آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 13224
دانلود: 2208

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13224 / دانلود: 2208
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درس هفدهم - نقش عقل و حس در تصورات

شامل:

اصالت عقل يا حس در تصورات، نقد، تحقيق در مسئله

اصالت عقل يا حس در تصورات

چنانكه اشاره كرديم فلاسفه غربى در مقام تبيين پيدايش تصورات بر دو دسته تقسيم مى شوند يك دسته معتقدند كه عقل خود به خود يك سلسله از مفاهيم را درك مى كند بدون اينكه نيازى به حس داشته باشد چنانكه دكارت درباره مفاهيم خدا و نفس از امور غير مادى و درباره امتداد و شكل از امور مادى معتقد بود و اينگونه صفات ماديات را كه مستقيما از حس دريافت نمى شود كيفيات اوليه مى ناميد در مقابل اوصافى از قبيل رنگ و بوى و مزه كه از راه حواس درك مى شوند و آنها را كيفيات ثانويه مى خواند و به اين صورت نوعى اصالت براى عقل قائل مى شد و از سوى ديگر درك كيفيات ثانويه را كه با مشاركت حواس حاصل مى شود خطا بردار و غير قابل اعتماد مى شمرد و بدين ترتيب نوعى ديگر هم از اصالت براى عقل اثبات مى كرد كه مربوط به بحث ارزش شناخت است

همچنين كانت يك سلسله از مفاهيم را به عنوان ما تقدم يا قبل از تجربه به ذهن نسبت مى داد و از جمله مفهوم زمان و مكان را مربوط به مرتبه حساسيت و مقولات دوازده گانه را مربوط به مرتبه فاهمه مى دانست و درك اين مفاهيم را خاصيت ذاتى و فطرى ذهن به حساب مى آورد

دسته ديگر معتقدند كه ذهن انسان مانند لوح ساده اى آفريده شده كه هيچ نقشى در آن وجود ندارد و تماس با موجودات خارجى كه به وسيله اندامهاى حسى انجام مى گيرد موجب پيدايش عكسها و نقشهايى در آن مى شود و به اين صورت ادراكات مختلف پديد مى آيد چنانكه از اپيكور نقل شده كه چيزى در عقل نيست مگر اينكه قبلا در حس بوده است و عين همين عبارت را جان لاك فيلسوف تجربى انگليسى تكرار كرده است

اما سخنان ايشان درباره پيدايش مفاهيم عقلى متفاوت است و ظاهر بعضى از آنها اين است كه ادراك حسى به وسيله عقل دستكارى مى شود و تغيير شكل مى يابد و تبديل به ادراك عقلى مى گردد همانگونه كه نجار قطعات چوب را مى برد و به شكلهاى گوناگون درمى آورد و از آنها ميز و صندلى و درب و پنجره مى سازد پس مفاهيم عقلى همان صورتهاى حسى تغيير شكل يافته است و بعضى ديگر از سخنانشان قابل چنين توجيهى هست كه ادراك حسى مايه و زمينه ادراك عقلى را فراهم مى كند نه اينكه صورت حسى حقيقة تبديل به مفهوم عقلى گردد

قبلا اشاره كرديم كه تجربه گرايان افراطى مانند پوزيتويستها اساسا منكر وجود مفاهيم عقلى هستند و آنها را به صورت الفاظ ذهنى تفسير مى كنند

از سوى ديگر بعضى از تجربه گرايان مانند كندياك فرانسوى تجربه اى را كه موجب پيدايش مفاهيم ذهنى مى شود منحصر به تجربه حسى مى دانند در حالى كه بعضى ديگر مانند جان لاك انگليسى آن را به تجربه هاى درونى هم توسعه مى دهند و در اين ميان باركلى وضع استثنائى دارد و تجربه را منحصر به تجربه درونى مى داند زيرا وجود اشياء مادى را انكار مى كند و بر اين اساس ديگر جايى براى تجربه حسى باقى نمى ماند

بايد اضافه كنيم كه بسيارى از تجربه گرايان مخصوصا كسانى كه تجربه را شامل تجربه هاى درونى هم مى دانند حوزه شناخت را منحصر به ماديات نمى كنند و امور ما وراء طبيعى را هم به وسيله عقل اثبات مى كنند هر چند بر اساس اصالت حس و وابستگى كامل ادراكات عقلى به ادراكات حسى چنين اعتقادى چندان منطقى نيست چنانكه نفى ما وراء طبيعت هم بى دليل است و از اين روى هيوم كه به اين نكته پى برده بود امورى را كه مستقيما مورد تجربه واقع نمى شوند مشكوك تلقى كرد.(١)

