آموزش فلسفه جلد ۱

آموزش فلسفه 0%

آموزش فلسفه نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه: مشاهدات: 13106
دانلود: 2166

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13106 / دانلود: 2166
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه

آموزش فلسفه جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش دوم: شناخت شناسى

درس يازدهم مقدمه شناخت شناسى

شامل:

اهميت شناخت شناسى، نگاهى به تاريخچه شناخت شناسى، شناخت در فلسفه اسلامى، تعريف شناخت شناسى

اهميت شناخت شناسى

از بحثهاى مقدماتى روشن شد كه براى انسان به عنوان يك موجود آگاه كه فعاليتهايش از آگاهى نشات مى گيرد يك سلسله مسائل بنيادى مطرح است كه تغافل و شانه خالى كردن از تلاش براى يافتن پاسخهاى صحيح آنها او را از مرز انسانيت خارج كرده به چارپايان ملحق مى سازد

و باقى ماندن در حال شك و دودلى علاوه بر اينكه وجدان حقيقت جويش را خرسند نمى كند و نگرانى از مسئوليت محتمل را رفع نمى نمايد وى را موجودى ايستا و بى تحرك و احيانا خطرناك به بار مى آورد چنانكه راه حلهاى غلط و انحرافى مانند ماديگرى و پوچ انگارى نيز نمى توانند آرامش روانى و خوشبختى اجتماعى را فراهم كنند و ريشه اى ترين عامل مفاسد فردى و اجتماعى را بايد در كژبينى ها و كژانديشى ها جستجو كرد پس چاره اى جز اين نيست

كه با عزمى راسخ و سستى ناپذير به بررسى اين مسائل بپردازيم و از هيچ كوششى در اين راه دريغ نورزيم تا هم پايه هاى زندگى انسانى خود را استوار سازيم و هم ديگران را در اين راه يارى دهيم و از نفوذ انديشه هاى نادرست و رواج مكتبهاى منحرف در جامعه خويش جلوگيرى كنيم

اكنون كه ضرورت تلاش عقلانى و فلسفى كاملا روشن شده و جاى هيچگونه شك و ترديد و وسوسه اى نسبت به آن باقى نمانده و عزيمت بر سير و سلوك در اين مسير را ضرورى و اجتناب ناپذير كرده ايم در نخستين گام با اين سؤال مواجه مى شويم كه آيا عقل بشر توان حل اين مسائل را دارد

اين پرسش هسته مركزى مسائل شناخت شناسى را تشكيل مى دهد و تا مسائل اين بخش حل نشود نوبت به بررسى مسائل هستى شناسى و ديگر علوم فلسفى نمى رسد زيرا تا هنگامى كه ارزش شناخت عقلانى ثابت نشده ادعاى ارائه راه حل واقعى براى چنين مسائلى بيهوده و ناپذيرفتنى است و همواره چنين سؤالى وجود خواهد داشت كه از كجا عقل اين مسئله را درست حل كرده باشد

و درست در اين جا است كه بسيارى از چهره هاى سرشناس فلسفه غرب مانند هيوم و كانت و اگوست كنت و همه پوزيتويست ها لغزيده اند و با نظريات نادرست خود بنياد فرهنگ جوامع غربى را واژگون ساخته اند و حتى دانشمندان علوم ديگر مخصوصا روانشناسان رفتارگرا را به گمراهى كشانده اند و متاسفانه امواج شكننده و تباه كننده اينگونه مكتبها به ديگر نقاط جهان نيز گسترش يافته و جز قله هاى رفيع و صخره هاى سرسخت و آسيب ناپذيرى كه در پناه فلسفه استوار و نيرومند الهى قرار داشته اند ديگران را كمابيش تحت تاثير قرار داده است

بنابراين بايد بكوشيم تا گام نخستين را با استوارى برداريم و سنگ بناى كاخ انديشه فلسفى خود را با استحكام و اتقان هر چه بيشتر به كار گذاريم تا بتوانيم به يارى خداى متعال مراحل ديگر را نيز به شايستگى بپيماييم و به هدف مطلوب برسيم

نگاهى به تاريخچه شناخت شناسى

گرچه شناخت شناسى اپيستمولوژى به عنوان شاخه اى از علوم فلسفى سابقه زيادى در تاريخ علوم ندارد ولى مى توان گفت كه مسئله ارزش شناخت كه محور اصلى مسائل آنرا تشكيل مى دهد از قديمترين دورانهاى فلسفه كمابيش مطرح بوده است و شايد نخستين عاملى كه موجب توجه انديشمندان به اين مسئله شده كشف خطاهاى حواس و نارسايى اين ابزار شناخت براى نمايش دادن واقعيتهاى خارجى بوده است و همين امر موجب شد كه الئائيان بهاى بيشترى به ادراكات عقلى بدهند و ادراكات حسى را قابل اعتماد ندانند

