تفسیر نمونه جلد ۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22328
دانلود: 2101


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22328 / دانلود: 2101
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 5

نویسنده:
فارسی

آيه (63) و (64) و ترجمه

( قل من ينجيكم من ظلمت البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن أنجئنا من هذه لنكونن من الشكرين ) (63)( قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم أنتم تشركون ) (64)

ترجمه:

63 بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا رهائى مى بخشد؟ در حالى كه او را آشكارا و در پنهانى مى خوانيد (و مى گوئيد): اگر از اين (خطرات و ظلمتها) ما را رهائى بخشيدى از شكرگزاران خواهيم بود.

64 - بگو خداوند شما را از اينها و از هر مشكل و ناراحتى نجات مى بخشد باز هم شما براى او شريك مى سازيد! (و راه كفر مى پوئيد).

تفسير:

نورى كه در تاريكى مى درخشد

بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى برد و در آن مخفيگاه اسرار آميز نور توحيد و يكتاپرستى را به آنها نشان مى دهد و به پيامبر دستور مى دهد به آنها اين چنين بگويد: چه كسى شما را از تاريكيهاى بر و بحر رهائى مى بخشد؟! (قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر؟) لازم به يادآورى است كه ظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى: ظلمت حسى آن است كه نور به كلى قطع شود يا آنچنان ضعيف شود كه انسان جائى را نبيند يا به زحمت ببيند، و ظلمت معنوى همان مشكلات و گرفتاريها و پريشانيهائى است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيدا است. جهل ظلمت است، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانيهاى فكرى و انحرافات آلودگيهاى اخلاقى كه عواقب شوم آنها قابل پيش بينى نيست و يا چيزى جز بدبختى و پريشانى نمى باشد همگى ظلمتند.

ظلمت و تاريكى ذاتا هولناك و توهمانگيز است، زيرا حمله بسيارى از جانوران خطرناك و دزدان و جانيان در پرده تاريكى صورت مى گيرد و هر كس خاطراتى در اين زمينه دارد، لذا به هنگام گرفتار شدن در ميان تاريكى، اوهام و خيالات جان مى گيرند، اشباح و هيولاهاى وحشتناك از زواياى خيال بيرون مى دوند، و افراد عادى را در خوف و ترس فرو مى برند.

ظلمت و تاريكى شعبهاى از عدم است و انسان ذاتا از عدم مى گريزد و وحشت دارد، و به همين جهت معمولا از تاريكى مى ترسد.

اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناك واقعى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريائى شب تاريك و بيم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مى آيد، زيرا معمولا راههاى چاره در چنان شرائطى به روى انسان بسته مى شود، همينطور اگر در شبى تاريك در ميان بيابانى راه را گم كند و صداى وحشتناك حيوانات درنده كه در دل شب طعمهاى براى خود مى جويند از دور و نزديك به گوش او رسد، در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مى سپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مى درخشد و او را به سوى مبدئى مى خواند كه تنها او است كه مى تواند چنان مشكلاتى را حل كند، از ياد مى برد. اينگونه حالات دريچه هائى هستند به جهان توحيد و خداشناسى.

لذا در جمله بعد مى گويد: در چنين حالى شما از لطف بى پايان او استمداد مى كنيد گاهى آشكارا و با تضرع و خضوع و گاهى پنهانى در درون دل و جان او را مى خوانيد( تدعونه تضرعا و خفية ) .

و در چنين حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پيمان ميبنديد كه اگر ما را از كام خطر بره اند به طور قطع شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد و جز به او دل نخواهيم بست( لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين ) .

ولى اى پيامبر به آنها بگو: خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوه ديگر نجات مى دهد (و بارها نجات داده است ) ولى پس از رهائى باز همان راه شرك و كفر را مى پوئيد( قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون ) .

نكته ها

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - ذكر تضرع كه به معنى دعاى آشكار و خفية كه دعاى پنهانى است شايد به خاطر اين باشد كه مشكلات با هم متفاوتند گاهى به مرحله شدت نرسيده انسان را به دعاى پنهانى دعوت مى كند و گاهى كه به مرحله شديد مى رسد آشكارا دست به دعا برميدارد، و گاهى ناله ها و فريادها سر مى دهد منظور اين است كه خداوند هم مشكلات شديد و هم مشكلات ضعيف شما را حل مى كند.

