قسمت دوم
و آقا شیخ مرتضی بعد از شنیدن این تعبیر گفت: باشد پس حالا شما آقا صادق، این پول را زودتر به آقا عبدالحسین بدهید تا آن را هر چه سریعتر به قم برساند.» که فقط در چنین مواردی، خمسِ بعضی از دوستان و ارادتمندان را پذیرفته بودند.
آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی بعد از توطئه خفت بار و جبران ناپذیر کشف حجاب به شدّت تحت فشارهای روحی قرار گرفته بود و آن اوضاع و احوال برای او غیر قابل تحمل شده بود.
عاقبت تصمیم میگیرد برای همیشه از تهران به عتبات عالیات و نجف اشرف برود. اما دو چیز، مانع رفتنش بود. یکی، رضایت و اجازه مادر؛ و دوم، رضایت و اجازه آقا شیخ مرتضی زاهد.
آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی برای اینکه رضایت کامل این دو را به دست آورد به توسل به محضر مقدس حضرت ولی عصر علیه الصلوة و السلام مشغول میشود. این توسل را چهل روز ادامه میدهد. بعد از آن، به نزد مادرش میرود و موضوع را با او در میان میگذارد و مادر، رضایت خود را ابراز میدارد.
بعد از اجازه مادر، بلافاصله برای جلب رضایت و اجازه آقا شیخ مرتضی، به سوی خانه ایشان به راه میافتد. در را به صدا درمیآورد و لحظاتی بعد، آقا شیخ مرتضی خودش در را باز میکند و پیش از اینکه آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی حرفی و سخنی بر زبان آورد قریب به این مضمون به او میگوید: «امام زمانعليهالسلام
راضی نیستند که شما تهران را ترک کنید... و به علاوه این را نیز به شما بگویم که دیگر، رفیقی مانند مرتضی پیدا نمیکنی.»
و آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی، بعد از شنیدن این خبر غیبی، از تصمیم خود، منصرف میشود و برای همیشه در تهران در کنار آقا شیخ مرتضی زاهد باقی میماند.
حاج آقای جاودان میگفت:
آقای میرزا محمد تقی جاودان، دومین پسر مرحوم زاهد بود. ایشان نقل میکرد: «در دوره کودکی و خردسالی بودم شاید هفت سالم بود که شبی در کنار مادرم خوابیده بودم. در نیمههای شب از شدت تشنگی از خواب بیدار شدم. میخواستم مادرم را صدا بزنم و از او طلب آب کنم اما صدای گریه پدرم را شنیدم که در حال قنوت بود او به گونهای گریه میکردکه من هم از گریه ایشان به گریه افتادم و بعد هم در همان حال گریه، خوابم برد و به کلی تشنگی رافراموش کردم».
حضرت آقای حاج شیخ محمد علی جاودان بیان میداشت:
بعضی از خانمهای خانه نقل میکردند که در یکی از روزهای بارانی، سگی از کوچه به خانه وارد شد و در درگاه اتاق آقا شیخ مرتضی دراز کشید و خوابید. بعد از دقایقی آقا، به مناسبتی از اتاقش بیرون آمد و دید آن سگ با بدن خیس و تر شده از آب باران در پشت در نشسته است. آقا شیخ مرتضی با توجه به مسائل شرعی و دینی از اینکه میدید سگی به این شکل (خیس) وارد خانه شده است و قسمتهایی از خانه را نجس کرده است ناراحت شدند به خصوص اینکه در آن زمان و در آن وضعیت، آب کشیدن دالان و حیاط خانه، بسیار مشکل و سخت بود. بنابراین ایشان عصای خود را برداشتند و بدون اینکه عصا به سگ بخورد چند بار به آرامی اشاره بر بیرون راندن آن سگ کردند و آن سگ نیز با همین عصا تکان دادنهای آرام و بی آزار از جا بلند شد و از خانه بیرون رفت.
