تفسیر نمونه جلد ۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 21114
دانلود: 1791


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 108 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21114 / دانلود: 1791
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 4

نویسنده:
فارسی

آيه (163) تا (166)و ترجمه:

( إنا اوحينا اليك كما أوحينا إ لى نوح والنبيين من بعده و أ وحينا إ لى إ براهيم و إ سمعيل و إ سحاق و يعقوب و الا سباط و عيسى و أ يوب و يونس و هارون و سليمان و أتينا داود زبورا ) (163)

( و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى تكليما ) (164)( رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما ) (165)( لكن الله يشهد بما أ نزل إ ليك أ نزله بعلمه و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا ) (166)

ترجمه:

163 - ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود زبور داديم.

164 - و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را قبلا براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را بيان نكرده ايم و خداوند با موسى سخن گفت.

165 - پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا براى مردم بعد از اين پيامبران بر خدا حجتى باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است.

166 - ولى خداوند گواهى ميدهد به آنچه بر تو نازل كرده، كه از روى علمش نازل كرده است، و فرشتگان (نيز) گواهى مى دهند، گرچه گواهى خدا كافى است.

تفسير:

در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى افكندند بعضى را تصديق و بعضى را انكار ميكردند، آيات مورد بحث، بار ديگر به آنها پاسخ ميگويد كه: (ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود كتاب زبور داديم.)

(انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا).

پس چرا در ميان اين پيامبران بزرگ تفرقه مى افكنيد در حالى كه همگى در يك مسير گام بر مى داشتند.

و ممكن است آيه فوق ناظر به گفتار مشركان و بت پرستان عرب باشد كه از نزول وحى بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تعجب مى كردند، آيه مى گويد چه جاى تعجب است مگر وحى بر پيامبران پيشين نازل نشد!!

سپس اضافه مى كند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح نداده ايم همگى همين ماموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد:

( و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك ) .

و از اين بالاتر خداوند رسما با موسى سخن گفت:

( و كلم الله موسى تكليما ) .

بنابراين رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بدون راهنما و رهبر بگذاريم و در عين حال براى آنها مسئوليت و تكليف قائل شويم! لذا (ما اين پيامبران را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش ‍ الهى، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه اى نداشته باشند.)

( رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل ) .

خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده، چرا چنين نباشد با اينكه: (او بر همه چيز توانا و حكيم است.)

( و كان الله عزيزا حكيما ) .

(حكمت او) ايجاب مى كند كه اين كار عملى شود و قدرت او، راه را هموار مى سازد، زيرا عدم انجام يك برنامه صحيح يا به علت عدم حكمت و دانائى است يا به خاطر عدم قدرت، در حالى كه هيچيك از اين نقائص در ذات پاك او وجود ندارد.

و در آيه آخر به پيامبر دلدارى و قوت قلب مى بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالت تو را انكار كردند اهميتى ندارد، زيرا: (خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است.)

( لكن الله يشهد بما انزل اليك ) .

و البته انتخاب تو براى اين منصب بى حساب نبوده بلكه اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى اين ماموريت، نازل كرده است

(انزله بعلمه ).

اين جمله ممكن است ناظر به معنى ديگرى نيز باشد كه آنچه بر تو نازل شده از درياى بى پايان علم الهى سرچشمه مى گيرد و محتواى آنها گواه روشنى بر اين است كه از علم او سرچشمه گرفته، بنابراين شاهد صدق دعوى

تو در متن اين آيات ثبت است و نيازى به دليل ديگر نيست، چگونه ممكن است يك فرد درس نخوانده بدون اتكا به علم الهى كتابى بياورد كه مشتمل بر عاليترين تعليمها و فلسفه ها و قانونها و دستورهاى اخلاقى و برنامه هاى اجتماعى باشد!!

و در پايان اضافه مى كند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى دهد بلكه فرشتگان پروردگار نيز گواهى مى دهند اگر چه گواهى خدا كافى است.

( و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - بعضى از مفسران از جمله انا اوحينا اليك كما اوحينا... چنين استفاده كرده اند كه قرآن مى خواهد اين نكته را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعلام كند كه در آئين تو تمام امتيازاتى كه در آئينهاى گذشته بوده جمع است، و آنچه (خوبان همه دارند تو تنها دارى ) در بعضى از روايات اهلبيت (عليهما‌السلام ) نيز اشاره به اين معنى شده است و الهام مفسران در اين قسمت در حقيقت به كمك اينگونه روايات بوده.

