیچ اشارهای به خوابی که بعد از آن، آقای حاج سید مهدی خرازی دیده است نشده است. حضرت آیت الله خرازی نیز این خواب را از مرحوم پدرش نشنیده بود ولی جناب آقا میرزا ابوالقاسم جاودان، از نوههای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد که سالها از دوستان و رفقای بسیار صمیمی مرحوم حاج سید مهدی بوده است تاکید میکرد آقای حاج سید مهدی خرازی برای او تعریف کرده و گفته بود:
راستش من بعد از ملاقات با آقا سید کریم، همچنان در یک حیرانی و سردرگمی بودم تا اینکه یکی دو شب بعد، در عالم خواب دیدم آن آقای بزرگوار با همان سیمایی که در بیداری دیده بودم در کنار آقا سید کریم پینه دوز ایستادهاند و سپس سروشی غیبی به صدا درآمد که این آقا، حضرت بقیةاللهالاعظم حجة ابن الحسن العسکری(عَجِّلْ اَللَّه تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفْ) است. و با این خواب یک اطمینان قلبی خاصی نسبت به این امر در من پیدا شد.
یکی از قضایای بسیار مشهور از آقا سید کریم پینه دوز، قضیه خانه دار شدن اوست. این قضیه تا به حال در چندین کتاب به چاپ رسیده است. در این کتابها از ناقل فقط با عنوان یکی از تجار محترم بازار تهران و فردی مورد وثوق مراجع و علمای بزرگ یاد شده است. امّا در واقع این داستان را مرحوم آقای حاج سید مهدی خرازی فاش کرده است و بعضی گمان کردهاند که این قضیه مربوط به خود ایشان است اما بنا بر تأکید و تصریح آقا میرزا ابوالقاسم جاودان در واقع، این داستان را مرحوم آقای حاج سید مهدی خرازی از دوست و رفیق بسیار صمیمی و نزدیکش مرحوم آقای حاج محمود کاشانی نقل کرده است.
یکی از فقهای عالی مقام معاصر میفرماید: «دین خدا، به وسیله دو دسته و طایفه میتواند بسیار تقویت شود. یکی، توسط عالم ربانی و دوم، توسط غنی و ثروتمند با تقوا و ربانی؛ که اثر این دو، بسیار حیاتی و کلیدی میتواند باشد.»
و مرحوم آقای حاج محمود کاشانی از تجّار و بازرگانان بزرگ تهران، به حقیقت یکی از اغنیای بسیار پاک و با تقوایی بوده که در خدمت به دین خدا، بسیار خوش فهم و کوشا و فعال بوده است. یکی از توفیقات آن مرحوم و پدر بزرگوارشان مرحوم آقای حاج محمد حسین کاشانی، ترمیم و بازسازی صحن حرم حضرت سیدالشهداءعليهالسلام
است
مرحوم آقای حاج محمود کاشانی شبی درخواب، حضرت ولیعصر(عَجِّلْ اللَّه تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفْ) را زیارت میکند. آن حضرتعليهالسلام
قریب به این مضامین به او امر میکند تا فردا صبح، فلان منزل را در فلان آدرس برای آقا سید کریم پینه دوز خریداری کند و در فلان ساعت در حالی که آقا سید کریم با وسایل خانهاش در کوچه نشسته است به آنجا برود و کلید منزل را به او دهد.
آقای کاشانی این خواب و رؤیا را از خوابهای صادقه میپندارد و فردای همان شب در ابتدای صبح به آدرس و نشانهای که حضرت حجتعليهالسلام
به او فرموده بودند میرود و آن خانه و صاحبش را پیدا میکند و در مییابد که آدرس و نشانه هایی که در خواب به او فرمودهاند بسیار دقیق و واقعی است. وقتی با آن صاحبخانه درباره فروش خانهاش صحبت میکند او با خوشحالی از این موضوع استقبال میکند و برای آقای کاشانی فاش میسازد که او در شب گذشته به علّت داشتن قرض و بدهکاری؛ به امام زمان حضرت بقیة الله الاعظمعليهالسلام
متوسل شده است تا این خانه به سرعت به فروش برسد و قرضش را ادا کند!
آقای حاج محمود کاشانی آن خانه را خریداری میکند و کلیدش را از صاحبخانه میگیرد و دوباره در همان ساعتی که حضرت ولی عصرعليهالسلام
امر کرده بودند به جلوی خانه آقا سید کریم میرود و میبیند که آقا سید کریم، درست طبق آنچه در خواب فرموده بودند با اسباب و اثاثیهاش درکوچه نشسته است!
