آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 13108
دانلود: 2166

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13108 / دانلود: 2166
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اشتراك لفظى

در همه زبانها تا آنجا كه اطلاع حاصل شده لغاتى يافت مى شود كه هر كدام داراى معانى لغوى و عرفى و اصطلاحى متعددى است و به نام مشترك لفظى ناميده مى شود چنانكه در زبان فارسى واژه دوش به معناى شب گذشته و كتف شانه و دوش حمام به كار مى رود و كلمه شير به معناى شير درنده و شير نوشيدنى و شير آب استعمال مى شود(١)

وجود مشتركات لفظى نقش مهمى را در ادبيات و شعر بازى مى كند ولى در علوم و بويژه در فلسفه مشكلات زيادى را به بار مى آورد مخصوصا با توجه به اينكه معانى مشترك گاهى به قدرى به هم نزديكند كه تمييز آنها از يكديگر دشوار است و بسيارى از مغالطات در اثر اين گونه اشتراكات لفظى روى داده و حتى گاهى بزرگان و صاحب نظران در همين دام گرفتار شده اند

از اين روى بعضى از بزرگان فلاسفه مانند ابن سينا مقيد بوده اند كه قبل از ورود در بحثهاى دقيق فلسفى نخست معانى مختلف واژه ها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن كنند تا از خلط و اشتباه جلوگيرى به عمل آيد

براى نمونه يكى از مشتركات لفظى را ذكر مى كنيم كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه انگيزى دارد و آن واژه جبر است

جبر در اصل لغت به معناى جبران كردن و بر طرف نمودن نقص است بعدا به معناى شكسته بندى به كار رفته و شايد نكته انتقال اين بوده كه شكسته بندى نوعى جبران نقص است و احتمالا در آغاز براى شكسته بندى وضع شده و بعد نسبت به جبران هر نقصى تعميم داده شده است

كاربرد سوم اين كلمه مجبور كردن و تحت فشار قرار دادن است و شايد نكته انتقال به اين معنى تعميم لازمه شكسته بندى باشد يعنى چون لازمه عادى اين كار اين است كه عضو شكسته شده را تحت فشار قرار مى دهند تا استخوانها جفت شود به هر فشارى كه از كسى به ديگرى وارد شود

و او را بى اختيار وادار به انجام كارى كند جبر اطلاق شده است و شايد ابتداء در مورد فشار فيزيكى و سپس در مورد فشار روانى به كار رفته باشد و بالاخره همين مفهوم هم توسعه يافته و در مورد هر گونه احساس فشارى به كار رفته است هر چند از ناحيه شخص ديگرى نباشد

تا اينجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسى كرديم اكنون اشاره اى به معانى اصطلاحى اين واژه در علوم و فلسفه نيز خواهيم كرد

يكى از اصطلاحات علمى جبر همان اصطلاح رياضى است يعنى نوعى محاسبه كه در آن به جاى اعداد از حروف استفاده مى شود و شايد نكته جعل اين اصطلاح اين باشد كه در محاسبات جبرى كميتهاى مثبت و منفى به وسيله يكديگر جبران مى شوند يا كميت مجهول در يكى از طرفين معادله را مى توان با توجه به طرف ديگر يا با انتقال دادن عضوى از آن معلوم كرد كه اين خود نوعى جبران است

اصطلاح ديگر آن مربوط به روانشناسى است كه در مقابل اختيار و اراده آزاد به كار مى رود و مشابه آن مساله جبر و اختيار است كه در علم كلام مطرح مى شود و همچنين در اخلاق و حقوق و فقه نيز كاربردهايى دارد كه توضيح همه آنها به درازا مى كشد

از دير زمان مفهوم جبر در مقابل مفهوم اختيار با مفهوم حتميت و ضرورت و وجوب فلسفى خلط شده و در واقع كاربرد غلطى را براى آن به وجود آورده كه همان حتميت و ضرورت باشد چنانكه در مورد معادل آن دترمى نيسم در زبانهاى بيگانه مشاهده مى شود و در نتيجه چنين توهمى به وجود آمده كه در هر موردى ضرورت على و معلولى پذيرفته شود در آنجا اختيار موردى نخواهد داشت و بر عكس نفى ضرورت و حتميت مستلزم اثبات اختيار است و آثار اين توهم در چندين مساله فلسفى ظاهر شده كه از جمله آنها اين است

