آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 13124
دانلود: 2173

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13124 / دانلود: 2173
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ارزيابى روش تعقلى

در درسهاى گذشته مكررا گفته شد كه مسائل فلسفى را بايد با روش تعقلى مورد بررسى قرار داد و روش تجربى در اين زمينه كارآيى ندارد ولى كسانى كه كمابيش تحت تاثير انديشه هاى پوزيتويستى واقع شده اند چنين مى پندارند كه اين ويژگى مايه نقص و كم بهايى انديشه هاى فلسفى مى شود به گمان اينكه روش تجربى تنها روش علمى و يقين آور است و با روش تعقلى به هيچ نتيجه قطعى نمى توان رسيد

بر اين اساس بعضى فلسفه را دوران كودكى علوم پنداشته اند و وظيفه آن را ارائه فرضيه هايى براى حل مشكلات علمى قلمداد كرده اند(١) و حتى كارل ياسپرس فيلسوف اگزيستانسياليست آلمانى مى نويسد فلسفه دانش قطعى به دست نمى دهد و به محض اينكه شناختى با دلايل قطعى نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد ديگر آن شناخت معرفتى فلسفى محسوب نمى گردد بلكه فى الحال به معرفت علمى تبديل مى يابد.(٢)

بعضى ديگر از افرادى كه مرعوب پيشرفتهاى علمى و صنعتى غرب شده اند چنين استدلال مى كنند كه دانشمندان مغرب زمين هنگامى به پيشرفتهاى علمى چشمگير و روز افزون نائل شدند كه روش قياسى و تعقلى را رها كردند و روش استقرائى و تجربى را به كار گرفتند و مخصوصا از زمانى كه فرانسيس بيكن بر روش تجربى تاكيد كرد اين سير تكاملى شتاب گرفت و اين بهترين دليل بر برترى روش تجربى بر روش تعقلى است

متاسفانه بعضى از نوانديشان و تقليدپيشگان مسلمان هم كه اين استدلال را باور كرده اند در صدد برآمده اند كه مدال افتخار آنرا به سينه دانشمندان اسلامى نصب كنند كه گويا با الهام گرفتن از قرآن كريم به مقابله و معارضه با فرهنگ يونانى پرداختند و روش استقرائى و تجربى را جايگزين روش قياسى و تعقلى نمودند و بعدها نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپا موجب بيدارى دانشمندان غربى و آگاهى از اين روش پيروزى آفرين گرديد

اين توهمات كار را به آنجا كشانيده كه بعضى از ناآگاهان چنين پنداشته اند كه روش تحقيقى كه قرآن كريم براى حل همه مسائل ارائه مى دهد همان روش تجربى و تحققى پوزيتويستى است و حتى مسائل خدا شناسى و فقه و اخلاق را هم بايد با همين روش بررسى كرد

البته از كسانى كه چشم خود را فقط به داده هاى حسى دوخته و از ماوراى ادراكات حسى بسته اند و در واقع منكر نيروى تعقل و ادراكات عقلى شده اند و مفاهيم عقلى و متافيزيكى را پوچ و بى معنى مى شمرند جاى تعجبى نيست كه جايگاهى براى فلسفه در ميان علوم انسانى قائل نباشند

و تنها نقش آن را توضيح پاره اى از اصطلاحات رايج در زبانها بدانند و منزلت آن را تا حد زبانشناسى تنزل دهند و يا وظيفه آنرا ارائه فرضيه هايى براى حل مسائل علوم معرفى كنند ولى بسيار جاى تاسف است كه كسانى بنام مسلمان و آشنا با قرآن چنين انحرافات و انحطاطهاى فكرى را به قرآن كريم نسبت دهند و آنرا مايه افتخار اسلام و دانشمندان مسلمان قلمداد كنند

ما در اينجا قصد نقادى انديشه هاى پوزيتويستى كه اساس اين پندارها را تشكيل مى دهند نداريم و در بحثهاى تطبيقى كمابيش به آن پرداخته ايم(٣) ولى لازم مى دانيم توضيحى پيرامون روش تعقلى و روش تجربى بدهيم تا بى مايگى سخنانى كه در اين زمينه گفته شده آشكار شود

تمثيل و استقراء و قياس

تلاش براى كشف مجهولى با استفاده از معلوم ديگر به سه صورت انجام مى گيرد

١- سير از جزئى به جزئى ديگر يعنى دو موضوعى كه مشابه يكديگرند و حكم يكى از آنها معلوم است همان حكم را براى ديگرى اثبات كنيم به استناد شباهتى كه ميان دو موضوع وجود دارد چنانكه اگر دو نفر شبيه هم باشند و يكى از ايشان باهوش باشد بگوييم آن ديگرى هم باهوش است اين كار را به اصطلاح منطقى تمثيل و به اصطلاح فقهى قياس مى گويند بديهى است كه صرف مشابهت دو موضوع موجب يقين به اشتراك حكم آنها نمى شود و از اين روى تمثيل مفيد يقين نيست و ارزش علمى ندارد