از ده روز پیش، مدت اجاره نامه خانه آقا سید کریم تمام شده بود. صاحبخانهاش با آنکه رعایت حالش را میکرد بنا به دلایلی حاضر به تمدید اجاره خانهاش نبود. صاحبخانه ده روز مهلت میدهد تا آقا سید کریم خانه دیگری را پیدا میکند. آقا سید کریم در این مدت هر چه میگردد خانه مناسبی را پیدا نمیکند. این ده روز به سرعت تمام میشود و آقا سید کریم پس از پایان مهلت بنا بر تقیدات و تقوای شدیدش بدون هیچ دلخوری و اعتراضی و بدون اینکه صاحبخانهاش را در جریان بگذارد تمام اسباب و اثاثیهاش را از آن خانه بیرون میآورد و در گوشهای از کوچه قرار میدهد و خانه را تخلیه میکند.
در همین زمان حضرت بقیةاللهالاعظمعليهالسلام
به کنار این عاشق حقیقی و دلسوختهاش میآید و به آقا سید کریم میفرماید:
«ناراحت مباش، اجدادمان نیز مصیبتهای بسیاری کشیدهاند».
و آقا سید کریم با حالتی از مزاح عرض میکند: درست است آقا جان ولی هیچ کدام از اجدادمان به اجاره نشینی مبتلا نشده بودند.
در این هنگام لبهای مبارک حضرت ولی عصرعليهالسلام
به تبسم باز میشود و سپس آن حضرت، قریب به این مضامین میفرمایند:
«ترتیب کارها را دادهایم پس از چند دقیقه دیگر، مسئله حل میشود».
و دقایقی بعد از رفتنِ آن وجود مقدس، آقای حاج محمود کاشانی به آنجا میرسد...
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
|
|
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
|
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
|
|
از دمِ صبح ازل تا آخرِ شامِ ابد
|
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
|
|
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
|
شاید لازم باشد تا شما خواننده عزیز به این نکته توجه داشته باشید که ازمقامات و درجات و تشرفات آقا سید کریم پینه دوز در زمان حیاتش فقط بعضی از خواص و اولیای خدا همچون آقا شیخ مرتضی زاهد و معدودی از خواص دوستانش باخبر بودهاند و بنابر نقل صاحب گنجینه دانشمندان (جلد 6، صفحه 47) بسیاری از حکایات و تشرفات آقا سید کریم بعداز وفاتش توسط آقا شیخ مرتضی زاهد فاش میشود.
آقای حاج احمد مصلحی که سالها در جلسات آقا شیخ مرتضی حاضر میشده و از نزدیک با آقا سید کریم پینه دوز آشنایی داشته است میگفت :
در زمان حیات آقا سید کریم با آنکه من با او آشنایی و سلام و علیک داشتم ولی از مقاماتش هیچ اطلاعی نداشتم. فقط میدانستم او سیدی بسیار پرهیزکار و باتقوا و از دوستان و رفقای خاص و ویژه آقا شیخ مرتضی زاهد است، تا اینکه او از دنیا رفت و بعد، تازه ما فهمیدیم او چه گوهری بوده است و چه درجاتی داشته است!
در اینجا خوب است تا به یکی از ویژگیهای آقا سید کریم پینه دوز اشاره شود. تا به خوبی معلوم شود که چرا این مرد پینه دوز، تا این اندازه مورد لطف و عنایات ویژه بوده است.
چو بشنوی سخنِ اهل دل مگو که خطاست
|
|
سخن شناس نیی جان من خطا اینجا
|
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
|
|
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
|
نقل است آقا سید کریم پینه دوز همچون آقا و مولایش حضرت بقیةاللهالاعظم(عَجِّلْ اللَّه تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفْ) هر روز به صورت دائم در هر صبح و شام دقایقی را به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبداللهالحسینعليهالسلام
گریان میگشته است و بدون استثناء در طول سال، در هر صبح و شام قطرههای اشکی جانسوز از دیدگانش سرازیر میشده است.
السلام علی الحسینعليهالسلام
و علی علی بن الحسینعليهالسلام
و علی اولاد الحسینعليهالسلام
و علی اصحاب الحسینعليهالسلام
حضرت آیت اللهآقای حاج سید محسن خرازی میفرمود:
مرحوم پدرم برای ما نقل کرد و گفت: یک روز این آقا سید کریم پینه دوز برای خداحافظی به مغازه ما آمد. او قرار بود به عتبات عالیات و کربلای امام حسینعليهالسلام
مشرّف بشود. آقا سید کریم در حالی که با ما خداحافظی میکرد گفت: من دارم به کربلا مشرف میشوم ولی من از این سفر باز نخواهم گشت و در همان کربلا از دنیا خواهم رفت و همان جا مدفون میشوم!
ما این سخن را در حالی که دوست نداشتیم آن را باور کنیم از آقا سید کریم شنیدیم و او به کربلا مشرف شد و بعد از مدتی خبر رسید آقا سید کریم پینه دوز در کربلا از دنیا رفته است و او را در صحن مطهر به خاک سپردهاند!