از سوى ديگر اختلافات دانشمندان در مسائل عقلى و استدلالات متناقضى كه هر گروهى براى اثبات و تاييد افكار و آراء خودشان مى كردند به سوفيستها مجال داد كه ارزش ادراكات عقلى را انكار كنند و بقدرى در اين زمينه زياده روى كردند كه اساسا واقعيت خارجى را مورد شك و انكار قرار دادند

از اين پس مسئله شناخت به صورت جدى ترى مطرح شد تا اينكه ارسطو اصول منطقى را به عنوان ضوابطى براى درست انديشيدن و سنجش استدلالها تدوين كرد كه هنوز هم بعد از گذشت بيست و چند قرن مورد استفاده مى باشد و حتى ماركسيستها پس از سالها مبارزه با آن سرانجام آنرا به عنوان بخشى از منطق مورد نياز بشر پذيرفته اند

بعد از دوران شكوفايى فلسفه يونان نوساناتى در ارزشگزارى به ادراكات حسى و عقلى پديد آمد و چنانكه در درسهاى اول اشاره كرديم دو مرتبه ديگر بحران شك گرايى در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پيشرفت علوم تجربى تدريجا حس گرايى رواج بيشترى يافت چنانكه اكنون هم گرايش غالب همين است هر چند در ميان عقل گرايان هم گهگاه چهره هاى برجسته اى رخ نموده اند

تقريبا نخستين پژوهشهاى سيستماتيك درباره شناخت شناسى در قاره اروپا به وسيله لايب نيتز و در انگلستان به وسيله جان لاك انجام يافت و بدين ترتيب شاخه مستقلى از علوم فلسفى رسما شكل گرفت پژوهشهاى لاك به وسيله اخلافش باركلى و هيوم دنبال شد و مكتب تجربه گرايى ايشان شهرت يافت و تدريجا موقعيت عقل گرايان را تضعيف كرد به طورى كه كانت فيلسوف معروف آلمانى كه در جناح عقل گرايان قرار دارد شديدا تحت تاثير افكار هيوم واقع شد

كانت ارزشيابى شناخت و توان عقل را مهمترين وظيفه فلسفه قلمداد كرد ولى ارزش ادراكات عقل نظرى را تنها در محدوده علوم تجربى و رياضى و در خدمت آنها پذيرفت و نخستين ضربه سهمگين را از ميان عقل گرايان بر پيكر متافيزيك وارد ساخت هر چند قبلا هيوم چهره برجسته مكتب تجربه گرايى آمپريسم حمله سختى را آغاز كرده بود و بعدا هم به وسيله پوزيتويستها به صورت جدى ترى دنبال شد بدين ترتيب تاثير عينى شناخت شناسى در ساير رشته هاى فلسفى و راز انحطاط فلسفه غربى آشكار مى شود

شناخت در فلسفه اسلامى

بر خلاف نوسانات و بحرانهايى كه براى فلسفه غربى بويژه در زمينه شناخت شناسى پيش آمده به طورى كه بعد از گذشت بيست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نه تنها بر پايگاه محكم و استوارى دست نيافته بلكه مى توان گفت پايه هايش لرزانتر هم شده است

بر عكس فلسفه اسلامى همواره از موضع نيرومند و استوارى برخوردار بوده و هيچگاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگرديده است و با اينكه كمابيش گرايشهاى مخالفى در كنار آن بوجود آمده و گهگاه فلاسفه اسلامى را درگير كرده ولى پيوسته موضع قاطع ايشان مبنى بر اصالت عقل در مسائل متافيزيكى كاملا محفوظ بوده و بدون اينكه از ارج تجارب حسى بكاهند و اهميت بكار گيرى روش تجربى را در علوم طبيعى انكار كنند

بر استفاده از متد تعقلى در حل مسائل فلسفى تاكيد داشته اند و برخورد با گرايشهاى مخالف و دست و پنجه نرم كردن با منتقدان و جدل پيشگان نه تنها سستى و ضعفى در ايشان پديد نياورده بلكه بر نيرو و توانشان افزوده است و چنين بوده كه درخت فلسفه اسلامى روز بروز شكوفاتر و بارورتر و در برابر حملات دشمنان مقاومتر و آسيب ناپذيرتر شده است و هم اكنون قدرت كامل بر دفاع از مواضع حقه خويش و پيروزى بر هر حريفى را دارد و به خواست خدا با گسترش امكانات براى ارائه و تبيين نظريات اصولى خود محافل فلسفى جهان را فتح و زمينه سيطره فرهنگ اسلامى را بر كل جهان فراهم خواهد كرد