كه متكلمين ضرورت على و معلولى را در مورد فاعل مختار انكار كرده اند و به دنبال آن فلاسفه را متهم نموده اند كه خداى متعال را مختار نمى دانند از سوى ديگر جبريين وجود سرنوشت حتمى را دليل قول خودشان دانسته اند و در مقابل معتزله كه قائل به اختيار انسان هستند سرنوشت حتمى را نفى كرده اند در صورتى كه حتميت سرنوشت ربطى به جبر ندارد و در حقيقت اين مشاجرات كه سابقه اى طولانى دارد در اثر خلط بين مفهوم جبر و مفهوم ضرورت روى داده است

نمونه تاسف انگيز ديگر آنكه بعضى از فيزيكدانها ضرورت على در مورد پديده هاى ميكروفيزيكى را مورد تشكيك يا انكار قرار داده اند و در مقابل بعضى از دانشمندان خداپرست غربى خواسته اند از نفى ضرورت در اين پديده ها وجود اراده الهى را اثبات نمايند به گمان اينكه نفى ضرورت و انكار دترمى نيسم در اين موارد مستلزم اين است كه نيروى مختارى در آنجا اثبات شود

حاصل آنكه وجود مشتركات لفظى بخصوص در مواردى كه معانى متشابه و متقاربى داشته باشند اشكالاتى را در بحثهاى فلسفى پيش مى آورد و اين دشواريها هنگامى مضاعف مى شود كه يك لفظ معانى اصطلاحى متعددى در يك علم داشته باشد چنانكه در مورد واژه عقل در فلسفه و واژه هاى ذاتى و عرضى در منطق چنين است از اين روى ضرورت توضيح معانى مشترك و تعيين معناى مورد نظر در هر مبحث روشن مى شود

معانى اصطلاحى علم

از جمله واژه هايى كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه انگيز دارد واژه علم است مفهوم لغوى اين كلمه و معادلهايش در زبانهاى ديگر مانند دانش و دانستن در زبان فارسى روشن و بى نياز از توضيح است ولى علم معانى اصطلاحى مختلفى دارد كه مهمترين آنها از اين قرار است:

١- اعتقاد يقينى مطابق با واقع در برابر جهل بسيط و مركب هر چند در قضيه واحدى باشد

٢- مجموعه قضايايى كه مناسبتى بين آنها در نظر گرفته شده هر چند قضاياى شخصى و خاص باشد و به اين معنى است كه علم تاريخ دانستن حوادث خاص تاريخى و علم جغرافيا دانستن احوال خاص مناطق مختلف كره زمين و علم رجال و بيوگرافى شخصيتها هم علم ناميده مى شود

٣- مجموعه قضاياى كلى كه محور خاصى براى آنها لحاظ شده و هر كدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصاديق متعدد مى باشد هر چند قضاياى اعتبارى و قراردادى باشد و به اين معنى است كه علوم غير حقيقى و قراردادى مانند لغت و دستور زبان هم علم خوانده مى شود ولى قضاياى شخصى و خاص مانند قضاياى فوق الذكر علم بشمار نمى رود

٤- مجموعه قضايايى كلى حقيقى غير قراردادى كه داراى محور خاصى باشد اين اصطلاح همه علوم نظرى و عملى و از جمله الهيات و ما بعد الطبيعه را در بر مى گيرد ولى شامل قضاياى شخصى و اعتبارى نمى شود

٥- مجموعه قضاياى حقيقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد و اين همان اصطلاحى است كه پوزيتويستها به كار مى برند و بر اساس آن علوم و معارف غير تجربى را علم نمى شمارند

منحصر كردن واژه علم به علوم تجربى تا آنجا كه مربوط به نامگذارى و جعل اصطلاح باشد جاى بحث و مناقشه ندارد ولى جعل اين اصطلاح از طرف پوزيتويستها مبتنى بر ديدگاه خاص ايشان است كه دايره معرفت يقينى و شناخت واقعى انسان را محدود به امور حسى و تجربى مى پندارند و انديشيدن در ماوراء آنها را لغو و بى حاصل قلمداد مى كنند ولى متاسفانه اين اصطلاح در سطح جهان رواج يافته و بر طبق آن علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است

