تفسیر نمونه جلد ۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
محقق: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه:

مشاهدات: 28687
دانلود: 2169


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 106 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28687 / دانلود: 2169
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 3

نویسنده:
فارسی

آيه (13) و (14)و ترجمه

( تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك الفوز العظيم ) (13)( و من يعض الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين ) (14)

ترجمه:

13- اينها مرزهاى الهى است، و هر كس خداوند و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد) خداوند وى را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه همواره، آب از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مى ماند، و اين، پيروزى بزرگى است!

14- و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد، او رادر آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن خواهد ماند، و براى او مجازات خوار كننده اى است.

تفسير:

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره قوانين ارث گذشت در اين آيات از اين قوانين به عنوان حدود و مرزهاى الهى ياد كرده و مى فرمايد، (اينها حدود و مرزهاى الهى است كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است، و آنها كه از حريم آن بگذرند، و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مى شوند( تلك حدود الله ) .

حدود جمع حد در اصل به معنى جلوگيرى و منع كردن است، و سپس به هر چيزى كه فاصله ميان دو شى ء باشد، و آنها را از هم متمايز سازد، گفته مى شود، مثلا حد خانه و حد باغ و حد شهر و كشور، به نقاطى گفته مى شود، كه آنها را از نقاط ديگر جدا مى سازد.

تعبير (تلك حدود الله ) در چندين مورد از آيات قرآن مجيد آمده است، و همه آنها بعد از بيان يك سلسله از احكام و مقررات اجتماعى است، مثلا در آيه 187 سوره بقره بعد از اعلام ممنوعيت آميزش ‍ جنسى در اعتكاف و احكامى درباره روزه، و در آيات 229 و 230 سوره بقره و آيه 10 سوره طلاق بعد از بيان قسمتى از احكام طلاق و در آيه 4 سوره مجادله بعد از بيان كفار (ظهار) آمده است. در تمام اين موارد احكام و قوانينى وجود دارد، كه تجاوز از آنها ممنوع است، و به همين جهت به عنوان مرز الهى شناخته شده اند.

پس از اشاره به اين قسمت از حدود و مرزهاى الهى، مى فرمايد: (كسانى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كنند، و اين مرزها را محترم شمارند، بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمى گردد)( و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ) .

در پايان آيه مى فرمايد: (اين رستگارى و پيروزى بزرگى است )( و ذلك الفوز العظيم )

در آيه بعد به نقطه مقابل كسانى كه در آيه قبل بيان شد اشاره كرده، مى فرمايد: (آنهايى كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند واز مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود)( و من يعض الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها )

البته مى دانيم تنها معصيت خداوند (هر چند گناه كبيره باشد) موجب خلود و عذاب جاودانى، نيست، بنابراين منظور از آيه فوق كسانى هستند كه از روى طغيان و سركشى و دشمنى و انكار آيات الهى، حكم خدا را زير پا مى گذارند، و در حقيقت ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند، و با توجه به اينكه حدود جمع است، و تمام قوانين الهى را شامل مى شود، اين معنى بعيد به نظر نمى رسد، زيرا كسى كه تمام قوانين الهى را بشكند، معمولا، به خدا ايمان ندارد، والا گوشهاى از آن را لااقل محترم مى شمرد.

قابل توجه اينكه در آيه قبل، درباره بهشتيان (خالدين فيها) (بطور جاودان در بهشت خواهند بود) به صورت جمع آمده، و در اين آيه كه درباره دوزخيان است (خالدا فيها) به صورت مفرد آمده است، اين تفاوت تعبير در دو آيه پشت سر هم گويا اشاره به اين است، كه بهشتيان براى خود اجتماعاتى دارند، كه خود يكى از نعمتهاى بهشتى براى آنها محسوب مى شود، در حالى كه دوزخيان آنچنان به خود مشغولند و در خويش فرو رفته اند، كه به ديگرى نمى پردازند، و عملا تنها هستند.

اين موضوع حتى در اين دنيا هم درباره افراد تك رو و مستبد، در برابر افراد متحد و مجتمع نيز صدق مى كند، كه اينها در اين جهان بهشتى هستند، و آنها دوزخى.

