تفسیر نمونه جلد ۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه:

مشاهدات: 28706
دانلود: 2171


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 106 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28706 / دانلود: 2171
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 3

نویسنده:
فارسی

آيه (159) و (160)و ترجمه

( فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الا مر فإ ذا عزمت فتوكل على الله أن الله يحب المتوكلين ) (159)( أن ينصركم الله فلا غالب لكم و أن يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده و على الله فليتوكل المؤمنون ) (160)

ترجمه:

159 - به (بركت ) رحمت الهى، در برابر آنها ( مردم ) نرم (و مهربان شدى )! و اگرخشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنهاآمرزش بطلب! و در كارها، با آنها مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطعباش! و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.

160 - اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد! و اگر دست از يارى شما بردارد! كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟! و مؤ منان تنها بر خداوند بايد توكل كنند!

تفسير:

فرمان عفو عمومى

گرچه در اين آيه يك سلسله دستورهاى كلى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده شده و از نظر محتوى مشتمل بر برنامه هاى كلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه (احد) است زيرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد كسانى كه از فرار كرده بودند، اطراف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش كردند.

خداوند در اين آيه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور عفو عمومى آنها را صادر كرد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آغوش باز، خطاكاران توبه كار را پذيرفت.

در آيه فوق، نخست اشاره به يكى از مزاياى فوق العاده اخلاقى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده و مى فرمايد: (در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى كه اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند)( فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا انفضوا من حولك ) .

(فظ) در لغت به معنى كسى است كه سخنانش تند و خشن است، و (غليظ القلب ) به كسى مى گويند كه سنگدل مى باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد بنابراين، اين دو كلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما يكى غالبا در مورد خشونت در سخن و ديگرى در مورد خشونت در عمل به كار مى رود و به اين ترتيب خداوند اشاره به نرمش كامل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهكار مى كند.

سپس دستور مى دهد كه: (از تقصير آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش كن )( فاعف عنهم و استغفر لهم )

يعنى نسبت به بى وفائى هائى كه با تو كردند و مصائبى كه در اين جنگ براى تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى كنم، و در مورد مخالفت هائى كه نسبت به فرمان من كردند، تو شفيع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب!

به عبارت ديگر آنچه مربوط به حق تو است عفو كن و آنچه مربوط بحق من است من مى بخشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فرمان خدا عمل كرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت.

روشن است كه اينجا يكى از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غير از اين مى كرد زمينه براى پراكندگى مردم كاملا فراهم بود، مردمى كه گرفتار آن شكست فاحش شده بودند و آن همه كشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اينها خودشان محسوب مى شدند) چنين مردمى نياز شديد به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه اين جراحات، التيام پذيرد و آماده براى حوادث آينده شوند.

موضوع مهم ديگر اينكه آيه فوق به يكى از صفات مهم كه در هر رهبرى لازم است شده و آن، مسأله گذشت، و نرمش و انعطاف، در برابر كسانى است كه تخلفى از آنها سرزده و بعدا پشيمان شده اند، بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد بزودى در برنامه هاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مى شوند و از وظيفه رهبرى باز مى ماند و بهمين دليل على (عليها‌السلام ) در يكى از كلمات قصار خود مى فرمايد: (آلة الرياسة سعة الصدر؛ وسيله رهبرى گشادگى سينه است ).

بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مى دهد كه: (در كارها با آنها مشورت كن و رأى و نظر آنها را بخواه )( و شاورهم فى الامر ) .

اين دستور بخاطر آن است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانطور كه اشاره كرديم قبل از آغاز جنگ (احد) در چگونگى مواجهه با دشمن با ياران خود مشورت كرد و نظر اكثريت بر اين شد كه اردوگاه، دامنه احد باشد و ديديم كه اين نظر، محصول رضايت بخشى نداشت. در اينجا اين فكر به نظر بسيارى مى رسيد كه در آينده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبايد با كسى مشورت كند. قرآن به اين طرز تفكر پاسخ مى گويد و دستور مى دهد كه باز هم با آنها مشورت كن هر چند نتيجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد زيرا از نظر كلى كه بررسى كنيم منافع آن روى هم رفته بمراتب بيش از زيانهاى آن است و اثرى كه در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصيت آنها وجود دارد از همه اينها بالاتر است.