گرايشهايى كه كمابيش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته غالبا از دو منبع مايه مى گرفته ست يكى از ناحيه كسانى كه پاره اى از آراء فلسفى رايج در عصر خودشان را با ظواهر كتاب و سنت ناسازگار مى ديده اند و از بيم آنكه مبادا گسترش اين افكار موجب سستى عقايد مذهبى مردم شود

با آنها به مخالفت برمى خاسته اند و ديگرى از ناحيه عارف مشربانى كه بر هميت سير معنوى تاكيد داشته اند و از ترس اينكه مبادا گرايش فلسفى موجب غفلت و عقب ماندگى از سير قلبى و سلوك عرفانى گردد بهايى به آن نمى داده اند و پاى استدلاليان را چوبين معرفى مى كرده اند

ولى بايد دانست كه دين حقى مانند دين مبين اسلام هيچگاه از ناحيه انديشه هاى فيلسوفان هر چند كاستيها و كژيهايى هم داشته باشد مورد تهديد قرار نخواهد گرفت بلكه با نضج و رشد يافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامى و ناپختگى حقايق اسلام به وسيله آن جلوه گرتر و حقانيتش آشكارتر مى شود

و فلسفه به صورت خدمتگزار شايسته و جانشين ناپذيرى براى آن در مى آيد كه از يك سوى معارف والاى آنرا تبيين و از سوى ديگر در برابر مكتبهاى انحرافى مهاجم از آن دفاع مى كند چنانكه تا كنون چنين بوده و بعدا به خواست خداى متعال به صورت كاملترى ادامه خواهد يافت

اما سير و سلوك معنوى و عرفانى هيچگاه تضادى با فلسفه الهى نداشته بلكه همواره كمكهايى به آن نموده و بهره هايى از آن دريافت داشته است چنانكه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد و بايد گفت اينگونه مخالفتها در مجموع براى جلوگيرى از يكسونگرى و افراط و تفريط و براى حفظ مرزهاى هر يك مفيد بوده است

با توجه به ثبات و استحكام و تزلزل ناپذيرى موضع عقل در فلسفه اسلامى ضرورتى براى بررسى تفصيلى مسائل شناخت به صورت منظم و سيستماتيك و به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه پيش نيامده و تنها به طرح مسائل پراكنده اى پيرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اكتفاء شده است

مثلا در يك باب به مناسبتى به سخن سوفسطائيان و بطلان آن اشاره شده و در باب ديگرى اقسام علم و احكام آنها بيان گرديده است و حتى مساله وجود ذهنى كه يكى از مواضع مناسب براى طرح مسائل شناخت مى باشد تا زمان ابن سينا هم به صورت يك مسئله مستقل مطرح نبوده و بعدا هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسى و تحقيق فراگير و همه جانبه واقع نشده است

ولى اكنون با توجه به شرايط فعلى كه انديشه هاى غربيان كمابيش در محافل فرهنگى ما نفوذ يافته و بسيارى از مسلمات فلسفه الهى را زير سؤال برده است نمى توان كادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتى را در طرح و تنظيم مباحث ادامه داد زيرا اين كار علاوه بر اينكه از رشد و تكامل فلسفه به وسيله برخورد با ديگر مكاتب جلوگيرى مى كند روشنفكران ما را هم كه خواه ناخواه با انديشه هاى غربى آشنا شده و مى شوند نسبت به فلسفه اسلامى بدبين مى سازد

و چنين توهمى را در ايشان پديد مى آورد كه اين فلسفه كار آيى خود را از دست داده و ديگر توان هماوردى با ساير مكتبهاى فلسفى را ندارد و در نتيجه روز به روز بر گرايش ايشان به سوى فرهنگهاى بيگانه افزوده مى شود و فاجعه عظيمى را ببار مى آورد چنانكه اين روند در زمان رژيم گذشته در دانشگاههاى كشور خودمان مشهود بود

پس به پاس پيروزى انقلاب اسلامى و به احترام خونهاى پاكى كه در راه آن نثار شده و به حكم وظيفه الهى كه بر عهده ما آمده است مى بايست بر تلاش خودمان در راه تبيين مبانى فلسفه بيفزائيم و آنها را به صورتى عرضه كنيم كه پاسخگوى شبهات مكتبهاى الحادى و انحرافى و تامين كننده نيازمنديهاى عقيدتى اين عصر بوده براى جوانان حقجو و حقيقت پژوه هر چه بيشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامى در سطح وسيعى گسترش يابد و فرهنگ اسلامى را از آسيب پذيرى در برابر انديشه هاى بيگانه بيمه كند

تعريف شناخت شناسى

پيش از آنكه به تعريف علم شناخت شناسى بپردازيم لازم است توضيحى پيرامون واژه شناخت بدهيم اين واژه كه معادل كلمه معرفت در زبان عربى است كاربردهاى مختلفى دارد و عامترين مفهوم آن مساوى با مطلق علم و آگاهى و اطلاع است و گاهى به ادراكات جزئى اختصاص داده مى شود