٢- سير از جزئى به كلى يعنى با بررسى افراد يك ماهيت و يافتن خاصيت مشتركى بين آنها حكم كنيم كه خاصيت مزبور براى آن ماهيت ثابت و در همه افراد آن تحقق دارد اين كار را در اصطلاح منطق استقراء مى نامند و آن را بر دو قسم تقسيم مى كنند استقراء تام و استقراء ناقص

فرض استقراء تام در جايى است كه همه افراد موضوع بررسى و خاصيت مشترك در همه آنها ديده شده باشد و روشن است كه چنين كارى عملا ميسر نيست زيرا اگر همه افراد همزمان يك ماهيت هم قابل بررسى باشند هيچگاه نمى توان افراد گذشته و آينده آنرا مورد تحقيق قرار داد و دست كم چنين احتمالى باقى خواهد ماند كه در گذشته يا آينده نيز افرادى براى اين ماهيت بوجود آمده باشد يا بوجود بيايد

استقراء ناقص اين است كه افراد بسيارى از يك ماهيت مورد مشاهده قرار گيرد و خاصيت مشترك بين آنها به همه افراد ماهيت نسبت داده شود ولى چنين سير فكرى موجب يقين نخواهد شد زيرا همواره چنين احتمالى هر قدر هم ضعيف باشد وجود دارد كه بعضى از افرادى كه مورد بررسى قرار نگرفته اند داراى اين خاصيت نباشند

بنابراين از استقراء هم نمى شود عملا نتيجه يقينى و غير قابل ترديد گرفت

٣ سير از كلى به جزئى يعنى نخست محمولى براى يك موضوع كلى ثابت شود و بر اساس آن حكم جزئيات موضوع معلوم گردد چنين سير فكرى كه در منطق قياس ناميده مى شود با شرايطى مفيد يقين مى باشد يعنى در صورتى كه مقدمات آن يقينى باشند و قياس هم به شكل صحيحى تنظيم شده باشد منطقيين بخش مهمى از منطق كلاسيك را به بيان شرايط ماده و صورت قياس يقينى برهان اختصاص داده اند

درباره قياس اشكال معروفى هست كه اگر حكم بطور كلى معلوم باشد ثبوت آن براى همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و ديگر نيازى به تشكيل قياس نيست و علماء منطق پاسخ داده اند كه حكم در كبرى بطور اجمال معلوم است و در نتيجه بطور تفصيل معلوم مى شود(٤) و تامل در مسائل رياضى و راه حلهاى آنها نشان مى دهد كه قياس تا چه اندازه كارآيى دارد زيرا روش رياضيات روش قياسى است و اگر اين روش كارآيى نداشت هيچ مسئله رياضى بر اساس قواعد رياضيات قابل حل نبود

نكته اى كه لازم است در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در تمثيل و استقراء هم يك قياس ضمنى وجود دارد نهايت اين است كه اين قياس در تمثيل و استقراء، ناقص برهانى نيست و از اين جهت آنها مفيد يقين نيستند و اگر چنين قياس ضمنى نبود هيچ استنتاجى هر چند بطور ظنى صورت نمى گرفت قياس ضمنى تمثيل اين است اين حكم براى احد المتشابهين ثابت است و هر حكمى كه براى احد المتشابهين ثابت باشد براى ديگرى هم ثابت خواهد بود و چنانكه ملاحظه مى شود؛ كبراى اين قياس يقينى نيست نظير اين قياس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد يعنى چنين كبرايى در آن نهفته است كه هر حكمى براى افراد بسيار از ماهيتى ثابت باشد براى همه افراد آن ثابت خواهد بود حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانيم باز هم نيازمند به قياسى خواهد بود همچنين قضاياى تجربى براى اينكه به صورت قضاياى كلى درآيند نيازمند به قياسى هستند كه در كتب منطق توضيح داده شده است

حاصل آنكه استدلال براى يك مسئله هميشه به صورت سير از كلى به جزئى است نهايت اين است كه اين سير فكرى گاهى با صراحت و روشنى انجام مى گيرد مانند قياس منطقى و گاهى بطور ضمنى مانند تمثيل و استقراء و گاهى مفيد يقين است مانند قياس برهانى و استقراء تام و گاهى يقين آور نيست مانند قياسات جدلى و خطابى و تمثيل و استقراء ناقص

روش تعقلى و روش تجربى

چنانكه اشاره شد قياس هنگامى يقين آور است كه علاوه بر داشتن شكل صحيح و واجد شرايط منطقى هر يك از مقدمات آن هم يقينى باشد و قضاياى يقينى اگر خودشان بديهى نباشند ناگزير بايد منتهى به بديهيات شوند يعنى از قضايايى استنتاج شده باشند كه نيازى به استدلال ندارند

منطقيين بديهيات را به دو دسته كلى تقسيم كرده اند بديهيات اوليه و بديهيات ثانويه و يكى از اقسام بديهيات ثانويه را مجربات مى دانند يعنى قضايايى كه از راه تجربه به دست آمده است طبق نظر ايشان تجربه روشى در مقابل روش قياسى نيست و علاوه بر اينكه خودش مشتمل بر قياسى است مى تواند يكى از مقدمات قياس ديگر را تشكيل دهد بنابراين نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحيح است و نه مقابل قرار دادن تجربه با قياس

