آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 10%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

جلد ۱
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16067 / دانلود: 3142
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

آموزش فلسفه جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

ساليان درازى بود كه از وضع برنامه هاى درسى در حوزه هاى علميه و كمبود مواد و كتب درسى و نارسايى كيفيت تدريس بويژه در زمينه فلسفه رنج مى بردم و آرزو مى كردم كه شرايطى فراهم شود كه بتوان طرحى نو درانداخت و به اين اوضاع سر و سامانى بخشيد

ولى در شرايط خفقان بار رژيم طاغوتى و فشارهايى كه مخصوصا بر روحانيت وارد مى كرد و محدوديتها و تنگناهايى كه براى حوزه هاى علميه به وجود مى آورد امكان تحقق اين آرزو دشوار مى نمود و كارى كه موفق شديم در آن دوران انجام دهيم اين بود كه در مؤسسه در راه حق بخش آموزش را تاسيس كرديم و با امكانات بسيار محدود برنامه ميان مدتى براى تكميل دروس گروهى از فضلاء جوان حوزه به اجراء گذاشتيم

كه شامل موادى مانند تفسير موضوعى قرآن كريم فلسفه تطبيقى اقتصاد اسلامى زبان خارجه و غيرها بود تا اينكه خداى متعال بر ملت مسلمان ايران منت نهاد و مبارزات و فداكاريهاى چند ساله ايشان را تحت رهبرى حضرت امام خمينى - مد ظله العالى - به پيروزى رسانيد و رژيم ضد اسلامى پهلوى را سرنگون ساخت و شرايط مناسبى براى فعاليتهاى سازنده و رشد يابنده فراهم آمد

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران نيروهاى رهايى يافته از بندهاى استعمار و استبداد به تكاپو افتادند و به بازشناسى كمبودها و نارساييها و رفع و جبران آنها پرداختند و از جمله جامعه روحانيت كه بزرگترين سهم را در اين انقلاب فرهنگى و سياسى داشت پس از دهها سال ممنوعيت از ايفاء نقش اساسى خود در بهتر شناختن و بهتر شناساندن حقايق اسلام و دفاع از مواضع نظرى و عملى آن زمينه مساعدى براى افزودن تلاشها و كوششها يافت

ولى دسيسه ها و توطئه هايى كه از طرف دشمنان اسلام چيده مى شد و به دست بعضى از گروههاى سياسى داخلى به اجراء درمى آمد مجال نمى داد كه همه روحانيان شايسته به انجام وظيفه اصلى خودشان بپردازند و شرايط خاص بعد از انقلاب ايجاب مى كرد كه بسيارى از ايشان در دستگاههاى قانونگذارى و قضائى و حتى اجرائى شركت كنند تا داستان مشروطيت تكرار نشود و انقلاب از مسير اسلامى خودش منحرف نگردد

و در نتيجه به جاى اينكه نيروهاى ايشان در جهت رفع كمبودهاى حوزه ها و بسط و گسترش امكانات تحصيل علوم دينى به كار گرفته شود بسيارى از نيروهاى كار آمد حوزه به ارگانهاى ديگر جذب گرديد و بار ديگران را سنگينتر و وظايف ايشان را بيشتر و انباشته تر ساخت

مخصوصا كه سيل تقاضا از سوى جوانان متعهد براى فرا گيرى علوم اسلامى و از جمله فلسفه الهى سرازير گرديد كه در اين زمينه نيز رهنمودهاى رهبر عظيم الشان انقلاب نقش بسزائى داشت

بدين ترتيب ضرورت اجراء برنامه هاى كوتاه مدتى براى تربيت جوانان و آماده ساختن ايشان براى به عهده گرفتن مسئوليتهاى ارشادى و تبليغى و فرهنگى در سطح هاى متوسط آشكار گرديد و به اين منظور در برنامه آموزش مؤسسه تجديد نظرى به عمل آمد و كلاسهاى ديگرى با برنامه هاى فشرده تاسيس گرديد از جمله گزيده اى از مسائل فلسفه اسلامى با شيوه اى نوين تدريس شد و به وسيله بعضى از دانشجويان از نوار پياده و تكثير گرديد

سپس به پيشنهاد سازمان تبليغات اسلامى و به وسيله گروهى از دانشجويان مؤسسه گروه پژوهش و نگارش تكميل شد و تنظيم جديدى يافت و مورد بازنگرى قرار گرفت و به صورت كتابى در آمد كه هم اكنون پيش روى شما خوانندگان عزيز قرار دارد اميد آنكه گام مؤثرى در راه رفع كمبودهاى موجود بشمار آيد و مورد عنايت حضرت ولى عصر عجل الله فرجه الشريف واقع شود

وضع پيشين آموزش فلسفه

در ميان دروس حوزه ها فلسفه وضع خاص و استثنائى داشت و كاستيهاى بيشترى در آن به چشم مى خورد كه مهمترين آنها از اين قرار است:

١- در اثر برداشتهاى غلطى كه از فلسفه شده بود اساسا اين درس در بعضى از حوزه ها زير سؤال بود و نه تنها ضرورتش روشن نبود كه رجحانش نيز براى بعضى از افراد مورد ترديد بود

البته در حوزه علميه قم به بركت كوششهاى بزرگانى مانند حضرت امام مد ظله العالى و مرحوم استاد علامه طباطبائى رضوان الله عليه اين وضع تغيير يافته بود و ديگر كمتر كسى بود كه دستخوش چنين وساوسى قرار گيرد ولى هنوز هم به صورت احتياط آميزى با فلسفه برخورد مى شد

٢- از سوى ديگر بعضى از علاقه مندان به فلسفه كه در موضع دفاع در برابر مخالفين قرار گرفته بودند به يك حالت جزم گرايى تعصب آميزى نسبت به محتويات كتب فلسفى مبتلى شده بودند و گويى وظيفه خودشان را توجيه همه سخنان فلاسفه مى دانستند و اين حالت نسبت به سخنان صدر المتالهين كه ناسخ همه سخنان فلاسفه بشمار مى رفت شدت و حدت بيشترى داشت و مى رفت كه فلسفه به صورت يك علم نيمه تقليدى درآيد و روح نقادى كه عامل مهمى براى پيشرفت و شكوفائى علوم است از بين برود

٣- هدف از آموزش فلسفه نه در كتابهاى درسى كاملا ذكر شده بود و نه در جلسات درس درست بيان مى گرديد و دانشجويانى يافت مى شدند كه پس از صرف سالها عمر خود در خواندن اين كتابها به درستى درنمى يافتند كه آموختن فلسفه چه لزومى دارد و كدام خلئى را پر مى كند

و در رفع چه نيازى به كار مى آيد و بسيارى از ايشان تنها بر اساس تقليد از بعضى از بزرگان به آموختن فلسفه مى پرداختند و چون صرفيين چنين كرده بودند ايشان هم چنين مى كردند و ناگفته پيدا است كه اين چنين درس خواندنى تا چه اندازه مى توانست پيشرفت داشته باشد

٤- طرح مسائل و تنظيم آنها هم به گونه اى نبود كه دانشجو به آسانى دريابد كه انگيزه طرح آنها چيست و چه ارتباطى بين آنها وجود دارد و يا با خواندن بخشى از كتاب شوق خواندن بخشهاى ديگر در او پديد آيد

٥- كتب فلسفى آكنده از اصطلاحات گيج كننده اى است كه فهم صحيح آنها پس از سالها ممارست امكان پذير است و غالب دانشجويان در سالهاى اول به درك جان كلام موفق نمى شوند

٦- در اين كتابها طبعا توجهى به مسائل مورد بحث در محافل غربى نشده چه رسد به اينكه پاسخگوى شبهات جديدى باشد كه در عصر حاضر از طرف مكتبهاى الحادى مطرح شده و مى شود

ويژگيهاى اين كتاب

با توجه به كمبودهاى ياد شده در اين كتاب سعى كرده ايم كه حتى المقدور آن كمبودها جبران شود و نكات مفيدى رعايت گردد كه مهمترين آنها از اين قرار است:

١- نخست اشاره اى گذرا به سير تفكر فلسفى و مكتبهاى مختلف آن شده تا اينكه دانشجو تا حدودى به وضع فلسفه در جهان از آغاز پيدايش آن تا كنون آگاه شود و ضمنا علاقه او به مطالعه تاريخ فلسفه جلب گردد

٢- موقعيت كاذبى كه در مغرب زمين براى علوم تجربى پيش آمده و كما بيش روشنفكران شرقى را هم تحت تاثير قرار داده مورد ارزيابى قرار گرفته و موقعيت واقعى فلسفه در برابر آنها تثبيت شده است

٣- همچنين رابطه فلسفه با ديگر علوم و معارف مورد بررسى واقع شده و نياز آنها به فلسفه اثبات شده است