روشن است كه نقد تفصيلى و گسترده هر دو مشرب نيازمند به كتاب مستقل و پر حجمى است كه سخنان هر صاحبنظرى جداگانه نقل و بررسى شود و چنين كارى با وضع اين كتاب مناسب نيست از اين روى به نقد مختصرى از اصل نظرات بدون در نظر گرفتن ويژگيهاى هر قول بسنده مى كنيم

نقد

١- فرض اينكه عقل از آغاز وجود، داراى مفاهيم خاصى باشد و با آنها سرشته شده باشد يا پس از چندى خود بخود و بدون تاثير هيچ عامل ديگرى به درك آنها نائل شود فرض قابل قبولى نيست و وجدان هر انسان آگاهى آنرا تكذيب مى كند خواه مفاهيم مفروض مربوط به ماديات باشند يا مربوط به مجردات و يا قابل صدق بر هر دو دسته

٢- با فرض اينكه يك سلسله مفاهيم لازمه سرشت و فطرت عقل باشد نمى توان واقع نمايى آنها را اثبات كرد و حداكثر مى توان گفت كه فلان مطلب مقتضاى فطرت عقل است و جاى چنين احتمالى باقى مى ماند كه اگر عقل طور ديگرى آفريده شده بود مطالب را بگونه اى ديگر درك مى كرد

براى جبران اين نقيصه است كه دكارت به حكمت خدا تمسك مى كند و مى گويد اگر خدا اين مفاهيم را بر خلاف واقع و حقيقت در سرشت عقل نهاده بود لازمه اش اين بود كه فريبكار باشد

ولى روشن است كه صفات خداى متعال و عدم فريبكارى او هم بايد با دليل عقلى اثبات شود و اگر ادراك عقلى ضمانت صحتى نداشته باشد اساس اين دليل هم فرو مى ريزد و تضمين صحت آن از راه دليل مستلزم دور است.

٣- و اما فرض اينكه مفاهيم عقلى از تغيير شكل صورتهاى حسى پديد مى آيد مستلزم اين است كه صورتى كه تغيير شكل مى يابد و تبديل به مفهوم عقل مى شود ديگر به شكل اولش باقى نماند در حالى كه مى بينيم همراه و همزمان با پيدايش مفاهيم كلى در ذهن صورتهاى حسى و خيالى هم به حال خودشان باقى هستند افزون بر اين تغيير شكل و تبديل و تبدل مخصوص موجودات مادى است و چنانكه در جاى خودش ثابت خواهد شد صورتهاى ادراكى مجرد هستند

٤- بسيارى از مفاهيم عقلى مانند مفهوم علت و معلول اصلا صورت حسى و خيالى ندارند تا گفته شود كه از تغيير شكل صورتهاى حسى پديد آمده اند

٥- و اما فرض اينكه صورتهاى حسى مايه و زمينه مفاهيم عقلى را فراهم مى كنند و حقيقة تبديل به آنها نمى شوند هر چند كم اشكالتر و به حقيقت نزديكتر است و مى تواند در مورد بخشى از مفاهيم ماهوى پذيرفته شود ولى منحصر كردن زمينه مفاهيم عقلى به ادراكات حسى صحيح نيست و مثلا در مورد مفاهيم فلسفى نمى توان گفت كه از تجريد و تعميم ادراكات حسى به دست مى آيند زيرا چنانكه اشاره شد در ازاء اين مفاهيم هيچ ادراك حسى و خيالى وجود ندارد

تحقيق در مسئله

براى روشن شدن نقش حقيقى حس و عقل در تصورات نگاهى به انواع مفاهيم و كيفيت پيدايش آنها در ذهن مى افكنيم

هنگامى كه چشم به منظره زيباى باغچه مى گشاييم رنگهاى مختلف گلها و برگها توجه ما را جلب مى كند و صورتهاى ادراكى گوناگونى در ذهن ما نقش مى بندد و با بستن چشم ديگر آن رنگهاى زيبا و خيره كننده را نمى بينيم و اين همان ادراك حسى است كه با قطع ارتباط با خارج از بين مى رود اما مى توانيم همان گلها را در ذهن خودمان تصور كنيم و آن منظره زيبا را به خاطر بياوريم و اين همان ادراك خيالى است

غير از اين صورتهاى حسى و خيالى كه نمايشگر اشياء خاص و مشخصى است يك سلسله مفاهيم كلى را هم درك مى كنيم كه از اشياء مشخصى حكايت نمى كنند مانند مفاهيم سبز سرخ زرد ارغوانى نيلوفرى و .

