تفسیر نمونه جلد ۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22317
دانلود: 2096


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22317 / دانلود: 2096
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 5

نویسنده:
فارسی

آيه (68) و (69) و ترجمه

( قل يأهل الكتب لستم على شى ء حتى تقيموا التورئة و الانجيل و ما أنزل إليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما أنزل إليك من ربك طغينا و كفرا فلا تأس على القوم الكفرين ) (68)( إن الذين أمنوا و الذين هادوا و الصبون و النصرى من أمن بالله و اليوم الاخر و عمل صلحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) (69)

ترجمه:

68 - اى اهل كتاب! شما هيچ موقعيتى نداريد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه بر شما از طرف پروردگارتان نازل شده است بر پا داريد ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده (نه تنها مايه بيدارى آنها نميگردد بلكه ) بر طغيان و كفر بسيارى از آنها ميافزايد بنابر اين از اين قوم كافر (و مخالفت آنها) غمگين مباش.

69 - آنها كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابئان و مسيحيان هر گاه ايمان به خداوند يگانه و روز جزا بياورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسى بر آنها است و نه غمگين خواهند شد.

شان نزول:

در تفسير مجمع البيان و تفسير قرطبى از ابن عباس چنين نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خدا است؟

پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جواب مثبت داد.

آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم، ولى به غير آن ايمان نداريم (در

حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شما است اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آنرا نفى كنيم!)

آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

همانطور كه در تفسير آيات اين سوره تاكنون خوانده ايم، قسمت قابل ملاحظهاى از آن پيرامون كارشكنيها، گفتگوها، سؤ الها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود و نصارى ) بود، اين آيه نيز به گوشه ديگرى از اين مباحث اشاره ميكند، و به منطق سست آنها كه ميخواستند تورات را به عنوان يك كتاب مورد اتفاق ميان مسلمانان و يهود بپذيرند و قرآن را به عنوان يك كتاب مورد اختلاف كنار بگذارند، پاسخ مى گويد.

به اين ترتيب آنها را مخاطب ساخته و مى گويد: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت بر پا داريد( قل يا اهل الكتاب لستم على شيئى حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم ) .

زيرا همانطور كه گفتيم اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده و اصول اساسى آنها يكى است، اگر چه آخرين كتاب آسمانى، كاملترين و جامعترين آنها است و بهمين دليل لازم العمل است به علاوه در كتب پيشين بشارتهاى متعددى درباره آخرين كتاب يعنى قرآن آمده است، آنها مدعيند تورات و انجيل را قبول دارند، اگر در اين ادعا صادق هستند بايد اين بشارتها را نيز بپذيرند، و هنگامى كه آن نشانه ها را در قرآن يافتند، در برابر آن سر تعظيم فرود آورند.

آيه فوق مى گويد: ادعا كافى نيست بايد عملا اين كتابهاى آسمانى را بر پا داريد به علاوه كتاب ما و شما مطرح نيست، آنچه مطرح است كتابهاى آسمانى است و آنچه از ناحيه خدا آمده، پس چگونه ميتوانيد با اين منطق سست، آخرين كتاب را ناديده بگيريد.

ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده، مى گويد: بسيارى از آنها نه تنها از اين آيات پند نميگيرند و هدايت نميشوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان و كفرشان افزوده مى شود( و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا ) .

و اين چنين است، تاثير معكوس آيات حق و سخنان موزون در افكار بيمار و قلوب مملو از لجاج!

و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف دلدارى مى دهد و مى گويد: از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نميرساند( فلا تاس على القوم الكافرين ) .

بديهى است محتويات اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبيأ و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پا ندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعى نخواهند داشت، و هميشه زبون و زير دست و شكست خورده خواهند بود.

در آيه بعد مجددا اين حقيقت را مورد تأكيد قرار داده، مى گويد: تمام اقوام و ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثنأ اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند( ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) .

اين آيه در واقع پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى دانند و ميل دارند ميان دستورات انبيأ تبعيض قائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند، آيه مى گويد: راه نجات منحصرا در كنار گذاشتن اينگونه سخنان است.

همانطور كه در ذيل آيه 62 سوره بقره كه مضمون آن با آيه فوق تقريبا يكى است يادآور شديم، بعضى از افراد با يك بيان سفسطه آميز خواسته اند آيه فوق را دليل بر مسلك صلح كل بگيرند، و تمام پيروان مذاهب را اهل نجات بدانند و در حقيقت فلسفه نزول كتب آسمانى را يكى پس از ديگرى كه ناظر به پيشبرد جهان انسانيت در مسير تكامل تدريجى است ناديده بگيرند.

