آقا شیخ مرتضای زاهد

 آقا شیخ مرتضای زاهد0%

 آقا شیخ مرتضای زاهد نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

 آقا شیخ مرتضای زاهد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمدحسن سیف‌اللهی
گروه: مشاهدات: 12781
دانلود: 2693

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12781 / دانلود: 2693
اندازه اندازه اندازه
 آقا شیخ مرتضای زاهد

آقا شیخ مرتضای زاهد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گام بیست و هشتم‌

قسمت اول

آقای حاج میرزا ابوالقاسم جاودان، یکی از نوه‌های آقا شیخ مرتضی زاهد است. او بنا بر گفته‌های خودش، چراغ کش جدّش بوده است و در بسیاری از شبها چراغی را در دست می‌گرفت و در جلوی جدّش آقا شیخ مرتضی به راه می‌افتاد و او را در رفت و آمد به جلساتش همراهی می‌کرد. آقا میرزا ابوالقاسم جاودان خاطرات و شنیده‌های بسیاری از جدش آقا شیخ مرتضی زاهد دارد؛ بخشی از آن از این قرار است:

آقای حاج سید محمود چایچی از اخیار تهران، تصمیم می‌گیرد آقا شیخ مرتضی را امتحان کند. آقا شیخ مرتضی هر هفته در خانه حاج محمود منبر می‌رفت و به جز جلسات هفتگی، در بعضی از مناسبت ها هم به صورت دهه این جلسات برپا می‌شد.

آقای حاج محمود چایچی تصمیم می‌گیرد تا از این به بعد برای منبرها و روضه‌های آقا شیخ مرتضی هیچ پولی به او نپردازد و به این وسیله او را امتحان و آزمایش کند. حاج سید محمود این آزمایش را آغاز می‌کند و از آن به بعد آقا شیخ مرتضی هر هفته به خانه او می‌آمد و بدون گرفتن هیچ گونه حق الزحمه‌ای وظیفه‌اش را انجام می‌داد و می‌رفت.

هفته‌ها به سرعت آمد و رفت و حاج محمود چایچی هیچ تغییری در رفت و آمدها و منبرهای آقا شیخ مرتضی مشاهده نکرد و آقا شیخ مرتضی نیز همچنان مانند هفته‌ها و ماههای گذشته، با شور و اشتیاق به این جلسات می‌آمد.

عاقبت مرحوم چایچی این امتحان و آزمایش را به مدت دو سال ادامه می‌دهد و بعد از دو سال اطمینان و یقین پیدا می‌کند که آقا شیخ مرتضی زاهد به راستی پول را نمی‌بیند و هیچ توجهی به این امور ندارد؛ اگر برای مواعظ و منبرهایش پولی به او بدهند، قبول می‌کند و اگر هم چیزی ندهند، هیچ تفاوتی برای او ندارد و برای او فقط برپا بودن این جلسات مهم است.

در همین رابطه آقا میرزا ابوالقاسم جاودان به نقل از مرحوم آقای حاج سید مهدی خرازی می‌گفت:

تا زمان حیات آقا سید کریم پینه دوز، هر هفته در شبهای پنجشنبه، جلسه روضه در خانه او برقرار می‌شد.خانه آقا سید کریم در انتهای خیابان زیبا بود و آقا شیخ مرتضی هر هفته در تاریکی شب و در تابستان و زمستان(23) و سرما و گرما، پیاده به راه می‌افتاد و به خانه آقا سید کریم می‌رفت و مسائل شرعی و اخلاقی را بیان می‌کرد و روضه می‌خواند و بر می‌گشت و همه هفته آقا شیخ مرتضی برای برپایی این جلسات، مقداری پول هم خودش به آقا سید کریم می‌داد!

توجه داشته باشید بر حسب ظاهر تنها راه امرار معاش و گذران زندگی برای آقا شیخ مرتضی زاهد همین منبر و روضه خوانی بوده و او هیچ راه درآمد دیگری نداشته است و حتی با تمام مراجعات و اجازاتی که از مراجع بزرگ تقلید داشت، از هر گونه مصرف وجوهات شرعی نیز به شدت پرهیز می‌کرد.

آقا میرزا ابوالقاسم جاودان می‌گفت:

یادم هست یک شب آقا شیخ مرتضی می‌خواستند به جایی بروند. من هم چراغی برداشته بودم و ایشان را همراهی می‌کردم. من با چراغ، کمی جلوتر از ایشان حرکت می‌کردم و به اصطلاح چراغ‌کشی می‌کردم. آن شب ما از جلوی جمعی از مردم رد می‌شدیم؛ آنها همه به احترام آقا شیخ مرتضی مؤدبانه ایستاده بودند و به ایشان سلام می‌کردند. آقا شیخ مرتضی برای احتیاط و برای اینکه اطمینان پیدا کند جوابهای سلامهای همه را داده است، تندتند به آنها نگاه می‌کرد و تندتند می‌گفت: «علیک السلام علیک السلام علیک السلام..».