و زمانى به معناى بازشناسى به كار مى رود چنانكه گاهى هم به معناى علم مطابق با واقع و يقينى استعمال مى گردد درباره معادلهاى خارجى آن نيز بحثهايى از نظر لغت شناسى و ريشه يابى لفظ شده كه نيازى به ذكر آنها نيست

اما شناخت بعنوان موضوع علم شناخت شناسى ممكن است به هر يك از معانى ياد شده يا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرار داد است ولى نظر به اينكه هدف از بررسى مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصى از آن ندارد بهتر اين است كه همان معناى اعم و مساوى با مطلق علم اراده شود

مفهوم علم يكى از روشنترين و بديهى ترين مفاهيم است و نه تنها نيازمند به تعريف نيست كه اساسا تعريف آن امكان ندارد زيرا مفهوم واضحترى از آن وجود ندارد كه معرف آن واقع شود و عباراتى كه به عنوان تعريف علم و معرفت در كتابهاى منطقى يا فلسفى به كار مى رود تعريف حقيقى نيست و منظور از ذكر آنها يا تعيين مصداق مورد نظر در علم يا در مبحث خاصى است چنانكه منطقيين علم را به حصول صورت چيزى در ذهن تعريف كرده اند و فايده آن تعيين مصداق مورد نظر ايشان يعنى علم حصولى است و يا اشاره به نظريه تعريف كننده درباره بعضى از مسائل هستى شناختى مربوط به آن است چنانكه بعضى از فلاسفه مى گويند علم عبارت است از حضور مجردى نزد مجرد ديگر يا حضور شيئى نزد موجود مجرد تا بدين وسيله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بيان كنند

اگر قرار باشد توضيحى درباره علم و شناخت داده شود بهتر اين است كه بگوييم علم عبارت است از حضور خود شى ء يا صورت جزئى يا مفهوم كلى آن نزد موجود مجرد بايد اضافه كنيم كه لازمه شناخت اين نيست كه هميشه شناسنده غير از شناخته شده باشد بلكه ممكن است در مواردى مانند آگاهى نفس از خودش تعددى بين عالم و معلوم نباشد و در حقيقت در اينگونه موارد وحدت كاملترين مصداق حضور مى باشد

با توضيحى كه درباره واژه شناخت داده شد مى توانيم علم شناخت شناسى را به اين صورت تعريف كنيم : علمى است كه درباره شناختهاى انسان و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى كند.

خلاصه

١- علت پرداختن به مسائل شناخت شناسى قبل از ساير مسائل فلسفى اين است كه تا توان عقل بر حل آنها مورد سؤال باشد جاى بحث درباره آنها نخواهد بود

٢- شايد نخستين عاملى كه موجب توجه به مسئله ارزش شناخت شده كشف خطاهاى حواس بوده كه بر اساس آن فيلسوفان الئايى به شناخت عقلانى در برابر شناخت حسى و تجربه تكيه كردند و سپس سوفسطائيان منكر ارزش شناخت عقلى شدند و بدين ترتيب ضرورت بحث درباره اين مسائل آشكار شد و از جمله تلاشهايى كه در اين زمينه انجام گرفت تدوين قواعد منطق به وسيله ارسطو بود

٣- بحث درباره اصالت حس يا عقل يكى از محورهاى اساسى مسائل فلسفه غربى را تشكيل مى دهد ولى نخستين پژوهشهاى سيستماتيك در اين باره به وسيله لايب نيتز و جان لاك انجام گرفته و سپس كانت كه تحت تاثير افكار هيوم واقع شده بود وظيفه فلسفه را ارزشيابى شناخت دانست و نتيجه گرفت كه شناخت نظرى فقط در زمينه علوم طبيعى و رياضى معتبر است و در زمينه متافيزيك اعتبارى ندارد

٤- فلاسفه اسلامى در عين ارج نهادن به روش تجربى در علوم طبيعى همواره بر ارزش ادراك عقلى تاكيد كرده اند و در اين باره هيچ اختلافى در ميان ايشان پديد نيامده هر چند گرايشهاى مخالف جنبى به وجود آمده است

٥- انگيزه اصلى مخالفت با فلسفه دو چيز بوده است يكى حفظ عقايد دينى در برابر پاره اى از آراى فلسفى رايج در يك عصر خاص و ديگرى اهتمام به سير معنوى و قلبى در برابر سير عقلى و ذهنى

٦- با ثبات موضع عقل در فلسفه اسلامى نيازى به اهتمام به مسائل شناخت شناسى پديد نيامده بدانگونه كه در مغرب زمين پديد آمده است و از اين روى فلاسفه اسلامى به ذكر بعضى از مسائل شناخت در ابواب متفرق فلسفه بسنده كرده اند