2 - بعضى معتقدند كه در آيه به چهار حالت روانى انسان كه هر كدام يكنوع عكس العمل به هنگام بروز مشكلات است اشاره شده است: حالت دعا و نياز و حالت تضرع و خضوع و حالت اخلاص و حالت التزام به شكرگزارى به هنگام نجات از مشكلات.

اما متاسفانه براى بسيارى از اين افراد اين حالات پر ارزش همانند برقى زودگذر و تقريبا به شكل اضطرارى در برابر شدائد و مشكلات پيدا مى شود اما چون با آگاهى آميخته نيست پس از برطرف شدن شدائد به خاموشى مى گرايد.

بنابراين اين حالات اگر چه زودگذر باشد، مى تواند دليلى براى افراد دور افتاده در زمينه خداشناسى گردد.

3 - كرب (بر وزن حرب ) در اصل به معنى زير و رو كردن زمين و حفر آن است و نيز به معنى گره محكمى كه در طناب دلو مى زنند آمده است سپس در غم و اندوه هائى كه قلب انسان را زير و رو مى كند و همچون گرهى بر دل انسان مى نشيند گفته شده است.

بنابراين ذكر كلمه كرب در آيه بالا كه معنى وسيع و گسترده اى دارد و هر گونه مشكل مهمى را شامل مى شود بعد از ذكر ظلمات برو بحر كه به قسمت خاصى از شدائد گفته مى شود از قبيل ذكر يك مفهوم عام بعد از بيان مفهوم خاص ‍ است (دقت كنيد).

در اينجا يادآورى حديثى كه در ذيل اين آيه در بعضى از تفاسير اسلامى آمده است بى مناسبت نيست.

از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود خير الدعأ الخفى و خير الرزق ما يكفى بهترين دعا آن است كه پنهانى (و از روى نهايت اخلاص ) صورت گيرد و بهترين روزى آن است كه بقدر كافى بوده باشد (نه ثروت اندوزى هائى كه مايه محروميت ديگران و بار سنگينى بر دوش انسان باشد).

و در ذيل همين حديث ميخوانيم: مر بقوم رفعوا اصواتهم بالدعا فقال انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا و انما تدعون سميعا قريبا: پيامبر از كنار جمعيتى گذشت كه صداى خود را بدعا بلند كرده بودند فرمود شما شخص كرى را نمى خوانيد و نه شخصى را كه پنهان و دور از شما باشد بلكه شما كسى را مى خوانيد كه هم شنوا و هم نزديك است!. از اين حديث استفاده مى شود كه اگر دعا آهسته و آميخته با توجه و اخلاص بيشتر باشد بهتر است.

آيه (65) و ترجمه

( قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم أو من تحت أرجلكم أو يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض انظر كيف نصرف الايت لعلهم يفقهون ) (65)

ترجمه:

65 - بگو او قادر است كه عذابى از طرف فوق يا از زير پاى شما بر شما بفرستد يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ (و ناراحتى ) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند، ببين چگونه آيات گوناگون را براى آنها بازگو مى كنيم شايد بفهمند (و باز گردند).

تفسير:

عذابهاى رنگارنگ

در آيات قبل ضمن بيان توحيد فطرى در حقيقت يكنوع تشويق و اظهار محبت به بندگان شده بود كه چگونه خداوند بهنگام شدائد و مشكلات آنها را در پناه خود مى پذيرد، و به خواسته هاى آنها ترتيب اثر ميدهد.

در اين آيه براى تكميل طرق مختلف تربيتى، تكيه روى مسئله تهديد به عذاب و مجازات الهى شده، يعنى همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بى پناهان است همچنين در برابر طغيانگران و سركشان، قهار و منتقم نيز مى باشد. در اين آيه به پيامبر دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند: عذابهائى از طرف بالا و عذابهائى از طرف پائين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ و خونريزى، لذا مى گويد:

بگو خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا يا از طرف پائين برشما بفرستد( قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم ) .

و يا اينكه شما را به صورت دسته هاى پراكنده به يكديگر مخلوط كند و طعم جنگ و خونريزى را به بعضى به وسيله بعضى ديگر بچشاند( او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض ) .