خوب یادم هست ما از جلوی آن جمع رد شده بودیم، ولی آقا شیخ مرتضی همچنان سرش رو به عقب بود و جواب سلامها را می‌داد.

بعد از لحظاتی من متوجه شدم ایشان با اضطراب و با حالتی از خوف، در حال گفتن جملاتی می‌باشد. من به ایشان نزدیک شدم و گوشم را تیز کردم؛ آقا شیخ مرتضی زاهد داشت دعا می‌کرد. او در آن لحظات با چشمانی اشک گرفته به خداوند عرض می‌کرد:

خدایا خودت لطف کن و کاری کن این مردم مرا همانند بقیه مردم ببینند و بیخودی خیال نکنند من برتری و امتیازی بر آنها دارم!...(24)

در یکی از سالها فرزند مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقای حاج سید ابوالحسن اصفهانی به تهران آمده بود. او در خانه حضرت آیت الله آقای حاج سید یحیی سجادی میهمان شده بود و بسیاری از اهل علم و مؤمنین برای دیدار با فرزند مرجع عالیقدر جهان تشیع، به خانه حاج آقا یحیی سجادی می‌رفتند.

یک روز آقا شیخ مرتضی زاهد نیز به احترام مرجعیت، به خانه حاج آقا یحیی می‌رود.

آقا زاده مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی مشاهده کرد که حاج آقا یحیی احترام و تجلیل بسیار ممتاز و چشم‌گیری نسبت به آقا شیخ مرتضی زاهد کرد او با کنجکاوی جویای مقامات و درجات علمی و فقهی آقا شیخ مرتضی شد.

حاج آقا یحیی جواب داد: ایشان یک مبلّغ واقعی برای دین خدا است.

فرزند مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی با تعجب پرسید:

مگر ایشان به چه امور تبلیغی و ارشادی مشغول است که شما تا این اندازه و حتی بیشتر از مجتهدان و علمای بزرگ تهران به ایشان احترام گذاشتید؟

حاج آقا یحیی جواب داد: این آقا شیخ مرتضای زاهد، بیشترین تبلیغش در همین سلام و علیک‌ها و حضور در میان خلق خدا است؛ که البته حرفهای عادی ایشان نیز فقط همین سلام و علیک است و به غیر از سلام و علیک، به طور معمول تمام حرفهای ایشان خواندن آیات الهی و اخبار و احادیث حضرات معصومین‌عليهم‌السلام است...

یک روز ظهر آیت الله آقای حاج سید یحیی سجادی، بعد از نماز به نزد آقا شیخ مرتضی می‌آیدو می‌گوید:

آقا امروز لطف کنید و برای صرف ناهار به خانه ما بیایید...

آقا شیخ مرتضی قبول می‌کند و آنها به سوی خانه حاج آقا یحیی به راه می‌افتند.

خانه حضرت آیت الله سجادی، در محله بین الحرمین بود. محله‌ای که فقط در مدت پنج، شش دقیقه، می‌توانستند به آنجا برسند، اما این پیاده روی بیش از بیست دقیقه طول کشید. زیرا آقا شیخ مرتضی همانند همیشه، در طول راه، تند تند اخبار و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت‌عليهم‌السلام ، را برای حاج آقا یحیی بازگو می‌کرد. او گاهی نیز در جاهای مناسب توقف می‌کرد و احادیثی را که به توجه و دقت بیشتری نیاز داشتند بیان می‌کرد و از حاج آقا یحیی نیز نظر خواهی می‌کرد. آنها پس از بیست دقیقه به جلوی خانه حاج آقا یحیی رسیدند.

در این هنگام، آقا شیخ مرتضی به یک باره خودش را به جلوی در رساند و راه ورود به خانه را سد کرد. حاج آقا یحیی فقط باتعجب، او را نظاره می‌کرد.

آقا شیخ مرتضی زاهد در حالیکه پشت به در و رو به سوی حاج آقا یحیی داشت گفت: خُب، حالا شما بفرمایید چرا حاضر شدید بر جنازه فلان شخص، نماز میت، اقامه کنید؟!

چندی پیش یکی از اقطاب صوفیه از هم محله‌ای‌های حاج آقا یحیی از دنیا رفته بود و آیت الله حاج آقا یحیی سجادی بر جنازه آن همسایه نماز خوانده بود. آقا شیخ مرتضی از این عمل بسیار دلگیر و ناراضی بود؛ او دوست نداشت در خانه کسی که بر جنازه یکی از اقطاب صوفیه نماز میت خوانده است، ناهار بخورد.