2 - در آيات فوق مى خوانيم كه زبور از كتب آسمانى است كه خداوند به داود داده است اين سخن با آنچه معروف و مسلم است كه پيامبران (اولوا العزم ) كه داراى كتاب آسمانى و آئين جديد بوده اند پنج نفر بيشتر نيستند منافات ندارد، زيرا همانطور كه از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود كتب آسمانى كه بر پيامبران نازل گرديد دو گونه بود: نخست كتابهائى كه احكام تشريعى در آن بود و اعلام آئين جديد ميكرد اينها پنج كتاب بيشتر نبود كه بر پنج پيامبر اولوا العزم نازل گرديد و ديگر كتابهائى بود كه احكام تازه در بر نداشت بلكه مشتمل بر نصايح و اندرزها و راهنمائيها و توصيه و دعاها بود و كتاب (زبور) از اين دسته بود - هم اكنون كتاب (مزا ميرداود) يا زبور داود كه ضمن كتب (عهد قديم ) مذكور است، نيز گواه اين حقيقت ميباشد، گرچه اين كتاب همانند ساير كتب عهد جديد و قديم از تحريف، مصون نمانده، ولى مى توان گفت: تا حدودى شكل خود را حفظ كرده است، اين كتاب مشتمل بر صد و پنجاه فصل است كه هر كدام مزمور ناميده مى شود، و سراسر شكل اندرز و دعا و مناجات دارد.

در روايتى از ابوذر نقل شده كه از رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرسيدم عدد پيامبران چند نفر بودند فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار نفر، پرسيدم رسولان از ميان آنها چند نفر بودند! فرمود: سيصد و سيزده نفر و بقيه تنها پيامبر بودند... ابوذر مى گويد پرسيدم كتابهاى آسمانى كه بر آنها نازل شد چند كتاب بود! پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: صد و چهار كتاب كه ده كتاب بر آدم و پنجاه كتاب بر شيث و سى كتاب بر ادريس و ده كتاب بر ابراهيم (كه مجموعا يكصد كتاب ميشود) و تورات و انجيل و زبور و قرآن.

3 - اسباط جمع سبط (بر وزن سبد) به معنى طوائف بنى اسرائيل است ولى در اينجا منظور پيامبرانى است كه از آن قبائل مبعوث شده اند.

4 - چگونگى نزول وحى بر پيامبران مختلف بوده: گاهى از طريق نزول فرشته وحى، و گاهى از طريق الهام به قلب، و گاهى از طريق شنيدن صدا، به اين ترتيب كه خداوند امواج صوتى را در فضا و اجسام مى آفريده و از اين طريق با پيامبرش صحبت مى كرده از كسانى كه اين امتياز را به روشنى داشته، موسى بن عمران (عليهما‌السلام ) بود كه گاهى امواج صوتى را از لابلاى شجره وادى ايمن و گاهى در كوه طور مى شنيد، و لذا لقب كليم الله به موسى داده شده

است و شايد ذكر موسى در آيات فوق به صورت جداگانه بخاطر همين امتياز بوده باشد.

آيه (167) تا (169)و ترجمه:

( إن الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضللا بعيدا ) (167)( إن الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا ) (168)( إلا طريق جهنم خالدين فيها أبدا و كان ذلك على الله يسيرا ) (169)

ترجمه:

167 - كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند.

168 - كسانى كه كافر شدند و ستم (به خود و ديگران ) كردند هرگز خدا آنها را نخواهد بخشيد و آنها را به راه هدايت نخواهد كرد.

169 - مگر به سوى راه دوزخ! كه جاودانه در آن خواهند ماند و اين كار براى خدا آسان است!

تفسير:

در آيات گذشته بحثهائى درباره افراد بى ايمان و با ايمان ذكر شده بود، در اين آيات اشاره به دستهاى ديگر مى كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى كنند، آنها كسانى هستند كه هم بر خود ستم روا مى دارند و هم بر ديگران، زيرا نه خود راه هدايت را پيموده اند و نه مى گذارند ديگران اين راه را بپيمايند.