اكنون ببينيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى كرد. گرچه كلمه (الامر) در (شاورهم فى الامر) مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود ولى مسلم است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد بلكه در آنها صرفا تابع وحى بود.

بنابراين مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود و بعبارت ديگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قانونگزارى، هيچ وقت مشورت نمى كرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و لذا گاهى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشنهادى را طرح مى كرد مسلمانان نخست سؤ ال مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است؟ و يك قانون است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى تطبيق قوانين مى باشد اگر از قبيل دوم بود اظهار نظر مى كردند و اگر از قبيل اول بود تسليم مى شدند.

چنانكه در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند يكى از ياران بنام (حباب بن منذر) عرض كرد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين محلى را كه براى لشگرگاه انتخاب كرده ايد طبق فرمان خدا است كه تغيير آن جايز نباشد و يا صلاحديد خود شما مى باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فرمان خاصى در آن نيست، عرض كرد: اينجا به اين دليل و آن دليل جاى مناسبى براى اردوگاه نيست دستور دهيد لشكر از اين محل حركت كند و در نزديكى آب براى خود محلى انتخاب نمايد پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر او را پسنديد و مطابق رأى او عمل كرد.

اهميت مشاوره در اسلام

موضوع مشاوره در اسلام با اهميت خاصى تلقى شده، پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين كه قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فكر نيرومندى داشت كه نيازى به مشاوره نداشت براى اينكه از يكسو مسلمانان را به اهميت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند، و از سوى ديگر، نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان كه جنبه اجراى قوانين الهى داشت (نه قانونگزارى ) جلسه مشاوره تشكيل مى داد، و مخصوصا براى رأى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا كه گاهى از رأى خود براى احترام آنها، صرفنظر مى نمود چنانكه نمونه آنرا در جنگ (احد) مشاهده كرديم و مى توان گفت: يكى از عوامل موفقيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيشبرد اهداف اسلامى همين موضوع بود.

اصولا مردمى كه كارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح انديشى يكديگر انجام مى دهند و صاحبنظران آنها به مشورت مى نشينند، كمتر گرفتار لغزش مى شوند.

به عكس افرادى كه: گرفتار استبداد رأى هستند و خود را بى نياز از افكار ديگران مى دانند - هر چند از نظر فكرى فوق العاده باشند - غالبا گرفتار اشتباهات خطرناك و دردناكى مى شوند.

از اين گذشته استبداد رأى، شخصيت را در توده مردم مى كشد و افكار را متوقف مى سازد، و استعدادهاى آماده را نابود مى كند، و به اين ترتيب بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت از دست مى رود.

به علاوه كسى كه در انجام كارهاى خود با ديگران مشورت مى كند، اگر مواجه با پيروزى شود كمتر مورد حسد واقع مى گردد، زيرا ديگران پيروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولا انسان نسبت به كارى كه خودش انجام داده حسد نمى ورزد و اگر احيانا مواجه با شكست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است، زيرا كسى به نتيجه كار خودش اعتراض نمى كند، نه تنها اعتراض نخواهد كرد بلكه دلسوزى و غمخوارى نيز مى كند.

يكى ديگر از فوائد مشورت اين است كه انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درك خواهد كرد و اين شناسائى راه را براى پيروزى او هموار مى كند و شايد مشورتهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن قدرت فكرى و فوقالعاده اى كه در حضرتش وجود داشت، بخاطر مجموع اين جهات بوده است.

در اخبار اسلامى تأكيد زيادى روى مشاوره شده است: در حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده كه فرمود: (ما شقى عبد قط بمشورة و لا سعد باستغنأ رأى؛ هيچ كس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد رأى، خوشبخت نشده است ).

در سخنان على (عليها‌السلام ) مى خوانيم: (من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولهم؛ كسى كه استبداد به راى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با افراد بزرگ مشورت كند در عقل آنها شريك شده است ).

و نيز از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده كه فرمود: (اذا كان امرائكم خياركم و اغنيائكم سمحائكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها و اذا كان امرائكم شراركم و اغنيائكم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها؛ هنگامى كه زمامداران شما، نيكان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و كارهايتان به مشورت انجام گيرد، در اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (يعنى شايسته حيات و زندگى هستيد) ولى اگر زمامدارانتان، بدان، و ثروتمندان، افراد بخيل باشند و در كارها مشورت نكنيد در اين صورت، زير زمين از روى آن براى شما بهتر است ).