و در پايان آيه به سرانجام آنها اشاره كرده و مى فرمايد: (آنها عذاب خوار كننده و آميخته با توهينى دارند)( و له عذاب مهين )

در واقع در جمله قبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مسأله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مى كند.

امتيازات قانون ارث اسلامى:

در قانون ارث عموما و در قانون ارث اسلام به خصوص مزايايى وجود دارد كه ذيلا به قسمتى از آنها اشاره مى شود:

1- در نظام ارث اسلامى هيچ يك از بستگان متوفى با توجه به سلسله مراتب از ارث محروم نمى شوند، و آنچه در ميان اعراب جاهلى يا پاره اى از كشورها معمول بود كه زنان و يا كودكان را به خاطر عدم توانايى بر حمل اسلحه و شركت در ميدان جنگ از ارث محروم مى كردند، و ثروت متوفى را به افراد دورتر مى دادند در اسلام وجود ندارد، و تمام افراد به نسبت ارتباطى كه با متوفى دارند مشمول قانون ارث هستند.

2- اين قانون به نيازهاى فطرى و مشروع انسان پاسخ مثبت مى دهد زيرا افراد بشر همواره مايلند كه حاصل دسترنج خود را در دست كسانى ببينند كه پاره تن آنها محسوب مى شود، و حيات آنها در حقيقت ادامه حيات و زندگى خود آنان مى باشد، لذا مى بينيم كه در اين قانون سهم فرزندان از همه بيشتر است، و در عين حال پدر و مادر و ساير بستگان نيز به نوبه خود سهم قابل ملاحظه دارند.

3- اين قانون افراد را به تلاش و كوشش بيشتر در راه توليد ثروت و گردش چرخهاى اقتصادى تشويق مى كند زيرا وقتى انسان حاصل زحمات عمر خود را نصيب افراد مورد علاقه خويش مى بيند، در هر سن و شرايطى كه باشد به كار تشويق مى گردد و وقفه و ركودى در فعاليتهاى او ايجاد نمى شود.

چنانكه اشاره كرديم قانون ارث در پاره اى از كشورها لغو شد و اموال كسانى كه از دنيا مى رفتند، در اختيار دولت قرار گرفت، ولى به زودى آثار منفى اين قانون در محيط اقتصادى آن كشور به صورت يك ركود آشكار گشت و به همين دليل ناچار قانون مذكور را لغو كردند.

4- قانون ارث اسلامى از تراكم ثروت جلوگيرى مى كند زيرا در اين نظام بعد از هر نسل ثروت بطور عادلانه در ميان افراد متعددى تقسيم مى گردد و از اين راه به توزيع عادلانه ثروت كمك مى كند.

قابل توجه اينكه اين تقسيم همانند پاره اى از اشكال تقسيم ثروت كه در دنياى امروز وجود دارد و غالبا با ناراحتيهاى اجتماعى همراه است نمى باشد، و طورى است كه همه با آغوش باز آن را مى پذيرد.

5- قانون ارث اسلامى تنها بر اساس چگونگى ارتباط متوفى تنظيم نشده بلكه نياز واقعى وارثان نيز در نظر گرفته شده است، مثلا اگر مى بينيم ارث پسران در ظاهر دو برابر دختران است و يا ارث پدر در پاره اى از موارد بيش از ارث مادر است، به خاطر اين است كه مردان در قوانين اسلامى مسووليتهاى مالى فراوانى دارند و هزينه زندگى زنان بر دوش آنها است، و لذا نياز مالى آنها بيش از زنان مى باشد.

(عول )و (تعصيب ) چيست؟

در كتاب ارث اسلامى به دو بحث مهم برخورد مى كنيم كه درباره مسأله (عول ) و (تعصيب ) سخن مى گويد، سرچشمه اين بحث از آنجا شروع مى شود كه سهام ارث به شكلى كه در آيات گذشته بيان شد گاهى از مجموع مال كمتر، و گاهى بيشتر است.