همچنين خود مفهوم رنگ كه قابل انطباق بر رنگهاى گوناگون و متضاد است و نمى توان آنرا صورت رنگ پريده و مبهمى از يكى از آنها انگاشت

بديهى است كه اگر ما رنگ برگ درختان و چيزهاى همرنگ آنها را نديده بوديم هرگز نه مى توانستيم صورت خيالى آن را در ذهن خودمان تصور كنيم و نه مفهوم عقلى آن را چنانكه نابينايان هيچ تصورى از رنگها ندارند و كسانى كه فاقد حس بويايى هستند هيچ مفهومى از بويهاى مختلف ندارند و از اين جا است كه گفته اند من فقد حسا فقد علما يعنى كسى كه فاقد حسى باشد از نوعى از ادراكات و آگاهيها محروم خواهد بود

پس بدون شك پيدايش اينگونه مفاهيم كلى در گرو تحقق ادراكات جزئى آنها است ولى نه بدان معنى كه ادراكات حسى تبديل به ادراك عقلى مى شوند آنچنانكه چوب به صندلى يا ماده به انرژى و يا نوع خاصى از انرژى به نوع ديگرى تبديل مى شود زيرا چنانكه گفتيم اينگونه تبديل و تبدلات مستلزم آن است كه تبديل شونده به حال اولش باقى نماند در صورتى كه ادراكات جزئى بعد از پيدايش مفاهيم عقلى هم قابل بقاء هستند علاوه بر اينكه اصولا تبديل و تبدل مخصوص ماديات است در حالى كه ادراك مطلقا مجرد است چنانكه در جاى خودش ثابت خواهد شد ان شاء الله تعالى

بنابراين نقش حس در پيدايش اينگونه مفاهيم كلى تنها به عنوان زمينه و شرط لازم قابل قبول است

دسته ديگرى از مفاهيم هستند كه هيچ رابطه اى با اشياء محسوس ندارند بلكه از حالات روانى حكايت مى كنند حالاتى كه با علم حضورى و تجربه درونى درك مى شوند مانند مفهوم ترس محبت عداوت لذت و درد

بدون ترديد اگر ما چنين احساسات درونى را نمى داشتيم هرگز نمى توانستيم مفاهيم كلى آنها را درك كنيم چنانكه كودك تا هنگامى كه به حد بلوغ نرسيده پاره اى از لذتهاى افراد بالغ را درك نمى كند و هيچ مفهوم خاصى هم از آنها ندارد پس اين دسته از مفاهيم هم نيازمند به ادراكات شخصى قبلى هستند ولى نه ادراكاتى كه به كمك اندامهاى حسى حاصل شده باشد بنابراين تجربه حسى نقشى در حصول اين دسته از مفاهيم ماهوى ندارد

از سوى ديگر يك سلسله از مفاهيم داريم كه اصلا مصداق خارجى ندارند و تنها مصاديق آنها در ذهن تحقق مى يابند مانند مفهوم كلى كه بر مفاهيم ذهنى ديگرى منطبق مى شود و هرگز در خارج از ذهن چيزى كه بتوان آنرا كلى به معناى مفهوم قابل صدق بر افراد بى شمار ناميد وجود ندارد

روشن است كه اينگونه مفاهيم هم از تجريد و تعميم ادراكات حسى به دست نمى آيد هر چند نيازمند به نوعى تجربه ذهنى هست يعنى تا يك سلسله از مفاهيم عقلى در ذهن تحقق نيابد نمى توانيم چنين بررسى را درباره آنها انجام دهيم كه آيا قابل صدق بر افراد متعدد هستند يا نه و اين همان تجربه ذهنى است كه اشاره كرديم يعنى ذهن انسان چنين قدرتى را دارد كه به مفاهيم درون خودش التفات پيدا كند و آنها را همانند ابژه هاى خارجى مورد شناسايى مجدد قرار دهد و مفاهيم خاصى از آنها انتزاع نمايد كه مصاديق اين مفاهيم انتزاع شده همان مفاهيم اوليه است و به اين لحاظ است كه اينگونه مفاهيم را كه در علم منطق به كار مى رود معقولات ثانيه منطقى مى نامند