البته تجربه اصطلاحات متعدد ديگرى دارد كه در اينجا مجال توضيح آنها نيست و اما مقابل قرار دادن روش تجربى با روش تعقلى مبنى بر اين است كه روش تعقلى را مخصوص قياسى بدانيم كه از مقدمات عقلى محض تشكيل مى يابد مقدماتى كه يا از بديهيات اوليه است يا منتهى به آنها مى شود

نه به تجربيات مانند همه قياسهاى برهانى كه در فلسفه اولى و رياضيات و بسيارى از مسائل علوم فلسفى بكار گرفته مى شود و فرق آن با روش تجربى به اين نيست كه در يكى از قياس استفاده مى شود و در ديگرى از استقراء بلكه فرق آنها به اين است كه تكيه گاه روش تعقلى فقط بديهيات اوليه است ولى تكيه گاه روش تجربى مقدمات تجربى است كه از بديهيات ثانويه شمرده مى شود و اين نه تنها موجب نقصى براى روش تعقلى نيست بلكه بزرگترين امتياز آن بشمار مى رود

نتيجه گيرى

با توجه به نكاتى كه در اينجا بطور اجمال و اختصار ذكر شد روشن مى شود كه سخنان نقل شده تا چه اندازه بى مايه و دور از حقيقت است زير

اول مرادف قرار دادن تجربه و استقراء صحيح نيست

ثاني مقابل قرار دادن روش تجربى با روش قياسى نادرست است

ثالث نه استقراء مستغنى از قياس است و نه تجربه

رابع روش تعقلى و روش تجربى هر دو در قياسى بودن شريكند و امتياز روش تعقلى به اين است كه تكيه گاه آن بديهيات اوليه است بر خلاف روش تجربى كه تكيه گاهش تجربيات مى باشد يعنى مقدماتى كه ارزش آنها هيچگاه به پايه ارزش بديهيات اوليه نمى رسد

يادآور مى شويم كه اين مطالب نياز به توضيحات و تحقيقات بيشترى دارد و بعضى از مبانى منطق كلاسيك قابل مناقشه مى باشد و ما در اينجا به اندازه ضرورت و براى رفع پاره اى از توهمات اشاره اى به مطالب مورد حاجت كرديم

قلمرو روش تعقلى و روش تجربى

روش تعقلى با وجود مزيتى كه بر روش تجربى دارد در همه علوم كارآيى ندارد چنانكه روش تجربى هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و رياضيات كاربردى ندارد

البته اين مرزبندى ميان قلمرو روشها يك امر قراردادى نيست بلكه مقتضاى طبيعت مسائل علوم است نوع مسائل علوم طبيعى اقتضا دارد كه براى حل آنها از روش تجربى و از مقدماتى كه از راه تجربه حسى به دست مى آيد استفاده شود زيرا مفاهيمى كه در اين علوم بكار مى رود و موضوع و محمول قضاياى آنها را تشكيل مى دهد مفاهيمى است كه از محسوسات گرفته مى شود و طبعا اثبات آنها هم نياز به تجارب حسى دارد

مثلا هر فيلسوفى هر قدر به مغز خود فشار بياورد نمى تواند با تحليلات عقلى و فلسفى كشف كند كه اجسام از ملكولها و اتمها تشكيل شده اند و تركيب كردن چه عناصرى موجب پيدايش چه مواد شيميايى مى شود و چه خواصى بر آنها مترتب مى گردد يا موجودات زنده از چه موادى تشكيل يافته اند

و حيات آنها در گرو چه شرايط مادى است و چه چيزهايى موجب بيمارى حيوان و انسان مى شود و امراض گوناگون به چه وسايلى معالجه و درمان مى گردد پس اين گونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربى مى توان حل كرد

از سوى ديگر مسائلى كه مربوط به مجردات و امور غير مادى است هرگز با تجربيات حسى حل نمى شود و حتى نفى آنها هم از علوم تجربى ساخته نيست مثلا با كدام تجربه حسى و در كدام آزمايشگاهى و بوسيله كدام ابزار علمى مى توان روح و مجردات را كشف يا نبودن آنها را اثبات كرد

و بالاتر قضاياى فلسفه اولى است كه از معقولات ثانيه فلسفى تشكيل يافته يعنى از مفاهيمى كه با كندوكاوهاى ذهنى و تحليلات عقلى بدست مى آيد و اثبات و نفى ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بوسيله عقل امكان پذير است پس اينگونه مسائل را بايد با روش تعقلى و با اتكاء به بديهيات عقلى حل كرد

و از اينجا بى مايگى سخن كسانى روشن مى شود كه بين قلمرو روشهاى تعقلى و تجربى خلط مى كنند و مى كوشند كه برترى روش تجربى را بر روش تعقلى اثبات نمايند و چنين مى پندارند كه فلاسفه قديم تنها روش تعقلى را به كار مى گرفته اند و از اين روى چندان موفقيتى در اكتشافات علمى نداشته اند در صورتى كه پيشينيان هم در علوم طبيعى از روش تجربى استفاده مى كرده اند و از جمله ارسطو به كمك اسكندر مقدونى باغ بزرگى در آتن تهيه كرده و به پرورش انواع نباتات و حيوانات پرداخته بود

و شخصا حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار مى داد و پيشرفت سريع دانشمندان جديد را بايد مرهون كشف ابزارهاى علمى جديد و اهتمام ايشان به مسائل طبيعى و مادى و تمركز فكر و انديشه ايشان در اكتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلى و جايگزين ساختن روش تجربى.