و در پايان آيه اضافه مى كند: بنگر كه چگونه نشانه ها و دلائل مختلف را براى آنها بازگو مى كنيم شايد درك كنند و بسوى حق بازگردند( انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون ) .

نكته ها

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد

1 - در اينكه منظور از عذاب از طرف بالا و پائين چيست در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر اين است كه اين دو كلمه (فوق و تحت ) معنى بسيار وسيعى دارند هم طرف بالا و پائين حسى را شامل مى شوند، يعنى مجازاتهائى مانند صاعقه ها و رگبارهاى خطرناك و طوفانها از طرف بالا، و زلزله ها و شكافهاى ويرانگر زمينى و طغيان رودها و درياها از طرف پائين، را در بر مى گيرد.

و نيز عذابهاى دردناكى را كه از طرف طبقه حكام و قشرهاى بالاى اجتماع بر سر بعضى از ملتها فرومى ريزد، و ناراحتيها و شكنجه هائى كه از طرف بعضى از كارگران وظيفه نشناس دامنگير مردم مى شود كه گاهى كمتر از عذابهاى دسته اول نيست، شامل مى گردد.

همچنين ممكن است سلاحهاى جنگى مخوف عصر ما كه از هوا و زمين زندگانى بشر را به صورت وحشتناكى در هم مى كوبد و در مدت كوتاهى آبادترين شهرها را از طريق بمبارانهاى هوائى و حمله هاى زمينى و مى نگذاريها و زير دريائى ها تبديل به تل خاكسترى مى كند در مفهوم وسيع آيه داخل باشد.

2 - يلبسكم از ماده لبس (بر وزن حبس ) به معنى اختلاط و بهم آميختن است نه از ماده لبس بر وزن قرص به معنى لباس پوشيدن، بنابراين معنى جمله چنين ميشود: او مى تواند شما را به صورت گروهها و دسته هاى مختلف به هم بياميزد.

و اين تعبير نشان مى دهد كه مسئله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است، و راستى چنين است، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشتر از ويرانيهاى ناشى از صاعقه ها و زلزله ها است، كرارا ديده شده است كشورهاى آباد در سايه شوم نفاق و تفرقه بنابودى مطلق كشيده شده است و اين جمله هشدارى است به همه مسلمانان جهان!.

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه: خداوند در برابر عذابهاى آسمانى و زمينى دو عذاب ديگر را بيان كرده يكى اختلاف عقيده و فكر (كه در حقيقت همانند مجازاتهاى از طرف بالا است ) و ديگر اختلافهاى در ناحيه عمل و روشهاى اجتماعى كه منجر به جنگ و خونريزى مى شود (كه شبيه مجازاتهاى از طرف پائين است ) بنابراين به چهار نوع مجازات طبيعى و دو نوع مجازات اجتماعى در آيه اشاره شده است.

3 - اشتباه نشود اينكه آيه مورد بحث مى گويد: خداوند تفرقه در ميان شما بيفكند نه به اين معنى است كه خداوند بى جهت مردم را گرفتار نفاق و اختلاف مى كند بلكه اين نتيجه اعمال سوء مردم و خودخواهيها و خود پرستيها و سود جوئيهاى شخصى است كه نتيجه آن به صورت نفاق و تفرقه بروز مى كند، و نسبت دادن آن به خدا به خاطر آن است كه او چنين اثرى را در اين اعمال زشت قرار داده است.

4 - با توجه به اينكه روى سخن در اين آيات به مشركان و بت پرستان است چنين نتيجه مى گيريم: يك جامعه مشرك كه از مسير توحيد و يكتا پرستى منحرف شده است هم گرفتار ظلم و ستم طبقات بالا، و هم وظيفه نشناسى طبقات پائين، هم اختلاف عقيده و هم كشمكشهاى خونين اجتماعى مى شود، همانطور كه جوامع مادى دنياى امروز كه تنها در برابر بت صنعت و ثروت سجده مى كنند گرفتار تمام اين بلاهاى بزرگ هستند و در ميان آن دست و پا مى زنند.