٧- ولى با توجه به شيوع بعضى از افكار انحرافى غربى در اين عصر لازم است توجه بيشترى به اين مسائل بشود به گونه اى كه نيازهاى موجود برطرف گردد

٨- مفهوم شناخت بديهى و بى نياز از تعريف است و منظور از آن مطلق علم و آگاهى و اطلاع مى باشد

٩- شناخت و علم عبارت است از حضور خود شى ء يا صورت جزئى يا مفهوم كلى آن نزد موجود مجرد

١٠- شناخت شناسى عبارت است از علمى كه درباره شناختهاى انسانى و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى كند

درس دوازدهم - بداهت اصول شناخت شناسى

شامل:

كيفيت نياز فلسفه به شناخت شناسى، امكان شناخت، بررسى ادعاى شك گرايان، رد شبهه شك گرايان

كيفيت نياز فلسفه به شناخت شناسى

با توجه به مفهوم وسيع شناخت كه شامل هر نوع آگاهى و ادراكى مى شود مسائل فراوانى را مى توان در بخش شناخت شناسى مطرح كرد كه برخى از آنها رسما در اين علم عنوان نمى شود مانند بحث درباره حقيقت وحى و الهام و انواع مكاشفات و مشاهدات عرفانى اما مسائلى كه معمولا در اين شاخه از فلسفه مورد بحث قرار مى گيرد بر محور حس و عقل دور مى زند ولى ما همه آنها را نيز در اينجا مطرح نمى كنيم زيرا هدف اصلى توضيح ارزش ادراك عقلى و تثبيت موضع بر حق فلسفه و صحت روش تعقلى آن است و از اين روى تنها به مسائلى خواهيم پرداخت كه براى متافيزيك و خدا شناسى و ضمنا براى بعضى ديگر از علوم فلسفى مانند روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق مفيد باشد

در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود كه مبادى تصديقى علم شناخت شناسى چيست و در كجا اثبات مى شود و پاسخ اين است كه شناخت شناسى نيازى به اصول موضوعه ندارد و مسائل آن تنها بر اساس بديهيات اوليه تبيين مى شود

سؤال ديگرى كه ممكن است مطرح شود اين است كه اگر حل مسائل هستى شناسى و ديگر علومى كه با روش تعقلى مورد بررسى قرار مى گيرند متوقف بر اثبات اين مسئله است كه آيا عقل توان حل اينگونه مسائل را دارد يا نه؟ لازمه اش اين است كه فلسفه اولى هم نيازمند به علم شناخت شناسى باشد و اين علم بايد مبادى تصديقى فلسفه را نيز اثبات كند در صورتى كه قبلا گفته شد فلسفه نياز به هيچ علم ديگرى ندارد

ما در درس هفتم اشاره اى به پاسخ اين سؤال كرده ايم و اينك به بيان پاسخ دقيق آن مى پردازيم

اولا قضايائى كه مستقيما مورد نياز فلسفه اولى است در واقع قضاياى بديهى و بى نياز از اثبات است و توضيحاتى كه پيرامون اين قضايا در علم منطق يا شناخت شناسى داده مى شود در حقيقت بياناتى است تنبيهى نه استدلالى يعنى وسيله اى است براى توجه دادن ذهن به حقايقى كه عقل بدون نياز به استدلال آنها را درك مى كند

و نكته مطرح كردن اينگونه قضايا در اين علوم اين است كه شبهاتى درباره آنها بوجود آمده كه منشا توهمات و تشكيكاتى شده است چنانكه درباره بديهى ترين قضايا يعنى محال بودن تناقض هم چنين شبهاتى پديد آمده تا آنجا كه بعضى پنداشته اند كه تناقض نه تنها محال نيست بلكه اساس همه حقايق است

شبهاتى كه درباره ارزش ادراك عقلى مطرح شده نيز از همين قماش است و براى پاسخگوئى از اين شبهات و زدودن آنها از اذهان است كه اين مباحث مطرح مى شود و در واقع نامگذارى اين قضايا به مسائل علم منطق يا مسائل شناخت شناسى از باب مسامحه يا استطراد يا مماشات با صاحبان شبهات است و اگر كسى ارزش ادراك عقلى را هر چند به صورت ناخود آگاه نپذيرفته باشد چگونه مى توان با برهان عقلى براى او استدلال كرد چنانكه همين بيان خود بيانى عقلى است دقت شود

ثانيا نياز فلسفه به اصول منطق و معرفت شناسى در حقيقت براى مضاعف كردن علم و به اصطلاح براى حصول علم به علم است توضيح آنكه كسى كه ذهنش مشوب به شبهات نباشد مى تواند براى بسيارى از مسائل استدلال كند و به نتايج يقينى هم برسد و استدلالاتش هم منطبق بر اصول منطقى باشد بدون اينكه توجهى داشته باشد