٤- ضرورت آموختن فلسفه تبيين و شبهاتى كه پيرامون آنها مطرح مى شود رفع شده است

٥- قبل از ذكر مسائل هستى شناسى مبحث شناخت شناسى آورده شده كه منطقا مقدم است و امروزه هم در جهان مورد گفتگوهاى فراوانى قرار دارد

٦- سعى شده كه مسائل به گونه اى بيان شود كه انگيزه طرح آنها و نيز موارد كاربرد آنها براى دانشجو روشن گردد و نيز به صورتى تنظيم شود كه علاوه بر رعايت رابطه منطقى بين آنها شوق دانشجو را در آموختن مباحث بعدى برانگيزاند

٧- همچنين كوشيده ايم مطالب طورى بيان شود كه دانشجو را به سوى تحجر فكرى سوق ندهد بلكه روح نقادى را در وى زنده بسازد

٨- مطالب به صورت درسهاى جداگانه بيان شده و به طور متوسط خوراك يك جلسه در يك درس گنجانيده شده است

٩- سعى شده نكته مهم هر درسى در درسهاى بعدى مورد تاكيد و احيانا مورد تكرار قرار گيرد تا بهتر در ذهن دانشجو جايگزين شود

١٠- در پايان هر درسى خلاصه مطالب و نيز پرسشهايى پيرامون آنها ذكر شده كه نقش مهمى را در بهتر آموختن بازى مى كند

با اين همه ما ادعا نمى كنيم كه اين كتاب واجد همه شرايط لازم و نكات مفيد مى باشد و هيچ عيب و نقصى ندارد بلكه بر عكس به كمبودهاى آن هم از نظر محتوا و هم از نظر شكل و قالب اعتراف داريم و آن را تنها بعنوان گامى نخستين در راه رفع كمبودهاى موجود و در جهت يك تحول بنيادى در آموزش علوم اسلامى و بويژه فلسفه عرضه مى داريم و اميدواريم گامهاى بعدى به وسيله دانشمندان بزرگ و شايسته به صورت استوارتر و كاملترى برداشته شود

در پايان وظيفه خود مى دانم از دوستان دانشجويى كه در راه تهيه و نگارش اين كتاب كوشش كرده اند و همچنين از مسئولين محترم سازمان تبليغات اسلامى كه وسايل اين كار را فراهم نموده اند تشكر كنم

نيز لازم است سپاس خود را نثار شهداى والا مقام انقلاب اسلامى نمايم كه در راه برپايى نظام اسلامى جانهاى پاك خود را فدا كردند و امكان چنين فعاليتهاى فرهنگى را فراهم آوردند و همچنين شهداء و معلولين جنگ جارى و رزمندگانى كه هم اكنون در راه حفظ دستاوردهاى انقلاب و دفاع از كيان حكومت اسلامى مى جنگند و از خداوند متعال پيروزى نهائى ايشان و موفقيت روز افزون همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمين را درخواست مى كنم و طول عمر پر بركت رهبر كبير انقلاب را تا زمان ظهور حضرت ولى عصر عجل الله فرجه الشريف و توفيق قدر دانى از نعمت وجود ايشان و همه نعمتهاى مادى و معنوى الهى را مسئلت دارم

و اميدوارم همه مردم مسلمان ايران و از جمله اين خدمتگزاران كوچك به انجام وظايف خودشان موفق شوند و همگى از ياران حضرت مهدى ارواحنا لتراب مقدمه الفداء محسوب گردند و همه سپاسها و ستايشها از آن پروردگار متعال است كه اين نعمتهاى بى شمار را به ما ارزانى داشته و مى دارد

قم - محمد تقى مصباح يزدى تير ماه ١٣٦٣ شمسى

بخش اول - مباحث مقدماتى

درس اول - نگاهى به: سير تفكر فلسفى از آغاز تا عصر اسلامى

شامل:

آغاز تفكر فلسفى ، پيدايش سوفيسم و شك گرايى ، دوران شكوفايى فلسفه ، سرانجام فلسفه يونان ، طلوع خورشيد اسلام ، رشد فلسفه در عصر اسلامى

آغاز تفكر فلسفى

تاريخ تفكر بشر به همراه آفرينش انسان تا فراسوى تاريخ پيش مى رود هر گاه انسانى مى زيسته فكر و انديشه را به عنوان يك ويژگى جدايى ناپذير با خود داشته و هر جا انسانى گام نهاده تعقل و تفكر را با خود برده است

از انديشه هاى نانوشته بشر اطلاعات متقن و دقيقى در دست نيست جز آنچه ديرينه شناسان بر اساس آثارى كه از حفاريها به دست آمده است حدس مى زنند اما انديشه هاى مكتوب بسى از اين قافله عقب مانده و طبعا تا زمان اختراع خط به تاخير افتاده است

در ميان انواع انديشه هاى بشرى آنچه مربوط به شناخت هستى و آغاز و انجام آن است در آغاز توام با اعتقادات مذهبى بوده است و از اين روى مى توان گفت قديمترين افكار فلسفى را بايد از ميان افكار مذهبى شرقى جستجو كرد

مورخين فلسفه معتقدند كه كهنترين مجموعه هايى كه صرفا جنبه فلسفى داشته يا جنبه فلسفى آنها غالب بوده مربوط به حكماى يونان است كه در حدود شش قرن قبل از ميلاد مى زيسته اند و از دانشمندانى ياد مى كنند كه در آن عصر براى شناخت هستى و آغاز و انجام جهان تلاش مى كرده اند و براى تفسير پيدايش و تحول موجودات نظريات مختلف و احيانا متناقضى ابراز مى داشته اند و در عين حال پنهان نمى دارند كه انديشه هاى ايشان كما بيش متاثر از عقايد مذهبى و فرهنگهاى شرقى بوده است

به هر حال فضاى آزاد بحث و انتقاد در يونان آن روز زمينه رشد و بالش افكار فلسفى را فراهم كرد و آن منطقه را به صورت پرورشگاهى براى فلسفه در آورد

طبيعى است كه انديشه هاى آغازين از نظم و ترتيب لازم برخوردار نبوده و مسائل مورد پژوهش و تحقيق دسته بندى دقيقى نداشته است چه رسد به اينكه هر دسته از مسائل نام و عنوان خاص و روش ويژه اى داشته باشد و اجمالا همه انديشه ها به نام علم و حكمت و معرفت و مانند آنها ناميده مى شده است

پيدايش سوفيسم و شك گرايى

در قرن پنجم قبل از ميلاد از انديشمندانى ياد مى شود كه به زبان يونانى سوفيست يعنى حكيم و دانشور ناميده مى شده اند ولى على رغم اطلاعات وسيعى كه از معلومات زمان خودشان داشته اند به حقايق ثابت باور نداشته اند بلكه هيچ چيزى را قابل شناخت جزمى و يقينى نمى دانسته اند

به نقل مورخين فلسفه، ايشان معلمان حرفه اى بوده اند كه فن خطابه و مناظره را تعليم مى دادند و وكلاى مدافع براى دادگاهها مى پروراندند كه در آن روزگار بازار گرمى داشتند اين حرفه اقتضا مى كرد كه شخص وكيل بتواند هر ادعايى را اثبات و در مقابل هر ادعاى مخالفى را رد كند سروكار داشتن مداوم با اين گونه آموزشهاى مغالطه آميز كم كم اين فكر را در ايشان بوجود آورد كه اساسا حقيقتى وراى انديشه انسان وجود ندارد

داستان آن شخص را شنيده ايد كه به شوخى گفت در فلان خانه حلواى مجانى مى دهند عده اى از روى ساده لوحى به سوى خانه مزبور شتافتند و جلو آن ازدحام كردند كم كم خود گوينده هم به شك افتاد و براى اينكه از حلواى مجانى محروم نشود به صف ايشان پيوست

گويا سوفيستها هم به چنين سرنوشتى دچار شدند و با تعليم دادن روشهاى مغالطه آميز براى اثبات و رد دعاوى رفته رفته چنين گرايشى در خود ايشان به وجود آمد كه اساسا حق و باطل تابع انديشه انسان است و در نتيجه حقايقى وراى انديشه انسان وجود ندارد

واژه سوفيست كه به معناى حكيم و دانشور بود به واسطه اينكه به صورت لقبى براى اشخاص نامبرده در آمده بود معناى اصلى خود را از دست داد و به عنوان رمز و علامتى براى شيوه تفكر و استدلال مغالطه آميز در آمد همين واژه است كه در زبان عربى به صورت سوفسطى در آمده و واژه سفسطه از آن گرفته شده است

دوران شكوفايى فلسفه

معروفترين انديشمندى كه در برابر سوفيستها قيام كرد و به نقد افكار و آراء ايشان پرداخت سقراط بود وى خود را فيلاسوفوس يعنى دوستدار علم و حكمت ناميد و همين واژه است كه در زبان عربى به شكل فيلسوف در آمده و كلمه فلسفه از آن گرفته شده است