ولى همانطور كه گفتيم آيه با تعبير عمل صالحا اين حقيقت را مشخص مى سازد كه بايد در مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانون عمل كنند، زيرا عمل به قوانين نسخ شده، عمل صالح نيست بلكه عمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون است، (توضيح بيشتر و مشروحتر در زمينه اين آيه را در جلد اول صفحه 191 تا صفحه 200 مطالعه فرمائيد).

بعلاوه اين احتمال نيز در تفسير آيه قابل قبول است كه جمله من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا تنها به يهود و نصارى و صابئان ميخورد، زيرا الذين آمنوا كه در آغاز آيه ذكر شده نيازى به اين قيد ندارد، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود:

افراد با ايمان و مسلمان - و همچنين يهود و نصارى و صابئان بشرط اينكه ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند و عمل صالح كنند - همگى اهل نجات و رستگارى خواهند بود و سوابق مذهبى افراد هيچگونه اثرى در اين قسمت نخواهد داشت و راه به روى همگى باز است (دقت كنيد).

آيه (70) و(71)و ترجمه

( لقد أخذنا ميثق بنى إسرئيل و أرسلنا إليهم رسلا كلما جأهم رسول بما لا تهوى أنفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ) (70)( و حسبوا ألا تكون فتنة فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثير منهم و الله بصير بما يعملون ) (71)

ترجمه:

70 - ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولانى به سوى آنها فرستاديم (ولى ) هر زمان پيامبرى بر خلاف هوسها و تمايلات آنها مى آمد عدهاى را تكذيب مى كردند و جمعى را مى كشتند.

71 - و گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود لذا (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق ) نابينا و كر شدند سپس (بيدار گشتند و) خداوند توبه آنها را پذيرفت دگر بار (بخواب غفلت فرو رفتند و) بسيارى از آنها كور و كر شدند و خداوند به آنچه انجام ميدهند داناست.

تفسير:

در آيات گذشته در سوره بقره و اوائل همين سوره اشاره به پيمان مؤ كدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مى فرمايد: ما پيمان از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت

آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان، به سوى آنان فرستاديم( لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا ) .

همانطور كه در جلد اول گفته شد به نظر مى رسد كه اين پيمان همان است كه در آيه 93 سوره بقره به آن اشاره شده، يعنى پيمان عمل به آنچه خدا بر آنها نازل كرده بود.

سپس اضافه مى كند كه آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مى آورد، به شديدترين مبارزه بر ضد او دست ميزدند، جمعى را تكذيب مى كردند و جمعى را كه با تكذيب نمى توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل ميرساندند( كلما جأ هم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ) .

و اين است راه و رسم افراد منحرف خود خواه، كه بجاى پيروى از رهبرانشان، اصرار دارند رهبران، تابع تمايلات و خواسته هايشان باشند، و در غير اين صورت رهبرى و حتى حق حيات براى آنان قائل نيستند.

در جمله فوق كذبوا به صورت ماضى و يقتلون به صورت مضارع آمده است، ممكن است علت آن علاوه بر ملاحظه تناسب لفظى آخر آيات قبل و بعد، كه همگى به صورت مضارع آمده است، اين باشد كه به حكم دلالت فعل مضارع بر استمرار، مى خواهد ادامه اين روح را در آنها بيان كند كه تكذيب و قتل پيامبران يك حادثه اتفاقى در زندگى آنها نبود، بلكه به صورت يك برنامه و مكتب درآمده بود.

در آيه بعد اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اينهمه طغيان و جنايات كرده مى فرمايد: با اين حال آنها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامانشان را نخواهد گرفت و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده، خود را يك نژاد برتر مى پنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود ياد ميكردند!( و حسبوا ان لا تكون فتنة ) .

سرانجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پردهاى بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق، كر شدند!( فعموا و صموا ) .

اما به هنگامى كه نمونههائى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوم اعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند، خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت( ثم تاب الله عليهم ) .

ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپائيد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد، و ديگر با پرده هاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افكنده شد و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت، بسيارى از آنها را فرا گفت( ثم عموا و صموا كثير منهم ) .

شايد مقدم داشتن جمله عموا (نابينا شدند) بر صموا (كر شدند) اشاره به اين باشد كه نخستين بار بايد آيات خدا و معجزات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را ببينند و سپس به دستورات او گوش فرا دهند.