ما قضاوت درباره قلمرو معرفت يقينى و رد نظريه پوزيتويستى و اثبات شناخت حقيقى نسبت به ماوراء قلمرو حس و تجربه را به مبحث شناخت شناسى موكول مى كنيم و اينك به توضيح مفهوم فلسفه و متافيزيك مى پردازيم

معانى اصطلاحى فلسفه

تا كنون با سه معناى اصطلاحى فلسفه آشنا شده ايم اصطلاح اول آن شامل همه علوم حقيقى مى شود و اصطلاح دوم آن بعضى از علوم قراردادى را هم در بر مى گيرد و اصطلاح سوم آن مخصوص به معرفتهاى غير تجربى است و در مقابل علم (معرفت تجربى) به كار مى رود

فلسفه طبق اين اصطلاح شامل منطق شناخت شناسى هستى شناسى متافيزيك خدا شناسى روان شناسى نظرى (غير تجربى) زيبايى شناسى اخلاق و سياست مى شود(٢) هر چند در اين زمينه كمابيش اختلاف نظرهايى وجود دارد و گاهى فقط به معناى فلسفه اولى يا متافيزيك به كار مى رود و بنابراين مى توان آن را اصطلاح چهارمى تلقى كرد

واژه فلسفه كاربردهاى اصطلاحى ديگرى نيز دارد كه غالبا همراه با صفت يا مضاف اليه استعمال مى شود مانند فلسفه علمى و فلسفه علوم

فلسفه علمى

اين تعبير نيز در موارد گونآ گونى به كار مى رود:

الف- درباره فلسفه تحققى

اگوست كنت پس از محكوم كردن تفكر فلسفى و متافيزيكى و انكار قوانين عقلى جهان شمول علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسيم كرد كه هر يك قوانين ويژه خود را خواهد داشت به اين ترتيب رياضيات، كيهان شناسى، فيزيك، شيمى، زيست شناسى و علم الاجتماع، جامعه شناسى و كتابى به نام درسهايى درباره فلسفه پوزيتويسم در شش مجلد نگاشت و كليات علوم ششگانه را با شيوه ی به اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و سه مجلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد هر چند اساس اين فلسفه تحققى را ادعاهاى جزمى غير تحققى تشكيل مى دهد

به هر حال محتواى اين كتاب كه در واقع طرحى براى بررسى علوم و به ويژه علوم اجتماعى است بنام فلسفه تحققى و فلسفه علمى ناميده مى شود

ب- در مورد فلسفه ماترياليسم ديالكتيك

ماركسيستها بر خلاف پوزيتويستها بر ضرورت فلسفه و وجود قوانين جهان شمول تاكيد مى كنند ولى معتقدند كه اين قوانين از تعميم قوانين علوم تجربى به دست مى آيد نه از انديشه هاى عقلى و متافيزيكى و از اين روى فلسفه ماترياليسم ديالكتيك را كه به حسب ادعاى خودشان از دستاوردهاى علوم تجربى به دست آمده است، فلسفه علمى مى نامند هر چند علمى بودن آن بيش از علمى بودن فلسفه پوزيتويسم نيست و اساسا فلسفه علمى در صورتى كه علمى به معناى تجربى باشد تعبير ناهماهنگ و شبيه كوسه ريش پهن است و در بحثهاى تطبيقى سخنان ايشان را مورد نقادى قرار داده ايم (٣) ج- اصطلاح ديگر فلسفه علمى مرادف با متدلوژى روش شناسى است روشن است كه هر علمى به مقتضاى نوع مسائل روش خاصى را براى تحقيق و اثبات مطالب مى طلبد مثلا مسائل تاريخى را نمى توان در آزمايشگاه و به وسيله تجزيه و تركيب مواد و عناصر حل كرد چنانكه هيچ فيلسوفى نمى تواند با تحليلات و استنتاجات ذهنى و فلسفى اثبات كند كه ناپلئون در چه سالى به روسيه حمله كرد و آيا در اين جنگ پيروز شد يا شكست خورد بلكه بايد اين گونه مسائل را با بررسى اسناد و مدارك و ارزيابى اعتبار آنها اثبات كرد

