گام نوزدهم
درست در روبروی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد، خانهای قدیمی قرار دارد. خانهای قدیمی با ساکنین اصیل و نجیب و قدیمی. این خانه در قدیم، خانه مرحوم حاج محمد حسن آقا بوده است و هم اکنون یکی از فرزندانش به نام حاج احمدآقای اخوان در آن سکونت دارد. حاج احمد اخوان یکی از پیرترین آدمهای این محله، بلکه یکی از سال دارترین آدمهای تهران است؛ او نزدیک به یک قرن از خداوند عمر گرفته است. آقایان حاج محمدعلی و حاج محمود اخوان نیز برادران حاج احمد هستند. آنها نیز سن و سالی بالای هفتاد - هشتاد سال دارند.
حاج احمدآقا و برادرهایش آدمهای بسیار متدین و با صفایی هستند. آنها سالها با مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد انس و الفت داشتهاند و در بسیاری از جلسات مرحوم زاهد شرکت کردهاند. مرحوم آقا شیخ مرتضی، هفتهای یک شب در خانه آنها جلسه داشته است.
خاطرات و دیدهها و شنیدههای برادرانِ اخوان، بسیار زیاد و شنیدنی است اما در این نوشتار، از هرکدام فقط یکی دو خاطره آورده شده است.
آقای حاج احمد اخوان سه - چهار داستان و مطلب را بازگو کرد. یکی از آن داستانها که از مسموعات و شنیدههای مستند و موثق او است بسیار جالب و متفاوت از دیگر مطالب بود او این قضیه و داستان را خودش از زبان مرحوم حاج سید عباس جوهری شنیده است.
مرحوم آقای حاج سید عباس جوهری یکی از شاعران و مرثیه سرایان شهیر و باصفای حضرت اباعبداللهالحسینعليهالسلام
است. او در تهران به روضه خوانی و منبر نیز مشغول بوده است. نام مرحوم حاج سید عباس جوهری ملقّب به «ذاکر» برای بسیاری از مداحان و ذاکران و خطبای گرانقدر، نامی آشنا است او دیوان شعری در مدح و مصائب اهل بیت عصمت و طهارتعليهمالسلام
به نام «خزائن الاشعار» دارد که توسط انتشارات مسجد مقدس جمکران نیز تجدید چاپ شده است.
مرحوم حاج سید عباس جوهری در یکی از سالهای عمرش، گرفتار قرض و بدهی میشود. اتفاقات و بازیهای روزگار جلوی ادای بدهیهای او را میگیرد و رفته رفته میزان بدهکاریهای او بسیار زیاد و کمرشکن میشود. او برای خلاصی از این گرفتاری هر چه میکند ثمری حاصل نمیشود. او مدتها با این مشکل دست به گریبان بود، تا اینکه در یکی از شبها خواب و رؤیای شگفت و جالبی را مشاهده میکند. در آن خواب از سوی اهل بیت عصمت وطهارتعليهمالسلام
او را به آقا شیخ مرتضی زاهد حواله میدهند و به او گفته میشود تا نزد آقا شیخ مرتضی زاهد برود و مبلغ بدهی و قرضش را از ایشان بگیرد!
حاج سید عباس از خواب بیدار میشود. او از این خواب، شگفت زده و متحیر بود! از یک سو این خواب نشانههای فراوانی از خوابهای صادقه و رحمانی را داشت، و از سوی دیگر مراجعه به آقا شیخ مرتضی زاهد با استناد به یک خواب برای او سخت و غیر معقول بود با این حال فردای آن شب به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد میرود. در جلوی خانه دوباره شک و تردید به او هجوم میآورد و او پس از اندکی تفکر و کشمکش درونی، از مراجعه به آقا شیخ مرتضی منصرف میشود و از جلوی خانه راهش را کج میکند و باز میگردد.
حاج سید عباس آن خواب را از ذهن و اندیشهاش پاک میکند و آن روز را به شب میرساند؛ اما شب، دوباره همان خواب و بشارت را مشاهده میکند. باز همانند شبِ گذشته او را به آقا شیخ مرتضی حواله میدهند.
حاج سید عباس بعد از دومین خواب، اطمینان و اعتماد بیشتری پیدا میکند و فردای آن شب دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد میرود. اما او همچنان نسبت به این امر مقداری شک و تردید داشت. او در میان مؤمنین از شأن و موقعیت اجتماعی برخوردار بود و برایش سخت و نامعقول بود که به آقا شیخ مرتضی مراجعه کند و به ایشان بگوید که آقا در خواب! به من فرمودهاند بیایم بدهکاریهایم را از شما بگیرم و ادا کنم !