ذكر كثير منهم (بسيارى از آنها) بعد از تكرار جمله عموا و صموا در حقيقت بمنزله توضيحى است براى هر دو جمله، يعنى حالت غفلت و بى خبرى و كرى و كورى در برابر حقايق، جنبه عمومى نداشت بلكه همواره اقليت صالحى در ميان آنها وجود داشت، و اين دليل روشنى است كه جملات قرآن به يهود به هيچوجه جنبه نژادى و طايفهاى ندارد بلكه صرفا متوجه اعمال آنها است.

آيا تكرار جمله عموا و صموا جنبه كلى و تاكيد دارد؟ و يا اشاره به دو واقعه مختلف است؟ بعضى از مفسران عقيده دارند اين دو جمله اشاره به دو سرگذشت مختلف ميباشد كه براى بنى اسرائيل واقع شد، يكى به هنگام حمله مردم بابل و ديگر به هنگام حمله ايرانيان و روميان، كه قرآن در آغاز سوره بنى اسرائيل اشاره كوتاهى به آن كرده است.

اين احتمال نيز هست كه آنها مكرر بر مكرر گرفتار اين حالت شدند و نتائج شوم كارهاى خود را كه ميديدند توبه مى كردند و باز هم توبه را مى شكستند، نه اينكه فقط دو بار تكرار شد.

و در پايان آيه، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: خداوند هيچگاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهائى را كه انجام مى دهد ميبيند( و الله بصير بما يعملون ) .

آيه (72) تا (74)و ترجمه

( لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يبنى إسرئيل اعبدوا الله ربى و ربكم إنه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأوئه النار و ما للظلمين من أنصار ) (72)( لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلثة و ما من إله إلا إله وحدو إن لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب أليم ) (73)( أفلا يتوبون إلى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم ) (74)

ترجمه:

72 - آنها كه گفتند خداوند همان مسيح بن مريم است بطور مسلم كافر شدند (با اينكه خود) مسيح گفت اى بنى اسرائيل خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شماست پرستش كنيد چه اينكه هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاه او دوزخ است و ستمكاران يار و ياورى ندارند.

73 - آنها كه گفتند خداوند يكى از سه خدا است (نيز) بطور مسلم كافر شدند با اينكه معبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند عذاب دردناكى به كافران آنها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند) خواهد رسيد.

74 - آيا توبه نمى كنند و به سوى خدا باز نمى گردند و از او طلب آمرزش نمى نمايند و خداوند آمرزنده مهربان است.

تفسير:

در تعقيب بحثهائى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل، گذشت، اين آيات و آيات بعد از انحرافات مسيحيان سخن مى گويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مسأله الوهيت مسيح و تثليث معبود بحث كرده مى گويد: بطور مسلم آنها كه گفته اند خدا همان مسيح بن مريم است، كافر شدند( لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ) .

چه كفرى از اين بالاتر كه خداوند نامحدود از هر جهت را، با مخلوقى كه از هر جهت محدود است يگانه و متحد بدانند، و صفات مخلوق را براى خالق قرار دهند؟!

در حالى كه خود مسيح (عليه‌السلام ) با صراحت به بنى اسرائيل گفت: خداوند يگانهاى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شما است( و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ) .

و به اين ترتيب بيزارى خود را از هر گونه شرك و غلو در مورد خويش نفى كرد و خود را همانند ديگران مخلوقى از مخلوقات خدا معرفى نمود.

و نيز مسيح براى تأكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد: هر كس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است( انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار ) .

و باز براى تأكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است به آنها گفت: براى ستمگران و ظالمان هيچگونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت( و ما للظالمين من انصار ) .

همانطور كه در سابق هم اشاره كردهايم تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث

در قرون نخستين و مخصوصا در عصر مسيح (عليه‌السلام ) وجود نداشت و حتى در اناجيل كنونى با تمام تحريفهائى كه در آن به عمل آمده است كمترين سخنى از تثليث ديده نميشود، و خود محققان مسيحيت به اين امر معترفند، بنا بر اين آنچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (عليه‌السلام ) و روى مسأله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلائل عظمت قرآن محسوب مى شود.

ضمنا بايد توجه داشت كه آنچه در اين آيه مورد بحث واقع شده مسأله غلو و وحدت مسيح با خدا و به عبارت ديگر توحيد در تثليث است، ولى در آيه بعد اشاره به مسأله تعدد خدايان از نظر مسيحيان يعنى تثليث در توحيد كرده مى گويد: آنها كه گفته اند خداوند سومين اقنوم از اقانيم سهگانه است به طور مسلم كافر شده اند( لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثة ) .

بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و شيخ طوسى در تبيان و فخر رازى و قرطبى در تفسير خود چنين تصور كرده اند كه آيه قبل درباره فرقهاى از مسيحيان به نام يعقوبيه است كه خدا را با مسيح (عليه‌السلام ) متحد مى دانند، ولى اين آيه در باره فرقه ديگرى به نام ملكانيه و نسطوريه است كه قائل به خدايان سه گانه اند، اما همانطور كه سابقا هم گفتيم اين برداشت از مسيحيت با حقيقت تطبيق نمى كند زيرا اعتقاد به تثليث در ميان همه مسيحيان عموميت دارد، همانطور كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا در ميان ما مسلمانان قطعى و مسلم است، منتها آنها در عين اينكه خدايان را حقيقتا سه گانه مى دانند، يگانه حقيقى نيز مى دانند و به اعتقاد آنها سه واحد حقيقى يك واحد حقيقى را تشكيل ميدهند!،

دو آيه فوق ظاهرا به دو جنبه مختلف اين دو قضيه اشاره مى كند: در آيه اول اشاره به وحدت خدايان سه گانه، و در آيه دوم اشاره به تعدد آنها است، و قرار گرفتن اين دو بيان پشت سر هم در حقيقت اشاره به يكى از دلائل روشن ابطال عقيده آنها مى باشد كه چگونه خداوند گاهى با مسيح (و روح القدس ) حقيقتا يكى و گاهى حقيقتا سه چيز مى شود مگر مساوى بودن سه با يك معقول است؟

آنچه اين حقيقت را تأييد مى كند اين است كه ما در ميان مسيحيان هيچ طايفهاى را نمى يابيم كه به خدايان سه گانه قائل نباشند.

سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست (و ما من اله الا اله واحد).

مخصوصا ذكر كلمه من قبل از اله تأكيد بيشترى را در نفى معبودهاى ديگر ميرساند.

دگر بار با لحن شديد و مؤ كد به آنها اخطار مى كند كه اگر دست از اين عقيده برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود( و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ) .

كلمه من در منهم به عقيده بعضى بيانيه است ولى ظاهر اين است كه براى تبعيض بوده باشد و در حقيقت اشاره به كسانى است كه بر كفر و شرك خود باقى مى مانند و بعد از دعوت قرآن به توحيد باز نگشتند، نه آنها كه توبه كردند و بازگشت نمودند.

در تفسير المنار از كتاب اظهار الحق داستانى نقل شده كه ذكر آن در اينجا بى تناسب نيست و نشان مى دهد كه چگونه تثليث و توحيد نصارى غير قابل درك ميباشند، نويسنده آن كتاب مى گويد: سه نفر به آئين مسيحيت در آمدند، كشيش، عقائد ضرورى مسيحيت از جمله عقيده تثليث را به آنها تعليم كرد.

روزى يكى از علاقمندان مسيحيت نزد كشيش آمد و از كسانى كه تازه به آئين مسيحيت در آمده بودند سؤ ال كرد، كشيش با كمال خوش وقتى اشاره به آن سه نفر نمود، او بلافاصله پرسيد: آيا از عقائد ضروريه ما چيزى ياد گرفته اند، كشيش با شجاعت و تاكيد گفت: آرى سپس به عنوان نمونه يكى از آنها را صدا زد تا او را در حضور ميهمان بيازمايد، كشيش گفت: درباره تثليث چه ميدانى؟ او در جواب گفت: شما به من چنين ياد داديد كه خدايان سه گانه اند يكى در آسمان است و ديگرى در زمين از شكم مريم متولد شد و سومين نفر به صورت كبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگى نازل گرديد! كشيش عصبانى شد و او را بيرون كرد و گفت چيزى نمى فهمد، و نفر دوم را صدا زد، او در جواب اين سؤ ال در مورد تثليث، گفت: شما به من چنين تعليم داديد كه خدايان سه بودند، اما يكى از آنها بدار آويخته شد بنا بر اين اكنون دو خدا بيشتر نداريم!

خشم كشيش بيشتر شد و او را نيز بيرون كرد و سومى را كه باهوشتر و جديتر در حفظ عقائد دينى بود، صدا زد و همان مسأله را از او پرسيد او با احترام گفت: پيشواى من! آنچه را به من آموختيد كاملا حفظ كرده ام و از بركت مسيح به خوبى فهميده ام شما گفتيد: خداوند يگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه يگانه اند، يكى از آنها را بدار زدند و مرد و بنا بر اين همه مردند زيرا او با بقيه يگانه بود و به اين ترتيب الان هيچ خدائى وجود ندارد!

در آيه سوم از آنها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفر آميز توبه كنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: آيا بعد از اينهمه، آنها بسوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اينكه خداوند غفور و رحيم است؟( افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم ) .