لذا در نخستين آيه مى فرمايد: (كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدا مانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند.)

( ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضلالا بعيدا ) .

چرا اين دسته دورترين افراد از جاده حقند! زيرا افرادى كه مبلغان ضلالتند، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه دست از راهى كه خود دعوت بسوى آن مى كنند بردارند، آنها كفر را با لجاجت و عناد آميخته و در بيراهه اى گام گذاشته اند كه از راه حق بسيار فاصله دارد.

در آيه بعد اضافه مى فرمايد: آنها كه كافر شدند و ستم كردند (هم ستم به حق كردند كه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در دره ضلالت سقوط كردند و هم بديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق باز داشتند) چنين افرادى هرگز مشمول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى جز راه جهنم هدايت نمى كند.

( ان الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا الا طريق جهنم ) .

و (آنها براى هميشه در دوزخ مى مانند)( خالدين فيها ابدا ) .

آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى پذيرد، زيرا: (اين كار براى خدا آسان است و قدرت بر آن دارد).

( و كان ذلك على الله يسيرا ) .

همانطور كه مشاهد مى كنيم آيات فوق درباره اين دسته از كفار و مجازات آنها، تاكيد خاصى دارد، از يكسو ضلال آنها را ضلال بعيد و از سوى ديگر با جمله لم يكن الله... چنين مى فهماند كه آمرزش آنها هرگز شايسته مقام خدا نيست و باز از سوى ديگر تعبير به خلود و تاكيد آن با كلمه ابدا همه به خاطر اين است كه آنها علاوه بر گمراه بودن، كوشش در گمراهى ديگران دارند و اين مسئوليت عظيمى است.

آيه (170)و ترجمه:

( يأ يها الناس قد جائكم الرسول بالحق من ربكم فامنوا خيرا لكم و إن تكفروا فإن لله ما فى السماوات و الا رض و كان الله عليما حكيما ) (170)

ترجمه:

170 - اى مردم! پيامبرى (كه انتظارش را مى كشيديد) با (برنامه ) حق از طرف پروردگارتان آمد، باو ايمان بياوريد كه به سود شما است و اگر كافر شويد (به خدا زيانى نميرسد زيرا) براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است و خداوند دانا و حكيم است.

تفسير:

در آيات گذشته سرنوشت افراد بى ايمان بيان شد، و اين دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مى كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را بر مى انگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى نمايد.

نخست ميگويد (اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشاره شده بود با آئين حق به سوى شما آمده است.)

( يا ايها الناس قد جائكم الرسول بالحق ) .

سپس ميفرمايد: (اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده گرفته آمده است )( من ربكم ) .

بعد اضافه مى كند: (اگر ايمان بياوريد به سود شما است به ديگرى خدمت نكرده ايد بلكه بخودتان خدمت نموده ايد)( فامنوا خيرا لكم ) .

و در پايان مى فرمايد: فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى ميرسد چنين نيست زيرا خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد.

( و ان تكفروا فان لله ما فى السماوات و الارض ) .

به علاوه چون خداوند، عالم و حكيم است دستورهائى را كه به شما داده و برنامه هائى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه و مصالحى بوده و به سود شما است.

( و كان الله عليما حكيما ) .

بنابراين اگر پيامبران و برنامه هائى فرستاده نه بخاطر نياز خود بوده بلكه به خاطر علم و حكمتش بوده است. با توجه به تمام اين جهات، آيا سزاوار است كه راه ايمان را رها كرده و به راه كفر گام نهيد!

آيه (171)و ترجمه:

( يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله إلا الحق إنما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته ألقيها الى مريم و روح منه فامنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله إله واحد سبحانه أ ن يكون له ولد له ما فى السماوات و ما فى الا رض و كفى بالله وكيلا ) (171)

ترجمه:

171 - اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و درباره خدا غير از حق نگوئيد مسيح عيسى بن مريم فقط فرستاده خدا و كلمه (و مخلوق ) او است، كه او را به مريم القا نمود و روحى (شايسته ) از طرف او بود، بنابراين ايمان به خدا و پيامبران او بياوريد و نگوئيد (خداوند) سه گانه است (از اين سخن ) خوددارى كنيد كه به سود شما نيست، خدا تنها معبود يگانه است، او منزه است كه فرزندى داشته باشد (بلكه ) از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است.