مثلا: اگر ورثه، فقط دو خواهر (پدرى و مادرى ) و شوهر بوده باشند، ارث دو خواهر، دو سوم مال وارث شوهر، نصف مال است كه مجموع آن دو، 76 مى شود يعنى 16 از مجموع مال بيشتر مى گردد، در اينجا اين بحث پيش مى آيد كه آيا 16 بايد بطور عادلانه و به نسبت سهام از همه ورثه كم شود؟ و يا اينكه از افراد معينى كم گردد؟

معروف در ميان دانشممندان اهل تسنن اين است كه بايد از همه كم شود و اين را فقها (عول ) مى نامند (زيرا عول در لغت به معنى زيادى و ارتفاع و بلندى است ).

و در مثال فوق مى گويند: 16 اضافى بايد از هر دو به نسبت سهام آنها كم شود و همچنين در موارد ديگر، در حقيقت سهامداران ارث را در اينجا همانند طلبكارانى فرض مى كنند كه بدهكار قادر به پرداختن مطالبات همه آنها نيست و به اصطلاح ورشكست شده است، و مى دانيم در چنين جايى مقدار كمبود را به نسبت از همه طلبكاران كسر مى كنند.

ولى به عقيده (فقهاى شيعه ) هميشه كمبود به افراد خاصى متوجه مى شود و در مثال فوق، كمبود را فقط به دو خواهر مى زنند، و مى گويند: همانطور كه در

حديث وارد شده (ممكن نيست خداوندى كه حساب همه چيز، حتى ريگهاى بيابان را دارد، سهام ارث را طورى قرار دهد كه كسرى داشته باشد) حتما خداوند در اينگونه موارد، قانونى وضع كرده كه با توجه به آن قانون، كمبودى متصور نيست و آن قانون، ايناست كه در ميان وارثان، بعضى در قرآن سهم ثابتى از نظر (حداقل ) و (حداكثر) براى آنها ذكر شده، مانند سهم شوهر و زن و پدر و مادر ولى بغضى ديگر چنين نيستند، مانند (دو خواهر) و (دو دختر) از اين مى فهميم كه هميشه كمبود و كسرى بايد به آنها بخورد كه حداقل و حداكثر سهم آنها، مشخص نشده يعنى قابل تغيير و در نوسان است، لذا در مثال فوق، كمبودى متوجه شوهر نمى شود و تنها بايد 16 اضافى را از سهم دو خواهر كم كرد(دقت كنيد).

و گاهى به عكس، مجموع سهام، از مجموع مال، كمتر است، و چيزى اضافه باقى مى ماند، مثلا اگر مردى از دنيا برود و تنها يك دختر و مادر از او باقى بماند، مى دانيم كه سهم مادر در اين صورت 16 و دختر 36 مال مى باشد كه مجموع آنها 46 مى شود، يعنى 26 اضافه مى ماند، دانشمندان و فقهاى اهل تسنن مى گويند: اين اضافى را بايد به (عصبه ) (بر وزن كسبه ) يعنى مردان طبقه بعد (مثل بردارهاى متوفى در اين مثال ) داد و اين اصطلاحا (تعصيب ) مى نامند، ولى فقهاى شيعه معتقدند كه همه آن را بايد در ميان آن دو به نسبت 1 و 3 تقسيم كرد زيرا با وجود طبقه قبل، نوبت به طبقه بعد نمى رسد به علاوه دادن مقدار اضافى به مردان طبقه بعد، شبيه قوانين دوران جاهليت است كه زنان را بدون دليل از ارث محروم مى ساختند (بحث فوق يك بحث پيچيده علمى است كه خلاصه آن در اينجا آمد و شرح بيشتر آن را از كتب فقهى بخوانيد).

آيه(15) و (16) و ترجمه

( و اللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهم اربعة منكم فان شهدوا فامسكو هن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن سبيلا ) (15)( واللذان ياتيانها منكم فاذوهما فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما ) (16)

ترجمه:

15 - و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را بعنوان شاهدبر آنها بطلبيد! اگر گواهى دادند، آنان ( زنان ) را در خانه ها(ى خود) نگاه داريد تامرگشان فرا رسد؛ يا اينكه خداوند، راهى براى آنها قرار دهد.