آقای حاج احمد اخوان میگفت که مرحوم حاج سید عباس جوهری خودش برای من تعریف کرد و گفت:
من فردای آن شب بعد از اینکه یک خواب و رؤیا را در دو شب پشت سر هم دیدم، با اطمینان بیشتری دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده بودم؛ ولی با این حال هنوز نسبت به این موضوع اندکی شک و تردید داشتم؛ هنوز هم تکلیفم را نمیدانستم و نمیدانستم چه باید بکنم و چگونه و به چه صورتی این مطلب را با ایشان در میان بگذارم. من در آن لحظات با آن افکار در جلوی خانه آقا شیخ مرتضی داشتم قدم میزدم و فکر میکردم، که صدایی از پشت در به گوشم رسید، سپس در باز شد و آقا شیخ مرتضی زاهد خودش سرش را از در بیرون آورد و به من فرمود: بنده خدا چرا در نمیزنی و نمیآیی داخل؟! دیروز هم که همین طوری تا اینجا آمدی و برگشتی!
سپس آقا شیخ مرتضی مرا به اتاقش برد و به اندازه مبلغی که من بدهکار و مقروض بودم، در دستهای من گذاشت!...
خدا رحمت کند مرحوم حاج سید عباس جوهری را، بی تردید این چنین حوالهای از سوی اهلبیتعليهمالسلام
نشان از شأن و مقام والای آن مرحوم دارد و نشانی از قبولی و اخلاص و صفای او در خدمت به این شجره طیبه است.
یکی دیگر از نشانههای اخلاص و شعور دینی بالای او، انتهای دیوان او است؛ در انتهای دیوانش - که یا به ابتکار خودش و یا به اجازه او و به توصیه ناشر(مرحوم حاج میرزا احمد فرهمند) صورت گرفته - آمده است:
این نوحه را حجة الاسلام سعید شهید فقیه، صلیب الصالح، المجاهد فی سبیل الله، الحاج شیخ فضل الله نوری قدس سره انشاء نموده؛ برای بقای نام آن مرحوم در اینجا ضبط گردیده.
و سپس نوحهای از سرودههای مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری را آورده است. برای آنان که با تاریخ سیاسی معاصر ایران آشنایی دارند، چاپ این یادمان در نیمه اول این قرن، در دورهای که همه قلم به دستانِ حقیقت گریز بر علیه آن مجاهد نستوه قلم میزدند، امری بسیار شجاعانه و نشان از خُلق و خوی حسینی او دارد.
به هر حال، این کتاب متعلق به آقا شیخ مرتضی زاهد است و برای اینکه از سوی آقا شیخ مرتضی که از شاگردان مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری بوده است مقابله به مثل شده باشد در اینجا یکی از اشعار مرحوم حاج سید عباس جوهری ملقب به «ذاکر» آورده میشود:
عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند
|
|
از آبِ دیدگان تنِ خود شستشو کنند
|
اول قدم، ز جان و سرِ خویش بگذرند
|
|
در خونِ دل تهیه غسل و وضو کنند
|
از تیغِ دوست بر تنشان زخمی ار رسد
|
|
آن زخم را ز سوزن مژگان رفو کنند
|
هر تیر آبدار که آید ز شصت دوست
|
|
آن تیر را به سینه سوزان فرو کنند
|
قربانِ عاشقی که شهیدانِ کوی عشق
|
|
در روز حشر رتبه او آرزو کنند
|
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
|
|
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
|
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
|
|
آنانکه منکرند بگو رو به رو کنند
|
گر دست او نه دست خدائیست پس چرا
|
|
از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند
|
درگاه او چو قبله ارباب حاجت است
|
|
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
|
ذاکر برای آنکه مسمی به اسم اوست
|
|
امید آنکه عاقبتش را نکو کنند
|
دومین برادر، یعنی آقای حاج محمد علی اخوان، در رابطه با تقوای آقا شیخ مرتضی زاهد داستان و ماجرای بسیار آموزنده و جالبی را تعریف میکرد؛ داستانی که برادرهای دیگر نیز از آن باخبر بودند.
در قدیم و تا زمانی که هنوز لوله کشیهای آب به خانهها نیامده بود، در هر خانهای آب انبار و حوضچهای برای ذخیره آب وجود داشت. این آب انبارها هر چند وقت یکبار توسط مأموری معروف «میرآب» پر میشد. میرآب با سرازیر کردن و هدایت آب در جویهای خیابانها و کوچهها، آب را به خانههای مردم میرساند.