كه مثلا اين استدلال در قالب شكل اول بيان شده و شرايط آن چيست يا توجهى داشته باشد كه عقلى وجود دارد كه اين مقدمات را درك مى كند و صحت نتيجه آنها را مى پذيرد و از سوى ديگر ممكن است كسانى براى ابطال اصالت عقل يا متافيزيك دست به استدلالاتى بزنند

و ناخود آگاه از مقدمات عقلى و متافيزيكى استفاده كنند يا براى ابطال قواعد منطق بر اساس قواعد منطقى استدلال كنند يا حتى براى ابطال محال بودن تناقض ناخود آگاه به خود اين اصل تمسك نمايند چنانكه اگر به ايشان گفته شود اين استدلال شما در عين حال كه صحيح است باطل است ناراحت شوند و آن را حمل بر استهزاء نمايند

پس در واقع نياز استدلالات فلسفى به اصول منطقى يا اصول شناخت شناسى از قبيل نياز مسائل علوم به اصول موضوعه نيست بلكه نيازى ثانوى و نظير نياز قواعد اين علوم به خود آنها است يعنى براى مضاعف شدن علم و حصول تصديق ديگرى متعلق به اين تصديقات مى باشد

چنانكه در مورد بديهيات اوليه نيز گفته مى شود كه نياز به اصل محال بودن تناقض دارند و معناى صحيح آن همين است زيرا روشن است كه نياز قضاياى بديهى به اين اصل از قبيل نياز قضاياى نظرى به قضاياى بديهى نيست و گر نه فرقى بين قضاياى بديهى و نظرى باقى نمى ماند و حد اكثر مى بايست اصل محال بودن تناقض را بعنوان تنها اصل بديهى معرفى كرد

امكان شناخت

هر انسان عاقلى بر اين باور است كه چيزهايى را مى داند و چيزهايى را مى تواند بداند و از اين روى براى كسب اطلاع از امور مورد نياز يا مورد علاقه اش كوشش مى كند و بهترين نمونه اينگونه كوششها به وسيله دانشمندان و فلاسفه انجام گرفته كه رشته هاى مختلف علوم و فلسفه را پديد آورده اند

پس امكان و وقوع علم مطلبى نيست كه براى هيچ انسان عاقلى كه ذهنش به وسيله پاره اى از شبهات آشفته نشده باشد قابل انكار و يا حتى قابل ترديد باشد و آنچه جاى بحث و بررسى دارد و اختلاف درباره آن معقول است تعيين قلمرو علم، انسان و تشخيص ابزار دستيابى به علم يقينى و راه باز شناسى انديشه هاى درست از نادرست و مانند آنها است

ولى چنانكه در بحثهاى گذشته اشاره شد بارها در اروپا موج خطرناك شك گرايى پديد آمده و حتى انديشمندان بزرگى را در كام خود فرو برده است و تاريخ فلسفه از مكتبهايى نام مى برد كه مطلقا منكر علم بوده اند مانند سوفيسم سوفسطايى گرى و سپتى سيسم شك گرايى و آگنوستى سيسم لاادرى گرى و اگر نسبت انكار علم بطور مطلق به كسانى صحيح باشد بهترين توجيهش اين است كه ايشان مبتلى به وسواس ذهنى شديدى شده بودند چنانكه گاهى چنين حالاتى نسبت به بعضى از مسائل براى افرادى رخ مى دهد و در واقع بايد آن را نوعى بيمارى روانى به حساب آورد

بارى ما بدون اينكه به بررسى تاريخى درباره وجود چنين كسانى بپردازيم يا از انگيزه ايشان در اين اظهارات جستجو كنيم يا پيرامون صحت و سقم نسبتهايى كه به ايشان داده شده به كنكاش بپردازيم سخنان نقل شده از آنان را به عنوان شبهات و سؤالاتى تلقى مى كنيم كه بايد به آنها پاسخ داده شود كارى كه در خور يك بحث فلسفى است و ساير مطالب را به پژوهشگران تاريخ و ديگران وامى گذاريم

بررسى ادعاى شك گرايان

سخنانى كه از سوفيستها و شكاكان نقل شده از يك نظر به دو بخش تقسيم مى شود يكى آنچه درباره وجود و هستى گفته اند و ديگرى آنچه درباره علم و شناخت اظهار كرده اند يا سخنان ايشان دو جنبه دارد يك جنبه آن مربوط به هستى شناسى و جنبه ديگر آن مربوط به شناخت شناسى است مثلا عبارتى كه از افراطى ترين سوفيستها گرگياس نقل شده كه هيچ چيزى موجود نيست و اگر چيزى وجود مى داشت قابل شناختن نمى بود و اگر قابل شناختن مى بود قابل شناساندن به ديگران نمى بود