16 - و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه (همسر ندارند، و) مرتكب آن كار (زشت ) مى شوند، آنها را آزار دهيد (و حد بر آنان جارى نماييد)! و اگر توبه كنند، و (خود را) اصلاح نمايند، (و به جبران گذشته بپردازند،) از آنها درگذريد! زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است.

تفسير:

اين آيه بطورى كه غالب مفسران از آن فهميده اند، اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده (فحشأ) مى شوند، نخست مى فرمايد: (اگر همسران شما آلوده به زنا شدند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شهود بر اين كار دعوت كنيد)( و اللاتى يأتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم ) .

واژه (فاحشة ) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم، در اصل به معنى كار و يا گفتار بسيار زشت است و اگر در مورد (زنا) و عمل منافى عفت به كار مى رود، نيز به همين مناسبت است. و اين كلمه در 13 مورد در قرآن مجيد آمده است، كه گاهى در مورد (زنا) است و گاهى در مورد (لواط) و گاهى در اعمال زشت ننگين بطور كلى استعمال شده است.

سپس مى فرمايد: (اگر اين چهار نفر، به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانه هاى (خود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد)( فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت ) .

دليل بر اينكه آيه فوق اشاره به (زناى محصنه ) مى كند، علاوه بر قرينه اى كه در آيه بعد است، تعبير به (من نسائكم ) (از همسرانتان ) مى باشد، زيرا اين تعبير در مورد همسران در قرآن مكرر وارد شده است، بنابراين مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه (حبس ابد) تعيين شده است.

ولى بلافاصله مى گويد: (و يا اينكه خداوند راهى براى آنها قرار بدهد)( او يجعل الله لهن سبيلا ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه اين حكم، يك حكم موقت بوده، و از همان آغاز اعلام شده است كه در آينده (پس از آماده شدن محيط و افكار) حكم جديدى در باره آنها نازل خواهد شد، و در آن موقع زنانى كه مشمول اين قانون شده اند، و هنوز در قيد حيات هستند، طبعا از زندان آزاد خواهند شد، و مجازات ديگرى نيز در مورد آنها عملى نخواهد گرديد، آزادى آنها از زندان به خاطر الغاى حكم سابق است، و اما عدم اجراى مجازات جديد درباره آنها به خاطر اين است كه قانون مجازات شامل مواردى كه قبل از آمدن قانون انجام يافته نمى گردد، و به اين ترتيب قانون آينده هر چه باشد راهى براى نجات اين زندانيان است، ولى البته اين قانون جديد شامل حال تمام كسانى كه در آينده مرتكب مى شوند خواهد بود (دقت كنيد).

و اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه منظور از جمله( او يجعل الله لهن سبيلا ) اين است كه خداوند به وسيله دستور آينده درباره سنگسار كردن اين گونه افراد، راهى براى آزادى آنها گشوده است درست نيست، زيرا هيچ گاه با تعبير (لهن سبيلا) (راهى به سود آنان ) سازگار نمى باشد چه اينكه اعدام راه نجات نمى باشد.

زيرا مى دانيم قانونى كه بعدا در اسلام براى مرتكبين زناى محصنه، مقرر گرديد، قانون (رجم ) (سنگسار كردن ) بود. (اين قانون در احاديث پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بطور مسلم وارد شده است، اگر چه در قرآن به آن اشاره اى نگرديده است ).

از آنچه در بالا گفتيم، روشن مى شود، كه آيه فوق هرگز نسخ نشده، زيرا نسخ در مورد احكامى است كه از آغاز به صورت مطلق گفته شود، نه به صورت موقت و محدود، در حالى كه آيه فوق حكم (حبس ابد) را به عنوان يك حكم محدود و موقت ذكر كرده است. و اگر مشاهده مى كنيم كه در پاره اى از روايات تصريح شده، كه آيه فوق به وسيله احكامى كه درباره مجازات عمل منافى عفت دارد شده، نسخ گرديده است، منظور از آن نسخ اصطلاحى نيست، زيرا نسخ در زبان روايات به هر گونه تقييد و تخصيص حكم گفته ميشود. (دقت كنيد).