ناگفته نماند كه فلاسفه باستان در مواردى كه وسايل و ابزار تجربه براى حل مساله مطلوبشان كافى نبوده مى كوشيده اند كه با طرح فرضيه هايى اين كمبود را جبران كنند و احيانا براى تاييد يا تبيين آن فرضيه ها از روش تعقلى استمداد مى كرده اند

ولى اين كار معلول خامى انديشه فلسفى و نارسايى ابزارهاى تجربى بوده نه نشانه بى اعتنايى به روش تجربى و كم بها دادن به آن و نه دليل اينكه وظيفه فلسفه ارائه فرضيات است و وظيفه علم اثبات آنها با روش علمى و اصولا در آن عصر مرزى بين علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربى هم اجزائى از فلسفه به شمار مى رفته است.

خلاصه

١- بعضى از كسانى كه تحت تاثير انديشه هاى پوزيتويستى واقع شده اند چنين پنداشته اند كه تنها روش علمى و يقين آور روش تجربى است و چون اين روش در فلسفه كارآيى ندارد از اين روى مسائل فلسفى قابل حل علمى و يقينى نخواهد بود

٢- بعضى از نوانديشان مسلمان نيز به پيروى از آنان بر اهميت روش تجربى تاكيد كرده و آن را به قرآن و اسلام نسبت داده اند و حتى راه اثبات مسائل دينى اعم از اعتقادى و عملى را روش تجربى قلمداد كرده اند

٣- تلاش براى كشف مجهول به سه صورت انجام مى گيرد سير از جزئى به جزئى تمثيل و سير از جزئى به كلى استقراء و سير از كلى به جزئى قياس ولى راه اول و دوم نيز متضمن قياس است و در واقع بدون سير از كلى به جزئى هيچ استنتاجى انجام نمى گيرد

٤- در صورتى كه مواد مقدمات قياس يقينى باشد و به شكل صحيحى هم تنظيم شود مفيد يقين خواهد بود و بنام برهان ناميده مى شود

٥- مقدمات برهان يا بايد از بديهيات باشد و يا به وسيله برهان ديگرى از بديهيات استنتاج شود

٦- منطقيين بديهيات را به دو دسته تقسيم كرده اند بديهيات اوليه و ثانويه و دسته دوم را شامل تجربيات هم دانسته اند

٧- قضاياى تجربى متضمن قياسى هستند و مى توانند مقدمه اى براى قياس ديگر واقع شوند بنابراين نه تجربه مستغنى از قياس است و نه روشى در برابر روش قياسى

٨- روش قياسى را مى توان به دو قسم تعقلى و تجربى تقسيم كرد كه تكيه گاه قسم اول بديهيات اوليه است و تكيه گاه قسم دوم تجربيات كه يكى از اقسام بديهيات ثانويه به شمار مى آيد

٩- ارزش مقدمات تجربى هيچگاه به پايه بديهيات اوليه نمى رسد بنابراين نه تنها رجحانى بر روش تعقلى ندارد بلكه در سطحى نازلتر از آن قرار خواهد گرفت

١٠- روش تعقلى با وجود مزيتى كه بر روش تجربى دارد در علوم طبيعى كارآيى ندارد چنانكه روش تجربى در فلسفه كاربردى نخواهد داشت

___________________

١- ر. ك: فلسفه چيست ترجمه منوچهر بزرگمهر ص ٢١.

٢- ر. ك: درآمدى بر فلسفه ترجمه دكتر اسد الله مبشرى ص ١٨.

٣- ر. ك: ايدئولوژى تطبيقى، درس نهم و شانزدهم.

٤- براى توضيح بيشتر به كتب مفصل منطق و به كتاب آشنائى با علوم اسلامى منطق و فلسفه نوشته استاد شهيد مطهرى مراجعه كنيد.

