تفسیر نمونه جلد ۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22563
دانلود: 2113


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22563 / دانلود: 2113
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 6

نویسنده:
فارسی

آيه (145)و ترجمه

( قل لا أجد فى ما أوحى إلى محرما على طاعم يطعمه إلا أن يكون ميتة أو دما مسفوحا أو لحم خنزير فإ نه رجس أو فسقا أهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عادفإن ربك غفور رحيم ) (145)

ترجمه:

145 - بگو در آنچه بر من وحى شده، هيچ حرامى بر كسى كه غذائى مى خورد نمى يابم بجز اينكه مردار باشد يا خونى كه (از بدن حيوان ) بيرون ريخته يا گوشت خوك كه اينها همه پليدند، يا حيوانى كه در طريق گناه به هنگام سر بريدن، نام غير خدا (نام بتها) بر آنها برده شده است، اما كسانى كه ناچار شوند بدون اينكه بخاطر لذت باشد و يا زياده از حد بخورند (گناهى بر آنها نيست ) پروردگار تو آمرزنده مهربان است.

تفسير:

بخشى از حيوانات حرام

سپس براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهائى كه مشركان در آئين حق گذاشته بودند، در اين آيه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد كه صريحا به آنها بگو در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچكس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ ) نمى يابم( قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ) .

مگر چند چيز، نخست اينكه مردار باشد( الا ان يكون ميتة ) .

يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى ريزد (نه خونهائى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى موئين در وسط گوشتها باقى مى ماند)( او دما مسفوحا ) .

يا گوشت خوك( او لحم خنزير ) .

زيرا همه اينها رجس و پليدى است و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سرچشمه زيانهاى مختلف( فانه رجس ) .

ضمير انه با اينكه مفرد است، به عقيده بسيارى از مفسران به هر سه قسمت (گوشت مردار، خون و گوشت خوك ) باز مى گردد، و معنى جمله چنين است همه آنچه گفته شد پليدى است و متناسب با ظاهر آيه نيز همين است كه ضمير به تمام آنها باز گردد، زيرا شك نيست كه مردار و خون همانند گوشت خوك پليد است.

سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى گويد: يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است( او فسقا اهل لغير الله به ) .

جالب اينكه به جاى ذكر كلمه حيوان كلمه فسق آمده است و همانطور كه در سابق نيز اشاره كرده ايم، فسق به معنى خارج شدن از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است، و لذا به هر گونه گناه فسق گفته مى شود، اما ذكر اين كلمه در برابر رجس كه در مورد سه موضوع حرام سابق گذشت، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى حرام، اصولا بر دو دسته است گوشتهائى كه تحريم آنها به خاطر پليدى و تنفر طبع و زيانهاى جسمانى مى باشد، و به آن رجس اطلاق مى گردد، و گوشتهائى كه نه پليد است و نه از نظر بهداشتى زيان آور، اما از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است، و به همين دليل نيز تحريم شده است.

بنابراين نبايد انتظار داشت كه گوشتهاى حرام، هميشه داراى زيانهاى بهداشتى باشد، بلكه گاهى به خاطر زيانهاى معنوى و اخلاقيش ‍ تحريم شده است، و از اينجا روشن مى شود كه شرائط ذبح اسلامى نيز بر دو گونه است، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن بسم الله و ذبح به وسيله مسلمان جنبه معنوى.

در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى كنند، استثناء كرده و مى گويد: كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست، مشروط بر اينكه تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد، بخورند در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان آنها را معاف خواهد ساخت( فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفور رحيم ) .

در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند، و به بهانه اضطرار از حدود مقررات خدا پا فراتر ننهند.

ولى در بعضى از روايات اهلبيت (عليهما‌السلام ) مانند روايتى كه در تفسير عياشى از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده چنين مى خوانيم الباغى الظالم و العادى الغاصب: منظور از باغى ستمگر است و منظور از عادى، غاصب است،

و نيز در روايت ديگرى از امام (عليه‌السلام ) نقل شده كه فرمود: الباغى الخارج على الامام و العادى اللص: منظور از باغى كسى است كه بر ضد امام عادل و حكومت اسلامى قيام كند و منظور از عادى دزد است.