ضمنا بايد توجه داشت كه دستور محبوس ساختن اينگونه زنان در خانه ها حكمى است كه از يك سو به نفع آنهاست زيرا از محبوس ‍ ساختن در زندانهاى عمومى به مراتب بهتر است، و از سوى ديگر تجربه نشان داده كه زندانهاى عمومى اثر عميقى در آلوده شدن اجتماع دارد زيرا اين مراكز معمولا به صورت آموزشگاه بزرگ مفاسد در مى آيد كه افراد مجرم در آنجا تجربيات خود را در معاشرت دائمى توأم با وقت وسيع در اختيار يكديگر مى گذارند.

سپس در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت (غير محصنه ) را بيان مى كند، و مى فرمايد: (مرد و زنى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب اين عمل زشت

مى كنند، آنها را آزار (و مجازات ) كنيد. (واللذان ياتيانها منكم فاذوهما) گرچه در اين آيه تصريحى به زناى غير محصنه نشده، ولى از آنجا كه اين آيه دنبال آيه گذشته آمده، و مجازاتى كه براى زنا در اين آيه ذكر شده با مجازات آيه گذشته تفاوت دارد، و از آن خفيفتر است استفاده مى شود كه اين حكم درباره آن دسته از مرتكبين زنا است، كه در آيه قبل داخل نبوده اند، و از آنجا كه آيه قبل با قرينه اى كه اشاره شد، مخصوص زناى محصنه است نتيجه مى گيريم، كه اين آيه حكم زناى غير محصنه را بيان مى كند.

اين نكته نيز روشن است كه مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است، و آيه 2 سوره نور كه حد زنا را يك صد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده، مى تواند، تفسير و توضيحى براى اين آيه بوده باشد، و به همين دليل اين حكم نيز نسخ نشده است.

در تفسير (عياشى ) از امام صادق (عليها‌السلام ) نيز در ذيل اين آيه نقل شده، كه فرمود: (يعنى البكر اذا اتت الفاحشة التى اتتها هذه الثيب فاذوهما) يعنى: منظور از اين آيه مرد و زن بى همسر است، كه اگر مرتكب عمل منافى عفت شوند، آنها را بايد آزار داد (و مجازات كرد).

بنا بر آنچه گفتيم كلمه (اللذان ) اگر چه تثنيه مذكر است، منظور از آن، زن و مرد هر دو مى باشد، و به اصطلاح از باب (تغليب ) است.

جمعى از مفسران احتمال داده اند كه اين آيه در باره عمل زشت (لواط) بوده باشد، و آيه قبل را مربوط به (مساحقه ) (هم جنس گرايى زنان ) دانسته اند، ولى با توجه به رجوع ضمير (يأتيانها) به كلمه (فاحشة ) كه در آيه قبل آمده است، استفاده مى شود كه نوع عمل منافى عفت كه در اين آيه آمده، همانند نوعى است كه در آيه قبل مى باشد، بنابراين يكى را درباره لواط و ديگرى را درباره مساحقه دانستن، خلاف ظاهر است (اگر چه هر دو نوع در يك جنس كلى يعنى همجنس گرايى مشتركند) بنابراين هر دو آيه در باره زنا است. از اين گذشته مى دانيم كه مجازات لواط در اسلام اعدام است، نه آزار رساندن و يا تازيانه زدن، و هيچ دليلى نداريم كه حكم آيه مورد بحث نسخ شده باشد.

در پايان آيه اشاره به مسأله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده، و مى فرمايد: اگر آنها به راستى توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.( فان تابا و اصلحا فأعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما ) .

اين دستور در حقيقت راه بازگشت را به روى اين گونه خطاكاران گشوده است كه در صورت توبه و اصلاح، جامعه اسلامى آنها را با آغوش باز مى پذيرد و به صورت يك عنصر طرد شده اجتماع نخواهند بود.

ولى البته (همانطور كه در كتب فقهى آمده ) توبه در صورتى صحيح است كه قبل از ثبوت جرم در دادگاه اسلامى، و اقامه شهود، و صدور حكم دادگاه اسلام، انجام يافته باشد، و الا توبه اى كه بعد از صدور حكم باشد هيچ گونه تأثيرى نخواهد داشت.