درس نهم - رابطه ميان فلسفه و علوم

شامل :

ارتباط علوم با يكديگر، كمكهاى فلسفه به علوم، كمكهاى علوم به فلسفه، رابطه فلسفه با عرفان، كمكهاى فلسفه به عرفان، كمكهاى عرفان به فلسفه

ارتباط علوم با يكديگر

علوم به معناى مجموعه هايى از مسائل متناسب هر چند با معيارهاى مختلفى از قبيل موضوعات اهداف و روشهاى تحقيق از يكديگر جدا و متمايز مى شوند ولى در عين حال ارتباطاتى ميان آنها وجود دارد و هر كدام مى توانند تا حدودى به حل مسائل علم ديگر كمك كنند و چنانكه قبلا اشاره شد غالبا اصول موضوعه هر علمى در علم ديگر بيان مى شود و بهترين نمونه بهره گيرى علمى از علم ديگر را در ميان رياضيات و فيزيك مى توان يافت

ارتباط علوم فلسفى با يكديگر نيز روشن است و بهترين نمونه آن را در رابطه اخلاق با روانشناسى فلسفى مى توان يافت زيرا يكى از اصول موضوعه علم اخلاق اراده داشتن و مختار بودن انسان است كه بدون آن خوب و بد اخلاقى و ستايش و نكوهش و كيفر و پاداشى معنى نخواهد داشت و اين اصل موضوع بايد در علم النفس فلسفى كه از ويژگيهاى روح انسان با روش تعقلى بحث مى كند اثبات شود

در ميان علوم طبيعى و علوم فلسفى هم كمابيش ارتباطاتى برقرار است و در براهينى كه براى اثبات بعضى از مسائل علوم فلسفى اقامه مى شود مى توان از مقدماتى استفاده كرد كه در علوم تجربى اثبات شده است مثلا در روانشناسى تجربى اثبات مى شود كه گاهى با وجود شرايط فيزيكى و فيزيولوژيكى لازم براى ديدن و شنيدن اين ادراكات تحقق نمى يابد

و شايد براى همه ما اتفاق افتاده باشد كه با دوستى برخورد كرده باشيم و در اثر تمركز ذهن در يك موضوعى او را نديده باشيم يا صداهايى پرده گوشمان را مرتعش كرده باشد و آنها را نشنيده باشيم اين مطلب را مى توان به عنوان مقدمه اى براى اثبات يكى از مسائل علم النفس فلسفى مورد استفاده قرار داد و نتيجه گرفت كه ادراك از سنخ فعل و انفعالات مادى نيست و گرنه هميشه با وجود شرايط مادى آن تحقق مى يافت

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا ميان فلسفه متافيزيك و ساير علوم و معارف هم چنين ارتباطاتى وجود دارد يا ميان آنها ديوار نفوذ ناپذيرى كشيده شده و اصلا ارتباطى بين آنها وجود ندارد

در پاسخ بايد گفت ميان فلسفه و ساير علوم نيز ارتباطاتى برقرار است و هر چند فلسفه نيازى به ساير علوم ندارد و حتى محتاج به اصول موضوعه اى كه در ساير علوم اثبات شود نيست ولى از يك طرف كمكهايى به ديگر علوم مى كند و نيازهاى بنيادى آنها را برطرف مى سازد و از سوى ديگر بيك معنى بهره هايى از علوم ديگر مى گيرد

اينك بطور اختصار رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسى قرار مى دهيم

كمكهاى فلسفه به علوم

كمكهاى بنيادى فلسفه متافيزيك به علوم ديگر اعم از فلسفى و غير فلسفى در تبيين مبادى تصديقى آنها يعنى اثبات موضوعات غير بديهى و اثبات كلى ترين اصول موضوعه خلاصه مى شود

الف ) اثبات موضوع علم دانستيم كه محور مسائل هر علمى را موضوع جامع بين موضوعات مسائل آن علم تشكيل مى دهد و هنگامى كه وجود چنين موضوعى بديهى نباشد احتياج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نيست زيرا مسائل هر علم منحصر در قضايايى است

كه نمايانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن و از سوى ديگر در پاره اى از موارد اثبات موضوع به وسيله روش تحقيق آن علم ميسر نيست مانند علوم طبيعى كه روش آنها تجربى است ولى وجود حقيقى موضوعات آنها بايد با روش تعقلى اثبات گردد در چنين مواردى تنها فلسفه اولى است كه مى تواند به اين علوم كمك كند و موضوعات آنها را با براهين عقلى اثبات نمايد

اين رابطه بين فلسفه و علوم را بعضى از بزرگان رابطه اى عمومى قلمداد كرده اند و همه علوم را بدون استثناء براى اثبات موضوعاتشان نيازمند به فلسفه شمرده اند و حتى بعضى پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چيزى را وظيفه ما بعد الطبيعه دانسته اند

و هر قضيه اى را كه به شكل هليه بسيطه باشد يعنى محمول آن موجود باشد مانند انسان موجود است قضيه اى متافيزيكى به حساب آورده اند (١) ظاهر اين سخن گر چه مبالغه آميز به نظر مى رسد ولى جاى شكى نيست كه موضوعات غير بديهى علوم نيازمند به براهينى است كه از مقدمات كلى و متافيزيكى تشكيل مى يابد

ب ) اثبات اصول موضوعه چنانكه بارها اشاره كرده ايم كلى ترين اصول مورد نياز همه علوم حقيقى در فلسفه اولى مورد بحث واقع مى شود و مهمترين آنها اصل عليت و قوانين فرعى آن است اينك به توضيحى در اين باره مى پردازيم