و بالاخره مى رسيم به يك سلسله ديگر از مفاهيم عقلى كه مورد استفاده علوم فلسفى هستند و حتى بديهيات اوليه نيز از همين مفاهيم تشكيل مى يابند و از اين روى حائز اهميت فوق العاده اى مى باشند درباره پيدايش اين مفاهيم نظرهاى گوناگونى بيان شده كه بررسى آنها به طول مى انجامد و به خواست خدا در مباحث هستى شناسى درباره كيفيت پيدايش هر يك از مفاهيم مربوطه گفتگو خواهيم كرد و در اينجا به قدر ضرورت توضيحى پيرامون آنها مى دهيم و يادآور مى شويم كه اين مفاهيم از آن جهت كه بر اشياء خارجى حمل مى شوند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است شبيه مفاهيم ماهوى هستند و از آن جهت كه حكايت از ماهيت خاصى نمى كنند و به اصطلاح عروضشان ذهنى است شبيه مفاهيم منطقى هستند و از اين روى گاهى با اين دسته و گاهى با آن دسته اشتباه مى شوند چنانكه چنين اشتباهاتى براى صاحبنظران بزرگ به ويژه فلاسفه غربى رخ داده است

قبلا دانسته ايم كه ما نفس خودمان و همچنين حالات روانى يا صور ذهنى يا افعال نفسانى مانند اراده خودمان را با علم حضورى مى يابيم اكنون مى افزاييم كه انسان مى تواند هر يك از شؤون نفسانى را با خود نفس بسنجد بدون اينكه توجهى به ماهيت هيچيك از آنها داشته باشد، بلكه رابطه وجودى آنها را مورد توجه قرار دهد و در يابد كه نفس بدون يك يك آنها مى تواند موجود باشد ولى هيچكدام از آنها بدون نفس تحقق نمى يابد و با توجه به اين رابطه قضاوت كند كه هر يك از شؤون نفسانى احتياج به نفس دارد ولى نفس احتياجى به آنها ندارد بلكه از آنها غنى و بى نياز و مستقل است و بر اين اساس مفهوم علت را از نفس و مفهوم معلول را از هر يك از شؤون مذكور انتزاع نمايد

واضح است كه ادراكات حسى هيچ نقشى را در پيدايش مفاهيم احتياج استقلال غنى علت و معلول ندارند و انتزاع اين مفاهيم مسبوق به ادراك حسى مصداق آنها نيست و حتى علم حضورى و تجربه درونى نسبت به هر يك از آنها هم براى انتزاع مفهوم مربوط به آن كافى نيست بلكه علاوه بر آن بايد بين آنها مقايسه گردد و رابطه خاصى در نظر گرفته شود و به اين لحاظ است كه گفته مى شود كه اين مفاهيم ما بازاء عينى ندارند در عين حالى كه اتصافشان خارجى است

نتيجه آنكه هر مفهوم عقلى نيازمند به ادراك شخصى سابقى است ادراكى كه زمينه انتزاع مفهوم ويژه اى را فراهم مى كند و اين ادراك در پاره اى از موارد ادراك حسى و در موارد ديگرى علم حضورى و شهود درونى مى باشد .پس نقش حس در پيدايش مفاهيم كلى عبارت است از فراهم كردن زمينه براى يك دسته از مفاهيم ماهوى و بس و نقش اساسى را در پيدايش همه مفاهيم كلى عقل ايفاء مى كند.

خلاصه

١- عقل گرايان غربى معتقدند كه عقل يك سلسله از مفاهيم را بالفطره درك مى كند كه از جمله آنها مى توان از مفاهيم فطرى دكارت و مقولات كانت ياد كرد

٢- تجربه گرايان معتقدند كه هيچ مفهوم عقلى بدون كمك گرفتن از تجربه امكان ندارد و بعضى از ايشان همه آنها را نيازمند به تجربه حسى مى دانند

٣- قائل شدن به وجود مفاهيم عقلى از آغاز وجود انسان يا پيدايش خود بخودى آنها در زمان خاصى خلاف وجدان است

٤- با فرض فطرى بودن مفاهيم عقلى نمى توان واقع نمايى آنها را اثبات كرد

٥- اگر مفاهيم عقلى از تغيير شكل يافتن ادراكات حسى حاصل مى شد مى بايستى خود آن ادراكات بعد از تبديل شدن باقى نمانند

٦- تبديل يافتن ادراك حسى به ادراك عقلى در مورد معقولات ثانيه معنى ندارد

٧- ادراكات حسى را حتى به عنوان فراهم كننده زمينه براى مفاهيم عقلى در همه موارد نمى توان پذيرفت زيرا در ازاء همه مفاهيم عقلى ادراك حسى وجود ندارد