ملتهائى نيز سراغ داريم كه دم از توحيد و خدا پرستى مى زنند ولى عملا مشرك و بت پرست مى باشند، چنين ملتهائى نيز به همان سرنوشت مشركان گرفتار خواهند شد و اينكه در بعضى از اخبار مى خوانيم كه امام باقر (عليه‌السلام ) فرمود: كل هذا فى اهل القبلة: همه اين كيفرها در مسلمانان واقع مى شود ممكن است اشاره به همين باشد، يعنى هر گاه مسلمانان از مسير توحيد انحراف يابند، خود خواهى و خودپرستى جاى اخوت اسلامى را گرفت، منافع شخصى بر منافع عمومى مقدم داشته شد و هر كس به فكر خويشتن بود و دستورات خداوند به دست فراموشى سپرده شد، آنها نيز گرفتار چنين سرنوشتى خواهند شد!.

آيه (66) و (67)و ترجمه

( و كذب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل ) (66)( لكل نبإ مستقر و سوف تعلمون ) (67)

ترجمه:

66- قوم و جمعيت تو آن را تكذيب و انكار كردند در حالى كه حق است، (به آنها) بگو من مسئول (قبول و ايمان آوردن ) شما نيستم (وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است نه اجبار شما بر ايمان ).

67 - هر خبرى (كه خداوند به شما داده سرانجام ) قرار گاهى دارد (و در موعد خود انجام مى گيرد) و به زودى خواهيد دانست.

تفسير:

اين دو آيه در حقيقت تكميل بحثى است كه در پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت. نخست مى گويد: قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكه تعليمات تو را تكذيب كردند در حالى كه همه حق است، و دلائل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تاييد مى كند( و كذب به قومك و هو الحق ) .

بنابراين تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمى كاهد، هر چند مخالفان و منكران زياد باشند.

سپس دستور مى دهد كه به آنها بگو وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است، و من ضامن قبول شما نيستم( قل لست عليكم بوكيل ) .

از آيات متعددى كه اين تعبير و مانند آن در آنها آمده است (مانند 107 - انعام و 108 - يونس و 41 - زمر و 6 - شورى ) استفاده مى شود كه منظور از وكيل در اين موارد كسى است كه مسؤ ل هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد، به اين ترتيب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها اعلام مى كند كه اين شما هستيد كه بايد تصميم نهائى را در مورد قبول و يا رد حقيقت بگيريد، و هدايت را بپذيريد من تنها مامور ابلاغ رسالت و دعوت الهى هستم.

در آيه بعد با يك جمله كوتاه و پر معنى آنها را هشدار مى دهد، و به دقت كردن در انتخاب راه صحيح دعوت ميكند، و مى گويد: هر خبرى كه خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به شما داده سرانجام در اين جهان يا جهان ديگر قرار گاهى دارد، و بالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت، و به زودى با خبر خواهيد شد( لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ) .

آيه (68) و (69)و ترجمه

( و إذا رأيت الذين يخوضون فى أيتنا فأ عرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و إما ينسينك الشيطن فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظلمين ) (68)( و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء و لكن ذكرى لعلهم يتقون ) (69)

ترجمه:

68 - هر وقت كسانى را كه آيات ما را استهزأ مى كنند مشاهده نمائى از آنها روى بگردان تا به سخن ديگرى بپردازند و اگر شيطان از ياد تو ببرد، به محض توجه پيدا كردن با (اين ) جمعيت ستمگر منشين.

69 - و اگر افراد با تقوى (براى ارشاد و اندرز با آنها بنشينند) چيزى از حساب (و گناه ) آنها برايشان نيست، ولى (اين كار تنها بايد) براى متذكر ساختن آنها باشد شايد (بشنوند و) پرهيز كارى پيشه كنند.

شان نزول:

در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه‌السلام ) نقل شده كه چون آيه نخست نازل گرديد و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزا كنندگان آيات الهى نهى شدند جمعى از مسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجد الحرام نرويم طواف خانه خدا نكنيم (زيرا آنها در گوشه و كنار مسجد پراكنده اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر - گوشهاى از مسجد الحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) در اين موقع آيه دوم نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمائى آنها را بپردازند.

ذكر شان نزول براى آيه فوق - همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم - منافات با نازل شدن تمام سوره با هم ندارد، زيرا ممكن است حوادث مختلفى در زندگى مسلمانان رخ دهد، سپس سورهاى يكجا نازل شود و هر چند آيهاى از آن ناظر به قسمتى از آن حوادث بوده باشد.