بطور كلى علوم به معناى عام را از نظر اسلوب تحقيق و روش پژوهش و سبك بررسى مسائل و اثبات مطالب مى توان به سه دسته كلى تقسيم كرد علوم عقلى علوم تجربى علوم نقلى و تاريخى

بررسى انواع و طبقات علوم و تعيين روشهاى كلى و جزئى هر يك از دسته هاى سه گانه علمى را به نام متدلوژى پديد آورده است كه احيانا به نام فلسفه علمى ناميده مى شود چنانكه گاهى منطق عملى خوانده مى شود.

خلاصه

١- چون در چند قرن اخير در اروپا واژه هاى علم و فلسفه در مقابل يكديگر قرار گرفته لازم است توضيحى پيرامون اصطلاحات علم و فلسفه داده شود

٢- اساسا اشتراك لفظى و وجود معانى مختلف براى يك لفظ موجب مشكلات و مغالطاتى در مباحث علمى و بخصوص مباحث فلسفى مى شود و از اين روى ضرورت دارد قبل از ورود در هر مبحث معناى منظور از اصطلاحات مورد استعمال در آن مبحث توضيح داده شود

٣- واژه علم داراى معانى اصطلاحى گوناگونى است كه مهمترين آنها از اين قرار است: الف- اعتقاد يقينى ب- مجموعه قضاياى متناسب اعم از جزئى و كلى ج- مجموعه قضاياى كلى اعم از حقيقى و اعتبارى د- مجموعه قضاياى كلى حقيقى ه- مجموعه قضاياى تجربى

٤- واژه فلسفه نيز اصطلاحاتى دارد كه مهمترين آنها از اين قرار است: الف- همه علوم حقيقى ب- علوم حقيقى به اضافه بعضى از علوم قراردادى مانند ادبيات و معانى و بيان ج- علوم غير تجربى مانند منطق، الهيات، زيبايى شناسى و غيرها د- خصوص ما بعد الطبيعه و الهيات

٥- تعبير فلسفه علمى نيز در موارد مختلفى به كار مى رود: الف طرح بررسى علوم تحققى فلسفه پوزيتويسم ب- فلسفه ماركسيسم ماترياليسم ديالكتيك ج- متدلوژى يا روش شناسى علوم

____________________

١- آن يكى شير است اندر باديه

و آن دگر شير است اندر باديه

آن يكى شير است كه آدم مى خورد

و آن دگر شير است كه آدم مى خورد

٢- ر.ک :فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه، ترجمه يحيي مهدوي ص ۴۲ ،خلاصه فلسفه، ترجمه فضل الله صمدي چاپ هشتم؛ تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري ج ۴ ص ۶۰۰ ، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خوئي چاپ سوم ،ص ۶ ، فلسفه يا پژوهش حقيقت،ترجمه سيدجلال الدين مجتبوي،ص ۲۰، مسائل و نظريات فلسفه، ترجمه بزرگمهر

درس پنجم - فلسفه و علوم

شامل:

فلسفه علوم، متافيزيك، نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك، تقسيم و طبقه بندى علوم، ملاك مرزبندى علوم، كل و كلى، انشعابات علوم

فلسفه علوم

در درس قبل گفتيم كه گاهى كلمه فلسفه به صورت مضاف به كار مى رود مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و .

اكنون به توضيحى پيرامون اين تعبير مى پردازيم: اينگونه تعبيرات گاهى از طرف كسانى به كار مى رود كه واژه علم را به علوم تجربى اختصاص داده اند و واژه فلسفه را در مورد رشته هايى از معارف و معلومات انسانى به كار مى برند كه به وسيله تجربه حسى قابل اثبات نيست چنين كسانى به جاى اينكه مثلا بگويند علم خدا شناسى خواهند گفت فلسفه خدا شناسى يعنى ذكر مضاف اليه براى فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است

همچنين كسانى كه مسائل عملى و ارزشى را علمى نمى دانند و براى آنها پايگاه عينى و واقعى قائل نيستند بلكه آنها را صرفا تابع ميلها و رغبتهاى مردم مى پندارند بعضا اينگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه مى كنند و به جاى اينكه مثلا بگويند علم اخلاق مى گويند فلسفه اخلاق يا به جاى اينكه بگويند علم سياسيت مى گويند فلسفه سياست