محور همه تلاشهاى علمى را كشف رابطه على و معلولى و سبب و مسببى بين اشياء و پديده ها تشكيل مى دهد دانشمندى كه سالهاى درازى از عمر خود را در آزمايشگاه صرف تجزيه و تركيب مواد شيميايى مى كند در جستجوى اين است كه دريابد چه عناصرى موجب پيدايش چه موادى مى شود و چه خواص و عوارضى از آنها پديد مى آيد و چه عواملى موجب تجزيه مركبات مى گردد يعنى علت و سبب پيدايش اين پديده ها چيست

همچنين دانشمند ديگرى كه براى كشف ميكرب يك بيمارى يا داروى آن به آزمايش مى پردازد در واقع مى خواهد علت بروز آن بيمارى و علت بهبود آن را بشناسد

پس دانشمندان قبل از آغاز كردن تلاشهاى علمى خودشان بر اين باورند كه هر پديده اى علتى دارد و حتى نيوتن كه از مشاهده افتادن سيبى از درخت به كشف قانون جاذبه نائل گرديد به بركت همين باور بود و اگر چنين مى پنداشت كه پديد آمدن پديده ها تصادفى و بى علت است هرگز به چنين كشفى نائل نمى شد

اكنون سؤال اين است كه خود اين اصل كه هم مورد نياز فيزيك است و هم شيمى و هم پزشكى و هم ساير علوم در كدام علمى مورد بررسى قرار مى گيرد پاسخ اين است كه بررسى اين قانون عقلى در خور هيچ علمى به جز فلسفه نيست

همچنين قوانين فرعى عليت مانند اين قانون كه هر معلولى علت مناسب و ويژه اى دارد و مثلا غرش شيرى در جنگلهاى آفريقا موجب ابتلاء يك نفر در آسيا به مرض سرطان نمى شود و نغمه سرايى بلبلى در اروپا هم موجب بهبودى او نخواهد شد و نيز اين قانون كه هر جا علت تامه اى تحقق يافت معلول آن هم بالضروره به وجود خواهد آمد و تا سبب تام تحقق نيابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد تبيين اين قوانين هم شان هيچ علمى بغير از فلسفه نيست

دانشمندان پس از انجام آزمايشات لازم هم بى نياز از اصل عليت نيستند زيرا داده هاى بى واسطه آزمايشها چيزى جز اين نيست كه در موارد آزمايش شده پديده هاى خاصى همزمان يا به دنبال پديده هاى ديگرى تحقق يافته اند

اما كشف يك قانون كلى و ادعاى اينكه هميشه اين اسباب و علل موجب پيدايش اين مسببات و معاليل بوده و خواهد بود نيازمند به اصل ديگرى است كه هرگز از راه آزمايش به دست نمى آيد و نظر صحيح اين است كه آن اصل همان اصل عليت است يعنى هنگامى يك دانشمند مى تواند بطور يقينى يك قانون كلى را ارائه دهد كه موفق شود

عامل مشترك در همه موارد را كشف كند و به وجود علت پديده در همه موارد مورد آزمايش پى ببرد در اين صورت است كه مى تواند بگويد هر وقت و در هر جا چنين علتى تحقق يافت پديده معلول آن هم به وجود خواهد آمد

نيز هنگامى اين قانون مى تواند به صورت كلى و استثناء ناپذير مورد قبول واقع شود كه قانون ضرورت على پذيرفته شده باشد و گرنه ممكن است كسى احتمال بدهد كه وجود سبب تام هميشه مستلزم پديد آمدن معلول نمى شود يا پيدايش معلول بدون وجود سبب تام هم ممكن است و در اين صورت كليت و ضرورت قانون مزبور خدشه دار خواهد شد و از قطعيت خواهد افتاد

البته بحث درباره اينكه آيا تجربه توان كشف سبب تام و انحصارى پديده ها را دارد يا نه بحث ديگرى است ولى بهر حال ضرورت و قطعيت يك قانون كلى اگر چنين قانونى در طبيعيات با روش تجربى قابل كشف باشد در گرو پذيرفتن اصل عليت و فروع آن است و اثبات اين قوانين از جمله كمكهايى است كه فلسفه به علوم مى كند

كمكهاى علوم به فلسفه

مهمترين كمكهاى علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مى گيرد:

الف) اثبات مقدمه بعضى از براهين در آغاز همين درس اشاره كرديم كه گاهى براى اثبات پاره اى از مسائل علوم فلسفى مى توان از مقدمات تجربى استفاده كرد چنانكه از عدم تحقق ادراك با وجود شرايط مادى آن مى توان نتيجه گرفت كه ادراك پديده مادى نيست همچنين با استفاده از اين مطلب زيست شناختى كه سلولهاى بدن حيوانات و انسان تدريجا مى ميرند و سلولهاى ديگر جاى آنها را مى گيرند به طورى كه در طول چند سال همه سلولهاى بدن باستثناى سلولهاى مغز عوض مى شوند