با چه اشخاصى مشورت كنيم؟

مسلم است كه هر كس نمى تواند طرف مشورت قرار گيرد، زيرا گاه آنها نقاط ضعفى دارند كه مشورت با آنها مايه بدبختى و عقب افتادگى است چنانكه على (عليها‌السلام ) مى فرمايد: با سه طايفه مشورت نكن:

1 -( لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر ) ؛ با افراد بخيل مشورت نكن زيرا ترا از بخشش و كمك به ديگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند).

2 -( و لا جبانا يضعفك عن الامور ) ؛ همچنين با افراد ترسو مشورت نكن زيرا آنها ترا از انجام كارهاى مهم باز مى دارند).

3 -( و لا حريصا يزين لك الشره بالجور ) ؛ و نيز با افراد حريص مشورت نكن كه آنها براى جمع آورى ثروت و يا كسب و مقام، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند).

وظيفه مشاور

همانطور كه در اسلام دستور مؤ كد درباره مشورت كردن داده شده به افرادى كه مورد مشورت قرار مى گيرند نيز تاكيد شده كه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكنند و خيانت در مشورت، يكى از گناهان بزرگ محسوب مى شود، حتى اين حكم درباره غير مسلمانان نيز ثابت است، يعنى اگر انسان، پيشنهاد مشورت را از غير مسلمانى بپذيرد، حق ندارد در مشورت، نسبت به او خيانت كند و غير از آنچه تشخيص مى دهد به او اظهار نمايد.

در رساله حقوق كه از امام سجاد على بن الحسين (عليهما‌السلام ) نقل شده، مى فرمايد:

(و حق المستشيران علمت له رأيا اشرت عليه و ان لم تعلم ارشدته الى من يعلم و حق المشير عليك ان لا تتهمه فيما لا يوافقك من رأيه؛ حق كسى كه از تو مشورت مى خواهد اين است كه اگر عقيده و نظرى دارى در اختيار او بگذارى و اگر درباره آن كار، چيزى نمى دانى، او را به كسى راهنمائى كنى كه مى داند و اما حق كسى كه مشاور تو است اين است كه در آنچه با تو موافق نيست او را متهم نسازى ).

شوراى عمر

جمعى از مفسران و دانشمندان اهل تسنن هنگامى كه به آيه فوق رسيده اند اشاره به شوراى شش نفرى عمر، براى انتخاب خليفه سوم كرده و ضمن بيانات مشروحى آنرا منطبق بر آيه فوق و روايات مشورت دانسته اند.

گرچه تشريح كامل اين بحث در عهده كتب عقائد است ولى در اينجا لازم است بطور فشرده بچند نكته اشاره شود:

اولا: انتخاب امام و جانشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها بايد از طرف پروردگار باشد زيرا او همانند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايد واجد صفاتى همچون عصمت و مانند آن باشد كه تشخيص آن تنها بدست خدا است، و به عبارت ديگر همانطور كه نمى توان پيامبر را با مشورت تعيين كرد، انتخاب امام هم با مشورت ممكن نيست.

ثانيا: شوراى شش نفرى مزبور، هرگز منطبق بر موازين مشورت نبود، زيرا اگر منظور، مشورت با عموم مسلمانان بوده، منحصر به اين شش نفر نبودند و افراد پر مايه اى همچون سلمان كه مشاور شخص پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و ابوذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دايره اين مشورت بيرون بودند، بنابراين، منحصر

ساختن مشاوران به آن شش نفر به يك دسته بندى سياسى شبيه تر است از يك هيئت مشورتى، و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا رأى آنها مورد قبول ديگران واقع شود، باز درست نبوده است زيرا شخصيتهائى مانند سعد بن عباده كه رئيس مطلق طايفه انصار بود و ابو ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود و مانند آنها از اين مشورت بر كنار شده بودند.

ثالثا: مى دانيم براى اين مشورت شرائط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان تهديد به مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد.

سپس قرآن در ادامه مى افزايد: (به هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشى ).( فاذا عزمت فتوكل على الله )

همان اندازه كه به هنگام مشورت بايد، نرمش و انعطاف بخرج داد، در موقع اتخاذ تصميم نهائى بايد قاطع بود، بنابراين پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتيجه مشورت، بايد هرگونه ترديد و دودلى و آرأ پراكنده را كنار زد و با قاطعيت تصميم گرفت و اين همان چيزى است كه در آيه فوق از آن تعبير به عزم شده است و آن تصميم قاطع مى باشد.