اما فردای آن روز آقا شیخ مرتضی با یادآوری بیرون راندن آن سگ، با ناراحتی فرمود: «دیشب خواب میدیدم که بر دستهای من آتش افتاده است...»
گویی آسمانیان چنین توقعی نداشتهاند که آقا شیخ مرتضای زاهد اشاره بر بیرون راندن سگی بکند که در هر صورت، حیوان است و بیگناه.
بسیاری میگفتند: آقا شیخ مرتضی، همیشه یک عطش و سوزی در جگرش داشت.
بسیاری میگفتند: آقا شیخ مرتضی همیشه، در تابستانها و زمستانها فقط آب بسیار خنک و سرد و پر از یخ مینوشید.
حاج محمد معصومی میگفت:
حتی در زمستانهای بسیار سرد، مادرم همیشه قبل از جلسه، یکی از تدارکاتش این بود که ظرفی پر از آب بسیار یخ را برای آقا شیخ مرتضی تهیه میکرد.
آقای حاج جواد اربابی (برادر مرحوم حاج اسماعیل اربابی از بکائین و دلسوختگان امام حسینعليهالسلام
) میگفت:
یکی از توفیقهای من در نوجوانی و جوانی آب آوردن برای آقا شیخ مرتضی زاهد بود. ایشان به طور معمول، در بازگشت از مسجد، ابتدا به نزد آقا سید کریم پینه دوز میآمد و دقایقی در جلوی مغازه او مینشست و سپس در بسیاری از اوقات به مغازه برادرم مرحوم حاج اسماعیل اربابی میآمد و من عادت داشتم تا آقا شیخ مرتضی وارد میشد با عجله میرفتم برای ایشان ظرف آبی بسیار خنک و مخلوط با یخ تهیه میکردم آقا شیخ مرتضی در تابستان و زمستان آب بسیار یخ مینوشید.
آری آقا شیخ مرتضی زاهد همیشه یک عطش جگر سوز داشت و این عطش سبب شده بود تا در گرما و سرما و در تابستان و زمستان، فقط آب بسیار خنک مخلوط با یخ بنوشد و ما به روشنی نمیدانیم آن سوز و عطش چه سبب و علتی داشته است ولی میدانیم که او از بکائین و دلسوختههای امام حسینعليهالسلام
بوده است و میدانیم جناب خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفیصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است:
اِنّ لِقتل الحسینعليهالسلام
حرارة فی قلوب المؤمنین لاتبرد أبدا.
(همانا که برای قتل حسینعليهالسلام
حرارت و آتشی در قلبهای مؤمنین خواهد بود که تا ابد خاموش نخواهد شد.
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
|
|
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
|
اما این عطش، هر علتی هم که داشت به هر حال آن را چه در تابستان و چه در زمستان، چیزی جز آب بسیار خنک مخلوط با یخ برطرف نمیکرده است و حاج آقای جاودان میگفت:
آقا شیخ مرتضی زاهد که در تمام طول سال، آب آشامیدنیاش فقط آب بسیار خنک و مخلوط با یخ بوده است و به جز این؛ تشنگی و عطشش فرو نمینشسته است دو روز از سال به کلی، تشنگی و عطش را فراموش میکرده است. ایشان در روزهای تاسوعا و عاشورا به هیچ وجه، لب به آب خنک نمیزده است.
مرحوم زاهد بیشترین استفادههای علمی را از مرحوم آیت الله آقای حاج سید عبدالکریم لاهیجی برده بود. به نظر میرسد این دو بزرگوار رابطهای معنوی و سلوکی نیز با هم داشتهاند. کما اینکه آقای حاج شیخ محمد علی جاودان در یادداشتی مرقوم داشتهاند که در این رابطه؛ مطلبی را، مرحوم قاسم آقای فخّار نوری - از اخیار و ابرار تربیت شده تهران - از استاد خودشان مرحوم حجة الاسلام و المسلمین آقا سید رضا دربندی
- که عالمی بسیار وارسته و از دنیا گذشته بود - نقل میکرد.