حاج آقا یحیی می‌گوید: آقا خودتان می‌دانید من هم از این پیش‌آمد، بسیار ناراحت هستم و در قلبم هیچ گونه حُسن ظنی به این دسته ندارم و متأسفانه آن آقا در وصیت نامه‌اش تأکید و تصریح کرده بود فقط من باید بر جنازه‌اش نماز بخوانم. جنازه‌اش بر روی زمین مانده بود و خانواده و مریدانش وصیت‌نامه‌اش را برای من آوردند؛ و من هم دیدم برای اینکه جنازه او بیشتر از این بر روی زمین نماند، هیچ چاره‌ای جز این ندارم و از نظر شرعی و اخلاقی مجبور به این کار شدم.

و آقا شیخ مرتضی بعد از شنیدن این سخنان، قانع می‌شود و به خانه حاج آقا یحیی وارد می‌شود.

امیدوارم از این داستان نتیجه خوب و مناسبی گرفته باشید. به خصوص امیدوارم در رابطه با شخصیت حاج آقا یحیی سجادی به اشتباه نیفتاده باشید؛ زیرا حاج آقا یحیی نیز یکی از عالمان ربّانی و یکی از عارفان بزرگ تهران بوده است. ایشان صاحب کرامات و مقامات بیشماری بوده است که درباره آن مرحوم نیز باید صفحات زیادی را پر کرد.

اهمیت این داستان هم، بیشتر به این جهت است که آقا شیخ مرتضی زاهد نسبت به عالم وارسته‌ای همچون حاج آقا یحیی سجادی نیز امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی‌کرد و این فریضه را بسیار با ظرافت و در فرصتی مناسب و به گونه‌ای که حاج آقا یحیی دلگیر نشود، ابراز داشته است.

در اینجا به مناسبت و برای نمونه، داستانی از حاج آقا یحیی سجادی و آقا سید علی قاضی آورده می‌شود که نشان از مقام و منزلت هر دو بزرگوار دارد. این قضیه را همه شرکت کنندگان در مراسم بزرگداشت عارف جلیل القدر (استاد اخلاقی و معنوی بزرگانی همچون حضرت علامه طباطبایی و حضرت آیت الله العظمی بهجت) حضرت آیت الله حاج سید علی آقای قاضی در 4/3/1382 در دانشگاه تهران (تالار فردوسی) از زبان فرزندش آقای حاج سید محمد حسن قاضی شنیده‌اند.

آیت الله حاج آقا یحیی سجادی به عتبات عالیات مشرّف می‌شود. او بعد از زیارت حرمهای سامراء و کاظمین و نجف اشرف به کربلا مشرّف می‌شود، تا پس از زیارت کربلا به سوی تهران حرکت کند. حاج آقا یحیی در حرم مطهر حضرت امام حسین‌عليه‌السلام لحظاتی در یک حالتی معنوی فرو می‌رود. در آن حالت به او خطاب می‌شود:

«در نجف اشرف، آقای قاضی از دنیا رفته است و شما می‌خواهی به ایران مراجعت کنی؟!»

حاج آقا یحیی به راننده‌ای که همراهش بوده اطلاع می‌دهد و آنها با شتاب به سوی نجف اشرف به راه می‌افتند. حاج آقا یحیی وارد نجف اشرف می‌شوند و به دنبال خانه آقای قاضی می‌گردند؛ و پس از مدتی پرس و جو او را به سوی خانه آقای قاضی راهنمایی می‌کنند.

آقای حاج سید محمد حسن قاضی می‌گفت:

پدرم از دنیا رفته بود و من و برادرهایم در کوچه ایستاده بودیم و نمی‌دانستیم چه باید بکنیم؛ در این هنگام دیدیم چند نفر وارد کوچه شدند؛ یکی از آنها آقای حاج آقا یحیی سجادی امام جماعت مسجد حاج سید عزیزالله در بازار تهران بود و ایشان - خدا رحمتش کند - تمام مخارج غسل و کفن و تدفین و مراسمهای تا شب هفت را به کلی تقبل کردند و ما را از بلاتکلیفی بیرون آوردند...

آیت اللَّه حاج آقا یحیی سجادی بارها گفته بود:

«آقا شیخ مرتضای زاهد فقط هیکل و بدنش در این دنیاست ولی خودش در یک دنیای دیگری است.»