تاريخ نويسان فلسفه علت گزينش اين نام را دو چيز دانسته اند يكى تواضع سقراط كه هميشه به نادانى خود اعتراف مى كرد و ديگرى تعريض به سوفيستها كه خود را حكيم مى خواندند يعنى با انتخاب اين لقب مى خواست به آنها بفهماند شما كه براى مقاصد مادى و سياسى به بحث و مناظره و تعليم و تعلم مى پردازيد سزاوار نام حكيم نيستيد و حتى من كه با دلايل محكم پندارهاى شما را رد مى كنم خود را سزاوار اين لقب نمى دانم و خود را فقط دوستدار حكمت مى خوانم

بعد از سقراط شاگردش افلاطون كه سالها از درسهاى وى استفاده كرده بود به تحكيم مبانى فلسفه همت گماشت و سپس شاگرد وى ارسطو فلسفه را به اوج شكوفايى رساند و قواعد تفكر و استدلال را به صورت علم منطق تدوين نمود چنان كه لغزشگاههاى انديشه را به صورت بخش مغالطه به رشته تحرير در آورد

از هنگامى كه سقراط خود را فيلسوف ناميد واژه فلسفه همواره در برابر واژه سفسطه به كار مى رفت و همه دانشهاى حقيقى مانند فيزيك، شيمى، طب، هيات، رياضيات و الهيات را در بر مى گرفت(١) و تنها معلومات قراردادى مانند لغت صرف و نحو و دستور زبان از قلمرو فلسفه خارج بود

بدين ترتيب فلسفه اسم عامى براى همه علوم حقيقى تلقى مى شد و به دو دسته كلى علوم نظرى و علوم عملى تقسيم مى گشت علوم نظرى شامل طبيعيات رياضيات و الهيات بود و طبيعيات به نوبه خود شامل رشته هاى كيهان شناسى و معدن شناسى و گياه شناسى و حيوان شناسى مى شد و رياضيات به حساب و هندسه و هيات و موسيقى انشعاب مى يافت و الهيات به دو بخش ما بعد الطبيعه يا مباحث كلى وجود و خدا شناسى منقسم مى گشت و علوم عملى به سه شعبه اخلاق تدبير منزل و سياست مدن منشعب مى شد

فلسفه:١- نظرى ٢- عملى

نظرى

١- طبيعيات: احكام كلى اجسام، كيهان شناسى، معدن شناسى، گياه شناسى، حيوان شناسى

٢- رياضيات: حساب، هندسه، هيات، موسيقى

٣- الهيات: احكام كلى وجود، خداشناسى

عملى

١- اخلاق (مربوط به شخص)

٢- تدبير منزل (مربوط به خانواده)

٢- سياست (مربوط به جامعه)

سرانجام فلسفه يونان

بعد از افلاطون و ارسطو مدتى شاگردان ايشان به جمع آورى و تنظيم و شرح سخنان اساتيد پرداختند و كمابيش بازار فلسفه را گرم نگهداشتند ولى طولى نكشيد كه آن گرمى رو به سردى و آن رونق و رواج رو به كسادى نهاد و كالاى علم و دانش در يونان كم مشترى شد و ارباب علم و هنر در حوزه اسكندريه رحل اقامت افكندند و به پژوهش و آموزش پرداختند و اين شهر تا قرن چهارم بعد از ميلاد به صورت مركز علم و فلسفه باقى ماند

ولى از هنگامى كه امپراطوران روم به مسيحيت گرويدند و عقايد كليسا را به عنوان آراء و عقايد رسمى ترويج نمودند بناى مخالفت را با حوزه هاى فكرى و علمى آزاد گذاشتند تا اينكه سرانجام ژوستى نين امپراطور روم شرقى در سال ٥٢٩ ميلادى دستور تعطيل دانشگاهها و بستن مدارس آتن و اسكندريه را صادر كرد و دانشمندان از بيم جان متوارى شدند و به ديگر شهرها و سرزمينها پناه بردند و بدين ترتيب مشعل پر فروغ علم و فلسفه در قلمرو امپراطورى روم خاموش گشت

طلوع خورشيد اسلام

مقارن اين جريان قرن ششم ميلادى در گوشه ديگرى از جهان بزرگترين حادثه تاريخ به وقوع پيوست و شبه جزيره عربستان شاهد ولادت بعثت و هجرت پيامبر بزرگوار اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرديد كه پيام هدايت الهى را از جانب خداوند متعال به گوش هوش جهانيان فرو خواند

و در نخستين گام مردم را به فرا گيرى علم و دانش فرا خواند(٢) و بالاترين ارج و منزلت را براى خواندن نوشتن و آموختن قائل گرديد و پايه بزرگترين تمدنها و بالنده ترين فرهنگها را در جهان پى ريزى كرد و پيروان خود را به آموختن علم و حكمت از آغاز تا پايان زندگى من المهد الى اللحد و از نزديكترين تا دورترين نقاط جهان و لو بالصين و به هر بها و هزينه اى و لو بسفك المهج و خوض اللجج تشويق نمود

نهال برومند فرهنگ اسلامى كه به دست تواناى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غرس شده بود در پرتو اشعه حيات بخش وحى الهى و با تغذيه از مواد غذايى فرهنگهاى ديگر رشد يافت و به بار نشست و مواد خام انديشه هاى انسانى را با معيارهاى صحيح الهى جذب كرد و آنها را در كوره انتقاد سازنده به عناصر مفيد تبديل نمود و در اندك مدتى بر همه فرهنگهاى جهان سايه گستر گرديد

مسلمانان در سايه تشويقهاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جانشينان معصومش به فراگيرى انواع علوم پرداختند و مواريث علمى يونان و روم و ايران را به زبان عربى ترجمه كردند و عناصر مفيد آنها را جذب و با تحقيقات خودشان تكميل نمودند و در بسيارى از رشته هاى علوم مانند جبر مثلثات هيات مناظر و مرايا و فيزيك و شيمى به اكتشافات و اختراعاتى نائل گرديدند

عامل مهم ديگرى كه در راه رشد فرهنگ اسلامى به كار آمد عامل سياسى بود دستگاههاى ستمگر بنى اميه و بنى عباس كه به ناحق مسند حكومت اسلامى را اشغال كرده بودند به شدت احساس نياز به پايگاهى مردمى در ميان مسلمانان مى كردند و در حالى كه اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى همان اولياى به حق مردم معدن علم و خزانه دار وحى الهى بودند دستگاههاى حاكم براى جلب افراد وسيله اى جز تهديد و تطميع در اختيار نداشتند از اين رو كوشيدند تا با تشويق دانشمندان و جمع آورى صاحب نظران به دستگاه خويش رونقى بخشند و با استفاده از علوم يونانيان و روميان و ايرانيان در برابر پيشوايان اهل بيتعليهم‌السلام دكانى بگشايند

بدين ترتيب افكار مختلف فلسفى و انواع دانشها و فنون با انگيزه هاى گوناگون و به وسيله دوست و دشمن وارد محيط اسلامى گرديد و مسلمانان به كاوش و پژوهش و اقتباس و نقد آنها پرداختند و چهره هاى درخشانى در عالم علم و فلسفه در محيط اسلامى رخ نمودند و هر كدام با تلاشهاى پى گير خود شاخه اى از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامى را بارور ساختند

از جمله علماى كلام و عقايد اسلامى با موضع گيري هاى مختلف مسائل فلسفه الهى را مورد نقد و بررسى قرار دادند و هر چند بعضى در مقام انتقاد راه افراط را پيش گرفتند ولى به هر حال همان انتقادات و خرده گيريها و طرح سؤالات و شبهات موجب تلاش بيشتر متفكران و فلاسفه اسلامى و بارورتر شدن انديشه فلسفى و تفكرات عقلانى گرديد

رشد فلسفه در عصر اسلامى

با گسترش قلمرو حكومت اسلامى و گرايش اقوام گوناگون به اين آيين حيات بخش بسيارى از مراكز علمى جهان در قلمرو اسلام قرار گرفت و تبادل معلومات بين دانشمندان و تبادل كتابها بين كتابخانه ها و ترجمه آنها از زبانهاى مختلف هندى و فارسى و يونانى و لاتينى و سريانى و عبرى و غيره به زبان عربى كه عملا زبان بين المللى مسلمانها شده بود آهنگ رشد فلسفه و علوم و فنون را سرعت بخشيد و از جمله كتابهاى زيادى از فيلسوفان يونان و اسكندريه و ديگر مراكز علمى معتبر به عربى برگردانده شد