یک شب یکی از همین میرآبها، آب را به سوی محله حمام گلشن و کوچه آقا شیخ مرتضی زاهد سرازیر میکند. او میبایست به ترتیب و به نوبت، حوض و آب انبارهای خانههای این کوچه را پر میکرد و خانه آقا شیخ مرتضی نیز بعد از چند خانه نوبتش میشد. اما آن شب آن آقای میرآب در همان ابتدای آبرسانی متوجه میشود در خانه آقا شیخ مرتضی خبری از آب نیست و حوض منزل به طور کامل خالی شده است. بنابراین او به احترامِ آقا شیخ مرتضی، بدون رعایت نوبت، آب را به سوی خانه ایشان سرازیر میکند و حوض خانه ایشان را پر از آب میکند و آن شب آقا شیخ مرتضی بر این مطلب آگاهی پیدا میکند.
آقای حاج محمد علی اخوان میگفت:
آن شب دیدیم در میزنند؛ صدایی از پشت در بلند شده بود و میگفت: آقای حاج محمد حسن آقا، آقای حاج محمد حسن آقا! در را باز کنید.
این صدا، صدای آقا شیخ مرتضی زاهد بود، ما رفتیم در را باز کردیم و ایشان با آن قد خمیدهاش به داخل خانه ما آمد. آقا شیخ مرتضی به پدرمان گفت:
آقای حاج محمد حسن آقا! این آقای میراب امشب لطف کرده است و بینوبت، ابتدا آب را به خانه ما آورده است و من الآن نمیتوانم بروم از همه همسایهها حلالیت بگیرم و رضایتشان را جلب کنم، بنابراین آمدهام اینجا وضو بگیرم؛ اجازه میفرمایید؟
و آقا شیخ مرتضی تا زمانی که حوض منزلشان از آن آبِ بینوبت خالی نشد، احتیاط میکرد و برای وضو و تطهیر به خانه ما میآمد!
آقای حاج محمود اخوان، کوچکترین برادر است ولی اگر حرفها و خاطراتش از آقا شیخ مرتضی، از برادرهای بزرگترش بیشتر نباشد کمتر نیست. آقای حاج محمود اخوان میگفت:
من جوان بودم که یک شب با آقا شیخ مرتضی زاهد دو نفری از جلسهای برمیگشتیم. ایشان پیرمرد و ضعیف شده بود و من دستهای ایشان را گرفته بودم و در راه رفتن به ایشان کمک میکردم. آن شب من آهسته آهسته ایشان را تا جلوی خانهشان رساندم و آماده خداحافظی شدم. آقا شیخ مرتضی زمانی که میخواست به داخل خانه برود، رو به من کرد و فرمود: «آقا محمود! مرا دعا کن آقا محمود، دعا کن»
من خندهای کردم و عرض کردم: آقا جان شما که به دعا احتیاج ندارید!
تا این جمله از دهان من خارج شد، به یکباره چشمهای آقا شیخ مرتضی زاهد پر از اشک شد و بسیار منقلب و گریان شد و فرمود:«نه آقا محمود! دعا کن مرا؛ همه ما به دعا احتیاج داریم...»
خدا میداند چه تصویری از آن گریههای آقا شیخ مرتضی زاهد در ذهن و اندیشه آقای حاج محمود اخوان نقش بسته است که او نیز خودش بیاختیار، بغض گلویش را گرفت و با آن گلوی بغض کرده ادامه داد:
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد با گریهای شدید و با صدایی لرزان و بغض کرده فرمود:
«... محمود! شیطان قسم خورده است تا همه ما را اغوا کند، همه ما به دعا احتیاج داریم؛ دعا کن محمود، دعا کن مرا، دعا کن...»
یکی دیگر از خاطرات آقای حاج محمود اخوان در رابطه با ملاقات آقا شیخ مرتضی با مرحوم آیت اللهالعظمی بروجردی بود. آقای حاج محمود اخوان میگفت:
روزی آقا شیخ مرتضی به شهر مقدس قم و به خدمت آیت الله العظمی بروجردی مشرّف میشود. در آن مجلس حضرت آقای بروجردی به آقای زاهد میفرماید: میگویند شما برای مردم موعظه میکنید و برایشان از اخبار و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت: میخوانید؛ برای ما هم حدیثی بخوانید تا استفاده کنیم.
آقا شیخ مرتضی زاهد جواب میدهد: چشم آقا؛ ولی من عادت دارم احادیث را از روی کتاب بخوانم و الآن هم که کتابی به همراه ندارم.
آقای بروجردی دستور میدهد تا فوری کتابی را برای آقا شیخ مرتضی بیاورند. لحظاتی بعد کتاب روایی به دست آقا شیخ مرتضی داده میشود و او از روی کتاب شروع به خواندن حدیث مینماید. در آن جلسه به اندازهای این حدیث خوانی برای آقای بروجردی تأثیرگذار و نافذ میشود که آیتاللهبروجردی در جلوی جمع به شدت به گریه میافتد و قطرههای اشک از دیدگانش سرازیر میگردد!