تفسير:

تثليث موهوم است

در اين آيه و آيه بعد به تناسب بحثهائى كه درباره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى (مساله تثليث و خدايان سه گانه ) اشاره كرده و با جمله هاى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ بر حذر مى دارد.

نخست به آنان اخطار مى كند كه در دين خود راه غلو را نپويند و جز حق درباره خدا نگويند:

( يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق ) .

مساله (غلو) درباره پيشوايان يكى از مهمترين سرچشمه هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است، از آنجا كه انسان علاقه به خود دارد، ميل دارد كه رهبران و پيشوايان خويش را هم بيش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد - گاهى نيز اين تصور كه غلو درباره پيشوايان، نشانه ايمان به آنان و عشق و علاقه به آنها است سبب گام نهادن در اين ورطه هولناك مى شود (غلو) همواره يك عيب بزرگ را همراه دارد و آن اينكه ريشه اصلى مذهب يعنى خداپرستى و توحيد را خراب ميكند، به همين جهت اسلام درباره غلات سختگيرى شديدى كرده و در كتب (عقائد) و (فقه ) غلات از بدترين كفار معرفى شده اند.

سپس به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) است اشاره مى كند:

1 - عيسى (عليه‌السلام ) فقط فرزند مريم (عليها‌السلام ) بود( انما المسيح عيسى ابن مريم ) .

اين تعبير (ذكر نام مادر عيسى در كنار نام او) كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است، خاطرنشان مى سازد كه مسيح (عليه‌السلام ) همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت، يعنى تمام صفات بشرى در او بود چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد - مخصوصا كلمه انما كه در آيه مورد بحث آمده است به اين توهم نيز پاسخ ميگويد كه اگر عيسى (عليه‌السلام ) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود بلكه فقط فرزند مريم بود!.

2 - عيسى (عليه‌السلام ) فرستاده خدا بود (رسول الله ) - اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد، قابل توجه اينكه سخنان مختلف مسيح (عليه‌السلام ) كه در اناجيل كنونى نيز قسمتى از آن موجود است همگى حاكى از نبوت و رسالت او براى هدايت انسانها است، نه الوهيت و خدائى او.

3 - عيسى (عليه‌السلام ) (كلمه ) خدا بود كه به مريم القا شد (و كلمته القاها الى مريم ) - در چند آيه قرآن از عيسى (عليه‌السلام ) تعبير به (كلمه ) شده است و اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح (عليه‌السلام ) كند، همانطور كه كلمات مخلوق ما است، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند، و نيز همانطور كه كلمات اسرار درون ما را بيان مى كند و نشانه اى از صفات و روحيات ما است، مخلوقات اين عالم نيز روشنگر صفات جمال و جلال خدايند، به همين جهت در چند مورد از آيات قرآن به تمام مخلوقات اطلاق كلمه شده است (مانند آيات 109 كهف و 29 لقمان ) منتها اين كلمات با هم تفاوت دارند بعضى بسيار برجسته و بعضى نسبتا ساده و كوچكند، و عيسى (عليه‌السلام ) مخصوصا از نظر آفرينش (علاوه بر مقام رسالت ) برجستگى خاصى داشت زيرا بدون پدر آفريده شد.

4 - عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد (و روح منه ) - اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.

گرچه بعضى خواسته اند از اين تعبير سوء استفاده كنند كه عيسى (عليه‌السلام ) جزئى از خداوند بود و تعبير (منه ) را گواه بر اين پنداشته اند، ولى مى دانيم كه (من ) در اين گونه موارد براى تبعيض نيست بلكه به اصطلاح (من ) نشويه است كه بيان سرچشمه و منشا پيدايش چيزى مى باشد.

جالب توجه اينكه در تواريخ مى خوانيم: (هارون الرشيد) طبيبى نصرانى داشت كه روزى با (على بن حسين واقدى ) كه از دانشمندان اسلام بود مناظره كرد و گفت: در كتاب آسمانى شما آيه اى وجود دارد كه مسيح (عليه‌السلام ) را جزئى از خداوند معرفى كرده سپس آيه فوق را تلاوت كرد، (واقدى ) بلافاصله در پاسخ او اين آيه از قرآن را تلاوت نمود.