در آغاز نبودن زبان مشترك و اصطلاحات مورد اتفاق بين مترجمين و اختلاف در بنيادهاى فلسفى شرق و غرب كار آموزش فلسفه را دشوار و كار پژوهش و گزينش را دشوارتر مى ساخت ولى طولى نكشيد نوابغى مانند ابو نصر فارابى و ابن سينا با تلاش پى گير خود مجموعه افكار فلسفى آن عصر را آموختند و با استعدادهاى خدادادى كه در پرتو انوار وحى و بيانات پيشوايان دينى شكوفا شده بود به بررسى و گزينش آنها پرداختند و يك نظام فلسفى نضج يافته را عرضه داشتند كه علاوه بر افكار افلاطون و ارسطو و نوافلاطونيان اسكندريه و عرفاى مشرق زمين متضمن انديشه هاى جديدى بود و برترى فراوانى بر هر يك از نظامهاى فلسفى شرق و غرب داشت گو اينكه بيشترين سهم از آن ارسطو بود و از اين روى فلسفه ايشان صبغه ارسطويى و مشائى داشت

بار ديگر اين نظام فلسفى زير ذره بين نقادى انديشمندانى چون غزالى و ابو البركات بغدادى و فخر رازى قرار گرفت و از سوى ديگر سهروردى با بهره گيرى از آثار حكماء ايران باستان و تطبيق آنها با افكار افلاطون و رواقيان و نوافلاطونيان مكتب جديدى را به نام مكتب اشراقى پى ريزى كرد كه بيشتر صبغه افلاطونى داشت و بدين ترتيب زمينه جديدى براى رويارويى انديشه هاى فلسفى و نضج و رشد بيشتر آنها پديد آمد

قرنها گذشت و فيلسوفان بزرگى مانند خواجه نصير الدين طوسى و محقق دوانى و سيد صدر الدين دشتكى و شيخ بهائى و مير داماد با انديشه هاى تابناك خود بر غناى فلسفه اسلامى افزودند تا نوبت به صدر الدين شيرازى رسيد كه با نبوغ و ابتكار خود نظام فلسفى جديدى را ارائه داد كه در آن عناصر هماهنگى از فلسفه هاى مشائى و اشراقى و مكاشفات عرفانى با هم تركيب شده بودند و افكار ژرف و آراء ذي قيمتى نيز بر آنها افزوده شده بود و آن را حكمت متعاليه ناميد

خلاصه

١- قديمترين افكار فلسفى را بايد از ميان عقايد مذهبى به دست آورد

٢- تاريخ نويسان فلسفه آغاز پيدايش آن را از شش قرن قبل از ميلاد دانسته اند

٣- سوفيستها يك دسته از انديشمندان يونانى بودند كه حقايق را تابع انديشه انسانى مى پنداشتند و در واقع ايشان نخستين بنيانگذاران شك گرايى بودند

٤- واژه سفسطه به معناى مغالطه از سوفسطى سوفيست گرفته شده

٥- واژه فلسفه از اصل يونانى فيلسوف گرفته شده كه سقراط در برابر سوفيستها آنرا براى خود برگزيد

٦- فلسفه يونان با تلاش افلاطون و ارسطو به اوج شكوفايى خود رسيد ولى پس از چندى از رونق افتاد و فلاسفه و دانشمندان در اسكندريه گرد آمدند

٧- با ظهور اسلام مشعل علم و حكمت در خاور ميانه روشن گرديد و مسلمانان به فراگيرى علوم و فنون جهانيان همت گماشتند

٨- خلفاء براى رونق بخشيدن به دستگاه خلافت از دانشمندان بيگانه استقبال كردند

٩- علماء كلام با انتقادات و خرده گيريهاى خودشان از فلسفه هاى وارداتى زمينه رشد فلسفه اسلامى را فراهم ساختند

١٠- نخستين نظام فلسفى در عصر اسلامى به وسيله فارابى پى ريزى و به وسيله ابن سينا بارور شد

١١- اين نظام فلسفى كه بيشتر ارسطويى بود از طرفى به وسيله غزالى و ديگر منتقدان و از طرفى به وسيله سهروردى بنيانگذار مكتب اشراقى مورد نقادى قرار گرفت

١٢- مهمترين نظام فلسفى در عصر اسلامى به دست صدر المتالهين شيرازى به وجود آمد كه جامع عناصرى از فلسفه مشائين و فلسفه اشراقيين و آراء عرفاء و متالهين بود و به نام حكمت متعاليه ناميده شد

___________________

١- هنوز هم در بسيارى از كتابخانه هاى معتبر جهان كتب فيزيك و شيمى تحت عنوان فلسفه رده بندى مى شود

٢- اشاره به نخستين آياتى است كه بر پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد يعنى آيات اول سوره علق «اقرا باسم ربك الذى خلق الذى علم بالقلم »

درس دوم - نگاهى به: سير تفكر فلسفى

از قرون وسطى تا قرن هيجدهم ميلادى

شامل:

فلسفه اسكولاستيك رنسانس و تحول فكرى فراگير، مرحله دوم شك گرايى، خطر شك گرايى، فلسفه جديد، اصالت تجربه و شك گرايى جديد، فلسفه انتقادى كانت

فلسفه اسكولاستيك

بعد از رواج يافتن مسيحيت در اروپا و توام شدن قدرت كليسا با قدرت امپراطورى روم مراكز علمى زير نفوذ دستگاه حاكمه قرار گرفت تا آنجا كه در قرن شش ميلادى چنانكه قبلا اشاره شد دانشگاهها و مدارس آتن و اسكندريه تعطيل گرديد اين دوران كه در حدود يك هزار سال ادامه يافت به قرون وسطى موسوم شده و ويژگى كلى آن تسلط كليسا بر مراكز علمى و برنامه مدارس و دانشگاه ها است

از شخصيتهاى برجسته اين عصر سن اگوستين است كه كوشيد تا معتقدات مسيحيت را با مبانى فلسفى بخصوص آراء افلاطون و نوافلاطونيان تبيين كند بعد از وى بخشى از مباحث فلسفى در برنامه مدارس گنجانيده شد ولى نسبت به افكار ارسطو بى مهرى مى شد و مخالف عقايد مذهبى تلقى مى گرديد

و اجازه تدريس آنها داده نمى شد تا اينكه با تسلط مسلمانان بر اندلس و نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپاى غربى افكار فلاسفه اسلامى مانند ابن سينا و ابن رشد كمابيش مورد بحث قرار گرفت و دانشمندان مسيحى از راه كتابهاى اين فيلسوفان با آراء ارسطو نيز آشنا شدند

رفته رفته كليسائيان در برابر اين موج فلسفى تاب مقاومت نياوردند و سرانجام سن توماس آكوينى بسيارى از آراء فلسفى ارسطو را پذيرفت و آنها را در كتابهاى خودش منعكس ساخت و كم كم مخالفت با فلسفه ارسطو كاهش يافت بلكه در بعضى از مراكز علمى به صورت گرايش غالب در آمد

بهر حال در قرون وسطى نه تنها فلسفه در مغرب زمين پيشرفتى نداشت بلكه سير نزولى خود را طى كرد و بر خلاف جهان اسلام كه پيوسته علوم و معارف شكوفاتر و بارورتر مى شد در اروپا تنها مباحثى كه مى توانست توجيه كننده عقايد غير خالى از تحريف مسيحيت باشد به نام فلسفه اسكولاستيك مدرسى در مدارس وابسته به كليسا تدريس مى شد و ناگفته پيدا است كه چنين فلسفه اى سرنوشتى جز مرگ و نابودى نمى توانست داشته باشد

در فلسفه اسكولاستيك علاوه بر منطق و الهيات و اخلاق و سياست و پاره اى از طبيعيات و فلكيات مورد قبول كليسا قواعد زبان و معانى و بيان نيز گنجانيده شده بود و به اين صورت فلسفه در آن عصر مفهوم و قلمرو وسيعترى يافته بود

رنسانس و تحول فكرى فراگير

از قرن چهاردهم ميلادى زمينه يك تحول همگانى فراهم شد از طرفى در انگلستان و فرانسه گرايش به نوميناليسم اصالت تسميه و انكار كليات نضج گرفت گرايشى كه نقش مؤثرى در سست كردن بنياد فلسفه داشت و از سوى ديگر طبيعيات ارسطو در دانشگاه پاريس مورد مناقشه واقع شد و از سوى ديگر زمزمه ناسازگارى فلسفه با عقايد مسيحيت و به عبارت ديگر ناسازگارى عقل و دين آغاز گرديد و از سوى ديگر اختلافاتى بين فرمانروايان و ارباب كليسا بروز كرد

و در ميان رجال مذهبى مسيحيت نيز اختلافاتى در گرفت كه به پيدايش پروتستانتيسم انجاميد و از سوى ديگر گرايش اومانيستى و پرداختن به مسائل زندگى انسانى و صرف نظر كردن از مسائل ماوراء طبيعى و الهى اوج گرفت و بالاخره در اواسط قرن پانزدهم امپراطورى بيزانس سقوط كرد و يك تحول همه جانبه سياسى - فلسفى ادبى - مذهبى در سراسر اروپا پديد آمد و دستگاه پاپ از هر طرف مورد حمله واقع شد