اين روايات و مانند آنها اشاره به اين است كه اضطرار به گوشتهاى حرام معمولا در سفرها رخ مى دهد، اگر كسى در راه ظلم و ستم و يا غصب و دزدى، اقدام به سفر كند و گرفتار كمبود غذا شود، خوردن گوشتهاى حرام براى او جائز نيست، گر چه موظف است براى حفظ جان خود از آن گوشتها استفاده كند، ولى كيفر اين گناه را خواهد داشت چه اينكه مقدمات چنين سفر حرامى را خودش فراهم ساخته است و در هر صورت اين روايات با مفهوم كلى آيه كاملا سازگار است

پاسخ به يك سؤال

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه چگونه تمام محرمات الهى در زمينه غذاها منحصر به چهار چيز شمرده شده است با اينكه مى دانيم غذاهاى حرام منحصر به اينها نيست، گوشت حيوانات درنده و گوشت حيوانات دريائى (جز ماهى فلس دار) و مانند آنها همگى حرام هستند در حالى كه در آيه هيچ نامى از آنها به ميان نيامده و محرمات منحصر به چهار چيز شمرده شده است؟

بعضى در پاسخ اين سؤال گفته اند كه به هنگام نزول اين آيات در مكه، هنوز حكم تحريم ساير غذاهاى حرام نازل نشده بود، ولى اين جواب صحيح به نظر نمى رسد، گواه اين سخن آنكه عين همين تعبير يا شبيه آن در بعضى از سوره هاى مدنى نيز ديده مى شود، مانند آيه 173 سوره بقره.

ظاهر اين است كه اين آيه، تنها نظر به نفى احكام خرافى مشركان دارد و به اصطلاح، حصر اضافى است، و به تعبير ديگر آيه مى گويد: محرمات الهى اينها هستند نه آنچه شما به هم بافته ايد.

براى روشن شدن اين سخن بد نيست مثالى بزنيم، كسى از ما سؤال مى كند آيا حسن و حسين، هر دو آمدند، ما در جواب مى گوئيم نه فقط حسن آمد، در اينجا منظورمان اين است كه آمدن نفر دوم، يعنى حسين را نفى كنيم، اما هيچ مانعى ندارد كسان ديگرى كه اصلا مورد بحث ما نبوده اند آمده باشند، چنين حصرى را حصر اضافى (يا نسبى ) مى گويند.

اما بايد توجه داشت كه ظاهر حصر، معمولا حصر حقيقى است مگر در مواردى كه قرينه اى در كار باشد مانند آيه مورد بحث.

آيه (146) و (147)و ترجمه

( و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما إلا ما حملت ظهورهما أ و الحوايا أو ما اختلط بعظم ذلك جزينهم ببغيهم و إنا لصدقون ) (146)( فإن كذبوك فقل ربكم ذو رحمة وسعة و لا يرد بأ سه عن القوم المجرمين ) (147)

ترجمه:

146 - و بر يهوديان، هر حيوان ناخن دار (حيواناتى كه سم يكپارچه دارند) را حرام كرديم و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم، مگر چربى هائى كه بر پشت اينها قرار دارد، و يا در لابلاى امعاء و دو طرف پهلوها و يا آنها كه با استخوان آميخته است اين را به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند، به آنها كيفر داديم و ما راست مى گوئيم.

147 - اگر ترا تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند) به آنها بگو پروردگار شما رحمت وسيعى دارد، اما در عين حال مجازات او از مجرمان دفع شدنى نيست (راه بازگشت به سوى شما باز است و فورا شما را مجازات نمى كند ولى اگر به كارهاى خلاف ادامه داديد، كيفر شما حتمى است )

تفسير:

محرمات بر يهود

در آيات قبل، حيوانات حرام، منحصر به چهار چيز شمرده شده بود اما در اين آيات اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود، كه احكام مجهول و خرافى بت پرستان نه با آئين اسلام سازگار است و نه با آئين يهود، (و نه با آئين مسيح كه معمولا در احكامش از آئين يهود پيروى مى كند).