مرحوم آقا سید رضا دربندی یکی از اولیای خدا و از علمای اهل معنای تهران بود. او یکی از شاگردان و تربیت شدههای مرحوم آیت اللَّه حاج آقا بزرگ ساوجی و حاج آقا بزرگ ساوجی نیز از شاگردان عارف بلند آوازه، مرحوم آیت اللَّه ملا حسینقلی همدانی بود.
روزی، مرحوم حاج قاسم آقای فخار - از شاگردان آقا سید رضا دربندی - از ایشان سئوال میکند: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، از کجا به این مراتب رسیده بود و این مرتبهای که ایشان داشت چیزی نیست که انسان بتواند به خودی خود و فقط با استعداد خود، بدان دست یابد؟!
و آقای حاج سید رضا دربندی جواب میدهد: آقا شیخ مرتضی زاهد از شاگردی و استفاده از مرحوم آیت اللَّه آقا سید عبدالکریم لاهیجی به آن مرتبه رسیده بودند.
حاج آقای جاودان در یادداشت خود مرقوم داشته است:
اصولاً بزرگان اهل معرفت و کمال تهران، آقای لاهیجی را بسیار بزرگ میشمردند و نهایت ارادات را به ایشان داشتند.
صاحب گنجینه دانشمندان نیز در جلد ششم صفحه 65 به اشارت، آورده است:
بعضی از علما و ثقات، آن بزرگوار را از متشرفین خدمت حضرت ولی عصر عجل اللَّه فرجه الشریف میدانستند.
در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاریقدس سره در بخش شاگردان، در صفحه 390 (چاپ کنگره شیخ اعظم انصاری) آمده است:
سید عبدالکریم لاهیجی از اعاظم علما و اکابر فقها و از محققین مدرسین، قدوه ارباب تدقیق، جامع معقول و منقول، حاوی اصول و فروع که بر علمای نجف اشرف شاگردی نموده.
سید عبدالکریم لاهیجی سالها در نجف اشرف تحصیل کرده بود. در آن سالها او این توفیق را داشت تا از یکی از نامآورترین مجتهدین و فقهای بزرگ جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ مرتضی انصاری استفاده ببرد. او با تلاش و کوششی شبانه روزی، یکی از شاگردان ممتاز و برجسته شیخ شده بود و پس از سالها تحصیل و استفاده از اساتیدی چون شیخ و علامه آقا سید حسین کوه کمری و بعضی دیگر از فقهای نجف اشرف، به مقام و درجه اجتهاد رسید. و اینک وقت آن رسیده بود که به وطن باز گردد و به تبلیغ و ترویج معارف و احکام دین بپردازد.
اما پس از اجتهاد، استفاده از وجوهات شرعیه را برخود روا نمیدید؛ همه فکر و اندیشهاش شناخت وظیفه و عمل به تکلیف شده بود؛ از هر گونه خودبینی و هوای نفسی تنش به لرزه میافتاد.
عاقبت به فکرش رسید برای مدتی به کسب و کار مشغول شود تا بعد، خدای متعال خودش گشایشی فراهم سازد؛ اما کسب و کار برای یک مجتهد و عالم مشکلساز بود؛ به همین خاطر طرح و ایدهای به خاطرش رسید و پس از مدتی تفکر، برآن طرح و ایده مصمّم شد.
سید، بدون خداحافظی از نجف اشرف رفته بود. فقط به بعضی از دوستان و رفقای نزدیکش اشارهای به رفتن به تهران کرده بود.
آقا سید عبدالکریم لاهیجی به تهران آمده و در مغازه تاجری پرهیزکار و مؤمن به نام حاج ملا حاجی (پدر آیت الله حاج شیخ عباس حایری تهرانی) به شاگردی و کسب و کار مشغول شده بود؛ آن هم به عنوان شاگردی ساده و تازه کار و معمولی!