در اين جريان فلسفه بى رمق و ناتوان اسكولاستيك نيز به سرنوشت نهائى خود رسيد

در قرن شانزدهم گرايش به علوم طبيعى و تجربى شدت يافت و اكتشافات كپرنيك و كپلر و گاليله فلكيات بطلميوس و طبيعيات ارسطو را متزلزل ساخت و در يك جمله همه شؤون انسانى در اروپا دستخوش اضطراب و تزلزل گرديد دستگاه پاپ مدتها در برابر اين امواج خروشان مقاومت كرد و دانشمندان را به بهانه مخالفت با عقايد دينى يعنى همان آراء طبيعى و كيهانى كه به عنوان تفسير كتاب مقدس و عقايد مذهبى از طرف كليسا پذيرفته شده بود به محاكمه كشيد و بسيارى از ايشان را در آتش تعصب كور و خودخواهى ارباب كليسا سوزانيد ولى سرانجام اين كليسا و دستگاه پاپ بود كه با سرافكندگى مجبور به عقب نشينى شد

رفتار خشن و تعصب آميز كليساى كاتوليك فايده اى جز بدبينى مردم نسبت به ارباب كليسا و بطور كلى نسبت به دين و مذهب نداشت چنانكه سقوط فلسفه اسكولاستيك يعنى تنها فلسفه رايج آن عصر موجب پيدايش خلاء فكرى و فلسفى و سرانجام شك گرايى جديد شد و تنها چيزى كه در اين جريان پيشرفت كرد گرايش اومانيستى و ميل به علوم طبيعى و تجربى در صحنه فرهنگى و گرايش به آزاديخواهى و دموكراسى در عرصه سياست بود

مرحله دوم شك گرايى

قرنها بود كه كليسا آراء و افكار بعضى از فيلسوفان را به عنوان عقايد مذهبى ترويج كرده بود و مردم مسيحى مذهب هم آنها را به عنوان امورى يقينى و مقدس پذيرفته بودند و از جمله آنها نظريه كيهانى ارسطوئى و بطلميوسى بود كه كپرنيك آنرا واژگون كرد و ساير دانشمندان بى غرض هم به بطلان آن پى بردند و چنانكه اشاره كرديم مقاومتهاى تعصب آميز كليسا و رفتار خشونت آميز ارباب كليسا با دانشمندان هم اثر معكوس بخشيد

اين دگرگونى انديشه ها و باورها و فرو ريختن پايه هاى فكرى و فلسفى موجب پديد آمدن يك بحران روانى در بسيارى از دانش پژوهان گرديد و چنين شبهه اى را در اذهان پديد آورد كه از كجا ساير عقايد ما هم باطل نباشد و روزى بطلانش آشكار نگردد و از كجا همين نظريات علمى جديد الاكتشاف هم روزگار ديگرى ابطال نگردد

تا آنجا كه انديشمند بزرگى چون مونتنى منكر ارزش علم و دانش شد و صريحا نوشت كه از كجا مى توان اطمينان يافت كه نظريه كپرنيك هم روزگار ديگرى ابطال نشود وى بار ديگر شبهات شكاكان و سوفسطائيان را با بيان جديدى مطرح ساخت و از شك گرايى دفاع كرد و بدين ترتيب مرحله ديگرى از شك گرايى پديد آمد

خطر شك گرايى

حالت شك و ترديد علاوه بر اينكه يك آفت رنج آور روانى است خطرهاى مادى و معنوى بزرگى را براى جامعه در بر دارد با انكار ارزش شناخت نمى توان اميدى به پيشرفت علوم و معارف بست همچنين جايى براى ارزشهاى اخلاقى و نقش عظيم آنها در حيات انسانى باقى نمى ماند چنانكه دين هم پايگاه عقلانى خود را از دست مى دهد بلكه بزرگترين ضربه ها متوجه عقايد مذهبى مى شود عقايدى كه مربوط به امور مادى و محسوس نيست و هنگامى كه سيل شك در دلهاى مردم جريان يابد طبعا عقايد متعلق به ماوراء طبيعت آسيب پذيرتر خواهد بود

بنابراين شك گرايى آفتى است بس خطرناك كه همه شؤون انسانى را تهديد به نابودى مى كند و با رواج آن هيچ نظام اخلاقى و حقوقى و سياسى و دينى قابل دوام نخواهد بود و با توجيه آن هر گناه و جنايت و ظلم و ستمى قابل توجيه خواهد بود

و به همين جهت است كه مبارزه با شك گرايى هم وظيفه دانشمند و فيلسوف است و هم تكليف رهبران دينى و مذهبى و هم مورد اهتمام مربيان و سياستمداران و مصلحان اجتماعى

در قرن هفدهم ميلادى فعاليتهاى مختلفى براى ترميم ويرانيهاى رنسانس و از جمله براى مبارزه با خطرهاى شك گرايى انجام گرفت كليسائيان غالبا در صدد بر آمدند كه وابستگى مسيحيت را به عقل و علم ببرند و عقايد مذهبى را از راه دل و ايمان تقويت كنند ولى فلاسفه و دانشمندان كوشيدند تا پايه محكم و تزلزل ناپذيرى براى دانش و ارزش بجويند بگونه اى كه نوسانات فكرى و طوفانهاى اجتماعى نتواند بنياد آن را نابود سازد

فلسفه جديد

مهمترين تلاشى كه در اين عصر براى نجات از شك گرايى و تجديد حيات فلسفه انجام گرفت تلاش رنه دكارت فيلسوف فرانسوى بود كه او را پدر فلسفه جديد لقب داده اند وى بعد از مطالعات و تاملات فراوان در صدد بر آمد كه پايه انديشه فلسفى را بر اصلى خلل ناپذير استوار كند و آن اصل در جمله معروف وى خلاصه مى شد كه شك مى كنم پس هستم يا مى انديشم پس هستم يعنى اگر در وجود هر چيزى شك راه يابد هيچگاه در وجود خود شك ترديدى راه نخواهد يافت

و چون شك و ترديد بدون شك كننده معنى ندارد پس وجود انسانهاى شك كننده و انديشنده هم قابل ترديد نخواهد بود سپس كوشيد قواعد خاصى براى تفكر و انديشه شبيه قواعد رياضى وضع كند و مسائل فلسفى را بر اساس آنها حل و فصل نمايد

افكار و آراء دكارت در آن عصر تزلزل فكرى مايه آرامش خاطر بسيارى از دانش پژوهان گرديد و انديشمندان بزرگ ديگرى مانند لايب نيتز اسپينوزا و مالبرانش نيز در تحكيم مبانى فلسفه جديد كوشيدند ولى به هر حال اين كوششها نتوانست نظام فلسفى منسجم و داراى مبانى متقن و مستحكمى را به وجود بياورد و از سوى ديگر توجه عموم دانش پژوهان به علوم تجربى منعطف شده بود و چندان علاقه اى به تحقيق در مسائل فلسفى و ماوراء طبيعى نشان نمى دادند و اين بود

كه در اروپا سيستم فلسفى نيرومند و استوار و پايدارى بوجود نيامد و هر چند گاه مجموعه آراء و افكار فيلسوفى به صورت مكتب فلسفى خاصى عرضه مى شد و در محدوده معينى كمابيش پيروانى پيدا مى كرد ولى هيچكدام دوام و استقرارى نمى يافت چنانكه هنوز هم امر به همين منوال است

اصالت تجربه و شك گرايى جديد

در حالى كه فلسفه تعقلى در قاره اروپا تجديد حيات مى كرد و مى رفت كه عقل مقام و منزلت خود را در معرفت حقايق باز يابد گرايش ديگرى در انگلستان رشد مى يافت كه مبتنى بر اصالت حس و تجربه بود و به نام فلسفه آمپريسم ناميده شد

آغاز اين گرايش به اواخر قرون وسطى و به ويليام اكامى فيلسوف انگليسى باز مى گشت كه قائل به اصالت تسميه و در حقيقت منكر اصالت تعقل بود و در قرن شانزدهم فرانسيس بيكن و در قرن هفدهم هابز كه ايشان نيز انگليسى بودند بر اصالت حس و تجربه تكيه مى كردند ولى كسانى كه به نام فلاسفه آمپريست شناخته مى شوند

سه فيلسوف انگليسى ديگر به نام هاى جان لاك و جرج باركلى و ديويد هيوم هستند كه از اواخر قرن هفدهم تا حدود يك قرن بعد به ترتيب درباره مسائل شناخت به بحث پرداختند و ضمن انتقاد از نظريه دكارت در باب شناختهاى فطرى سرچشمه همه شناختها را حس و تجربه شمردند