از اين حكم ضمنا استفاده مى شود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كرده اند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد، جايى كه حكم مجازات و حد شرعى، با توبه ساقط بشود به طريق اولى بايد مردم از گذشته آنها چشم بپوشند، همچنين كسانى كه اين حد در باره آنها جارى مى شود و بعد از آن توبه مى كنند بايد مشمول گذشت مسلمانان بوده باشند.

روش سهل و ممتنع قوانين كيفرى اسلام

گاه و بى گاه به مناسبتهايى مى پرسند: چرا اسلام قوانين جزايى و كيفرى سخت و طاقت فرسايى مقرر نموده، مثلا در برابر يك بار آلوده شدن به زناى محصنه در آغاز مجازات حبس ابد مقرر گرديد و سپس مجازات اعدام تعيين شد، آيا بهتر نبود مجازاتهاى ملايمترى در برابر اينگونه اعمال تعيين گردد تا تعادلى در ميان جرم و كيفر برقرار شده باشد؟!

ولى بايد توجه داشت كه قوانين كيفرى اسلام گرچه ظاهرا سخت و شديد هستند، ولى در مقابل، راه اثبات جرم در اسلام به اين آسانى نيست، و براى آن شرايطى تعيين شده كه غالبا تا گناه علنى نشود آن شرائط حاصل نمى گردد.

مثلا: افزايش دادن تعداد شهود را به چهار نفر كه در آيه فوق به آن اشاره شد بقدرى سنگين است كه فقط افراد بى باك و بى پروا ممكن است مجرم شناخته شوند و بديهى است اين چنين اشخاص بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند و محيط از آلودگى گناه پاك گردد، همچنين براى شهادت شهود شرايطى تعيين شده از قبيل رؤ يت و عدم قناعت به قرائن، و هماهنگى در شهادت، و مانند آن، كه اثبات جرم را سخت تر مى كند.

به اين ترتيب، اسلام، احتمال يك مجازات فوق العاده شديد را در برابر اين گونه گناهكاران قرار داده، و همين احتمال اگر چه ضعيف هم باشد مى تواند در روحيه غالب افراد اثر بگذارد، اما راه اثبات آن را مشكل قرار داده تا عملا در اين گونه موارد اعمال خشونت بطور وسيع انجام نگيرد، در حقيقت اسلام خواسته اثر تهديدى اين قانون كيفرى را حفظ كند بدون اين كه افراد زيادى مشمول اعدام شوند.

نتيجه اين كه روش اسلام در تعيين مجازات و راه اثبات جرم روشى است كه حداكثر تأثير را در نجات جامعه از آلودگى به گناه دارد در حالى كه افراد مشمول اين مجازاتها عملا زياد نيستند و به همين جهت ما از اين روش به عنوان روش (سهل و ممتنع ) تعبير كرديم.

آيه (17) و (18)و ترجمه

( إ نما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهلة ثم يتوبون من قريب فأ ولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما ) (17)( و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى إ ذا حضر احدهم الموت قال إ نى تبت الان و لالذين يموتون و هم كفار أ ولئك أ عتدنالهم عذابا أ ليما ) (18)

ترجمه:

17 - پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند و سپس به زودى توبه مى كنند، خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است.

18 - و براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا برسد مى گويد الان توبه كردم، توبه نيست و نه براى كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى براى آنها فراهم كرده ايم.

تفسير:

شرائط پذيرش توبه

در آيه گذشته مسئله سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى عفت، در پرتو توبه صريحا بيان شد و در ذيل آن با جمله( ان الله كان توابا رحيما ) ؛ خداوند توبه بندگان را بسيار مى پذيرد و نسبت به آنها رحيم است اشاره به پذيرش توبه از طرف پروردگار نيز شده، در اين آيه صريحا مسأله توبه و پاره اى از شرايط آن را بيان مى كند و مى فرمايد: (توبه تنها براى آنها است كه گناهى را از روى

جهالت انجام مى دهند.) (انما التوبة على الله للذين يعلمون السوء بجهالة ) .