٨- براى پيدايش مفاهيم ماهوى كه مصداق محسوسى نداشته باشند وجود ادراك حسى سابق شرط لازم است و از اين روى فاقد هر حسى نمى تواند مفاهيم كلى مربوط به آنرا درك كند به خلاف ماهيات مجرد و معقولات ثانيه

٩- نخستين مفاهيم فلسفى از مقايسه معلومات حضورى با يكديگر و در نظر گرفتن رابطه وجودى آنها با يكديگر انتزاع مى شوند و در مرحله بعد خود مفاهيم نقش ميانجى را ايفاء مى كنند

١٠- نتيجه آنكه حس تنها نقش فراهم كننده شرط لازم براى پيدايش يك دسته از مفاهيم ماهوى را ايفاء مى كند و بس

____________________

١- ر. ك: ايدئولوژى تطبيقى درس يازدهم و دوازدهم.

درس هيجدهم - نقش عقل و حس در تصديقات

شامل:

نكاتى پيرامون تصديقات، تحقيق در مسئله

نكاتى پيرامون تصديقات

پيش از آنكه به بحث درباره نقش حس و عقل در تصديقات بپردازيم لازم است نكاتى را پيرامون تصديقات و قضايا گوشزد كنيم نكاتى كه مربوط به علم منطق است و ما در اينجا به اندازه نياز بحث آنها را با اختصار بيان خواهيم كرد:

١- چنانكه در تعريف تصور اشاره شد هر تصورى فقط شانيت نشان دادن ماوراء خود را دارد يعنى هيچگاه تصور يك امر خاص يا يك مفهوم كلى به معناى تحقق مطابَق آن نيست و اين واقع نمايى شانى هنگامى به فعليت مى رسد كه به شكل يك قضيه و تصديق درآيد و مشتمل بر حكم و نمايانگر اعتقاد به مفاد آن باشد مثلا مفهوم انسان به تنهايى دلالتى بر تحقق انسان خارجى ندارد ولى هنگامى كه با مفهوم موجود تركيب شد و رابطه اتحادى آنها را به صورت يك علم تصديقى درآورد كاشفيت بالفعل از خارج پيدا مى كند يعنى مى توان اين قضيه را كه انسان موجود است به عنوان قضيه اى كه حكايت از خارج مى كند تلقى كرد

حتى علمهاى حضورى بسيط كه هيچگونه تركيب و تعددى ندارند مانند احساس ترس هنگامى كه در ذهن يعنى ظرف علم حصولى منعكس مى شود دست كم دو مفهوم از آنها گرفته مى شود يكى مفهوم ماهوى ترس و ديگرى مفهوم هستى و با تركيب آنها به اين صورت انعكاس مى يابد كه ترس هست و گاهى با اضافه كردن مفاهيم ديگرى به صورت من مى ترسم يا من ترس دارم درمى آيد

بايد توجه داشت كه گاهى تصورى كه ساده و بى حكم به نظر مى رسد در واقع منحل به تصديق مى شود مثلا مفاد اين قضيه كه انسان حقيقت جو است اين است كه انسانى كه در خارج موجود است داراى صفت حقيقت جويى است پس در واقع موضوع قضيه انسان كه در ظاهر تصور ساده اى بيش نيست منحل به اين قضيه مى شود كه انسان در خارج موجود است و آنگاه محمول حقيقت جو براى آن اثبات مى شود اين قضيه انحلالى و ضمنى را منطقيين عقد الوضع مى نامند

٢- موضوع قضيه گاهى تصورى است جزئى و حاكى از يك موجود مشخص مانند اورست مرتفع ترين قله روى زمين است و گاهى مفهومى است كلى و قابل انطباق بر مصاديق بى شمار و در صورت دوم گاهى از مفاهيم ماهوى است مانند فلزات در اثر حرارت منبسط مى شوند و گاهى از مفاهيم فلسفى است مانند معلول بدون علت بوجود نمى آيد و گاهى مفهومى است منطقى مانند نقيض سالبه كليه موجبه جزئيه است

٣- در منطق كلاسيك قضيه به دو صورت حمليه و شرطيه تقسيم شده كه اولى مشتمل بر موضوع و محمول است و رابطه بين آنها اتحادى مى باشد مانند انسان متفكر است و دومى مشتمل بر مقدم و تالى است و رابطه آنها يا تلازم است مانند اگر سطحى مثلث باشد مجموع زواياى آن مساوى با دو قائمه خواهد بود و يا تعاند است مانند عدد يا زوج است يا فرد يعنى اگر عددى زوج باشد فرد نخواهد بود و اگر فرد باشد زوج نخواهد بود ولى شكلهاى ديگرى هم براى قضايا مى توان تصور كرد و همه آنها را مى توان به شكل قضيه حمليه بازگرداند