در ميان ايشان جان لاك معتدلتر و به عقل گرايان نزديكتر بود و باركلى رسما طرفدار اصالت تسميه نوميناليست بود ولى شايد ناخودآگاه به اصل عليت كه يك اصل عقلى است تمسك مى كرد و همچنين آراء ديگرى داشت كه با اصالت حس و تجربه سازگار نبود اما هيوم كاملا به اصالت حس و تجربه وفادار ماند و به لوازم آن كه شك در ماوراء طبيعت بلكه در حقايق امور طبيعى نيز بود ملتزم گرديد و بدين ترتيب مرحله سوم شك گرايى در تاريخ فلسفه مغرب زمين شكل گرفت

فلسفه انتقادى كانت

افكار هيوم از جمله افكارى بود كه زيربناى انديشه هاى فلسفى كانت را تشكيل مى داد و بقول خودش هيوم بود كه او را از خواب جزم گرايى بيدار كرد و مخصوصا توضيحى كه هيوم درباره اصل عليت داده بود مبنى بر اينكه تجربه نمى تواند رابطه ضرورى علت و معلول را اثبات كند براى وى دلنشين بود

كانت ساليان درازى درباره مسائل فلسفه انديشيد و رساله ها و كتابهاى متعددى نوشت و مكتب فلسفى ويژه اى را عرضه كرد كه نسبت به مكاتب مشابه پايدارتر و مقبولتر واقع شد ولى سرانجام به اين نتيجه رسيد كه عقل نظرى توان حل مسائل متافيزيكى را ندارد و احكام عقلى در اين زمينه فاقد ارزش علمى است

وى صريحا اعلام داشت كه مسائلى از قبيل وجود خدا و جاودانگى روح و اراده آزاد را نمى توان با برهان عقلى اثبات كرد ولى اعتقاد و ايمان به آنها لازمه پذيرش نظام اخلاقى و به عبارت ديگر از اصول پذيرفته شده در احكام عقل عملى است و اين اخلاق است كه ما را به ايمان به مبدا و معاد مى خواند نه بالعكس از اين روى كانت را بايد احياء كننده ارزشهاى اخلاقى دانست كه بعد از رنسانس دستخوش تزلزل شده و در معرض زوال و اضمحلال قرار گرفته بود ولى از سوى ديگر او را بايد يكى از ويرانگران بنياد فلسفه متافيزيك به حساب آورد

خلاصه

١- در قرون وسطى مجموعه علومى كه در مدارس وابسته به كليسا تدريس مى شد و شامل دستور زبان و ادبيات نيز بود به نام فلسفه اسكولاستيك ناميده مى شد

٢- طرح مباحث عقلى در اين مدارس بيشتر براى توجيه عقايدى بود كه كليسا به نام عقايد مسيحيت مى شناخت هر چند خالى از انحراف و تحريف نبود و به عقيده ما بعضى از آنها درست بر خلاف حقايقى بود كه حضرت مسيحعليه‌السلام بيان فرموده بود

٣- انتخاب مباحث فلسفى بستگى به نظر ارباب كليسا داشت از اين روى غالبا نظريات افلاطون و نوافلاطونيان مورد تدريس و تاييد قرار مى گرفت و تنها در اواخر اين دوره بود كه نظريات ارسطو هم كمابيش ارزش و اعتبارى يافت و تدريس آنها مجاز شمرده شد

٤- از قرن چهاردهم ميلادى عصر ديگرى در اروپا آغاز مى شود كه همراه با تحول فرهنگى و دگرگونى بنيادى در باورها و ارزشها است و به همين جهت بنام رنسانس يا تولد جديد نوزايش نامگذارى شده است

٥- از دستاوردهاى نامطلوب اين عصر مى توان سست شدن پايه هاى ايمان به غيب و نيز انزجار از مباحث عقلى و متافيزيكى و به ديگر سخن انحطاط دين و فلسفه را به حساب آورد

٦- فرو ريختن پايه هاى فكرى و عقيدتى موجب پيدايش يك بحران دينى فلسفى و روحيه شك گرايى خطرناك شد

٧- براى مبارزه با اين خطر كليسائيان كوشيدند براى مصونيت دين آن را از وابستگى به عقل و علم برهانند و بر راه دل تاكيد نمايند ولى فلاسفه كوشيدند تا پايگاه محكمى براى تعقل و فلسفه بجويند

٨- در قرن هفدهم ميلادى دكارت به بازسازى فلسفه همت گماشت و وجود شك را نخستين واقعيت يقينى قلمداد كرد كه مستلزم وجود شك كننده نيز مى باشد و آن را نقطه اتكائى براى اثبات ساير واقعيات قرار داد

٩- در اواخر همين قرن مكتب تجربه گرايى در انگلستان رواج يافت و طى يك قرن مراحل تكامل خود را پيمود و در اواخر قرن هيجدهم به سرنوشت نهائيش يعنى شك گرايى منتهى شد

١٠- در نيمه دوم قرن هيجدهم مكتب فلسفى جديدى در آلمان به وسيله كانت بنياد گرديد كه علوم رياضى و طبيعى را قطعى و علمى معرفى مى كرد ولى مسائل متافيزيك و غير تجربى را قابل حل علمى نمى دانست

درس سوم - نگاهى به: سير تفكر فلسفى در دو قرن اخير

شامل:

ايدآليسم عينى، پوزيتويسم، عقل گرايى و حس گرايى، اگزيستانسياليسم، ماترياليسم، ديالكتيك، پراگماتيسم، مقايسه اى اجمالى

ايدآليسم عينى

همچنان كه قبلا اشاره شد بعد از رنسانس نظام فلسفى پايدارى در مغرب زمين به وجود نيامد بلكه همواره نظريات و مكاتب مختلف فلسفى در حال زايش و مرگ بوده و هستند تعدد و تنوع مكتبها و ايسمها از قرن نوزدهم رو به افزايش نهاد و در اين نگاه گذرا مجال اشاره اى هم به همه آنها نيست و تنها به بعضى از آنها اشاره سريعى خواهيم كرد.

بعد از كانت از اواخر قرن هيجدهم تا اواسط قرن نوزدهم چند تن از فلاسفه آلمانى شهرت يافتند كه انديشه هاى ايشان كمابيش از افكار كانت سرچشمه مى گرفت و مى كوشيدند كه نقطه ضعف فلسفه وى را با بهره گيرى از مايه هاى عرفانى جبران كنند و با اينكه اختلافاتى در ميان نظريات ايشان وجود داشت در اين جهت شريك بودند كه از يك ديدگاه شخصى شروع مى كردند و با بيانى شاعرانه به تبيين هستى و پيدايش كثرت از وحدت مى پرداختند و بنام فلاسفه رومانتيك موسوم شدند

از جمله ايشان فيخته شاگرد بى واسطه كانت است كه سخت علاقمند به اراده آزاد بود و در بين نظريات كانت بر اصالت اخلاق و عقل عملى تاكيد مى كرد وى مى گفت عقل نظرى نظام طبيعت را بسان يك نظام ضرورى مى نگرد ولى ما در خودمان آزادى و ميل به فعاليت اختيارى را مى يابيم و وجدان ما نظامى را ترسيم مى كند كه بايد براى تحقق بخشيدن به آن تلاش كنيم پس بايد طبيعت را تابع من و نه امرى مستقل و بى ارتباط با آن تلقى نماييم

همين گرايش به آزادى بود كه او و ساير رومانتيكها مانند شلينگ را به اصالت روح كه ويژگى آن را آزادى مى شمردند و نوعى ايدآليسم سوق داد مكتبى كه به دست هگل سامان يافت و به صورت يك نظام فلسفى نسبتا منسجم در آمد و بنام ايدآليسم عينى ناميده شد هگل كه معاصر شلينگ بود جهان را به عنوان افكار و انديشه هايى براى روح مطلق تصور مى كرد كه ميان آنها روابط منطقى حكمفرما است نه روابط على و معلولى به گونه اى كه ديگر فلاسفه قائل هستند به نظر وى سير پيدايش ايده ها از وحدت به كثرت و از عام به خاص است در مرتبه نخست عامترين ايده ها يعنى ايده هستى قرار دارد كه مقابل آن يعنى ايده نيستى از درون آن پديد مى آيد و سپس با آن تركيب شده به صورت ايده " شدن " در مى آيد " شدن " كه جامع " سنتز "، هستى " تز " و نيستى " آنتى تز " است به نوبه خود در موقعيت تز قرار مى گيرد و مقابل آن از درونش ظاهر مى شود و با تركيب شدن با آن سنتز جديدى تحقق مى يابد و اين جريان همچنان ادامه پيدا مى كند تا به خاصترين مفاهيم بينجامد