آيه (75) تا (77) و ترجمه

( ما المسيح ابن مريم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل و أمه صديقة كانا يأ كلان الطعام انظر كيف نبين لهم الايت ثم انظر أنى يؤ فكون ) (75)( قل أتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم ) (76)( قل يأ هل الكتب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا أهو أقوم قد ضلوا من قبل و أضلوا كثيرا و ضلوا عن سوأ السبيل ) (77)

ترجمه:

75 - مسيح فرزند مريم فقط فرستاده (خدا) بود پيش از وى نيز فرستادگان ديگرى بودند مادرش نيز زن بسيار راستگوئى بود هر دو غذا مى خوردند (با اين حال چگونه دعوى الوهيت مسيح و عبادت مادرش ‍ مريم مى كنيد؟) بنگر چگونه نشانه ها را براى آنها آشكار مى سازيم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته ميشوند؟

76 - بگو آيا جز خدا چيزى را مى رستيد كه نه مالك زيان شماست و نه سود شما، و خداوند شنوا و دانا است.

77 - بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و غير از حق نگوئيد و از هوسهاى جمعيتى كه پيشتر از اين گمراه شدند و دگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند پيروى ننمائيد.

تفسير:

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و اعتقاد به الوهيت او گذشت، در اين آيات با دلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين اعتقاد آنها را ابطال مى كند، نخست مى گويد: چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند( ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ) .

اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟.

ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى (عليه‌السلام ) را يك فرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آنها فعلا بر اين است كه او را فرزند خدا و به يك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت (نه براى هدايت و رهبرى آنها) آمده است و لذا به او لقب فادى (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند.

سپس براى تأييد اين سخن مى گويد: مادر او، زن بسيار راستگوئى بود( و امه صديقه ) .

اشاره به اينكه اولا كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و اينهمه نياز دارد چگونه ميتواند خدا باشد؟ و ثانيا اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح (عليه‌السلام ) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى ميكرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى كنند، عبادت كرد.

بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح (عليه‌السلام ) اشاره كرده، مى گويد: او و مادرش هر دو غذا ميخوردند( كانا ياكلان الطعام ) .

كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيست چگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد.

و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد: بنگر چگونه دلائل را به روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق سرباز ميزنند( انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يؤ فكون ) .

بنابراين تكرار انظر در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يك سوء در اين دلائل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سوء به عكس - العملهاى منفى و حيرتانگيز آنها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است.

در آيه بعد براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح (عليه‌السلام ) خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشد آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است، نه مالك سود شما است( قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا ) .

و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.

و در پايان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست خداوند هم شنوا است و هم دانا( و الله هو السميع العليم ) جالب اينكه مساله بشر بودن مسيح و نيازهاى مادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده است يكى از بزرگترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدائى او شده كه براى توجيه آن بسيار دست و پا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستى منطق آنها است.

به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه بجاى كلمه من ما به كار برده شده كه معمولا براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بتها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند و بگويد: اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيت مسيح (عليه‌السلام ) يكنوع بت پرستى است نه خدا پرستى.

و در آيه بعد به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد، (بگو اى اهل كتاب در دين خود، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوئيد)( قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق ) .

البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يا اهل الكتاب شامل آنها نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزير مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند.

و از آنجا كه سرچشمه غلو غالبا پيروى از هوا و هوس گمراهان است، براى تكميل اين سخن مى گويد: از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد( و لا تتبعوا اهوأ قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سوأ السبيل ) .

اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو درباره مسيح (عليه‌السلام ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آنها به آئين مسيح (عليه‌السلام ) پيوستند، چيزى از بقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا ميبينيم كه ثالوث هندى (ايمان به خدايان سهگانه برهما، فيشنو، سيفا) از نظر تاريخى قبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است، در آيه 30 سوره توبه نيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح (عليه‌السلام ) مى خوانيم( يضاهئون قول الذين كفروا من قبل ) : (گفتار آنها شبيه سخنان كافران پيشين است.)

در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كه اهل كتاب، غلو را از آنها اقتباس كردند تكرار شده است، اين تكرار ممكن است به خاطر تاكيد بوده باشد و يا به خاطر اينكه آنها قبلا گمراه بودند و بعد كه با تبليغات خود ديگران را نيز گمراه كردند به گمراهى جديدى افتادند، زيرا كسى كه سعى مى كند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در حقيقت از همه كس گمراهتر است، چرا كه نيروهاى خود را در مسير بدبختى خويش و ديگران تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران را نيز بر دوش كشيده است.

آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيز بر دوش بكشد.