آقا میرزا ابوالقاسم جاودان در توضیح این مطلب می‌گفت:

در قدیم در سرِ بازار نوروز خان سقاخانه باشکوهی قرار داشت که هم اکنون اثری از آن باقی نمانده است. عموم مردم به خصوص خانمها، در شبهای جمعه، زیاد به این سقاخانه می‌آمدند و با نذر و نیاز، شمع روشن می‌کردند. در یکی از شبهای جمعه، مرحوم آقا شیخ مرتضی برای خرید چیزی به مغازه برادران عطار(حاج احمد و حاج محمود) که در روبروی سقاخانه نوروزخان بود می‌روند. آن شب در جلوی سقاخانه، خانمی بسیار آرایش کرده و برهنه جلوی آقا را می‌گیرد و از ایشان می‌خواهد تا استخاره‌ای برای او بگیرند. آقا شیخ مرتضی در حالیکه آن خانم برهنه، در جلوی چشمانش ایستاده بوده است به طور عادی شروع به گرفتن استخاره می‌کند. مرحوم یزدی زاده که از ارادتمندان به آقا شیخ مرتضی بوده و در کنار آقا ایستاده بوده است از این صحنه بسیار تعجب می‌کند و بعد از رفتن آن خانم، به آقا می‌گوید: آقا جان! شما چرا در جلوی مردم، به این شکل برای خانمی برهنه و بی حجاب استخاره گرفتید؟

آقا شیخ مرتضی با تعجب به آرامی می‌گوید: مگر این شخص، زن بود؟! چرا زودتر به من حالی نکردید؟

و مرحوم یزدی‌زاده تازه می‌فهمد که همان گونه که حاج آقا یحیی می‌گوید آقا شیخ مرتضی واقعاً فقط هیکل و بدنش در این دنیاست و روح و حواسش در یک دنیای دیگری است.

آیت اللَّه حاج سید علی آقای مفسر نیز همچون آقا شیخ مرتضی زاهد از سلمان‌های زمان و یکی از ستون‌های اخلاقی و معنوی تهران بود. در مقام و عظمت آن عالم ربانی و وارسته همین بس که تربیت یافتگان و شاگردانی همچون معلم بزرگ اخلاق مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد و آیت اللَّه حاج شیخ عبدالکریم حق‌شناس(25) دارد.

آیت اللَّه حاج سید علی آقای مفسر، یک بار از دهانش پریده بود و گفته بود:

«درمیان همه خوبان و بزرگانی که خودم در طول عمرم از نزدیک دیده‌ام و با شناختی کافی، توانسته‌ام آنها را ارزیابی کنم اگر با جرأت بخواهم بگویم، فقط می‌توانم بگویم که تا به حال فقط؛ دو نفر و نصفی آدم؛ دیده‌ام که نفر اول، آقا شیخ مرتضای زاهد است»

بعدها مرحوم حاج ابوالحسن سقط فروش(عطار) بعد از اینکه به نام دومین آدم که از مجتهدین و فقهای بزرگ نجف اشرف بوده است پی می‌برد به آیت اللَّه مفسّر اصرار می‌نماید تا نام آن آدم نصفه را نیز فاش سازد که آیت اللَّه مفسر پس از اصرار و سماجت‌های فراوان او، نام بزرگی را؛ به عنوان آدم نصفه، بیان می‌دارد که به حقیقت یکی از اعجوبه‌های تقوا و زهد و عبودیت بوده است ولی در اینجا به دلایل و ملاحظاتی ضروری، هم از ذکر نام دومین آدم و هم از ذکر نام آن مجتهد و عالم بزرگوار و وارسته‌ صرف نظرمیکنیم.

قسمت دوم

که با آن مقام و مرتبه معنوی و زهد و تقوای شدید، هنوز مرحوم مفسر جرأت نمی‌کرده است تا ایشان را نیز آدمِ کامل به حساب آورد! پرهیز می‌شود.

آیت الله حاج سید علی آقای مفسر وصیت کرده بود:

«وقتی مرا به خاک می‌سپارید دستمالی را هم که آقا شیخ مرتضای زاهد، گریه و اشکش بر حضرت امام حسینعليه‌السلام را به آن مالیده است با من در قبر بگذارید»!

یکی از بازاریان و متدینین تهرانی، در اقتدا کردن و احراز عدالت امام جماعت بسیار اهل احتیاط بود و به هر امام جماعتی اقتدا نمی‌کرد. روزی او به شهر مقدس قم و به خدمت مؤسس حوزه علمیه قم حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی مشرّف می‌شود. او از مرحوم حایری یزدی سؤال می‌کند: آیا شما، آقا شیخ مرتضی زاهد را در تهران می‌شناسید؟

مرحوم حایری یزدی جواب می‌دهد: بله می‌شناسم.

آن آقا می‌پرسد: آیا به نظر شما من می‌توانم با خیال راحت نمازهایم را به ایشان اقتدا کنم ؟

حضرت آیت الله حایری یزدی با تعجب و حیرت، نگاهی به آن آقا می‌اندازد و با کنجکاوی می‌پرسد: مگر شما بهتر از آقا شیخ مرتضی زاهد را هم می‌شناسید؟!