اكنون ببينيم منظور از (جهالت ) چيست؟ آيا همان جهل و نادانى و بى خبرى از گناه است، و يا عدم آگاهى از اثرات شوم و عواقب دردناك آن مى باشد؟

كلمه (جهل ) و مشتقات آن گرچه به معانى گوناگونى آمده است ولى از قراين استفاده مى شود كه منظور از آن در آيه مورد بحث طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است، و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گرچه از بين نمى رود، اما تحت تأثير آن غرائز سركش قرار گرفته و عملا بى اثر مى گردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانى برابر خواهد بود.

ولى اگر گناه بر اثر چنين جهالتى نباشد بلكه از روى انكار حكم پروردگار و عناد و دشمنى انجام گيرد، چنين گناهى حكايت از كفر مى كند و به همين جهت توبه آن قبول نيست، مگر اين كه از اين حالت بازگردد و دست از عناد و انكار بشويد.

در واقع اين آيه همان حقيقتى را بيان مى كند كه امام سجاد (عليها‌السلام ) در دعاى ابو حمزه با توضيح بيشترى بيان فرموده است آنجا كه مى گويد: (الهى لم اعصك حين عصيتك و انا بربوبيتك جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متعرض و لا لوعيدك متهاون لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى...)

(خداى من! هنگامى كه به معصيت تو پرداختم اقدام به گناه از راه انكار خداونديت نكردم و نه به خاطر خفيف شمردن امر تو بود و نه مجازات تو را كم اهميت گرفتم و نسبت به آن بى اعتنا بودم و نه وعده كيفرت را سبك شمردم بلكه خطايى بود كه در برابر من قرار گرفت و نفس اماره، حق را بر من مشتبه كرد و هوى و هوس بر من چيره شد).

سپس قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده و مى فرمايد: (سپس به زودى توبه كنند)( ثم يتوبون من قريب ) .

در باره اين كه منظور از قريب (زمان نزديك ) چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است، جمع زيادى آن را به معنى قبل از آشكار شدن نشانه هاى مرگ مى گيرند، و آيه بعد را كه مى گويد پس از ظهور علائم مرگ توبه پذيرفته نمى شود، شاهد بر آن مى دانند بنابر اين تعبير به (قريب ) شايد به خاطر اين است كه اصولا زندگى دنيا هر چه باشد كوتاه و پايان آن نزديك است.

اما بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته اند، يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا بازگردد، زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را به طور كلى از روح و جان انسان بشويد، و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند، و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى قبل از آنكه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكل طبيعت ثانوى در آيد از آن پشيمان شود، در غير اين صورت غالبا اثرات گناه در زواياى قلب و جان انسانى باقى خواهد ماند، پس توبه كامل توبه اى است كه به زودى انجام پذيرد و كلمه (قريب ) از نظر لغت و فهم عرف، نيز با اين معنى مناسبتر است.

درست است كه توبه بعد از زمان طولانى نيز پذيرفته مى شود، اما توبه كامل نيست و شايد تعبير به (على الله ): (توبه اى كه بر خدا لازم است آن را بپذيرد) نيز اشاره به همين معنى باشد زيرا اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن آمده است و مفهوم آن اين است كه پذيرش اين گونه توبه ها از حقوق بندگان مى باشد در حالى كه پذيرش توبه هاى دور دست از طرف خداوند يك نوع تفضل است نه حق.

پس از ذكر شرايط توبه مى فرمايد: خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است )( فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما ) .

در آيه بعد اشاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى شود نموده، مى فرمايد: (كسانى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند و مى گويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد. دليل آن هم روشن است زيرا در حال احتضار و در آستانه مرگ، پرده ها از برابر چشم انسان كنار مى رود، و ديد ديگرى براى او پيدا مى شود، و قسمتى از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجه اعمالى را كه در اين زندگى انجام داده با چشم خود مى بيند و مسايل جنبه حسى پيدا مى كند واضح است كه در اين صورت هر گناهكارى از اعمال بد خود پشيمان مى گردد، و همانند كسى كه شعله آتشى را نزديك خود ببيند از آن فرار مى كند.

مسلم است كه اساس تكليف و آزمايش پروردگار بر اين گونه مشاهده ها نيست، بلكه بر ايمان به غيب و مشاهده با چشم عقل و خرد است.