پس از مدتی، دوستانش به حضور شیخ میروند و به استاد اطلاع میدهند که شاگردش از نجف به تهران هجرت کرده است. مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری از اینکه یکی از بهترین شاگردانش، بدون هماهنگی و بدون گرفتن توصیه نامههای لازم، از نجف اشرف به ایران بازگشته است، ناراحت میشود. همان وقت نامهای را به مقصد تهران خطاب به حضرت آیت الله حاج ملا علی کَنی ارسال میکند. در نامهاش ابتدا از دانش و مقامات علمی و از ورع و تقوای آقا سید عبدالکریم لاهیجی خبر میدهد و سپس تاکید میکند تا سید را دریابند و از وجودش در حوزه علمیه تهران استفادهای کامل و شایسته ببرند.
این نامه به دست حضرت آیت الله حاج ملا علی کنی میرسد. هیچ کس احتمال نمیداد آقا سید عبدالکریم لاهیجی با آن مقامات علمی و فقهی در حجره و مغازهای به شاگردی مشغول شده باشد؛ به همین خاطر آیت الله کنی نیز چشمش در انتظار وارد شدن سیدی جلیل القدر در لباس و سیمای یک عالم، به شهر تهران بود.
پس از چند روز، جستجوی گستردهای را آغاز میکنند. عدهای از طلبهها و مؤمنین را مأمور میکنند تا به همه مدارس و مسافرخانهها و مکانهای اقامتی در تهران سر بزنند. آنها به هر جا سر میزنند اثری از سیدی با آن نشانههای داده شده پیدا نمیکنند. انتظار و جستجوی مرحوم آیت الله کنی تا شش ماه ادامه داشت و سید نیز با آن همه مقام و درجه علمی و فقاهتی، در حالی که بزرگی و ریاست و آقایی، با شاگردی و پادویی برایش فرقی نداشت، همچنان در مغازه حاج ملا حاجی به عنوان شاگردی ساده و معمولی مشغول به کار بود
عاقبت یک روز حاج ملا حاجی به استخاره نیاز پیدا کرد؛ شاگردش را صدا زد و گفت: آقا سید! به خانه آیت الله کنی برو و به آقا عرض کن تا استخارهای برای من بگیرند و جوابش را هم با عجله برای من بیاور
سید به راه افتاد و به خانه آیت الله کنی وارد شد. آیت الله در حال تدریس بود؛ جمع کثیری از علما و فضلای تهران در پای درسش نشسته بودند. سید به ناچار در همان جلوی در به انتظار نشست. کم کم نسبت به موضوعی که در درس مطرح شده بود حساس و کنجکاو شد؛ پس از دقایقی بیاختیار همه افکارش با آن مبحث و گفتگوی علمی درگیر شده بود. اشکالی اساسی به ذهنش خطور کرد؛ موقعیتش را فراموش کرده بود؛ با صدای بلند شروع به اشکالی علمی کرد.
نگاههای حاضرین به سوی سید برگشت؛ بعضیها با مشاهده مردی در لباس غیر اهل علم، تند تند با ایما و اشاره به او میگفتند: آقا سید! ساکت باش؛ اینجا جلسه درس و گفتگوی علمی است؛ الآن که جای صحبت نیست.
آیت الله کنی عالمی بسیار مهذب و تیزهوش بود ؛ او به خوبی فهمیده بود این اشکال، بسیار علمی و حساب شده است. بلافاصله به شاگردانش گفت: آرام باشید؛ این اشکال بسیار علمی و وارد است و ما باید جوابی برای آن پیدا کنیم.
ساعت درس رو به پایان بود؛ درس را خاتمه داد و سید را به نزد خویش خواند و از او پرسید: آقا شما اهل کجا هستید ؟
سید جواب داد: اهل لاهیجان هستم
آیت الله پرسید: نام شما چیست ؟
و سید بیخبر از نامه استادش، جواب داد: نامم سید عبدالکریم است.