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، همان گونه که برای تربیت و ارشاد و رفع محرومیت‌ها و نیازهای معنوی و روحی مردم از هر سختی و مشقتی استقبال می‌کرده است برای برطرف کردن و رفع نیازهای دنیایی و مادی مردم نیز هر سختی و فشاری را به جان می‌خریده است.

آقا میرزا ابوالقاسم جاودان می‌گفت:

یک روز یک آقای محترم و متدینی به خانه آقا آمد و برای رفع گرفتاریهایش تقاضای کمک بسیار قابل توجهی کرد. آقا شیخ مرتضی چون به خوبی آن مرد را می‌شناخت و می‌دانست که آدمی اهل کار و تلاش و آبرومند است فوری یکی از دوستانش را خبر کرد. آقا، در این دوره پیری به سختی می‌توانست خودش را جابه‌جا کند ولی با این حال از آن دوست و ارادتمندش خواست تا او را به کول بگیرد و به جایی برساند.

آقا شیخ مرتضی بر روی کول آن بنده خدا، خود را به حجره و تجارتخانه مرحوم حاج علی نقی کاشانی رسانده بود. راهی که نزدیک به یک ساعت پیاده روی داشت. زمانی هم که به جلوی تجارتخانه مرحوم کاشانی رسیده بودند به اندازه‌ای خسته و کوبیده بوده‌اند که نگهبان و سرایدار آنجا، گمان می‌کرده آن دو، گدا هستند و به داخل راهشان نمی‌داده است. عاقبت آن آقای نگهبان بعد از اصرار آقا شیخ مرتضی می‌رود و به مرحوم حاج علی نقی می‌گوید که پیرمردی افتاده حال، بر روی کول یک آقایی آمده دم در و می‌گوید به شما بگویم شیخ مرتضی است.

و مرحوم حاج علی نقی کاشانی با عجله پایین می‌آید و آقا را می‌برد بالا و مبلغ مورد نیاز را به خدمت آقا تقدیم می‌کند و دوباره آقا شیخ مرتضی همین راه را با آن وضعیت، پیاده برمی‌گردد و آن پول را با اظهار احترام و عزت و بی هیچ منّتی به دست آن آقای گرفتار می‌رساند!

در یکی از سالها، آقا شیخ مرتضی زاهد به ذهنش می‌آید تا برای رسیدن به مطلبی، توسلی پیدا کند. تا آن سال، در روزهای تاسوعا و عاشورا برای نوحه و ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداعليه‌السلام از کلمات و الفاظ رایج استفاده می‌کرد اما از آن به بعد دوست داشت تا در روزهای جانسوز شهادت حضرت ابا عبداللَّه الحسین‌عليه‌السلام از کلمات و الفاظی برای سینه‌زنی استفاده کند که تایید و رضایت اهل بیت عصمت و طهارت‌عليه‌السلام را در برداشته باشد. به همین خاطر متوسل به ائمه اطهارعليه‌السلام می‌شود و بعد، شبی در عالم خواب، خود را در کربلای امام حسین‌عليه‌السلام مشاهده می‌کند. در میان خیمه‌های مصیبت زده امام حسین‌عليه‌السلام این کلمات را به او القا می‌کنند و او نیز شروع به گفتن این کلمات می‌کند که:

«هذا عزاک یا حسین روحی فداک یا حسین»

اما همراه با القای این کلمات، یک سوز عجیبی نیز به آقا شیخ مرتضی داده می‌شودو از آن سال به بعد، به محض اینکه در روزهای تاسوعا و عاشورا با همان لحن و صدای معمولی، از دهانش خارج می‌شده است که «هذا عزاک یا حسین روحی فداک یا حسین»(26) یک سوز و گدازِ غیر عادی و بسیار شدیدی به جان مردم می‌افتاده است و هر شنونده‌ای با هر معرفت و مرامی، به شدت منقلب و گریان می‌شده است. (اللهم ارزقنا)

گام بیست و نهم

قسمت اول

آقا شیخ مرتضی زاهد دارای سه فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. که همگی آدمهای مؤمن و پرهیزکاری بوده‌اند. از میان آنها، مرحوم آقای حاج شیخ عبدالحسین جاودان،(27) راه پدر را انتخاب می‌کند و تحصیلات سطح و خارج فقه و اصول و فلسفه و عرفان را در تهران، در محضر اساتیدی چون حضرات آیات آقای حاج شیخ محمدرضا تنکابنی و آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی و آقای حاج سید محمد مشکوة، همراه با خدمتگزاری و مراقبت از پدربزرگوارش به پایان می‌رساند و بعد از وفات پدر، عهده‌دار بسیاری از جلسات ایشان می‌شود.

در جلد ششم از گنجینه دانشمندان که در زمان حیات آقای حاج شیخ عبدالحسین جاودان به چاپ رسیده است درباره‌اش آمده است:

... از دانشمندان متین و دارای محامد اخلاق و آداب و مانند والدش مورد وثوق و اعتماد و توجه مردم می‌باشند.