و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه:

(آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر شما كرده و همه از ناحيه اوست ) و اضافه كرد كه اگر كلمه (من ) جزئيت را برساند بايد تمام موجودات زمين و آسمان طبق اين آيه جزئى از خدا باشند، طبيب نصرانى با شنيدن اين سخن مسلمان شد هارون الرشيد از اين جريان خوشحال گشت و به واقدى جايزه قابل ملاحظه اى داد.

به علاوه شگفت انگيز است كه مسيحيان تولد عيسى (عليه‌السلام ) را از مادر بدون وجود پدر دليلى بر الوهيت او مى گيرند در حالى كه فراموش كرده اند كه آدم (عليه‌السلام ) بدون پدر و مادر وجود يافت و اين خلقت خاص را هيچكس دليل بر الوهيت او نمى داند!

سپس قرآن به دنبال اين بيان مى گويد: (اكنون كه چنين است به خداى يگانه و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوئيد خدايان سه گانه اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد، به سود شما است.)

( فامنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم ) .

بار ديگر تاكيد مى كند كه تنها خداوند معبود يگانه است (انما الله اله واحد) يعنى شما قبول داريد كه در عين تثليث خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشد شبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد.

چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى كه او از نقيصه احتياج به همسر و فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض ‍ جسم بودن مبرا است.

( سبحانه ان يكون له ولد ) .

به علاوه او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنها است، و مسيح (عليه‌السلام ) نيز يكى از اين مخلوقات او است، چگونه مى توان يك حالت استثنائى براى وى قائل شد، آيا مملوك و مخلوق مى تواند فرزند مالك و خالق خود باشد.

( له ما فى السماوات و ما فى الارض ) .

خداوند نه تنها خالق و مالك آنها است بلكه مدبر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مى باشد،( و كفى بالله وكيلا ) .

اصولا خدائى كه ازلى و ابدى است، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندى براى جانشينى بعد از مرگ خود بخواهد؟!

تثليث بزرگترين انحراف مسيحيت در ميان انحرافاتى كه جهان مسيحيت بان گرفتار شده هيچيك بدتر از انحراف تثليث نيست، زيرا آنها با صراحت مى گويند: خداوند سه گانه است و نيز با صراحت مى گويند در عين حال يگانه است!، يعنى هم وحدت را حقيقى مى دانند و هم سه گانگى را واقعى مى شمرند، و اين موضوع مشكل بزرگى براى پژوهشگران مسيحى بوجود آورده است.

اگر حاضر بودند يگانگى خدا را (مجازى ) بدانند و تثليث را (حقيقى ) مطلبى بود، و اگر حاضر بودند تثليث را (مجازى ) و توحيد را (حقيقى ) بدانند باز هم مساله، ساده بود، ولى عجيب اين است كه هر دو را حقيقى و واقعى ميدانند! و اگر مى بينيم در پاره اى از نوشته هاى تبليغاتى اخير كه به دست افراد غير مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن رياكارانه اى است كه بهيچوجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى سازند.

اينجا است كه مسيحيان خود را با يك مطلب غيرمعقول مواجه مى بينند، زيرا معادله (1 3) را هيچ كودك دبستانى هم نمى تواندبپذيرد، به همين دليل معمولا مى گويند اين مساله را نبايد با مقياسعقل پذيرفت بلكه با مقياس تعبد و دل! بايد پذيرفته شود، و از اينجا است كه مسالهبيگانگى (مذهب ) از منطق عقل شروع مى شود و مسيحيت را به اين وادى خطرناك مىكشاند كه مذهب جنبه عقلانى ندارد بلكه صرفا جنبه قلبى و تعبدى دارد و نيز از اينجااست كه بيگانگى علم و مذهب و تضاد اين دو با هم از نظر منطق مسيحيت كنونى آشكار ميشودزيرا علم مى گويد: عدد 3 هرگز مساوى با يك نيست اما مسيحيت كنونى ميگويد هست!

در مورد اين عقيده به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - در هيچيك از اناجيل كنونى اشاره اى به مساله تثليث نشده است به همين دليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث در اناجيل، مخفى و ناپيدا است مسترهاكس آمريكائى ميگويد: (ولى مسئله تثليث در عهد عتيق و عهد جديد مخفى و غير واضح است ) (قاموس مقدس صفحه 345 طبع بيروت ).