جمله اول آن مربوط به هستى است كه بايد در بخش هستى شناسى مورد بررسى قرار گيرد ولى جمله دوم آن مربوط به بحث فعلى شناخت شناسى است و طبعا در اينجا به بخش دوم مى پردازيم و بخش اول را در مبحث هستى شناسى مورد بررسى قرار خواهيم داد

نخست اين نكته را خاطر نشان مى كنيم كه هر كس در هر چيزى شك كند نمى تواند در وجود خودش و در وجود شكش و نيز وجود قواى ادراكى مانند نيروى بينايى و شنوايى و وجود صورتهاى ذهنى و حالات روانى خودش شك كند و اگر كسى حتى در چنين امورى هم اظهار شك نمايد يا بيمارى است كه بايد معالجه شود يا به دروغ و براى اغراض سوئى چنين اظهارى مى كند كه بايد تاديب و تنبيه شود

همچنين كسى كه به بحث و گفتگو مى پردازد يا كتاب مى نويسد نمى تواند در وجود طرف بحث و يا در وجود كاغذ و قلمى كه مى نويسد شك كند نهايت اين است كه بگويد همه آنها را در درون خودم درك مى كنم و اما در وجود خارجى آنها شك دارم چنانكه ظاهر سخنان باركلى و بعضى ديگر از ايدآليستها اين است كه ايشان همه مدركات را فقط به عنوان صورتهاى درون ذهنى مى پذيرفته اند و وجود خارجى آنها را انكار مى كرده اند ولى وجود انسانهاى ديگرى را كه داراى ذهن و ادراك هستند قبول داشته اند ولى چنين نظرى به معناى نفى مطلق علم يا مطلق وجود نيست بلكه انكار موجودات مادى چنانكه از باركلى نقل شده به معناى انكار بعضى از موجودات و شك در آنها به معناى شك درباره بعضى از معلومات است

حال اگر كسى ادعا كند كه هيچ شناخت يقينى امكان ندارد از وى سؤال مى شود كه آيا اين مطلب را مى دانى يا درباره آن شك دارى اگر بگويد مى دانم پس دست كم به يك شناخت يقينى اعتراف كرده و بدين ترتيب ادعاى خود را نقض كرده است و اگر بگويد نمى دانم معنايش اين است كه احتمال مى دهم معرفت يقينى ممكن باشد پس از سوى ديگر سخن خود را ابطال نموده است

اما اگر كسى بگويد من درباره امكان علم و شناخت جزمى شك دارم از وى سؤال مى شود كه آيا مى دانى كه شك دارى يا نه اگر پاسخ دهد مى دانم كه شك دارم پس نه تنها امكان بلكه وقوع علم را هم پذيرفته است اما اگر بگويد در شك خودم هم شك دارم اين همان سخنى است كه يا به علت مرض و يا از روى غرض گفته مى شود و بايد به آن پاسخ عملى داد

با كسانى كه مدعى نسبى بودن همه شناختها هستند و مى گويند هيچ قضيه اى بطور مطلق و كلى و دائمى صحيح نيست نيز مى توان چنين گفتگويى را انجام داد يعنى مى توان به ايشان گفت همين قضيه كه هيچ قضيه اى بطور مطلق صحيح نيست آيا مطلق و كلى و دائمى است يا نسبى و جزئى و موقت اگر هميشه و در همه موارد و بدون هيچ قيد و شرطى صادق است پس دست كم يك قضيه مطلق و كلى و دائمى ثابت مى شود و اگر خود اين علم هم نسبى است معنايش اين است كه در بعضى از موارد صحيح نيست و ناچار موردى كه اين قضيه درباره آن صدق نمى كند قضيه اى مطلق و كلى و دائمى خواهد بود

رد شبهه شك گرايان

شبهه اى كه سوفيستها و شك گرايان به آن تمسك جسته اند و آنرا به صورتهاى گوناگون و با ذكر مثالهاى مختلفى بيان كرده اند اين است گاهى انسان از راه حس به وجود چيزى يقين پيدا مى كند ولى بعدا متوجه مى شود كه خطا كرده است پس معلوم مى شود كه ادراك حسى ضمانت صحت ندارد

و به دنبال آن چنين احتمالى پيش مى آيد كه از كجا ساير ادراكات حسى من خطا نباشد و شايد روزى بيايد كه به خطا بودن آنها هم پى ببرم همچنين گاهى انسان از راه دليل عقلى اعتقاد يقينى به مطلبى پيدا مى كند اما پس از چندى مى فهمد كه آن دليل درست نبوده و يقينش مبدل به شك مى شود پس معلوم مى شود كه ادراك عقلى هم ضمانت صحت ندارد و به همان ترتيب احتمال خطا به ساير مدركات عقل هم سرايت مى كند نتيجه آنكه نه حس قابل اعتماد است و نه عقل و براى انسان جز شك باقى نمى ماند