هگل اين سير سه حدى ترياد را ديالكتيك مى ناميد و آن را قانونى كلى براى پيدايش همه پديده هاى ذهنى و عينى مى پنداشت

پوزيتويسم

در اوائل قرن نوزدهم ميلادى اگوست كنت فرانسوى كه پدر جامعه شناسى لقب يافته است يك مكتب تجربى افراطى را به نام پوزيتويسم (اثباتى- تحصّلى- تحققى) بنياد نهاد(١) كه اساس آن را اكتفاء به داده هاى بى واسطه حواس تشكيل مى داد و از يك نظر نقطه مقابل ايدآليسم بشمار مى رفت

كنت حتى مفاهيم انتزاعى علوم را كه از مشاهده مستقيم به دست نمى آيد متافيزيكى و غير علمى مى شمرد و كار به جايى رسيد كه اصولا قضاياى متافيزيكى الفاظى پوچ و بى معنى به حساب آمد

اگوست كنت براى فكر بشر سه مرحله قائل شد(٢) : نخست مرحله الهى و دينى كه حوادث را به علل ماورائى نسبت مى دهد دوم مرحله فلسفى كه علت حوادث را در جوهر نامرئى و طبيعت اشياء مى جويد و سوم مرحله علمى كه به جاى جستجو از چرايى پديده ها به چگونگى پيدايش و روابط آنها با يكديگر مى پردازد و اين همان مرحله اثباتى و تحققى است

شگفت آور اين است كه وى سرانجام به ضرورت دين براى بشر اعتراف كرد ولى معبود آنرا انسانيت قرار داد و خودش عهده دار رسالت اين آيين شد و مراسمى براى پرستش فردى و گروهى تعيين كرد

آيين انسان پرستى كه نمونه كامل اومانيسم است در فرانسه و انگلستان و سوئد و آمريكاى شمالى و جنوبى پيروانى پيدا كرد كه رسما به آن گرويدند و معابدى براى پرستش انسان بنا نهادند ولى تاثيرات غير مستقيمى در ديگران هم بجاى گذاشت كه در اينجا مجال ذكر آنها نيست

عقل گرايى و حس گرايى

مكاتب فلسفى مغرب زمين به دو دسته كلى تقسيم مى شوند عقل گرايان و حس گرايان نمونه بارز دسته اول در قرن نوزدهم ايدآليسم هگل بود كه حتى در انگلستان هم طرفدارانى پيدا كرد و نمونه بارز دسته دوم پوزيتويسم بود كه تا امروز هم رواج دارد و ويتگنشتاين و كارناپ و راسل از طرفداران اين مكتب اند

غالب فلاسفه الهى از عقل گرايان و غالب ملحدان از حس گرايان هستند و در ميان موارد غير غالب مى توان از مك تاگارت فيلسوف هگلى انگليسى نام برد كه گرايش الحادى داشت

تناسب حس گرايى با انكار و دست كم شك در ماوراء طبيعت روشن است و چنين بود كه پيشرفت فلسفه هاى حسى و پوزيتويستى گرايشهاى مادى و الحادى را به دنبال مى آورد و نبودن رقيب نيرومند در جناح عقل گرايان زمينه را براى رواج آنها فراهم مى كرد

چنانكه اشاره شد مشهورترين مكتب عقل گراى قرن نوزدهم ايدآليسم هگل بود كه على رغم جاذبه ناشى از نظام نسبتا منسجم و وسعت مسائل و ديدگاهها فاقد منطق قوى و استدلالهاى متقن بود و طولى نكشيد كه حتى از طرف علاقه مندان هم مورد انتقاد و معارضه واقع شد و از جمله دو نوع واكنش همزمان ولى مختلف در برابر آن پديد آمد كه يكى از طرف سون كى يركگارد كشيش دانماركى و بنيانگذار مكتب اگزيستانسياليسم و ديگرى از طرف كارل ماركس يهودى زاده آلمانى و مؤسس ماترياليسم ديالكتيك انجام گرفت

اگزيستانسياليسم

گرايش رومانتيكى كه به منظور توجيه آزادى انسان پديد آمده بود سرانجام در ايدآليسم هگل به صورت يك نظام فلسفى جامع در آمد و تاريخ را به عنوان جريان اصيل و عظيمى معرفى كرد كه بر اساس اصول ديالكتيك پيش مى رود و تكامل مى يابد و بدين ترتيب از مسير اصلى منحرف گرديد زيرا در اين نگرش اراده هاى فردى نقش اصيل خود را از دست مى داد و از اين روى مورد انتقادات زيادى قرار گرفت

يكى از كسانى كه منطق و فلسفه تاريخ هگل را شديدا مورد انتقاد قرار داد كى يركگارد بود كه بر مسئوليت فردى انسان و اراده آزاد وى در سازندگى خويش تاكيد مى كرد و انسانيت انسان را در گرو آگاهى از مسئوليت فردى به خصوص مسئوليت در برابر خدا مى دانست و مى گفت نزديكى و پيوند و ارتباط با خدا است كه آدمى را انسان مى سازد

اين گرايش كه با فلسفه پديدار شناسى فنومنولژى ادموند هوسرل تقويت مى شد به پيدايش اگزيستانسياليسم انجاميد و انديشمندانى مانند هايدگر و ياسپرس در آلمان و مارسل و ژان پل سارتر در فرانسه با ديدگاههاى مختلف الهى و الحادى به آن گرويدند

ماترياليسم ديالكتيك

بعد از رنسانس كه فلسفه و دين در اروپا دچار بحران شدند الحاد و ماديگرى كمابيش رواج يافت و در قرن نوزدهم چند تن از زيست شناسان و پزشكان مانند فوگت و بوخنر و ارنست هگل بر اصالت ماده و نفى ماوراء طبيعت تاكيد كردند ولى مهمترين مكتب فلسفى ماترياليسم به وسيله كارل ماركس و انگلس پى ريزى گرديد

ماركس منطق ديالكتيك و اصالت تاريخ را از هگل و ماديگرى را از فويرباخ گرفت و عامل اصلى تحولات جامعه و تاريخ را كه به گمان وى طبق اصول ديالكتيك و مخصوصا بر اساس تضاد و تناقض صورت مى گيرد عامل اقتصادى دانست و آن را زيربناى همه شؤون انسانى معرفى كرد و ساير شؤون اجتماعى و فرهنگى را تابع آن شمرد

وى براى تاريخ انسان مراحلى قائل بود كه از مرحله اشتراكى نخستين آغاز مى شود و به ترتيب از مراحل برده دارى و فئوداليسم و سرمايه دارى مى گذرد و به سوسياليسم و حكومت كارگرى مى رسد و سرانجام به كمونيسم ختم مى شود يعنى مرحله اى كه مالكيت به طور كلى لغو مى گردد و نيازى به دولت و حكومت هم نخواهد بود

پراگماتيسم

در پايان اين مرور سريع نگاهى بيفكنيم بر تنها مكتب فلسفى كه به وسيله انديشمندان آمريكائى در آستانه قرن بيستم به وجود آمد و مشهورترين ايشان ويليام جيمز روانشناس و فيلسوف معروف است اين مكتب كه به نام پراگماتيسم اصالت عمل ناميده مى شود قضيه اى را حقيقت مى داند كه داراى فايده عملى باشد و به ديگر سخن حقيقت عبارت است از معنايى كه ذهن مى سازد تا به وسيله آن به نتايج عملى بيشتر و بهترى دست يابد و اين نكته اى است كه در هيچ مكتب فلسفى ديگرى صريحا مطرح نشده است گو اينكه ريشه آن را در سخنان هيوم مى توان يافت در آنجا كه عقل را خادم رغبتهاى انسان مى نامد و ارزش معرفت را به جنبه عملى منحصر مى كند

اصالت عمل به معنايى كه گفته شد نخستين بار توسط شارل پيرس آمريكائى مطرح شد و بعد به صورت عنوانى براى مشرب فلسفى ويليام جيمز در آمد مشربى كه طرفدارانى در آمريكا و اروپا پيدا كرد

جيمز كه روش خود را تجربى خالص مى ناميد در تعيين قلمرو تجربه با ديگر تجربه گرايان اختلاف نظر داشت و آن را علاوه بر تجربه حسى و ظاهرى شامل تجربه روانى و تجربه دينى هم مى شمرد و عقائد مذهبى مخصوصا اعتقاد به قدرت و رحمت الهى را براى سلامت روانى مفيد و به همين دليل حقيقت مى دانست و خود وى كه در بيست و نه سالگى دچار يك بحران روحى شده بود با توجه به خدا و رحمت و قدرت او بر تغيير سرنوشت انسان بهبود يافت و از اين روى بر نماز و نيايش تاكيد مى كرد ولى خدا را هم كامل مطلق و نامتناهى نمى دانست بلكه براى او هم تكامل قائل بود و اساسا عدم تكامل را مساوى با سكون و دليل نقص مى پنداشت