تفسير:

دورى از مجالس اهل باطل

از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت پرستان است در اين دو آيه به يكى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره نخست به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: هنگامى كه مخالفان لجوج و بى منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزأ مى كنند، از آنها روى بگردان تا از اين كار صرف نظر كرده به سخنان ديگر بپردازند( و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره )

گرچه در اين جمله روى سخن به پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است ولى مسلما اين حكم اختصاصى به او ندارد و تمام مؤ منان را شامل مى شود، فلسفه اين حكم نيز روشن است زيرا اگر مسلمانان در مجالس آنها شركت مى كردند، آنها براى انتقام گرفتن و ناراحت ساختن ايشان به سخنان باطل و نارواى خود ادامه مى دادند، اما هنگامى كه با بياعتنائى از كنار آنها بگذرند طبعا سكوت خواهند كرد و به مسائل ديگر خواهند پرداخت، زيرا تمام هدف آنها ناراحت ساختن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمين بود.

سپس اضافه مى كند اين موضوع به اندازهاى اهميت دارد كه اگر شيطان ترا به فراموشى افكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اينكه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مجلس برخيز و با اين ستمكاران منشين( و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين ) .

دو سؤ ال

در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه: مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شود، و به تعبير ديگر آيا با وجود مقام عصمت و مصونيت از خطا حتى در موضوعات، ممكن است پيامبر گرفتار اشتباه و فراموشى شود؟!

در پاسخ اين سؤ ال مى توان گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر است اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند به محض ‍ اينكه متوجه شوند بايد از آنجا برخيزند و بيرون روند، و نظير اين بحث در گفتگوهاى روزانه ما و در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مى شود كه انسان روى سخن را به كسى مى كند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند، مطابق ضرب المثل معروف عرب كه مى گويد: اياك اعنى و اسمعى يا جاره.

بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و ابو الفتوح در تفسير معروف خود، پاسخ ديگرى داده اند كه حاصلش اين است سهو و فراموشى در احكام و در مقام رسالت از طرف خداوند در مورد انبيأ جايز نيست و اما در موضوعات در صورتى كه موجب گمراهى مردم نشود مانعى ندارد ولى اين پاسخ با آنچه در ميان متكلمين ما مشهور است كه انبيأ و ائمه علاوه بر احكام، در موضوعات عادى نيز معصوم و مصون از اشتباه هستند سازش ندارد.

سؤ ال ديگر

اينكه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين آيه را دليلى بر عدم جواز تقيه بر رهبران دينى گرفته اند زيرا آيه صريحا مى گويد: در برابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر در مجلس آنها باشى از مجلس آنها برخيز.

پاسخ:

اين ايراد نيز روشن است، زيرا شيعه هرگز نمى گويد در همه جا بايد تقيه كرد بلكه تقيه در پارهاى از موارد قطعا حرام است، و وجوب آن منحصر به مواردى است كه تقيه و ترك اظهار حق منافعى داشته باشد كه از اظهار آن بيشتر باشد، و يا موجب دفع ضرر و خطر كلى گردد.

در آيه بعد يك مورد را استثنأ كرده و مى گويد: اگر افراد با تقوا براى نهى از منكر در جلسات آنها شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها از گناه، آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهند نوشت، زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است( و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء و لكن ذكرى لعلهم يتقون ) .

براى اين آيه تفسير ديگرى نيز ذكر شده ولى آنچه گفتيم با ظاهر آيه و همچنين با شان نزول آن سازگارتر است.

ضمنا بايد توجه داشت تنها كسانى مى توانند از اين استثنأ استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزگارى باشند و نه تنها تحت تاثير آنها واقع نشوند بلكه بتوانند آنها را تحت تاثير خود قرار دهند.

در ذيل آيه 140 سوره نسأ نيز مضمونى شبيه آيه فوق داشتيم و مطالب ديگرى در اين زمينه بيان شد.