قابل توجه اينكه در جمله بالا مسأله مشاوره بصورت جمع ذكر شده (و شاورهم ) ولى تصميم نهائى تنها به عهده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بصورت مفرد ذكر شده (عزمت ).

اين اختلاف تعبير، اشاره بيك نكته مهم مى كند و آن اينكه: بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى، بايد بصورت دسته جمعى انجام گيرد، اما هنگامى كه طرحى تصويب شد بايد براى اجراى آن، اراده واحدى بكار افتد. در غير اين صورت هرج و مرج پديد خواهد آمد، زيرا اگر اجراى يك برنامه بوسيله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از يك سرپرست صورت گيرد، قطعا مواجه

با اختلاف و شكست خواهد شد و به همين جهت در دنياى امروز نيز مشورت را بصورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را بدست دولتهائى مى سپارند كه تشكيلات آنها زير نظر يك نفر اداره مى شود.

موضوع مهم ديگر اينكه جمله فوق مى گويد: (به هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشيد) يعنى در عين فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پايان پروردگار را فراموش مكن.

البته معناى توكل اين نيست كه انسان از وسائل و اسباب پيروزى كه خداوند در جهان ماده در اختيار او گذاشته است، صرفنظر كند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه هنگامى كه يك نفر عرب، پاى شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و اين كار را نشانه توكل بر خدا مى دانست به او فرمود: (اعقلها و توكل؛ يعنى پايش را ببند و سپس توكل كن.

بلكه منظور اين است كه انسان در چهار ديوار عالم ماده، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد، اين توجه مخصوص، آرامش و اطمينان و نيروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت شرح بيشتر درباره مسأله توكل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبيعت را بخواست خدا در ذيل آيه( و من يتق الله يجعل له مخرجا ) (سوره طلاق آيه 3 خواهيد خواند.

در پايان آيه بعد دستور مى دهد كه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند زيرا (خداوند متوكلان را دوست دارد)( ان الله يحب المتوكلين ) .

و ضمن از اين آيه استفاده مى شود كه توكل بايد حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه انسان در اختيار دارد قرار گيرد.

نتيجه توكل

در اين آيه كه مكمل آيه گذشته است، نكته توكل بر خداوند بيان شده است و آن اينكه: قدرت او بالاترين قدرتهاست، به حمايت هر كس اقدام كند هيچ كس نمى تواند بر او پيروز گردد، همانطور كه اگر حمايت خود را از كسى برگيرد هيچ كس قادر بحمايت او نيست، كسى كه اين چنين همه پيروزى ها از او سرچشمه مى گيرد، بايد به او تكيه كرد، و از او كمك خواست.( ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده ) .

اين آيه افراد با ايمان را ترغيب مى كند، كه علاوه بر تهيه همه گونه وسائل ظاهرى باز به قدرت شكست ناپذير خدا تكيه كنند.

و در حقيقت روى سخن در آيه پيش، به پيامبر اكرم بود، و به او دستور مى داد. و اما در اين آيه روى سخن به همه مؤ منان است و به آنها مى گويد: همانند پيامبر، بايد بر ذات پاك خدا تكيه كنند، و لذا در پايان آيه مى خوانيم: (مؤ منان تنها بر ذات خداوند، بايد توكل كنند)( و على الله فليتوكل المؤ منون ) .

نا گفته پيداست كه حمايت خداوند، يا ترك حمايت او نسبت به مؤ منان بى حساب نيست، و روى شايستگى ها و لياقت ها صورت مى گيرد. آنها كه فرمان خدا را زير پا بگذارند، و از فراهم ساختن نيروهاى مادى و معنوى غفلت كنند هرگز مشمول يارى او نخواهند بود، و بر عكس آنها كه با صفوف فشرده و نيات خالص و عزمهاى راسخ و تهيه همه گونه وسائل، به مبارزه با دشمن برمى خيزند دست حمايت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود.

آيه (161)و ترجمه

( ما كان لنبى أن يغل و من يغلل يأت بما غل يوم القيمة ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ) (161)

ترجمه:

161 - (گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالى كه ) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند! و هر كس خيانت كند، در روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه محشر) مى آورد؛ سپس به هركس، آنچه را فراهم كرده (و انجام داده ) است بطور كامل داده مى شود؛ و (به همين دليل ) به آنها ستم نخواهد شد (چرا كه محصول اعمال خود را خواهند ديد).