ريشه اين تكامل گرايى افراطى و تجاوزگر را در پاره اى از سخنان هگل از جمله در مقدمه پديدار شناسى ذهن مى توان يافت ولى بيش از همه برگسون و وايتهد اخيرا بر آن اصرار ورزيده اند

ويليام جيمز همچنين بر اراده آزاد و نقش سازنده آن تاكيد داشت و در اين جهت با پيروان اگزيستانسياليسم همنوا بود

مقايسه اى اجمالى

با اين نگاه سريع بر سير تفكر فلسفى بشر ضمن آشنا شدن با تاريخچه اجمالى فلسفه روشن شد كه فلسفه غربى بعد از رنسانس چه نشيب و فرازهايى را پيموده و از چه پيچ و خمهايى عبور كرده و هم اكنون در چه موقعيت متزلزل و تناقض آميزى قرار دارد و با اينكه گهگاه موشكافيهاى ظريفى از طرف بعضى از فيلسوفان آن سامان انجام گرفته و مسائل دقيقى مخصوصا در زمينه شناخت مطرح شده و همچنين جرقه هاى روشنگرى در برخى از عقلها و دلها درخشيده است ولى هيچگاه نظام فلسفى نيرومند و استوارى به وجود نيامده و نقطه هاى درخشان فكرى نتوانسته است خط راست پايدارى را فرا راه انديشمندان ترسيم نمايد بلكه همواره آشفتگيها و نابسامانيها بر جو فلسفى مغرب زمين حاكم بوده و هست

و اين درست بر خلاف وضعى است كه در فلسفه اسلامى جريان داشته و دارد زيرا فلسفه اسلامى همواره يك مسير مستقيم و بالنده را طى كرده و با وجود گرايشهايى كه گهگاه به اين سوى و آن سوى پيدا كرده هيچگاه از مسير اصلى منحرف نشده و گرايشهاى فرعى مختلف مانند شاخه هاى درختى كه در جهات مختلف مى گسترد بر رشد و شكوفاييش افزوده است

اميد آنكه اين سير تكاملى به همت انديشمندان متعهد همچنان ادامه يابد تا اينكه محيطهاى ظلمانى ديگر نيز در پرتو انوار تابناكش روشن گردند و از حيرتها و سرگردانيها رهايى يابند

خلاصه

١- بعد از كانت چند تن از فلاسفه آلمانى با الهام گرفتن از اصالت عقل عملى در فلسفه وى و با بهره گيرى از مايه هاى عرفانى براى جبران نقاط ضعف آن مكتب فلسفى ويژه اى را ارائه كردند كه به نام رومانتيك ناميده شد

٢- هگل با استفاده از پيش كسوتان مانند فيخته و معاصرينش مانند شلينگ و با بررسى نقادانه از سخنان ايشان فلسفه جامع و نسبتا منسجمى را به وجود آورد كه به نام ايدآليسم عينى ناميد شد

٣- به نظر وى پديده هاى جهان انديشه هاى روح مطلق اند كه بر اساس قوانين منطق ديالكتيك به وجود مى آيند و تكامل مى يابند و اصول ديالكتيك در عين حال كه اصولى منطقى و ذهنى هستند بر عالم عينى و خارجى نيز حكمفرما مى باشند زيرا طبق اين نگرش ايدآليستى دوگانگى ذهن و عين برداشته مى شود و همه پديده هاى عينى پديده هاى ذهنى روح مطلق نيز به شمار مى روند

٤- اگوست كنت براى انديشه انسان سه مرحله قائل بود مرحله الهى و دينى مرحله فلسفى و متافيزيكى و مرحله علمى و تحققى كه مرحله نهائى فكر بشر است و به چگونگى پيدايش نه چرايى پديده ها و روابط آنها با يكديگر مى انديشد روابطى كه قابل درك حسى و اثبات تجربى است و اين نهايت چيزى است كه انسان توان شناخت واقعى آن را دارد و هر آن چيزى كه قابل درك بى واسطه حسى نباشد علمى نخواهد بود بلكه يا از اساطير مذهبى است و يا از انديشه هاى فلسفى متافيزيكى

٥- فلسفه هگل به واسطه ضعف منطق و سستى پايه هاى عقلى اش مورد انتقادهاى گوناگونى قرار گرفت و از جمله دو خط كمابيش مخالف با آن به صورت اگزيستانسياليسم و ماترياليسم ديالكتيك در برابر آن پديد آمد

٦- محور اصلى اگزيستانسياليسم اختيار انسان در ساختن خويش و رقم زدن سرنوشت خويش است اين گرايش با انگيزه الهى و به وسيله يك كشيش دانماركى به نام كى يركگارد و با تاكيد بر مسئوليت انسان در برابر خداى متعال بنياد گرديد ولى رفته رفته به صورت يك گرايش اومانيستى و بى تفاوت نسبت به دين در آمد و امروز معروفترين شاخه هاى آن همان شاخه الحادى سارتر است

٧- ماترياليسم ديالكتيك به وسيله ماركس و انگلس به وجود آمد و جوهر آن را انكار ماوراء طبيعت و نيز حركت تكاملى جهان ماده بر اساس قوانين ديالكتيك و مخصوصا قانون تضاد و تناقض تشكيل مى دهد.

٨- پراگماتيسم تنها مكتب فلسفى است كه به وسيله انديشمندان آمريكائى پى ريزى گرديده و اساس آن را اهتمام به كار و ابتكار در برابر انديشه و تعقل تشكيل مى دهد و حتى حقيقت را مساوى با فكرى مى داند كه در مقام عمل به كار آيد.

٩- معروفترين چهره اين مكتب ويليام جيمز روانشناس معروف است كه بر تجربه هاى درونى و دينى تكيه مى كرد و نماز و نيايش را بهترين ضامن سلامت روان و داروى شفابخش امراض روانى مى دانست و تاثير آن را هم در زندگى خويش تجربه كرده بود و هم در بيماران روانى وى همچنان بر اراده آزاد انسان تاكيد مى كرد چيزى كه مورد انكار روانشناسان حس گرا و پوزيتويست بوده و هست

١٠- در طول تاريخ فلسفه غرب جرقه هاى روشنگرى در عقلها و دلها درخشيده ولى در اثر پراكندگى نتوانسته است خط مستقيم پايدارى را در تفكر فلسفى آن سامان رسم نمايد بر خلاف فلسفه اسلامى كه هيچگاه از مسير اصلى منحرف نشده و اختلاف گرايشهاى فرعى بر غنى و نضج آن افزوده است

___________________

١- قبلا كنت دوسن سيمون چنين مكتبى را پيشنهاد كرده بود و ريشه آن را در افكار كانت مى توان يافت.

٢- گويند: اگوست كنت اين مراحل سه گانه را از پزشكى بنام دكتر بوردان گرفته بود.

درس چهارم - معانى اصطلاحى علم و فلسفه

شامل:

مقدمه، اشتراك لفظى، معانى اصطلاحى علم، معانى اصطلاحى فلسفه، فلسفه علمى

مقدمه

در درس اول اشاره شد كه واژه فلسفه از آغاز به صورت اسم عامى بر همه علوم حقيقى غير قراردادى اطلاق مى شد و در درس دوم اشاره كرديم كه در قرون وسطى قلمرو فلسفه وسعت يافت و بعضى از علوم قراردادى مانند ادبيات و معانى و بيان را در برگرفت و در درس سوم دانستيم كه پوزيتويسم شناخت علمى را در مقابل شناخت فلسفى و متافيزيكى قرار مى دهد و تنها علوم تجربى را شايسته نام علمى مى داند

طبق اصطلاح اول كه در عصر اسلامى نيز رواج يافت فلسفه داراى بخشهاى مختلفى است كه هر بخشى از آن بنام علم خاصى ناميده مى شود و طبعا تقابلى بين فلسفه و علم وجود نخواهد داشت و اما اصطلاح دوم در قرون وسطى در اروپا پديد آمد و با پايان يافتن آن دوران متروك گرديد

و اما طبق اصطلاح سوم كه هم اكنون در مغرب زمين رواج دارد فلسفه و متافيزيك در برابر علم قرار مى گيرد و چون اين اصطلاح كمابيش در كشورهاى شرقى هم رايج شده لازم است توضيحى پيرامون علم و فلسفه و متافيزيك و نسبت بين آنها داده شود و ضمنا اشاره اى به اقسام علوم و دسته بندى آنها نيز بشود

پيش از پرداختن به اين مطالب نكته اى را درباره اشتراك لفظى واژه ها و اختلاف معانى و اصطلاحات يك لفظ يادآور مى شويم كه از اهميت ويژه اى برخوردار است و غفلت از آن موجب مغالطات و اشتباه كاريهاى فراوانى مى گردد


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19