ولى گاهى اين تعبير به معناى ديگرى به كار مى رود و آن تبيين اصول و مبانى و باصطلاح مبادى علم ديگر است و بعضا مطالبى از قبيل تاريخچه بنيانگذار، هدف، روش تحقيق، سير تحول آن علم نيز مورد بررسى قرار مى گيرد نظير همان مطالب هشتگانه اى كه سابقا در مقدمه كتاب ذكر و به نام رؤوس ثمانيه ناميده مى شده است

اين اصطلاح اختصاصى به پوزيتويستها و مانند ايشان ندارد بلكه كسانى كه معارف فلسفى و ارزشى را هم علم و روش بررسى و تحقيق آنها را هم علمى مى دانند اين اصطلاح را به كار مى برند و گاهى براى اينكه با اصطلاح قبلى اشتباه نشود كلمه علم را هم در مضاف اليه اضافه مى كنند و مثلا مى گويند فلسفه علم تاريخ در برابر فلسفه تاريخ يا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلى

متافيزيك

يكى از واژه هايى كه در برابر علمى به كار مى رود واژه متافيزيك است از اين روى لازم است توضيحى درباره اين كلمه نيز بدهيم: اين واژه كه از اصل يونانى متاتافوسيكا گرفته شده و با حذف حرف اضافه تا و تبديل فوسيكا به فيزيك به صورت متافيزيك در آمده و در زبان عربى به ما بعد الطبيعه ترجمه شده است

به حسب نقل مورخين فلسفه اين لفظ نخست به صورت نامى براى يكى از كتابهاى ارسطو به كار رفته كه از نظر ترتيب بعد از كتاب طبيعت قرار داشته و از مباحث كلى وجود بحث مى كرده است مباحثى كه در عصر اسلامى به امور عامه ناميده شد و بعضى از فلاسفه اسلامى نام ما قبل الطبيعه را نيز براى آن مناسب دانسته اند

ظاهرا اين بخش غير از بخش تئولوژى يا اثولوجيا به معناى خدا شناسى است ولى در كتب فلاسفه اسلامى اين دو بخش در يكديگر ادغام شده و مجموعا به نام الهيات بالمعنى الاعم نام گرفته چنانكه بخش خدا شناسى بنام الهيات بالمعنى الاخص مشخص گرديده است

بعضى واژه متافيزيك را معادل با ترانس فيزيك و به معناى ماوراء طبيعت گرفته اند و نامگذارى اين بخش از فلسفه قديم را از باب ناميدن كل به نام جزء شمرده اند زيرا در الهيات بالمعنى الاعم درباره خدا و مجردات ماوراء طبيعت نيز بحث مى شود اما به نظر مى رسد كه همان وجه اول صحيح باشد

به هر حال متافيزيك نام مجموعه اى از مسائل عقلى نظرى است كه بخشى از فلسفه باصطلاح عام را تشكيل مى داده است چنانكه امروز گاهى واژه فلسفه به آنها اختصاص داده مى شود و يكى از اصطلاحات جديد فلسفه مساوى با متافيزيك مى باشد و علت اينكه پوزيتويستها اينگونه مسائل را غير علمى پنداشته اند اين است كه قابل اثبات به وسيله تجربه حسى نيست چنانكه قبلا كانت هم عقل نظرى را براى اثبات اين مسائل كافى ندانسته بود و آنها را ديالكتيكى يا جدلى الطرفين ناميده بود

نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك

با توجه به معانى مختلفى كه براى علم و فلسفه ذكر شد روشن مى شود كه نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك بر حسب اصطلاحات مختلف تفاوت مى كند اگر علم به معناى مطلق آگاهى يا مطلق قضاياى متناسب به كار رود اعم از فلسفه مى باشد زيرا شامل قضاياى شخصى و علوم قراردادى و اعتبارى هم مى شود و اگر به معناى قضاياى كلى حقيقى استعمال شود مساوى با فلسفه باصطلاح قديم خواهد بود اما اگر به معناى مجموعه قضاياى تجربى بكار رود اخص از فلسفه به معناى قديم و مباين با فلسفه به معناى جديد مجموعه قضاياى غير تجربى است چنانكه متافيزيك جزئى از فلسفه باصطلاح قديم و مساوى با آن بر حسب يكى از اصطلاحات جديد آن مى باشد