آيه (70) و ترجمه

( و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحيوة الدنيا و ذكر به أن تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع و إن تعدل كل عدل لا يؤ خذ منها أولئك الذين أبسلوا بما كسبوا لهم شراب من حميم و عذاب أليم بما كانوا يكفرون ) (70)

ترجمه:

70 - كسانى را كه آئين (فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى (و استهزأ) گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته رها كن و به آنها يادآورى نما تا گرفتار (عواقب شوم ) اعمال خود نشوند، (در آن روز) جز خدا نه يار و ياورى دارند و نه شفاعت كنندهاى و (چنين كسى ) اگر هر گونه عوضى بپردازد از او پذيرفته نخواهد شد آنها كسانى هستند كه گرفتار اعمالى شده اند كه انجام داده اند، نوشابهاى از آب سوزان براى آنها است و عذاب دردناكى به خاطر اينكه كفر ورزيدند.

تفسير:

آنها كه دين حق را به بازى گرفته اند

اين آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى كند و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد از كسانى كه دين و آئين خود را به شوخى گرفته اند و يك مشت بازى و سرگرمى را به حساب دين مى گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرور ساخته، اعراض كند و آنها را به حال خود واگذارد( و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا ) .

بديهى است دستور به ترك كردن اين گونه اشخاص هيچگونه منافاتى با مساله جهاد ندارد زيرا جهاد داراى شرائطى است، و بى اعتنائى به كفار داراى شرائط و ظروف ديگر، و هر كدام از اين دو در جاى خود بايد انجام گيرد، گاهى لازم است با بى اعتنائى مخالفان را كوبيد و گاهى با مبارزه و جهاد و كشيدن اسلحه، و اينكه بعضى تصور كرده اند آيات جهاد، آيه فوق را نسخ كرده كاملا بى اساس است.

در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آئين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يك مشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيه تر است گذارده اند اين چنين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذا دستور مى دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن. از آنچه گفتيم معلوم شد كه منظور از دينهم همان آئين شرك و بت پرستى است كه آنها داشتند و اين احتمال كه منظور از آن دين حق باشد، و اضافه دين به آنها به خاطر فطرى بودن دين بوده باشد بسيار بعيد بنظر مى رسد.

احتمال ديگرى در تفسير آيه وجود دارد و آن اينكه قرآن اشاره به جمعى از كفار مى كند كه حتى نسبت به آئين خود به عنوان يك بازى و سرگرمى مى نگريستند و هرگز به عنوان يك مطلب جدى روى آن فكر نمى كردند، يعنى در بيايمانى نيز بيايمان بودند و به مبانى مذهب بى اساسشان نيز وفادار نبودند. و در هر حال آيه اختصاصى به كفار ندارد و شامل حال همه كسانى مى شود كه مقدسات و احكام الهى را بازيچه نيل به هدفهاى مادى و شخصى قرار مى دهند دين را آلت دنيا و حكم خدا را بازيچه اغراض شخصى مى سازند.

سپس به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد كه به آنها در برابر اين اعمال هشدار دهد كه روزى فرا ميرسد كه هر كس ‍ تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار از چنگال آن ندارد (و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ).

و در آن روز جز خدا نه حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كنندهاى( ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع ) .

كار آنها در آن روز به قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه هر گونه غرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد( و ان تعدل كل عدل لا يؤ خذ منها ) .

چرا كه آنها گرفتار اعمال خويش شده اند نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان، زمان توبه است به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نميشود( اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا ) .

سپس به گوشهاى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده،نوشابهاى دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق و حقيقت( لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون ) .

آنها از درون به وسيله آب سوزان مى سوزند و از برون بوسيله آتش!

نكتهاى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه جمله اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا (آنها گرفتار اعمال خويش هستند) در حقيقت به منزله دليل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولى و شفيع براى آنها است، يعنى مجازات آنها بر اثر يك عامل خارجى نيست كه بتوان آن را به نوعى دفع كرد بلكه از درون ذات و صفات و اعمال خود آنها سرچشمه مى گيرد، آنها اسير كارهاى زشت خويشند، به همين دليل رهائى براى آنها ممكن نيست، زيرا جدائى از اعمال و آثار اعمال همچون جدائى از خويشتن است.

اما بايد توجه داشت كه اين شدت و سختى و عدم وجود راه بازگشت و شفاعت مخصوص كسانى است كه اصرار بر كفر داشته اند و به آن ادامه مى دادند همانطور كه از جمله بما كانوا يكفرون استفاده مى شود (زيرا فعل مضارع براى بيان استمرار چيزى است ).