مرحوم آقای حاج شیخ عبدالحسین جاودان نیز دارای فرزندی روحانی و جلیل القدر به نام آقای حاج شیخ محمد علی جاودان است که همچنان، خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی را منوّر به جلسات روضه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت‌عليهم‌السلام باقی نگه داشته است.(28)

حاج آقای جاودان در رابطه با جدّش مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، بیش از هر چیز بر سیره ایشان تأکید داشت و می‌گفت:

روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه کامل بر انجام واجبات و ترک محرمات نبوده است.

حاج آقای جاودان می‌گفت:

مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود: من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد می‌رسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.

حاج آقای جاودان در رابطه با تقید آقا شیخ مرتضی به احکام شرع و اهتمام و توجه کامل ایشان به معیار فقاهت و اجتهاد ماجرای بسیار جالبی را تعریف کرد.

مرحوم آقای حاج اسماعیل شمس زاده به شغل شریف معلّمی مشغول بود. او انسانی با تقوا و متدین و داماد یکی از فرزندان مرحوم زاهد بود.

آقا شیخ مرتضی زاهد در طول هفته هر شب را در خانه یکی از دوستانش به صورت ثابت و هفتگی جلسه وعظ داشت. در یکی از سالها، یکی از میزبانها و صاحبان جلسه، خانه‌اش را می‌فروشد و از آن محله می‌رود و جلسه آن خانه به کلی تعطیل می‌شود.

آقای شمس زاده این فرصت را غنیمت می‌شمارد و به آقا شیخ مرتضی می‌گوید: آقا! حالا که فلان شب خالی شده است لطف بفرمایید از این به بعد هر هفته در این شب، جلسه در خانه ما برگزار شود.

اما آقا شیخ مرتضی فقط سکوت می‌کند و هیچ جوابی نمی‌دهد.

آقای شمس زاده نمی‌دانست چرا آقا شیخ مرتضی هیچ جوابی نداد! آیا این سکوت به معنای عدم پذیرش بود و تقاضای او رد شده بود؟

دو سه هفته می‌گذرد و همچنان جلسه آن شب خالی مانده بود و آقا شیخ مرتضی هم، جوابی در پذیرش یا رد آن تقاضا نداده بود. آقای شمس زاده با حاج آقا مهدی - دایی خانمش و از فرزندان آقا شیخ مرتضی - در این باره به گفتگو نشسته بود. او معلمی جوان و کم درآمد بود به همین خاطر حاج آقا مهدی به او گفته بود: شاید این سکوت به خاطر خرج و مخارجش باشد. تهیه قند(29) و چایی و همین پذیرایی‌های ساده، زیاد هم ارزان نیست.

دو سه روز بعد، یک شاگرد خصوصی برای آقای شمس زاده پیدا شد. او با تدریس به این شاگرد، درآمد تازه‌ای کسب می‌کرد. درآمدی که مخارج برگزاری جلسات هفتگی را تأمین می‌کرد و در آن روزها آقا شیخ مرتضی نیز برای او پیغام فرستاده بود که از این به بعد، هفته‌ای یک شب، جلسه در خانه شما برگزار خواهد شد.

آقای شمس زاده ابتدا گمان می‌کرد شاید این پذیرش به خاطر مهیا شدن مخارج جلسه باشد اما او اشتباه کرده بود. زیرا وقتی به نزد آقا شیخ مرتضی رفت از زبان ایشان شنید: «یک ماه پیش، وقتی شما این درخواست را کردید من برای حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی استفتاء و نامه‌ای نوشتم و پرسیدم آیا من می‌توانم برای برقراری جلسه معارف و روضه و توسل، به خانه آقایی بروم که حقوق بگیر و کارمند دولت است؟ و حالا پس از یک ماه، جواب این نامه آمده است که اشکال ندارد و اجازه هست.»

به این ترتیب، جلسات خانه آقای شمس زاده آغاز می‌شود. این جلسات مدتها ادامه داشته است تا اینکه حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی به رحمت ایزدی می‌پیوندد.

بعد از این ضایعه، آقا شیخ مرتضی، آقای شمس زاده را به نزد آیت الله حاج آقا بزرگ ساوجی می‌برد و باز، از آن مجتهد وارسته و بزرگوار می‌پرسد: این آقای شمس زاده حقوق بگیر و کارمند دولت است آیا شما به عنوان یک مجتهد به من اجاره می‌دهید برای برگزاری جلسات وعظ، به خانه این آقا وارد شوم؟

آیت الله حاج آقا بزرگ ساوجی می‌فرماید: اگر شما نروید پس چه کسی برود.