ولى بايد دانست كه مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جديد هر چند به گمان پوزيتويستها و امثال ايشان به معناى كاستن ارج مسائل فلسفى و انكار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلى است اما حقيقت غير از آن است و در مبحث شناخت شناسى روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلى نه تنها كمتر از ارزش معلومات حسى و تجربى نيست بلكه به مراتب بيشتر از آنها است و حتى ارزش دانشهاى تجربى در گرو ارزش ادراكات عقلى و قضاياى فلسفى مى باشد

بنابراين اختصاص دادن واژه علم به دانشهاى تجربى و واژه فلسفه به دانشهاى غير تجربى تنها به عنوان يك اصطلاح قابل قبول است و نبايد از تقابل اين دو اصطلاح سوء استفاده شود و مسائل فلسفى و متافيزيكى به عنوان مسائل ظنى و پندارى وانمود گردد چنانكه برچسب علمى هيچ گونه مزيتى را براى هيچ گرايش فلسفى اثبات نمى كند

و اساسا اين دو برچسب وصله ناهمرنگى است كه مى تواند نشانه جهل يا عوام فريبى جعل كنندگان آن به حساب آيد و ادعاى اينكه اصول فلسفه اى مانند ماترياليسم ديالكتيك از قوانين تجربى به دست آمده نادرست است زيرا قوانين هيچ علمى قابل تعميم به علم ديگر نيست چه رسد به اينكه به كل هستى تعميم داده شود مثلا قوانين روانشناسى يا زيست شناسى قابل تعميم به فيزيك يا شيمى يا رياضيات نيست و بالعكس قوانين اين علوم در خارج از قلمرو خودشان كارآيى ندارد.

تقسيم و طبقه بندى علوم

در اينجا سؤالى مطرح مى شود كه اساسا انگيزه جداسازى علوم از يكديگر چيست پاسخ اين است كه مسائل قابل شناخت طيف گسترده اى را تشكيل مى دهد و در حالى كه در اين طيف بعضى از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضى ديگر قرار مى گيرند برخى ديگر از مسائل دور و بيگانه از هم هستند و چندان ارتباطى با يكديگر ندارند

از سوى ديگر فرا گرفتن بعضى از معلومات متوقف بر بعضى ديگر است و دست كم دانستن يك دسته به فهم دسته ديگر كمك مى كند در حالى كه چنين رابطه اى ميان دسته هاى ديگر از دانستنيها وجود ندارد

با توجه به اينكه فرا گرفتن همه معلومات براى هر دانش پژوهى ميسر نيست و به فرض ميسر بودن چنين انگيزه اى براى همه وجود ندارد چنانكه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فرا گيرى انواع مسائل مختلف است و با توجه به اينكه بعضى از دانشها وابسته به بعضى ديگر و آموختن يكى متوقف بر ديگرى است از اين روى آموزشگران از ديرباز در صدد بر آمده اند كه از طرفى مسائل مرتبط و متناسب را دسته بندى كنند و دانشها و علوم خاص را مشخص سازند و از طرف ديگر علوم مختلف را طبقه بندى كنند

و نياز هر علمى را به علم ديگر و در نتيجه تقدم يكى را بر ديگرى روشن نمايند تا اولا كسانى كه انگيزه يا ذوق و استعداد خاصى دارند بتوانند گمشده خودشان را در ميان انبوه مسائل بى شمار بيابند و راه رسيدن به هدفشان را بشناسند و ثانيا كسانى كه مى خواهند رشته هاى مختلفى از معلومات را فرا گيرند بدانند از كداميك آغاز كنند كه راه را براى آموختن ديگر رشته ها هموار كند و فراگيرى آنها را آسانتر نمايد

بدين ترتيب علوم به قسمتها و بخشهاى گوناگون تقسيم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه خاصى قرار گرفت از جمله تقسيمات علوم تقسيم كلى آنها به علوم نظرى و علوم عملى و تقسيم علوم نظرى به طبيعيات و رياضيات و الهيات و تقسيم علوم عملى به اخلاق و تدبير منزل و سياست است كه قبلا به آن اشاره شد