و همانطور كه بعضى از مورخان نوشته اند، مساله تثليث از حدود قرن سوم به بعد در ميان مسيحيان آشكار گشت و اين بدعتى بود كه بر اثر غلو از يك سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر از سوى ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد، بعضى احتمال مى دهند كه اصولا (تثليث نصارى ) از ثالوث هندى (سه گانه پرستى هندوها) گرفته شده است.

2 - تثليث مخصوصا به صورت تثليث در وحدت (سه گانگى در عين يگانگى ) مطلبى است كاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل، و مى دانيم كه مذهب هرگز نمى تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقيقى با مذهب واقعى، هميشه هماهنگ است و دوش بدوش ‍ يكديگر سير مى كنند، اين سخن كه مذهب را بايد تعبدا پذيرفت، سخن بسيار نادرستى است، زيرا اگر در قبول اصول يك مذهب، عقل كنار برود و مساله (تعبد كور و كر) پيش بيايد، هيچ تفاوتى ميان مذاهب باقى نخواهد ماند، در اين موقع چه دليلى دارد كه انسان خداپرست باشد نه بت پرست! و چه دليلى دارد كه مسيحيان روى مذهب خود تبليغ كنند نه مذاهب ديگر!!، بنا بر اين امتيازاتى كه آنها براى مسيحيت فكر مى كنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بكشانند خود دليلى است بر اينكه مذهب را بايد با منطق عقل شناخت، و اين درست بر خلاف ادعائى است كه آنها در مساله تثليث دارند يعنى (مذهب ) را از (عقل ) جدا مى كنند.

به هر حال هيچ سخنى براى درهم كوبيدن بنيان مذهب بدتر از اين سخن نيست كه بگوئيم مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلكه جنبه تعبدى دارد!

3 - دلائل متعددى كه در بحث توحيد براى يگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونه دوگانگى و سه گانگى و تعدد را از او نفى مى كند، خداوند يك وجود بى نهايت از تمام جهات است، ازلى، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائى است و مى دانيم كه در بى نهايت، تعدد و دوگانگى تصور نمى شود، زيرا اگر دو بى نهايت فرض كنيم هر دو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت و توانائى و هستى وجود دوم است، و همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات او است، بنابراين هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم، به عبارت روشنتر اگر دو (بى نهايت ) از تمام جهات فرض كنيم، حتما (بى نهايت اول ) بمرز (بى نهايت دوم ) كه ميرسد تمام مى گردد، و بى نهايت دوم كه بمرز بى نهايت اول ميرسد، آن هم تمام مى گردد، بنابراين هر دو محدود هستند و متناهى.

نتيجه اينكه: ذات خداوند كه يك وجود غير متناهى است هرگز نمى تواند تعدد داشته باشد.

همچنين اگر معتقد باشيم ذات خدا مركب از (سه اقنوم ) (سه اصل يا سه ذات ) است لازم ميآيد كه هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى.

به علاوه هر (مركبى ) نيازمند به (اجزاى ) خويش است، و وجودش معلول وجود آنها است و لازمه تركيب در ذات خدا اين است كه او نيازمند و معلول باشد در حالى كه ميدانيم او بينياز است و علت نخستين عالم هستى است.

4 - از همه اينها گذشته چگونه ممكن است، ذات خدا در قالب انسانى آشكار شود و نياز به جسم و مكان و غذا و لباس و مانند آن پيدا كند؟

محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم يك انسان، و قرار دادن او در جنين مادر، از بدترين تهمتهائى است كه ممكن است بذات مقدس او بسته شود، همچنين نسبت دادن فرزند به خدا كه مستلزم عوارض مختلف جسمانى است يك نسبت غير منطقى و كاملا نامعقول محسوب مى شود، بدليل اينكه هر كس در محيط مسيحيت پرورش نيافته و از آغاز طفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنيدن اين تعبيرات كه بر خلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز ميشود، و اگر خود مسيحيان از تعبيراتى مانند (خداى پدر) و (خداى پسر) ناراحت نمى شوند بخاطر آن است كه از طفوليت با اين مفاهيم غلط انس گرفته اند!.