و با ضميمه كردن اين مطلب كه پيكره سلولهاى مغز هم تدريجا با تحليل رفتن مواد اوليه و تغذيه از مواد غذايى جديد عوض مى شوند مى توان براى اثبات روح استفاده كرد زيرا وحدت شخصى و ثبات روح امرى وجدانى و غير قابل انكار است ولى بدن دائما در حال تبديل و تبدل مى باشد پس معلوم مى شود كه روح غير از بدن و امرى ثابت و تبديل ناپذير است و حتى در پاره اى از براهين اثبات وجود خداى متعال مانند برهان حركت و برهان حدوث به يك معنى از مقدمات تجربى استفاده شده است

اكنون با توجه به اين رابطه اى كه بين علوم طبيعى و علوم فلسفى وجود دارد مى توانيم رابطه اى هم ميان آنها و متافيزيك اثبات كنيم به اين صورت كه براى اثبات اين مساله متافيزيكى كه وجود مساوى با ماده نيست و مادى بودن از خواص كل هستى و از عوارض همه موجودات نمى باشد و به عبارت ديگر وجود منقسم به مادى و مجرد مى شود از مقدماتى استفاده كنيم كه مثلا از روانشناسى فلسفى گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبه خود با كمك گرفتن از علوم تجربى انجام گرفته است

و نيز براى اثبات اين مساله كه وابستگى لازمه لاينفك هستى نيست و موجود ناوابسته و مستقل واجب الوجود هم وجود دارد از برهان حركت و حدوث استفاده كنيم كه مبتنى بر مقدمات تجربى است

ولى اين رابطه بين علوم طبيعى و فلسفه به معناى نقض مطلبى نيست كه قبلا بيان كرديم يعنى منافاتى با بى نيازى فلسفه از ساير علوم ندارد زيرا راه اثبات مسائل نامبرده منحصر در اينگونه برهانها نيست و براى هر يك از آنها برهان فلسفى خالصى هست كه از بديهيات اوليه و وجدانيات قضاياى حاكى از علوم حضورى تشكيل مى يابد

چنانكه در جاى خودش بيان خواهد شد ان شاء الله تعالى و در واقع اقامه براهين مشتمل بر مقدمات تجربى براى ارفاق به كسانى است كه ذهنشان ورزيدگى كافى براى درك كامل براهين فلسفى خالص ندارد براهينى كه از مقدمات عقلى محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات تشكيل مى يابد

ب) تهيه زمينه هاى جديد براى تحليلهاى فلسفى هر علمى از تعدادى مسائل كلى و اصولى آغاز مى شود و با پيدايش زمينه هاى جديد براى تفصيل و توضيح موارد خاص و جزئى گسترش مى يابد زمنيه هايى كه گاهى به كمك ديگر علوم پديد مى آيد

فلسفه نيز از اين قاعده مستثنى نيست و مسائل اوليه آن معدود است و با نمايان شدن افقهاى وسيعترى گسترش يافته و مى يابد افقهايى كه گاهى با كندوكاوهاى ذهنى و برخورد افكار و انديشه ها و گاهى با راهنمايى وحى يا مكاشفات عرفانى كشف مى شود و گاهى هم به وسيله مطالبى كه در علوم ديگر اثبات مى گردد

و زمينه را براى تطبيق اصول فلسفى و تحليلهاى عقلى جديدى فراهم مى كند چنانكه مسائلى از قبيل حقيقت وحى و اعجاز از طرف اديان و مسائل ديگرى از قبيل عالم مثال و اشباح از طرف عرفاء مطرح شده و زمينه را براى تحقيقات فلسفى جديدى فراهم كرده است همچنين پيشرفت روانشناسى تجربى مسائل جديدى را فرا روى علم النفس فلسفى گشوده است

بنابراين يكى از خدماتى كه علوم براى فلسفه انجام مى دهند و موجب وسعت چشم انداز و گسترش مسائل و رشد و بارورى آن مى شوند اين است كه موضوعات جديدى را براى تحليلهاى فلسفى و تطبيق اصول كلى فراهم مى آورند

مثلا در عصر جديد هنگامى كه نظريه تبديل ماده به انرژى و تشكيل يافتن ذرات ماده از انرژى متراكم مطرح شد چنين مساله اى براى فيلسوف طرح گرديد كه آيا ممكن است در عالم ماده چيزى تحقق يابد كه فاقد صفات اساسى ماده باشد و مثلا حجم نداشته باشد و آيا ممكن است شى ء حجم دارى به شى ء بى حجمى تبديل شود در صورتى كه پاسخ اين سؤالها منفى باشد نتيجه اين خواهد بود كه انرژى فاقد حجم نيست هر چند با تجربه حسى قابل اثبات نباشد همچنين هنگامى كه انرژى از طرف بعضى از فيزيكدانها هم خانواده حركت معرفى گرديد چنين سؤالى پيش آمد كه آيا ممكن است ماده هم كه على الفرض از تراكم انرژى بوجود آمده از سنخ حركت باشد و آيا با تبديل شدن به انرژى يا تبديل شدن بعضى از ذرات اتمى به ميدان بر طبق بعضى از فرضيه هاى فيزيك جديد ممكن است ماده خواص ذاتى خود را از دست بدهد و اساسا آيا ماده فيزيكى همان جسم فلسفى است و چه نسبتى بين ماده فيزيكى و مفاهيم ديگرى از قبيل نيرو انرژى ميدان با مفهوم فلسفى جسم وجود دارد