تفسير:

هر گونه خيانتى ممنوع

با توجه به اين كه آيه فوق به دنبال آيات (احد) نازل شده و با توجه بروايتى كه جمعى از مفسران صدر اول، نقل كرده اند، اين آيه به عذرتراشيهاى بى اساس بعضى از جنگجويان (احد) پاسخ مى گويد، توضيح اينكه: هنگامى كه بعضى از تيراندازان احد مى خواستند سنگر حساس خود را براى جمع آورى غنيمت تخليه كنند، امير آنان، دستور داد، از جاى خود حركت نكنيد، رسول خدا شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد. ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود، گفتند: ما مى ترسيم پيغمبر در تقسيم غنائم ما را از نظر دور دارد، و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم، اين را گفتند و سنگرها را تخليه كرده و به جمع آورى غنائم پرداختند، و آن حوادث دردناك پيش آمد.

قرآن در پاسخ مى گويد: آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شما خيانت خواهد كرد (در حالى كه هيچ پيغمبرى ممكن نيست، خيانت كند)( و ما كان لنبى ان يغل ) .

خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را بطور كلى از خيانت منزه داشته و مى گويد: اساسا چنين چيزى شايسته مقام ثبوت نيست، يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى باشد، اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نمى توان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد.

نا گفته پيداست، كه آيه هرگونه خيانت را، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ امانت مردم، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا از پيامبران نفى مى كند.

عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى داند، چگونه احتمال مى دهد كه مثلا پيامبر، خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروائى دهد، و او را از حق خود محروم سازد.

البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر باشد يا غير پيامبر ولى از آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ (احد) درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى گويد و سپس اضافه مى نمايد: (هر كس خيانت كند، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده، به عنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل مى كند و يا همراه خود به صحنه محشر مى آورد) و به اين ترتيب، در برابر همگان رسوا مى شود (و من يغلل يات بما غل يوم القيامة ) بعضى از مفسران گفته اند: منظور از حمل كردن بر دوش، يا همراه خود آوردن اين نيست كه عين چيزى را كه در آن خيانت كرده بر دوش كشد، بلكه منظور، حمل مسئوليت آنها است ولى با توجه به مسأله تجسم اعمال آدمى در قيامت،

هيچ لزومى براى اين تفسير نيست، بلكه همانطور كه ظاهر آيه فوق گواهى مى دهد، عين چيزهائى كه در آن خيانت شده به عنوان سند جنايت بر دوش خيانت كنندگان و يا به همراه آنها خواهد بود.

(سپس بهر كس آنچه انجام داده و بدست آورده، داده مى شود)( ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون )

يعنى، مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و به همين دليل، ظلم و ستمى درباره هيچ كس نمى شود، چرا كه به هركس آن مى رسد كه خود، تحصيل كرده است، چه خوب باشد يا بد.

آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شده بود اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آنچنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت، مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى زد و چنان بود كه غنائم گرانبها و در عين حال كم حجم را كه خيانت در آن، چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا زمامدارانى كه بعد از آنحضرت روى كار آمدند، مى آوردند بطورى كه مايه اعجاب هر بيننده اى بود، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند.

گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى ديدند در حالى كه مردم خيانتگر اموالى را كه در آن خيانت كرده اند در برابر چشم همگان بر دوش مى كشند و همين ايمان به آنها هشدار مى داد كه از فكر خيانت نيز، صرفنظر كنند.

طبرى در تاريخ خود، نقل مى كند هنگامى كه مسلمانان وارد مدائن شدند، و به جمع آورى غنائم پرداختند يكى از مسلمانان، غنيمت بسيار گران قيمتى نزد مسئول جمع غنائم آورد آنها از مشاهده آن تعجب كردند و گفتند: ما هرگز چيزى اين چنين گرانبها نديديم، سپس از وى پرسيدند آيا چيزى از آن

برگرفته اى؟ گفت: به خدا قسم اگر بخاطر (الله ) نبود هرگز آن را نزد شما نمى آوردم، آنها فهميدند كه اين مرد، شخصيت معنوى خاصى دارد و از او خواستند كه خود را معرفى كند، او در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز خود را معرفى نمى كنم كه مرا ستايش ‍ كنيد و براى ديگرى نمى گويم كه مرا تمجيد كند ولى خدا را شكر مى كنم و به پاداش او راضيم.