5 - اخيرا ديده ميشود كه جمعى از مبلغان مسيحى براى اغفال افراد كم اطلاع در مورد مساله تثليث، متشبث به مثالهاى سفسطه آميزى شده اند، از جمله اينكه: وحدت در تثليث (يگانگى در عين سه گانگى ) را ميتوان تشبيه به (جرم خورشيد) و (نور) و (حرارت ) آن كرد كه سه چيز هستند و در عين حال يك حقيقتند، و يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آينه بيفتد با اينكه يك موجود بيشتر نيست، سه موجود به نظر ميرسد! و يا آنرا تشبيه بمثلثى مى كنند كه از بيرون سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم بيك نقطه مى رسند.

با كمى دقت روشن مى شود كه اين مثالها ارتباطى با مساله مورد بحث ندارد، زيرا (جرم خورشيد) مسلما با (نور آن ) دو تا است، و (نور) كه امواج مافوق قرمز است با (حرارت ) كه امواج مادون قرمز است از نظر علمى كاملا تفاوت دارند، و اگر احيانا گفته شود اين سه چيز يك واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بيش نيست.

و از آن روشنتر مثال (جسم ) و (آينه ها) است زيرا عكسى كه در آينه است چيزى جز انعكاس نور نيست، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است بنابراين اتحاد حقيقى و شخصى در ميان آنها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هر كس كه فيزيك كلاسهاى اول دبيرستان را خوانده باشد ميداند.

در مثال مثلث نيز مطلب همينطور است: زواياى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف الزاويه ها و رسيدن به يك نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.

شگفت انگيز اينكه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از (وحدت وجود صوفيه ) خواسته اند توحيد در تثليث را با منطق (وحدت وجود) تطبيق دهند، ولى ناگفته پيدا است كه اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد بايد همه موجودات اين عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلكه عين او تصور كند در اين موقع سه گانگى معنى ندارد، بلكه تمام موجودات از كوچك و بزرگ، جزء يا مظهرى براى او مى شوند، بنابراين تثليث مسيحيت

هيچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده است.

6 - گاهى بعضى از مسيحيان مى گويند اگر ما مسيح (عليه‌السلام ) را ابن الله مى گوئيم درست مانند آن است كه شما به امام حسين (عليه‌السلام ) ثار الله و ابن ثاره (خون خدا و فرزند خون خدا) مى گوئيد و يا در پاره اى از روايات به على (عليه‌السلام ) يدالله اطلاق شده است.

ولى بايد گفت: اولا اين اشتباه بزرگى است كه بعضى ثار را معنى به خون كرده اند، زيرا ثار هيچگاه در لغت عرب بمعنى خون نيامده است بلكه بمعنى (خونبها) است، (در لغت عرب بخون، (دم ) اطلاق مى شود) بنابراين (ثارالله ) يعنى اى كسى كه خونبهاى تو متعلق به خدا است و او خونبهاى تو را مى گيرد، يعنى تو متعلق به يك خانواده نيستى كه خونبهاى تو را رئيس خانواده بگيرد، و نيز متعلق به يك قبيله نيستى كه خونبهاى ترا رئيس قبيله بگيرد تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مى باشى، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاك خدائى، بنابراين خونبهاى تو را او بايد بگيرد، و همچنين تو فرزند على بن ابى طالب هستى كه شهيد راه خدا بود و خونبهاى او را نيز خدا بايد بگيرد.

ثانيا اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبير مثلا به يدالله شود قطعا يكنوع تشبيه و كنايه و مجاز است، ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن الله بودن مسيح را يكنوع مجاز و كنايه بداند مسلما چنين نيست زيرا منابع اصيل مسيحيت ابن را بعنوان فرزند حقيقى مى شمرند و مى گويند: اين صفت مخصوص مسيح (عليه‌السلام ) است نه غير او، و اينكه در بعضى از نوشته هاى سطحى تبليغاتى مسيحى ديده مى شود كه ابن الله را بصورت كنايه و تشبيه گرفته اند بيشتر جنبه عوام فريبى دارد، براى روشن شدن اين مطلب عبارت زير را كه نويسنده كتاب قاموس مقدس در واژه خدا آورده با دقت توجه كنيد: و لفظ پسر خدا يكى از القاب منجى و فادى ما است كه بر شخص ديگر اطلاق نمى شود مگر در جائيكه كه از قرائن معلوم شود كه قصد از پسر حقيقى خدا نيست.