ملاك مرزبندى علوم

بعد از آنكه لزوم دسته بندى علوم روشن شد سؤال ديگرى طرح مى شود كه علوم را بر اساس چه معيار و ملاكى بايد دسته بندى و مرزبندى كرد

پاسخ اين است كه علوم را مى توان با معيارهاى مختلفى دسته بندى كرد كه مهمترين آنها از اين قرار است:

١- بر اساس اسلوب و روش تحقيق قبلا اشاره كرديم كه همه مسائل را نمى توان با روش واحدى مورد تحقيق و بررسى قرار داد و نيز خاطر نشان كرديم كه همه علوم را با توجه به روشهاى كلى تحقيق مى توان به سه دسته تقسيم كرد:

الف - علوم عقلى كه فقط با براهين عقلى و استنتاجات ذهنى قابل بررسى است مانند منطق و فلسفه الهى

ب - علوم تجربى كه با روشهاى تجربى قابل اثبات است مانند فيزيك شيمى و زيست شناسى

ج - علوم نقلى كه بر اساس اسناد و مدارك منقول و تاريخى بررسى مى شود مانند تاريخ علم رجال و علم فقه

٢- بر اساس هدف و غايت ملاك ديگرى كه مى توان بر اساس آن علوم را دسته بندى كرد فايده و نتيجه اى است كه بر آنها مترتب مى شود و هدف و غايتى است كه فراگير از آموختن آنها در نظر مى گيرد مانند هدفهاى مادى و معنوى و هدفهاى فردى و اجتماعى

بديهى است كسى كه مى خواهد راه تكامل معنوى خود را بشناسد به مسائلى احتياج دارد كه شخص علاقمند به تحصيل ثروت از راه كشاورزى يا صنعت به آنها احتياج ندارد چنانكه يك رهبر اجتماعى نيازمند به داشتن معلومات ديگرى است پس مى توان علوم را طبق اين اهداف گوناگون دسته بندى كرد

٣- بر اساس موضوع سومين ملاكى كه مى تواند معيار انفكاك و تمايز علوم واقع شود موضوعات آنها است يعنى با توجه به اينكه هر مساله موضوعى دارد و تعدادى از موضوعات در يك عنوان جامعى مندرج مى شود آن عنوان جامع را محور قرار مى دهند و همه مسائل مربوط به آن را زير چتر يك علم گردآورى مى كنند چنانكه عدد موضوع علم حساب و مقدار كميت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشكى قرار مى گيرد

تقسيم بندى علوم بر اساس موضوع بهتر از معيارهاى ديگر هدف و انگيزه جداسازى علوم را تامين مى كند چنانكه با رعايت آن ارتباط و هماهنگى درونى مسائل و نظم و ترتيب آنها بهتر حفظ مى شود و از اين روى از ديرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است ولى مى توان در دسته بنديهاى فرعى معيارهاى ديگرى را نيز در نظر گرفت مثلا مى توان علمى را به نام خدا شناسى ترتيب داد و محور مسائل آن را خداى متعال قرار داد

و سپس آن را به شاخه هاى فلسفى و عرفانى و دينى منشعب ساخت كه هر كدام با روش ويژه اى مسائل مربوط را مورد بررسى قرار دهد و در واقع معيار اين انقسام جزئى را روش تحقيق تشكيل دهد همچنين رياضيات را مى توان به شاخه هاى گونه گونى منشعب كرد كه هر شاخه بر اساس هدف خاصى مشخص شود مانند رياضيات فيزيك و رياضيات اقتصاد و بدين ترتيب تلفيقى بين معيارهاى مختلف به وجود مى آيد

كل و كلى

عنوان جامعى كه بين موضوعات مسائل در نظر گرفته مى شود و بر اساس آن علم به معناى مجموعه مسائل مرتبط پديد مى آيد گاهى عنوان كلى و داراى افراد و مصاديق فراوان و گاهى به صورت كل و داراى اجزاء متعدد است مثال نوع اول عنوان عدد يا مقدار است كه انواع و اصناف گوناگونى دارد و هر يك موضوع مساله خاصى را تشكيل مى دهد و مثال نوع دوم بدن انسان است كه جهازات و اعضاء و اجزاء متعددى دارد و هر كدام از آنها موضوع بخشى از علم پزشكى است