به همين دليل در قرآن مجيد مى خوانيم: هنگامى كه نخستين نشانه هاى عذاب دنيا بر بعضى از اقوام پيشين آشكار مى گشت باب توبه به روى آنها بسته مى شد، در سرگذشت فرعون مى خوانيم: (حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين؛ تا آن زمان كه غرقاب دامن او را گرفت، صدا زد: الان ايمان آوردم كه معبودى جز معبود بنى اسرائيل نيست و من از تسليم شدگانم اما به او گفته مى شود الان اين سخن را مى گويى؟ و پيش از اين نافرمانى كرده و از مفسدان بودى! به همين دليل توبه تو پذيرفته نخواهد شد.

از بعضى از آيات قرآن (مانند آيه 12 سوره سجده ) استفاده مى شود كه گناهكاران در قيامت با مشاهده عذاب الهى از كار خود پشيمان مى شوند ولى پشيمانى آنها سودى نخواهد داشت. چنين كسانى درست مانند مجرمانى هستند كه وقتى چشمشان به چوبه دار افتاد و طناب دار را بر گلوى خود احساس كردند، از كار خود پشيمان مى شوند، روشن است كه اين پشيمانى نه فضيلت است و نه افتخار و نه تكامل، و به همين جهت چنان توبه اى بى اثر است.

البته اين آيه با رواياتى كه مى گويد: توبه تا آخرين نفس پذيرفته مى شود هيچگونه منافاتى ندارد، زيرا منظور از آن روايات لحظاتى است كه هنوز نشانه هاى قطعى مرگ را مشاهده نكرده و به اصطلاح ديد برزخى پيدا ننموده است.

دسته دوم: از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى شود آنها هستند كه در حال كفر از جهان مى روند، در آيه فوق درباره آنها چنين مى فرمايد: آنها كه در حال كفر مى ميرند توبه براى آنان نيست )( و لا الذين يموتون و هم كفار ) .

اين حقيقت در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد نيز بازگو شده است.

اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چنين كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند چه موقع توبه مى كنند كه توبه آنها پذيرفته نخواهد شد؟

بعضى احتمال داده اند كه توبه آنها در عالم ديگر پذيرفته نمى شود و بعضى احتمال داده اند كه منظور از توبه در اينجا توبه بندگان نيست، بلكه توبه خداوند يعنى بازگشت او به عفو و رحمت مى باشد، ولى ظاهر اين است كه آيه هدف ديگرى را تعقيب مى كند و مى گويد: (كسانى كه از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ايمان توبه كرده اند ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند توبه هاى گذشته آنها نيز بى اثر است ).

توضيح اينكه: مى دانيم يكى از شرائط قبولى اعمال نيك انسان (موافات بر ايمان ) است. يعنى با ايمان از دنيا رفتن، و كسانى كه در لحظه پايان زندگى كافر باشند، اعمال گذشته آنها ( حتى اعمال نيكى كه در حال ايمان انجام داده اند) طبق صريح آيات قرآن حبط و نابود مى گردد، توبه هاى آنان از گناه اگر چه در حال ايمان انجام شده نيز در چنين صورتى نابود خواهد شد.

بطور خلاصه شرط قبولى توبه دو چيز است: نخست اين كه قبل از مشاهده نشانه هاى مرگ باشد و ديگر اين كه انسان، با ايمان از دنيا برود.

ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه انسان نبايد توبه را به تأخير اندازد، زيرا ممكن است بطور ناگهان مرگ او فرا رسد و درهاى توبه به روى او بسته شود و جالب توجه اين كه تأخير توبه كه از آن به تسويف تعبير مى كنند در آيه فوق هم رديف مرگ در حال كفر قرار داده شده است و اين نشانه اهميتى است كه قرآن به اين موضوع مى دهد.

در پايان آيه مى فرمايد: (براى اين هر دو دسته، عذاب دردناكى مهيا كرده ايم )( اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما ) . احتياج به تذكر ندارد كه توبه علاوه بر آنچه گفته شد شرايط ديگرى نيز دارد كه در آيات مناسب به آن اشاره خواهد شد.