تازه در اين آيات تصريح شده كه اين قسمت از محرمات بر يهود نيز جنبه مجازات و كيفر داشته و اگر مرتكب جنايات و خلافكاريهائى نمى شدند، اين امور نيز بر آنها حرام نمى شد، بنابراين جا دارد از بت پرستان سؤال شود اين احكام ساختگى را از كجا آورديد؟!

لذا نخست مى گويد: بر يهوديان، هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم( و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر ) .

ظفر (بر وزن شتر) در اصل به معنى ناخن مى باشد، ولى به سم حيوانهاى سم دار (آنها كه همچون اسب، سمهائى دارند كه شكاف ندارد نه مانند گوسفند و گاو كه داراى سم شكافته مى باشند) نيز اطلاق شده زيرا سمهاى آنها شبيه ناخن است، و نيز به پاى شتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد گفته اند.

بنابراين از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه تمام حيواناتى كه سم چاك نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان، بر يهود تحريم شده بود.

از سفر لاويان تورات كنونى فصل 11 نيز همين معنى اجمالا استفاده مى شود آنجا كه مى گويد:

از ميان بهائم، هر سم چاك دارى كه تمام شكاف و نشخوار كننده باشد بخوريد، اما از نشخوار كنندگان سم چاكان اينها را نخوريد، شتر را با وجودى كه نشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست، آن براى شما ناپاك است.

از جمله بعد در آيه فوق كه تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده نيز مى توان استفاده كرد كه شتر براى يهود به كلى حرام بوده است (دقت كنيد).

سپس مى فرمايد: پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم( و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما ) .

و به دنبال آن، سه مورد را استثناء مى كند، نخست چربيهائى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد( الا ما حملت ظهورهما ) .

و چربيهائى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته( او الحوايا ) .

و چربيهائى كه با استخوان آميخته شده است (او ما اختلط بعظم ) ولى در پايان آيه تصريح مى كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، اما به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند، از اينگونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند( ذلك جزيناهم ببغيهم ) .

و براى تاكيد اضافه مى كند: اين يك حقيقت است و ما راست مى گوئيم( و انا لصادقون ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد

1 - در اينكه بنى اسرائيل چه ظلم و ستمى كرده بودند كه خداوند پاره اى از نعمتهائى را كه مورد علاقه آنها بود بر آنها تحريم كرد؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى آنچه از آيه 160 و 161 سوره نساء استفاده مى شود اين است كه علت تحريم مزبور چند چيز بوده است:

ظلم و ستم بر ضعفاء و جلوگيرى كردن از دعوت انبياء در مسير هدايت مردم، و رباخوارى، و اموال مردم را به ناحق خوردن، آنجا كه مى فرمايد

( فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا و اخذهم الربا و قدنهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل ) .

2 - جمله و انا لصادقون كه در آخر آيه آمده است، ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه صدق و حقيقت مطلب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم نه آن است كه يهود در پاره اى از سخنان خود مى گفتند، و آن را به عنوان فرمانى دائر بر تحريم اين امور از ناحيه اسرائيل (يعقوب ) معرفى مى كردند زيرا يعقوب چنانكه در آيه 93 سوره آل عمران آمده است هرگز، حكم به حرام بودن اين اموال نكرده بود، و اين تهمتى بود كه يهود بر او بستند (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه ذيل آيه فوق جلد سوم صفحه 6 مراجعه فرمائيد).

از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را تكذيب نمايند، در آيه بعد خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه اگر ترا تكذيب كنند به آنها بگو پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد و شما را زود مجازات نمى كند بلكه مهلت مى دهد، شايد از اشتباهات خود برگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آئيد( فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة ) .

ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد، بدانيد كيفر خداوند قطعى است، و سرانجام دامان شما را خواهد گرفت، زيرا مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست( و لا يرد باسه عن القوم المجرمين ) .

اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يهود و مشركان باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى كند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت مانند ربكم (پروردگار شما) ذو رحمة (صاحب رحمت است ) واسعة (رحمتش پهناور مى باشد) راه بازگشت را به سوى آنها گشوده، تا اگر كمترين آمادگى براى اين موضوع در آنها وجود داشته باشد، تشويق شوند و به سوى حق باز گردند، اما براى اينكه رحمت پهناور الهى باعث جرئت و جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى كند.

آيه (148) تا (150) و ترجمه

( سيقول الذين أ شركوا لو شاء الله ما أ شركنا و لا ءاباؤ نا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا بأ سنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون ) (148)( قل فلله الحجة البلغة فلو شاء لهدئكم اجمعين ) (149)( قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فإ ن شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بايتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون ) (150)

ترجمه:

148 - به زودى مشركان (براى تبرئه خويش ) مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما، و نه چيزى را تحريم مى كرديم، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم ) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعى (بر اين موضوع ) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد و تخمينهاى نابجا مى زنيد.

149 - بگو براى خدا دليل رسا (و قاطع ) است (بطورى كه بهانه اى براى هيچكس باقى نمى گذارد) اما اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت مى كند (ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است اين كار را نمى كند)

150 - بگو گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است، بياوريد اگر آنها (به دروغ ) گواهى دهند تو با آنها (همصدا نشو و) گواهى مده، و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند پيروى مكن.

تفسير:

فرار از مسئوليت به بهانه جبر

به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت، در اين آيات اشاره به پاره اى از استدلالات واهى آنان و پاسخ آن شده است:

نخست مى گويد: به زودى مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزى هاى حلال چنين مى گويند كه اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما بت پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى كرديم، پس آنچه ما كرده ايم و مى گوئيم همه خواست او است( سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء ) .

نظير اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن ديده مى شود، در سوره نحل آيه 35( و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء ) و در سوره زخرف آيه 20( و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم ) ، نشان مى دهد كه مشركان مانند بسيارى از گناهكارانى كه مى خواهند با استتار تحت عنوان جبر از مسئوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده اند، و مى گفتند: هر كارى را ما مى كنيم خواست خدا و مطابق اراده او است، و اگر نمى خواست چنين اعمالى از ما سر نمى زد، آنها در حقيقت مى خواستند خود را از اين همه گناه تبرئه كنند، و گر نه وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد كه بشر در اعمال خويش آزاد است نه مجبور، به همين دليل اگر كسى ظلمى در حق او كند، ناراحت مى شود و او را مؤ اخذه مى كند و در صورت توانائى مجازات مى نمايد، همه اينها نشان مى دهد كه مجرم را در عمل خويش آزاد مى بيند، نه مجبور، و هرگز به اين عنوان كه عمل او مطابق خواست خدا است، حاضر نمى شود از عكس العمل صرف نظر كند. (دقت كنيد)

البته اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه آنها مدعى بوده اند سكوت خدا در برابر بت پرستى و تحريم پاره اى از حيوانات، دليل بر رضايت او است زيرا اگر راضى نبود مى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد.

و با ذكر جمله و لا آباؤ نا مى خواسته اند به عقايد پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند و بگويند اين چيز تازهاى نيست كه ما مى گوئيم، همواره چنين بوده است.

اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده، نخست مى گويد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغهائى را بر خدا مى بندند بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مى گفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند( كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا ) .

آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبياء را تكذيب مى كردند زيرا پيامبران الهى با صراحت بشر را از بت پرستى و شرك و تحريم حلال خداوند باز داشتند نه نياكانشان گوش دادند و نه اينها، با اين حال چگونه ممكن است خدا را راضى به اين اعمال دانست، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است.

سپس مى گويد: به آنها بگو آيا راستى دليل قطعى و مسلمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمى دهيد( قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ) .

و سرانجام اضافه مى كند كه شما به طور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد( ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون ) .

در آيه بعد براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى كند، و مى گويد: بگو خداوند دلائل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل، به طورى كه هيچگونه عذرى براى هيچكس باقى نماند( قل فلله الحجة البالغة ) .

بنابراين آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش، عقائد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است، و نيز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل، دليل بر آزادى اراده است.