آيه (71) و (72)و ترجمه

( قل أندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد على أعقابنا بعد إذ هدئنا الله كالذى استهوته الشيطين فى الا رض حيران له أصحب يدعونه إلى الهدى ائتنا قل إن هدى الله هو الهدى و أمرنا لنسلم لرب العلمين ) (71)( و أن أقيموا الصلوة و اتقوه و هو الذى إليه تحشرون ) (72)

ترجمه:

71 - بگو آيا چيزى غير از خدا بخوانيم كه نه سودى به حال ما دارد نه زيانى و (به اين ترتيب ) بازگشت به عقب كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت كرده، همانند كسى كه بر اثر وسوسه هاى شياطين راه را گم كرده و سرگردان مانده، در حالى كه يارانى هم دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند كه به سوى ما بيا، بگو تنها هدايت خداوند هدايت است و ما دستور داريم كه تسليم پروردگار عالميان باشيم.

72 - و اينكه نماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و او است كه به سوى او محشور خواهيد شد

تفسير:

اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفر و بت پرستى داشتند به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد كه با يك دليل دندانشكن به آنها پاسخ گويد و به صورت يك استفهام انكارى از آنها بپرسد كه آيا شما مى گوئيد ما چيزى را شريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان او بترسيم؟!( قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا ) .

اين جمله در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دو سرچشمه ناشى مى شود يا به خاطر جلب منفعت است (اعم از اينكه منفعت معنوى يا مادى باشد) و يا به خاطر دفع ضرر است (اعم از اينكه ضرر معنوى يا مادى باشد) چگونه شخصى عاقل كارى انجام ميدهد كه هيچيك از اين دو عامل در آن وجود نداشته باشد؟

سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مى زند و مى گويد: اگر ما به سوى بت پرستى باز گرديم و پس از هدايت الهى در راه شرك گام نهيم بازگشت به عقب كرده ايم و اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات ميباشد( و نرد على اعقابنا بعد اذ هدانا الله ) .

و بعد با يك مثال، مطلب را روشنتر ميسازد و مى گويد بازگشت از توحيد به شرك همانند آن است كه كسى بر اثر وسوسه هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى، به پندار عرب جاهليت كه تصور مى كردند در راهها كمين كرده اند و مسافران را به بيراهه ها مى كشانند!) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است( كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران ) .

در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى كنند و فرياد مى زنند به سوى ما بيا ولى آن چنان حيران و سرگردان است كه گوئى سخنان آنان را نمى شنود و يا قادر بر تصميم گرفتن نيست( له اصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا ) .

و در پايان آيه به پيامبر دستور مى دهد كه با صراحت بگويد: هدايت تنها هدايت خدا است و ما ماموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم( قل ان هدى الله هو الهدى و امرنا لنسلم لرب العالمين ) .

اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها در برابر كسى بايد تسليم شد كه مالك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اراده اين جهان ندارند.

سؤ ال:

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قبل از بعثت پيرو مذهب مشركان بوده است كه مى گويد: نرد على اعقابنا (آيا به حال سابق باز گرديم ) در حالى كه مى دانيم او هيچگاه در برابر بت سجده نكرد و در هيچ تاريخى چنين چيزى ننوشته اند، اصولا مقام عصمت چنين اجازهاى را نمى دهد.

پاسخ:

اين جمله در حقيقت از زبان جمع مسلمين است، نه از زبان شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لذا با صيغه و ضمائر جمع ادا شده است.

در آيه بعد دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى دهد كه ما گذشته از توحيد دستور داريم كه نماز را برپا داريد و تقوا را پيشه كنيد( و ان اقيموا الصلاة و اتقوه ) .

و سرانجام با توجه به مساله معاد و اينكه حشر و بازگشت شما به سوى خدا است اين بحث را پايان مى دهد( و هو الذى اليه تحشرون ) .

در حقيقت در اين چند جمله كوتاه برنامهاى كه پيامبر به سوى آن دعوت مى كرده، و از حكم عقل و فرمان خدا سرچشمه گرفته، به صورت يك برنامه چهار مادهاى كه آغازش توحيد، و انجامش معاد، و مراحل متوسط آن محكم ساختن پيوندهاى الهى و پرهيز از هر گونه گناه مى باشد ارائه داده شده است.