تفاوت اصلى بين اين دو نوع موضوع آنست كه در نوع اول عنوان موضوع علم بر تك تك موضوعات مسائل كه افراد و جزئيات آن هستند صدق مى كند به خلاف نوع دوم كه عنوان موضوع بر تك تك موضوعات مسائل صدق نمى كند بلكه بر مجموع اجزاء حمل مى شود

انشعابات علوم

از توضيحات گذشته به دست آمد كه تقسيم بندى علوم براى سهولت آموزش و تامين هر چه بيشتر اهداف تعليم و تربيت انجام مى گيرد در آغاز كه معلومات بشر محدود بود امكان داشت كه همه آنها را به چند دسته تقسيم كرد و مثلا حيوان شناسى را به عنوان علم واحدى در نظر گرفت و حتى مسائل مربوط به انسان را نيز در آن گنجانيد ولى رفته رفته كه دايره مسائل وسعت يافت و مخصوصا بعد از آنكه ابزارهاى علمى مختلفى براى تحقيق در مسائل تجربى ساخته شد بيش از همه علوم تجربى به شعبه هاى گوناگونى تقسيم شد و هر علمى به علوم جزئى ترى منشعب گرديد چنانكه اين جريان هنوز هم به شكل فزاينده اى ادامه دارد

بطور كلى انشعاب علوم به چند صورت انجام مى پذيرد:

١- به اين صورت كه اجزاء كوچكترى از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء موضوع شاخه جديدى از علم مادر قرار گيرد مانند غده شناسى و ژن شناسى روشن است كه اين نوع انشعاب مخصوص علومى است كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كل و جزء است

٢- به اين صورت كه انواع جزئى تر و اصناف محدودترى از عنوان كلى در نظر گرفته شود مانند حشره شناسى و ميكرب شناسى اين انشعاب در علومى پديد مى آيد كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كلى و جزئى است نه كل و جزء

٣- به اين صورت كه روشهاى مختلف تحقيق به عنوان معيار ثانوى در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع شاخه هاى جديد پديد آيد و اين در موردى است كه مسائل علم با روشهاى مختلف قابل بررسى و اثبات باشد مانند خدا شناسى فلسفى و خدا شناسى عرفانى و خدا شناسى دينى

٤- به اين صورت كه اهداف متعدد به عنوان معيار فرعى در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصى از علم مادر معرفى گردد چنانكه در رياضيات گفته شد.

خلاصه

١- فلسفه به صورت مضاف گاهى در مورد معلومات غير تجربى به كار مى رود و اضافه آن صرفا براى نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است مانند فلسفه خدا شناسى چنانكه اضافه علم در مورد معلومات تجربى همين نقش را ايفاء مى كند مانند علم زيست شناسى

٢- كلمه فلسفه گاهى به علم خاصى اضافه مى شود و منظور از آن تبيين اصول و مبانى آن علم است كه بعضا تاريخچه و هدف و روش تحقيق و سير تحول و مطالبى مانند آنها را نيز در بر مى گيرد

٣- متافيزيك نام مجموعه اى از مسائل عقلى است كه با روش تجربى قابل اثبات نيست

٤- نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك به حسب معانى مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضى از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافيزيك است

٥- هدف از دسته بندى و طبقه بندى دانشها اين است كه هر كسى بتواند مجموعه مسائل مورد نظر خود را جداگانه بياموزد و آموزش علوم به صورت آسانتر و سودمندترى انجام گيرد

٦- مرزبندى علوم بر اساس معيارهاى مختلفى از جمله روش هدف و موضوع انجام مى گيرد و تقسيمات معروف معمولا بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است

٧- نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسائل گاهى نسبت بين كل و جزء است و گاهى نسبت بين كلى و جزئى

٨- انشعاب علوم گاهى با ريز كردن موضوع و گاهى با محدود كردن دايره آن و گاهى بر اساس اختلاف روشها و زمانى بر طبق تفاوت اهداف حاصل مى شود.