روشن است كه اين خدمت علوم طبيعى به علوم فلسفى و بويژه متافيزيك نيز به معناى نيازمندى فلسفه به آنها نيست هر چند با مسائلى كه در اثر پيشرفت علوم ديگر مطرح مى شود زمينه هاى گسترده ترى براى فعاليت و تجلى فلسفه پديد مى آيد

رابطه فلسفه با عرفان

در پايان اين درس خوب است اشاره اى به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشيم(٢) و براى اين منظور ناچاريم توضيح مختصرى درباره عرفان بدهيم

عرفان كه در لغت به معناى شناختن است در اصطلاح به ادراك خاصى اطلاق مى شود كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس نه از راه تجربه حسى و نه از راه تحليل عقلى به دست مى آيد و در جريان اين سير و سلوك معمولا مكاشفاتى حاصل مى شود كه شبيه به رؤيا است و گاهى عينا از وقايع گذشته يا حال يا آينده حكايات مى كند و گاهى نيازمند به تعبير است و زمانى هم در اثر تصرفات شيطان پديد مى آيد

مطالبى كه عرفاء به عنوان تفسير و مكاشفات و يافته هاى وجدانى خويش بيان مى كنند عرفان علمى ناميده مى شود و گاهى با ضميمه كردن استدلالات و استنتاجاتى به شكل بحثهاى فلسفى در مى آيد

ميان فلسفه و عرفان نيز روابط متقابلى وجود دارد كه در دو بخش بررسى مى شود

كمكهاى فلسفه به عرفان

الف عرفان واقعى تنها از راه بندگى خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مى شود و بندگى خدا بدون شناخت او امكان ندارد شناختى كه نيازمند به اصول فلسفى است

ب) تشخيص مكاشفات صحيح عرفانى با عرضه داشتن آنها بر موازين عقل و شرع انجام مى گيرد و با يك يا چند واسطه به اصول فلسفى منتهى مى شود

ج) چون شهود عرفانى يك ادراك باطنى و كاملا شخصى است تفسير ذهنى آن به وسيله مفاهيم و انتقال دادن آن به ديگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مى گيرد و با توجه به اينكه بسيارى از حقايق عرفانى فراتر از سطح فهم عادى است بايد مفاهيم دقيق و اصطلاحات مناسبى به كار گرفته شود كه موجب سوء تفاهم و بدآموزى نشود چنانكه متاسفانه در مواردى رخ داده است و تعيين مفاهيم دقيق محتاج ذهن ورزيده اى است كه جز با ممارست در مسائل فلسفى حاصل نمى شود

كمكهاى عرفان به فلسفه

الف) چنانكه اشاره كرديم مكاشفات و مشاهدات عرفانى مسائل جديدى را براى تحليلات فلسفى فراهم مى كند كه به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه كمك مى نمايد

ب) در مواردى كه علوم فلسفى مسائلى را از راه برهان عقلى اثبات مى كند شهودهاى عرفانى مؤيدات نيرومندى براى صحت آنها به شمار مى رود و در واقع آنچه را فيلسوف با عقل مى فهمد عارف با شهود قلبى مى يابد.

خلاصه

١- اصول موضوعه هر علمى معمولا در علم ديگرى اثبات مى شود و اين وسيله اى است كه علوم با يكديگر پيوند يابند

٢- اين ارتباط هم ميان علوم طبيعى با يكديگر و هم ميان علوم فلسفى با يكديگر و هم ميان علوم طبيعى با علوم فلسفى بر قرار است

٣- فلسفه به دو طريق به علوم كمك مى كند يكى از راه اثبات موضوعات غير بديهى و ديگرى از راه اثبات كلى ترين اصول و مبانى

٤- علوم نيز از دو طريق به فلسفه كمك مى كنند يكى از راه اثبات مقدمه براى بعضى از براهين فلسفى و ديگرى از راه ارائه مسائل جديدى براى تحليلات عقلانى

٥- عرفان عبارت است از شناختى كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس حاصل مى شود

٦- فلسفه از راه اثبات شناختهاى لازم قبل از سير و سلوك عرفانى و همچنين از راه ارائه موازينى براى تشخيص مكاشفات صحيح و نيز از راه تعيين مفاهيم و اصطلاحات دقيق براى تفسير آنها به عرفان كمك مى كند

٧- عرفان از راه طرح مسائل جديد و نيز از راه تاييد نتايج به دست آمده از انديشه هاى عقلانى به فلسفه كمك مى كند

_____________________

١- ر. ك قبسات ص ١٩١

٢- براى توضيح بيشتر به كتاب چكيده چند بحث فلسفى ص ١٨ ١٣ مراجعه كنيد.