٤- نسبت بين موضوع و محمول گاهى صفت امكان دارد مانند اين قضيه يك فرد انسان بزرگتر از فرد ديگر است و گاهى صفت ضرورت مانند اين قضيه هر كلى از جزء خودش بزرگتر است اين صفتها را منطقيين ماده قضيه مى نامند و هنگامى كه در لفظ آورده شود آنها را جهت قضيه مى خوانند

مواد قضايا معمولا به صورت ضمنى لحاظ مى شوند نه به عنوان ركنى براى آنها ولى مى توان محمول را در موضوع ادغام كرد و ماده يا جهت قضيه را به صورت محمول و ركن آن درآورد مثلا در قضاياى بالا مى توان گفت بزرگتر بودن يك فرد انسان از فرد ديگر ممكن است و بزرگتر بودن هر كلى از جزء خودش ضرورى است اينگونه قضايا در واقع نمايانگر چگونگى رابطه موضوع و محمول در قضاياى ديگرى هستند

٥- اتحادى كه بين موضوع و محمول در نظر گرفته مى شود گاهى اتحاد مفهومى است مانند انسان بشر است و گاهى اتحاد مصداقى مانند انسان حقيقت جو است كه موضوع و محمول آن اتحاد مفهومى ندارند ولى مصداقا متحدند نوع اول را حمل اولى و نوع دوم را حمل شايع مى نامند

٦- در حمل شايع اگر محمول قضيه موجود يا معادل آن باشد قضيه را هليه بسيطه و در غير اين صورت آنرا هليه مركبه مى خوانند اولى مانند انسان موجود است و دومى مانند انسان حقيقت جو است

پذيرفتن هليه بسيطه مبتنى بر اين است كه مفهوم وجود به عنوان يك مفهوم مستقل و قابل حمل مفهوم محمولى قبول شود ولى بسيارى از فلاسفه غربى مفهوم وجود را تنها به عنوان مفهوم حرفى و غير مستقل مى پذيرند و توضيح آن در بخش هستى شناسى خواهد آمد

٧- در هليات مركبه اگر مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به دست بيايد قضيه را تحليلى و در غير اين صورت آنرا تركيبى مى نامند مثلا قضيه هر فرزندى پدر دارد تحليلى است زيرا وقتى مفهوم فرزند را تحليل مى كنيم مفهوم پدردار از آن به دست مى آيد ولى اين قضيه كه فلزات در اثر حرارت انبساط مى يابند تركيبى است زيرا از تحليل معناى فلز به مفهوم انبساط نمى رسيم و همچنين اين قضيه كه هر انسانى پدر دارد تركيبى است زيرا از تحليل معناى انسان مفهوم پدردار به دست نمى آيد و نيز هر معلولى محتاج به علت است تحليلى و هر موجودى محتاج به علت است تركيبى مى باشد

لازم است يادآور شويم كه كانت قضاياى تركيبى را به دو قسم مقدم بر تجربه و مؤخر از تجربه تقسيم مى كند و قضاياى رياضى را از قسم اول مى شمارد ولى بعضى از پوزيتويستها مى كوشند كه آنها را به قضاياى تحليلى برگردانند

٨- در منطق كلاسيك قضايا به دو قسم بديهى و نظرى غير بديهى تقسيم شده اند بديهيات قضايايى هستند كه تصديق به آنها احتياج به فكر و استدلال ندارد ولى نظريات قضايايى هستند كه تصديق به آنها نيازمند به فكر و استدلال است سپس بديهيات را به دو قسم فرعى تقسيم كرده اند يكى بديهيات اوليه كه تصديق به آنها احتياج به هيچ چيزى به جز تصور دقيق موضوع و محمول ندارد

مانند قضيه محال بودن اجتماع نقيضين كه آنرا ام القضايا ناميده اند و ديگرى بديهيات ثانويه كه تصديق به آنها در گرو به كار گرفتن اندامهاى حسى يا چيزهاى ديگرى غير از تصور موضوع و محمول است و آنها را به شش دسته تقسيم كرده اند حسيات وجدانيات حدسيات فطريات تجربيات و متواترات