و دوباره آن جلسات با اجازه آیت الله ساوجی ادامه می‌یابد. اما حضرت آقای جاودان قبل از اینکه به دریافت اجازه از مرحوم ساوجی بپردازد ابتدا به مکاشفه جالبی از جلسه خانه آقای شمس زاده اشاره کرد تا شاید به این معنا باشد که جلسه‌ای که فقط با اجازه مجتهد و مرجع تقلید تشکیل می‌شود و در آن، هیچ هوای نفس و میل شخصی نیست ممکن است چنین عنایاتی را نیز به دنبال داشته باشد.

آن شب، آقای شمس زاده از آقا شیخ مرتضی التماس دعای ویژه داشت. او مشکل خاصی پیدا کرده بود بنابراین از آقا شیخ مرتضی خواست تا آن شب برای رفع آن مشکل، حدیث شریف کساء خوانده شود. بعد از نماز جماعت و موعظه و روضه خوانی های معمول، آقا شیخ مرتضی شروع به خواندن حدیث کساء کرد. لحظاتی از شروع خواندن حدیث کساء نگذشته بود که آقای شمس زاده صحنه‌ای شگفت و تماشایی را مشاهده می‌کرد. صحنه‌ای که یک مکاشفه بود و فقط او آن را می‌دید. اتاق، نوری ویژه و تماشایی پیدا کرده بود و آقایی بزرگوار و ناشناس در جلوی در، همانند یک میزبان ایستاده بود. آقای شمس زاده فقط با تحیر، آن منظره را تماشا می‌کرد و نمی‌توانست هیچ عکس العمل و حرکتی داشته باشد. وقتی حدیث کساء تمام شد دوباره اتاق به حالت همیشگی برگشت و اثری از آن آقای بزرگوار نبود.

آقای شمس زاده آن چه را دیده بود برای آقا شیخ مرتضی تعریف کرد. اشک از گوشه چشمان آقا شیخ مرتضی جاری شد ولی او آن شب، در این باره هیچ حرفی نزد.

بعد از یک هفته، آقا شیخ مرتضی به مرحوم شمس زاده گفته بود: یکی از خوبان تایید و تصریح کرد آن آقای بزرگوار حضرت بقیة الله الاعظم‌عليه‌السلام بوده‌اند.

حاج آقای جاودان می‌گفت:

مرحوم حاج صادق جواهری یکی از دوستان و رفقای خاصّ جلسات آقا شیخ مرتضی بود. حاج صادق می‌گفت: «یک روز، آقا با چند نفر از دوستان در خانه ما جلسه داشتند. در آن زمان خانه ما، در همین نزدیکی های مدرسه حاج آقای مجتهدی بود .این خانه دو سه اتاق بسیار کوچک داشت و رفقا به زحمت در کنار هم می‌نشستند. آن روز بعد از صرف غذا، هم اینکه من خواستم برای جمع کردن سفره از اتاق بیرون بروم آقا شیخ مرتضی فرمود: آقا صادق، آقا صادق صبر کن.

من برگشتم و عرض کردم: بفرمایید آقا.

ایشان همان وقت دستهایش را به حالت دعا بلند کرد و گفت: خدایا این آقا صادق ، دوست دارد این رفقا و دوستان را زیاد به خانه‌اش دعوت کند ولی جا ندارد، خدایا یک خانه وسیعی به ایشان عطا کن.

همه حاضرین آمین گفتند و جلسه تمام شد.

درست فردای همان روز من داشتم به جایی می‌رفتم که یکی از آشنایان مرا دید و گفت: می‌توانی پنج هزار تومان به ما بدهی؟

آن آقا پنج هزار تومان از من گرفت و رفت. او دو سه روز بعد، به سراغ من آمد و گفت: من در فلان محله ششصد متر زمین خریده‌ام به دلم افتاده است به شما پیشنهاد کنم زمین کنارش را نیز شما بخرید و با هم همسایه شویم.

همین گفتگو سبب شد من فوری بروم آن زمین ششصد متری را معامله کنم و بعد هم شروع کنیم آن را بسازیم».

مرحوم حاج صادق، مالک این خانه ششصد متری شد و آقا شیخ مرتضی هم دو سه ماه بعد، از دنیا رفت و آن خانه را ندید اما نکته مهم این است که متاسفانه سالها بعد، حاج صادق به شدت در کسب و کار کم آورد و ورشکست شد. ایشان تمام دارایی‌ها و مغازه‌اش را از دست داد ولی تا آخر عمرش، این خانه ششصد متری برایش باقی ماند و هیچ گاه شرایط و امکان فروش این خانه مهیا نشد و بسیار نیز برایش سودمند شد. حتی ثلث وصیتش را از این خانه خرج کردند.