ضمنا بايد توجه داشت كه حجت در اصل از ماده حج به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه كه مقصود و منظور انسان است محجه گفته مى شود، و به دليل و برهان نيز حجت، اطلاق مى گردد زيرا گوينده قصد دارد به وسيله آن مطلب خود را براى ديگران ثابت كند.

و با توجه به معنى بالغة (رسا) روشن مى شود كه دلائل خداوند براى بشر از طريق عقل و نقل و بوسيله دانش و خرد، و همچنين فرستادن پيامبران، از هر نظر روشن و رسا است، به طورى كه جاى هيچگونه ترديد براى افراد باقى نماند، و به همين دليل خدا پيامبران را معصوم از هر گونه خطا و اشتباه قرار داده تا هر گونه ترديد و دودلى را از دعوت آنان دور سازد.

و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد( فلو شاء لهداكم اجمعين ) .

در حقيقت اين جمله اشاره به آن است كه براى خدا كاملا امكان دارد همه انسانها را اجبارا هدايت كند، آنچنان كه هيچكس را ياراى مخالفت نباشد ولى در اين صورت نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو اين ايمان اجبارى انجام مى گردد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد.

بنابراين هيچگونه منافاتى بين اين جمله و آيه سابق كه نفى جبر در آن آمده است نيست، اين جمله مى گويد: اجبار كردن بندگان كه شما ادعا مى كنيد، براى خدا امكان دارد، ولى هرگز چنين نخواهد كرد، چون بر خلاف حكمت و مصلحت آدمى است.

در حقيقت آنها قدرت و مشيت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر كرده بودند در حالى كه قدرت و مشيت خدا حق است، ولى نتيجه آن جبر نيست او خواسته است كه ما آزاد باشيم و راه حق را به اختيار خود بپيمائيم.

در كتاب كافى از امام كاظم (عليه‌السلام ) چنين نقل شده است كه فرمود:

ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول

خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار، رسولان و انبياء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افكارند.

و در امالى شيخ طوسى از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين نقل شده است كه از تفسير آيه فوق (فلله الحجة البالغة ) از آن حضرت سئوال كردند، حضرت فرمود:

ان الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة عبدى اءكنت عالما فان قال نعم، قال له اءفلا عملت بما علمت؟ و ان قال كنت جاهلا قال له اءفلا تعلمت حتى تعمل؟ فيخصمه فتلك الحجة البالغة:

خداوند در روز رستاخيز به بنده خويش مى گويد بنده من! آيا مى دانستى (و گناه كردى ) اگر بگويد آرى، مى فرمايد چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى؟ و اگر بگويد نمى دانستم، مى گويد: چرا ياد نگرفتى تا عمل كنى؟ در اين موقع فرو مى ماند، و اين است معنى حجت بالغه.

بديهى است منظور از روايت فوق اين نيست كه حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قيامت است، بلكه خداوند حجتهاى بالغه فراوانى دارد كه يكى از مصداقهايش همان است كه در حديث فوق آمده است زيرا دامنه حجتهاى بالغه خداوند وسيع است هم در دنيا و هم در آخرت.

در آيه بعد براى اينكه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى كند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهائى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند، تحريم كرده، اقامه كنند، لذا مى گويد اى پيامبر! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى دهند بياوريد.( قل هلم شهدائكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا ) .

سپس اضافه مى كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند (و قطعا پيدا نمى كنند) و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده.( فان شهدوا فلا تشهد معهم ) .

از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه در مجموع آيه هيچگونه تضادى وجود ندارد، و اينكه در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى كند و سپس مى گويد: شهود آنها را نپذير، توليد اشكالى نمى كند، زيرا منظور اين است كه آنها از اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه اينكه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند، بنابراين تنها خودشان كه مدعى هستند، شهادت مى دهند و بديهى است چنين شهادتى مردود است.

به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد كه اين احكام ساختگى، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هيچگونه اعتبارى ندارد.

لذا در جمله بعد مى گويد: از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده اند، پيروى مكن.( و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون ) .

يعنى بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است.