آيه (162) و (163)و ترجمه

( فمن اتبع رضون الله كمن بأ بسخط من الله و مأوئه جهنم و بئس المصير ) (162)( هم درجت عند الله و الله بصير بما يعملون ) (163)

ترجمه:

162 - آيا كسى كه از رضايت خدا پيروى كرده، همانند كسى است كه به سوى خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جايگاه او جهنم، و پايان كار او بسيار بد است.

163 - هر يك از آنان براى خود درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهند، بيناست.

تفسير:

آنها كه در جهاد شركت نكردند

در آيات گذشته در جوانب مختلف جنگ (احد) و نتايج آن بحث شد، اكنون نوبت منافقان و مؤ منان سست ايمانى است كه به پيروى از آنها در ميدان جنگ حضور نيافتند زيرا در روايات مى خوانيم، هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان حركت بسوى (احد) را صادر كرد جمعى از منافقان به بهانه اينكه يقين به وقوع جنگ ندارند از حضور در ميدان، خوددارى كردند و بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان نيز به آنها ملحق شدند، آيه مورد بحث، سرنوشت آنها را تشريح مى كند و مى گويد: (آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند، و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه بسوى خشم خدا بازگشتند و جايگاه آنها جهنم و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است )( افمن اتبع رضوان الله كمن رضوان الله كمن بآء بسخط من الله و ماويه جهنم و بئس المصير ) .

سپس در آيه بعد مى فرمايد (هر يك از آنها براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خدا دارند)( هم درجات عند الله ) .

اشاره به اينكه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند، بلكه هر يك از كسانى كه در اين دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداكارى و جانبازى و يا نفاق و دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه خاصى خواهند داشت كه از صفر شروع مى شود و تا ما فوق آنچه تصور شود ادامه مى يابد.

جالب توجه اينكه: در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) نقل شده كه فرمود: هر درجه اى به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است.

و در حديث ديگرى وارد شده كه بهشتيان، كسانى را كه در درجات عليين (بالا) قرار دارند آنچنان مى بينند كه ستاره اى در آسمان ديده مى شود منتها بايد توجه داشت كه درجه معمولا به پله هائى گفته مى شود كه انسان به وسيله آنها به نقطه مرتفعى صعود مى كند و اما پله هائى كه از آن براى پائين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود (درك ) (بر وزن مرگ ) مى گويند و لذا درباره پيامبران در سوره بقره آيه 253 مى خوانيم: (و رفع بعضهم درجات ) و درباره منافقان در سوره نسأ آيه 145 مى خوانيم:( ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ) ولى در آيه مورد بحث، چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده، جانب طايفه مؤ منان، گرفته شده و تعبير به درجه شده است. (اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند)

و در پايان آيه مى فرمايد:( و الله بصير بما يعملون ) و بخوبى مى داند هر كسى طبق نيت و ايمان و عمل خود شايسته كدامين درجه است.

در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤ ال، طرح مى گردد و طرفين مسأله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود يكى را انتخاب كند، و اين روش كه بايد آنرا روش غير مستقيم ناميد، اثر فوقالعاده اى در تاثير برنامه هاى تربيتى دارد زيرا انسان، معمولا به افكار و برداشتهاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت مى دهد، هنگامى كه مسأله بصورت يك مطلب قطعى و جزمى طرح شود، گاهى در مقابل آن، مقاومت به خرج مى دهد و همچون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد، ولى هنگامى كه بصورت سؤ ال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آنرا فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان (يك فكر و طرح آشنا) به آن مى نگرد و لذا در مقابل آن مقاومت بخرج نمى دهد، اين طرز تعليم مخصوصا در برابر افراد لجوج و همچنين در برابر كودكان مؤ ثر است.

در قرآن از اين روش استفاده فراوان شده كه به چند نمونه از آن در اينجا اشاره مى كنيم.

1 -( هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ) ؛ آيا دانايان با نادانان مساويند)؟

2 -( قل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا تتفكرون ) ؛ بگو: آيا نابينا با شخص بينا مساوى است آيا فكر نمى كنيد؟

3 -( قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور ) ؛ بگو: آيا شخص بينا با شخص نابينا مساوى است آيا تاريكى با روشنائى يكسان است.