اما حقيقت اين است كه همه اين قضايا بديهى نيستند و تنها دو دسته از قضايا را مى توان بديهى به معناى واقعى دانست يكى بديهيات اوليه و ديگرى وجدانيات كه انعكاس ذهنى علوم حضورى مى باشند و حدسيات و فطريات از قضاياى قريب به بديهى هستند و اما ساير قضايا را بايد از قضاياى نظرى و محتاج به برهان تلقى كرد و توضيح آن در مبحث ارزش شناخت خواهد آمد

تحقيق در مسئله

مسئله اصالت حس يا عقل در تصديقات هر چند معمولا به صورت مسئله مستقلى مطرح نمى شود ولى با توجه به مبانى مكتبهاى مختلف حسى و عقلى مى توان آراء ايشان را در اين زمينه به دست آورد مثلا پوزيتويستها كه شناخت واقعى را منحصر به شناخت حسى مى دانند طبعا در اين مساله هم سرسختانه از اصالت حس طرفدارى مى كنند

و هر قضيه غير تجربى را يا بى معنى و يا فاقد ارزش علمى مى پندارند ساير تجربيين به صورت معتدلترى بر نقش تجربه حسى تاكيد مى كنند ضمن اينكه نقش عقل را هم كما بيش مى پذيرند و اما عقل گرايان بر اهميت نقش عقل تاكيد مى كنند و كما بيش به قضاياى مستقل از تجربه معتقدند مثلا كانت علاوه بر اينكه قضاياى تحليلى را بى نياز از تجربه مى داند يك دسته از قضاياى تركيبى و از جمله همه مسائل رياضى را مقدم بر تجربه و بى نياز از آن مى شمارد

براى اينكه سخن به درازا نكشد از بررسى سخنان هر يك از صاحبنظران تجربى و عقلى صرف نظر كرده به بيان نظر صحيح در اين مساله مى پردازيم

با توجه به اينكه در بديهيات اوليه تصور دقيق موضوع و محمول براى حكم به اتحاد آنها كفايت مى كند بخوبى روشن مى شود كه اينگونه تصديقات نيازى به تجربه حسى ندارند هر چند ممكن است تصور موضوع و محمول آنها نيازمند به حس باشد زيرا سخن در اين است كه بعد از آنكه موضوع و محمول دقيقا تصور شدند خواه تصور آنها منوط به استفاده از اندامهاى حسى باشد يا نباشد آيا تصديق به ثبوت محمول براى موضوع نيازى به كار بردن حواس دارد يا نه و فرض اينست كه در بديهيات اوليه صرف تصور موضوع و محمول كافى است كه عقل حكم به اتحاد آنها نمايد

قضاياى تحليلى كلا همين حكم را دارند زيرا در اين قضايا مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به دست مى آيد و روشن است كه تحليل مفهوم امرى است ذهنى و بى نياز از تجربه حسى و ثبوت محمولى كه از خود موضوع به دست مى آيد نيز ضرورى و به منزله ثبوت الشى ء لنفسه است

همين حكم براى حملهاى اولى نيز ثابت و مستغنى از بيان است

همچنين قضايايى كه از انعكاس علوم حضورى در ذهن به دست مى آيند "وجدانيات" هيچ نيازى به تجربه حسى ندارند زيرا در اين قضايا حتى مفاهيم تصورى هم از علوم حضورى گرفته مى شود و تجربه حسى ابدا راهى به آنها ندارد

با توجه به اينكه صور ذهنى بهر شكلى باشند خواه حسى و خواه خيالى و خواه عقلى با علم حضورى درك مى شوند تصديق به وجود آنها به عنوان افعال يا انفعالات نفسانى از قبيل وجدانيات است و نيازى به تجربه حسى ندارد هر چند بدون انجام گرفتن تجربه حسى پاره اى از آنها مانند صورتهاى حسى تحقق نمى يابد ولى كلام در اين است كه بعد از تحقق آنها و بعد از آنكه ذهن آنها را به مفاهيم وجودى و ماهوى تحليل كرد آيا حكم به اتحاد اين مفاهيم كه موضوع و محمول قضيه را تشكيل مى دهند نيازى به تجربه حسى دارد يا نه و پيدا است كه حكم در هليات بسيطه اى كه مربوط به امور وجدانى است نيازى به كار بردن اندامهاى حسى ندارد بلكه حكمى است بديهى و حاكى از علم حضورى خطا ناپذير

اما تصديق به وجود مصاديق محسوسات در خارج هر چند به گمان بعضى به محض تحقق تجربه حسى حاصل مى شود ولى با دقت معلوم مى گردد كه قطعيت اين حكم نياز به برهان عقلى دارد چنانكه بزرگان فلاسفه اسلامى مانند ابن سينا و صدرالمتالهين و علامه طباطبائى تصريح فرموده اند.(١) زيرا صورتهاى حسى ضمانتى براى صحت و مطابقت كامل با مصاديق خارجى ندارند