مرحوم پدرم آقا شیخ عبدالحسین می‌فرمود: «روزی مبلغ زیادی از درآمدهای منبر و مواعظ آقا، یکجا به دست آقا رسید. آن روز هر محتاج و نیازمندی به خانه ما می‌آمد آقا تند تند از آن پول برمی‌داشت و به آنها می‌داد و من با توجه به بدهی‌های به قصاب و بقال و سبزی فروش و یخ فروش و غیره به ایشان عرض کردم: آقا جان! مقداری را هم نگه دارید به طلبکارها بدهیم.

آقا فرمود: نه نگران نباش خدا می‌رساند.

من عرض کردم: خب آقاجان! الان را هم، خدا رسانده است.

ایشان باز فرمود: عبدالحسین خدا می‌رساند، می‌رساند.

و باز به روش خود ادامه دادند و ازآن پول تقریباً چیزی برای خانه باقی نماند.»

مرحوم آقا شیخ مرتضی به واقع، اصل را بر بی نیازی و بی‌رغبتی به دنیا گذاشته بوده‌اند و هیچ برای خود نمی‌خواسته‌اند.

آقای حاج احمد اخوان می‌گفت: «یک شب یکی از ارادتمندان به آقا، چهار هزار تومان پول برای آقا شیخ مرتضی آورده بود.(مبلغ چهار هزارتومان در آن زمان خیلی پول بود وشاید کارمندهای دولت در آن زمان مثلاً صد تا دویست تومان در ماه می‌گرفتند) آن آقا اصرار می‌داشت که آقا شیخ مرتضی، این پول را به عنوان هدیه قبول کند و فقط و فقط برای نیازهای خود و خانواده‌شان مصرف کند تا دیگر در مضیغه نباشند و با خیالی آسوده به امورات تبلیغی مشغول باشند اما آقا شیخ مرتضی با هیچ توجیه و استدلالی قبول نمی‌کرد.

آن آقا تند تند می‌گفت این پولها نه خمس و زکات و نه هیچ وجوه شرعی دیگری است و آقا شیخ مرتضی فقط می‌فرمود: آخر، من با این پولها چه کار می‌توانم بکنم من نیازی به این مقدار پول ندارم، پول می‌خواهم چه کار کنم.

آن شب اصرارهای آن آقا به جایی نرسید و عاقبت، آقا شیخ مرتضی برای اینکه ردّ هدیه نکرده باشد و آن آقا ناراحت و دلخور بیرون نرود صد تومان از آن پولها را برداشت و همان جا با رضایت آن آقا، هشتاد تومانش را بین حاضرین تقسیم کرد و فقط بیست تومانش را در جیب خود گذاشت و فرمود: شاید تا این مقدار برای مصارف شخصی نیاز داشته باشم خیلی ممنون آقا.»

مرحوم آقا شیخ مرتضی، از قبول وجوهات شرعیه و خمس به شدت امتناع می‌کرده‌اند و به دیگر آقایان حواله می‌داده‌اند. ایشان صلاح را در این می‌دانسته‌اند که مؤمنین و دوستان و رفقایش حسابشان را به دست یکی از مجتهدین تهران صاف کنند. با این حال، خیلی‌ها دوست داشتند حساب خمس مالشان از طریق آقا شیخ مرتضی باشد و ایشان شاید فقط چند مورد را قبول کرده باشند. از جمله، یکبار مرحوم حاج صادق جواهری، ده هزار تومان خمس برای آقا می‌آورد. او اصرار می‌دارد این خمس را حتماً باید به دست آقا، از ذمّه‌اش خارج کند تا خیالش آسوده باشد و آقا شیخ مرتضی هم، زیر بار نمی‌رفته است. مرحوم حاج صادق خودش می‌گفت: «در همان روزها، مرحوم آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی، آقا شیخ مرتضی را برای ناهار دعوت کرده بود. آقا به من هم فرمود شما هم، فلان روز بیا.

در خانه حاج میرزا عبدالعلی، من خوابی را که در شب گذشته دیده بودم برای آقا تعریف کردم. من خواب دیده بودم آیت اللَّه بروجردی در مقابل آقا شیخ مرتضی نشسته‌اند و اظهار نیاز می‌کنند. وقتی خوابم را تعریف کردم مرحوم حاج میرزا عبدالعلی به آقا شیخ مرتضی گفت: آقا اجازه می‌فرمایید من این خواب را تعبیر کنم.

آقا شیخ مرتضی جواب داد: بفرمایید، بفرمایید.

آیت اللَّه حاج میرزا عبدالعلی تهرانی گفت: تعبیر این خواب این است که هم اکنون حوزه عملیه قم به پول نیاز دارد و شما هم، الان جلوی این ده هزار تومانی را که آقا صادق می‌خواهد به عنوان خمس بدهد که بسیار هم، مشکل گشاست گرفته‌اید. شما این را قبول کنیدو زودتر به دست آقای بروجردی برسانید.