در پاسخ بايد گفت:

١- معناى اين استدلال آن است كه شما مى خواهيد از راه اين دليل به نتيجه منظورتان كه همان صحت شك گرايى است برسيد و به آن علم پيدا كنيد و دست كم بخواهيد نظر خودتان را به اين وسيله به طرف بقبولانيد يعنى انتظار داريد كه او علم به صحت ادعاى شما پيدا كند در صورتى كه مدعاى شما اين است كه حصول علم مطلقا محال است

٢- معناى كشف خطا در ادراكات حسى و عقلى اين است كه بفهميم ادراك ما مطابق با واقع نيست پس لازمه اش اعتراف به وجود علم به خطا بودن ادراك است

٣- لازمه ديگر آن اين است كه بدانيم واقعيتى وجود دارد كه ادراك خطائى ما با آن مطابقت ندارد وگرنه خطا بودن ادراك مفهومى نخواهد داشت

٤- لازمه ديگرش اين است كه خود ادراك خطائى و صورت ذهنى مخالف با واقع براى ما معلوم باشد

٥- و بالاخره بايد وجود خطا كننده و حس يا عقل خطا كار را نيز بپذيريم

٦- اين استدلال خودش يك استدلال عقلى است هر چند در واقع مغالطه است و استناد به آن به معناى معتبر شمردن عقل و ادراكات آن است

٧- افزون بر اينها در اينجا علم ديگرى نيز مفروض است و آن اين است كه ادراك خطائى در عين خطا بودن نمى تواند درست باشد

پس همين استدلال مستلزم اعتراف به وجود چندين علم است و با اين وصف چگونه مى توان امكان علم را مطلقا انكار كرد و يا حتى در وقوع آن تشكيك نمود

اينها همه پاسخهاى نقضى به استدلال شك گرايان بود و اما حل مطلب و بيان وجه مغالطه در آن اين است كه صحت و خطاى ادراكات حسى را به كمك دلايل عقلى اثبات مى كنيم و اما اينكه گفته شد كشف خطا در يك ادراك عقلى موجب سرايت احتمال خطا به ساير ادراكات عقل مى شود صحيح نيست زيرا احتمال خطا تنها در ادراكات نظرى غير بديهى راه دارد و اما بديهيات عقلى كه اساس براهين فلسفى را تشكيل مى دهند به هيچ وجه قابل خطا نيستند و توضيح خطا ناپذيرى آنها در درس نوزدهم خواهد آمد.

خلاصه

١- چون هدف ما از بررسى مسائل شناخت تثبيت موضع بر حق فلسفه الهى است از اين روى تنها به مسائلى از شناخت شناسى خواهيم پرداخت كه در اين راه مفيد باشد

٢- شناخت شناسى نياز به اصول موضوعه اى كه در علم ديگرى بيان شود ندارد

٣- نياز فلسفه به شناخت شناسى از قبيل نياز يك علم به علم ديگر براى اثبات اصول موضوعه اش نيست زيرا اولا قضاياى مورد نياز فلسفه قضاياى بديهى و غير قابل انكار است و ثانيا نياز به اين گونه قضايا كه در شناخت شناسى مورد بحث واقع مى شود مانند نياز به قضايايى كه در علم منطق بيان مى گردد در واقع براى حصول علم به علم و مضاعف شدن شناخت مى باشد

٤- امكان و تحقق شناخت بديهى و بى نياز از اثبات است ولى از سوفيستها و شكاكان نقل شده كه مطلقا امكان آنرا انكار مى كرده اند

٥- ادعاى عدم امكان شناخت متضمن علم به اين مطلب و ناقض خودش مى باشد و همچنين ادعاى نسبى بودن همه علوم و شناختها

٦- استدلال براى اين ادعاى نادرست به خطاپذيرى ادراكات حسى و عقلى نيز مستلزم چندين علم است علمى كه على الفرض از اين دليل حاصل مى شود علم به خطا بودن بعضى از ادراكات حسى و عقلى علم به واقعيتى كه ادراك خطائى با آن مطابق نيست علم به وجود خود ادراك خطائى علم به خطا كننده علم به اعتبار اين استدلال كه از شناختهاى عقلانى تشكيل يافته است و علم به محال بودن تناقض

٧- جواب حلى اين شبهه آن است كه صحت و خطاى ادراكات حسى را به كمك دلايل عقلى اثبات مى كنيم و اين دلايل مبتنى بر يك دسته از ادراكات عقلى است كه خطائى در آنها راه ندارد و به هيچ وجه مورد شك و ترديد واقع نمى شود و خطا بودن بعضى از ادراكات عقلى موجب سرايت احتمال خطا به همه آنها نمى گردد