بنابراين تنها در اينگونه قضايا است كه مى توان براى تجربه حسى نقشى قائل شد اما نه نقش تام و تعيين كننده بلكه نقشى ضمنى و مقدماتى

همچنين در قضاياى حسى كلى كه در اصطلاح منطقيين تجربيات يا مجربات ناميده مى شود علاوه بر نياز ياد شده به حكم عقل براى اثبات مصاديق خارجى نياز ديگرى هم به برهان عقلى براى تعميم و اثبات كليت آنها وجود دارد چنانكه در درس نهم اشاره شد نيز مضاعف شدن شناخت در هر قضيه و علم به ضرورت مفاد آن و محال بودن نقيضش نيازمند به ام القضايا يعنى قضيه محال بودن اجتماع نقيضين است

نتيجه آنكه هيچ تصديقى يقينى به صرف تجربه حسى حاصل نمى شود ولى قضاياى يقينى بى نياز از تجربه حسى فراوان است و با توجه به اين حقيقت بى مايگى انديشه پوزيتويستى بسى روشنتر و مؤكدتر مى گردد.

خلاصه

١- تصور تنها را هيچگاه نمى توان به عنوان شناختى كه از واقعيات خارجى حكايت مى كند تلقى كرد بلكه حكايت بالفعل مخصوص تصديق و قضيه است

٢- پاره اى از تصورات داراى يك تصديق ضمنى هستند مانند عقد الوضع اين قضيه انسان حقيقت جو است

٣- موضوع قضيه گاهى تصورى است جزئى و گاهى مفهومى ماهوى يا فلسفى يا منطقى

٤- در منطق كلاسيك قضايا به دو قسم حمليه و شرطيه تقسيم شده اند ولى مى توان شكلهاى ديگرى را هم براى قضايا در نظر گرفت نيز مى توان همه آنها را به حمليه برگرداند

٥- قضايا از نظر موادشان به دو قسم ممكنه و ضروريه تقسيم مى شوند

٦- در هر يك از آنها مى توان محمول را با موضوع تركيب كرد و ماده قضيه را به صورت محمول آن درآورد

٧- حمل گاهى به لحاظ اتحاد مفهومى است كه حمل اولى ناميده مى شود و گاهى به لحاظ اتحاد مصداقى كه حمل شايع ناميده مى گردد

٨- در حمل شايع اگر مفاد قضيه وجود موضوع باشد آنرا هليه بسيطه و در غير اين صورت آنرا هليه مركبه نامند

٩- در هليات مركبه اگر مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به دست آيد آن را تحليلى و گرنه آن را تركيبى خوانند

١٠- قضايا به دو قسم بديهى و نظرى تقسيم مى شوند و قضاياى بديهى به معناى واقعى بر دو دسته اند يكى بديهيات اوليه كه صرف تصور موضوع و محمول براى حكم به اتحاد آنها كافى است و ديگرى وجدانيات كه از علوم حضورى گرفته مى شوند

١١- بديهيات اوليه و مطلق قضاياى تحليليه نيازى به تجربه حسى ندارند همچنين وجدانيات حمل اولى هم در حقيقت از بديهيات اوليه است

١٢- قضايايى كه حكايت از وجود صورتهاى حسى در نفس مى كنند نيز از وجدانيات بشمار مى روند

١٣- تنها قضايايى كه حكايت از وجود محسوسات خارجى و صفات آنها مى نمايند نياز به تجربه حسى دارند آن هم به عنوان شرط لازم نه شرطى كافى زيرا حكم قطعى به وجود محسوس خارجى نيازمند به برهان عقلى است

١٤- تجربيات علاوه بر نياز مذكور به حكم عقل نياز ديگرى هم به برهان عقلى براى اثبات كليتشان دارند

١٥- مضاعف شدن شناخت در هر قضيه نيازمند به حكم عقل به محال بودن اجتماع نقيضين است

١٦- نتيجه آنكه هيچ تصديق يقينى به صِرف تجربه حسى حاصل نمى شود اما تصديقات يقينى بى نياز از تجربه حسى فراوان است

____________________

١- ر. ك تعليقات ابن سينا ص ١٤٨ و ٨٨ و ٦٨ و اسفار ج ٣ ص ٤٩٨ و نهايه الحكمه مرحله ١١ فصل ١٣.